جایگاه کرامت انسان در نکات تفسیرى امام خمینى(س) و شهید مطهرى

محور کلام ما، در مورد جایگاه کرامت انسان در نکات تفسیرى امام و شهید مطهرى است. هدف ما مقابله دو دیدگاه نیست گرچه این هم مورد توجه قرار گرفته است و در بیشتر موارد داراى اشتراک نظرند با این تفاوت که امام بیشتر به مسائل اخلاقى، عرفانى توجه دارند و شهید مطهرى به مسائل اجتماعى؛ اما این بدین معنا نیست که هر کدام فقط در این حوزه، سخن گفته باشند.

نویسنده این نوشتار معتقد است: این استاد و شاگرد هر دو از کرامت و شرف انسانى سخن گفته و نوشته‏اند بلکه عمر خود را و جان خود را در سبد اخلاص براى تعالى انسان گذاشتند. شهید مطهرى در مورد امام مى‏فرماید: او به مردم ما شخصیت داد، خود واقعى و هویت اسلامى آنها را به آنان بازگرداند.

در این مجال به بررسى کلمات این دو بزرگوار در مورد کرامت انسانى مى‏پردازیم. آیا کرامت ذاتى انسان است؟ برترى انسان به موجودات دیگر در چیست؟ ویژگى‏هاى انسان کریم کدام است؟ اثر کرامت بر جامعه چیست؟



ذاتى بودن کرامت‏


طرفداران نظریه ذاتى بودن کرامت براى انسان به آیه کریمه: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْنَهُمْ فى الْبَرِّ وَالْبَحْر وَ رَزَقْنهُم مِنَ الطَّیِبتِ وَ فَضَّلْنَهُمْ عَلى کَثیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا  استدلال کرده‏اند. اما کلامى در مراد از آیه از علامه طباطبائى در المیزان:


"مراد از آیه، بیان حال جنس بشر است، صرفنظر از کرامت هاى خاص و فضائل روحى و معنوى که به عده‏اى اختصاص داده، بنابراین این آیه مشرکین و کفار و فاسقین را زیر نظر دارد، چه اگر نمى‏داشت و مقصود از آن انسان‏هاى خوب و مطیع بود معناى امتنان و عتاب درست درنمى‏آمد. پس اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَم» مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتى است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معناى تکریم با تفضیل فرق پیدا مى‏کند، چون تکریم معنایى است؛ نفسى و در تکریم کارى به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که داراى شرافتى و کرامتى بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برترى یابد، در حالى که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد."


ایشان در ادامه مى‏نویسد:


"انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتى دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برترى داشته و هر کمالى که در سایر موجودات هست حد اعلاى آن در انسان وجود دارد."


از کلام علامه استفاده مى‏شود کرامتى که ذاتى انسان است وجود عقل است و حضرت امام گرچه تا آنجا که بنده تتبع کردم این آیه را مورد بررسى قرار نداده‏اند اما ایشان عزم را وجه تمایز مى‏دانند:


"بعضى از مشایخ ما، أطال‏الله عمره، مى‏فرمودند که "عزم" جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است."


استاد مطهرى نیز براى انسان قائل به کرامت ذاتى است.


کرامت اکتسابى‏


ولى مى‏شود با این کرامت ذاتى کرامتى را اکتساب کرد که قابل تصور نباشد. امام خمینى مى‏فرماید:

"انسان محدود نیست یعنى انسان در طرف سعادت و در طرف فضیلت غیرمحدود است. مى‏رسد تا آنجایى که تمام صفاتش الهى مى‏شود؛ یعنى نظر مى‏کند نظر الهى؛ دستش را دراز مى‏کند دست الهى: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى دست، دست خداست. تو انداختى رمیتَ لکن: ما رمیت- ان الله رمى. آنهائى که با تو بیعت کردند، انما یبایعون الله انسان در طرف کمال به آنجا مى‏رسد که یدالله مى‏شود، عین‏الله مى‏شود، اذن الله مى‏شود. در طرف کمال این‏طورى است، غیر محدود است."


راه هاى کسب کرامت‏


1. ایمان و یاد خدا


کسانى که با خدا باشند، توجه به خدا و ایمان به خدا داشته باشند، خداوند آنها را از تمام ظلمت‏ها، از تمام تاریکى‏ها خارج مى‏کند و به حقیقت نور مى‏رساند.


خداوند نیز در قرآن مى‏فرماید:


وَاللهُ یَدْعوا إلَى دارِ السًّلمِ وَ یَهْدى مَن یَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ* لِّلَّذینَ أحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زیادَه وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَترٌ وَلا ذِلَّهٌ أولئِکَ أصحبُ الجَنَّهِ هُمْ فِیها خلِدُونَ* وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَه بِمِثلها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّه مَّا لهم مِّنَ الله مِنْ عاصِمٍ کَأنَّما أغْشیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً من الَّیل مُظْلِما أولئکَ أصحبُ النّار هُمْ فیها خلدُون.


و خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت مى‏کند و هر کس را بخواهد (و شایسته و لایق ببیند)، به راه راست هدایت مى‏نماید. کسانى که نیکى کردند، پاداش نیک و افزون بر آن دارند و تاریکى و ذلت، چهره‏هایشان را نمى‏پوشاند. آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.


اما کسانى که مرتکب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند و ذلت و خوارى، چهره آنان را مى‏پوشاند و هیچ چیز نمى‏تواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد!


2. عمل به قانون الهى‏


"این آدمى‏زاده را خدا به این جهان آورده براى کسب فضایل و معارف و شرکت در راه انداختن چرخ‏هاى سعادت دو جهان، و این صورت نبندد مگر به تن دادن زیر قانون‏هاى خدایى، که کفیل سعادت ابدى است."


3. قرآن‏


"اى قرآن اى تحفه آسمانى و اى هدیه رحمانى! تو را خداى جهان براى زنده کردن دل‏هاى ما و باز کردن گوش و چشم توده فرستاد، و تو نور هدایت و راهنماى سعادت ما هستى، تو ما را از منزل حیوانى مى‏خواهى به اوج انسانى و جوار رحمانى برسانى."


