تروریسم اسلامی؛ افسانه یا واقعیت

حادثه 11 سپتامبر 2001 اثر شگرفی بر سیاست خارجی امریکا؛ به ویژه در ارتباط با خاورمیانه بر جای گذاشت. مسلمانان به عنوان عاملان این حادثه معرفی شدند. این در حالی بود که برخی کشورهای اسلامی از جمله جمهوری اسلامی ایران در همان ابتدا، این حادثه تروریستی را محکوم کردند.
از آن جا که فرقه های مختلفی در اسلام وجود دارد، لازم است نگاهی عمیق و جدی نسبت به جریان های اسلام گرای رادیکال و احیاگر اسلامی شود.
این مقاله در صدد آن است تا این دو جریان و نقش آنها بر تحولات بین المللی را مورد بررسی قرار دهد. هم چنین به این سؤال مهم پاسخ دهد که اصطلاح تروریسم اسلامی، متوجه کدام یک از این جریان هاست؟ مفروض مقاله این است که وهابیسم و متولیان آن؛ یعنی طالبان و القاعده، نقش ویژه ای در تروریست خواندن مسلمانان داشته اند؛ در حالی که اسلام، ترور را ممنوع کرده است.



یازدهم سپتامبر: نومحافظه کاران و تروریسم اسلامی
حمله به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون موجب شد واژه جهاد بیش از پیش در رسانه ها و محافل غربی به کار رود؛ به طوری که بعضی رسانه های غربی، مواضع ایدئولوژی القاعده را جهادیسم نامیدند. پس از این حوادث، به کار بردن واژه جنگ صلیبی توسط جورج بوش، رئیس جمهور امریکا، نشان گر نگرش نئومحافظه کاران واشنگتن نسبت به جهان اسلام بود. در همین راستا اصطلاح فاشیست های اسلامی در مورد مسلمانان به کار رفت. براساس چنین برداشتی در اظهارات تئوری پردازان و مقامات امریکایی، از جبهه اسلامی به جبهه سبز تعبیر شد که پس از جبهه سرخ (اتحاد جماهیر شوروی سابق) پیش روی امریکا قرار گرفته است. [1]
پس از پایان جنگ سرد، نوعی دگرگونی ماهیتی در اختلافات بین المللی پدیدار گشت. از یک سو با برتری سرمایه داری، فرایند جهانی سازی ـ که اوج یکه تازی لیبرال دموکراسی بود ـ آشکار شد و از سوی دیگر، تمدن غربی برای حفظ انسجام درونی، به بیگانه و دشمن خارجی جدیدی نیاز داشت که در این راستا اسلام، بدین منظور معرفی شد. فوکویاما می گوید:
اسلام، یک ایدئولوژی نظام مند و شفاف است که دارای اصول اخلاقی و جهان بینی معین در مورد عدالت سیاسی و اجتماعی است. به طور بالقوه، جاذبه و کشش اسلام، جهانی است؛ چرا که از نظر این دین، تمامی انسان ها برابر هستند. در واقع، اسلام در بخش اعظم دنیای خود، دموکراسی لیبرال را مغلوب کرده و تهدیدی جدی علیه نظام های لیبرال؛ حتی در درون کشورهایی که اسلام در رأس حاکمیت سیاسی آنها نیست، به حساب می آید. [2]
هانتینگتون نیز در این خصوص، ضمن وحدت بخشی به تاریخ گذشته و قلمرو سیاسی ـ اجتماعی جهان اسلام و غرب، با نگرش جوهری، جدال میان آنها را تخاصم «درست» و «نادرست» تلقی کرده و اظهار می دارد:
مادام که اسلام هم چنان اسلام بماند و غرب نیز غرب بماند، نزاع بنیادین میان این دو تمدن و روش زندگی، روابط آنها در آینده را تعریف خواهد کرد؛ درست به همان گونه که در 14 قرن گذشته صورت پذیرفته است. [3]
جیمز ولسی، مسئول اسبق سازمان سیا، با نوعی مبالغه، این رویارویی را جنگ جهانی چهارم خواند. در حقیقت باید گفت یازدهم سپتامبر بستر این رویارویی را فراهم کرد و عاملان این حادثه تروریستی مسلمانان معرفی شدند. از این رو جورج بوش در اجلاسیه 56 مجمع عمومی سازمان ملل در سخنانی به تشریح مواضع دولت امریکا در خصوص مبارزه با تروریسم پرداخت و اذعان نمود:
ما باید برای مقابله با تمام تروریست ها و نه فقط برخی از آنها متحد شویم. در این جهان، اهداف و آمال خوب و بد وجود دارد و ما می توانیم در خصوص تفکیک میان آنها با یک دیگر، اختلاف نظر داشته باشیم، اما چیزی به نام تروریست خوب وجود ندارد. هیچ آرمان ملی و یا ظلم و خطا در گذشته که اینک تجدید حیات گردد نمی تواند قتل تعمدی گناهان را توجیه نماید. هر دولتی که این اصل را نفی نماید و تلاش نماید میان دوستان تروریست خود دست به انتخاب بزند نتیجه این امر را خواهد دید. [4]
در همین زمینه، جرمی استاک، سفیر سابق انگلستان در سازمان ملل در اظهاراتی تصریح نمود:
تفکیک مقوله تروریسم از آزادی خواهی، امری غیرضروری و بیهوده می باشد؛ چرا که آن چه شباهت به تروریسم دارد، بوی آن را می دهد و مانند تروریست ها می کشد؛ تروریسم است. [5]
تا قبل از حادثه یازدهم سپتامبر، حوادث تروریستی در عرصه جهانی در اولویت نخست قرار نگرفته بود و حتی بعضاً به لحاظ لجستیکی و تبلیغاتی، مورد حمایت کشورهای بزرگ قرار می گرفت. اما با حملات یازدهم سپتامبر، به یک باره موضوع تروریسم در کانون توجه قدرت های بزرگ؛ به ویژه امریکا قرار گرفت. تصویب قطعنامه 1373 در 28 سپتامبر 2001 تنها در ظرف سه دقیقه، نقطه آغازین روندی به سوی تدوین کنوانسیون فراگیر علیه تروریسم جهانی بود. [6]
سازمان FBI در سال 2003 لیستی از 28 سازمان خارجی را که توسط امریکا برچسب تروریستی خورده بودند منتشر کرد که هیجده مورد از آن سازمان ها در خاورمیانه مستقر بودند. [7]
بنیادگرایی اسلامی در این دوران به منزله یک موضوع جهانی از سوی کاخ سفید مطرح گردید و سران امریکا، مقابله با آن را به یک راه حل جمعی منوط کردند. [8] از نظر واشنگتن، همان گونه که در جنگ جهانی اول و دوم، فاشیسم و نازیسم، و در دوره جنگ سرد، کمونیسم، دشمن ایالات متحده امریکا تلقی می شدند، در جنگ چهارم جهانی، فاشیسم اسلامی و تروریسم اسلامی و حامیان آنها، یعنی افغانستان، عراق، ایران، سوریه و لبنان در وهله اول، و سودان، لیبی و تشکیلات خودگردان فلسطینی در وهله دوم، دشمن تلقی گردیده و تغییر رژیم های آنها از طریق قوه قهریه و به روش سخت افزاری در اولویت قرار گرفت. [9] در این راستا؛ به خصوص، جمهوری اسلامی ایران، کانون و مرکزیت اسلام سیاسی معرفی شد و در نتیجه، تمامی طرح ها باید سرنگونی و تغییر رژیم جمهوری اسلامی را هدف نهایی خویش قرار دهد.
