جمهورى اسلامى و دانش سياسى

در گفت‏وگو با دكتر عباس منوچهرى
آقاى على شيرخانى: با رواج مباحث «جنبش نرم‏افزارى و توليد علم» در مراكز علمى، تلاش‏هايى در حوزه علميه قم در جهت نيل به وضعيت مطلوب در زمينه نظريه‏پردازى علمى آغاز شده است و در اين خصوص، معاونت پژوهشى حوزه، نشست‏هايى با حضور اساتيد حوزه و دانشگاه برگزار كرده است.
در همين راستا، پژوهشكده علوم و انديشه سياسى با تشكيل نشست‏هاى علمى، بر آن است تا در آغاز به طرح بحث درباره دانش‏هاى عام و نيز اصول كلى نظريه‏پردازى مبادرت كند و در ادامه، دانش‏هاى خاص مانند روش‏شناسى، قرآن پژوهى، فقه و سياست را مورد بحث و بررسى قرار دهد.
در اين جا مناسب است به موضوع اين نشست اشاره‏اى بكنم. با وقوع انقلاب اسلامى و استقرار نظام جمهورى اسلامى، برخى از دانش‏هاى رايج در جامعه، در اثر اوضاع و شرايط جديد، دچار تغيير و تحولاتى گرديد. از آن جا كه برخى از مسائل حوزه دانش (به صورت عام) در دانش سياسى نيز مطرح است، مانند مسأله قدرت - دانش از فوكو و مسائل ديگر، حال اين سؤال اساسى براى ما مطرح مى‏شود كه جمهورى اسلامى به مثابه يك قدرت - نظام سياسى، از بدو تأسيس در سال 57 تاكنون در مقاطع مختلف (مانند بعد از استقرار، پس از جنگ، بعد از دوم خرداد 76 و...) چه سهمى در توليد دانش سياسى داشته است؟

سؤال ديگر اين كه اگر ما موضوع «قدرت - دانش» را بپذيريم، چه ارتباطى ميان آن و دانش سياسى در ايران وجود دارد؟
در اين جلسه، ابتدا استاد دكتر منوچهرى به طرح مسأله مى‏پردازند و پس از آن، دوستان پرسش‏هاى خود را در مباحثه‏اى علمى طرح كنند تا جوانب مختلف مسأله بررسى گردد.
دكتر عباس منوچهرى: بنده از قبل در جريان فعاليت‏هايى كه در باب «جنبش نرم‏افزارى» صورت گرفته، قرار داشتم و در خصوص موضوع جلسه، در آغاز نكاتى را كه ضرورى به نظر مى‏رسد مطرح مى‏كنم و پس از آن، به بحث و گفت و گو با دوستان خواهيم پرداخت. نكاتى كه بيان خواهم كرد ممكن است بديهى به نظر آيند، ولى توجه به آنها اهميت خاصى دارد.
نكته اول، ذكر مفاهيم بحث است. در اين جا در حدى كه امكان بحث فراهم شود و حداقل روشن گردد كه اشتراك مفهومى وجود دارد بيان مفاهيم لازم است. اين مفاهيم عبارتند از: «توليد علم»، «دانش سياسى»، «علوم انسانى» و مسائل مربوط به آن، «نظام سياسى» و «رابطه خاص مقوله توليد علم با يك نظام سياسى خاص با نام جمهورى اسلامى».
نكته دوم، علم اساساً فعاليتى با «خصلت جمعى» است. منظور از جمع، جمع خاص نيست؛ جمعى بودن دانش، در همه جاى دنيا، بدون اختصاص به يك تمدن خاص، مطرح بوده است.
نكته سوم، جنبه «ارتباطى بودن» علم است كه با خصلت جمعى بودن، تناسب دارد. منظور از ارتباطى بودن، معنايى است كه با «Communicative» مترادف است. اگر اين ارتباط وجود نداشته باشد يا به ميزان لازم صورت نگيرد، در فرايند توليد دانش به معناى عام آن، خلل ايجاد مى‏گردد.
نكته چهارم، در مقابل اين دو جنبه مثبت علم، ذكر جنبه‏هاى منفى آن حايز اهميت است؛ آسيب جدى كه در خصوص مباحث انديشه و دانش، به ويژه در حوزه نظرى و سياسى، حداقل از صد سال گذشته در ايران وجود داشته است، ناشى از «فردى» و «انقطاعى بودن» مقوله توليد علم بوده است. انقطاعى بودن، همان طور كه ذكر شد، جنبه تاريخى نيز دارد و هم در ميان محققان علوم به خصوص دانش سياسى در سده اخير اين شكاف و فاصله و عدم ارتباط مشاهده مى‏شود و هم، نظريه‏پردازان در يك دوره، به جاى بحث و گفت و گو و نقد گذشته خود، آن را كاملاً نفى و با آن قطع رابطه مى‏نمايند و همه چيز را از نقطه صفر آغاز مى‏كنند.
اين ويژگى ارتباطى بودن را مى‏توان به شكل افقى، عرضى و هم زمانى آن، در دنياى غرب مشاهده كرد كه ارتباط دايمى به معناى تاريخى زمانى است. محقق فلسفه سياسى با ارتباط جدى و روشن با كل سنت فكرى موجود در غرب، فكر و ذهن خود را مى‏پروراند و از درون اين ارتباط، پرسش‏ها و پاسخ‏ها و تضارب آراى گوناگون حاصل مى‏شود و اگر سنت فكرى گذشته نقد مى‏گردد، به معناى نفى و قطع رابطه با گذشته و طرح نقطه شروع مجدد نيست.
امّا در اين كه ارتباطى بودن چگونه است و چه ميزان مى‏توان از آن بهره برد، صورى وجود دارد، مانند واسازى دريدايى و هايدگرى و بحث «Distraction» و ديدن خطاى ماقبل خود كه در نهايت به دنبال يافتن جايى در تاريخ تمدن خود مى‏رود و پيش سقراطى‏ها را به عنوان نقطه شروع انتخاب مى‏كند.
«ارتباط» و «گفت و گو» ميان صاحبان انديشه و حوزه‏هاى فكرى در دوره‏هاى گذشته، نقش اساسى در پيشرفت و ارتقاى دانش و انديشه داشته است. نمونه بارز اين مسأله، كلام «سهروردى» است كه مى‏گويد: «اگر مى‏خواهيد فلسفه اشراق را بفهميد، اول با فلسفه مشّاء آشنا شويد يا به سراغ آثار فيلسوفان ديگر برويد». با دقت در انديشه‏هاى ملاصدرا درمى‏يابيم كه او ارتباط عميقى با گذشته‏اش داشته است.
بنابراين در عرصه تفكر و دانش، كار به صورتِ «جمعى» و در «ارتباط با سنت» است و حتى زمانى كه تفكر مدرن مطرح است با افلاطون و ارسطو ارتباط برقرار مى‏شود و يا با دانشمندانى همچون بيكن و نيوتن كه هر يك به معنايى، كلاسيك شناخته مى‏شوند، اين ارتباط جدى است.
متأسفانه مشكل اساسى كه ما در دوره معاصر با آن رو به رو هستيم مسأله عدم ارتباط و انقطاع است كه بسيار نگران كننده است و بايد مورد توجه جدى قرار گيرد.

مفهوم توليد علم‏
مشكل ديگر كه به دايره مفاهيم مربوط مى‏شود، در خصوص كاربرد واژه «توليد» است. بايد دانست كه آيا اين واژه تعريفى دقيق و روشن دارد يا صرفاً واژه‏اى كاربردى براى رساندنِ مفروض معيّن است؛ به اين معنا كه علم، چيزى توليد شدنى است. من مطمئن نيستم كه چنين باشد. در اين راستا بايد بدانيم كه آيا علم با توليد يا توليدى بودن، نسبتى دارد يا نه؟ و اگر دارد چگونه و به چه شكلى است؟

وضعيت علوم انسانى در ايران‏
در بحث از نظريه‏پردازى، ابتدا بايد وضعيت كل علوم انسانى را بررسى كنيم و سپس دانش سياسى را كه يكى از شاخه‏هاى آن است، ارزيابى نماييم و در مرحله بعد جايگاه علوم سياسى را در ايران (به طور خاص) و در جمهورى اسلامى (به طور اخص)، تحليل و بررسى كنيم. نگاه ما در اين مباحث، تنها متوجه دانشگاه‏ها نيست، بلكه همه مراكز و محيطهاى علمى و پژوهشى، نظير حوزه‏هاى علميه و مراكز مطالعاتى و تحقيقاتى را شامل مى‏شود كه ارتباط آنها با علوم انسانى خاص‏تر و با پيچيدگى‏هايى همراه است.
