جایگاه کرامت انسان در نکات تفسیرى امام خمینى(س) و شهید مطهرى
محور کلام ما، در مورد جایگاه کرامت انسان در نکات تفسیرى امام و شهید مطهرى است. هدف ما مقابله دو دیدگاه نیست گرچه این هم مورد توجه قرار گرفته است و در بیشتر موارد داراى اشتراک نظرند با این تفاوت که امام بیشتر به مسائل اخلاقى، عرفانى توجه دارند و شهید مطهرى به مسائل اجتماعى؛ اما این بدین معنا نیست که هر کدام فقط در این حوزه، سخن گفته باشند.
نویسنده این نوشتار معتقد است: این استاد و شاگرد هر دو از کرامت و شرف انسانى سخن گفته و نوشتهاند بلکه عمر خود را و جان خود را در سبد اخلاص براى تعالى انسان گذاشتند. شهید مطهرى در مورد امام مىفرماید: او به مردم ما شخصیت داد، خود واقعى و هویت اسلامى آنها را به آنان بازگرداند.
در این مجال به بررسى کلمات این دو بزرگوار در مورد کرامت انسانى مىپردازیم. آیا کرامت ذاتى انسان است؟ برترى انسان به موجودات دیگر در چیست؟ ویژگىهاى انسان کریم کدام است؟ اثر کرامت بر جامعه چیست؟
ذاتى بودن کرامت
طرفداران نظریه ذاتى بودن کرامت براى انسان به آیه کریمه: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْنَهُمْ فى الْبَرِّ وَالْبَحْر وَ رَزَقْنهُم مِنَ الطَّیِبتِ وَ فَضَّلْنَهُمْ عَلى کَثیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا استدلال کردهاند. اما کلامى در مراد از آیه از علامه طباطبائى در المیزان:
"مراد از آیه، بیان حال جنس بشر است، صرفنظر از کرامت هاى خاص و فضائل روحى و معنوى که به عدهاى اختصاص داده، بنابراین این آیه مشرکین و کفار و فاسقین را زیر نظر دارد، چه اگر نمىداشت و مقصود از آن انسانهاى خوب و مطیع بود معناى امتنان و عتاب درست درنمىآمد. پس اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَم» مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتى است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معناى تکریم با تفضیل فرق پیدا مىکند، چون تکریم معنایى است؛ نفسى و در تکریم کارى به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که داراى شرافتى و کرامتى بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برترى یابد، در حالى که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد."
ایشان در ادامه مىنویسد:
"انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتى دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برترى داشته و هر کمالى که در سایر موجودات هست حد اعلاى آن در انسان وجود دارد."
از کلام علامه استفاده مىشود کرامتى که ذاتى انسان است وجود عقل است و حضرت امام گرچه تا آنجا که بنده تتبع کردم این آیه را مورد بررسى قرار ندادهاند اما ایشان عزم را وجه تمایز مىدانند:
"بعضى از مشایخ ما، أطالالله عمره، مىفرمودند که "عزم" جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است."
استاد مطهرى نیز براى انسان قائل به کرامت ذاتى است.
کرامت اکتسابى
ولى مىشود با این کرامت ذاتى کرامتى را اکتساب کرد که قابل تصور نباشد. امام خمینى مىفرماید:
"انسان محدود نیست یعنى انسان در طرف سعادت و در طرف فضیلت غیرمحدود است. مىرسد تا آنجایى که تمام صفاتش الهى مىشود؛ یعنى نظر مىکند نظر الهى؛ دستش را دراز مىکند دست الهى: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى دست، دست خداست. تو انداختى رمیتَ لکن: ما رمیت- ان الله رمى. آنهائى که با تو بیعت کردند، انما یبایعون الله انسان در طرف کمال به آنجا مىرسد که یدالله مىشود، عینالله مىشود، اذن الله مىشود. در طرف کمال اینطورى است، غیر محدود است."
راه هاى کسب کرامت
1. ایمان و یاد خدا
کسانى که با خدا باشند، توجه به خدا و ایمان به خدا داشته باشند، خداوند آنها را از تمام ظلمتها، از تمام تاریکىها خارج مىکند و به حقیقت نور مىرساند.
خداوند نیز در قرآن مىفرماید:
وَاللهُ یَدْعوا إلَى دارِ السًّلمِ وَ یَهْدى مَن یَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ* لِّلَّذینَ أحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زیادَه وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَترٌ وَلا ذِلَّهٌ أولئِکَ أصحبُ الجَنَّهِ هُمْ فِیها خلِدُونَ* وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَه بِمِثلها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّه مَّا لهم مِّنَ الله مِنْ عاصِمٍ کَأنَّما أغْشیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً من الَّیل مُظْلِما أولئکَ أصحبُ النّار هُمْ فیها خلدُون.
و خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت مىکند و هر کس را بخواهد (و شایسته و لایق ببیند)، به راه راست هدایت مىنماید. کسانى که نیکى کردند، پاداش نیک و افزون بر آن دارند و تاریکى و ذلت، چهرههایشان را نمىپوشاند. آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
اما کسانى که مرتکب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند و ذلت و خوارى، چهره آنان را مىپوشاند و هیچ چیز نمىتواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد!
2. عمل به قانون الهى
"این آدمىزاده را خدا به این جهان آورده براى کسب فضایل و معارف و شرکت در راه انداختن چرخهاى سعادت دو جهان، و این صورت نبندد مگر به تن دادن زیر قانونهاى خدایى، که کفیل سعادت ابدى است."
3. قرآن
"اى قرآن اى تحفه آسمانى و اى هدیه رحمانى! تو را خداى جهان براى زنده کردن دلهاى ما و باز کردن گوش و چشم توده فرستاد، و تو نور هدایت و راهنماى سعادت ما هستى، تو ما را از منزل حیوانى مىخواهى به اوج انسانى و جوار رحمانى برسانى."
