حيات سياسى و زندگى نامه خودنوشت ملاّ محمد آملى(رحمه الله) / بر اساس نوشتارى از آيت اللّه حسن زاده آملى

اشاره
مقاله حاضر مرورى بر حيات سياسى يكى از فقيهان مخالف مشروطه دارد. مرحوم ملاّ محمد آملى، از ياران شيخ فضل الله نورى بوده، در زمان تحصن عبدالعظيم ـ كه در اعتراض به روند مشروطيت صورت پذيرفت ـ نامه حمايت آميزى از سوى زعيم عاليقدر شيعه; مرحوم سيد محمدكاظم يزدى دريافت مى كند; به همين دليل از ايشان، در كتب مورخين مشروطه خواه به نيكى ياد نشده است; همانند شخصيت هاى ديگرى كه به خاطر مواضع ارزش گرايانه اشان، آماج حملات تبليغاتى قرار مى گيرند.
نوشتار حاضر كه بر اساس مطالب آيت الله حسن زاده تنظيم يافته، از آن جهت ارزشمند است كه ـ علاوه بر ارايه مطالب فرزند مرحوم آملى درباره پدر خويش ـ يك نوشتار از آن فقيه را درباره زندگى خود ارايه مى دهد; هر چند جاى آن دارد كه به صورت تفصيلى و بر پايه تحقيقى وسيع، جزئيات بيشترى از حيات و انديشه سياسى اين عالم شيعى در معرض مطالعه محققان مشروطه قرار داده شود.
مقدّمه
حكومت قاجار در اواخر عمر خود با جنبش عدالت خواهى مردم ايران مواجه، و اين جنبش در ميانه راه، به نهضت مشروطه خواهى بدل شد. ورود اصطلاح مشروطه در ادبيّات سياسى ايران، رويكردهاى متفاوتى را در پى داشت. تعداد قابل توجّهى از عالمان معتقد بودند: نظام مشروطه به طور كامل بر شريعت و آموزه هاى دينى منطبق است. بسيارى از روشنفكران سكولار، نوك پيكان مشروطه را پيش از استبداد متوجّه فرهنگ دينى مردم كردند و گروهى از عالمان هم با توجه به اين رويكرد مشروطه خواهان سكولار، كوشيدند با افزودن قيد مشروعه، خصلت دين ستيزى مشروطه را بگيرند و در عوض، صبغه استبداد ستيزى آن را تقويت كنند.

گروه سكولار براى اين كه به اهداف خود نائل شوند، با تبليغات خود، كوشيدند تا حاميان مشروطه مشروعه را طرفداران استبداد معرّفى كنند، از اين رو شيخ فضل اللّه نورى را كه سر سلسله اين جريان بود، در افكار عمومى، استبدادخواه مطرح كردند و در سايه همين تبليغات توانستند مجتهد اوّل تهران را در برابر ديدگان مردم به چوبه دار بسپارند. مردم تهران هم براى تماشاى به دار آويخته شدن مدافع استبداد در ميدان توپخانه اجتماع كردند، و برخى به پايكوبى پرداختند; امّا به تدريج متوجّه اشتباه خود شدند. از همان جا بود كه چهره سكولار مشروطه خود را نمايان ساخت و نقش آن از خشت خام به آينه افتاد. از جمله وقايع ديگرى كه لايه سكولار مشروطه را به نمايش گذاشت، سرنوشت عالمان ديگر دينى به ويژه ياران شيخ فضل اللّه بود. يكى از همراهان برجسته شيخ در تهران، ملاّ محمّد آملى بود. ملاّ محمّد آملى مختصرى از زندگى نامه خود را نوشته، و در پايان آن به برخى از حوادث تلخ مشروطه اشاراتى داشته است. پس از بررسى گوشه هايى از حيات سياسى او، اصل نوشته وى را ارائه خواهيم كرد.1

حيات سياسى
مرحوم آيت اللّه ملاّ محمّد آملى در سال 1263 ق در آمل متولّد شد. در هفده سالگى شهر خود را به منظور تحصيل علوم دينى ترك كرد. پس از اتمام تحصيلات عاليه در حالى كه در فقه و اصول و فلسفه به مدارج بالايى رسيده بود، در تهران سكنا گزيد و از عالمان برجسته آن سامان شد.

بعضى از آثار مرحوم ملاّ محمّد آملى عبارتند از:

حواشى بر كتاب فرائد الاصول شيخ انصارى;

حواشى بر شرح مطالع;

حواشى بر شرح شمسيه;

در جريان نهضت مشروطه، وى از ياران و همفكران مرحوم شيخ فضل اللّه نورى2 بود.

فرزند او مرحوم آيت اللّه شيخ محمّدتقى آملى از عالمان بزرگ تهران بوده، و بيش تر مطالب مربوط به ملاّ محمّد آملى را فرزند وى نقل كرده است.