مرحله اول مبارزه با تروریسم، طی اشغال افغانستان در سال 2001 با نابودی گروه القاعده و رهبر آن، اسامه بن لادن عملی گردید. سقوط طالبان و پراکندگی اعضای القاعده از پی آمدهای اصلی این تهاجم به شمار می رفت. سرنگونی حکومت طالبان در افغانستان موجب شد تا دولت بوش بر اساس دکترین جدید خود با توسل به اقدام دفاع پیش گیرانه، حمله به عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین را مرحله دوم جنگ با تروریسم اعلام کند. مرحله سوم مبارزه با تروریسم، مبارزه با گروه های اسلامی در خاورمیانه و کشورهای حامی آنها تعریف شد. در این راستا فرانسیس فوکویاما معتقد است که امریکا «در استراتژی مبارزه، باید از ابزار سیاسی استفاده کند». [10] در مقابل، بعضی تحلیل گران، مشخصه غالب استراتژی امریکا و مبارزه با تروریسم را مقابله نظامی، سیاسی، اقتصادی علیه حزب الله و گروه های فلسطینی هم چون حماس و جهاد اسلامی می دانند که در میان ملت های خود از پایگاه مردمی برخوردارند. عناصر اصلی محافظه کار جدید که ارتباط نزدیکی با حزب لیکود اسرائیل دارند به طور جدی در تلاش هستند تا امریکا را به برخورد نظامی با این گروه ها وادار نمایند. [11]
از نظر نئومحافظه کاران امریکا، نقش شیعیان در میان جنبش های بنیادگرا حائز اهمیت است. انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 از سوی اندیشوران غرب، به عنوان جنبش بنیادگرا معرفی شد. بعضی حتی، نقش شیعه بودن ایران به دلیل توجه شیعیان به آرمان های جهاد و شهادت و رد سکولاریسم به عنوان یکی از دلایل محور شرارت نامیدن ایران از سوی جورج بوش تلقی کرده اند. به زعم آنها حمایت جمهوری اسلامی ایران از ملت مظلوم فلسطین و حزب الله و شیعیان افغانستان، تفاوتی میان جنبش بنیادگرای القاعده و ایران باقی نمی گذارد. [12]
بنابراین حادثه تروریستی یازده سپتامبر، بستر مناسبی را فراهم کرد تا کل جهان اسلام به عنوان تروریست خطاب گردد. در حالی که اگر بر اساس مدعای آنها القاعده عامل این حادثه باشد، مسئولیت آن در درجه اول، متوجه ایالات متحده امریکا خواهد بود که خود به تقویت این گروه ها طی اشغال افغانستان پرداخت. ضمن این که اگر القاعده به تحرکات تروریستی دست می زند، نمی تواند دلیلی برای تروریستی خواندن کل جریان های اسلام گرا باشد. از آن جا که بعضی گروه های بنیادگرای مسلمان با استناد به مبانی ارزشی اسلام، ترور را مشروع می دانند، به بررسی ترور از دیدگاه اسلام می پردازیم.

تروریسم اسلامی؛ افسانه یا واقعیت
تروریسم از ریشه لاتین Terror به معنای ترس و وحشت گرفته شده است و به معنای اعمال فرد یا گروهی است که از راه ایجاد ترس و وحشت و به کار بستن زور می خواهد به هدف های سیاسی خود برسد. هم چنین کارهای خشونت آمیز و غیرقانونی حکومت ها برای سرنگونی مخالفان خود و ترساندن آنان نیز در ردیف تروریسم قرار دارد که از آن به عنوان تروریسم دولتی یاد می شود. [13]
آیات و روایات متعدد و فراوانی در حرمت و منع ترور و قتل پنهانی وجود دارد که هیچ گونه تردیدی را درباره تحریم دینی ترور باقی نمی گذارد. آیاتی از سوره های انعام، کهف، مائده و اسراء، قتل نفس و کشتن انسان را منع کرده است، از جمله:
(مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ)؛ به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است و رسولان ما دلایل روشن برای بنی اسرائیل آورده اند، اما بسیاری از آنها پس از آن در روی زمین تعدی و اسراف کردند. [14]
و نیز در آیه (وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا)؛ و کسی را که خداوند، خونش را حرام کرده، نکشید جز به حق، و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولی او سلطه و حق قصاص قرار دادیم، اما در قتل، اسراف نکنید؛ چرا که او مورد حمایت است. [15]
در حدیثی معتبر نقل شده که ابوصباح کنانی به امام صادق (علیه السلام) می گوید: همسایه ای داریم که نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدگویی می کند، آیا اجازه عملی را نسبت به او می دهید؟ حضرت فرمودند: آیا تو اهل کار هستی؟ گفت: به خدا قسم اگر اجازه دهید در کمین او می نشینم. هنگامی که به دام افتاد با شمشیر، او را می کشم. حضرت فرمود: «یا اباالصباح، هذا الفتک، و قد نهی رسول الله عن الفتک، یا اباالصباح ان الاسلام قید الفتک؛ ای ابوصباح این کار، ترور است و رسول خدا از ترور نهی فرمودند، ای ابوصباح، اسلام تحقیقاً مانع ترور است». [16] همچنین از معصوم نقل است که: «الایمان قید الفتک، المؤمن لایفتک ای الایمان یمنع من الفتک کما یمنع القید عن التصرف؛ ایمان، مانع ترور است. مؤمن، ترور نمی کند؛ یعنی این که ترور را منع می کند، همانند کسی که دستش بسته است و قادر نیست کاری انجام دهد». [17]
نتیجه ای که با تأمل در آیات قرآن و احادیث معتبر به دست می آید این است که اعدام قاتل، مفسد و محارب، در صورت تحقق شرایط لازم، صرفاً به اذن امام عادل یا نایب خاص یا رهبر و حاکم اسلامی به شکل آشکار، بدون پرده پوشی و به منظور باز گرداندن امنیت عمومی انجام می گیرد. در حالی که ترور علیه مخالفان سیاسی و در نیل به اهداف سیاسی انجام می شود و در آن اذن امام عادل وجود ندارد و اغلب، پنهانی و برای ضربه زدن و اخلال در نظم عمومی صورت می پذیرد. [18]
از همین رو خداوند در آیه 76 سوره نساء می فرماید: (الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا)؛
کسانی که ایمان آورده اند در راه خداوند می جنگند و کسانی که کافرند در راه طاغوت می جنگند، پس بکشید اولیای شیطان را که مکر شیطان، ضعیف است. وجه وجوب جهاد هم این است که جهاد اسلامی موجب می شود مستضعفان از دست نظام های طاغوتی و کفر نجات یابند. در مقابل، وجه حرمت ترور که در منابع فقه سیاسی شیعه تحت عناوین محاربه (سلاح کشیدن به قصد ترسانیدن)، فتک (کشتن طرف در غفلت)، غدر (کشتن و تجاوز بعد از امان دادن به دشمن) آمده است، به دلیل کینه نهفته و نادانی نفرت انگیزی است که خلاف نص صریح قرآن و سنت رسول الله است. [19]
برنارد لوئیس، اسلام شناس مشهور، معتقد است در اسلام ترور به صراحت، منع شده است و این حکم حتی برای خودکشی معتبر است. البته در اسلام، تعالیم جنگ مقدس نیز وجود دارد و تعالیم جهاد، دقیقاً بر اساس حقوق اسلامی تنظیم شده است. بر این اساس، کودکان و سالمندان و هم چنین مردم غیرنظامی در همه حال باید در جنگ در امان بمانند. استفاده احتمالی از سلاح های شیمیایی و تیرهای پرتابی به وسیله کنوانسیون ژنو از پیش تعیین شده است. از نظر وی بمب گذاری انتحاری برای اسلام، کاملاً غیرقابل تصور است. وی می گوید:
براساس رویه اسلام سنتی، اسامه بن لادن، واجد صلاحیت یک شخص مذهبی برای صدور فتوا نیست. این موضوع تا حدودی به صدور حکم منسوب به پاپ توسط هیتلر و یا صدور فرمان، توسط کلیسای ارتودوکس روسیه توسط لنین شباهت دارد. این واقعیت نشان می دهد که تا چه حد، بنیادگرای اسلامی، اقتدار حقوقی اسلام سنتی را نادیده گرفته است. [20]
بسیاری از اندیشوران سیاسی معتقدند گروه هایی چون القاعده، آشکارا مدیون دکترین های راست و چپ افراطی اروپا در سده 20 هستند. بنیادگرایانی چون حسن البنا نیز ایده وفاداری مطلق را از فرمان موسولینی (ایمان داشته باشید، اطاعت کنید و بجنگید) گرفتند و شعار سازمان شبه نظامی خود را (عمل، اطاعت و سکوت) قرار دادند و با الهام گرفتن از نازیسم بر عمل گرایی بسیار تأکید داشتند. [21]
مودودی اولین کسی بود که صفت اسلامی را به برخی عبارات مشخصاً غربی از جمله انقلاب، کشور و ایدئولوژی پیوند داد. و سرانجام در زمان سید قطب مصری، وی خواستار تشکیل کشوری یکپارچه به رهبری یک حزب اسلامی گردید که به کارگیری هرگونه ابزار خشونت بار را مجاز می دانست. بعضی معتقدند این نوع تفکر لنینیسم در لباس بنیادگرایی است. این مسئله در مورد نازیسم و فاشیسم صدق می کند. دکترین آنها در واقع ملغمه ای از سمبل های قدیمی و عقاید جدید بود. [22]
علی رغم تأکید قرآن و روایات و حتی اذعان شرق شناسان بر حرمت ترور در اسلام، گروه های افراطی و انحرافی مانند طالبان و القاعده در جهان اسلام با عملیات انتحاری و با بمب گذاری ها، غیرنظامیان و انسان های بی گناه را با استناد به آیات قرآن و سنت رسول الله به کام مرگ می برند. این امر در واقع مصداق «کلمه الحق یراد بها الباطل» است. بنیادگرایان رادیکال با استناد به برتری جهاد بر دیگر اعمال دینی در کتاب السیاسه الشرعیه ابن تیمیه و هم چنین تأکید بر جهاد در اسلام در کتاب معالم فی الطریق سید قطب کشتن غیرنظامیان را با بحث های کلامی و توجیهات شرعی جایز می دانند. در واقع منشأ اعتقادات بنیادگرایان رادیکال، تحت تأثیر بدعت های وهابیون و امروز تئوری پردازان تروریست بنیادگرای رادیکال است که با جمود و تحجر در پیروی از اجداد خود، بدون پشتوانه عقلی و نقلی به نام اسلام بر ضد آن، ماهیت ضدتروریستی جهاد را خدشه دار می کنند.
