خاطرات آقاي دري نجف آبادي از تولد تا وزارت اطلاعات

خاطرات آقاي دري نجف آبادي از اين جهت مورد توجه است که بسان عده اي ديگر از طلاب جوان، نسلي را تشکيل مي دهند که طي سالهاي پس از 41 به اين طرف کما بيش درگير رخدادهاي مربوط به انقلاب و مسائل درون حوزه اي بوده اند.
ماجرا از تولد ايشان به سال 24 آغاز مي شود. شرحي از تحصيلات اوليه در نجف آباد و سپس آمدن به قم در سال 40 است که همان زمان آيت الله بروجردي هم رحلت مي کند. بعد از آن به عنوان يک طلبه جوان در مدارس طلبگي و کم و بيش در جريان تحولاتي که در مسيرنهضت اسلامي روي داده، قرار گرفته است.
نجف آبادي بودن ايشان ، سبب شده است تا با برخي از طلاب انقلابي از جمله  شهيد محمد منتظري و عده اي ديگر از طلابي که در اطراف او بودند آشنا شود. طبعا آقاي منتظري هم که جزو رهبران آن دوره از مبارزات بوده همشهري ايشان بوده و از اين جهت هم او بسان بسياري از طلبه هاي نجف آبادي ديگر درگير رويدادها بوده است.
آنچه به جز مسائل کلي جلب توجه مي کند خاطرات ايشان در ارتباط با برخي از مسائل درون حوزه اي است. شرحي از درگيري هاي موجود ميان مخالفان و موافقان دارالتبليغ به دست داده شده است. موضع ايشان همان موضعي است که آن زمان محمد منتظري دنبال مي کرد و تقريبا از تندترين اشخاص در مبارزه با دارالتبليغ مرحوم آقاي شريعتمداري بود. ايشان آشکارا دارالتبليغ را محصول تماس هاي مکرر دولت پهلوي با ايشان دانسته و اين که با همکاري هم توانستند مؤسسه دارالتبليغ را ايجاد کنند (ص 91) پس از بالا گرفتن مخالفت ها بر ضد دارالتبليغ، محمد منتظري و مهدي هاشمي اعلاميه عليه آن پخش مي کردند (ص 92). ايشان باز هم تأکيد مي کند : پيداست که جريان دارالتبليغ توطئه اي طراحي شده از طرف رژيم پهلوي براي محدود کردن و کاناليزه نمودن روحانيدن و کوبيدن شخصيت امام بود (ص 93)
ايشان از دارالترويج سيد حسن حجت فرزند مرحوم آيت الله حجت نيز ياد کرده که مورد حمايت صريح دولت بود. در اين مؤسسه اشراقي نامي هم بود که ترياکي بود و در روزهاي چهارم آبان برابر مدرسه فيضيه اجتماعي درست مي کردند و از شاه ستايش مي کردند (ص 90) وي در جاي ديگري هم در باره دارالترويج بحث کرده است (ص 135). تا به حال در جايي به صورت منسجم از اين دارالترويج بحثي نشده است.#
اشاره به پيدايش مکتب اسلام کرده اند و اين که فقط کساني که به نوحي با دارالتبليغ همکاري داشتند و علاقمندان و طرفداران شريعتمداري مقالات خود را در آن چاپ مي کردند. (ص 94) ايشان مي گويد که برخي مانند آيت الله نوري و آيت الله سبحاني از آن جدا شدند (ص 94) و البته خبر ندارند که هنوز آقاي سبحاني در مجله هست و مقاله در آن مي نويسد.
اشاره ديگر به مکتب تشيع است که بر اساس آنچه در اين خاطرات آمده مربوط به انجمن پزشکان مسلمان بوده است (ص 94) اين خبر شگفتي است و روشن نيست چرا در اين خاطرات آمده است. بسا عامل آن تدوين کننده خاطرات باشد که مي بايد به اين مطالب توجه بيشتري مي داشت.
بعد از آن باز از روند برخي از فعاليت هاي سياسي – تبليغي حوزه علميه و طلاب جوان و نقش آنها در اين قبيل فعاليت ها سخن به ميان آمده است.
