جريان شناسي سياسي در اندیشۀ تاریخی امام خمینی(ره) / اسلام تماشاچی ندارد
بیان تاریخی امام خمینی(ره) از اوضاع سیاسی دوران امامت ائمه اطهار(ع) نشاندهندۀ تحرکات زمامداران غاصب بنیامیه و بنیعباس طی تاریخ اسلام است که با ترفندها و دسیسههای گوناگون مانع تحقق اهداف و آرمانهای امامان معصوم برای ادارۀ جامعه و کشور اسلامی شدند و قدرت و حکومت را ــ که حق مسلم و الهی ائمۀ دین بود ــ در سیطرۀ خود درآوردند.
این بیان تاریخی در اندیشۀ سیاسی امام خمینی(ره)، هم جایگاه ائمه اطهار(ع) در نظام سیاسی اسلام را نشان میدهد و هم عمق مسئولیت و تلاش فکری و عملی امام(ره) در مسیر تحقق ولایت سیاسی برای تأسیس حکومت اسلامی را آشکار میسازد. در نوشتار پیشرو تحلیل و بررسی دوران صدر اسلام از منظر امام خمینی(ره) مدنظر قرار گرفته است.
از جمله دورههای تاریخی که امام خمینی(ره) بدان توجه میکرد تاریخ اسلام و دوران پس از حضرت محمد(ص) بود که از منظر حکومتی بسیار بر آن تأکید میکرد: «وظیفۀ ماست که این مطالب را تذکر بدهیم، طرز حکومت اسلامی و روش زمامداران اسلام را در صدر اسلام بیان کنیم. بگوییم که دارالاماره و دکهالقضای او در گوشۀ مسجد قرار داشت و دامنۀ حکومتش تا انتهای ایران و مصر و حجاز و یمن گسترش داشت. متأسفانه وقتی حکومت به طبقات بعدی رسید طرز حکومت تبدیل به سلطنت و بدتر از سلطنت شد. باید این مطالب را به مردم رسانید و آنان را رشد فکری و سیاسی داد».
پیدایش جریانهای انحرافی
امام(ره) از پیدایش جریان انحراف در تاریخ اسلام و افتادن قدرت به دست امویان آگاهی کامل داشت و بر آن تأسف بسیار میخورد و در موارد بسیاری به این انحراف اشاره میکرد. ایشان دربارۀ حضرت علی(ع) و علت سکوت ایشان در مسئلۀ خلافت معتقد بود: «از اول ظهور اسلام، مسلمین حافظ دین مبین اسلام بودهاند. حتی برای حفظ دین از حق خود میگذشتند. حضرت امیرالمؤمنین با خلفا همکاری میکردند؛ چون ظاهراً مطابق دستور دین عمل مینمودند و تشنجی در کار نبود تا موقعی که معاویه روی کار آمد و از طریقه و روش خلفا منحرف گشته و خلافت را مبدل به سلطنت نمود. در این موقع حضرت ناچار شد قیام کند؛ زیرا روی موازین شرع و عقل نمیتوانستند معاویه را یک روز بر مقام خلافت پایدار ببینند».
امام خمینی(ره) دربارۀ امام حسن(ع) و صلح آن حضرت با معاویه نیز بر سلطان بودن معاویه تأکید میکرد: «معاویه یک سلطانی بود در آن وقت، حضرت امام حسن بر خلافش قیام کرد؛ در صورتی که آن وقت همه با آن مردک بیعت کرده و سلطانش حساب میکردند، حضرت امام حسن قیام کرد تا آن وقتی که میتوانست. وقتی که یک دسته علاف نگذاشتند که کار را انجام دهد با آن شرایط صلح کرد که مفتضح کرد معاویه را. آنقدر که حضرت امام حسن مفتضح کرد معاویه را به همانقدر بود که سیدالشهدا یزید را مفتضح کرد».
قیام امام حسین(ع) و حادثۀ عاشورا نیز یکی از موضوعهایی بود که امام خمینی به طور گسترده به آن توجه میکرد و میکوشید نتایج این حادثه را مبنای درک خویش از رفتار ائمه و شکلگیری انقلاب اسلامی معرفی کند: «سیدالشهدا، به حسب روایات ما و به حسب عقاید ما، از آن وقتی که از مدینه حرکت کرد میدانست که چی دارد میکند. میدانست که شهید میشود. قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روایات ما. وقتی که آمد مکه و از مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسی بزرگی بود که در یک وقتی که همۀ مردم دارند به مکه میروند، ایشان از مکه خارج میشود. این یک حرکت سیاسی بود. تمام حرکاتش حرکات سیاسی بوده اسلامی ـ سیاسی و این حرکت اسلامی ـ سیاسی بود که بنیامیه را از بین برد».