4. راه انبیا
حضرت امام در ذیل آیه 257 بقره مردم را به دو گروه مومن و غیرمومن تقسیم مىکنند و در توضیح مىآورند:
"یک گروه مومن هستند که تحت تربیت انبیا واقع شدهاند به واسطه تربیت انبیا از همه ظلمتها و از همه گرفتارىها و از همه خارج شدند آنها. به واسطه تعلیمات انبیا وارد شدند در نور، در کمال مطلق ... میزان مومن این میزان است هر کس از همه ظلمتها به واسطه تعلیم انبیا خارج شده است و به نور مطلق رسیده است، این مومن است".
5. خشیت و تقوا
تقوا در آیات و روایات مورد تأکید فراوان واقع شده است. اساتید اخلاق و عرفان از آن به بزرگى یاد کردهاند و امام خمینى و شهید مطهرى نیز در موارد متعددى از آن سخن به میان آوردهاند مثلا امام مىفرماید:
«باید دانست که تقوا نفوس را صاف و پاک کند از کدورات و آلایش؛ و البته اگر صفحه نفوس از حجب معاصى و کدورات آنها صافى باشد، اعمال حسنه در آن موثرتر و اصابه به غرض بهتر نماید، و سر بزرگ عبادات، که ارتیاض طبیعت و قهر ملکوت بر ملک و نفوذ اراده فاعله نفس است، بهتر انجام گیرد. پس خشیت از حق را، که مؤثر تام در تقواى نفوس است، یکى از عوامل بزرگ اصلاح نفوس و دخیل در اصابه اعمال و حسن و کمال آنها باید شمرد؛ زیرا که تقوا علاوه بر آنکه خود یکى از مصلحات نفس است، مؤثر در تأثیر اعمال قلبیه و قالبیه انسان و موجب قبولى آنها نیز هست؛ چنانکه خداى تعالى فرماید: إنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقین خداوند از پرهیزگاران قبول مىکند و بس.»
6. عبادت با نیت صادقه
از کلمات امام قابل استفاده است که نیت صادقه و اراده خالصه است که کمال و نقص و صحت و فساد عبادات کاملًا تابع آن است و عبادتى مفید به حال مسافر الىالله است که اینگونه باشد.
7. موعظه
این راه مقدم بر راههاى قبلى است چون ابتدا باید نفس را در مسیر الهى قرار داد لذا امام چنین توصیه مىفرمایند:
«البته نفس که پرورش یافته دامن طبیعت است، تا مستعد نگردد، آشنایى با معقول پیدا نخواهد کرد، ولى اگر صفحه انسیه یلى الرب آن صقالتى پیدا کند، مطلب را برهانى خواهد یافت، و لکن تا طفل است و به حد رشد نرسیده، باید مطالب را به کمک موعظه و خواندن قرآن، و تشبیه نمودن به او تلقین کرد؛ تا این طفل آنچه را ندیده باور داشته باشد و اگر این مطالب را باور نداشت، وقت آن نبوده و باید آن را به زمان رشد و تکمّل استعداد موکول کرد.»
آرى راهى نیز براى کسب کرامت اخروى وجود دارد که مافوق تصور است حضرت امام در توصیف مقام آنها اظهار عجز مىکنند و آن مسیرى نیست جز شهادت در راه خدا ایشان مىفرمایند:
«از شهیدان ارجمندى که خداى تعالى در شأن آنان کلمه بزرگ «احیاء عند ربهم یرزقون» را فرموده است، بشرى قاصر مثل من چه تواند گفت؟ آیا بار یافتن نزد خداوند و ضیافت مقام ربوبى از آنان را مىتوان با قلم و بیان و گفت و شنود توضیح داد؟ آیا این همان مقام «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» (فجر/ 29- 30)، نیست.»
و در جایى دیگر آوردهاند:
«شرف بزرگ شهداى در راه حق، حیات عند رب و ضیافتالله است.»
شهید مطهرى نیز کلمات بلندى در رابطه با عظمت و کرامت شهدا دارد که مىشود برداشت کرد کرامت دیگران همه به راه آنها منتهى مىشود به عنوان نمونه دو کلام کوتاه را از ایشان برایتان نقل مىکنم:
«انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش مىکند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کارى انجام مىدهد به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانى مىکند که اگر پرتوافشانى او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوشها راکد مىشد شهدا پرتوافشانان و شمعهاى فروزنده اجتماعند که اگر پرتو افشانى آنها در ظلمات استبدادها نبود بشر ره به جایى نمىبرد.»
«مىگویند پشت سر هر شهادتى یک روشنایى پیدا مىشود، این سخن سخن بسیار درستى است و ارزش شهید و شهدا را ثابت مىکند. از نظر اجتماعى، مثل شهید و شهادت که روشنى ایجاد مىکند مثل یک سلسله کارهاى خیر فردى که در قلب فرد ایجاد روشنى مىکند، نظیر ایثار، انصاف دادن، مبارزه با هواى نفس. در حقیقت شهادت براى اجتماع نوعى تصفیه نفس است براى اجتماع.»
کرامت آدمى در مقایسه با موجودات دیگر آنچنان که از کلمات امام و شهید مطهرى استفاده مىشود آدمى در ابتداى راه، حیوانى بیش نیست که مىتواند خود را از حیوانیت خارج و به انسانیت برساند و تنها امتیاز او قابلیت انسان شدن است.
حضرت امام مىنویسند:
«و در مقام خود مبرهن است که انسان در اول پیدایش، پس از طى منازل، حیوان ضعیفى است که جز به قابلیت انسانیت امتیازى از سایر حیوانات ندارد. و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس، انسان حیوانى بالفعل است در ابتداى ورود در این عالم؛ و در تحت هیچ میزان جز شریعت حیوانات، که اداره شهوت و غضب است، نیست.»
استاد مطهرى نیز به همین مطلب اشاره دارند:
«حقیقت این است که سیر تکاملى انسان از حیوانیت آغاز مىشود و به سوى انسانیت کمال مىیابد.»