اشاره به تدريس مباحث حکومت اسلامي در نجف و انعکاس آنها در ايران از جمله تدريس حکومت اسلامي توسط آيت الله منتظري در نجف آباد در سال 1349 مطالبي است که در ادامه آمده است (ص 109)
در بخش مسائل فرهنگي حوزه اشاره به کتاب شهيد جاويد شده است که نام نخست آن «مرد صلح و دفاع خونين» بود. آقاي دري در ميان تحليل اين نکته که به هر حال اين کتاب درستي بود يا نه، و اين که انقلابيون از آن طرفداري مي کردند يا نه، و اين که اين کتاب وسيله اي براي کوبيدن امام شد يا نه، مسائل مختلفي را مطرح کرده اند. از اين جهت که کتاب طرح حکومت اسلامي را به عنوان هدف امام حسين (ع) مطرح کرده بود مورد علاقه انقلابي ها واقع شد و آقايان منتظري و مشکيني بر آن تقريظ نوشتند. اما از طرف ديگر مباحثي در آن مطرح شده بود که با برخي از عقايد مقبول منافات داشت و مجموعه وسيله اي از آن ساخته شد که ساواک توانسته لطمه به انقلابيون بزند. (122 – 126)  بايد گفت شهيد جاويد يک پارادوکس عجيبي شده بود که همه را در تله خود گير انداخته بود.
بلافاصله پس از آن بحثي در باره سيد مهدي هاشمي طرح کرده که سال 22 به دنيا آمده و طلبه قم بود و معمم. سپس در سال 45 او را به سربازي بردند و وقتي برگشت ديگر چندان عمامه بر سر نمي گذاشت. وي اشاره مي کند که وي و دوستانش گروه الله اکبر را درست کردند. همان گروهي که شمس آبادي را در اصفهان کشتند و بعدها به هدفيون هم مشهور شدند.#
وي مي گويد با توجه به نزديکي که با  آنان داشتند احساس مي کرده است که آنها روي اجتهاد به رأي خودشان بود که حادثه شمس آبادي را پديد آوردند. توجيهي که گفته مي شد اين که شمس آبادي به امام بد گفته است. آقاي دري اشاره به فضاي آن روز اصفهان دارد که اغلب مردم مقلد آقاي خويي بودند. (129 – 131)
مي دانيم که جريان نزاع ميان مقلدان خويي با مقلدان امام چه اندازه به خصوص در سالهاي 50 تا 57 مشکل ايجاد کرد. داستان خويي ها و انقلابيون يکي از بخش هاي انقلاب است که تاکنون در مورد آن پرتو افکني نشده است.
آقاي دري مي گويد که وقتي آقاي مطهري در سال 53 از دانشگاه جدا شد و هفته اي دو روز به قم مي آمد به درس او مي رفته است. آقاي مطهري چندين برنامه و منبر و درس در درالتبليغ داشت که آقاي دري به آن اشاره کرده اند (ص  138) و با توجه به آن هم تندي بر ضد دارالتبليغ  توضيح نداده اند که چرا آقاي مطهري برنامه هايي را مي پذيرفت.
همين زمان در قم در خيابان چهارمردان هم مهديه اي توسط مرحوم حاج محمد تقي اسلامي درست شده بود که جلسات خوبي در آن برگزار مي شد. از جمله آقاي مصباح در آنجا به نقد انديشه هاي شريعتي مي پرداخت (ص 167).
در اينجا باز به دارالتبليغ پرداخته و اين که براي طلاب انقلابي روشن بود که اين مؤسسه به طور مستقيم يا غير مستقيم در ارتباط با رژيم پهلوي فعاليت مي کند (ص 134)
آقاي دري بحثي هم درباره مجاهدين کرده و اين که حوالي سال 50 که به ديدار برخي از زندانيان سياسي روحاني مي رفته آنها از پيدايش گروه مجاهدين خيلي خوشحال بوده اند اما اندک اندک اين روابط تيره شده است (ص 145). در جريان تحصن زنان شماري از علما در خانه شريعتمداري براي جلوگيري از اعدام مجاهدين اوليه اشاره کرده اند که همسر ايشان هم در اين تحصن سه روزه شرکت داشته اند (ص 151). بعد از سا ل 54 آقاي مطهري و ديگران به روشنگري در باره انحرافات ايدئولوژيک رايج درميان مذهبي ها پرداختند.
چنان که بني صدر هم در اين باره کتابهايي چاپ کرد (ص 155).#
از سال 54 تحولاتي پديد آمد که رژيم را به سمت رويارويي با مردم کشاند که از آن جمله تشکيل حزب رستاخير و تغيير سال شمسي به شاهنشاهي و چند حادثه ديگر بود. از اينجا به بعد آقاي دري مروري بر تحولات عمومي نهضت به سمت انقلاب دارند و در ادامه از فعاليت هاي خود در بندرعباس و اراک و ديگر کارها ياد کرده اند.
