جایگاه انقلاب اسلامى و نقش تاریخى امام خمینى (ره) در جهان معاصر

با وقوع انقلاب صنعتى و گسترش روابط میان کشورهاى جهان، آرام آرام وابستگى فراملى و منطقه اى کشورها به یکدیگر رو به فزونى نهاد و به تبع رقابت بین قدرتهاى بزرگ صنعتى در حال ظهور در اروپا، تقسیم بندى جدیدى در هیات متشکله آنها ایجاد گردید. لاجرم نفوذ سیاسى آنها در کشورهاى زیر سلطه، توسعه یافته و کارساز شد، تا آنجا که اشغال نظامى و استعمار رسمى و انتصابهاى فرمایشى شاکله اصلى روابط بین الملل را بمفهوم جدید آن زمان شکل داد و از طرفى در طى زمان تحت تاثیر تحولات مزبور روابط میان کشورها هر روز پیچیده تر و عمیق تر شد به نحوى که طبقه حاکم در کشورهاى زیر سلطه به میزان جابت خواسته هاى قدرتهاى مسلط از دوام و قوام بیشترى برخوردار گردید. از سوى دیگر نهضت هاى استقلال طلبانه و تلاشهاى گاه و بیگاه ملت ها در رهائى از سلطه نیز گرچه تکانى به نظم رو به تکوین جهان مى داد ولى قادر به ایجاد تغییرات اساسى و زیربنائى در ساختار و عملکرد روابط بین المللى نبود. از این روى شکاف میان کشورها هر روز عمیق تر مى شد و با تعمیق بیشتر آن از قدرت و قابلیت تاثیرگذارى کشورهاى واپس مانده در مسائل مهم بین المللى کاسته مى شد.
سالهاى اولیه قرن بیستم، جهان شاهد دو تحول اساسى در روابط بین الملل بود; اول آنکه سهم کشورهاى واپس مانده در تصمیمات مهم بین المللى کاهش یافت و دوم آنکه رقابت هاى استراتژیک میان کشورهاى اروپائى تشدید شد. تشدید این رقابتها سرانجام منجر به وقوع دو جنگ جهانى خاصه جنگ جهانى دوم گردید; و از میان عوارض تندرآساى جنگ دوم جهانى جهان شاهد تکوین نظم نوینى که حاکى از ترتیبات نظام دو قطبى به رهبرى آمریکا در جبهه غرب و شوروى سابق در جبهه شرق بود، شد. این حادثه مهم و تاریخى که طرحى نو از جهات سیاسى جهان را درانداخت نتایجى چند در پى داشته:
اول آنکه کشورهاى گمنام در جهان سوم به عنوان تابع به نقش آفرینهائى در روابط قطب هاى متغیر مستقل رقیب تبدیل شدند.
دوم آنکه ضرورتا چنین روندى موجب شد که میل به استقلال در میان کشورهاى جهان فروکش کند.
و سوم آنکه: مفهوم علمى استقلال به نوعى وابستگى به یکى از دو قطب قدرت و دورى از قطب دیگر تعریف گردید. این سخن به معنى نفى تلاشهاى رهبران ملى و مذهبى در کشورهاى مختلف جهان نیست، بلکه مراد آن است که بدانیم هیچیک از رویدادهاى مزبور منجر به ارائه دکترین مستقلى در نظام بین المللى نگردید. حتى اقدامات انجام شده در هندوستان الگوئى براى انقلاب در سایر کشورها نبود زیرا رهبرى "گاندى" هیچ تحرک و داعیه اى براى صدور انقلاب در بطن خود نداشت. ثانیا با توجه به سنت ها و فرهنگ و تمدن دیرپاى هند بیشترین تاکید را بر ایجاد ساختارى سیاسى، مردمى بر مبناى فردگرائى انفعالى و انزوا منشى سنتى هندوئیسم داشت.
و در نهایت مطلوب موازنه اى مثبت را به نفع یکى از دو قطب اصلى قدرت در شرق و غرب، غایت تلاش سیاسى انسان مدارانه جامعه هند مى دانست.
