خاطرات آقاي محتشمي‌پوراز امام خميني

نكته ديگري كه مي‌خواهم در مورد ويژگي‌هاي امام بگويم، صداقت امام در برابر مردم و حتي دشمنان است. كساني كه مي‌خواهند به قدرت برسند، از هر نوع فريب و نيرنگي استفاده مي‌كنند، اما امام هيچ‌گاه از اين روش‌ها استفاده نكردند و كاملاً صادق بودند. قبل از انقلاب امام نياز به اين داشت كه همه گروه‌ها باشند و امكانات مردمي و مادي عليه شاه جمع و تجهيز شود؛ اما مهم اين است كه براي اين كار از هر ابزاري استفاده نمي‌كرد. در اين‌مورد چند خاطره را ذكر مي‌كنم. امام وقتي از نجف به نوفل لوشاتو رفتند، يك ساك كوچك داشتند و يك دست لباس. در آنجا با شرايطي كه داشت پيش‌مي‌آمد و رفت‌و آمدها و هزينه‌هاي سنگيني كه ايجاد مي‌شد، حقيقتاً نياز به پول داشتيم. يك روز ديدم آقايي با يك كيف سامسونت و سر و وضع تجار بازار آمده و اجازه ملاقات با امام مي‌خواهد گفتم: «چه كار داريد؟» گفت: «وجوهات آورده‌ام.» نامش را پرسيدم و ميزان وجوهات را. گفت 7 ميليون تومان كه به پول آن روز مي‌شد. يك ميليون دلار. رفتم خدمت امام و جريان را گفتم. امام پرسيدند: «شما او را مي‌شناسي؟» عرض كردم: «خير.» فرمودند: «برو بگو با هركس كه قبلاً وجوهاتش را حساب مي‌كرده، حالا هم ببرد به او بدهد.» آمدم و جواب امام را به آن آقا گفتم. او گفت: «اجازه بدهيد بروم دست امام را ببوسم.» رفتم و پيغام را رساندم و  امام فرمودند: «لازم نكرده.» من ديگر نمي‌دانستم چه‌طور اين حرف را به آن آقا بزنم. آمدم و خلاصه هر جور بود گفتم كه امام مي‌فرمايند ضرورتي ندارد. البته بعدها فهميدم كه ساواك با ترفندهاي گوناگون، مأمورانش را مي‌فرستاد كه خبر بگيرند. بعدها هم نفهميديم كه او كه بود، اما امام با آن درايت و تيزهوشي سرشارشان مي‌دانستند كه اگر چنين كسي در خط انقلاب باشد، علي‌القاعده بايد از كانال مطمئني معرفي شود. كسي اول صبح بيايد و بدون اينكه كسي او را بشناسد، بخواهد چنين پولي بدهد، خيلي شك برانگيز است. البته اگر ماها بوديم، متوجه نمي‌شديم و شايد خيلي هم خوشحال مي‌شديم كه در آن شرايط سخت فرجي شده است. يك روز غروب يكشنبه، در شرايطي كه به همه افراد و گروه‌ها نياز بود تا در مقابل شاه بايستيم، امام طبق معمول آمدند بيرون كه صحبت كنند.
اواسط صحبت امام بود كه احمد سلامتيان از راه رسيد و گرفت نشست تا صحبت‌هاي ايشان تمام شد. بعد اجازه گرفت كه حرف بزند و گفت: «من الان دارم از سيته مي‌آيم.» سيته جايي بود در دانشگاه پاريس كه احزاب و گروهها مي‌آمدند و اعلاميه پخش مي‌كردند و سخنراني مي‌كردند. او گفت: در آنجا يكي از بحث‌هاي داغ گروه‌هاي چپ اين بود كه حالا كه انقلاب دارد پيروز مي‌شود، آيا ما در آينده در اين انقلاب جايگاهي داريم يا نداريم؟ «امام فرمودند: «به اين‌ها خبر بدهيد كه شما در اين پيروزي هيچ همراهي‌اي با ملت ومردم نداشته‌ايد و بعد از پيروزي هم هيچ جايگاهي در اين انقلاب نخواهيد داشت.» صادق، صريح و بدون هيچ مجامله‌اي.