آيت اللّه شيخ محمّدتقى آملى درباره ماجراى فتح تهران و دستگيرى پدرش مى نويسد:

عصر پنج شنبه، يازدهم شهر رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (1327 ق) جماعتى از اهل علم تهران كه با مشروطيّت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى دستگير و به نظميّه كه در آن اوان تحت رياست يفرم ارمنى بود، محبوس شدند; از آن جمله، مرحوم پدرم محبوس شد و در عصرروز شنبه، سيزدهم رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت، مرحوم حاج شيخ فضل اللّه مصلوب گرديد، و مردم تماشاچيان در روز يكشبنه چهاردهم سنه هزار و سيصد و بيست و هفت بر حسب دعوت سيّد يعقوب شيرازى كه در آن زمان ناطق آن محلّه بود و اكنون از حال او بى خبرم، در ميدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند و لكن فجيعه مصلوبيّت مرحوم شيخ، انعكاس عجيبى بخشيد و چون عالم كشى تا آن عصر در ايران معمول نبود، آن هم به اين طور فجيع، لذا نصف از اهل شهر را گويا از خواب بيدار كرد و وقوع اين حادثه به امر شيخ ابراهيم زنجانى كه معروف به يهوديّت بود، لكن در مشروطيّت ساعى بود و بالأخره در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد، و مباشرت يفرم خان ارمنى، بيش تر در مردم انزجار پديد آورد تا به درجه اى كه زمامداران از تهاجم فتنه خائف و براى تبرئه خود اين امر را به رؤساى نجف اشرف منسوب داشتند... و بالجمله سوء انعكاس مصلوبيّت مرحوم شيخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و ساير محبوسين نمود و در حقّ پدرم حكم به تبعيد بيرون آمد. پس از هفته اى از صلب شيخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعيد كردند.

آيت اللّه حسن زاده آملى در اين رابطه از استاد خود مرحوم آيت اللّه شيخ محمّدتقى آملى نقل مى كند:

حكم تبعيد او را به هرات افغانستان صادر كرده بودند، جز اين كه از دگرگونى اوضاع روز و اختلاف مردم، تبعيدش را به هرات نيز صلاح خودشان نديدند و براى اين كه از ردّ حكمشان شكست سياسى نخورند، جست و جو كردند كه در ايران كدام آبادى هم وزن با هرات است تا اين كه �كرات� نور مازندران را يافتند و به مردم تلقين كردند كه حكم تبعيد ايشان به كرات بود نه به هرات. پنج سال در كرات نور مازندران محبوس بوده است.3

ملاّ محمّد آملى عاقبت در سال 1336 ق جان به جان آفرين تسليم كرد.

گوشه هايى از خاطرات آيت اللّه شيخ محمّدتقى آملى، ما را بهتر در حال و هواى آن روزهاى تهران قرارمى دهد. وى در اين باره مى نويسد:

و اين ضعيف پس از ازعاج پدرم به مازندران، مبتلا به هموم و احزان و مقارن تجرع غصص و كرب گرديده... از طرف مردم به هيچ وجه تفقّدى از من نمى شد و بقاياى از رجال قاجاريّه با وجودى كه مخالفت پدرم با مشروطيّت بالعرض به نفع آنان تمام مى شد و از چگونگى حالم مطّلع بودند، مساعدتى نمى كردند; بلكه اذيّت هايى از آنان ديدم و مردم متفرّقه هم كه در دوره اى لاف دوستى مى زدند، ترك دوستى كرده; بلكه با دشمنى آميختند... واز آن جمله از بعضى از اهل علم تهران كه اينك سر به زير خاك فرو كردند (سامحهم اللّه بلطفه و كرمه) امور غيرمترقبه ديدم.

همچنين به شاگرد خود آيت اللّه حسن زاده آملى مى گويد:

كار ما به جايى رسيده بود كه وقتى من به حكم ضرورت از خانه بيرون آمده بوده ام و به جايى مى رفتم، مردم از كنار خيابان و مغازه ها از روى استنكار و بيزارى به من اشاره مى نمودند كه اين شخص پسر فلانى است بدين معنا كه كأنّ ما از دين خدا برگشته ايم و از قرآن و اسلام روى برتافته ايم.

علاّمه شعرانى هم در اين باره به شاگرد خود آيت اللّه حسن زاده آملى مى گويد:

آقا! اين حاج شيخ عبد النّبى نورىِ آنچنانى، (كه با وجود علماى بسيار در تهران اعلم من فى البلد بود) مانند مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى سخت مخالف مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. تبليغات سوء، كار را به جايى كشيده است كه مردم علاوه بر اين كه درب مسجد را (مسجد حاج شيخ عبد النّبى نورى در سرچشمه تهران را) به روى او بسته اند، خانه او را (در سرچشمه مقابل مسجدش) در حالى كه خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند، سنگسار كردند و پس از شهادت حاج شيخ فضل اللّه نورى و وقايع ناگوارى كه در تهران و ساير بلاد روى داد، از قتل و هتك و حبس و نهب و تبعيد و غيرها كه مردم فهميده اند از ايادى اجانب چه زخمى خورده اند، كثرت جمعيّت نمازگزار با حاج شيخ عبدالنّبى در مسجد نامبرده ديدنى بود.