واقعیت آن است که عقاید و نمادها و مناسک دینی، اگر روح توحید ـ که اساس اسلام است ـ را با خود نداشته باشند، در دامن ایدئولوژی های مدرن خواهند افتاد. همان گونه که این امر در مورد بنیادگرایان به وقوع پیوست. آنها به دلیل انحراف از اندیشه های اسلامی و تأکید زیاد بر عمل گرایی و غفلت از جوهر دینی در دامان مدرنیسم افتادند تا بتوانند مقاصد خود را عملی سازند.
بنابراین باید به طور قطع بین دو نوع قرائت و برداشت تفاوت قائل شد. در اسلام مورد نظر القاعده، ترور به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف، توجیه پذیر است؛ در حالی که در اسلام اصیل، ترور با هر نیت و انگیزه ای، امری مردود و فاقد وجاهت حقوقی و شرعی می باشد. مروری بر عملکرد گروه های افراطی، به خصوص القاعده و نیز تعمق در آیات و روایات و عملکرد پیامبر اعظم2 و ائمه معصومین علیهم السلام، مؤید تفاوت میان این دو نوع برداشت از اسلام است.

جهاد در اسلام
جنگ در اسلام، گر چه به جهاد ابتدایی و دفاعی تقسیم شده است، لکن این تقسیم با نگاه بدوی و ابتدایی است وگرنه با دید دوم، بازگشت جهاد ابتدایی به دفاع است و با نظر سوم به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسیر مستقیم بر می گردد. البته این تقسیم به لحاظ تهاجم بیگانه صورت می پذیرد که اگر بیگانه، نسبت به مرز جغرافیایی اسلام حمله نظامی کرد، دفاع در برابر آن واجب است. اما اگر بر اثر تهاجم فرهنگی و تبلیغ سوء، بت پرستی و شرک رواج یافت و در نتیجه، حق مسلم فطرت ـ که توحید ناب است ـ آسیب دید، باید برای احقاق این حق، قیام و اقدام مسلحانه کرد، لکن چنان که اشاره شد، روح این قیام، دفاع است؛ هر چند که ظاهر فقه، آن را جهاد ابتدایی می نامد. [23]
جهاد در معنای خاصی که در متون اسلامی و عرف رایج میان مسلمانان وجود دارد؛ یعنی «کوشش در راه خدا»، از این منظر اساسی است که می توان گفت همه زندگی، بنابر نظر اسلام، جهاد است؛ زیرا جز تلاش برای زیستن مطابق با اراده خداوند و کوشش برای انجام اعمال صالح و دوری از بدی ها نیست. به دلیل این که در اسلام، دین و دنیا جدا از یک دیگر نیستند؛ بنابراین کل حیات انسان، مستلزم نوعی جهاد است. [24] قرآن می فرماید: خداوند مسلمان را از صلح با کسانی که در حال جنگ با آنها هستند باز نمی دارد، بلکه مسلمانان را از صلح با کسانی که به خانه های مسلمانان تجاوز کرده و آنها را از خانه های خود بیرون می کنند، منع کرده است. [25]
همه فقهای شیعه و تقریباً بیشتر فقهای اهل تسنن؛ به ویژه در عصر حاضر، جهاد را تنها زمانی مشروع دانسته اند که نه تهاجمی، بلکه دفاعی بوده باشد. در اهل تسنن به ویژه از دهه 1950 و فتوای محمد شلتوت، اکثر علمای سرشناس عالم تسنن متفق القولند در این که تنها جهاد جایز، دفاعی است.
در سال 1258 میلادی مغول ها بغداد را تصرف کردند. پیروزی مغول ها به قرن ها قدرت بغداد در دنیای اسلام پایان داد. ابن تیمیه حنبلی مذهب، علیه حاکمان مغول که به تعبیر او از اسلام منحرف شده بودند، دست به شورش زد. وی که از رهبران فکری وهابیون است با ذکر آیات متعددی راجع به جهاد، جهاد را بر امر حج و نماز برتری داد و اعلام کرد هر کس در جهاد شرکت نکند، کافر قلمداد می شود؛ حتی اگر شهادتین را گفته باشد و باید با او جنگید. [26]
ابوالاعلی مودودی، اولین شخصی است که به صورت روش مندانه ای به واژه جهاد پرداخت و آن را وارد ادبیات سیاسی معاصر کرد. پس از وی، سید قطب به مسئله جهاد پرداخت و آن را وارد ادبیات گروه های نظامی اسلام گرا کرد؛ به طوری که معتقد بود که اسلام فقط با جهاد است. [27]
اشغال افغانستان توسط شوروی در سال 1979 نقطه عطفی در تحرکات سیاسی و جهادی بنیادگرایان به شمار می آمد و موجب به وجود آمدن خشونت های فرقه ای در دوره های بعد شد؛ به طوری که بعد از یازدهم سپتامبر به دلیل هدف قرار دادن قدرت های بزرگ، مورد توجه جدی قرار گرفت. از آن جا که رویکرد به اسلام سیاسی در دو دیدگاه بنیادگرایی رادیکال و انقلاب اسلامی شیعی ظهور کرد، به بررسی این دو می پردازیم.

1. بنیادگرایی اسلامی
کلمه بنیادگرایی، مشتق از کلمه Fundamental به معنای شالوده، اساس و پایه است. [28] معادل این واژه در زبان عربی (الاصولیه) است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی می باشد. این واژه، مفهومی غربی است و برای نخستین بار در اوایل سده بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان در امریکا رواج یافت. بین سال های 1915ـ1910 پروتستان های کلیسای انجیلی مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان «مبانی» کردند که در آنها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شد. [29]
با گسترش جریان های دینی یهودی، اسلامی، بودایی و هندو در نیمه دوم سده 20 که پیترال برگر از آن با عنوان موج جهانی سکولار زدایی یاد می کند، واژه بنیادگرایی گسترش بیشتری یافت. این جریان با فروپاشی نظام دوقطبی و سقوط نظام کمونیستی شوروی؛ به ویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر، سرعت فراوانی یافت و عده ای مانند هانتیگتون و برنارد لوئیس، این مسئله را مطرح کردند که منازعه آینده، بین اسلام و غرب خواهد بود.
بنیادگرایی اسلامی، سکولاریسم را رهاورد تمدن جدید و غرب می داند و گسترش آن را در دنیای اسلام، محصول فعالیت و تلاش کشورهای استعمارگر غربی معرفی می کند؛ از این رو بر پیوند دین و سیاست تأکید می کند. حسن البنا، بنیان گذار جمعیت اخوان المسلمین، دین و سیاست را از یک دیگر جدایی ناپذیر می دانست. ابوالاعلی مودودی، بنیان گذار جماعت اسلامی و مصلح دینی پاکستان نیز معتقد بود اسلام بر انسان و جهان اجتماعی، حاکم و فرمانرواست و سید قطب، اسلام گرای انقلابی مصر نیز به صورتی انقلابی از پیوند دین و سیاست دفاع می کرد. [30]
از آن جا که واژه بنیادگرایی، مغالطه آمیز بوده و عناصر ناهمگون زیادی را در بردارد، باید بین جریان های بنیادگرا تفاوت قائل شد. رادیکالیسم اسلامی از منظر غرب به طرف داران دخالت ارزش های دینی در عرصه سیاسی نگاه می کند و دارای یک عمل گرایی وسیع می باشد و می توان معادل بنیادگر دانست. این جریان ها همان طور که ذکر شد بر مفهوم جهاد بیش از دیگر مناسک دینی تأکید کرده و هیچ گونه انفعالی را بر نمی تابند. اسلام گرایی، اگر چه بر پیوند دین و سیاست تأکید می کند، جریان یکپارچه ای در کنار این جریان ها نیست. سنت گرایان اگر چه تشابهاتی با جریان بنیادگرا دارند، لکن دارای تفاوت های اساسی با آن می باشند و می توان آنها را به دلیل توجه به جوهر دین و بر نتافتن صرف ظواهر دینی با بنیادگرایان متفاوت دانست. سنت گرایان، اصولاً در حلقه حکمت خالده می گنجند که از جمله آنها می توان از رنه گنون، فریتهوف شوان و پروفسور سید حسن نصر نام برد. مهم ترین وجه تشابهات و افتراقات این دو جریان از منظر سنت گرایان به شرح زیر است:
نگرش نسبت به ماهیت مدرنیته و ارکان آن: اگر چه هر دو جریان، ضدمدرنیته هستند، اما بنیادگرایان، اصولا از حقیقت مدرنیته غافل اند و تأمل جدی در باب مبادی و نتایج آن نمی کنند. آنها معتقدند در دوره مدرن، انحراف دینی و اخلاقی پیدا شده است. تلقی بنیادگرایان همانند مواجهه اولیه کاتولیک ها با دوره مدرن بود که منجر به صدور فتاوایی از جانب پاپ لئوی سیزدهم شد. به عبارت دیگر نسبت آنها به مدرنیته مشخص نیست. از طرفی، مدرنیته را شیطانی می دانند. از سوی دیگر از ثمرات کامل آن بهره می برند؛ در حالی که سنت گرایان، مدرنیته را مسئله مهمی درخور اعتنای جدی و بلکه بررسی آن را از ضروریات زندگی این دوره می دانند.