اتفاقاً همين افراد، امام را متهم مي‌كنند كه در نوفل لوشاتو يك جور صحبت مي‌كردند و بعد از پيروزي انقلاب جور ديگري.
اگر احمد سلامتيان صادق و مرد باشد، همين داستان را كه در حضور ما اتفاق افتاد، نقل خواهد كرد. نمونه ديگر را شايد آقاي رحيميان يادشان باشد، بعد از آن اتفاقاتي كه در جريان گروگان‌هاي لبنان افتاد، كارتر نامه‌اي براي امام نوشته بود. وقتي وزارت امورخارجه نامه را مي‌آورد، امام به احمد آقا مي‌فرمايند: «احمد! اين نامه را بده توي راديو تلويزيون بخوانند.» احمد آقا مي‌گويد: «آقا! حالا اجازه بدهيد، كمي صبر كنيد ببينيم چه مي‌شود.» امام مي‌فرمايند: «خير! مردم بايد در جريان باشند، نمي‌شود كه رئيس جمهور امريكا براي من نامه بدهد و مردم نفهمند.» نامه و جواب امام بعدازظهر همان روز در اخبار ساعت 2 خوانده شد تا مردم در ابهام نمانند. موارد بسياري از اين دست هست.

دكتر يزدي پارسال در روزنامه شرق مصاحبه كرده بود كه امام مبارز بود، ولي انقلابي نبود و ما رفتيم و ايشان را انقلابي كرديم؟
محتشمي: دروغ‌هاي عجيب و غريب زياد مي‌گويد، از جمله همان پيشنهاد تشكيل سپاه و جهاد سازندگي و روز قدس و شوراي انقلاب و ترسيم خط انقلاب براي امام !!
ناصري: آقاي دكتر در سال 23 كه امام در كتاب كشف‌الاسرار به رضاشاه مي‌توپد، معلوم هست كجا بوده؟ در آن سال امام نامه‌اي خطاب به علما مي‌نويسد كه چرا نشسته‌ايد و سكوت كرده‌ايد. در آن سال گمان مي‌كنم آقاي دكتر يزدي بچه بوده باشد.
ذهنيت كاناليزه بودن امام تحت‌تأثير بودن امام از اطرافيان را چگونه تحليل مي‌كنيد؟
رحيميان: منابع خبري امام را قبلاً در برخي از مصاحبه‌ها مكرر گرفته‌ام. كانال‌هاي خبري امام بسيار متعدد و متنوع بودند. از سرمقاله‌هاي نشريات معروف اروپا و امريكا گرفته تا راديوهاي بيگانه. اين سرمقاله‌ها را وزارت ارشاد در بولتني تنظيم مي‌كرد. يك بار وقفه‌اي در اين قضيه ايجاد شد و يكي دو روزي اين بولتن نيامد، امام از من پرسيد: «آن بولتن جلد آبي چرا نيامده؟» يعني جزو مواردي بود كه امام هميشه مطالعه مي‌كرد. چند راديوي بيگانه از جمله راديوي اسرائيل و راديوي لندن و راديو آمريكا و راديوي آلباني را هميشه گوش مي‌كرد كه فلسفه اين آخري را نفهميدم چرا؟ راديو مسكو در ميان راديوهايي كه امام گوش مي‌كرد نبود. در ارتباط با شرق، فقط راديو آلباني را گوش مي‌كرد.
يك نفر در پاسخ به اين ادعا كه متنفذين دسترسي به امام نداشتند، گفته بود اگر هم فرض بگيريم كه چنين بوده، شما كه هميشه حرف‌هايتان را به اين راديوها مي‌گفتيد و آنها هم شب‌ها پخش مي‌كردند و امام هم گوش مي‌داد، بنابراين نگران نباشيد.