امام در پاسخ به کسانی که نبود نیروی کافی را عامل دست کشیدن از قیام و اصلاح اجتماعی عنوان میکردند «عمل به وظیفه» را یادآوری میکرد و در ترسیم دیدگاه خویش از قیام تاریخی عاشورا تأکید میکرد: «امام حسین(ع) نیروی چندانی نداشت و قیام کرد. او هم اگر نعوذبالله تنبل بود، میتوانست بنشیند و بگوید تکلیف شرعی من نیست که قیام کنم. دربار اموی خیلی خوشحال میشد که سیدالشهدا بنشیند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند، اما او مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل بدهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد». ایشان سیره و رفتار سایر ائمۀ معصومین(ع) را نیز همینگونه میدانستند: «همینطور ائمۀ معصومین قیام کردند ولو با عدۀ کم تا کشته شدند و اقامۀ فرایض نمودند و هر کدام میدیدند قیام صلاح نیست، در خانه مینشستند و ترویج میکردند».
عباسیان و نفاق
حکومت بنیعباس در سال ۱۳۲ق با به قدرت رسیدن ابوالعباس سفاح آغاز شد و در سال ۶۵۶ ق، در زمان خلافت مستعصم و بر اثر حملۀ هولاکوخان مغول به بغداد و فتح آن شهر از سوی او پایان یافت و بدینترتیب سیطرۀ تقریباً پانصدسالۀ نوادگان عباس بن عبدالمطلب ــ عموی پیامبر اسلام(ص) ــ بر سرزمینهای اسلامی خاتمه یافت.
بنیعباس با سردادن فریاد مظلومیت ائمۀ اطهار(ع) و شیعیان در زمان بنیامیه توانستند احساسات مردم را برای رسیدن به خواستههای خودشان تحریک کنند، اما آنها پس از کسب قدرت، امامان معصوم را به زندان انداختند و شهید کردند و بدینگونه مردم را از دسترسی به معارف و سخنان ایشان دور نگه داشتند. اطلاعات بسیار ناقص و کمی که از زندگی امامان معاصر با بنیعباس به دست ما رسیده گواه شدت فشار و کنترل عباسیان بر این امامان است.
ولایت امام رضا(ع) و ترفندها و دسیسههای بنیعباس برای غصب مقام قدرت و حکومتی که حق مسلم و الهی آن حضرت بود در اندیشۀ صاحبنظران از بخشهای مهم تاریخ اسلام در دورۀ امامت امامان معصوم بهشمار میآید. امام خمینی(ره) با تأکید بر شیعه بودن دو تن از خلفای عباسی زمان امام هشتم شیعیان، قدرت سالوسانه را عامل به شهادت رساندن امام معصوم عنوان کرده است: «اینکه میبینید هارون حضرت موسی بن جعفر(ع) را میگیرد و چند سال حبس میکند یا مأمون حضرت رضا(ع) را به مرو میبرد و تحتالحفظ نگه میدارد و سرانجام مسموم میکند نه از این جهت است که سید و اولاد پیغمبرند و اینها با پیغمبر(ص) مخالفاند. هارون و مأمون هر دو شیعی بودند، بلکه از باب ’الملک عقیم‘ است ولو اینها میدانستند که اولاد علی(ع) داعیۀ خلافت داشته بر تشکیل حکومت اسلامی اصرار دارند و خلافت و حکومت را وظیفۀ خود میدانند … . مأمون حضرت رضا(ع) را با آن همه تزویر و سالوس و گفتن ’یأبنعم‘ و ’یأبن رسول الله‘ تحت نظر نگه میدارد که مبادا روزی قیام کند و اساس سلطنت را در هم بریزد؛ چون پسر پیغمبر(ص) است و در حق او وصیت شده و نمیشود او را در مدینه آزاد گذاشت. حکام جائر، سلطنت میخواستند و همه چیز را فدای این سلطنت و امارت میکردند نه اینکه دشمنی خصوصی با کسی داشته باشند؛ چنانکه اگر امام(ع) نعوذ بالله درباری میشد، کمال عزت و احترام را به او میگذاشتند و دستش را هم میبوسیدند. برحسب روایت وقتی که امام(ع) بر هارون وارد شد دستور داد حضرت را تا نزدیک مسند سواره بیاورند و کمال احترام را به ایشان نمود. بعد که موقع تقسیم سهمیۀ بیتالمال شد و نوبت به بنیهاشم رسید مبلغ بسیار اندکی مقرر داشت! مأمون، که حاضر بود، از تجلیل و این طرز توزیع درآمد تعجب کرد. هارون به او گفت عقل تو نمیرسد بنیهاشم را باید همین طور نگه داشت. اینها باید فقیر باشند، حبس باشند، تبعید باشند، رنجور باشند، مسموم شوند، کشته شوند و گرنه قیام خواهند کرد و زندگی را بر ما تلخ خواهند ساخت».