4. راه انبیا


حضرت امام در ذیل آیه 257 بقره مردم را به دو گروه مومن و غیرمومن تقسیم مى‏کنند و در توضیح مى‏آورند:


"یک گروه مومن هستند که تحت تربیت انبیا واقع شده‏اند به واسطه تربیت انبیا از همه ظلمت‏ها و از همه گرفتارى‏ها و از همه خارج شدند آنها. به واسطه تعلیمات انبیا وارد شدند در نور، در کمال مطلق ... میزان مومن این میزان است هر کس از همه ظلمت‏ها به واسطه تعلیم انبیا خارج شده است و به نور مطلق رسیده است، این مومن است".


5. خشیت و تقوا


تقوا در آیات و روایات مورد تأکید فراوان واقع شده است. اساتید اخلاق و عرفان از آن به‏ بزرگى یاد کرده‏اند و امام خمینى و شهید مطهرى نیز در موارد متعددى از آن سخن به میان آورده‏اند مثلا امام مى‏فرماید:

«باید دانست که تقوا نفوس را صاف و پاک کند از کدورات و آلایش؛ و البته اگر صفحه نفوس از حجب معاصى و کدورات آنها صافى باشد، اعمال حسنه در آن موثرتر و اصابه به غرض بهتر نماید، و سر بزرگ عبادات، که ارتیاض طبیعت و قهر ملکوت بر ملک و نفوذ اراده فاعله نفس است، بهتر انجام گیرد. پس خشیت از حق را، که مؤثر تام در تقواى نفوس است، یکى از عوامل بزرگ اصلاح نفوس و دخیل در اصابه اعمال و حسن و کمال آنها باید شمرد؛ زیرا که تقوا علاوه بر آنکه خود یکى از مصلحات نفس است، مؤثر در تأثیر اعمال قلبیه و قالبیه انسان و موجب قبولى آنها نیز هست؛ چنانکه خداى تعالى فرماید: إنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقین  خداوند از پرهیزگاران قبول مى‏کند و بس.»


6. عبادت با نیت صادقه‏


از کلمات امام قابل استفاده است که نیت صادقه و اراده خالصه است که کمال و نقص و صحت و فساد عبادات کاملًا تابع آن است و عبادتى مفید به حال مسافر الى‏الله است که این‏گونه باشد.


7. موعظه‏


این راه مقدم بر راه‏هاى قبلى است چون ابتدا باید نفس را در مسیر الهى قرار داد لذا امام چنین توصیه مى‏فرمایند:


«البته نفس که پرورش یافته دامن طبیعت است، تا مستعد نگردد، آشنایى با معقول پیدا نخواهد کرد، ولى اگر صفحه انسیه یلى الرب آن صقالتى پیدا کند، مطلب را برهانى خواهد یافت، و لکن تا طفل است و به حد رشد نرسیده، باید مطالب را به کمک موعظه و خواندن قرآن، و تشبیه نمودن به او تلقین کرد؛ تا این طفل آنچه را ندیده باور داشته باشد و اگر این مطالب را باور نداشت، وقت آن نبوده و باید آن را به زمان رشد و تکمّل استعداد موکول کرد.»

آرى راهى نیز براى کسب کرامت اخروى وجود دارد که مافوق تصور است حضرت امام‏ در توصیف مقام آنها اظهار عجز مى‏کنند و آن مسیرى نیست جز شهادت در راه خدا ایشان مى‏فرمایند:


«از شهیدان ارجمندى که خداى تعالى در شأن آنان کلمه بزرگ «احیاء عند ربهم یرزقون» را فرموده است، بشرى قاصر مثل من چه تواند گفت؟ آیا بار یافتن نزد خداوند و ضیافت مقام ربوبى از آنان را مى‏توان با قلم و بیان و گفت و شنود توضیح داد؟ آیا این همان مقام «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» (فجر/ 29- 30)، نیست.»


و در جایى دیگر آورده‏اند:


«شرف بزرگ شهداى در راه حق، حیات عند رب و ضیافت‏الله است.»


شهید مطهرى نیز کلمات بلندى در رابطه با عظمت و کرامت شهدا دارد که مى‏شود برداشت کرد کرامت دیگران همه به راه آنها منتهى مى‏شود به عنوان نمونه دو کلام کوتاه را از ایشان برایتان نقل مى‏کنم:


«انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش مى‏کند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کارى انجام مى‏دهد به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانى مى‏کند که اگر پرتوافشانى او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوشها راکد مى‏شد شهدا پرتوافشانان و شمعهاى فروزنده اجتماعند که اگر پرتو افشانى آنها در ظلمات استبدادها نبود بشر ره به جایى نمى‏برد.»


«مى‏گویند پشت سر هر شهادتى یک روشنایى پیدا مى‏شود، این سخن سخن بسیار درستى است و ارزش شهید و شهدا را ثابت مى‏کند. از نظر اجتماعى، مثل شهید و شهادت که روشنى ایجاد مى‏کند مثل یک سلسله کارهاى خیر فردى که در قلب فرد ایجاد روشنى مى‏کند، نظیر ایثار، انصاف دادن، مبارزه با هواى نفس. در حقیقت شهادت براى اجتماع نوعى تصفیه نفس است براى اجتماع.»


کرامت آدمى در مقایسه با موجودات دیگر آنچنان که از کلمات امام و شهید مطهرى استفاده مى‏شود آدمى در ابتداى راه، حیوانى بیش نیست که مى‏تواند خود را از حیوانیت خارج و به انسانیت برساند و تنها امتیاز او قابلیت انسان شدن است.


حضرت امام مى‏نویسند:


«و در مقام خود مبرهن است که انسان در اول پیدایش، پس از طى منازل، حیوان ضعیفى است که جز به قابلیت انسانیت امتیازى از سایر حیوانات ندارد. و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس، انسان حیوانى بالفعل است در ابتداى ورود در این عالم؛ و در تحت هیچ میزان جز شریعت حیوانات، که اداره شهوت و غضب است، نیست.»


استاد مطهرى نیز به همین مطلب اشاره دارند:


«حقیقت این است که سیر تکاملى انسان از حیوانیت آغاز مى‏شود و به سوى انسانیت کمال مى‏یابد.»