رحيميان: همين‌طور است. بولتن‌هايي هم بود كه از مجموعه وزارتخانه‌ها و نهادها هر روز براي امام مي‌آمد. كانال ديگر هم نامه‌هايي بود كه ما به امام مي‌داديم. گاهي وقت‌ها هم بعضي هلي‌برد مي‌كردند، مي‌دادند دست پيرزني كه داخل منزل امام كار مي‌كرد، مي‌برد و مستقيماً مي‌داد به امام. يك روز ديديم امام عصباني هستند كه آقاي... به مصطفي و كتاب او توهين كرده. من آمدم دفتر و ديدم آقاي... آنجاست گفتم: «چه كردي؟» گفت: «از طريق آن پيرزن نامه‌داده‌ايم به امام كه اجازه بدهيد كتاب‌هاي حاج آقا مصطفي را از طريق وجوهات شرعي چاپ كنيم كه ارزن قيمت بخورد و بخشي را هم بتوانيم رايگان به طلبه‌ها بدهيم.» خلاصه بدون اينكه به ما بگويد نامه‌اش را رسانده بود به دست امام. آقاي لواساني هم كانال مستقلي بود. هر هفته حداقل يك روز را زودتر از برنامه مي‌رفت خدمت امام، مفصل هم مي‌نشست و از همه جا هم حرف‌ها را مي‌زد. معمولاً‌هم حرف‌هاي برخي از آدم‌هاي خاص و بعضاً ناجور را مي‌رساند. كانال مستقل ديگر، آقاي پسنديده بود كه برخي از مخالفين امام و جبهه ملي‌ها و نهضت آزادي‌ها و حتي صوفي‌ها حرفشان را از طريق ايشان به امام مي‌رساندند. هر چند وقت يك بار مي‌آمد خدمت امام و مفصل هم مي‌نشست و از چكه كردن شير دستشويي خانه‌شان براي امام مي‌گفت تا اخبار ضد انقلاب. چون برادر بزرگ امام بود و براي امام پدري كرده بود و يك وقتي هم معلم امام بود، امام خيلي برايش احترام قائل بود و مي‌نشست با حوصله تمام به حرف‌هايش گوش مي‌داد. ما يك وقت‌هايي در اتاق كناري نشسته بوديم و مي‌شنيديم كه اين مسايل ريز و درشت را مي‌گفت و نامه‌هاي آنها را به امام مي‌رساند و از آن همه حوصله امام حيرت مي‌كرديم. علاوه براينها آدم‌هايي هم كه در دفتر بودند، سليقه‌هاي مختلفي داشتند. همان‌‌طور كه قبلاً‌هم گفته‌ام، دفتر رئيس نداشت...
محتشمي: در آنجا همه رئيس بودند.
(خنده حضار)
رحيميان« در دفتر چهار پنج نفري بودند كه جزو اركان دفتر و هم عرض بودند و همگي به‌طور مستقيم با خود امام كار مي‌كردند. هيچ‌كس رئيس كسي نبود. اگر هم قرار بود كسي رئيس باشد، حاج احمد آقا برازنده اين شأن بود كه او هم بنده خدا چنين شأني را براي خودش قائل نبود و اصلاً از نظر اخلاقي آدمي نبود كه بخواهد رئيس كساني باشد كه ده بيست سال از او بزرگتر و رابطه‌شان با امام، قديمي‌تر از او بود. خود احمد آقا هم خودش را رئيس نمي‌دانست.