بنابراين مسأله مورد بحث ما از يك سو، مسأله‏اى محتوايى با جنبه‏هاى تاريخى و فرهنگى است و از سوى ديگر، دچار مشكل انقطاع است و از طرف سوم، با وضعيت و شرايط خاص علوم انسانى رو به رو هستيم و مى‏بينيم كه در بحث جمهورى اسلامى و توليد دانش سياسى، شرايط خاص تاريخى حاكم است، كه از جهتى، مربوط به پديده‏اى خاص با عنوان جمهورى اسلامى است و از جهت ديگر، به عصر ارتباطات و مسائل جهانى شدن و I.C.T و I.T مربوط است و اهميت ارتباطات در بحث دانش، سبب شده است تا دانش امروزه، تعريفى متفاوت از بيست سال پيش داشته باشد. بنابراين مى‏بينيم كه چند مسأله و چند وجه، هم زمان با همديگر مرتبط شده‏اند.
سير تحول معرفت در نقاط مختلف جهان و به شكل‏هاى مختلف مطرح شده است و علوم انسانى يكى از حوزه‏هاى معرفتى است كه خاصّ هيچ جايى نبوده است. اساساً حوزه علوم انسانى يا حوزه تفكر، يا در فلسفه بوده است و يا در علم. در اين خصوص، ارتباط فلسفه با الهيات مشخص است و در دوران مدرن، تأكيد بر رقابت يا جايگزينى و يا تعريف دانش به معناى جديد است؛ همان چيزى كه به عنوان science مطرح است. علم، به معنايى كه science تعريف مى‏كند يا علم، به معنايى كه فلسفه تعريف مى‏نمايد، ديگر در زمان حاضر پذيرفته نيست. زمانى فلسفه، دانش اصلى و فراگير شناخته مى‏شد و اين سبب مى‏شد تا پرسش‏هايى كه صبغه فلسفى داشت مسائل كلامى كه در ارتباط با فلسفه بود، در حوزه معرفتى فلسفه و با استدلال فلسفى طرح گردد. منتها دانش جديد يا علم به معناى scienceديگر چنين اعتبارى را قائل نيست.
با تحول در شيوه زندگى جوامع، حوزه‏اى با عنوان «علوم انسانى» شكل گرفته است كه نسبت به تاريخ و سابقه دانش، از نظر داشتن هويت و به عنوان يك حوزه معيّن، نسبتاً جوان است؛ اگر چه دانش‏هايى مانند فلسفه و علوم سياسى به دوره ارسطو برمى‏گردد و در دوره‏هاى بعدى، دانشمندانى مانند توماس آكوئيناس و فارابى كاملاً به آنها پرداخته‏اند و از اين نظر، آن علوم، جديد به حساب نمى‏آيند. اين سه دانشمند (ارسطو، آكوئيناس و فارابى) سياست، دانش سياسى و معرفت در حوزه سياست را «بنيادين» مى‏دانند. بنيادين در اين جا، يا به معناى نقطه شروع است و يا اين كه همه چيز در راستاى پاسخ گفتن به پرسش‏هاى مطرح شده در حوزه سياست است. بنابراين، دانش سياسى مهم‏ترين نوع دانش است.
اين مسأله، گرچه در طول تاريخ چنين بوده، در عصر مدرن منتفى شده است، زيرا نوع نگرش به مسائل، ديگر از نوع فلسفى و كلاسيك نيست و ديدگاه‏هاى جديدى را دانشمندان، چون هابز، مطرح كرده‏اند. هابز معتقد است: مكانيك تقدم پيدا مى‏كند و دانش سياسى و حتى پاسخ به پرسش‏هاى سياسى، مكانيكى است كه در حوزه عمومى، امتداد پيدا مى‏كند. بنابراين تعريف جديد از دانش، تعيين كننده مى‏شود و دانش جديد، امتداد مى‏يابد در مباحث و سؤالاتى، مانند اين كه دانش سياسى چيست؟ حوزه سياسى چيست؟ و در پاسخ‏هاى اين سؤالات.
بنابراين علوم انسانى اگر در شيوه‏هاى كلاسيك، جايگاه معتبرى داشت، با مباحث و تعاريف جديد علم، ديگر به معنايى كه پاسخ گو به پرسش‏هاى خاص مربوط به حوزه زندگى و حوزه سياسى به معناى اخص آن باشد، معتبر نيست و در اين صورت، تابع بحث‏هاى scienceunified (علم يك‏سان شده) و مسائلى كه در باب علم واحد و ديدگاه پوزيتيويستى مطرح است، مى‏گردد.
در سى سال اخير، شرايط خاص و جديدى در عرصه دانش بروز كرده است كه مى‏توان آن را متفاوت از كل تاريخ تفكر و علم دانست؛ نظير اين كه علوم انسانى داراى يك هويت مخصوص به خود شده، يا مباحثى كه «ديليتا» مطرح كرده است. وى علوم انسانى را مستقل و جدا از علوم طبيعى مطرح مى‏كند؛ منتها تا هنگامى كه اين تفكيك تأثير جدى و تعيين كننده خود را در حوزه علم به ويژه دانش سياسى نشان دهد زمان طولانى طى مى‏شود؛ به گونه‏اى كه تا پنجاه سال پيش، نگرش طبيعت گرايانه در حوزه سياسى هم‏چنان رواج داشته است، مانند رفتارگرايى و كاركردگرايى (به معنايى كه امتداد يا وجهى از همان رفتارگرايى مى‏باشد).
با اين مباحث روشن شد كه علم (به معناى اعم آن) و دانش سياسى، از مفاهيم داراى تاريخ و پيشينه هستند و اين پيشينه، تعيين كننده بوده است و علوم انسانى در يك سطح كلان، فراتمدنى و فرافرهنگى در وضع خاصى بوده است. در اين خصوص بايد به نقش هرمنوتيك در شكل‏گيرى علوم انسانى، به گونه‏اى كه علوم دينى را نيز در بر گيرد، و ارتباط ميان آنها، توجه كرد.
اكنون علوم انسانى در جايگاهى قرار گرفته كه براى توليد دانش از ابزارها و امكانات بالقوه‏اى برخوردار است كه تا پنجاه سال پيش، چنين چيزى وجود نداشته است. براى شناخت وضعيت علوم انسانى (به طور عام) و دانش سياسى (به طور خاص) در ايران و به خصوص در جمهورى اسلامى، بايد با كمك يك چارچوب دقيق، فرصت‏ها و امكانات موجود ارزيابى گردد و روشن شود كه با شرايط فعلى، چشم انداز بيست ساله تا چه ميزان قابل تحقق است و چگونه مى‏توان از اين پتانسيل جديد، در علوم انسانى بهره گرفت.
به هر حال، با اين تاريخ و نگرش كلى تاريخى، علوم انسانى در وضع خاصى است. براى توضيح اين معنا مى‏توان گفت هنگامى كه درباره جمهورى اسلامى مى‏گوييم ضرورتاً با نظام سياسى خاص يا با جامعه ايران در سى سال گذشته، مرتبط است، اين معنا روشن نيست. من فرض مى‏كنم كه منظور از نظام سياسى در جمهورى اسلامى، ايران يا جامعه ايران است يا شرايط زمانى و مكانى خاص با عنوان جمهورى اسلامى، نه ضرورتاً يك نظام سياسى. البته وقتى بحث از قدرت مى‏شود، آن جا جمهورى اسلامى مشخصاً با آن معنا (نظام سياسى خاص) مطرح مى‏گردد.
درباره علوم انسانى - چه پيش از انقلاب اسلامى و چه پس از آن و چه قبل از تحولات و چه بعد از آن - به ويژه با داشتن پتانسيل مطلوب پس از بحث‏هاى هرمنوتيك و هويت يافتن آن علوم، متأسفانه بايد گفت در ايران كمتر موقعيتى وجود داشته است كه علوم انسانى در آن، عهده‏دار امرى شده باشد و توانسته باشد به خوبى از عهده انجام آن برآيد. مى‏توان گفت اصلاً از چنين جايگاهى برخوردار نيست. اين بحث‏ها كاملاً ملموس و واقعى است. علوم انسانى، نه در ساختار مديريتى كشور جايى دارد و نه اساساً به آن توجهى مى‏شود. ساختار مديريتى كشور، عموماً با ديد مهندسى، پزشكى و يا علوم پايه، شكل گرفته است و در خصوص اين كه مسؤولان و مديران ارشد كشور تحصيلات علوم انسانى يا مرتبط با آن دارند و اين چه تأثيرى داشته است، مى‏توان بحث كرد.