نگرش به معنویت و بعد عرفانی دین: در همه ادیان به نحوی سه بعد شریعت، طریقت و حقیقت وجود دارد. در بنیادگرایی، نوعی ظاهربینی و توجه صرف به شریعت غلبه دارد؛ در حالی که سنت اندیشان به جنبه طریقتی دین، بیش از جنبه شریعتی آن اهمیت می دهند؛ به همین دلیل، زبان دین را سمبلیک می دانند و برای آن باطن قائل اند.
نگرش نسبت به عمل سیاسی: بنیادگرایان وقتی سخن از دین می گویند، مرادشان ایدئولوژی مبتنی بر شریعت است و وقتی شریعت می گویند عمدتاً اقامه حدود مورد نظرشان است و مهم ترین اصل دین را امر به معروف و نهی از منکر می دانند؛ نه در مقام دلالت بر خیر و خیرخواهی، بلکه در مرحله یدی لسانی. اما در سنت گرایی، درک جدی تری نسبت به نظر و عمل دینی وجود دارد. از این رو سنت گرایان هم اهل سلوک و هم اهل جهاد بوده اند. [31]
بنیادگرایی از همان ابتدا با خشونت و ترورهای وسیع پیوند خورد و پس از دهه 90 میلادی به صورت خشونت های فرقه ای جلوه گر شد که به آن پرداخته می شود.

1ـ1. بنیادگرایی اسلامی و ظهور تروریسم و خشونت فرقه ای
غرب و شرق عربی، اشاره به دو حوزه عمده جریان اسلام گرایی سیاسی در جهان عرب دارد که سایر کشورهای عربی را تحت تأثیر خود قرار داده است. این دو حوزه، یکی مصر است که در بخش غربی جهان عرب واقع شده است و دیگری عربستان سعودی که در بخش شرقی آن قرار دارد. هر دو کشور در طول سال های سده 20 شاهد ظهور گسترده عناصر اسلام گرا بوده و بر سایر جریان های اسلام گرای عربی تأثیر گذاشته است.
بنیادگرایی و خشونت در سه دوره، نمود بیشتری به خود گرفته است: یکی در پایان دهه 1960 و اوایل دهه 1970 که گروه های اسلام گرای غرب عربی با استفاده از آثار سید قطب به رادیکالیسم اسلامی و استفاده از خشونت علیه رژیم های عرب متمایل شده بودند. دوره دوم در پایان دهه 1980 که گروه های اسلام گرای مصری به اقدامات خشونت بار فیزیکی و ترور مقامات حکومتی مصر و درگیری های خشونت بار خیابانی با نیروهای امنیتی این کشور دست زدند. دوره سوم پس از روی کار آمدن طالبان در افغانستان و کاربرد خشونت های گسترده از سوی آنها و نیز از سوی نیروهای اسلام گرایی غیرافغانی حامی آنها نظیر القاعده، علیه نظامیان و غیرنظامیان امریکایی که در حادثه یازده سپتامبر 2001 به اوج خود رسید. [32]
به طور کلی با توجه به تاریخ پر فراز و نشیب 70 ساله جنبش های اسلامی از شکل گیری اخوان المسلمین تا عصر حاضر می توان سه نوع اقدامات خشونت بار را از یک دیگر متمایز کرد: 1. خشونت های واکنش؛ 2. خشونت ایدئولوژیک؛ 3. خشونت فرقه ای. نوع اول در پایین ترین و نوع سوم در بالاترین درجه سلسله مراتب قرار دارد. نوع اول در واکنش به اقدامات سرکوب گر حکومت ها در 1960ـ1940 صورت گرفته است. نوع دوم، خشونت سازمان یافته است که برای سرنگونی رژیم های سیاسی در 1980ـ1960 به کار گرفته شده است. نوع سوم خشونت هم به لحاظ اهداف مورد نظر و هم به لحاظ دامنه تلفات، بسیار گسترده تر از آنها بوده است و مردم عادی نیز هدف عملیات خشونت بار گروه های اسلامی تندرو قرار گرفته اند. [33]
تعصب وهابیون نسبت به برتری عقاید خود و تکفیر دیگران در جزیره العرب و اطراف آن و هم چنین نسبت به تشیع، نمود قابل توجهی دارد. آنها تشیع را نه تنها بدعت در اسلام می دانند، بلکه در صدد نابودی و کشتار شیعیان و اماکن شیعه نیز بر آمده اند. هجوم وهابیون در پایان سده 18 و اوایل سده 19 به مکان های مقدس شیعه در عراق و کشتار و تخریب مزار امامان شیعه، عملیات خشونت بار گروه های وهابی پاکستان (سپاه صحابه) علیه شیعیان در سال های 1990 و 1980، کشتار دیپلمات های جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف افغانستان (1997) و سایر اقدامات گروه های تحت تأثیر ایدئولوژی وهابی، نمونه هایی از اعمال خشونت فرقه ای در دوران کنونی است. حوادث دو دهه آخر سده بیستم از یک سو، و توان مالی و تبلیغاتی دولت عربستان که حامی وهابیت بوده است از طرف دیگر، باعث گسترش عقاید وهابی به سایر نقاط جهان اسلام شد. با این همه نمی توان توان مالی عربستان و گروه های وهابی را تنها عامل گسترش نفوذ فرقه گرایی خشونت طلب در منطقه دانست؛ چرا که در گذشته، این نوع خشونت مشاهده پذیر نبوده است.
گروه های افراطی خشونت گرای مسلمان منطقه مغرب عربی، که در اوایل دهه 1990 به افغان های عرب معروف شدند، در این خشونت ها مؤثر بودند. افغانستان در سال های بعد از 1985 شاهد حضور برخی از رادیکال ترین چهره های جنبش های اسلامی مغرب عربی نظیر عبدالرحمن عزام، رهبر شاخه رادیکال اخوان المسلمین اردن، دکتر ایمن الظواهری، مرد شماره یک سازمان الجهاد مصر، و هم چنین طلعت فؤاد قاسم، رهبر تندروی گروه الجماعة الاسلامیه مصر بود که دارای سازمان دهی بالایی بودند و از طرف دیگر در شرق عربی با حضور وهابیون عربستان سعودی و چهره هایی نظیر اسامه بن لادن و یاران او موجب تلفیق و ترکیب دیدگاه های ایدئولوژیک و مهارت های سازمانی شد. هدف تمامی این گروه ها کمک به جهاد مسلمانان افغانستان علیه شوروی بود. در جهاد مسلمانان افغانستان علیه شوروی جنبش های رادیکال مغرب عربی، مهارت های سازمانی و تشکیلاتی خود را در اختیار اسلام گرایان سعودی قرار دادند. این اسلام گرایان از طریق نفوذ گسترده مالی خود توانستند دیدگاه های تند وهابی و فرقه گرایی خود را وارد چهارچوب ایدئولوژیک جریان اصلی اسلام گرایی کنند. از طرف دیگر، حضور برخی از گروه های تندرو اسلام گرای متمایل به وهابیت، نظیر سپاه صحابه پاکستان و گرو های کشمیری در پیشاور و نقش مدارس جهادی وابسته به مکتب دیوبندی در خشونت های فرقه ای مؤثر بود. [34]
مروری بر اعلامیه های قبل از یازدهم سپتامبر نشان می دهد که ایدئولوژی القاعده، بیش از آن که مذهبی باشد، سیاسی است. هم صدا با تئوری هانتینگتون تحت عنوان «برخورد تمدن ها» بن لادن نیز ویژگی های جنگ خود را «جنگ صلیبی امریکا علیه ملل اسلامی» نام گذاری کرد و تأکید کرد که به اعتقاد وی، درگیری، بین جهان اسلام و امریکا و متحدانش می باشد.