آيت اللّه شيخ محمّدتقى آملى فضاى نجف را نيزاين گونه ترسيم مى كند:

اگرچه هنگام حركتم از تهران شقاق مشروطه و مستبدى در بين اهل تهران كهنه شده بود، بلكه مى توان گفت: به كلّى مضمحل بود و نوع اهل علم را از اين راه خلافى نبود، بلكه همه با هم مى زيستند، لكن بقاياى اين شقاق در روش سكنه نجف اشرف ميلى قابل و منزلى با قرار داشت و من بنده به اين جهت در كشمكش بودم و هم مورد عنايت بعضى از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمى شدم به اين جهت طريق سلامت اتخاذ كردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه كنار كشيدم.

زندگى نامه خودنوشت مرحوم ملاّ محمّد آملى
مرحوم ملاّ محمّد آملى خلاصه اى از زندگى خود را با قلم خود به نگارش در آورده است. اثر او را به اين ترتيب مى توان بخش بندى كرد:

بخش اوّل: شمّه اى از زندگى نامه خود;

بخش دوم: اشاره اى به فضيلت علم و عالم;

بخش سوم: شكوه از حوادث زمانه (مشروطه).

آيت اللّه حسن زاده آملى درباره اين اثر مى نويسد:

روز جمعه بيست و دوم ماه محرّم سنه هزار و سيصد و هفتاد و سه هجرى قمرى، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سيصد و سى و دو هجرى شمسى، به حضور انور استادم جامع معقول و منقول آيت اللّه حاج شيخ محمّدتقى آملى(قدس سره) در تهران كه به تحصيل علوم دينى اشتغال داشتم، تشرّف حاصل كردم. به آن بزرگوار عرض كردم: بيوگرافى تنى چند از عالمان نامور مازندران را گرد آورده ام. اگر اجازه بفرماييد از جناب والد شما مرحوم آيت اللّه مولا محمّد آملى ـ رضوان اللّه عليه ـ و نيز از حضرت عالى شرح حالى داشته باشم. در جوابم فرمودند: شرح حال والدم به قلم خودش با شرح حالم به قلم خودم، هر دو با هم در يك جلد مجلد شده اند. شما از روى آن استنساخ بفرماييد و اصل را به ما برگردانيد... ولكن نسخه اى را كه حضرت استاد آملى به رسم امانت به من داده بود، از روى نوشته اصل به قلم والد ماجدش استنساخ شده بود; بلكه ظاهر عبارات آن چنين مى نمود كه نسخه اصل را يكى به ديگرى املا يعنى ديكته مى كرده و از آن نويسنده اغلاط املايى بسيار به عبارات روى آورده; لذا ما روايات را از مصادر آن ها يافته ايم و نقل كرده ايم و اشعار فخر رازى را از تاريخ ابن خلكان تصحيح كرده ايم و همچنين دو بيت ابن يمين را از ديوانش، و بسيارى از كلمات را به موازين قواعد ادبى.

آيت اللّه حسن زاده آملى درباره شكوه هاى مرحوم ملاّ محمّد آملى مى نويسد:

بعد از آن كه نسخه اصل امانى را پس از استنساخ، به حضرت استاد آيت اللّه حاج شيخ محمّدتقى آملى(قدس سره) مسترد داشته ام، از آن جناب پرسيدم كه براى مرحوم والد ماجد شما چه واقعه تلخى پيش آمده بود كه آن بزرگوار اين همه ناله و سوز و گداز دارد و اظهار تأسف و تلهّف مى فرمايد واز افرادى سخت دلگير و اندوهگين است و از آنان شكايت دارد و تبرّى مى جويد و...؟ در پاسخم فرمودند: پدرم، چون حاج شيخ فضل اللّه نورى جداً مخالف با مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. منطق ايشان اين بود كه اكثر اين مردم به ما دروغ مى گويند و با ما سر خدعه و مكر و حيله دارند ما بايد فقط قرآن كريم را كه كتاب وحى الهى و دستورالعمل مدينه فاضله انسانى، و معجزه باقيه حضرت خاتم الأنبياء(صلى الله عليه وآله) است، حفظ كنيم. ما نمى دانيم حرف مشروطه از كجا برخاسته است و از چه دهان آلوده اى تلفّظ و تفوّه شده است و بيگانگان چه اهداف سوء و افكار فريبنده دارند. ما را چه حاجت كه با وجود قرآن كريم به دنبال اين گونه حرف ها برويم؟

متن زندگى نامه از اين قرار است:4

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد اللّه الذى لم يتخذ ولداً فيكون موروثاً، و لم يكن له شريك فى الملك فيضادّه فى ما ابتدع، و لا ولى فيرفده فى ما صنع و صلى اللّه على خيرته من خلقه محمد خاتم النبيين، و آله الطيبين الطّاهرين المخلصين.