پس امتیاز آدمى نسبت به موجودات دیگر که در آیه قرآن بدان اشاره شده به چیست؟
جواب روشن است. ملاک برترى همان قابلیت است که اگر از آن درست استفاده شود از ملک پران شود و در صورت فراموشى آن قابلیتها از حیوان پستتر مىشود. بدین جهت است که در روایات ما به شناخت خودمان امر شدهایم. استاد شهید در مورد امتیاز انسان آورده است:
«انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر- اعم از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است از این نظر که هر موجودى که پا به جهان مىگذارد و آفریده مىشود همان است که آفریده شده است، یعنى ماهیت و واقعیت و چگونگىهایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته مىشود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز مىشود.»
ایشان در اینجا تعبیر زیبایى نسبت به انسان و امتیازش بر موجودات دیگر آورده است:
«انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد.»
انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان یک شخصیتى دارد بالفعل و یک شخصیت بالقوه اگر در همان مرحله شخصى خود در جا بزند هیچ امتیازى بر آنها ندارد بلکه در حیوانیت از حیوانات پیشى گرفته و از همه قوىتر و کاملتر در خصوصیات حیوانى مىشود. آرى امتیاز او بر آنها آن بعد شخصیتى در وجودش است که بالقوه است اگر آنها را بیدار کند و از سرچشمه معرفت سیراب کند به فعلیت برساند به انسانیت دست یافته که بر بسیارى از موجودات برترى مىیابد.
قابلیت انسان شدن همان چیزى است که حضرت امام از آن تعبیر به عزم مىکنند و با استناد به کلام استادشان ملاک امتیاز انسان مىشمارند:
«منزل دیگر که بعد از تفکر از براى انسان مجاهد پیش مىآید، منزل «عزم» است. (و این غیر از «اراده» است که شیخالرئیس در اشارات آن را اوّل درجات عارفین دانسته.) بعضى از مشایخ ما، أطال الله عمره، مىفرمودند که «عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.»
در توضیح عزم نیز آوردهاند:
«و عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذارى و تصمیم بر ترک معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان است. و انسان شرعى عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسولاکرم، صلّىالله علیه و آله باشد و تأسى به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک. و این امرى است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سرور کردن امرى است مقدور هر یک از بندگان خدا.»
آرى انسان با این ویژگى بر حیوانات که هیچ بر مخلوقات دیگر هم برترى دارد. استاد مطهرى نیز با بیان مصادیقى تقریبا همین امتیاز را براى آدمى قائل مىشوند:
«آیا شرافت انسان به جان داشتن است؟ همه جانوران جان دارند. پشه هم جان دارد. به چشم داشتن است؟ حیوان چشمدار زیاد است. به حافظه داشتن است؟ حیوان حافظهدار در دنیا زیاد است باید یک چیزى در انسان وجود داشته باشد که اسمش انسانیت است و در حیوانات وجود ندارد ... منطق قرآن همین است. مىگوید انسان به صرف این که از نسل بشر است نمىتواند احترام بیشترى را از حیوانات ادعا بکند. یک انسان به موجب آنکه انسان است و شرافتهاى ذاتى انسانى و کمالات مختص انسان را دارد مىتواند محترم باشد. یکى از امورى که لازمه انسانیت انسانهاست، مسئله محترم شمردن پیمان و قرارداد است. انسان، انسان است نه به اینکه حرف بزند، بلکه به اینکه در حالى که مىتواند دروغ بگوید راست بگوید. انسان، انسان است که به اختیار خودش پیمان ببندد و در حالى که برایش ممکن است خیانت، بکند روى پیمانش بایستد ولو به ضرر خودش باشد. البته نمىگوئیم منحصر به اینهاست، اینها از نشانههاى انسانیت است.»
آرى همانگونه که ملاحظه مىفرمایید هر دو بزرگوار یک سرى وجه تمایز را در ظاهر آدمى مورد توجه قرار مىدهند ولیکن اینها تمایز ظاهرى است نه واقعى و ایدهآل و گاهى همینها مانع رشد انسانیت در انسان مىشوند و خود حجابى بر سر راه خواهند شد. مثلا امام مىنویسد:
استاد مطهرى: انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد؛ هر عملى ملاک فضیلت نیست، همانطور که هیچ فضیلتى بالاتر از علم نیست.
«خداوند انسان را از بین مخلوقات امتیاز داده به حسن ترکیب و جمال نیکو منظر.»
یا اینکه لباس داشتن را با استناد به روایت از امتیازات آدمى مىشمارند:
«وصل: عن مصباح الشّریعه، قال الصّادق علیهالسلام: ازین اللّباس للمومنین لباس التّقوى، و انعمه الایمان. قال الله عزّ و جلّ: «و لباس التّقوى ذلک خیر.» و امّا اللّباس الظّاهر، فنعمه من الله، یستر عورات بنى آدم. و هى کرامه اکرم الله بها عباده ذرّیّه آدم (ع) لم یکرم غیرهم ...»
به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مىفرماید:
«مزیّنترین لباسها براى مومنین لباس تقوى است، و نرمترین لباس براى آنها لباس ایمان است، چنانچه خداى تعالى فرماید: «لباس تقوى بهترین لباس است.» و اما لباس ظاهر، از نعمتهاى خداست که ستر عورت بنى آدم کند. و این کرامت خاص ذرّیه آدم علیهالسلام [است] و به دیگر موجودات عطا نفرموده ...»
بعضى ملاک برترى انسان را فقط علم و دانش دانستهاند که مورد نقد هر دو بزرگوار قرار گرفته است. امام علم بدون تزکیه را داراى اثر سوء مىدانند. استدلال مىکنند مخترع تمام ادیان ساختگى انسانهاى عالم غیرپرورش یافتهاند. شهید هم دانش را به عنوان حتى یکى از پایههاى انسانیت نیز قبول ندارد.