پس امتیاز آدمى نسبت به موجودات دیگر که در آیه قرآن بدان اشاره شده به چیست؟


جواب روشن است. ملاک برترى همان قابلیت است که اگر از آن درست استفاده شود از ملک پران شود و در صورت فراموشى آن قابلیتها از حیوان پست‏تر مى‏شود. بدین جهت است که در روایات ما به شناخت خودمان امر شده‏ایم. استاد شهید در مورد امتیاز انسان آورده است:


«انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر- اعم از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است از این نظر که هر موجودى که پا به جهان مى‏گذارد و آفریده مى‏شود همان است که‏ آفریده شده است، یعنى ماهیت و واقعیت و چگونگى‏هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته مى‏شود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز مى‏شود.»


ایشان در اینجا تعبیر زیبایى نسبت به انسان و امتیازش بر موجودات دیگر آورده است:


«انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است، بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد.»


انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان یک شخصیتى دارد بالفعل و یک شخصیت بالقوه اگر در همان مرحله شخصى خود در جا بزند هیچ امتیازى بر آنها ندارد بلکه در حیوانیت از حیوانات پیشى گرفته و از همه قوى‏تر و کامل‏تر در خصوصیات حیوانى مى‏شود. آرى امتیاز او بر آنها آن بعد شخصیتى در وجودش است که بالقوه است اگر آنها را بیدار کند و از سرچشمه معرفت سیراب کند به فعلیت برساند به انسانیت دست یافته که بر بسیارى از موجودات برترى مى‏یابد.


قابلیت انسان شدن همان چیزى است که حضرت امام از آن تعبیر به عزم مى‏کنند و با استناد به کلام استادشان ملاک امتیاز انسان مى‏شمارند:


«منزل دیگر که بعد از تفکر از براى انسان مجاهد پیش مى‏آید، منزل «عزم» است. (و این غیر از «اراده» است که شیخ‏الرئیس در اشارات آن را اوّل درجات عارفین دانسته.) بعضى از مشایخ ما، أطال الله عمره، مى‏فرمودند که «عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.»


در توضیح عزم نیز آورده‏اند:


«و عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذارى و تصمیم بر ترک معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان‏ است. و انسان شرعى عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسول‏اکرم، صلّى‏الله علیه و آله باشد و تأسى به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک. و این امرى است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سرور کردن امرى است مقدور هر یک از بندگان خدا.»


آرى انسان با این ویژگى بر حیوانات که هیچ بر مخلوقات دیگر هم برترى دارد. استاد مطهرى نیز با بیان مصادیقى تقریبا همین امتیاز را براى آدمى قائل مى‏شوند:


«آیا شرافت انسان به جان داشتن است؟ همه جانوران جان دارند. پشه هم جان دارد. به چشم داشتن است؟ حیوان چشم‏دار زیاد است. به حافظه داشتن است؟ حیوان حافظه‏دار در دنیا زیاد است باید یک چیزى در انسان وجود داشته باشد که اسمش انسانیت است و در حیوانات وجود ندارد ... منطق قرآن همین است. مى‏گوید انسان به صرف این که از نسل بشر است نمى‏تواند احترام بیشترى را از حیوانات ادعا بکند. یک انسان به موجب آنکه انسان است و شرافتهاى ذاتى انسانى و کمالات مختص انسان را دارد مى‏تواند محترم باشد. یکى از امورى که لازمه انسانیت انسانهاست، مسئله محترم شمردن پیمان و قرارداد است. انسان، انسان است نه به اینکه حرف بزند، بلکه به اینکه در حالى که مى‏تواند دروغ بگوید راست بگوید. انسان، انسان است که به اختیار خودش پیمان ببندد و در حالى که برایش ممکن است خیانت، بکند روى پیمانش بایستد ولو به ضرر خودش باشد. البته نمى‏گوئیم منحصر به اینهاست، اینها از نشانه‏هاى انسانیت است.»


آرى همان‏گونه که ملاحظه مى‏فرمایید هر دو بزرگوار یک سرى وجه تمایز را در ظاهر آدمى مورد توجه قرار مى‏دهند ولیکن اینها تمایز ظاهرى است نه واقعى و ایده‏آل و گاهى همین‏ها مانع رشد انسانیت در انسان مى‏شوند و خود حجابى بر سر راه خواهند شد. مثلا امام مى‏نویسد:


استاد مطهرى: انسان آن چیزى نیست که آفریده شده است بلکه آن چیزى است که خودش بخواهد باشد؛ هر عملى ملاک فضیلت نیست، همان‏طور که هیچ فضیلتى بالاتر از علم نیست‏.


«خداوند انسان را از بین مخلوقات امتیاز داده به حسن ترکیب و جمال نیکو منظر.»


یا اینکه لباس داشتن را با استناد به روایت از امتیازات آدمى مى‏شمارند:


«وصل: عن مصباح الشّریعه، قال الصّادق علیه‏السلام: ازین اللّباس للمومنین لباس التّقوى، و انعمه الایمان. قال الله عزّ و جلّ: «و لباس التّقوى ذلک خیر.» و امّا اللّباس الظّاهر، فنعمه من الله، یستر عورات بنى آدم. و هى کرامه اکرم الله بها عباده ذرّیّه آدم (ع) لم یکرم غیرهم ...»


به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مى‏فرماید:


«مزیّن‏ترین لباسها براى مومنین لباس تقوى است، و نرمترین لباس براى آنها لباس ایمان است، چنانچه خداى تعالى فرماید: «لباس تقوى بهترین لباس است.» و اما لباس ظاهر، از نعمتهاى خداست که ستر عورت بنى آدم کند. و این کرامت خاص ذرّیه آدم علیه‏السلام [است‏] و به دیگر موجودات عطا نفرموده ...»

بعضى ملاک برترى انسان را فقط علم و دانش دانسته‏اند که مورد نقد هر دو بزرگوار قرار گرفته است. امام علم بدون تزکیه را داراى اثر سوء مى‏دانند. استدلال مى‏کنند مخترع تمام ادیان ساختگى انسانهاى عالم غیرپرورش یافته‏اند.  شهید هم دانش را به عنوان حتى یکى از پایه‏هاى انسانیت نیز قبول ندارد.