و بعد فها انا العبد الخادم لعلوم الدين، و راصد اسرار الآل الأطيبين ـ عليهم سلام اللّه الملك المبيين ـ، و كاسد رأس المال لتجارة سفرة يوم الدين إلا الرجاء من رحمة رب العالمين: محمد بن على بن محمد بن على الآملى عفى اللّه تعالى عن جزائمهم يوم الدين.

ولدت فى سنة ثلاث و ستين يعد الألف و المأتين فى بلدة آمل من بلاد طبرستان - صان اللّه تعالى اهلها من الحرص و طول الأمل- و أنشأت هذه الأبيات لإفصاح بعض الحالات:

بآمل مولدى و بنو جوان *** من النسب الأصيل و الحسب الجُمان

و أمّى من سلالة آل طه *** بها فخرى إذا حصل الأمانى

و نشأت فيها سبع عشرة سنة، ثم هاجرت منها الى ديار الغربة، و لم آل جهداً فى طلب العلوم العقليه و النقليه و كشف معضلاتها و حل عقد عويصاتها إلى أن بلغت فيها ما يبلغ المرء بجدّه و اجتهاده. بيد أنى إلى هذه الغاية و هى سنة اثنتين و ثلاثين و ثلاثمأة بعد الألف من الهجرة النبويّة (1332 ق) ـ على مهاجرها آلاف التحية ـ لم أجد لنفسى مرتبة من مراتب الراسخين، و درجة من درجات الكاملين، و مزية من مزايات الشامخين، فحرى بى أن اتمثّل لنفسى بما نمى الى فخر الدين الرازى:

نهاية اقدام العقول عقال *** و اكثر سعى العالمين ضلال

و أرواحنا فى وحشته من جسومنا *** و حاصل دنيانا أذى و وبال

و كم قدر رأينا من رجال و دولة *** فبادوا جميعاً مسرعين و زالوا

و كم من جبال قد علت شرفاتها *** رجال فزالوا و الجبال جبال

و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا *** سوى أن جمعنا فيه قيل و قال

و هذا النظم الفرسى ايضاً نمى اليه:

دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت *** مو يى به ندانست بسى موى شكافت

گرچه ز دلم هزار خورشيد بتافت *** لكن بكمال ذرّه اى راه نيافت

و بعد اللتيا و التى اقول: ان احق الفضائل بالتعظيم، و اسبقها فى استحقاق التقديم هو العلم، إذ لاشرف إلا و هو نظامه، و لا كرم إلاّ و هو ملاكه و قوامه، و لا سيادة إلا و هو ذروتها و سنامها، و لاسعادة إلاّ و به صحتها و قوامها. به يكسب الانسان رفعة القدر و علو الأمر فى حياته و يحوز جزيل الأجر و جميل الذكر بعد وفاته و هو الصديق إذا خان كل صديق، و الشفيق إذا لم يوثق بكل ناصح شفيق و العلماء ورثة النبيّين، و سادة المسلمين، و الدعاة الى يوم الدين، و لله درّ القائل فى نظم الفرس:

مال مايل بود اى ابن يمين على طلب *** كز تو يكدم نشود در غم و شادى منفك

علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم *** شد يكى فوق سماك و دگرى تحت سمك

ففى العلم حياة القلوب من الجهل، و نور الابصار من الظلمة، و قوة الأبدان من الضعف. يبلغ به العبد منازل الأخيار، و مجالس الابرار، و الدرجات العلى فى الأولى و الآخرة. و الذكر فيه يعدل بالصيام، و مدارسته بالقيام. به يطاع الرب و يعبد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام و العلم امام العمل و العمل تابعه. يلهمه السعداء و يحرمه الأشقياء. فطوبى لمن لايحرمه اللّه منه حظّه هذا.

و قد ذكر عند مولانا جعفر بن محمد(عليهما السلام) قول النبى(صلى الله عليه وآله) �النظر الى وجه العالم عبادة� فقال:�هو العالم الذى اذا نظرت اليه ذكرك الآخرة، و من كل على خلاف ذلك فالنظر اليه فتنة. و قال(صلى الله عليه وآله)ايضاً: العلماء أمناء الرسول على عباد اللّه ما لم يخالطوا السلطان فاذا خالطوه و داخلوا الدنيا فقد خانوا الرسل، فاحذروه، و قال(صلى الله عليه وآله)لأصحابه: �تعلموا العلم، و تعلموا للعلم السكينة و الحلم، و لاتكونوا جبابرة العلماء فلا يقوم علمكم بجهلكم�، و عن عيسى ـ على نبينا و عليه السلام ـ أنه قال: مثل عالم السوء مثل صخرة وقعت فى فم النهر لا هى تشرب الماء و لاهى تترك الماء ليخلص الى الزرع.