البته هیچکدام منکر فضیلت علم نیستند چنانکه امام در کتاب شریف شرح حدیث جنودعقل و جهل یک فصل در فضیلت علم آوردهاند اما خودشان بعد از توضیحى پیرامون آیه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّها مىنویسند:
«از اینجا معلوم شود که علم به اسماء افضل همه فضایل است و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلّیات و اعتباریّات نیست، زیرا که در آن فضلى نیست که حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیّت بدان متقوّم است، در مقابل نظر ابلیس که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است. و این امتیاز آدم از ابلیس دستور کلّى است از براى بنى آدم که باید خود را به مقام آدمیّت که تعلّم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد، نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.»
پس هر علمى ملاک فضیلت نیست به همانطور که هیچ فضیلتى بالاتر از علم نیست که امام چهار وجه را در فضیلت آن در ذیل آیات یک تا پنج سوره علق عنوان نمودهاند:
«اوّل، آن که در بدو نزول وحى و مفتتح کتاب کریم خود، پس از نعمت خلقت، نعمت علم را گوشزد رسول خود فرموده. پس اگر فضیلتى بالاتر از علم متصوّر بود، مناسب بود آن را ذکر فرموده باشد.
دوّم، آن که وجه تناسب بین آیات شریفه در این سوره- که در یک آیه فرماید خلق انسان را از علق فرموده، و پس آن مقام تعلیم به قلم و تعلیم مالم یعلم را ذکر فرماید- آن است که مقام قدرت خود را مىخواهد گوشزد کند که از یک ماده کثیفه متعفّنه که أخسّ موجود است، یک موجود شریف عالمى خلق فرمود که اشرف کائنات است، و اگر علم اشرف فضایل انسانیه نباشد، مناسب نباشد ذکر آن در این مقام.
سوّم، آن که ترتّب حکم بر وصفى، مشعر به علیت است، و حق تعالى در این آیات خود را به اکرمیّت توصیف فرموده، و تعلیم را بر آن مرتب فرموده، پس معلوم مىشود اکرمیّت حق تعالى علّت براى تعلیم علم است، و اگر چیزى افضل از علم بود، مناسب بود در این مقام که با صیغه افعل التفضیل ذکر شد، آن مذکور شود.
چهارم، وجهى است که به نظر نویسنده رسید در این حال، و آن از تفضّلات خداوند کریم است که تعلیم کند، انسان را آنچه ندانسته است. آن وجه آن است که خداى تعالى خلقت انسان و تعلیم او را به ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- چنانچه در علم اسماء مقرّر است، اسم جامع اعظم است، و این اسم اعظم مبدأ خلقت انسان کامل است، و دیگر موجودات لیاقت مبدئیت این اسم را ندارند. و خداى- تبارک و تعالى- از غایت انسان با الطاف الهیه و عزم مىتواند در جانب کمال به جایى برسد که از همه موجودات برتر شود و اگر از این نیروى خدادادى استفاده نکند از او موجودى پستتر و ذلیلتر است.
امام خمینى: کسانى که به خدا توجه دارند و مقصد آنها مقصد الهى است از تمام انواع ظلمات ... نجات پیدا مىکنند و در دریاى نور غرق مىشوند.
تشریف علم و عظمت آن، خلقت او را نیز به ربّ خاص به محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و حق تعالى در مواردى که عنایت خاص به امرى دارد، ربّ محمّد- صلّىالله علیه و آله- را ذکر مىفرماید، چنانچه از مطالعه قرآن کریم و مراجعه به آیات شریفه که به این سیاق است، معلوم شود. چنانچه در آیه شریفه سوره «هود» فرماید: ما مِنْ دابَّهٍ إلا هُوَ آخِذٌ بِناصیَتِها إنَّ رَبّى عَلى صراطٍ مُسْتَقیمٍ «11: 56»، صراط مستقیم را به ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و این علاوه بر تناسب مقام استقامت مطلقه با ربّ انسان کامل، به واسطه غایت عنایت به مطلوب، این اضافه مذکور شده. و نیز در آیه شریفه تحکیم فرماید: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ «4: 65» إلى آخره و در سوره حجر فرماید: فَوَ رَبِّکَ لَنَسئَلَنَّهُمْ أجْمَعینَ «15: 92»، و این موارد، مورد عنایت خاص است. بالجمله نسبت تعلیم را به ربّ انسان کامل دادن، بزرگتر عظمت است از براى حقیقت علم، چنانچه واضح است.»
امام وجه تمایزهاى دیگرى نیز آوردهاند مثل تهیه مناسبترین غذاها قبل از تولّد و حب فرزند و جدیت در جمع و ضبط و حفظ و تربیت اولاد «و از کرامتهایى که مخصوص انسان است آن که وضعیت پستان مادر را طورى مقرّر فرموده که طفل را با احترام و اکرام در برگیرد هنگام شیر دادن. اینها و صدها هزار امثال آن، کرامتهاى صورى ایّام طفولیّت و خردسالى است. و در هر یک از سنین عمر، براى او نعمتها و رحمتهایى مقرّر فرموده که بسط آنها موجب طول کلام شود. و از جمله کاملترین و بزرگترین نعمتها، نعمت تربیتهاى معنوى است که مخصوص بنىالانسان مىباشد، از قبیل فرستادن کتب آسمانى و انبیاء و مرسلین- علیهم السّلام- که تأمین سعادت ابدى و راحت همیشگى انسان را فرماید، و طرق وصول به سعادت جاودانى و کمالات انسانى را به انسان راهنمایى فرموده. این نعمتها اکتسابى نیست و همه از لطفهاى پنهان و آشکارا و تماما رحمت هاى اقتراحى است.
بهر حال انسان با الطاف الهیه و عزم مىتواند در جانب کمال به جائى برسد که از همه موجودات برتر شود و چنانکه اگر از این نیروى خدادادى استفاده نکند از هر موجودى پستتر و ذلیلتر است این همان مطلبى است که امام در چند جا به آن اشاره فرمودهاند.