متأسفانه علوم انسانى به معناى اعم آن - قطع نظر از وضعيت حوزه‏هاى علميه كه وارد آن بحث نمى‏شوم - و علوم سياسى و نظريه‏پردازى در دانش سياسى به طور اخص در وضعيت اسف بارى به سر مى‏برد؛ يعنى اساساً امكان نظريه‏پردازى وجود ندارد. منظور من در اين جا، بحث امتناع كه دكتر طباطبايى مطرح كرده، نيست كه آن مربوط به انديشه سياسى به معناى اخص آن است. به نظر من، شرايط حداقلى در بحث نظريه‏پردازى در دانش سياسى، مانند ارتباطى بودن، پيشينه‏ها، ابزار و امكانات (مانند ميزان كتب) و ميزان سرمايه‏گذارى‏ها در اين حوزه - چه در كتاب و چه در نشريات علمى - اصلاً در اختيار نيست؛ يعنى ما اول با يك واقعيت ملموس و شرايط عينى مواجهيم كه ناديده گرفتن آن و بعد پرداختن به مباحث ديگر، مثل اين است كه ما نيمى از يك تصوير را نمى‏بينيم و مى‏خواهيم بدانيم از نيم ديگر آن چه مى‏فهميم. در شرايط كنونى، اگر از علوم انسانى به «زاغه نشين دانشگاه‏ها» تعبير كنيم، گزاف نگفته‏ايم. دانشكده‏هاى علوم انسانى در دانشگاه‏هاى كشور، به درجات مختلف، با مشكلات فراوانى روبه رو هستند. دانشگاه تربيت مدرس - كه بزرگ‏ترين دانشكده علوم انسانى را دارد - اين طور است و وضعيت بقيه دانشگاه‏ها، بهتر از آن نيست. حتى دانشگاه علامه طباطبايى، كه اساساً علوم انسانى است، از نظر ساختارى با مشكلات خاص خود مواجه است. براى نمونه آمار موجود درباره دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس نشان مى‏دهد كه براى 25 رشته علوم انسانى در اين دانشكده، تنها 28 هزار كتاب موجود است. اين آمار، خنده‏آور است، شايد هم گريه‏آور! اگر شما به كتابخانه دانشگاه تربيت مدرس برويد و دچار افسردگى نشويد خيلى مقاوم هستيد.
در ميان رشته‏هاى علوم انسانى، مديريت از وضعيت مطلوب‏ترى برخوردار است - فارغ از اين بحث كه مديريت، چقدر به علوم انسانى نزديك است - و نيز اقتصاد شرايط بهترى دارد. دليل اين مسأله، امكان سودآورى در اين رشته‏هاست. الآن تا مشكلات طرح مى‏شود، مديران دانشگاه‏ها مى‏گويند خودتان، درآمد كسب كنيد و هزينه كنيد. اين نگرش در عرصه علم و فرهنگ، ويرانگر است.
براى ورود دوستان به بحث، نقدى را مطرح مى‏كنم به اين شكل كه شما چرا واژه توليد را به كار مى‏بريد؟ استفاده از واژه توليد، علاوه بر اين كه نقض غرض است، پذيرش سلطه و غلبه شيوه حاكم، بر طرز تفكر، زبان و نوع پرداختن به مسائل در علوم طبيعى است.
نوع نگرش علوم طبيعى به تاريخ و تاريخ معرفت، در سطوح مختلف جامعه، مديريت و دانشگاه‏ها حاكى از اين است كه فهم صحيحى از علوم انسانى و انديشه سياسى وجود ندارد و اين فهم اندك، از مشاهدات عينى و مطالب روزنامه‏ها، فراتر نمى‏رود. در نتيجه، حوزه معرفت و دانش در كشور ما دچار چنين وضعيت اسف‏بارى است. البته به نظر مى‏رسد تصوير مسأله در حوزه علميه، روشن‏تر و اميدوار كننده‏تر باشد و امكان نظريه‏پردازى، فراهم باشد.
اما آيا مى‏توان بدون پيشينه نظريه‏پردازى كرد؟ از كجا بايد شروع كرد، چه در سطح «تاريخى» و «درون فرهنگى» و «درون تمدنى» و چه در سطح «برون تمدنى» و «برون فرهنگى»؟ به هر حال، هر دو نياز است؛ يعنى ما مى‏خواهيم ابتدا به ساكن شروع كنيم و تجربيات ما خاص است.
به اعتقاد من، جداى از مسائل سياسى، از نظر تاريخى و مواجهه با مسائل، شرايط بسيار مشابهى با آمريكا داريم يا مثلاً درباره فرانسه، ارتباط با قبل از انقلاب، در تداوم بحث و فكر و نظريه‏پردازى كاملاً بارز است؛ يعنى آنها با يك پشتوانه مشخص و محكم به كار ادامه داده‏اند و نظريه‏پردازى كرده‏اند؛ ولى هم اكنون مشكل ما اين است كه با گذشته خود، يعنى دوره پيش از مشروطه، قطع رابطه كرده‏ايم و چيزى هم جايگزين آن نكرده‏ايم. پس ما با اين مشكل تاريخى مواجهيم. اما علت اين كه به تشابه با آمريكا اشاره كردم، اين است كه، سؤال‏ها و پرسش‏هايى كه مطرح است، نياز به پاسخ‏گويى دارند و ما در دنيا از اولين افرادى نيستيم كه با اين مشكلات و شرايط، در حوزه سياسى مواجهيم و على‏رغم تفاوت‏هايى كه از نظر ساختار سياسى، تجربه تاريخى و غيره داريم، بايد بدانيم كه چه ميزان مى‏توانيم از تجربيات و دانسته‏هاى برون فرهنگى، در جهت فكر كردن و انديشه ورزيدن دز حوزه علوم سياسى بهره ببريم، زيرا ما به مشكل انقطاع، از يك سو، و با شرايط عينى ساختارى در علوم انسانى، كه دانش سياسى جزئى از آن است از سوى ديگر، روبه‏رو هستيم. در اين‏جا آن بحث تاريخى، فرهنگى ذهنى مطرح است كه اساساً در انديشيدن و فكر كردن، دائماً ما را به نقطه شروع‏هاى اوليه باز مى‏گرداند.
بايد بدانيم كه آيا براى فكر كردن در حوزه سياسى، نيازمند تعيين نقطه شروع هستيم؟ و آيا وقوف به ضرورت‏هاى انديشه‏ورزى لازم است؟ اگر متوجه آن ضرورت‏ها شويم، فرايند فكر كردن و نظريه‏پردازى شكل خواهد گرفت.
شيرخانى: در اين جا چند نكته مطرح است: نكته اول اين كه اگر از واژه توليد استفاده نكنيم، چه واژه‏اى به جاى آن به كار ببريم؟
نكته دوم اين كه وقتى از اين بحث با عنوان جنبش، تعبير مى‏كنيم، طبق تعريف جنبش، بايد كليه اركان و سطوح را دربر گيرد و منحصر به موارد خاص، مانند نظام و دولت نباشد؛ به عبارت ديگر، جنبش‏وار در همه سطوح جارى گردد و به مرحله انديشه‏ورزى و نظريه‏پردازى برسد.
نكته سوم اين كه شما گفتيد بايد سعى شود تا پاسخ مشكلات از دل سنت فكرى موجود دريافت شود، به گونه‏اى كه ارتباط، وجود داشته باشد و انقطاع، تحقق نيابد. در حال حاضر، دانش سياسى ما برگرفته از سنت فكرى غربى است، سؤال من اين است كه آيا مى‏توانيم در جمهورى اسلامى، دانش سياسى، به شكل نو، ابداع كنيم؟ يا بايد بر اساس همان سنت فكرى غربى، اين دانش را استوار سازيم؟ و در صورت نخست، اين دانش سياسى جديد، با كدام عقبه توليد، ارتباط برقرار مى‏كند؟
دكتر نجف لك‏زايى: خوشبختانه، نتايج كارهايى كه از سال‏ها پيش در قم آغاز شده، به تدريج نمايان مى‏گردد. يكى از آنها، تشكيل مجموعه‏هاى علمى است كه در اين خصوص، پژوهشكده علوم و انديشه سياسى در سه گروه علوم سياسى، فقه سياسى و فلسفه سياسى، با تلاش همكاران خود، به انجام كارهاى پژوهشى ارزشمندى، همت گماشته است و نظير آن، مجموعه‏هاى علمى آموزشى از قبيل دانشگاه باقر العلوم‏عليه السلام است.
براى رفع دغدغه‏هاى موجود، پروژه بسيار وسيعى در نظر گرفته شده است تا با همكارى و همفكرى اساتيد و كارشناسان، در حدّ توان به پيشرفت مناسبى دست يابيم. در اين خصوص، حوزه مباحث اساتيد، متفاوت است؛ براى مثال از جناب آقاى دكتر منوچهرى خواسته‏ايم تا درباره كل وضعيت علوم سياسى، بحث و اظهار نظر كنند و بعضى از اساتيد، تنها در يك حوزه مشخص، مانند جامعه‏شناسى سياسى يا مسائل انقلاب، به ارزيابى مباحث خواهند پرداخت.