البته هیچ‏کدام منکر فضیلت علم نیستند چنانکه امام در کتاب شریف شرح حدیث جنودعقل و جهل یک فصل در فضیلت علم آورده‏اند اما خودشان بعد از توضیحى پیرامون آیه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّها مى‏نویسند:

 «از این‏جا معلوم شود که علم به اسماء افضل همه فضایل است و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلّیات و اعتباریّات نیست، زیرا که در آن فضلى نیست که حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیّت بدان متقوّم است، در مقابل نظر ابلیس که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است. و این امتیاز آدم از ابلیس دستور کلّى است از براى بنى آدم که باید خود را به مقام آدمیّت که تعلّم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد، نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.»

پس هر علمى ملاک فضیلت نیست به همان‏طور که هیچ فضیلتى بالاتر از علم نیست که امام چهار وجه را در فضیلت آن در ذیل آیات یک تا پنج سوره علق عنوان نموده‏اند:

«اوّل، آن که در بدو نزول وحى و مفتتح کتاب کریم خود، پس از نعمت خلقت، نعمت علم را گوشزد رسول خود فرموده. پس اگر فضیلتى بالاتر از علم متصوّر بود، مناسب بود آن را ذکر فرموده باشد.

دوّم، آن که وجه تناسب بین آیات شریفه در این سوره- که در یک آیه فرماید خلق انسان را از علق فرموده، و پس آن مقام تعلیم به قلم و تعلیم مالم یعلم را ذکر فرماید- آن است که مقام قدرت خود را مى‏خواهد گوشزد کند که از یک ماده کثیفه متعفّنه که أخسّ موجود است، یک موجود شریف عالمى خلق فرمود که اشرف کائنات است، و اگر علم اشرف فضایل انسانیه نباشد، مناسب نباشد ذکر آن در این مقام.

سوّم، آن که ترتّب حکم بر وصفى، مشعر به علیت است، و حق تعالى در این آیات خود را به اکرمیّت توصیف فرموده، و تعلیم را بر آن مرتب فرموده، پس معلوم مى‏شود اکرمیّت حق تعالى علّت براى تعلیم علم است، و اگر چیزى افضل از علم بود، مناسب بود در این مقام که با صیغه افعل التفضیل ذکر شد، آن مذکور شود.

چهارم، وجهى است که به نظر نویسنده رسید در این حال، و آن از تفضّلات خداوند کریم است که تعلیم کند، انسان را آنچه ندانسته است. آن وجه آن است که خداى تعالى خلقت انسان و تعلیم او را به ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- چنانچه در علم اسماء مقرّر است، اسم جامع اعظم است، و این اسم اعظم مبدأ خلقت انسان کامل است، و دیگر موجودات لیاقت مبدئیت این اسم را ندارند. و خداى- تبارک و تعالى- از غایت‏ انسان با الطاف الهیه و عزم مى‏تواند در جانب کمال به جایى برسد که از همه موجودات برتر شود و اگر از این نیروى خدادادى استفاده نکند از او موجودى پست‏تر و ذلیل‏تر است‏.

امام خمینى: کسانى که به خدا توجه دارند و مقصد آنها مقصد الهى است از تمام انواع ظلمات ... نجات پیدا مى‏کنند و در دریاى نور غرق مى‏شوند.

تشریف علم و عظمت آن، خلقت او را نیز به ربّ خاص به محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و حق تعالى در مواردى که عنایت خاص به امرى دارد، ربّ محمّد- صلّى‏الله علیه و آله- را ذکر مى‏فرماید، چنانچه از مطالعه قرآن کریم و مراجعه به آیات شریفه که به این سیاق است، معلوم شود. چنانچه در آیه شریفه سوره «هود» فرماید: ما مِنْ دابَّهٍ إلا هُوَ آخِذٌ بِناصیَتِها إنَّ رَبّى عَلى صراطٍ مُسْتَقیمٍ «11: 56»، صراط مستقیم را به ربّ محمّد- صلّى الله علیه و آله- نسبت داده، و این علاوه بر تناسب مقام استقامت مطلقه با ربّ انسان کامل، به واسطه غایت عنایت به مطلوب، این اضافه مذکور شده. و نیز در آیه شریفه تحکیم فرماید: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ «4: 65» إلى آخره و در سوره حجر فرماید: فَوَ رَبِّکَ لَنَسئَلَنَّهُمْ أجْمَعینَ «15: 92»، و این موارد، مورد عنایت خاص است. بالجمله نسبت تعلیم را به ربّ انسان کامل دادن، بزرگتر عظمت است از براى حقیقت علم، چنانچه واضح است.»

امام وجه تمایزهاى دیگرى نیز آورده‏اند مثل تهیه مناسبترین غذاها قبل از تولّد و حب فرزند و جدیت در جمع و ضبط و حفظ و تربیت اولاد «و از کرامتهایى که مخصوص انسان است آن که وضعیت پستان مادر را طورى مقرّر فرموده که طفل را با احترام و اکرام در برگیرد هنگام شیر دادن. اینها و صدها هزار امثال آن، کرامتهاى صورى ایّام طفولیّت و خردسالى است. و در هر یک‏ از سنین عمر، براى او نعمتها و رحمتهایى مقرّر فرموده که بسط آنها موجب طول کلام شود. و از جمله کاملترین و بزرگترین نعمتها، نعمت تربیتهاى معنوى است که مخصوص بنى‏الانسان مى‏باشد، از قبیل فرستادن کتب آسمانى و انبیاء و مرسلین- علیهم السّلام- که تأمین سعادت ابدى و راحت همیشگى انسان را فرماید، و طرق وصول به سعادت جاودانى و کمالات انسانى را به انسان راهنمایى فرموده. این نعمتها اکتسابى نیست و همه از لطفهاى پنهان و آشکارا و تماما رحمت هاى اقتراحى است.

بهر حال انسان با الطاف الهیه و عزم مى‏تواند در جانب کمال به جائى برسد که از همه موجودات برتر شود و چنانکه اگر از این نیروى خدادادى استفاده نکند از هر موجودى پست‏تر و ذلیل‏تر است این همان مطلبى است که امام در چند جا به آن اشاره فرموده‏اند.