در همین زمینه تلاشهاى دهقانى مائو (روستا در برابر شهر) در چین نیز اولا بدنبال تحقق استقلال کشورهاى جهان نبود ثانیا بیشتر از آنکه به تقویت جبهه ضدسرمایه سالارى غرب در جهان منجر شود به عاملى براى ایجاد شکاف در جبهه چپ (شرق) تبدیل شد. و بعلت ناتوانى در انتخاب هاى سیاسى و بین المللى خود، ابتدا در میان گروههاى چپ و رادیکال منزوى شد و سپس در سطح جهان تضعیف گردید.
حاصل آنکه در یک بررسى مختصر از تحولات تاریخى در نظامها و واحدهاى سیاسى جهان و روابط رو به گسترش میان دولتها بخصوص پس از نخستین انقلاب صنعتى و انقلاب کبیر فرانسه و استقلال آمریکا و سلطه نظام استعمارى در جهان هر چه زمان به مرزهاى قرن بیستم و جنگ جهانى اول نزدیکتر مى شد امکان ایجاد کشورهاى مستقل و پایدار در مقابل خواسته ها و تمایلات کشورهاى صنعتى اروپائى غیرقابل حصول و کمتر بود. تا سرانجام با پیروزى بلشویکها در سال 1917 در روسیه تزارى و تشکیل اتحاد جماهیر شوروى سابق و تحولات بنیادى در بسیارى از مناطق ژئوپلتیک آن زمان و وقوع جنگ بین الملل دوم و ظهور قدرتمندانه آمریکا در صحنه سیاسى جهان گرایش هاى استقلال طلبانه در بسیارى از کشورهاى جهان سوم آغاز شد ولى علاوه بر آنچه قبلا گفته شد دیگر امکان وجود یا تاسیس حکومتى مستقل از خواست ابرقدرتها عملا محال بود.
البته همانطور که پیشتر ذکر شد این سخن بمعناى عدم وقوع تحول در جهان سیاست نبوده و نیست زیرا ما شاهد استقلال ظاهرى کشورهاى زیادى بوده ایم. تحرکات فراوانى را از سوى نیروهاى اصیل ملى و غیر ملى، مذهبى و غیرمذهبى دیده ایم. اما آنچه مهم است و مقصود این مقاله مى باشد این است که نشان دهیم:
اولا هیچیک از این کوشش ها منجر به ایجاد واحدهاى سیاسى مستقل بخصوص در اوایل قرن بیستم نشده. ثانیا در صورت وجود تمایل به استقلال هم قادر به ایجاد واحد سیاسى مستقلى در مقابل ابرقدرتها نگردیدند.
نهایتا کشورهاى در حال توسعه با فقر یک الگوى تجربه شده و موفق براى انقلاب و بدست آوردن استقلال، تنها در مدار وابستگى از قطبى به قطب دیگر سرگردان بودند. و جهان بواقع عرصه شطرنج میان ابرقدر تها تلقى مى شد. روشنفکران و انقلابیون مایوس و سرخورده سر بر آستان تسلیم نهاده بودند.
در این سیر پرپیچ و خم و طولانى جهان از لحاظ اهمیت مناطق ژئوپلتیک، دستخوش تحولات عمیقى گردید و لزوما شکل ویژه اى بخود گرفت. بر حسب اهمیت منطقه اى براى یکى از دو قدرت و امکان نفوذ در آن به نحو شدیدترى از سوى طرف دیگر کنترل منطقه اى اهمیت یافت و از لحاظ مدیریت در این مناطق سعى مى شد با توجه به اهمیت کشورها کارگزارانى با وابستگى بیشترى انتخاب گردند.
در ابعادى وسیع تر در میان این مناطق خلیج فارس مهمترین منطقه جهان و در میان کشورهاى منطقه ایران به عنوان مهمترین کشور واقع در بلوک غرب مشخص شد. در تایید این نظریه کافى است مرورى بر گذشته هاى دور و نزدیک کشورمان از زمان قدرت گرفتن دولت عثمانى در ترکیه تا فروپاشى شوروى سابق داشته باشیم مطالعات تاریخى نشان مى دهد که در طى این سالهاى طولانى و در میان کشورهاى جهان سوم نام هیچ کشورى به اندازه ایران در منازعات و تحولات بین المللى مطرح نبوده است. معناى دقیق تر این سخن در جهان سیاست آن است که اگر در هر کجاى جهان امکان وقوع انقلاب و تاسیس حکومتى مستقل از خواست و نظر ابرقدرتها متصور باشد در خصوص کشور ایران با توجه به اهمیت ژئوپلتیکش در منطقه، هم مرز بودنش با رقیب اصلى غرب و مسلط بودنش به منطقه خلیج فارس و تنگه هرمز در پیچیده ترین عصر روابط بین الملل در طول تاریخ گذشته بشر، و در استراتژیک ترین منطقه جهان و در مهمترین کشور جهان سومى براى بلوک غرب و آمریکا که به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب و جزیره ثبات نامیده مى شد حتى تصور انقلاب هم غیر ممکن بود.