ویژگىهاى انسان کریم
1. یاد خدا
انسان کریم به یاد خداست هیچ گاه او را از یاد نمىبرد چون اگر خدا را فراموش کند کرامت خود نیز از یاد مىبرد. امام متذکر مىشوند:
«اصلًا اسلام یکى از عقوبتهاى الهى را این مىداند که خدا انسان را به شکلى در مىآورد که خودش را فراموش کند: وَلا تَکُونُوا کالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأنسَئهُمْ أنفُسَهُمْ أوْلئکَ هُمُ الْفَسِقُونَ»
و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
همچنین امام مىنویسد:
«کسانى که به خدا توجه دارند و مقصد آنها مقصد الهى است، از تمام انواع ظلمات- ظلمات مادى، و ظلمات معنوى- نجات پیدا مىکنند و در دریاى نور غرق مىشوند.»
2. بنده نبودن جز براى خدا
شهید مطهرى کلامى از على (ع) از نامه 31 را بر این شاهد مىگیرند و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا آدمى باید خود را از اسارت تمام تعلقات خارج کند و خود را بنده حق داند و همه چیز نزد او کوچک آید جز حق و یاد او. امام آوردهاند:
«و یاد حق تعالى دل را از منازل و مناظر طبیعت منصرف کند، و تمام جهان و جهانیان را از نظر او بیاندازد، و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند، و با هیچ چیز دل خوش نکند، و همّتش به مرتبه [اى] رسد که تمام عوالم وجود در پیش نظرش نیاید. پس، هر چه واردات قلبى پیدا کند، دامنگیر او نشود. و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد. و هرچه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است، در نظرش کوچک باشد. و این خود، منشأ تواضع براى حق شود، و به تبع براى خلق، زیرا که خلق را نیز از حق بیند. و همین، منشأ عزّت نفس و بزرگوارى هم شود، زیرا که روح تملّق که از نفعطلبى و خودخواهى پیدا شود، در او نیست.»
امام صادق (ع) در ضمن اشعارى مىفرماید: من این نفس گرانبها را در بازار وجود و هستى فقط یک قیمت برایش قائل هستم ... و آن گوهر همان است که از صدف کون و مکان بیرون است.
غلام همّت آن- م که زیر چ- رخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
3. استقامت و سعه صدر
«انسانى که داراى شرح صدر باشد، هر چه از کمال و جمال و مال و منال و دولت و حشم در خود ببیند، به آن اهمّیت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نیاید.
سعه وجود چنین انسانى، به قدرى است که بر تمام واردات قلبى غلبه کند و از ظرف وجودش، هیچ چیز لبریزى نکند. و این سعه صدر، از معرفت حق تعالى پیدا شود، در مواد مستعدّه لایقه انس با خدا، قلب را به مقام اطمینان و طمأنینه رساند.»
و در راه کمال چارهاى جز استقامت نیست کما اینکه خداوند نیز در سوره هود آیه 112 به آن امر کرده است «و پیامبر در مورد این امر بیم داشتند که امت نتواند ادا کند و مىفرمودند سوره هود مرا پیر کرد به جهت آیه فاستقم کما امرت و من تاب معک.»
4. استغنا و بىنیاز رسول اکرم (ص) فرمود: هرکس که بخواهد بدون آنکه مالى در کف داشته باشد بىنیاز باشد و بدون آنکه فامیل و عشیرهاى و خدمى داشته باشد عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در رأس یک قدرت اجتماعى باشد و پستى را قبضه کرده باشد مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خوارى و معصیت و گناه خارج کند و به عزت و طاعت پروردگار خود را پیوند کند.
استاد مطهرى روایتى از حضرت على (ع) از کتاب غررالحکم نقل مىکنند:
«اگر نیکى کنى به کسى و او را مشمول انعام و خوبى قرار دهى آن کس هر که باشد رهین احسان تو و در فرمان تو و تو نسبت به او فرمانده خواهى بود و اگر نسبت به کسى استغنا و بىنیازى بورزى آن کس هر که باشد و داراى هر مقام باشد تو نیز مانند او و شخصى مثل او خواهى بود و اگر نسبت به کسى نیازى بورزى و از او حاجت بخواهى و استمداد کنى آن کس هر که باشد تو بنده او و رهین او و زیردست او خواهى بود.»
آرى احتیاج و دست دراز کردن شرافت انسان را لکهدار مىکند و بىنیازى و احتیاج نداشتن حافظ کرامت و عزت و شرافت آدمى است لذا در روایات ما تأکید شده زحمت بکش، کار کن و از دسترنج خود بخور و کلّ بر جامعه نباش.
5. عدم دنیاپرستى
انسان کریم به دنبال دنیا نیست اگر دنیا را هم دارد براى آخرت مىخواهد به نظر امام دنیا دوگونه است دنیاى ممدوح و دنیاى مذموم. «دنیاى ممدوح همان دارالتربیه و دارالتحصیل و محل تجارت است که قرآن از آن به وَلَنِعمَ دار المتقین یاد مىکند و دنیاى مذموم دنیاى خود انسان است، و آن تعلق قلب به طبیعت و دلبستگى به آن که امام صادق از آن به رأس کل خطیئه یاد مىکند.»
چون دنیادوست نیست بخل هم ندارد، جواد و سخى است. چون دنیاپرست نیست طمع به مال مردم ندارد حجابهاى بین انسان و کرامت او از پى دنیاست اگر توانست به دنیا پشتپا بزند آن چه را خدا مىخواهد بخواهد چون خدا را دارد همه را دارد. بسیارى از صفات نیکو براى انسان کریم متصور است که در زیرمجموعه یکى از صفات عنوان شده قرار مىگیرد.
تاثیر کرامت انسان بر فرد و جامعه
کرامت فردى و اجتماعى تأثیر متقابل بر هم دارند. حضرت امام بیشتر به جنبه اخلاقى کرامت پرداختهاند گرچه در مواردى نیز به اثر اجتماعى آن اشاره فرمودهاند ولى شهید بیشتر به مباحث اجتماعى کرامت توجه کردهاند.