نكاتى كه در اين نشست مطرح گرديد، بسيار دل‏گرم كننده بود و چنين احساسى از قبل نيز وجود داشت؛ از همين رو دوستان، كارهاى «هويت‏شناسى» و «بازشناسى دانش‏هاى گذشته» را در برنامه خويش قرار دادند تا اوّلاً، سرمايه گذشته خويش را خوب بشناسيم و ثانياً، ببينيم اين اندوخته، در وضعيت كنونى، داراى چه ارزش تاريخى است؟ و چگونه مى‏تواند يارى‏گر فكر و انديشه امروز ما در ادامه آن سنت فكرى باشد؟ خوشبختانه دوستان با رويكرد «نقد منصفانه» به مباحث نگريسته‏اند و «رويكرد نفى» نداشته‏اند. اين رويكرد در آثار ارائه شده، مانند فصلنامه علوم سياسى كاملاً مشهود است.
برداشت دوستان در مجموعه‏هاى علمى در قم اين است كه حوزه علوم سياسى در بخش‏هاى مختلف كشور ما، دچار مشكلات و ضعف‏هاى زيادى در عرصه‏هاى گوناگون است؛ مانند عرصه قوانين، عرصه ساختارها (اعم از ستاد و صف) و عرصه كارگزاران و نيروهاى علمى كه در دانشگاه و حوزه، عهده دار اين بحث‏ها بوده‏اند.
از آن جا كه علوم سياسى را در زمره دانش‏هاى فرهنگى محسوب مى‏كنيم، لازم است كه تكيه‏گاه اصلى آن، مسائل بومى و فرهنگ جامعه به معناى عام خود باشد، در حالى كه با اندكى دقت درمى‏يابيم علوم سياسى در كشور ما اين گونه نيست؛ يعنى دانش سياسى به لحاظ ساختارها، بنيادها، سرفصل‏ها و جهت‏گيرى‏ها با معيار مذكور، انطباق ندارد.
جالب توجه است كه در سال‏هاى پس از انقلاب - تا جايى كه خبر دارم - بازنگرى‏هاى اساسى در رشته علوم سياسى صورت نگرفته است. تنها كارى كه انجام شده، ايجاد گرايش «انديشه سياسى در اسلام» است كه حدود سه سال پيش براى مقطع كارشناسى ارشد تصويب شد در دانشگاه تربيت مدرس نيز تلاشى در جهت تفكيك گرايش انديشه انجام گرديده است. حتى در بعضى از سرفصل‏ها، تجديد نظر نشده است؛ براى نمونه در سرفصل دروس كارشناسى ارشد با گرايش مسائل ايران، عنوان «سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران» ديده نمى‏شود، بلكه سرفصل بسيار كهنه‏اى با عنوان «تحولات سياسى و خارجى ايران از آغاز قاجاريه تا 1320» هنوز وجود دارد، زيرا در زمانى كه اين سرفصل برنامه‏ريزى شده، هنوز سياست خارجى جمهورى اسلامى مطرح نبوده و معنايى نيز نداشته است. حتى سرفصل درس «تحولات سياسى و اجتماعى ايران از 57 - 1320» شامل سال‏هاى پس از انقلاب نمى‏شود. در نتيجه، دانشجو در مقطع كارشناسى ارشد علوم سياسى با گرايش مسائل ايران فارغ التحصيل مى‏شود، بدون اين كه درباره مسائل سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران، آشنا شود.
اين مشكل در زمينه تحولات داخلى نيز وجود دارد. در گرايش مسائل ايران، غير از درس انقلاب اسلامى، كه از دروس اصلى به حساب مى‏آيد، درس ديگرى در اين باره نداريم. اين وضعيت، در سرفصل‏هاى مقطع كارشناسى نيز ديده مى‏شود.
در خصوص قوانين و آيين‏نامه‏ها، در وزارت علوم و دستگاه‏هاى تصميم گيرنده، سخنان زيادى گفته شده است، ولى اين مباحث در مجلس، شوراى عالى انقلاب فرهنگى و وزارت علوم به قانون و آيين‏نامه تبديل نشده است و نه تنها شكل قانون پيدا نكرده، بلكه حتى مورد استقبال نيز واقع نشده است. يك نمونه آن، تلاش‏هاى كميته علوم سياسى با مسؤوليت آقاى دكتر منوچهرى بود كه در آن جا سرفصلى كه پيشنهاد كرده بوديم به تصويب رسيد، ولى هنگامى كه در كميته گروه علوم انسانى شوراى عالى انقلاب فرهنگى طرح گرديد، در اثر اظهارنظر افراد غير متخصص، سرانجام پذيرفته نشد. واقعاً جاى تأسف است كه در كشور ما با داعيه‏هاى فرهنگى و ارزشى، افرادى به عنوان گروه علوم انسانى تعيين مى‏شوند كه با اظهارنظرهاى غير كارشناسانه خود، موانعى را در راه رشد و اعتلاى علوم و فرهنگ جامعه ايجاد مى‏كنند.
در باب آموزش در حوزه علميه، مى‏توان گفت در سال‏هاى پس از انقلاب، حوزه علميه قم در خصوص علوم سياسى، گامى برنداشته است. تنها كارى كه اخيراً به پيشنهاد دوستان صورت گرفت، تأسيس انجمن مطالعات سياسى بود كه معاونت پژوهشى حوزه، آن را به عنوان يكى از انجمن‏هاى علمى حوزه تصويب كرد. به جز اين، حوزه علميه چه در قم و چه در خارج آن، هنوز اين ضرورت را احساس نكرده كه براى دانش سياسى به معناى عام آن، يك دوره يا رشته را راه‏اندازى كند. البته اخيراً در مركز جهانى علوم اسلامى - كه عهده‏دار آموزش طلاب خارج از كشور است - يك گرايش در سطح كارشناسى ارشدبا عنوان «فقه سياسى» تأسيس شده است كه البته رشته نيست. در سال‏هاى پس از انقلاب، آنچه در حوزه علوم سياسى در قم صورت گرفته، در قالب مؤسسات واسطه‏اى بوده است كه ما از اين مؤسسات و نيروها با عنوان «پل‏ساز» تعبير مى‏كنيم كه نقش واسطه ميان حوزه و دانشگاه را ايفا كرده‏اند. اين مؤسسات با مجوز وزارت علوم تأسيس شدند و قائم به اشخاصى بودند كه اين ضرورت را درك كردند.
نكته شايان ذكر اين كه اكثر اين مراكز علمى، از نهادهاى وابسته به مقام معظم رهبرى هستند. از جمله نهادهايى كه با علاقه، رشته علوم سياسى را تأسيس، و از آن حمايت كردند، دفتر تبليغات اسلامى است كه رشته علوم سياسى را در مقاطع مختلف كارشناسى، كارشناسى ارشد و دكترا در موسسه باقرالعلوم‏عليه السلام داير نموده است و نيز پژوهشكده «علوم و انديشه سياسى» را با انگيزه تأمين اهداف عالى و حمايت از نيروهاى علمى خود، تأسيس كرده است. همچنين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، از نهادهاى وابسته به رهبرى است، و نيز دانشگاه مفيد كه قائم به شخص آيةاللَّه اردبيلى بوده است.
پژوهش در قم، در سال‏هاى اخير، رونق خوبى يافته است، البته نه در سطحى كه انتظارات را برآورده سازد. من يك بار به دوستان گفتم كه ما اگر قبلاً زير صفر بوديم، اكنون به نقطه صفر رسيده‏ايم و در آغاز راه قرار داريم و به همكارى تمام اساتيد و پژوهشگران نياز داريم. اگر بخواهيم كار را بر اساس الگوى سند چشم‏انداز بيست ساله توسعه كشور شروع كنيم، بر اساس اين سند، جمهورى اسلامى ايران در سال 1404 كشورى است داراى جايگاه اول علمى، اقتصادى و فنّى در منطقه با هويت اسلامى و انقلابى، الهام‏بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثر در روابط بين‏الملل... با مطالعه اين سند روشن مى‏گردد كه بخش‏هاى عمده‏اى از آن، مربوط به حوزه سياسى است.