ویژگى‏هاى انسان کریم‏

1. یاد خدا

انسان کریم به یاد خداست هیچ گاه او را از یاد نمى‏برد چون اگر خدا را فراموش کند کرامت خود نیز از یاد مى‏برد. امام متذکر مى‏شوند:

 «اصلًا اسلام یکى از عقوبت‏هاى الهى را این مى‏داند که خدا انسان را به شکلى در مى‏آورد که خودش را فراموش کند: وَلا تَکُونُوا کالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأنسَئهُمْ أنفُسَهُمْ أوْلئکَ هُمُ الْفَسِقُونَ»

و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.

همچنین امام مى‏نویسد:

 «کسانى که به خدا توجه دارند و مقصد آنها مقصد الهى است، از تمام انواع ظلمات- ظلمات مادى، و ظلمات معنوى- نجات پیدا مى‏کنند و در دریاى نور غرق مى‏شوند.»

2. بنده نبودن جز براى خدا

شهید مطهرى کلامى از على (ع) از نامه 31 را بر این شاهد مى‏گیرند و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا آدمى باید خود را از اسارت تمام تعلقات خارج کند و خود را بنده حق داند و همه چیز نزد او کوچک آید جز حق و یاد او. امام آورده‏اند:

 «و یاد حق تعالى دل را از منازل و مناظر طبیعت منصرف کند، و تمام جهان و جهانیان را از نظر او بیاندازد، و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند، و با هیچ چیز دل خوش نکند، و همّتش به مرتبه [اى‏] رسد که تمام عوالم وجود در پیش نظرش نیاید. پس، هر چه واردات قلبى پیدا کند، دامن‏گیر او نشود. و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد. و هرچه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است، در نظرش کوچک باشد. و این خود، منشأ تواضع براى حق شود، و به تبع براى خلق، زیرا که خلق را نیز از حق بیند. و همین، منشأ عزّت نفس و بزرگوارى هم شود، زیرا که روح تملّق که از نفع‏طلبى و خودخواهى پیدا شود، در او نیست.»

امام صادق (ع) در ضمن اشعارى مى‏فرماید: من این نفس گرانبها را در بازار وجود و هستى فقط یک قیمت برایش قائل هستم ... و آن گوهر همان است که از صدف کون و مکان بیرون است.

غلام همّت آن- م که زیر چ- رخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است‏.

3. استقامت و سعه صدر

 «انسانى که داراى شرح صدر باشد، هر چه از کمال و جمال و مال و منال و دولت و حشم در خود ببیند، به آن اهمّیت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نیاید.

سعه وجود چنین انسانى، به قدرى است که بر تمام واردات قلبى غلبه کند و از ظرف وجودش، هیچ چیز لبریزى نکند. و این سعه صدر، از معرفت حق تعالى پیدا شود، در مواد مستعدّه لایقه انس با خدا، قلب را به مقام اطمینان و طمأنینه رساند.»

و در راه کمال چاره‏اى جز استقامت نیست کما اینکه خداوند نیز در سوره هود آیه 112 به آن امر کرده است «و پیامبر در مورد این امر بیم داشتند که امت نتواند ادا کند و مى‏فرمودند سوره هود مرا پیر کرد به جهت آیه فاستقم کما امرت و من تاب معک.»

4. استغنا و بى‏نیاز رسول اکرم (ص) فرمود: هرکس که بخواهد بدون آنکه مالى در کف داشته باشد بى‏نیاز باشد و بدون آنکه فامیل و عشیره‏اى و خدمى داشته باشد عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در رأس یک قدرت اجتماعى باشد و پستى را قبضه کرده باشد مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خوارى و معصیت و گناه خارج کند و به عزت و طاعت پروردگار خود را پیوند کند.

استاد مطهرى روایتى از حضرت على (ع) از کتاب غررالحکم نقل مى‏کنند:

«اگر نیکى کنى به کسى و او را مشمول انعام و خوبى قرار دهى آن کس هر که باشد رهین احسان تو و در فرمان تو و تو نسبت به او فرمانده خواهى بود و اگر نسبت به کسى استغنا و بى‏نیازى بورزى آن کس هر که باشد و داراى هر مقام باشد تو نیز مانند او و شخصى مثل او خواهى بود و اگر نسبت به کسى نیازى بورزى و از او حاجت بخواهى و استمداد کنى آن کس هر که باشد تو بنده او و رهین او و زیردست او خواهى بود.»

آرى احتیاج و دست دراز کردن شرافت انسان را لکه‏دار مى‏کند و بى‏نیازى و احتیاج نداشتن حافظ کرامت و عزت و شرافت آدمى است لذا در روایات ما تأکید شده زحمت بکش، کار کن و از دسترنج خود بخور و کلّ بر جامعه نباش.

5. عدم دنیاپرستى‏

انسان کریم به دنبال دنیا نیست اگر دنیا را هم دارد براى آخرت مى‏خواهد به نظر امام دنیا دوگونه است دنیاى ممدوح و دنیاى مذموم. «دنیاى ممدوح همان دارالتربیه و دارالتحصیل و محل تجارت است که قرآن از آن به وَلَنِعمَ دار المتقین یاد مى‏کند و دنیاى مذموم دنیاى خود انسان است، و آن تعلق قلب به طبیعت و دلبستگى به آن که امام صادق از آن به رأس کل خطیئه یاد مى‏کند.»

چون دنیادوست نیست بخل هم ندارد، جواد و سخى است. چون دنیاپرست نیست طمع به مال مردم ندارد حجاب‏هاى بین انسان و کرامت او از پى دنیاست اگر توانست به دنیا پشت‏پا بزند آن چه را خدا مى‏خواهد بخواهد چون خدا را دارد همه را دارد. بسیارى از صفات نیکو براى انسان کریم متصور است که در زیرمجموعه یکى از صفات عنوان شده قرار مى‏گیرد.


تاثیر کرامت انسان بر فرد و جامعه‏


کرامت فردى و اجتماعى تأثیر متقابل بر هم دارند. حضرت امام بیشتر به جنبه اخلاقى کرامت پرداخته‏اند گرچه در مواردى نیز به اثر اجتماعى آن اشاره فرموده‏اند ولى شهید بیشتر به مباحث اجتماعى کرامت توجه کرده‏اند.