اما آثار بنا بر بیان امام (س):
1. فاقد کرامت، حیوانى است جانى و مضر به خود و جامعه
«وَ لَقَدْ ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ کَثیرا مِنَ الْجِنِّ و الإنْس لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بها وَ لَهُمْ أعیُنٌ لا یُبْصروُنَ بها و آذانٌ لایَسْمَعُونَ بها اولئکَ کَالْأنْعام بَلْ هُمْ أضَلٌّ اولئکَ هُمُ الْغافِلونَ (7: 179) ببین علامت کسانى که براى جهنّم خلق شدهاند و نشانه جهنّمیان، در تو هست، قلبى که از نور تدبّر و تفقّه و برگرداندن ظاهر دنیا را به باطن آن محروم باشد، با گوشت پاره که دل حیوانى را تشکیل مىدهد فرقى ندارد. چشمى که جز صورت این عالم را نبیند و از نظر عبرت و حکمت کور باشد، و گوشى که جز اصوات این عالم را نشنود و از مواعظ الهیّه منعزل باشد، و حکم و نصایح را نپذیرد،
با چشم و گوش حیوانات ممتاز نیست. آنهایى که این سه خاصیت بزرگ انسانى را ندارند حیواناتى و چارپایانى هستند به صورت انسان، بلکه آنها گمراهترند از حیوان، چه که انسان با آن نور فطرت اللهى که باید قدرت حق- جلّ و جلاله- مخمّر شده است، و با آن قرآن و کتابهاى آسمانى و ارشاد و هدایت انبیاء- که اختصاص به او دارد- از مرتبه حیوانیت حرکتى نکرده و به مقام حیوانى وقوف نموده. حیوان غایت سیرش همین و صراطش تا منزل حیوانیت است، ولى انسان بیچاره در بین منزل راه گم کرده، و به سلوک انسانى نرسیده، و سرمایه سعادت خود را از دست داده و به خسارت و ورشکستگى عمر خود را گذرانده، و از طریق و صراط انسانیّت گمراه شده. پس این انسان، اضل از حیوان است.
و نیز انسان اگر از تصرفات رحمانیّه و عقلانیّه خارج شد و در تحت تصرفات شیطانیّه و جهلانیّه وارد شد، در اوصاف حیوانى از همه حیوانات بالاتر شود. قوه غضب و شهوت انسانى عالم را آتش زند، و بنیان جهان را فرو ریزد، و سلسله موجودات را به باد فنا دهد و اساس تمدن و تدیّن را منهدم کند. گاهى شود که بر اثر غضب یا حبّ ریاست یک نفر، صدها هزار خانواده بنیانکن شود، و اساس رشته یک جمعیت گسسته گردد. هیچ یک از حیوانات، آتش غضبشان به این سوزندگى و تنور شهوتشان به این گرمى نیست. انسان است که براى غضب و شهوتش پایان نیست و حرص و طمعش را هیچ چیز فروننشاند.
انسان است که با اغلوطه و شیطنت و مکر و خدعه، خانمانهایى را به قبرستان نیستى فرستد و عائلههایى را به باد هلاکت دهد.
عالم به همه آسمان و زمینش، اگر طعمه این جانور شود، آتش حرص و طمعش فروننشیند، و ممالک عالم اگر مسخر او گردد، از خواهشهاى نفسانى او نکاهد. دیگر حیوانات چون به طعمه خود رسیدند آتش شهوت آنها فرو نشیند، و اگر در آنها نادراً صاحب حس مالاندیشى و حرص جمعآورى پیدا شود، حس محدودى و حرص ضعیفى است. مورچگان که در بهار و تابستان به جمعآورى مشغولند، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته، و در آن ایام، جمعآورده خود را مصرف مىکنند. و اگر زمستان مىتوانستند چون بهار از خانه و لانه بیرون آیند، و ارتزاق کنند، شاید به جمعآورى اشتغال پیدا نمىکردند.
انسان است که جمعآورى او معلوم نیست روى چه اساس و پایه است. اگر جمعش براى خرج بود و تحصیلش براى اعاشه بود، چرا پس از تأمین نیز دنبالش بیشتر مىرود و پس از جمع، حرصش افزون مىشود؟ پس انسان سر خود از حیوانات اضلّ و از بهائم پستتر است، آنها مقصد داشتند این بیچاره مقصد ندارد. آرى، مقصد دارد ولى مقصد را گم کرده. کعبه مقصود حق است و انسان حقطلب است، و این طلب الهى را- که از نور فطرت الله است- غایتى جز غایه الغایات نیست، و خود راه خود را نمىداند و دیوانهوار دنبال مقاصد باطله مىچرخد و آتش طلبش خاموش نمىشود: ألا بذکرالله تَطْمَئنُّ الْقُلُوب 13: 28» انسانهاى فاقد کرامت، معدن حرص و طمع هستند.
از پیامبر خدا، صلّىالله علیه و آله نقل شده که بعضى مردم در قیامت محشور مىشوند به صورتهایى که نیکوست پیش آنها میمون [ها] و انترها از کلام ایشان استفاده مى شود آن که فاقد کرامت انسانى است از هیچ چیز براى مقاصد دنیایى خود چشمپوشى نمىکند خود را از حیوان پستتر کرده و دنیا را هم همان گونه مىخواهد اگر بر سرنوشت مردم دست یابند در دنیا فساد و تباهى را رشد داده و باعث جنگها و خونریزیها مىشوند و این مورد تأیید تاریخ و قرآن است.
تاریخ از این نمونه آدمها پر است. «تیمور لنگ در اصفهان با 70 هزار سر، منار ساخت و دو هزار نفر را زنده لاى دیوار کرد. شاه عباس فسادش به حدى رسید که پدر، برادر و پسر خود را کشت. رضا شاه چه ثروتى از ایران را به یغما برد و پسرش چقدر جوانان را قتل عام کرد.»
«در حادثه انفجار بمب اتمى در هیروشیما صد و شصت هزار نفر در ظرف چند ثانیه از بین رفتند. قرآن نیز متذکر فساد ناشى از این افراد مىشود و در تحلیلى از بلقیس چنین نقل مىکند:
قالَتْ إنَّ الْمُلُوکَ إذا دَخَلُوا قَرْیَهً أفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اعزَّه أهْلها أذلَّهً وَ کَذلک یَفْعَلُون.