حال، اگر ما بخواهيم با نگاه به اين سند، براى علوم سياسى به شكل خاص در بخش‏هاى آموزشى و پژوهشى، يك سند چشم‏انداز بيست ساله طراحى كنيم، شما (دكتر منوچهرى) چه راهكارهايى را پيشنهاد مى‏كنيد؟ و به لحاظ روشى، چه مسيرى را بايد طى كنيم؟ البته اين راهكارها، ممكن است پيامدهاى بعدى به دنبال داشته باشد. اين سؤال‏ها بسيار مهم است و دغدغه اصلى همه كسانى است كه در دانشگاه يا پژوهشكده، به آموزش و پژوهش مباحث سياسى، اهتمام دارند. سؤال ديگر اين است كه چه مقدار به نيازها توجه كنيم؟ و چقدر، به شكوفايى علوم سياسى، اهميت دهيم؟ چون اينها با هم متفاوت است. گاهى به نظر مى‏رسد، نياز است كه يك پژوهش بنيادى در خصوص خود علم انجام شود كه اين نوع كارها، معمولاً در مراكز تحقيقاتى، با مشكلاتى مواجه مى‏شوند. هنگامى كه عنوان پژوهشى مطرح مى‏گردد، پژوهشگر با اين سؤال روبه‏رو مى‏شود كه شما با اين كار، چه مشكلى را حل خواهيد كرد؟ طبيعى است كه با نگاه صحيح منطقى، اينها جزء مباحث بنيادى و پايه‏اى است كه انجام آن ضرورت دارد، گرچه به لحاظ كاربردى، نمى‏توان گفت كه كدام يك از مشكلات را حل خواهد كرد. در همين راستا، محققان پژوهشكده علوم و انديشه سياسى در گرايش‏هاى مختلف، تحقيق درباره مفاهيم پايه را در دستور كار خود قرار داده و با جديت، آن را پيگيرى مى‏كنند. اكنون اين سؤال مطرح است كه سهم اين مباحث چيست و چه اندازه بايد به آنها توجه كرد؟
سؤال ديگر اين است كه چقدر لازم است تا در جهت رسميت بخشيدن به برخى از جنبه‏هاى علمى، گام برداريم؟ براى مثال در خصوص مجلات علمى، مشكلات فراوانى وجود دارد. در حوزه علوم سياسى، مجلات، با درجه علمى پژوهشى، بسيار اندك است؛ البته تعدادى داراى درجه علمى ترويجى هستند. به نظر شما حركت در اين عرصه‏هاى ساختارى و ابزارى، داراى چه اهميتى است؟ و چگونه مى‏توان آن را به شكل مطلوب، تحقق بخشيد؟ سؤال اصلى و كليدى من، درباره چشم‏انداز علوم سياسى است. از آن جا كه دانش سياسى در صورتى كه بخواهد مبناى نظم عمومى در جامعه شود، دچار خلأها و كمبودهايى است، آنها را بيان كنيد؟ تا جهت‏گيرى خود را به آن سمت متوجه كنيم به نظر جناب عالى، جاى چه رشته‏ها و گرايش‏هايى خالى است؟
دكتر محمد ستوده: در خصوص جنبش نرم‏افزارى يا توليد علم، اين سؤال مطرح مى‏شود كه زمينه‏هايى كه مانع از توليد علم و انديشه‏ورزى مى‏گردد كدامند؟
آقاى محمد پزشگى: تمام اين سخنان، با اين فرض است كه توليد دانش، يك امر اختيارى است، به اين معنا كه با تلاش و كوشش يكپارچه يك يا دو نسل، دانش توليد مى‏شود. سؤال من اين است كه آيا توليد دانش يا به تعبير ديگر، فكر كردن براى اين كه در نهايت ثمر دهد و به يك دانش تبديل شود، به عنوان يك ديسيپلين رسمى، اختيارى است يا نه، ممكن است على‏رغم برنامه‏ريزى و تلاش مداوم نسل‏ها، نتيجه‏اى عايد آنها نشود و برآيند برنامه‏ريزى‏ها صفر باشد. پس سؤال من، به طور خلاصه اين است كه آيا توليد دانش يك پروسه است يا يك پروژه؟
آقاى مرتضى يوسفى‏راد: در دوره كلاسيك، نوعى طبقه‏بندى درباره معرفت‏ها وجود داشت كه در خصوص دانش سياسى نيز مى‏تواند به كار رود. به اين ترتيب كه دانش‏هايى كه ماهيت معرفت‏شناختى داشتند و بنياد معرفت را تشكيل مى‏دادند، در رتبه نخست قرار داشتند. پس از آن، معرفت‏هاى فلسفى در جاى دوم بودند. رتبه سوم را علوم، اعم از انسانى و طبيعى با شاخه‏هاى فراوان آن در اختيار مى‏گرفتند و در نهايت، فنون، رتبه آخر را از آن خود ساخته بودند، حال سؤال من اين است كه آيا مى‏توان اين طبقه‏بندى و سلسله مراتب را در توليد دانش به صورت عام و توليد دانش سياسى به صورت خاص، به كار برد يا نه؟ در صورت پاسخ مثبت، ارتباط دانش سياسى و فلسفه سياسى چگونه است؟
آقاى عبدالوهاب فراتى: در راستاى مباحث آسيب‏شناسى توليد دانش، يكى از آسيب‏هايى كه با آن روبه‏رو هستيم و از آن غفلت شده، اين است كه نظام سياسى در جمهورى اسلامى ايران، به توليد دانش علاقه‏مند شده است. به تعبير روشن‏تر، اين جنبش، خودجوش و منبعث از ذات خويش نيست. براى توليد دانش، نيازمند عرصه‏اى هستيم كه قدرت، نه آن جا حضور داشته و نه علاقه‏اى به دخالت در امور آن داشته باشد. اگر توليد دانش را در قالب آيين‏نامه درآوريم، در راه توليد علم مانع ايجاد كرده‏ايم. تجربه سه دهه گذشته، نشان داده است كه جمهورى اسلامى هر گاه در توليد دانش دخالت كرده، علم را به ايدئولوژى مبدّل كرده است و اين، يكى از آفت‏هاى مهمّى است كه با آن مواجهيم. حتى گاهى در مراكز تحقيقاتى، پژوهشگر با قيد و بندهايى مواجه مى‏شود كه كاملاً با توليد علم منافات دارد. هنگامى كه انسان، در مراكز علمى پژوهشى وابسته به قدرت، به توليد علم و انديشه‏ورزى اشتغال دارد، ملاحظات مختلفى كه در قبال مؤسسه، حوزه علميه و نظام سياسى، اجباراً مطرح است، سبب مى‏گردد تا پژوهشگر، حريت، آزادانديشى، شجاعت و جسارت خود را از دست داده، محافظه‏كار شود. خلاصه سخن اين كه اصل ايده توليد فكر و دانش، در ذات خويش، دچار يك آسيب و آفت است و قبل از توجه به آفت‏هاى بيرونى، بايد متوجه پارادوكس درونى آن بشويم.
آقاى عبدالحسين پورفرد: درباره سياست، دو نظر وجود دارد: اول اين كه آن را از مقوله «دانش» بدانيم كه غالباً، هرمنوتيك‏دانان چنين نظرى دارند و دوم اين كه سياست را در زمره «تكنيك و فن» به حساب آوريم كه اين، ديدگاه «انگلوساكسون‏ها» و «فلسفه تحليلى‏ها»ست. حال اگر جمهورى اسلامى را به عنوان «شرايط مكانى» و نه يك «نظام سياسى» در نظر بگيريم، در گرايش جمهورى اسلامى به اين كه سياست از مقوله دانش باشد يا تكنيك و فن، آيا «قدرت»، تعيين كننده است يا خير؟
سؤال دوم من اين است كه طبق سخنان شما كه در غرب، بحث انقطاع مطرح نيست و نگاه انقطاعى بيشتر در جهان سوم وجود دارد، «نظريه گسست معرفتى» (كه با انباشت علمى مخالف است) چه وضعيتى پيدا مى‏كند؟
سؤال سوم خود را اين گونه طرح مى‏كنم: با نگاه بيرونى به علوم انسانى در جمهورى اسلامى (به معناى شرايط زمانى و مكانى) كسى متوجه اين شاخه علوم يعنى سياست نيست و مشكلى كه وجود دارد اين است كه برنامه‏ريزى سياست‏گذارى عمومى توسط كارشناسان فنى انجام مى‏گيرد كه امرى غيرمنطقى است، حال با نظر به مباحثى كه درباره بازگشت به خويشتن علمى وجود دارد، بايد بدانيم كه تكليف هر يك از ما، با توجه به شناختى كه از سياست داريم، چيست؟
آقاى عليرضا زهيرى: از آن جا كه ايجاد موج جديد با عنوان نهضت نرم‏افزاى ما را دچار ترديد كرد كه مبادا اين پديده، بيشتر سياسى باشد تا يك خيزش علمى؛ ليكن تأمل دقيق در خصوص اين امر، سبب گرديد تا به يك نكته مهم پى ببريم و آن اين كه موج جديد، در حالى كه مى‏تواند سياسى تلقى گردد، يك فرصت نيز محسوب مى‏شود؛ به عبارت ديگر، درك اين مطلب كه توليد دانش با چالش‏هايى مواجه است، مى‏تواند يك گام رو به جلو باشد تا ما فرصت‏هاى موجود را نيز بشناسيم و از آنها غافل نشويم و با اين تصور كه ممكن است نهادها ما را در درون خويش حل كنند و ما را محافظه كار كنند، نمى‏توان دست روى دست گذاشت و تنها نظاره كرد. خلاصه كلام اين كه بايد به فرصت‏ها نيز در كنار هزينه‏ها توجه كنيم و بدانيم كه بابت اين فرصت‏ها چه هزينه‏هايى پرداخت مى‏شود.