دو اعلامیه جهاد علیه آمریکا وجود دارد که هسته مرکزی فلسفه اسامه بن لادن را تشکیل می دهند. اولین اعلامیه در 26 آگوست 1996 و تحت عنوان «اعلامیه جهانی علیه آمریکا که سرزمین دو مکان مقدس را اشغال کرده است» صادر شد. در این اعلامیه، بن لادن اعلام می کند که رژیم عربستان سعودی به دو دلیل، مشروعیت خود را از دست داده است: اول این که شریعت اسلامی را کنار گذاشته است و دوم این که به نیروهای خارجی، یعنی صلیبی های آمریکایی اجازه داده است تا کشور را اشغال کنند. دومین فتوا در 23 فوریه 1998 و تحت عنوان «جبهه جهانی اسلامی برای جهاد علیه یهودیان و نصرانیان» صادر شد. در این اعلامیه بر جنگ علیه آمریکایی ها و متحدانشان، که به زعم آنها علیه خداوند، پیامبرش و مسلمانان اعلام جنگ کرده اند، تأکید می کنند. سازمان القاعده در 24 آوریل 2002 اعلامیه ای درباره حکم قهرمانان و مشروعیت عملیات های ایشان در نیویورک و واشنگتن صادر کرد که در آن به توضیح دلایل شرعی حملات یازدهم سپتامبر پرداخت. [35]
اگر چه بسیاری از پژوهش گران معتقدند که القاعده در پی نابودی غرب است، اما بعضی نابودی غرب توسط گروه های بنیادگرا را واقعی نمی دانند. جیسون بورک، سردبیر روزنامه آبزرور، معتقد است هدف عمده شبه نظامیان اسلام گرا نابودی غرب یا تمدن غربی نیست، بلکه آنها فقط می خواهند آن چه را که در نزد خود به عنوان غرب متجاوز می شناسند، وادار به عقب نشینی کنند. به نظر آنها غرب درصدد تکمیل پروژه ای است که با جنگ های صلیبی و پس از آن در دوران استعمارگری غرب، آغاز و منجر به تجزیه و تقسیم و تحقیر جوامع اسلامی شده است. [36]
از سال های 1995 به بعد تا اواسط سال 2001 بن لادن با قدرت مالی ای که داشت، به تدریج تمام اسلام گرایان رادیکال را در سراسر دنیا، مصر، اردن، الجزایر، یمن، سودان، سوریه و حتی از ایران، بلوچ ها را به دور خود جمع کرد و از این زمان به بعد آن اعتدال قطبی که فقط نظامی های سیاسی را هدف قرار داده بود، به خشونت های گسترده در یازدهم سپتامبر 2001 و پس از آن تبدیل شد. [37]
واقعیت آن است که جریان اسلام گرای رادیکال سنی با بهره گیری از مشرب تجربه گرایی و با حاکمیت پراگماتیسم اسلامی ـ که در حقیقت از داروینیسم اجتماعی غربی اخذ کرده است ـ ترور و خشونت را به عنوان اولین و آخرین راه رسیدن به هدف خود قرار می دهد. به عبارت دیگر اگر چه غرب را علی الظاهر دشمن خود می دانند، در واقع، ماکیاولیستی عمل می کند و کنش های این جریان، بیش از آن که عقلانی و ارزشی باشد، عاطفی و تحت تأثیر سلطه کاریزمای افرادی چون بن لادن می باشد. در واقع این جریان از یک نکته مهم غفلت کرده است و آن این است که تجویز مطلق خشونت به معنای جایز دانستن خشونت در جهت نفی خشونت نیز است و چیزی که نافی خود باشد اساساً باطل و نادرست است. [38]

2ـ1. ظهور بنیادگرایی اسلامی از منظر اندیشورزان غربی
در برابر دو چالش اساسی انحطاط درونی تمدن اسلامی و تهاجم همه جانبه مدرنیسم غربی در جهان اسلام در دو سده گذشته، اسلام گرایان برخلاف غرب گرایان و باستان گرایان، راه حل خروج جوامع اسلامی از بحران موجود را نه در پیروی از غرب مدرن یا بازگشت به عصر باستانی قبل از اسلام، بلکه در احیا و بازگشت به سنت و گذشته اسلامی می دانند. بروز بحران های نظری در مدرنیسم غربی به دلیل نقدهای درونی خود متفکران غرب بر آموزه های مدرنیسم و متعاقب آن، ظهور پدیده پسامدرنیسم و نیز جهانی شدن، شرایط مناسبی را برای احیای اسلام در تمام ابعاد آن به وجود آورده اند. [39] هرایر دکمجیان در تحلیل خود از ظهور جنبش های اسلامی معاصر، علت ظهور ادواری آنها را مواجهه با بحران های پیشاروی جامعه اسلامی معرفی می نماید. او با استناد به رابطه دیالکتیک برگرفته از ابن خلدون، تقابل جامعه اسلامی را با تحولات پیشاوری خود بررسی کرده است. در تحلیل او مهم ترین نمود محیط بحران جنبش های اسلامی معاصر، بحران های هویت مشروعیت فرهنگ است. الیویه روا از منظر نوسازی به ظهور اسلام سیاسی می پردازد و همدلی کمتری با اسلام سیاسی دارد و آن را گذرا و مقطعی می داند. ظهور اسلام گرایان را در تحلیل جامعه شناختی جامعه اسلامی، محصول بحران اقتصادی اجتماعی دولت های خاورمیانه می داند که از ازدیاد نفوس، سرازیر شدن جمعیت روستایی به شهرها و عوامل دیگر ناشی شده است. در چنین فضایی، تحصیل کردگان جامعه که خود، خاستگاه اجتماعی اسلام گرایان می باشند، از دسترسی به شأن اجتماعی مناسب، محروم و دچار بحران احساس و بی هویتی می شوند. این گروه در واکنش به بحران محیط خود، از اسلحه ایدئولوژی استفاده می کنند. از دیدگاه روا با شکست گرایشات سوسیالیستی در جامعه، گرایش تحصیل کردگان به ایدئولوژی اسلامی از چنین منطقی نشأت می گیرد و در عین حال از نظر وی مهم آن است که جریان های اسلام سیاسی نمی توانند بدیل مناسبی برای تجدد از شریعت اسلامی ارائه نمایند و در نتیجه، محکوم به شکست می گردند. [40]
زیل کیل، اسلام گرایی را یک نیروی جدید و خستگی ناپذیر می داند که از توجیهات مذهبی و تاریخی استفاده می کند و مدعی اعتبار در یک گستره وسیع جغرافیایی در جهان سوم به سبب گستردگی مسلمانان در این جوامع است. وی معتقد است که حمله یازدهم سپتامبر را فقط در پرتو ظهور و سقوط اسلام سیاسی می توان درک کرد. از دیدگاه وی اسلام سیاسی در سه حوزه حساس بروز کرد: حوزه نخست، بازرگانان و صاحبان حرفه ها که در دوران تقسیم منافع و غنائم پسا استعمار از قدرت سیاسی بی نصیب ماندند. حوزه دوم، جوانان سرخورده و دمدمی مزاج بودند که از مناطق شهری سر بر آوردند و حوزه سوم، متفکران اسلام گرا بودند که سخن گوی دو حوزه دیگر محسوب می شدند. [41]
رابرت ولترینگ نیز معتقد است عوامل اجتماعی و اقتصادی، نقش مهمی در جلب حمایت مردم از گروه های اسلام گرا دارد. از نظر وی، عوامل ایدئولوژیک از اهمیت کمتری نسبت به عوامل اقتصادی و اجتماعی برخوردار است؛ به طوری که برای فهم درک تصویر نامناسب امریکا در جهان اسلام نباید به میراث مانوی گرایی در دین اسلام اشاره کرد، بلکه بهتر است به این نکته توجه کنیم که امریکا به عنوان ابر قدرت جهانی، منافع خود در این قسمت از جهان را در حفظ نظام های سرکوب گر می داند. [42]
ویلی برانت، سیاست مدار آلمانی، در دهه 1970 معتقد بود نابرابری به شدت زمین را تهدید می کند. او پیش بینی می کرد اگر ما نتوانیم یک نظم نوین اقتصادی عادلانه را در دنیا برقرار کنیم، آتش خشونت شعله ور خواهد شد. گونترگراس، نویسنده مشهور آلمانی می گوید این خشونت، اکنون در قالب تروریسم، دامن ما را گرفته است. تحلیل گران غربی، علل حوادث یازدهم سپتامبر را به دلیل فقدان فرصت های اقتصادی در جوامع عرب خاورمیانه، عملکرد نامناسب نظام آموزشی در جوامع منطقه، فقدان دموکراسی و محبوب نبودن سیاست های خاورمیانه ای امریکا قلمداد می کنند. [43]
واقعیت آن است که اسلام سیاسی، تنها بدیلی بود که می توانست در جهان به مرکزیت زدایی از هژمونی مدرنیسم غربی بپردازد. دیگر بدیل ها همانند جریانات سوسیالیستی یا لیبرال به دلیل عدم مقابله جویی با اصول مدرنیسم نمی توانستند چنین نقشی را ایفا کنند؛ از این رو این جریانات به صورت بنیادگرایی و سنت گرایی در مقابل هژمونی غربی ایستادگی کردند.