فصل پاياني کتاب در باره مهدي هاشمي و عزل آيت الله منتظري است. ايشان اشاره به شروع مخالفت آيت الله منتظري با امام پس از ماجراي دستگيري سيد مهدي هاشمي کردند که درسشان را تعطيل کرد و به اين ترتيب خود را رو در رو با امام قرار داد. وي به برخي از حوادث نجف آباددر پي عزل آقاي منتظري پرداخته اند و اين که در نجف آباد چه گذشت. (ص 238 – 239) درگذشت پدر آيت الله منتظري و مجلس فاتحه در نجف آباد و شلوغي آنجا و نيز مجلس قم که آقاي فلسفي منبر رفت و گفت  که برخي شايستگي خيلي چيزها را دارند اما شايستگي رهبري را ندارند که سبب ناراحتي آقاي منتظري شد از مسائلي است که آقاي دري به آن پرداخته است (ص 241)
همچنين بحث از نوشتن تسليت براي رحلت امام و نيز تبريک رهبري آيت الله خامنه اي و اين که آقاي منتظري در اين باره چه کرد در ادامه آمده است. اعلاميه آيت الله منتظري در تأييد رهبري آيت الله خامنه اي از صد ا و سيما هم منتشر شد (ص 244). در مورد تغيير قانون اساسي آقاي منتظري مخالف با شرط حذف مرجعيت از شرايط رهبري بود و در اين باره نامه اي هم به شوراي بازنگري قانون اساسي نوشت و به آقاي دري داد تا به دست آنان برساند که ايشان نپذيرفته است (244).
آقاي دري اين مسأله را که عزل آقاي منتظري صرفا بحثي عاطفي و متأثر از نقش احمد آقا باشد رد کرده و مي گويد که اين موضعگيري بر اساس وظيفه و تشخيص شرعي و قانوني و عقلي بوده است. اما م به درستي احساس کردند که رهبري نظام نبايد در اختيار آقاي منتظري و عوامل ايشان قرار گيرد (ص 246 – 247).
آخرين بحث در اين قسمت تصدي وزارت اطلاعات توسط آقاي دري و اشاره به حوادثي است که به قتل هاي زنجيره اي مربوط شد. آقاي دري، شرحي از اين که چه شد که وزارت اطلاعات به او پيشنهاد شد وا ين که با چه کساني مشورت کرد به دست داده و مي افزايد که با همه ترديدي که داشته آن را پذيرفته است. وي مي گويد که انتخاب من براي وزارت از طرف دوم خردادي ها از روي اجبار و ناچاري بود (ص 253). وي مي افزاد که وقتي دوم خردادي ها فهميدند که من آلت دست آنان نخواهم بود،  شروع کردند بگويند که اين آدم امنيتي نيست و آدم اقتصادي است (ص 255). وي مي گويد که با تعيين آقاي خزاعي به عنوان رئيس دفتر کار را شروع کردم. آن زمان روي سعيد امامي حساسيت بود و من او را که معاونت بررسي بود، حکم مشاوره دادم. سابق بر آن امامي حدود هفت سال معاون امنيت بود. اين يک رويه است که وقتي کسي را مي خواهند برکنار کنند حکم مشاور مي دهند. در ميان کانديداهاي امنيت آقاي سرمدي که با دوم خردادي ها رفت و آمد داشت انتخاب و منصوب گرديد. بحث آقاي موسوي هم بود که او هم در شيراز بود و با دوم خردادي ها رفت و آمد داشت . به زودي روشن شد که آقاي سرمدي نمي تواند در اين بخش کار بکند و با آقاي خزاعي درگير شدند. بنابرين کانديداي بعدي آقاي موسوي مطرح شد.
آقاي دري مي نويسد: در يک جلسه اي که مسؤولان وزارت با آقاي خاتمي داشتند آقاي موسوي را به ايشان معرفي کردم. آقاي خاتمي سريع گفتند: من ايشان را مي شناسم و از دوستان ماست و ايشان نياز به معرفي ندارد. در زمان معرفي، آقاي موسوي به جاي آقاي سرمدي قرار داشت و چون اين نکته را گفتم ايشان گفتند: آقاي موسوي جاي خودشان آمده اند.
بحث با انتصابات جديد در وزارت اطلاعات خاتمه يافته و متأسفانه آقاي دري همين جا رشته کلام را قطع کرده و ادامه رويدادهايي را که منجر به کناره گيري و استعفاي ايشان و پيش از آن قتل هاي زنجيره اي شد بيان نکرده اند که لابد مصلحت هم در همين بوده است.