آقاى شريف لك‏زايى: پرسش من درباره نسبت آزادى و دانش است و اين كه مناسبات آنها چگونه است؟ آيا مى‏توان از دانش سفارشى سخن گفت؟ اگر پاسخ مثبت است، مناسبات آن چيست؟
آقاى محسن رضوانى: نكته اول اين كه شما در سخنانتان بيشتر به اوضاع و شرايط كنونى جمهورى اسلامى اشاره داشتيد و سؤال‏هاى دوستان، در جهت قابليت‏ها و فرصت‏هاى موجود در راه پيشبردِ جنبش نرم‏افزارى و توليد دانش و فكر بوده است. سؤال من اين است كه آن قابليت‏ها و فرصت‏ها چيست؟
نكته دوم اين كه جناب عالى برخى از كاستى‏هاى موجود در سيستم آموزشى كشور به ويژه در زمينه امكانات و ابزار را برشمرديد، منتها به نظر مى‏رسد يكى از مشكلات اساسى دانشگاه‏ها و مؤسساتى كه در حوزه علوم سياسى فعاليت مى‏كنند، اساتيدى هستند كه در اين رشته عهده‏دار انتقال دانش به دانشجويان هستند و معمولاً دانش و تخصص لازم را ندارند و تلاشى در جهت توليد علم و انديشه‏ورزى انجام نمى‏دهند و بيشتر به نقل سخنان ترجمه‏اى يا كارهاى انتقالى ديگران مشغولند و مى‏توان گفت كه بيشتر به تاريخ مى‏پردازند تا به انديشه. اگر درباره اين دو نكته توضيحاتى ارائه كنيد، بسيار راهگشا خواهد بود.
آقاى سيد محمدعلى حسينى‏زاده: با مطالعه تاريخ چند قرن اخير درمى‏يابيم كه از ملا صدرا به اين سو هر متفكر بزرگى با دو چالش اساسى مواجه شده است: يكى، قدرت سياسى بوده كه آنها را طرد كرده است و نمونه آن را در سرنوشت افرادى مانند مستشار الدوله مى‏بينيم و ديگرى، «مذهب» است؛ يعنى ساختار فرهنگى - مذهبى ايران، چالش جدى براى تفكر فراهم كرده است، تا آن جا كه به هر متفكرِ نوانديش در حوزه علوم انسانى، با بدبينى نگاه شده است. اتفاقى كه در انقلاب اسلامى رخ داد اين بود كه قدرت و فرهنگ مذهبى با هم متحد شدند. در شرايط كنونى، اگر كسى بخواهد به ويژه در حوزه علوم سياسى سخنى بگويد يا نظرى را مطرح كند كه به احتمال زياد با خواسته‏هاى برخى افراد همخوانى نداشته باشد، دچار مشكل مى‏شود. قدرت در اين صورت، دانشى را كه به آن نيازمند است نمى‏تواند توليد كند و دانشى كه بايد توليد شود، توليد نمى‏شود، اين سرانجام، هر انسانى را از تفكر و انديشه باز مى‏دارد و او را به كارهاى سطحى سرگرم مى‏كند. «كانت» در تعريف روشنگرى مى‏گويد: «جرأت دانستن داشته باشيد». به نظر مى‏رسد كه در ايران هزينه انديشه‏ورزى و فكر كردن، خيلى بالاست و اين جرأت، حتى براى مذهبى‏ها نيز وجود ندارد.
آقاى رضا عيسى‏نيا: مشكلى كه در ايران وجود دارد، ولى غربى‏ها آن را حل كردند همين تفاوت ( Scienceو khowledge است. غربى‏ها بر Science توافق كردند؛ اما در ايران پس از انقلاب، اگر دانشگاه حرف نويى مطرح كند، گفته مى‏شود: «شما دنباله‏رو scienceهستيد و به مباحث دينى آشنا نيستيد» و در نتيجه حرف‏هايشان پذيرفته نمى‏شود. اگر حوزه علميه سخن جديدى مطرح كند، گفته مى‏شود: «شما از علوم روز آگاهى نداريد». براى حل اين مشكل چه بايد كرد؟ تنها تلاش ما، ايجاد وفاق و همگرايى بوده است كه يا عاطفى است و يا به شكل نهادى مانند تأسيس «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» بوده است. سؤال من اين است كه براى تحقق وحدت و همگرايى معرفتى به طورى كه حوزه و دانشگاه از يكديگر درك صحيحى داشته باشند و پديد آورنده انديشه و دانش به ويژه سياسى شوند، چه گام‏هايى بايد برداشته شود؟
آقاى شيرخانى: به اختصار به دو نكته اشاره مى‏كنم: يكى درباره نكته آقاى فراتى است كه گفتند: «توليد دانش با آيين‏نامه و دستور امكان‏پذير نيست». با توجه به اين كه ما از دو سال پيش در قم فعاليت علمى انجام مى‏دهيم، جناب عالى اين بحث را در قالب قدرت و دانش بيان كنيد؟
نكته دوم، در خصوص مطالب آقاى حسينى‏زاده است كه اين سؤال را در اذهان ايجاد كرد كه آيا آيا شكوفايى و رونق علم و دانش در «دوره تمدن اسلامى» در سايه «قدسيت‏زدايى» تحقق يافت؟ يا آن دستاوردهاى بزرگ، با تحفظ بر امور قدسى و دينى حاصل گرديد؟
آقاى دكتر منوچهرى: طرح سؤال‏ها و نكته‏هاى متعدد از سوى دوستان از جهتى حُسن و از جهت ديگر، عيب محسوب مى‏شود، زيرا در اين زمان كوتاه، مجالى براى پرداختن به سؤال‏هاى بزرگ و پراكنده نيست و ما نيازمند تمركز بر روى يك موضوع هستيم. بنابراين پرداختن به اين سؤال‏ها، نقض غرض است. به نظر من اگر يك سؤال كلى به پنج، ده و حتى پانزده سؤال جزئى تقسيم و بعد پاسخ داده شود، بسيار مطلوب است، زيرا طرح سؤال‏ها، در پاسخ‏گويى اهميت زيادى دارد و با روش مذكور از سؤالات بزرگ اجتناب مى‏شود.

رابطه قدرت و دانش‏
بحث «رابطه قدرت و دانش» و تأثير قدرت بر دانش از مباحثى است كه وارد حوزه دانش شده است و ديگر «برون معرفتى» و «برون دانشى» به حساب نمى‏آيد. اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا هيچ گاه دانش بدون قدرت وجود داشته است؟ در خصوص جمهورى اسلامى كه سهل است، بلكه در طول تاريخ، نشانه‏هايى وجود دارد كه اگر ما به حضور قدرت در دل تفكر، توجه نكنيم از ابتدا دچار خطا شده‏ايم.
اما اين كه آيا اين بحث از ديدگاه «نيچه» ناشى شده و «فوكو» آن را ساماندهى كرده و در قالب يك نظريه مطرح نموده است و آيا اين نظريه «اصالت» دارد يا خير، نيازمند بحث خاصى است كه در جاى خود بايد به آن پرداخته شود.
مسئله نسبت بيرونى ميان قدرت و دانش، خود مى‏تواند به تنهايى به چندين سؤال تقسيم گردد. به نظر من، با اين قضيه بايد در يك فضاى علمى، فرهنگى و فكرى و به شكل روشمند رفتار كرد و نبايد دچار مفروضات و جو زدگى بشويم. اين پرسشى است كه پاسخ به آن نيازمند كار است و نمى‏توان صرفاً با نظر و مشاهده آن را حل كرد.
در خصوص رابطه قدرت و دانش با توجه به دانسته‏هاى محدود، مى‏توان گفت: اين رابطه ضرورتاً مانع توليد دانش و معرفت نمى‏شود؛ به عبارت ديگر، اين قضيه (مانع شدن رابطه قدرت و دانش از توليد علم) ماهيتاً سرشتى نيست.
اين كه بر «دانسته‏ها» تأكيد كردم به اين دليل است كه اكنون در دنيا بزرگ‏ترين و پربارترين آثار علمى و معرفتى در حوزه‏هاى اجتماعى و سياسى را دولت‏ها سرمايه‏گذارى كرده و به نتايج مطلوبى رسيده‏اند. نمونه آن هم آمريكا است كه با بالاترين سرمايه‏گذارى، در جايگاه نخست قرار دارد. حالا اين كه آمريكا چه اهدافى دارد و ما دنبال چه اهدافى هستيم، از بحث ما خارج است. اگر سرمايه‏گذارى‏ها و بودجه‏هاى دولتى به دانشگاه‏ها و مراكز تحقيقاتى، تخصيص نيابد آنها نمى‏توانند هيچ كارى انجام دهند. البته مراكز اقتصادى و بخش‏هاى خصوصى نيز در امور علمى و پژوهشى سرمايه‏گذارى مى‏كنند، اما فقط در حوزه‏هاى خيلى خاص. در كشورهاى ديگر نيز اين مسأله وجود دارد. در فرانسه (در دوران پس از انقلاب) حضور دولت در عرصه‏هاى علمى همواره مطرح بوده است. در شوروى سرمايه‏گذارى‏ها در حوزه‏هاى مختلف، دولتى بوده است. دولت كوبا در بخش‏هاى تعليم و تربيت، پزشكى و غير آن مشاركت داشته است و مى‏توان گفت كه داده‏ها و يافته‏هاى عينى، حكايت از نقش مؤثر قدرت در توليد دانش دارد.