2. انقلاب اسلامی و تبلور اسلامی سیاسی شیعی
از نظر حزب محافظه کاران جدید امریکا، نقش شیعیان در میان جنبش های بنیادگرا، حائز اهمیت است. جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به دلیل پتانسیل های شیعی انقلاب و مواضع آن در قبال مسائل بین المللی، مورد توجه بوده است. دوره صفویه (1501تا1736) اولین دوره حاکمیت شیعیان در ایران شناخته می شود. حاکمیت شیعه صفوی در ایران از لبنان تا جنوب عراق را پوشش می داد. هم زمان با اوج گیری قدرت مسلمانان، در حالی که امپراتوری عثمانی، قلمرو اروپا را به سرعت فتح می کرد، بهره برداری از اختلافات میان تشیع در ایران با تسنن در امپراتوری عثمانی به منزله یکی از مهم ترین رویکردهای بریتانیای کبیر برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان مورد استفاده قرار گرفت و این ایجاد تفرقه ادامه یافت تا این که امروز دامن زدن به تهدیدات ناشی از شکل گیری هلال شیعه در منطقه خاورمیانه، در مقابل بیداری ملل اسلامی نسبت به همکاری اسرائیل و امریکا صورت می گیرد. شیعیان ایران، عراق و لبنان در دو سده اخیر در معادلات شیعی دنیای اسلام، جایگاه ویژه ای را داشته اند. تشیع، ویژگی های ایدئولوژی انقلابی را داشته و توسط ایدئولوگ انقلاب اسلامی می توانست هم نظم موجود را زیر سؤال ببرد و هم نظام مطلوب را جای گزین آن کند.
پتانسیل درونی اسلام شیعی و عناصری چون عدالت اجتماعی و امامت انسان های صالح و مفاهیمی مانند: تقیه، شهادت، غیبت، انتظار، اعتقاد به غاصبانه بودن حاکمیت غیرمعصوم و نقش انقلابی دین در سیاست، زمینه های هژمونیک شدن اسلام سیاسی شیعی را فراهم کرد. البته باید متذکر شد سنی ها و شیعیان، اشتراکات فکری و اعتقادی بسیاری دارند و همین امر به لحاظ تاریخی، موجب پذیرش دولت های چند مذهبی در کشورهایی مانند عراق و لبنان و هم زیستی شیعه و سنی گردید، ولی سناریوهای تفرقه افکنانه غرب در راستای ثبات هژمونی، این جریان اسلامی را دچار چالش نموده است.
سیاست های هژمونی محافظه کاران جدید امریکا که نفت و امنیت اسرائیل را مبنا و شالوده اساسی تصمیم گیری های ائتلاف استراتژیک امریکا، اسرائیل و انگلستان در طرح خاورمیانه بزرگ قرار داده، موجب بیداری اسلامی تشیع و تسنن، نسبت به نقشه های استعمارگران علیه جهان اسلام گردیده است. از نظر سران کاخ سفید و اسرائیل، وجود کشور مسلمان و نیرومندی مثل ایران که میان دو منبع مهم انرژی (خزر و خلیج فارس) ـ که 68 درصد منابع انرژی جهان را به خود اختصاص داده ـ قرار گرفته است، در سده 21 برای استراتژی، اهداف و منافع ملی غرب خطرناک می باشد. [44]
یکی از مهم ترین عوامل نگرانی ایالات متحده، پیوندهای میان جمهوری اسلامی ایران و ملت شیعه خاورمیانه است. فروپاشی نظام بعث عراق و به وجود آمدن فرصت تاریخی برای شیعیان این کشور به منظور مشارکت در قدرت سیاسی، پیروزی حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه ـ علی رغم تلاش های غرب در ایجاد شکاف و اختلاف در زدودن فرهنگ مقاومت در لبنان ـ بر میزان نگرانی های امریکا و اسرائیل افزوده است.
تحلیل گران سیاسی غرب از سیاسی شدن شیعیان واهمه دارند. این امر تا حد زیادی بر پایه نتایج انقلاب ایران و این عقیده استوار است که سیاسی شدن شیعه همواره با رهبری روحانیون صورت می گیرد و از این رو به صورت خودکار، ضد امریکایی است. شیعه، ساختاری ایدئولوژیک با ماهیتی فرا کشوری دارد و از همین رو است که جمهوری اسلامی بر احزاب سیاسی شیعه، شدیداً تأثیرگذار است. در این راستا ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی امریکا، در گفت و گویی با بخش انگلیسی زبان مجله اشپیگل درباره آینده خاورمیانه می گوید: «ایران یک کشور قدرت مند در منطقه و یک قدرت امپراتوری کلاسیک خواهد شد و اسلام، خلأ سیاسی و فکری را پر خواهد کرد». [45] در همین راستا ری تکیه از هواداران جمهوری خواهان در شورای روابط خارجی امریکا نیز اذعان می دارد: «زمان آن فرا رسیده که امریکا خط مشی خود را در قبال ایران تغییر دهد». [46]
مقامات امریکا اظهار می کنند هیچ تضمینی برای جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران وجود ندارد و رهبران ایران از حزب الله در لبنان و شیعیان منطقه علیه اسرائیل حمایت می کنند و مسئله هسته ای ایران، نگرانی ها را در مقابل این کشور بیشتر کرده است از نظر تصمیم گیران کاخ سفید، جمعیت شیعی ایران که ارتباط نزدیکی با جمعیت شیعیان عراق دارند، در حاکمیت عراق، نفوذ و اعتبار زیادی به دست خواهد آورد و اعتقادات ایدئولوژیک و فرهنگ مشترک آنها به تقویت سایر گروه ها و جمعیت شیعه در خلیج فارس، به ویژه در کویت، بحرین و کشور نفت خیز عربستان منجر خواهد شد. [47]
قدرت گرفتن شیعیان در خاورمیانه از دیدگاه وهابی ها نیز به یک کابوس تبدیل شده است. در حقیقت، مذهب شیعه به مثابه مذهبی انقلابی، موجب نگرانی اسلام غالب سنی را فراهم آورده است. [48]
برخی ژنرال های امریکا هلال دموکراسی در کشورهای شیعه نشین ایران، عراق، سوریه، لبنان و مناطق فلسطین و منطقه شیعه نشین عربستان سعودی را نوعی ریسک بزرگ با پی آمدهای ناشناخته ارزیابی می کنند و معتقدند ایجاد دموکراسی به بازتر شدن نقش شیعیان منجر شود. کمااین که این اتفاق در انتخابات شورای شهر عربستان و در بحرین به وقوع پیوست.