و من كلام بعض الأكابر اذا رأيت العالم يلازم السلطان فاعلم أنه لصّ، و اياك أن تخدع بما يقال من انه يردّ مظلمة أو يدفع عن مظلوم فان هذه خدعة ابليس اتخذها فجّار العلماء سلّماً، و قال بعض الحكماء: إذا أوتيت علماً فلاتطف نور العلم بظلمة الذنوب فتبقى فى الظلمة يوم يسعى أهل العلم بنور علمهم، و قال(صلى الله عليه وآله): خيانة الرجل فى العلم أشدّ من خيانته فى المال، و فى المقام خبايا إلا أن هذا القدر كاف لمن القى السمع و هو شهيد.

و الغرض من تسويد هذه الأوراق تلخيص بيان صرف عمرى إلى هذه الغاية و أعوذ اللّه الكريم من مصرفه الى البطالة و الجهالة، و سقوطى من البين يوم القيامة، مع عداد نفسى من ارباب العقول و اصحاب المعقول و قد كنت من البداية الى هذه النهاية مشغول القلب ناقص العيش غرضاً للبلايا و الآفات، و عرضاً للخطايا و الهفوات سيما فى هذه الأزمنة التى الخيرات فيها على الاطلاق متراجعة، و الهمة من تقديم الحسنات قاصرة، و الأفعال الحسنة منطمسة، و الأقوال الصادقة مدروسة، و طرق الضلالة و الجهالة مفتوحة، و ابواب العدالة و الانصاف مسدودة، و الجور ظاهر و العلم متروك، و الجهل مطلوب، و اللؤم و الدنائة مستوليان، و الكرم و المروة متواريان، و المحبة ضعيفة، و العداوة قويّة، و العلماء الأخيار مستذلّون محقرون، و الجهّال الاشرار محترمون موقّرون و المكر و الخديّة يقظان، و الوفا، و الحميّة نائمان، و الكذب مؤثر و الصدق مردود منغمر، و الحق مغلوب و منهزم، و الباطل مظفر و محترم، و متابعة الهواء سنة متبوعة، و احكام الشرع ضائعة معطلة، و المظلوم المحق ضئيل ذليل، و الظالم المبطل عزيز نبيل، و الحرص غالب و القناعة مغلوبة، و العالم غدّار و الزاهد مكا، و اتفق العلم فى أيدى جماعة هم أسراء التقليد، و طفقوا يتعاطونه من غير توثيق و تسديد، كل صناعتهم اللجاج و العناد، و جل بضاعتهم الانحراف عن منهج الرشاد.

و قد أجمعوا فى هذه الأيام المنحوسة مع شركائهم الغاوين على أمر قد استخطوا اللّه فيه عليهم، و أعرض بوجهه الكريم عنهم، و احل بهم نقمة، و جنبهم رحمته، استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر اللّه، فتبّاً لهم و لما أردوا من إبداع مقاله فى الدين، و تأسيس اساس مخالف لطريق الحق المبين فلهجوا بكلام بدعة غايتها هدم شريعة سيّد المرسلين، و اظهار فتنة كقطع الليل المظلم لايطفأ حرّ نارها إلى يوم الدين، و تبعهم أشباه الناس الهمج الرعاع اتباع كل ناعق، غير المستيئين بنور العلم، و لا الملجئين الى ركن وثيق ركين و أن أصرعوا الندامة بعد حين كندامة يزيد اللعين فى قتل سيّد شباب أهل الجنة اجمعين.

فلمّا رأت جماعة من اهل الحق ظهور هذه البدع المحدثة و إثارة تلك الفتن المستحدثة انكروا عليهم غاية الإنكار، و اصرّوا على انكير عليهم نهاية الإصرار خوفاً من الملك القهار و طرده اياهم فى دار القرار، حثيما قال الرسول المختار(صلى الله عليه وآله): �إذا ظهرت البدع فى امّتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه�.

و عند ذلك قد صاروا أهدافاً لسهام البلايا و المنايا، و لم توف رعاية الحق فيهم فقتل منهم من قتل و سبى من سبى، و اقصى من اقصى، شرد من شرد، و نفى من نفى، و طرد من طرد، و جرى القضاء لهم بما يرجى له حسن المثوبة.

و قد كنت من المنفيين المشردين من عقر دارى إلى ديار الغربة و بلاد الوحشه و لولا حبوط الأجر و الثواب فى إفشاء المصيبة، و زيادة الصواب فى الصبر عليها و كتمانها لإشبعت المقال فى ما جرى على فى هذه الأوقات، لكنّى اشكو بثّى و حزنى الى اللّه تعالى طلباً لذخر يوم المعياد. قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): �ثلاثة من كنوز الجنّة: كتمان الصدقة، و كتمان المصيبة، و كتمان المرض� و قال(عليه السلام): �الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد، و لاايمان لمن لا صبر له�.

ثم بعد حصول فترة قليلة من هذه الفتنة الشديده انتقلت من هذه المرابع الموحشة إلى مسقط رأسى و موطن آبائى و سكنت فيها سنتين، ثم هاجرت إلى مطمورة الرى.