امام خمینی(ره) در این سخنان به موضوعهایی اشاره کرده که در تاریخ زندگی سیاسی حضرت امام رضا(ع) از اهمیت خاصی برخوردار است:
۱٫ امام(ره) متذکر شده است که مخالفت هارون و مأمون با امام رضا(ع) از سر دشمنی آنان با پیامبر خدا(ص) نبود، بلکه علت اصلی این بود که هارون و مأمون تشنۀ قدرت و حکومت بودند و همین حالت نفسانی آنها را به مخالفت و دشمنی با ائمۀ دین(ع) وامیداشت. بههمینگونه آنچه باعث مخالفت و مبارزۀ طلحه و زبیر با حضرت علی(ع) شد کینه و دشمنی با پیامبر(ص) و ائمه(ع) نبود، بلکه شیفتگی در برابر قدرت، مقام، ریاست و نیز خودباختگی در برابر زر و سیمهایی بود که در دورۀ قبل از زمامداری حضرت امام علی(ع)، با آن انس گرفته بودند و نمیتوانستند آن را رها کنند و بیشتر و فزونتر از آن را میطلبیدند.
۲٫ امامخمینی به شیعی بودن هارون و مأمون اشاره کرده است. در تاریخ آمده است که مأمون، خلیفۀ عباسی، خود را شیعه میدانست: من از پدرم هارون دربارۀ امام کاظم(ع) پرسیدم، او گفت: «من پیشوای ظاهری مردم هستم و با زور و غلبه بر آنان مسلط شدم، ولی موسی بن جعفر(ع) امام بر حق است. به خدا سوگند پسرم، اگر تو هم در امر حکومت با من بستیزی، چشمهایت را از کاسه بیرون خواهم آورد».
مهمترین محور تبلیغاتی عباسیان، بهویژه هارونالرشید، این بود که میخواستند به مسلمانان چنین وانمود کنند که وارث بهحق رسول اکرم، عباسیان هستند و در نتیجه رهبری حکومت اسلامی باید در دست آنان باشد. امام کاظم(ع) در برابر این تبلیغات گمراهکنندۀ عباسیان بهشدّت ایستاد و دراینباره روشنگری کرد. ایشان در این زمینه به قدری حساسیت نشان میداد که در حضور هارون نیز بدون هیچ ملاحظهای بر نفاق عباسیان میتاخت و شایستگی نداشتن آنها را نسبت به ادعایی که میکردند بیان مینمود. مبارزۀ توقفناپذیر امام موسی کاظم(ع) سبب شد که هارون برای مقابله با خطرهایی که از این ناحیه خلافتش را تهدید میکرد امام را زندانی کند و سپس با حیله ایشان را به شهادت برساند.
۳٫ امام(ره) به سیاست شیطانی تزویر و ظاهرسازی مأمون برای تحت کنترل درآوردن و جلوگیری از قیام حضرت امام رضا(ع) اشاره کرده است. کنترل امام رضا(ع) و خاموش کردن جرقههای جنبش و خیزش علیه خلافت غاصبانۀ عباسی از نگاه مأمون اهمیت بسیار میداشت و او برای تحقق آن به دو روش عمل میکرد: روش اول اظهار مودّت و محبتهای کاذب و نمایشهای حمایت از امام(ع) در برابر مردم جامعه بود. اوج این سیاست با دعوت امام رضا(ع) از مدینه به مرو و پیشنهاد سپردن ولایتعهدی به او برای فریب مردم و بازداشتن آنها از فعالیتهای سیاسی در مخالفت با بنیعباس تحقق یافت. این دعوت با اجبار، فشار و تهدید به قتل امام(ع) انجام شد؛ البته این فشار و تهدید در خفا و پنهانی بود تا مردم متوجه آن نشوند و به مرور به این باور برسند که به راستی مأمون حامی و دوستدار امام رضا(ع) است!
روش دوم فشار مادی برای به تنگنا و فقر و رنج افکندن امام رضا(ع) و اصحاب و یارانش بود که به صورت کاستن سهم این حضرت از بیتالمال مسلمانان اجرا میشد.
روش دوم فقط مختص دورۀ امامت و ولایت حضرت امام رضا(ع) نبود و فقط علیه آن حضرت و خاندان پاکش اجرا نشد، بلکه سیاستی همیشگی برای مقابله با امامان معصوم(ع) در حیات سیاسی همۀ آنها و در حکومتهای اموی و عباسی بود، اما روش اول یعنی نزدیک شدن به ائمه و اظهار مودّت شدید و واگذاری ولایتعهدی برای فریب افکار عمومی فقط در دورۀ امامت حضرت امام رضا(ع) اجرا شد و البته امام(ع) با هوشیاری این ترفند را باطل کرد و به همین دلیل وقتی مأمون نتوانست به هدف شوم خود برسد، آن حضرت را مسموم کرد و به شهادت رساند و به این ترتیب روش سوم خلفای بنیعباس در تقابل و مبارزه با زعامت سیاسی امامان معصوم(ع) و خاندان و اصحاب پاک و وفادار آنان، که «ترور و براندازی» بود، از این زمان به بعد جنبۀ عملی به خود گرفت، اما همین روش بیش از پیش چهرۀ فریبکارانۀ این حکومت را آشکار ساخت و خلفای آن دیگر نتوانستند نفاق خود را پنهان کنند.