علاوه بر پتانسیل های عقیدتی، ایدئولوژیکی و انقلابی اسلام سیاسی شیعی، سکونت بیشتر شیعیان در مناطق حساس ژئوپلتیکی، منافع غرب را در منطقه به خطر می اندازد. شیعه به دلیل قدرت تأثیرگذاری بر تحولات و سیاست های منطقه ای و بین المللی، برای غرب از اهمیت ژئوپلتیکی خاصی برخوردار است. [49] در این راستا شیعیان به دلیل حضور در مراکز مهم استراتژیک منطقه، مثل میادین نفت و مراکز تجاری بالقوه، جایگاه ویژه ای را در معادلات منطقه ای به خود اختصاص داده اند. [50] کتاب «شیعیان عرب مسلمان فراموش شده» از گراهام فولر به خوبی، جایگاه جغرافیایی و استراتژیکی شیعیان را ترسیم می کند. فولر معتقد است واشنگتن در دراز مدت به انرژی نیاز دارد. انرژی احتیاج به ثبات دارد. انرژی در منطقه خاورمیانه و کشورهای عربی و حوزه خلیج فارس و منطقه شیعه نشین است. دولت امریکا باید با شیعیان منطقه وارد مذاکره شود تا بتواند منافع خود را در دراز مدت حفظ کند. [51]
در حقیقت باید گفت در چهارچوب تئوری نظم نوین جهانی، خاورمیانه برای امریکا حکم پمپ بنزین جهان را دارد و طرح خاورمیانه بزرگ پس از حادثه یازدهم سپتامبر، مهم ترین اهداف امریکا به ویژه نئومحافظه کاران را نشان می دهد؛ تسلط بر منابع انرژی خاورمیانه، تقویت جایگاه منطقه ای اسرائیل و مهار بنیادگرایی اسلامی. [52] از همین روست که مانوئل کاستلز معتقد است در آغاز هزاره جدید، خاورمیانه سهم بالایی از بحران های عمومی را به خود اختصاص خواهد داد. در پروژه کلان نه چالش قرن که توسط مؤسسه مطالعات استراتژیک ملی دانشگاه دفاع ملی امریکا و با حمایت مؤثر دپارتمان نیروی دریایی امریکا انجام شد، این نکته یادآوری گردید که بدون توجه به خاورمیانه، استراتژی ملی تمام قدرت های بزرگ ناقص خواهد بود. [53] به عبارت دیگر برای حضور مؤثر در عرصه جهانی نمی توان به خاورمیانه بی توجه بود. از دیدگاه استراتژیست های نئومحافظه کار دولت بوش، امریکا باید از افزایش دامنه نفوذ قدرت های رقیب و ضد نظم موجود هم چون جمهوری اسلامی ایران به هر نحو ممکن جلوگیری کند. [54]
فرهنگ شیعی جمهوری اسلامی، یکی از وجوه قدرت آن به شمار می رود که نقش آن در بسیج افکار عمومی ملت ها در مقابله با قدرت های بزرگ، بی نظیر بوده است. ضمن این که ایران به عنوان سرزمین مادر فرهنگ شیعی می تواند نقش مهمی در متعادل کردن فرهنگ رادیکال سنی داشته باشد، که به شکل تروریسم القاعده، امنیت منطقه و جهان را به خطر انداخته است. [55] از این روست که مبارزه با اسلام گرایی، جنبه دیگری پیدا کرده است در قالب شیعه سازی مذهبی ظاهر شده است.
مؤسسه RAND طی گزارشی که به دولت امریکا ارائه داد اعلام کرد که چهار گروه مسلمان وجود دارد: اول بنیادگرایان که ارزش های دموکراسی و فرهنگ غرب را قبول نمی کنند. دوم سنت گراها که محافظه کارند و نسبت به مدرنیته مشکوک اند. سوم مدرنیست ها که دوست دارند جهان اسلام، عضو جهان مدرن شود و می خواهند اسلام را عوض کنند تا با ارزش های مدرنیته، سازگار شود و چهارم، سکولاریست ها که می گویند دین و دولت نباید هیچ ارتباطی با هم داشته باشند. [56] این مؤسسه، سکولاریست ها را قابل قبول نمی داند؛ چرا که سیاست آنها در دفاع از نظام های سکولار، موج بی اعتمادی را در بین ملل مسلمان به وجود آورده است. از این رو آنها معتقدند مدرنیست ها بهترین گزینه هستند؛ آنهایی که ارزش های اسلام را با مدرنیته سازگار می کنند.
به عبارت دیگر، مذهب سازی و تبدیل اسلام سخت و مبارز به اسلام نرم و ملایم که فقط پوستینی از اسلام دارد، بهترین راه مقابله با اسلام سیاسی است. با این توصیف، مقابله جدی از طرف مسلمان صورت نمی گیرد و قدرت های بزرگ نیز به اهداف خود می رسند. در همین راستا دانیل پایپز از نئو محافظه کاران می گوید: «هدف نهایی از جنگ علیه تروریسم، مدرنیزاسیون و نوسازی خود اسلام است»[57]0 پل ولفو ویتز، معاون وزیر دفاع وقت آمریکا، نیز قبل از حمله آمریکا به عراق اعلام داشت: «ما نیازمند یک رفرمیسم اسلامی هستیم و اینک احساس می شود شرایط برای تحقق این امر فراهم آمده است». [58]
مبارزه با اسلام سیاسی از طریق رفرمیسم اسلامی، جهت ترویج نظام های سکولاریستی در عرصه بین المللی، فرهنگ جهاد و مبارزه را کم رنگ خواهد ساخت. جمهوری اسلامی ایران به عنوان نمونه عملی حکومت دینی با بهره گیری از مفاهیم انقلابی تشیع، الهام بخش جنبش های شیعی بوده است و این امر، نه تنها هژمونی امریکایی را به چالش کشیده است؛ بلکه رادیکالیسم اسلامی وهابی را نیز نگران ساخته است.
واقعیت، آن است که اساس انقلاب اسلامی بر مبنای یک روحیه اصلاح طلبی ملهم از بعثت انبیا و امام اهل بیت (علیهم السلام) بوده است و همین امر موجب براندازی رژیم طاغوتی پهلوی و به چالش کشیدن حکومت طواغیت در دنیا شد. این روحیه تحول گرایی، نه تنها حضور دین در سیاست را می طلبید، بلکه به دلیل حضور دین نیز، نوعی واقع گرایی را در عین توجه به آرمان های انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد. بنابراین جهاد و شهادت را در عین حکمت و تدبیر تعریف کرد؛ نه آن که مانند جریان رادیکالیسم اسلامی، جهاد را به منزله یک عامل برجسته در دین، بدون عنایت به عوامل دیگر بنگرد؛ ضمن این که بنیادگرایی رادیکال در سرزمین های تحقیر شده توسط غرب به وجود آمد و هر آن چه تحمیل فرهنگ و سنن غربی افزون می گشت، شدت خشونت ها را افزون تر می کرد؛ در حالی که انقلاب اسلامی اگرچه در مسائل بین المللی واقع نگر است، لکن ماهیت شیعی انقلاب موجب شده که آرمان های انقلابی، همواره مدنظر سیاست مداران قرار گیرد؛ به طوری که حکمت و تدبیر، همراه با روحیه انقلابی بوده است.
آنچه موجب تروریست خواندن جمهوری اسلامی در رسانه های غربی شده است، به ویژگی های ایدئولوژیکی و نفوذ ایران در منطقه و هم چنین منافع قدرت های بزرگ در منطقه خاورمیانه برمی گردد. به عبارت دیگر، رسانه های غربی، جهت تحقق بخشیدن به ایده های نظریه مذکور با رویکرد گوهرگرا، کلیت اسلام را مورد هجمه تبلیغاتی قرار می دهند تا بدین وسیله بتوانند از جهان اسلام به منزله یک دشمن قطعی خود یاد کنند و در راستای آن نیروهای خود را بسیج نمایند.

نتیجه گیری
پس از یازدهم سپتامبر، نئو محافظه کاران، مسلمانان را عامل حوادث تروریستی و حمله به برج های دوقلو و پنتاگون دانستند. در این راستا از مسلمانان به عنوان فاشیست های اسلامی یاد کردند. پیوند تروریسم با اسلام گراهای رادیکال، پیشینه ای طولانی دارد. اسلام گرایان رادیکال ـ که بنیان تفکرات آنها را باید در اندیشه احمد بن حنبل، ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب جستجو کرد ـ نقش بسزایی در تکفیر دیگران؛ به ویژه شیعیان داشته اند. برتری جستن نسبت به دیگر فرق و ادعای حقانیت مطلق برای خود، زمینه را جهت خشونت های گسترده و حرکت های تروریستی، توسط این گروه ها فراهم کرد. ابن تیمیه با برتری مفهوم جهاد نسبت به دیگر واجبات دینی، زمینه عمل گرایی وسیع را به وجود آورد. پس از وی مودودی و سید قطب در تبیین جایگاه جهاد در دامن تفکر سنی، گام های جدی برداشتند.
اندیشه های وهابی با محوریت عربستان سعودی در جریان اشغال افغانستان توسط شوروی با سازمان دهی موجود در غرب عربی که در افغانستان حضور یافته بودند، تلفیق شد و شدت خشونت های ایجاد شده را چندین برابر کرد. چهره خشن و غیر قابل انعطاف جریان طالبان و القاعده موجب شد تا نئومحافظه کاران در راستای منافع و اهداف خود از آنها استفاده کنند. این امر در یازدهم سپتامبر، عملی شد؛ زمانی که اتباع سعودی به عنوان عاملان این حادثه تروریستی معرفی شدند، حمله رسانه های غربی متوجه کل جهان اسلام و مسلمانان گشت. در حالی که اگر بر طبق مدعای آنها القاعده عامل این حادثه باشد، مسئولیت آن در درجه اول متوجه ایالات متحده امریکا خواهد بود که خود به تقویت این گروه ها طی اشغال افغانستان پرداخت؛ ضمن این که اگر القاعده به تحرکات تروریستی دست می زند، نمی تواند عاملی برای تروریست خواندن کل جریان های اسلام گرا گردد.
واقعیت، آن است که آمریکایی ها گاهی برای زشت نمایاندن اسلام در رسانه ها از آنها بهره می برند و گاه با طیفی از مسلمانان همکاری می کنند و گاه در صدد سرکوب آنها برمی آیند. گواه این امر را باید در اشغال افغانستان و پس از آن جست وجو کرد.