اما آثار بنا بر بیان امام (س):

1. فاقد کرامت، حیوانى است جانى و مضر به خود و جامعه‏

 «وَ لَقَدْ ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ کَثیرا مِنَ الْجِنِّ و الإنْس لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بها وَ لَهُمْ أعیُنٌ لا یُبْصروُنَ بها و آذانٌ لایَسْمَعُونَ بها اولئکَ کَالْأنْعام بَلْ هُمْ أضَلٌّ اولئکَ هُمُ الْغافِلونَ (7: 179) ببین علامت کسانى که براى جهنّم خلق شده‏اند و نشانه جهنّمیان، در تو هست، قلبى که از نور تدبّر و تفقّه و برگرداندن ظاهر دنیا را به باطن آن محروم باشد، با گوشت پاره که دل حیوانى را تشکیل مى‏دهد فرقى ندارد. چشمى که جز صورت این عالم را نبیند و از نظر عبرت و حکمت کور باشد، و گوشى که جز اصوات این عالم را نشنود و از مواعظ الهیّه منعزل باشد، و حکم و نصایح را نپذیرد،

با چشم و گوش حیوانات ممتاز نیست. آنهایى که این سه خاصیت بزرگ انسانى را ندارند حیواناتى و چارپایانى هستند به صورت انسان، بلکه آنها گمراهترند از حیوان، چه که انسان با آن نور فطرت اللهى که باید قدرت حق- جلّ و جلاله- مخمّر شده است، و با آن قرآن و کتابهاى آسمانى و ارشاد و هدایت انبیاء- که اختصاص به او دارد- از مرتبه حیوانیت حرکتى نکرده و به مقام حیوانى وقوف نموده. حیوان غایت سیرش همین و صراطش تا منزل حیوانیت است، ولى انسان بیچاره در بین منزل راه گم کرده، و به سلوک انسانى نرسیده، و سرمایه سعادت خود را از دست داده و به خسارت و ورشکستگى عمر خود را گذرانده، و از طریق و صراط انسانیّت گمراه شده. پس این انسان، اضل از حیوان است.

و نیز انسان اگر از تصرفات رحمانیّه و عقلانیّه خارج شد و در تحت تصرفات شیطانیّه و جهلانیّه وارد شد، در اوصاف حیوانى از همه حیوانات بالاتر شود. قوه غضب و شهوت انسانى عالم را آتش زند، و بنیان جهان را فرو ریزد، و سلسله موجودات را به باد فنا دهد و اساس تمدن و تدیّن را منهدم کند. گاهى شود که بر اثر غضب یا حبّ ریاست یک نفر، صدها هزار خانواده بنیان‏کن شود، و اساس رشته یک جمعیت گسسته گردد. هیچ یک از حیوانات، آتش غضبشان به این سوزندگى و تنور شهوتشان به این گرمى نیست. انسان است که براى غضب و شهوتش پایان نیست و حرص و طمعش را هیچ چیز فروننشاند.

انسان است که با اغلوطه و شیطنت و مکر و خدعه، خانمانهایى را به قبرستان نیستى فرستد و عائله‏هایى را به باد هلاکت دهد.

عالم به همه آسمان و زمینش، اگر طعمه این جانور شود، آتش حرص و طمعش فروننشیند، و ممالک عالم اگر مسخر او گردد، از خواهشهاى نفسانى او نکاهد. دیگر حیوانات چون به طعمه خود رسیدند آتش شهوت آنها فرو نشیند، و اگر در آنها نادراً صاحب حس مال‏اندیشى و حرص جمع‏آورى پیدا شود، حس محدودى و حرص ضعیفى است. مورچگان که در بهار و تابستان به جمع‏آورى مشغولند، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته، و در آن ایام، جمع‏آورده خود را مصرف مى‏کنند. و اگر زمستان مى‏توانستند چون بهار از خانه و لانه بیرون آیند، و ارتزاق کنند، شاید به‏ جمع‏آورى اشتغال پیدا نمى‏کردند.

انسان است که جمع‏آورى او معلوم نیست روى چه اساس و پایه است. اگر جمعش براى خرج بود و تحصیلش براى اعاشه بود، چرا پس از تأمین نیز دنبالش بیشتر مى‏رود و پس از جمع، حرصش افزون مى‏شود؟ پس انسان سر خود از حیوانات اضلّ و از بهائم پست‏تر است، آنها مقصد داشتند این بیچاره مقصد ندارد. آرى، مقصد دارد ولى مقصد را گم کرده. کعبه مقصود حق است و انسان حق‏طلب است، و این طلب الهى را- که از نور فطرت الله است- غایتى جز غایه الغایات نیست، و خود راه خود را نمى‏داند و دیوانه‏وار دنبال مقاصد باطله مى‏چرخد و آتش طلبش خاموش نمى‏شود: ألا بذکرالله تَطْمَئنُّ الْقُلُوب 13: 28» انسانهاى فاقد کرامت، معدن حرص و طمع هستند.

از پیامبر خدا، صلّى‏الله علیه و آله نقل شده که بعضى مردم در قیامت محشور مى‏شوند به صورتهایى که نیکوست پیش آنها میمون [ها] و انترها از کلام ایشان استفاده مى شود آن که فاقد کرامت انسانى است از هیچ چیز براى مقاصد دنیایى خود چشم‏پوشى نمى‏کند خود را از حیوان پست‏تر کرده و دنیا را هم همان گونه مى‏خواهد اگر بر سرنوشت مردم دست یابند در دنیا فساد و تباهى را رشد داده و باعث جنگها و خون‏ریزیها مى‏شوند و این مورد تأیید تاریخ و قرآن است.

تاریخ از این نمونه آدمها پر است. «تیمور لنگ در اصفهان با 70 هزار سر، منار ساخت و دو هزار نفر را زنده لاى دیوار کرد. شاه عباس فسادش به حدى رسید که پدر، برادر و پسر خود را کشت. رضا شاه چه ثروتى از ایران را به یغما برد و پسرش چقدر جوانان را قتل عام کرد.»

«در حادثه انفجار بمب اتمى در هیروشیما صد و شصت هزار نفر در ظرف چند ثانیه از بین رفتند. قرآن نیز متذکر فساد ناشى از این افراد مى‏شود و در تحلیلى از بلقیس چنین نقل مى‏کند:

قالَتْ إنَّ الْمُلُوکَ إذا دَخَلُوا قَرْیَهً أفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اعزَّه أهْلها أذلَّهً وَ کَذلک یَفْعَلُون.