اينهايي هم كه در دفتر بودند، هركدام با طيفي از شخصيت‌ها، مردم و گروه‌هاي سياسي در جامعه در ارتباط بودند كه از طريق آنها هم اخبار به امام مي‌رسيد. به قدري كانال‌هاي اطلاع‌رساني به امام متنوع بود كه واقعاً نمي‌شد چيزي را از امام پنهان كرد، ضمن اينكه امام به قدري تيزهوش و حواسش جمع بود كه نمي‌شد هيچ چيز را از ايشان سانسور كرد. ما فقط دو بار مطالبي را سانسور كرديم. يكي تلگراف آقاي گلپايگاني پس از فوت آقاي شريعتمداري به ايشان بود كه لحن مناسبي نداشت و در مقطعي هم ارسال شده بود كه ايشان پس از سكته دوم در بيمارستان بودند. يكي هم كتابي بود كه يك ضد انقلاب از زبان آقاي پسنديده، عليه امام در خارج و در حدود 1000 صفحه نوشته بود و از اول تا آخرش توهين و هتاكي بود. به‌قدري كتاب هولناكي بود كه واقعاً يك سطرش را هم نمي‌توانستيم بخوانيم. مانده بوديم اين كتاب را چگونه براي امام ببريم. چند ماه بعد كه خدمت امام رفتيم، همان كتاب را به ما دادند و گفتند: «بفرستيد براي آقاي منتظري!» معلوم شد كه نسخه‌اي از آن كتاب به دست آقاي منتظري رسيده و او هم براي امام آورده بود! در مورد تلگراف هم پنهانكاري ما بي‌فايده بود، چون بعد از ارسال اين تلگراف به امام بعدها آقاي زيارتي نامه سرگشاده‌اي نوشته بود به آقاي گلپايگاني كه در يك بولتن آمده بود. امام از روي آن نامه، سراغ تلگراف آقاي گلپايگاني را از ما گرفت و خلاصه آن را هم از ما در آورد!
برخورد امام با اين دو مورد چگونه بود؟
در مورد كتاب چيزي نگفتند، چون روزانه نامه‌هاي پر از دشنام براي امام مي‌آمد. يك بار در يك روز چند هزار تلگراف با مضمون فحش مي‌آمد كه همه از منافقين بود كه از خارج كشور مي‌فرستادند. در ارتباط با تلگراف آقاي گلپايگاني علت پنهانكاري ما اين بود كه پزشكان به صورت مؤكد سفارش كرده بودند كه چيزهايي كه ممكن است امام را برانگيخته كند به ايشان داده نشود و اين همان طوري كه گفتم در مقطعي بود كه امام به دليل عارضه قلبي در بيمارستان بستري بودند. البته آنها نسبت به امام شناخت نداشتند كه اين چيزها قلب او را تكان نمي‌دهد و فكر مي‌كردند اين چيزها امام را آزرده مي‌كند. در آن مدت ما عكس شهدا را هم براي امام نمي‌برديم كه امضا كنند، چون با ديدن عكس‌ها متأثر مي‌شدند.
چه زماني بود؟
اواخر سال 65، اوايل سال 66 برادر خانم ما شهيد شده بود و چهارده پانزده سالش بود. عكسش را كه بردم خدمت امام امضا كند، مدتي به عكس نگاه كرد و توي فكر رفت. نوجوان‌ها كه شهيد مي‌شدند، امام خيلي متأثر مي‌شد. آقاي رسولي كه از دزفول آمد و گفت كه بعد از موشك‌باران چطور افراد را از زير آوار بيرون مي‌كشيدند و به خصوص از كودكان آسيب‌ديده گفت، ديدم كه چهره امام بسيار متأثر شد، در حالي كه امام عموماً تأثرش را نشان نمي‌داد. در فاصله‌اي كه امام بستري بود، رعايت مي‌كرديم و عكس شهدا را نمي‌برديم و آن تلگراف را هم نبرديم. به هرحال چيزي از امام قابل كتمان نبود. امامي كه از پشت ديوارهاي گلي جماران، در كاخ كرملين چيزي را مي‌ديد كه اصحاب كرملين و (كا.گ.ب) نديده بودند و سه سال بعد فهميدند و ده سال بعد گورباچف گفت كه كاش حرف‌هاي امام را فهميده بوديم. از چنين امامي نمي‌شد چيزي را پنهان كرد.