منتها، بحث «قدرت - دانش»، يك بحث نظرى و «بنيادى» است كه تقريباً در حالت «بسته» است؛ «بسته» به معناى منفى نيست، بلكه به اين معناست كه رابطه بشر با دانش هيچ گاه فارغ از قدرت نبوده است، زيرا خواست انسان و قدرت در ارتباط با دانش بوده است؛ البته بحث در اين سطح و محدوده، دشوار نيست.
درباره رابطه قدرت و دانش مى‏توان يك تقسيم‏بندى در حوزه دانش سياسى انجام داد: يك مسأله، ارتباط دانش با قدرت در حوزه پاسخ‏گويى به مشكلات و معضلات است كه اين رابطه، ضرورتاً تناقض‏آميز نيست و مانعى در راه توليد دانش ايجاد نمى‏كند؛ مسأله ديگر، رابطه حوزه انديشه سياسى با قدرت است كه كمى متفاوت با مسأله قبلى است. اگر چه سرشت قضيه، در اين بحث هم اين طور نيست كه ارتباط با قدرت، مانع نظريه‏پردازى شود و ادله زيادى وجود دارد كه نشان مى‏دهد رابطه ميان توليد علم و نظريه‏پردازى يا كانون قدرت، متناقض نيست و در اين خصوص متفكران بزرگى در سراسر دنيا مى‏شناسيم كه طبق ضوابط سيستم‏هاى دولتى در دانشگاه‏ها و مراكز علمى به فعاليت مشغولند؛ با اين حال، در مورد جمهورى اسلامى، وضعيت خاصى وجود دارد.
در خصوص جمهورى اسلامى بايد به همه جوانب مسأله توجه كنيم و اوضاع و شرايط پسا انقلابى را در نظر بگيريم. بايد بررسى كنيم كه با گذشت سه دهه از انقلاب، هنوز چقدر ما در وضعيت پسا انقلابى قرار داريم. به نظر نمى‏رسد كه اصول عامى براى شناخت نسبت ميان وضعيت پسا انقلابى و حوزه دانش وجود داشته باشد، امّا اجمالاً مى‏توان گفت وضعيت بعد از انقلاب وضعيت خاصى است و در خصوص انقلاب اسلامى - در مقايسه با ساير انقلاب‏ها - به دليل رابطه مذهب و دولت، شرايط، خاص‏تر است. بنابراين يك سؤال اساسى مطرح مى‏شود كه جايگاه قدرت سياسى در شرايط پسا انقلابى چيست؟ و نسبت آن با دانش چگونه است؟ در اين باره بايد مفروضات و ديدگاه‏هاى شخصى را كنار بگذاريم و بدون پيش‏داورى به دنبال پاسخ سؤال باشيم. من گرچه مانعيت رابطه با كانون قدرت را در فرايند دانش، فكر كردن و نظريه‏پردازى، نفى نمى‏كنم، ولى شيوه صحيح كار، اين است كه روشمند عمل كنيم تا به نتيجه مطلوب برسيم؛ عملكرد روشمند بدون طرح مفروضات قبلى و انجام كار در قالب مطرح كردن سؤال، نيازمند يك بحث جداگانه است.

رابطه دين و علم‏
من تنها به يك نكته درباره مذهب اشاره مى‏كنم كه در راستاى بحث قبل است. بسيارى معتقدند ممانعت پوزيتيويسم از تفكر خلّاق، آزاد و ايجاد يك زندگى كاملاً انسانى، در تجربه دويست سال اخير غرب، بسيار ويرانگر بوده است. پوزيتيويسم ماهيتاً نمى‏تواند در راستاى آزادى و حقوق انسانى قرار گيرد، زيرا ماهيت و نگرش و نفوذ آن در حوزه دانش، اصلاً قابل اغماض نيست. در خصوص مذهب نيز بايد بدانيم كه آيا تنها بحث از مذهب مطرح است و يا آن چيزى كه اهميت دارد، چگونگى رابطه مذهب و تفكر است. با مشاهده بسيارى از فرهنگ‏هاى دينى به ويژه تمدن اسلامى درمى‏يابيم كه دانش، چه در معناى اعم آن و چه دانش‏هاى خاص، به درجه والايى از رشد و اعتلا رسيده است و نه تنها دانش بلكه برخى حوزه‏هاى ديگر، مانند هنر رونق و خلاقيت برجسته‏اى داشته است و پيشرفت در عالم دينى، كمتر از عالم غير دينى نبوده است.
علاوه بر اين، ما متفكران بزرگى را مى‏شناسيم كه انسان‏هاى ديندارى بوده‏اند كه سه فيلسوف مشهور معاصر، يعنى ريكور، گادامر و هايديگر، از آن جمله‏اند. ديندار بودن ريكور بسيار بارز است. در عين حال كه لطيف‏ترين و آزادى خواهانه‏ترين آرا متعلق به اوست؛ آنقدر مذهبى شناخته مى‏شود كه عكس و سخنانش بر درِ كليساهاى شهر توريستى «كُلمار» فرانسه نصب شده است. گادامر صريحاً مى‏گويد: «من فردى مذهبى‏ام» و همين طور هايديگر، خود را معتقد به دين مى‏داند. بنابراين اين كه مذهبى بودن خود شخص - نه اين كه كسى تفكر مذهبى داشته باشد - ضرورتاً مانع انديشه‏ورزى و فكر شود، روشن نيست و نيازمند بررسى و دقت نظر است.
نمونه ديگر براى اين بحث، «ژزوئيت‏ها» هستند كه از فرقه‏هاى معروف مسيحيت به شمار مى‏آيند و با «فرانسيسكن‏ها» كاملاً تفاوت دارند. فرانسيسكن‏ها مانند درويش‏ها با فقر زندگى مى‏كنند. «ژزوئيت‏ها» به سراغ علم و دانش رفتند و اكنون در دنيا نظريه‏پردازان و انديشوران بزرگى از اين فرقه، مطرحند. آنان به عنوان يك فرقه از كليسا، حاضر نشدند كه خود را به قواعد و ساختار كليسا ملتزم و مقيد سازند، ضمن آن كه عليه كليسا، خصومتى نداشتند. در حال حاضر چند دستگاه معتبر دنيا، متعلق به «ژزوئيت‏ها»ست، مانند كالج بستون. نكته جالب توجه درباره آنها، ميزان «تحمل پذيرى بالا» است؛ براى مثال، در گروه تاريخ كالج بستون، نيمى از اعضا «ماركسيست»، نيمى «فمينيست» و مابقى تعدادى «كشيش» هستند، ولى خود «ژزوئيت‏ها» در حوزه فكر و انديشه شاخص‏اند.
در خصوص سؤال آقاى دكتر لك زايى كه به بحث «چشم انداز» و شيوه كار اشاره داشت، من فكر مى‏كنم كه اين روند يعنى نقد كردن، اختلاف نظر داشتن و «نقدپذيرى درونى» تجربه بسيار خوبى است كه لازم است فرايند كار به اين صورت آغاز شود و استمرار يابد. در شروع كار، اگر افرادى با صفات مذكور را در اختيار نداريم بايد از كسانى كه متفاوت با ما فكر مى‏كنند دعوت كنيم، و در خصوص همين قضيه توليد دانش و فكر در حوزه سياسى، بايد ببينيم امكان چه كارهايى وجود دارد و اگر موانعى در جهت حضور افراد با انديشه‏هاى متفاوت وجود دارد، مرتفع شود كه اين امر موجب بالا رفتن پتانسيل‏ها و ظرفيت‏هاى موجود مى‏گردد. در غير اين صورت، اگر همه در جهت تأييد يكديگر بگويند و بشنوند، ثمره‏اى نخواهد داشت.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت، «بالا بردن سطح تحمل» و «پايين آوردن سطح توقع» است. بايد بين توانايى‏ها، فرصت‏ها، امكانات و برنامه‏ها، تناسب وجود داشته باشد. همان‏طورى كه درباره نحوه سؤال و جواب گفتم، يك سؤال بزرگ، به جواب كمترى نيازمند است تا تعدادى سؤال كوچك. در پاسخ مطالب آقاى دكتر لك زايى، به نظر مى‏رسد اگر بخواهيم با برنامه‏ريزى و مطابق چشم‏انداز حركت كنيم، «حركت گام به گام» نتيجه‏بخش‏تر و مؤثرتر باشد تا اين كه ما بخواهيم همه كارها را با هم و هم‏زمان انجام دهيم؛ هم دوره‏هاى كارشناسى، كارشناسى ارشد و دكترا را در دانشگاه داير كنيم و هم مجله علمى داشته باشيم. من مطمئن نيستم كه همه اينها در دراز مدت، انتظارات ما را برآورده كند و نتيجه مطلوب را در پى داشته باشد و به نظر مى‏رسد كه اين يك زنگ خطر است. در اين ميان، واژه كليدى «ارتباط» است كه يك طرف آن دعوت از صاحب نظران با افكار و ايده‏هاى متفاوت است.