با چنین باورى است که بحق مى توان گفت امام خمینى (س) در ایران انقلاب نکرد بلکه دست به انفجارى زد که به فرموده خودشان "انفجار نور بود". انفجارى عظیم که در طول تاریخ فقط انبیاء عظام الهى موفق به انجام آن شده بودند. او دین را که مارکس افیون توده هایش مى نامید، پس یک دوره توفانى پانصد ساله که در غرب طومار حکومت هاى کلیسائى را در هم پیچیده بود و در شرق اسلام ناب محمدى را عملا در صحنه سیاست منزوى ساخته بود مجددا به عنوان اصلى ترین عامل ترک ملتها در صحنه هاى سیاسى جهان وارد ساخت.
او باورهاى دینى را عامل جوششى عظیم و رستاخیزى شورانگیز در کشورى و در مقابله با حکومتى که تحقیقا داراى وابسته ترین ساختار سیاسى در تاریخ معاصر ایران به غرب بود گرداند. کار امام خمینى (س) باینجا خاتمه نیافت بلکه او به موفقیتى برزگتر دست یافت. امام مدلى براى استقلال ملتها در جهان عرضه داشتند، نه مدلى براى وابستگى. کارى که هیچیک ازاندیشمندان و سیاستمداران آزاده جهان قادر به انجام آن نگردیدند; آنهم با تکیه و استفاده از فراموش شده ترین و ابزار عالم یعنى "ایمان". او نهالى را غرس کرد که هیچ توفانى توان از پاى درانداختن آنرا ندارد. او با تکیه بر این سلاح و احیاى شعور شهادت طلبى تنها فردى شد که حداقل در دو قرن اخیر همه سردمداران کفر را در صحنه سیاست و بصورت رسمى و علنى تحقیر کرد و دماغ کبرآلود غرب را بخاک مالید. سلطه کلامش بر اکثراندیشمندان جهان سایه انداخت. نظریه فروپاشى شوروى را برژینسکى از پیام ایشان به گورباچف وام گرفت. پاپ سیاست را به تقلید از او بار دیگر در دنیاى مسیحیت به صحنه آورد و بالاتر از همه اسلام با او بهار دیگر را آغاز کرد. او انقلابى را به پاداشت که به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیت ا... خامنه اى در هیچ کجاى جهان بى نام او شناخته شده نیست.و جز بعثت موسى کلیم ا... (ع) در بیش از دو هزار و پانصد سال پیش، عیسى مسیح در دو هزار سال پیش و بالاخره انفجار نور محمدى در چهادره قرن پیش هیچ یک از حوادث و انقلابات دیگر جهان با آن از حیث محتوى و ارزش و عمق قابل مقایسه نیستند. تنها تفاوت مهم بین این چهار انفجار نور این است که انبیاء عظیم الشان (ع) از بستر وحى به این مهم نائل آمدند و او از بستر الهام. زیرا دست پرورده مکتب رسول الله (ص) و ائمه معصومین (ع) بود و انقلابش تلاشى موفق براى بازیابى اسلام راستین و دعوت جهانیان بدان حقیقت بود. مبانى نظرى اندیشه هاى سیاسى - الهى آن حکیم بزرگ و فرزانه در لابلاى آیات قرآن و کلام و سنت رسول خدا (ص) و ائمه معصومین (ع) قابل شناخت است.
بزرگترین رسالت روشنفکر عصر حاضر و خصوصا حوزه هاى علمیه است که با بررسى دقیق موضع گیرى ها و رهنمودهاى آن اسوه و قدیس بزرگ نقبى به صدر اسلام بزنند و چراغ هدایتى را که او برافروخت پاسدارى کنند.
خداوندا نام او را جاویدان، راه او را پر رهرو، بارگاه او را کعبه عاشقان و مشتاقان و زیارتگاه مومنان و دردمندان قرار ده.