گفت: «پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مىکشند و عزیزان آنجا را ذلیل مىکنند؛ (آرى) کار آنان همین گونه است.»
خداوند چه زیبا از قول بلقیس به معرفى اینگونه افراد و فساد ناشى از آنها پرداخته است. خدا فساد را از صفات پادشاهان و حکومتهاى غیرالهى معرفى مىکند؛ هرچند در شعار، از آزادى و حقوق بشر حرف بزنند اما خصلت آنها این است که چون به جایى حمله کنند به جاى نجات انسان ها آنها را قتل عام مىکنند و عزیزهاى آن سرزمین را ذلیل و خوار مىگردانند و حرمت ها را هتک مىکنند.
همانگونه که امام متذکر شدند انسان هاى فاقد کرامت معدن حرص و طمع هستند لذا به دنبال تصاحب اموال مردماند بدین سبب مردم همیشه در فقر به سر مىبرند. بعضى از افراد آنقدر در طمع پیش مىروند که اموال مساکین را هم غصب مىکنند. در جریان همراهى حضرت موسى (ع) با حضرت خضر (ع) در سوره کهف آمده چون حضرت خضر (ع) به کشتى آسیب مىرساند، مورد اعتراض حضرت موسى (ع) قرار گرفت. حضرت خضر (ع) در جواب گفت: «اما آن کشتى مال گروهى از مستمندان بود که با آن در دریا کار مىکردند؛ خواستم آن را معیوب کنم؛ (چرا که) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود که هر کشتى (سالمى) را بزور مىگرفت.»
از این دست افراد کم نبوده و نیست. نمونه دیگرى که در قرآن از آن سخن گفته شده، فرعون است که همه مصر را ملک خود مىدانست و حتى مردم را نیز عبد و برده خود مىشمرد.
وَ نادى فرعَوْنُ فى قَوْمه قال یا قَوْم ألَیْسَ لى مُلْکُ مصر و هذه الْانهارُ تَجْرى من تَحتى أفلا تُبْصروُن.
فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟! آیا نمىبینید؟!»
فقالوا انُؤمنُ لبَشرَیْن مثْلنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابدُون.
آنها گفتند: آیا ما به دو انسانى همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالى که قوم آنها بردگان ما هستند؟!
از این دو آیه روشن مىشود که فرعون هم مصر را ملک خود مىدانسته و هم مردم را بنده خود.
انسان حیوان صفت نه تنها مال مردم را تصاحب مىکند و در زمین فساد مىکند با جان آنها هم بازى مىکند نمونه قرآنى آن، زمانى که ساحران حقانیت حضرت موسى (ع) برایشان آشکار شد، به موسى (ع) ایمان آوردند لذا مورد عتاب فرعون قرار گرفتند که گفت:
لَأقَطِّعَنَّ أیْدیَکُم وَ ارْجُلَکُم من خلاف ثُمَّ لَأصَلَّبَنَّکُم أجْمَعین.
سوگند مىخورم که دست ها و پاهاى شما را بطور مخالف [: دست راست با پاى چپ، یا دست چپ و پاى راست] قطع مىکنم؛ سپس همگى را به دار مىآویزم!
قرآن نمونه دیگرى را در سوره بروج آورده است که عدهاى زورگو انسانهایى که به خدا ایمان آورده بودند، زنده زنده در آتش سوزاندند. خداوند چنین مىفرماید:
قُتلَ أصْحابُ الْأخْدُود- النّار ذاتُ الْوَقُود- إذْ هُمْ عَلَیْها قُعُود- وَ هُمْ على ما یَفْعَلُونَ بالمومنینَ شُهُودٌ- وَ ما نَقَمُوا منْهُمْ إلّا أنْ یُؤمنُوا بالله العَزیز الْحَمید.
مرگ بر شکنجهگران. داخل صاحب گودال (آتش)، آتشى عظیم و شعلهور! هنگامى که در کنار آن نشسته بودند، و آنچه را با مومنان انجام مىدادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مىکردند. آنها هیچ ایرادى بر مومنان نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.
اینگونه آدمى از هر حیوانى پستتر شده خوبان را فداى خطاهاى خود مىکند لذا این حیوان درنده حاضر است ابراهیم را به آتش بیاندازد؛ موسى را آواره کند؛ عیسى را به خیال خود به صلیب کشد و حضرت محمد (ص) را در شعب ابىطالب محاصره کند و حتى تصمیم به قتلش بگیرد.
حال که این قدر کرامت مهم است انسان با کرامتى چون حضرت رسول سعى مىکند کرامت را به انسانها برگرداند و بدینسبب دست به اصلاح امت عرب جاهلى زد و با عملیاتى کردن قرآن در بین آنها به طور معجزهآسا بدویت را به مدنیت تبدیل کرد. آنها که بر سر برکهاى آب، خون ها مىریختند به کسانى تبدیل شدند که در نهایت نیاز انفاق مىکردند.
آرى اگر انسان با کرامت شد حکومت و قدرت هم پیدا کند نه تنها خدا را فراموش نمىکند و فساد نمىکند بلکه همانگونه که خدا مىفرماید نماز را اقامه مىکند به فکر مستمندان است و به خوبىها امر و از بدىها نهى مىکند:
الَّذینَ إن مَکَّنَّاهُمْ فى الْأرْض أقامُوا الصَّلاه وَ آتَوُا الزّکاه و أمَرُوا بالْمَعْرُوف و نَهوا عن الْمُنْکر وَ لله عاقبه الْأمُور.
همان کسانى که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا مىدارند، و زکات مىدهند، و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، و پایان همه کارها از آن خداست.
امام در مورد انسانى که توانسته بر نفس خود فائق آید مىفرماید:
«و بعد از تسلیم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملکت بروز کند و حکومت عادله حقه تشکیل شود که کار کن در آن و حکمفرماى در آن حق و قوانین حقه باشد، و قدمى برخلاف حق در آن گذاشته نشود و بکلى از باطل و جور عارى و برى گردد.»