نكته‏اى كه در بحث «وقوف به ضرورت‏ها» مطرح است «استفاده از تجربه‏هاى ديگران» مى‏باشد و موارد زيادى به ذهن مى‏رسد كه اين تجربيات، بسيار مفيد بوده است. لازم نيست كه در ابتداى كار، به سراغ كشورهايى، مانند آمريكا، فرانسه و انگليس برويم، بلكه مى‏توانيم از تجارب هندى‏ها، پاكستانى‏ها، چينى‏ها و مالزيايى‏ها، تا حدى كه مقدور باشد، بهره بگيريم. با امكانات موجود كنونى، كارشناس مى‏تواند در عرض چند ساعت، آيتمِ داده را در خصوص موضوعات مورد نظر، در دسترس قرار دهد و فرآيندى كه ديگران درباره دانش سياسى طى كردند و راهى را كه برگزيدند، به ما نشان دهد و لازم نيست كه شرايط آن كشورها كاملاً شبيه ما باشد.
من اطمينان ندارم كه استفاده از تجربيات ديگران، در كارهاى بزرگ و چند وجهى نتيجه‏بخش باشد؛ حتماً بايد تقسيم كار صورت گيرد و توان انجام كار، مشخص گردد. تقسيم كار در خصوص مباحث ايران، به اين صورت ممكن است: نخست، بحث «جنگ»، كه محور است. در مرحله بعد «اقتصاد» مطرح مى‏باشد و پس از آن مى‏توان به «مجادلات خاص سياسى» توجه كرد. به نظر من در ده سال گذشته در دوره بعد از بازسازى و سازندگى فرصت مناسبى فراهم شد ولى مورد استفاده قرار نگرفت و ما در وضعيت كنونى آن شرايط سه‏گانه را پشت سر گذاشته‏ايم و چشم‏انداز بر اساس آنها طراحى شده است.
درباره بحث «قدرت و قدسيت»، به نظر مى‏رسد كه اينها يك وجه ساختارى و اجتناب‏ناپذير دارند و اين كه اين بحث تا چه ميزان به تاريخ و فرهنگ ما مربوط است؟ و چه اندازه قابل تعديل است؟ و چه مقدار مطلوبيت دارد؟ و به چه ميزان مى‏تواند مانع باشد؟، همه اينها بايد در جاى خود بررسى شود.
با همه اين بحث‏ها، واقعيتى كه وجود دارد، «عدم تحمّل» در نزد تصميم گيران و سياست گذاران است. ما به عينه مشاهده مى‏كنيم دوستان و همكاران خود را، كه مواضعى از علوم انسانى را كه خوش‏آيند آنها نباشد تحمل نمى‏كنند، بدون آن كه بحث «مذهب»، «قدسيت» و «قدرت سياسى» در كار باشد و در بررسى اين مسأله بايد به مبحث «روان‏شناسى»، «تاريخى» و «فرهنگى» توجه كرد. اجمالاً، اين نوعى «استبداد پراكنده» است كه در قبال ديگران اعمال مى‏شود و در علوم انسانى به معناى اعم و دانش سياسى نيز وجود دارد.
در خصوص سؤال آقاى پزشكى «اختيارى بودن توليد علم»، من با «نگاه گيدنزى» به اين مسأله نگاه مى‏كنم. به نظر من يك رابطه ميان عامل انسانى و ساختار وجود دارد؛ يعنى حتى ساختار، در مواجهه با مشكلات و كسانى كه مى‏خواهند وارد اين عرصه شوند، مطلق نيست و با هزينه‏هايى همراه است. اما بايد گفت كه جنبه «ارتباطى» بودن دانش از جنبه «اختيارى» بودن آن مهم‏تر است. انديشه‏ورزى و توليد دانش، عرصه ورود انسان‏ها و ارتباط آنها با يكديگر است؛ اين طور نيست كه ما بخواهيم و چيزى را توليد كنيم. ورود در اين حوزه به خود انسان‏ها مربوط است، ولى اين‏گونه نيست كه نتيجه‏اش حتماً اختيارى باشد. در فرآيند توليد دانش و فكر، آنقدر «احتمال خطا» وجود دارد كه نمى‏توان اختيارى بودن آن را به طور كامل پذيرفت. اين بحث نيز مطرح است كه تعدادى از اكتشافات و اختراعات، به طور اتفاقى رخ داده است و در اين خصوص كه اتفاق و اختيار چقدر مى‏تواند به بحث كمك كند، مسأله نيازمند مطالعه و بررسى است.
درباره «سفارشى بودن علم»، مى‏توان گفت اگر كار فكرى و نظريه‏پردازى براى اهداف خاص و به شكل سفارشى (در يك زمينه خاص) باشد در حالى كه آن اهداف، خود محدود كننده نوع رابطه با قدرت باشند، اين قطعاً نقض غرض است.
در پاسخ به سؤال آقاى پورفرد كه جمهورى اسلامى گرايش به فن دارد يا فكر و دانش، بايد بگويم كه بر اساس مشاهدات فعلى، متأسفانه به نظر مى‏رسد كه «گرايش به فن» بيشتر است. حال، چه در نظام تحصيلى در مدارس و دبيرستان‏ها و چه در دانشگاه و چه در عرصه‏هاى اقتصاد و سياست، در همه اينها فن تعيين كننده‏تر و يا از پذيرش بيشترى برخوردار است. درباره فرد صاحب فكر، اين تصور وجود دارد كه ممكن است مسأله دار باشد و اصلاً معلوم نيست كه او به چه دردى مى‏خورد؛ امّا صاحب فن، نه زيانى دارد و نه مسأله و مشكلى ايجاد مى‏كند؛ گرچه اين مطلب، ضرورتاً صحيح نيست. بر همين اساس، بازار فن، پر رونق‏تر از فكر و انديشه و دانش است كه اين در سطوح مختلف، حتى تصميم‏گيرى‏ها، قابل مشاهده است. در بند كوچكى از كل برنامه بودجه كشور، مسائل اجتماعى در حوزه‏اى با عنوان سرمايه اجتماعى مطرح شده است تا بر روى آن كار شود.
يك اشتباه جدى كه صورت گرفته، اين است كه دانشگاه‏ها را مستقل اعلام كردند. قبلاً شوراى عالى برنامه‏ريزى علوم انسانى (على رغم همه مشكلاتى كه وجود داشت)، براى همه رشته‏ها تصميم‏گيرى مى‏كرد، ولى در عين حال، هر گروه از كارشناسان خود دعوت مى‏كرد تا در خصوص مسائل مورد نظر، بحث و تصميم‏گيرى كنند. در شرايط كنونى، ما در سراسر كشور، تنها سه رئيس دانشگاه از علوم انسانى داريم و بقيه رياست‏ها، در اختيار فنى‏ها يا پزشكى‏هاست. همين‏طور هيأت مميزه‏ها، معاونان و مراكز تصميم‏گيرى، عموماً از غير علوم انسانى هستند.
حالا كه تصميم‏گيرى به خود علوم سياسى واگذار شده، مشكلات جديدى نيز به وجود آمده است؛ از جمله پيشنهاداتى كه در گروه طرح شده و براى تصويب فرستاده شده است با ذكر بعضى ايرادات، برگشت داده مى‏شود و بعد شرطهايى مى‏گذارند كه خودشان، مانع از تحقق آنها مى‏گردند؛ مثلاً مى‏گويند: هر رشته‏اى كه مى‏خواهد برنامه‏ريزى كند بايد در گروه خود، سه دانشيار داشته باشد و از طرف ديگر، خودشان با شرطهايى كه گذاشته‏اند، ارتقا را عملاً متوقف كرده‏اند و خلاصه، وضع به هم ريخته و آشفتگى حاكم شده است.
آقاى شيرخانى: از آقاى دكتر منوچهرى و تمام حاضران در جلسه تشكر مى‏كنم.

پى نوشت:
1) خلاصه مباحث مطرح شده در نشست علمى گروه علوم سياسى پژوهشكده علوم و انديشه سياسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.