ترجمه زندگى نامه خودنوشت آيت اللّه محمّد آملى5
و بعد پس آگاه باش اين بنده، خدمتگزار علوم دين و در كمين نشسته اسرار اهل بيت(عليهم السلام) كه جز اميدوارى به رحمت پروردگار براى كسب توشه روز جزا سرمايه اى ندارد، محمد پسر على، پسر محمد، پسر على آملى ـ كه خداوند در روز جزا از خطاهايشان در گذرد - در سال 1263 در شهرستان آمل يكى از شهرهاى طبرستان ـ كه خداوند اهل آن را از حرص و درازى آرزو مصون دارد ـ متولد شدم.

ابيات زير را جهت آشكار شدن بعضى از حالات سروده ام. ترجمه شعر: آمل مولد من است و فرزندان �جوان� از نسب اصيل و حسب مرواريدند و مادرم از فرزندان آل رسول(صلى الله عليه وآله)است كه هر گاه آرزوها حاصل آيد، بدان افتخار كنم.

در طلب علوم عقلى و نقلى
هفده سال در آمل پرورده شدم، سپس از آن جا به ديار غربت مهاجرت كردم. در طلب علوم عقلى و نقلى و كشف مشكلات و گشودن گره هاى مسائل دشوار آن ها كوتاهى نكردم تا اين كه در امور ياد شده به مرحله اى كه آدمى با جديت و كوشش بدان مى رسد، دست يافتم; ولى با اين همه، تا كنون يعنى سال 1332 ق براى خود مرتبه اى از مراتب استواران و درجه اى از درجات كاملان و فضيلتى از فضائل بلندپايگان نمى يابم; بنابراين سزاوار است كه خود به اشعار منسوب به فخررازى تمثّل جويم ترجمه شعر: پايان گام هاى خردها، پايبند است و بيش تر كوشش جهانيان گمراهى است ـ جان هاى ما از كالبدهايمان در اندوه و ترس است و حاصل دنياى ما رنج و سختى است ـ چه بسا مردان و دولت هايى بديديم كه همگى بسرعت نابود شدند و درگذشتند ـ چه بسا كوه هايى كه مردان به قلّه هاى آن ها صعود كردند، پس آن مردان همه مردند و كوه ها بر جاى خويش ماندند ـ از بحث ها در طول عمرمان جز آن كه قيل و قالى جمع كرديم، سودى نبرديم و اين شعر فارسى نيز بدو منسوب است:

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت *** مويى به ندانست بسى موى شكافت

گر چه ز دلم هزار خورشيد بتافت *** لكن بكمال ذرّه اى راه نيافت

در فضيلت دانش
گذشته از آن چه گفته آمد، گويم: به درستى كه سزاوارترين فضيلت ها به بزرگ داشتن و پيش ترين آن ها در استحقاق مقدّم داشتن، دانش است; زيرا علم است كه مايه انتظام هر بلندى و بزرگى، و ملاك هر كرامت و بزرگوارى، و اوج هر سيادت و آقايى، و مايه صحّت و قوام هر خوشبختى است. به واسطه علم، آدمى در زندگى به بلندى منزلت و بعد از مرگ، به پاداش بزرگ و ياد نيكو دست مى يازد و همو است كه براى انسان به گاه خيانت همه دوستان، دوست واقعى، و به گاه بى اعتمادى به همه ناصحان مهربان، مهربانى صميمى است و دانشمندان هستند كه وارثان پيامبران و سروران مسلمانان و خواننده مردم به روز جزايند.

از خدا خير كثير باد شاعر پارسى گوى را كه چنين سرود:

مال مايل بود اى ابن يمين علم طلب *** كز تو يكدم نشود در غم و شادى منفك

علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم *** شد يكى فوق سماك و دگرى تحت سمك

بنابراين، حيات دل ها از جهالت و نور ديده ها از ظلمت و نيروى كالبدها از سستى در علم است. به واسطه علم است كه بندگان به منازل نيكان و مجالس نيكوكاران و درجات عالى بار مى يابند. گفت و گوى علم، معادل روزه دارى، و درس گفتنش مساوى شب زنده دارى است. به وسيله علم است كه پروردگار عالم، عبادت و اطاعت، و ارتباط خويشاوندان به يك ديگر وصل و حلال و حرام خدا شناخته مى شود و علم، پيشواى عمل، و عمل پيرو آن است. خداوند آن را به نيكبختان مى آموزد و بدبختان را از آن محروم مى كند. پس خنك آن كه خداوند او را از علم بى بهره نسازد.

نزد مولايمان جعفر بن محمد(عليه السلام) از فرموده رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره اين كه نگاه به صورت عالم عبادت است، سخن به ميان آمد. آن جناب فرمود: مقصود رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عالمى است كه هر گاه به او نگاه كنى، تو را به ياد آخرت اندازد و هر عالمى كه خلاف اين بود، پس نگاه به او گناه و مايه گمراهى است.