برخلاف اسلام گرایان رادیکال به رهبری القاعده، جمهوری اسلامی در بستر تفکر شیعی، اگرچه فرمان جهاد را می پذیرد، ولی هیچ گاه در صدد تهاجم و تحرکات تروریستی نبوده است، چرا که متون اسلامی و شیعی، ترور را به شدت نهی نموده و حتی در صدد مبارزه با آن بوده است. به همین دلیل، وهابیت از نفوذ جمهوری اسلامی در جهان اسلام و تشیع نگران است و در مقابله با آن به ترور شیعیان دست می زند. بنابراین آن چه موجب خشونت و ترورهای گسترده شده است، دلیلی غیر از فرامین دین اسلام دارد. بحران های اقتصادی و اجتماعی، نابرابری ها، تحمیل عقب ماندگی ها به کشورهای ضعیف مسلمان در بستر تفکر وهابیون و انحراف از آرمان ها و ارزش های اسلامی، زمینه تروریسم را فراهم ساخته است. لذا باید بین دو جریان اسلام گرای رادیکال سنی وهابی و جریان اسلام گرای شیعی جمهوری اسلامی و تفکر انقلاب اسلامی، تفاوت قائل شد.
جمهوری اسلامی ایران با اعتقاد به تمامیت دین و حضور دین در سیاست و موقعیت ژئوپلتیکی ویژه، جایگاه منحصر به فردی را در عرصه بین المللی دارد. این جایگاه، موجب تأثیرگذاری هرچه بیشتر آن در میان شیعیان در منطقه شده است به گونه ای که به اذعان مقامات غربی، ایران به یک قدرت متوازن کننده در عرصه بین المللی تبدیل شده است. این جریان در معادلات شیعی منطقه و جهان، تأثیر بسزایی داشته و به نظر می رسد با توجه به موقعیت ویژه اش، روند بیداری اسلامی و مقابله با جریان های افراط گرای اسلام نما را شدت بخشد.

پی نوشت ها:
1. حسین توفیق ابراهیم، «تأثیر حوادث یازدهم سپتامبر 2001 بر شیوه های مطالعه اسلام و جنبش های اسلامی»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال دوازدهم، ش 1، 1384، ص 68.
2. سیمون مردن، ترجمه احمد علیخانی، تقابل فرهنگی در روابط بین الملل اسلام و غرب (تهران: آرین، 1379).
3. پیتر برگر، ترجمه افشار امیری، افول سکولاریزم (دین خیزش گر سیاست جهانی) (تهران: پنگان، 1380).
4. محمدرضا اسفندیاری، «رضا درداد درویش، دکترین امنیت ملی امریکا؛ مبارزه با تروریزم»، کتاب امریکا7 (تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، 1384) ص 168.
5. همان، ص 169.
6. همان، ص 176.
7. پرویز امامزاده فرد، «رضا درداد درویش، دکترین امنیت ملی امریکا؛ گذشته، حال و چشم انداز آینده»، کتاب امریکا7 (تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، 1384) ص 114.
8. خان اوغلان خدایی، «دکترین امنیت ملی امریکا؛ ژئوپلتیک نوین تشیع در خاورمیانه»، کتاب امریکا7 (تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، 1384) ص 360.
9. حسن حسینی، طرح خاورمیانه بزرگ تر (القاعده و قاعده در راهبرد امنیت ملی امریکا) (تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، 1383) ص 66.
10. محمدرضا اسفندیاری، پیشین، ص 206.
11. همان، ص 206ـ203.
12. خان اوغلان خدایی، پیشین، ص 360.
13. حسین علیزاده، فرهنگ خاص علوم سیاسی (تهران: روزنه، 1377) ص 274.
14. مائده (5) آیه 32.
15. اسراء (17) آیه 33.
16. ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی، اصول کافی، ج 7، (قم، بی نا، بی تا) ص375.
17. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 47، (قم، بی نا، بی تا) ص 137.
18. محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان (قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1364) ص 533.
19. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج 15 (قم: مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1416) ص 5؛ عبدالله البحرانی، العوام الامام الحسین (علیه السلام) (قم: مدرسه الامام المهدی (عج)، 1407) ص 193 و محمدحسن نجفی، جواهرالکلام، ج 41 (قم: دارالکتب الاسلامیه، 1365) ص 78.
20. فرانسیس فوکویاما، «بنیادگرایی، زمینه ساز مدرنیزم»، ترجمه فردوس زارع، ماهنامه غرب در آیینه فرهنگ، شماره 29، 1382، ص48..
21. همان.
22. همان.
23. عبدالله جوادی آملی، حماسه و عرفان (قم: نشر اسراء، 1377) ص 24ـ23.
24. سیدحسین نصر، قلب اسلام (تهران: حقیقت، 1383) ص 315ـ314.
25. ممتحنه (60) آیه 90.
26. شیخ احمد مهدی بخشی، «جهاد؛ از ابن تیمیه تا بن لادن» علوم سیاسی، سال نهم، ش 24، 1385، ص 173.
27. همان، ص 173.
28. اندرو هی وود، ترجمه احمد رفیعی، درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی (تهران: وزارت امور خارجه، 1379) ص 495.
29. بابی سعید، ترجمه غلامرضا جمشیدیها و موسی عنبری، هراس بنیادین: اروپامداری و ظهور اسلام گرایی (تهران: دانشگاه تهران، 1379) ص 20.
30. غلامرضا بهروز لک، «مهدویت و جهانی شدن»، کتاب نقد، ش 24، 1382، ص74؛ کیت نش، ترجمه محمدتقی دلفروز، جامعه شناسی سیاسی معاصر (تهران: انتشارات کویر، 1380) ص96 - 90 و مانوئل کاستلز، ترجمه حسن چاوشیان و همکاران، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ (تهران: طرح نو، 1380) ج 2، ص 26ـ24.
31. Sayed Hossein Nasr, Traditional Islam in the Modern World (New York: Columbia University Press, 1987.
32 . حمید احمدی، «جنبش­های اسلامی و خشونت در خاورمیانه»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال دوازدهم، ش 1، 1384، ص 35ـ32.
33 . همان، ص 40ـ39.
34 . همان، ص 49ـ46.
35 . شیخ احمد مهدی بخشی، پیشین، ص 184ـ182.
36. Jason Burk, AQAEAA, Foreign Policy, Vol. 5, No.2, 2004.
37 . ملک یحیی صلاحی، اندیشه­های سیاسی در قرن 20 (تهران: قومس، 1381) ص 49.
38 . محمدرضا شاکرین، خشونت (تهران: کانون اندیشه جوان، 1383) ص 14.
39 . بهروز لک، پیشین، ص 146.
40 . همان، ص 151ـ150.
41. Gilles Kepel. Jihad: The Trail of Political Islam, Cambridge: Belknap Press, 2003, p 44.
42 . رابرت ولترینگ، «ریشه­های محبوبیت اسلام­گرایان»، ترجمه سعید گلکار، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال دوازدهم، 1384، ص 124ـ121.
43. Windsor Jennifer, "Promoting democratization can combat?" 2003. http:/www.WashingtonQuarterly.com.
44 . خان اوغلان خدایی، پیشین، ص 359.
45. http:/www.Rissuna.Ir.
46. http:/www.IRDC.Ir.
47. http:/www.Rissuna.Ir.
48. http:/www.Shianews.com.
49 . فرانسوا توال، ترجمه علیرضا قاسم آقا، ژئوپلتیک شیعه (تهران: آمن، 1379) ص 6.
50 . زینت متقی­زاده، جغرافیای سیاسی شیعیان منطقه خلیج فارس (قم: موسسه شیعه­شناسی، 1384) ص 204.
51 . محمد لنگهاوسن، «شیعیان آمریکا؛ وضعیت کنونی پس از یازده سپتامبر»، فصلنامه شیعه­شناسی، سال سوم، ش 10، 1384، ص97.
52 . سیروس برنا بلداجی، «استراتژی امنیت ملی امریکا؛ نفت و خاورمیانه»، کتاب امریکا7 (تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین­المللی ابرار معاصر تهران، 1384) ص 316.
53 . احمد فراهانی، کتاب آمریکا، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات تحقیقات بین­المللی ایران معاصر تهران، 1384، ص450 - 449.
54. http:/www.Findarticle.com.
55. Graham Fuller, the Center of Universe: the Geopolitics of Iran, Oxford: West View Press, 1991, P 12.
56 . محمد لنگهاوسن، پیشین، ص64.
57. Zob Jim, "From Iraqi occupation to Islamic Reformation Neo-cons Aim Beyond Iraq", Foreign Policy, Vol. 4, NO. 2,2004.
58. Ibid.