گفت: «پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى‏کشند و عزیزان آنجا را ذلیل مى‏کنند؛ (آرى) کار آنان همین گونه است.»

خداوند چه زیبا از قول بلقیس به معرفى این‏گونه افراد و فساد ناشى از آنها پرداخته است. خدا فساد را از صفات پادشاهان و حکومتهاى غیرالهى معرفى مى‏کند؛ هرچند در شعار، از آزادى‏ و حقوق بشر حرف بزنند اما خصلت آنها این است که چون به جایى حمله کنند به جاى نجات انسان ها آنها را قتل عام مى‏کنند و عزیزهاى آن سرزمین را ذلیل و خوار مى‏گردانند و حرمت ها را هتک مى‏کنند.


همانگونه که امام متذکر شدند انسان هاى فاقد کرامت معدن حرص و طمع هستند لذا به دنبال تصاحب اموال مردم‏اند بدین سبب مردم همیشه در فقر به سر مى‏برند. بعضى از افراد آن‏قدر در طمع پیش مى‏روند که اموال مساکین را هم غصب مى‏کنند. در جریان همراهى حضرت موسى (ع) با حضرت خضر (ع) در سوره کهف آمده چون حضرت خضر (ع) به کشتى آسیب مى‏رساند، مورد اعتراض حضرت موسى (ع) قرار گرفت. حضرت خضر (ع) در جواب گفت: «اما آن کشتى مال گروهى از مستمندان بود که با آن در دریا کار مى‏کردند؛ خواستم آن را معیوب کنم؛ (چرا که) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود که هر کشتى (سالمى) را بزور مى‏گرفت.»


از این دست افراد کم نبوده و نیست. نمونه دیگرى که در قرآن از آن سخن گفته شده، فرعون است که همه مصر را ملک خود مى‏دانست و حتى مردم را نیز عبد و برده خود مى‏شمرد.


وَ نادى فرعَوْنُ فى قَوْمه قال یا قَوْم ألَیْسَ لى مُلْکُ مصر و هذه الْانهارُ تَجْرى من تَحتى أفلا تُبْصروُن.

فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟! آیا نمى‏بینید؟!»

فقالوا انُؤمنُ لبَشرَیْن مثْلنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابدُون.

آنها گفتند: آیا ما به دو انسانى همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالى که قوم آنها بردگان ما هستند؟!

از این دو آیه روشن مى‏شود که فرعون هم مصر را ملک خود مى‏دانسته و هم مردم را بنده خود.

انسان حیوان صفت نه تنها مال مردم را تصاحب مى‏کند و در زمین فساد مى‏کند با جان آنها هم بازى مى‏کند نمونه قرآنى آن، زمانى که ساحران حقانیت حضرت موسى (ع) برایشان آشکار شد، به موسى (ع) ایمان آوردند لذا مورد عتاب فرعون قرار گرفتند که گفت:

لَأقَطِّعَنَّ أیْدیَکُم وَ ارْجُلَکُم من خلاف ثُمَّ لَأصَلَّبَنَّکُم أجْمَعین.

سوگند مى‏خورم که دست ها و پاهاى شما را بطور مخالف [: دست راست با پاى چپ، یا دست چپ و پاى راست‏] قطع مى‏کنم؛ سپس همگى را به دار مى‏آویزم!

قرآن نمونه دیگرى را در سوره بروج آورده است که عده‏اى زورگو انسانهایى که به خدا ایمان آورده بودند، زنده زنده در آتش سوزاندند. خداوند چنین مى‏فرماید:

قُتلَ أصْحابُ الْأخْدُود- النّار ذاتُ الْوَقُود- إذْ هُمْ عَلَیْها قُعُود- وَ هُمْ على ما یَفْعَلُونَ بالمومنینَ شُهُودٌ- وَ ما نَقَمُوا منْهُمْ إلّا أنْ یُؤمنُوا بالله العَزیز الْحَمید.

مرگ بر شکنجه‏گران. داخل صاحب گودال (آتش)، آتشى عظیم و شعله‏ور! هنگامى که در کنار آن نشسته بودند، و آنچه را با مومنان انجام مى‏دادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مى‏کردند. آنها هیچ ایرادى بر مومنان نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.

اینگونه آدمى از هر حیوانى پست‏تر شده خوبان را فداى خطاهاى خود مى‏کند لذا این حیوان درنده حاضر است ابراهیم را به آتش بیاندازد؛ موسى را آواره کند؛ عیسى را به خیال خود به صلیب کشد و حضرت محمد (ص) را در شعب ابى‏طالب محاصره کند و حتى تصمیم به قتلش‏ بگیرد.

حال که این قدر کرامت مهم است انسان با کرامتى چون حضرت رسول سعى مى‏کند کرامت را به انسانها برگرداند و بدین‏سبب دست به اصلاح امت عرب جاهلى زد و با عملیاتى کردن قرآن در بین آنها به طور معجزه‏آسا بدویت را به مدنیت تبدیل کرد. آنها که بر سر برکه‏اى آب، خون ها مى‏ریختند به کسانى تبدیل شدند که در نهایت نیاز انفاق مى‏کردند.

آرى اگر انسان با کرامت شد حکومت و قدرت هم پیدا کند نه تنها خدا را فراموش نمى‏کند و فساد نمى‏کند بلکه همانگونه که خدا مى‏فرماید نماز را اقامه مى‏کند به فکر مستمندان است و به خوبى‏ها امر و از بدى‏ها نهى مى‏کند:

الَّذینَ إن مَکَّنَّاهُمْ فى الْأرْض أقامُوا الصَّلاه وَ آتَوُا الزّکاه و أمَرُوا بالْمَعْرُوف و نَهوا عن الْمُنْکر وَ لله عاقبه الْأمُور.

همان کسانى که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا مى‏دارند، و زکات مى‏دهند، و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند، و پایان همه کارها از آن خداست.

امام در مورد انسانى که توانسته بر نفس خود فائق آید مى‏فرماید:

 «و بعد از تسلیم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملکت بروز کند و حکومت عادله حقه تشکیل شود که کار کن در آن و حکمفرماى در آن حق و قوانین حقه باشد، و قدمى برخلاف حق در آن گذاشته نشود و بکلى از باطل و جور عارى و برى گردد.»