چه عالمى امانتدار پيامبران است
و نيز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: عالمان امانتداران پيامبران بر بندگان خدايند، البته تا وقتى كه با سلاطين در نياميزند; پس هرگاه با آنان درآميختند و در امور دنيا مداخله كردند، به تحقيق به پيامبران خيانت كرده اند; پس، از آنان بپرهيزيد. و نيز آن جناب به ياران خويش فرمود: علم را بياموزيد و براى علم، آرامش و بردبارى را فراگيرند و دانشمندانى سركش مباشيد كه دانايى شما در اثر نادانى تان قامت راست نمى كند و از حضرت عيسى(عليه السلام) روايت است: مثل دانشمند بد (بى خير) مثل سنگ سختى است كه در دهانه جوى واقع شده باشد كه نه خود آب مى آشامد و نه آب را رها مى كند تا به كشت و زرع پيوندند.

در كلمات بعضى از بزرگان چنين آمده است: هرگاه ديدى كه عالم با سلطان ملازمت دارد، بدان كه او دزد (راهزن) است. مبادا كه فريفته اين گفته شوى كه او با اين كار، حقّى را به صاحب حق باز مى گرداند يا از مظلوم دفاع مى كند; زيرا به درستى اين سخن مكرى شيطانى است كه دانشمندان فاجر، آن را نردبان پيشبرد مقاصد خود قرار داده اند، و يكى از حكيمان فرمود: هرگاه دانشى نصيب شد، مبادا كه نور دانش را با تاريكى گناهان خاموش كنى و روزى كه اهل دانش با نور علمشان شتاب مى گيرند، تو در ظلمت و تاريكى باقى بمانى. سرانجام رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: خيانتى كه آدمى در كالاى دانش مى كند، بسيار سخت تر از خيانتى است كه در مال مى كند.

در اين جا امور پنهان فراوان است; ولى براى كسى كه شاهدانه گوش فرا دهد، همين قدر كافى است.

بيان چگونگى گذراندن عمر و شكوه از زمانه
غرض از سياه كردن اين اوراق آن است كه به طور خلاصه بيان كنم عمر خويش را تا كنون به چه صورت گذرانده ام و به خداوند پناه مى برم از اين كه آن را به بطالت و جهالت صرف كنم و با اين كه خود را از صاحبان عقل و ياران معقول به شمار مى آورم، در روز رستاخيز يكباره از ميان ساقط شوم.

از آغاز تا كنون همواره دل پريشان بوده و در تيررس سختى ها و آسيب ها و معرض خطاها و لغزش ها قرار داشتم; به ويژه در اين زمان كه مطلق خيرات و نيكى ها بساط خويش از بسيط زمين برچيده و به محل خود بازگشته اند.

همّت ها از مقدّم داشتن نيكى ها كوتاه، كارهاى نيك، ناپديد; سخنان صادقانه، كهنه; راه هاى گمراهى و جهالت، باز; درهاى دادخواهى و انصاف، بسته، ستم هويدا; دانش، متروك; جهل، مطلوب; پستى و دون صفتى، چيره; كرم و مردانگى، پوشيده; دوستى، ضعيف; دشمنى، نيرومند; نيكان عالمان، خوار و محقر; نادانان شرور، محترم و گرامى; مكر و فريب، بيدار; وفا و پرهيز، خواب; دروغ، برگزيده، راستگويى، مردود و فرو رفته، حق، مغلوب و شكست خورده; باطل، پيروزمند و با حرمت; پيروى از خواهش نفسانى، روشى پيروى شده; احكام شرع مهمل و معطّل; ستمديده حق پيشه، حقير و خوار; ستمگر باطل كيش، عزيز و شرافتمند; آز، چيره; قناعت، مغلوب; عالم، بىوفا، و زاهد فريبكار است. علم در دست گروهى است كه خود در دست تقليد اسيرند و آن را بدون استوارى و راستى به دست مى گيرند. همه كارشان لجاجت و دشمنى و تمام سرمايه آن ها، انحراف از راه درستى و راستى است.

پيدايش آتش فتنه و بدعت
در اين روزهاى نامبارك، همراه با شريكان گمراهشان بر امرى اتّفاق كردند كه خداوند را در آن، بر خود خشمناك ساختند و او نيز از آنان روى بگردانيد و عقوبت خويش را بر آن ها نازل و رحمت خود را از آنان دور كرد. شيطان بر آن ها چيره شد و از ياد خداوند غافل شان ساخت. نفرين بر آنان و بدعتى كه در دين نهادند، و اساس مخالف راه حق آشكار را پديد آوردند. شيفته سخن بدعتى شدند كه پايان آن خرابى شريعت سيّد المرسلين، و آشكار ساختن فتنه اى است كه حرارت آتشش تا روز رستاخيز فرو نخواهد نشست.