صورت ملکوتى
امام چنین آوردهاند:
«در عالم بعد از موت، چه برزخ باشد یا قیامت، انسان اگر خلق باطن و ملکه و سریرهاش انسانى باشد، صورت ملکوتى او نیز صورت انسانى است. ولى اگر ملکاتش غیرملکات انسانى باشد، صورتش انسانى نیست و تابع آن سریره و ملکه است. مثلًا اگر ملکه شهوت و بهیمیت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن حکم بهیمه شود، انسان صورت ملکوتیش صورت یکى از بهائم است مناسب با آن خلق. و اگر ملکه غضب و سبعیّت بر باطن و سریرهاش غلبه کند و حکم مملکت باطن و سریره حکم سبع شود، صورت غیبیه ملکوتیه صورت یکى از سباع است. و اگر وهم و شیطنت ملکه شد و باطن و سریرهاش داراى ملکات شیطانیه شد، از قبیل خدعه، تقلب، نیمه، غیبت، صورت غیب و ملکوتش صورت یکى از شیاطین است به مناسبت آن. و گاهى ممکن است به طریق ترکیب دو ملکه یا چند ملکه منشأ صورت ملکوتى شود. آن وقت به شکل هیچیک از حیوانات نمىشود، بلکه صورت غریبى پیدا مىکند که هیچ آن صورت مدهش و موحش بدترکیب در این عالم سابقه ندارد. از پیغمبر خدا، صلىالله علیه و آله، نقل شده که بعضى مردم در قیامت محشور مىشوند به صورتهایى که نیکوست پیش آنها میمون [ها] و انترها. بلکه ممکن است از براى یک نفر در آن عالم چند صورت باشد، زیرا که آن عالم مثل این عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند. و این مطلب مطابق با برهان نیز هست و در محل خود مقرر است.»
«ممکن است از براى یک نفر در آن عالم چند صورت باشد زیرا که آن عالم مثل این عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند»
شهید مطهرى: عجیب است با آنکه کلمات امام حسین آنقدر زیاد نیست، ولى هیچ مطلبى در کلمات ایشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمىخورد. اصلا مثل اینکه روح حسین مساوى است با بزرگوارى
نمونههاى آثار کرامت در کلام شهید مطهرى
استاد بر این مطلب تأکید دارند آدمى که مىتواند بالاترین رتبه را داشته باشد چرا خود را کم مىفروشد؟ چرا ارزش واقعى خود را فراموش کرده است؟ چرا خود را فراموش کرده است؟ تنها به بزرگى فکر نکن بزرگواریت را دریاب. به قول مولایمان امیرالمومنین: روح خودت را گرامى بدار، بزرگوار بدار، برترى بدار از هر کار پستى. در مقابل هر پستى و گناه فکر کن که روح من از این بالاتر است اگر چنین شد انسان به دنبال گناه و معصیت نخواهد رفت.
اگر کرامت را درک کردیم دروغ، دزدى، زنا، نامردى و ... در شأن خود نمىبینیم خود را برتر مىدانیم. استاد مىفرماید: على (ع) همه اخلاق دنیه را از پستى نفس مىداند یعنى اگر کرامت و بزرگوارى حاصل شد فرد که هیچ دنیا گلستان مىشود. زیرا خود صاحب کرامت است و همین کرامت را هم براى دیگران مىخواهد بدین سبب بزرگان ما خود را براى هدایت انسانها به زحمت مىانداختند در مورد نبى مکرم اسلام مفسرین قرآن نوشتهاند آنقدر دلسوز امت بود که آیه نازل شد:
فَلَعَلَّکَ باخعٌ على اثَرهم إن لَّم یُؤمنُوا بهذا الْحَدیث أسَفاً.
گویى مىخواهى بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند!
«از آیات قرآن و تواریخ به خوبى استفاده مىشود که رهبران الهى بیش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مىبردند، به ایمان آنها عشق مىورزیدند، از اینکه مىدیدند تشنهکامانى در کنار چشمه آب زلال نشستهاند و از تشنگى فریاد مىکشند ناراحت بودند، اشک مىریختند، دعا مىکردند، شب و روز تلاش و کوشش داشتند، در نهان و آشکار تبلیغ مىکردند، در خلوت و اجتماع فریاد مىزدند، و از اینکه مردم راه روشن و راست را گذارده، به بیراهه مىرفتند غصه مىخوردند، غصهاى جانکاه که گاهى آنها را تا سر حد مرگ پیش مىبرد! و راستى تا چنین نباشد «رهبرى» در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد! گاه این حالت اندوه بقدرى شدید مىشد که جان پیامبر (ص) به خطر مىافتاد و خدا او را دلدارى مىداد.
در سوره شعراء آیه 3 و 4 مىخوانیم لَعَلَّکَ باخعٌ نَفْسَکَ ألَّا یَکوُنُوا مومنینَ إنْ نَشَأ نُنَزِّلْ عَلَیْهمْ منَ السَّماء آیَه فَظَلَّت أعْناقُهُم لها خاضعینَ: گویى مىخواهى خود را هلاک کنى که چرا اینها ایمان نمىآورند. غم مخور ما آنها را آزاد قرار دادهایم و اگر بخواهیم آیهاى از آسمان فرو مىفرستیم که گردنهایشان بىاختیار در برابر آن فرود آید.»
بدین سبب است که حسین ابن على (ع) که براى سعادت انسانها قیام کرده بود نه تنها خود به دنبال عزت نفس بود و تن به ذلت نمىداد بلکه این را براى دشمنان نیز مىخواست این انسان با کرامت، جهان را کرامتمند مىخواهد و شعار او توانست جهانى را متحول کند استاد مطهرى در موارد متعددى از او و کلمات او یاد مىکند به عنوان نمونه: عجیب است با آن که کلمات امام حسین(ع) آنقدر زیاد نیست، ولى هیچ مطلبى در کلمات ایشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمىخورد اصلا مثل اینکه روح حسین مساوى است با بزرگوارى، همهاش دم از بزرگوارى مىزند.