صورت ملکوتى‏


امام چنین آورده‏اند:


«در عالم بعد از موت، چه برزخ باشد یا قیامت، انسان اگر خلق باطن و ملکه و سریره‏اش انسانى باشد، صورت ملکوتى او نیز صورت انسانى است. ولى اگر ملکاتش غیرملکات انسانى باشد، صورتش انسانى نیست و تابع آن سریره و ملکه است. مثلًا اگر ملکه شهوت و بهیمیت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن حکم بهیمه شود، انسان صورت ملکوتیش صورت یکى از بهائم است مناسب با آن خلق. و اگر ملکه غضب و سبعیّت بر باطن و سریره‏اش غلبه کند و حکم مملکت باطن و سریره حکم سبع شود، صورت غیبیه ملکوتیه صورت یکى از سباع است. و اگر وهم و شیطنت ملکه شد و باطن و سریره‏اش داراى ملکات شیطانیه شد، از قبیل خدعه، تقلب، نیمه، غیبت، صورت غیب و ملکوتش صورت یکى از شیاطین است به مناسبت آن. و گاهى‏ ممکن است به طریق ترکیب دو ملکه یا چند ملکه منشأ صورت ملکوتى شود. آن وقت به شکل هیچیک از حیوانات نمى‏شود، بلکه صورت غریبى پیدا مى‏کند که هیچ آن صورت مدهش و موحش بدترکیب در این عالم سابقه ندارد. از پیغمبر خدا، صلى‏الله علیه و آله، نقل شده که بعضى مردم در قیامت محشور مى‏شوند به صورتهایى که نیکوست پیش آنها میمون [ها] و انترها. بلکه ممکن است از براى یک نفر در آن عالم چند صورت باشد، زیرا که آن عالم مثل این عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند. و این مطلب مطابق با برهان نیز هست و در محل خود مقرر است.»


«ممکن است از براى یک نفر در آن عالم چند صورت باشد زیرا که آن عالم مثل این عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند»


شهید مطهرى: عجیب است با آنکه کلمات امام حسین آنقدر زیاد نیست، ولى هیچ مطلبى در کلمات ایشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمى‏خورد. اصلا مثل اینکه روح حسین مساوى است با بزرگوارى‏


نمونه‏هاى آثار کرامت در کلام شهید مطهرى‏


استاد بر این مطلب تأکید دارند آدمى که مى‏تواند بالاترین رتبه را داشته باشد چرا خود را کم مى‏فروشد؟ چرا ارزش واقعى خود را فراموش کرده است؟ چرا خود را فراموش کرده است؟ تنها به بزرگى فکر نکن بزرگواریت را دریاب. به قول مولایمان امیرالمومنین: روح خودت را گرامى بدار، بزرگوار بدار، برترى بدار از هر کار پستى.  در مقابل هر پستى و گناه فکر کن که روح من از این بالاتر است اگر چنین شد انسان به دنبال گناه و معصیت نخواهد رفت.
اگر کرامت را درک کردیم دروغ، دزدى، زنا، نامردى و ... در شأن خود نمى‏بینیم خود را برتر مى‏دانیم. استاد مى‏فرماید: على (ع) همه اخلاق دنیه را از پستى نفس مى‏داند یعنى اگر کرامت و بزرگوارى حاصل شد فرد که هیچ دنیا گلستان مى‏شود. زیرا خود صاحب کرامت است و همین کرامت را هم براى دیگران مى‏خواهد بدین سبب بزرگان ما خود را براى هدایت انسانها به زحمت مى‏انداختند در مورد نبى مکرم اسلام مفسرین قرآن نوشته‏اند آن‏قدر دلسوز امت بود که آیه نازل شد:
فَلَعَلَّکَ باخعٌ على اثَرهم إن لَّم یُؤمنُوا بهذا الْحَدیث أسَفاً.
گویى مى‏خواهى بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند!
«از آیات قرآن و تواریخ به خوبى استفاده مى‏شود که رهبران الهى بیش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى‏بردند، به ایمان آنها عشق مى‏ورزیدند، از اینکه مى‏دیدند تشنه‏کامانى در کنار چشمه آب زلال نشسته‏اند و از تشنگى فریاد مى‏کشند ناراحت بودند، اشک مى‏ریختند، دعا مى‏کردند، شب و روز تلاش و کوشش داشتند، در نهان و آشکار تبلیغ مى‏کردند، در خلوت و اجتماع فریاد مى‏زدند، و از اینکه مردم راه روشن و راست را گذارده، به بیراهه مى‏رفتند غصه مى‏خوردند، غصه‏اى جانکاه که گاهى آنها را تا سر حد مرگ پیش مى‏برد! و راستى تا چنین نباشد «رهبرى» در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد! گاه این حالت اندوه بقدرى شدید مى‏شد که جان پیامبر (ص) به خطر مى‏افتاد و خدا او را دلدارى مى‏داد.
در سوره شعراء آیه 3 و 4 مى‏خوانیم لَعَلَّکَ باخعٌ نَفْسَکَ ألَّا یَکوُنُوا مومنینَ إنْ نَشَأ نُنَزِّلْ عَلَیْهمْ منَ السَّماء آیَه فَظَلَّت أعْناقُهُم لها خاضعینَ: گویى مى‏خواهى خود را هلاک کنى که چرا اینها ایمان نمى‏آورند. غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده‏ایم و اگر بخواهیم آیه‏اى از آسمان فرو مى‏فرستیم که گردنهایشان بى‏اختیار در برابر آن فرود آید.»
بدین سبب است که حسین ابن على (ع) که براى سعادت انسانها قیام کرده بود نه تنها خود به دنبال عزت نفس بود و تن به ذلت نمى‏داد بلکه این را براى دشمنان نیز مى‏خواست این انسان با کرامت، جهان را کرامتمند مى‏خواهد و شعار او توانست جهانى را متحول کند استاد مطهرى در موارد متعددى از او و کلمات او یاد مى‏کند به عنوان نمونه: عجیب است با آن که کلمات امام حسین(ع) آنقدر زیاد نیست، ولى هیچ مطلبى در کلمات ایشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمى‏خورد اصلا مثل اینکه روح حسین مساوى است با بزرگوارى، همه‏اش دم از بزرگوارى مى‏زند.