نامردانى فرومايه و نادان كه پيرو هر بانگ و صدايى اند و با نور دانش روشن نشده و به پايه اى استوار پناه نبرده اند، از آنان پيروى كردند. گرچه پس از مدّتى، مانند پشيمانى يزيد لعين در كشتن سرور جوانان بهشت، از كرده خود سخت پشيمان شدند.

مبارزه اهل حق با بدعت ها و موضعگيرى مخالفان
گروهى از اهل حق، چون پيدايش اين بدعت هاى منكر و برانگيختن آن فتنه هاى نو را ديدند، آنان را به سخت ترين شيوه نهى كردند و بر نهى خويش اصرار ورزيدند، چرا كه به اقتضاى فرموده رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آن جا كه فرمود: هر گاه در امّت من بدعتى پديدار شود، دانشمند بايد دانش خويش را آشكار سازد، پس هر كس چنين نكند، لعنت خداوند بر او باد، از شهريار چيره (خداوند) و اين كه آنان را در خانه آخرت برند ترسناك بودند.

اين جا بود كه آن بزرگان اهل حق، هدف تيرهاى بلا و مرگ قرار گرفتند و حق درباره آنان مراعات نشد; پس گروهى از آنان كشته و جمعى اسير و فرقه اى از وطن خويش دور شدند و قلم قضا براى شان به چيزى كه مايه اميد پاداش نيكو است، جارى شد.

تبعيد به ديار غربت
و من از جمله كسانى بودم كه از خانه خود به ديار غربت و بلاد وحشت تبعيد شدم. اگر فاش ساختن مصيبت، سبب هدر رفتن پاداش نمى شد و اگر پنهان داشتن بلا و صبر بر آن باعث فزونى پاداش نمى بود، هر آينه درباره آن چه در آن اوقات بر من گذشت، داد سخن مى دادم، ولى براى آن كه ذخيره روز ميعاد را طلب كرده باشم، شكايت غم و اندوه خويش را فقط به خداوند متعالى باز مى گويم. اميرمؤمنان(عليه السلام)فرمود:

سه چيز از گنجينه هاى بهشت است: پنهان داشتن صدقه، آشكار نساختن مصيبت، پوشيده داشتن بيمارى،و نيز آن جناب فرمود: صبر در مقايسه با ايمان به منزله سر براى بدن است; بنابراين آن را كه صبر نباشد، ايمان نباشد.

بازگشت به وطن و وفات
سپس بعد از مدّت كمى كه فتنه سخت گذشت، از آن اقامتگاه وحشتناك به محلّ تولّد خود و موطن پدرانم منتقل شدم و دو سال در آن جا سكونت داشتم و بعد به نهان خانه رى مهاجرت كردم. آن جناب در سال 1336 ق نداى حق را لبيك گفت و در روضه رضوان آرميد.


--------------------------------------------------------------------------------

پي نوشتها

1. كليه نقل هاى تاريخى اين نوشتار و نيز متن نامه ملاّ محمّد آملى با استفاده از كتاب در �آسمان معرفت� اثر آيت اللّه حسن زاده آملى (ص179ـ222) تنظيم شده است.

2. آيت اللّه حسن زاده آملى درباره مقام علمى مرحوم شيخ فضل اللّه مى نويسد: روزى حضرت استاد اعظم آيت اللّه حاج ميرزا ابولحسن حسينى رفيعى قزوينى ـ رفع اللّه درجاته ـ پس از جلسه درس به مناسبتى فرمودند: مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى مجتهد مسلّم بوده است و بسيار جاى تعجّب است كه چه پيش آورده اند كه يك روحانى مجتهد مسلّم براى حفظ جانش تقيه نكرده است و نيز حضرت استاد علّامه شعرانى، روزى بعد از جلسه درس مكاسب شيخ انصارى به مناسبتى فرموده است من حواشى مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى را بر مكاسب شيخ ديده ام و حقاً با حواشى آقا سيّد محمد كاظم يزدى برابرى مى كرد و از آن كم نداشت.

3. اين ماجرا پيام حقّى دارد، و آن اين كه لايه عميق فرهنگ مردم ايران، شيعى است و همواره براى عالمان اين مكتب احترام فراوانى قائل است. اگر گروهى از مردم كنار جنازه به دار آويخته شيخ فضل اللّه به شادمانى پرداختند، از آن جهت بود كه در اثر تبليغات، خود را در برابر جنازه مستبدى پنداشتند، نه برجسته ترين مجتهد پايتخت. با اين وصف آن غفلت بزرگ، حتّى يك شب هم دوام نياورد و افكار عمومى اجازه به دار آويخته شدن عالمى ديگر را نداد و حتّى تحمّل تبعيد او به خارج از ايران را نيز نداشت.

4. به نقل از: حسن حسن زاده آملى، در آسمان معرفت، ص 180ـ184.

5. اين ترجمه از حجت الاسلام و المسلمين حسن رمضانى است. ر.ك: حسن حسن زاده آملى: در آسمان معرفت، ص184ـ191.