خاطرات حجت‌الاسلام لنكراني از امام خميني

آقا مصطفي بدهكار است
آقاي محمد باقري لنكراني ـ از آموزگاران متدين، وارسته و انقلابي تهران  ـ به خواهش اينجانب، مشاهدات خود را از روابط مرحوم شيخ حسين لنكراني و امام در آن‌ سال‌ها به طور مكتوب شرح داده‌اند. ايشان در اين نوشته، ضمن اشاره به سوابق مبارزات لنكراني و آشنايي خود با ايشان در سال‌هاي پس از شهريور 20، سخن را به جو تند و ملتهب ايام قبل از 15 خرداد 42 كشانده و خاطرنشان ساخته‌اند:
در اين زمان منزل آقا توي كوچه پشت تسليحات، در محله سنگلج سابق بود. زمينه‌هاي سياسي آشفته‌اي پيش آمده بود. من قسمتي از مطلب امام را در 13 خرداد 42 (عاشورا) نقل مي‌كنم تا جو مورد نظر آشكار شود: «اينها با اساس اسلام مخالفند، اينها نمي‌خواهند اين اساس موجود باشد، اسرائيل نمي‌خواهد در اين مملكت قرآن باشد، علما باشند، احكام اسلام باشند». وزير دادگستري (دكتر باهري) گفته بود اينها با انقلاب شاه مخالفند. آنجا نقل كردم مردم در مقابل دولت به قيام فكر مي‌كردند. تبليغات آمريكايي در جهت محبوبيت كندي و شاه نيز مفيد نيفتاده بود.
به هر حال من از جانب ايشان حدود يك هفته قبل از 15 خرداد به قم رفتم. به خاطر سوابق مالوفي كه با شهيد آيت‌الله سيدمصطفي خميني داشتم، قرار شد پس از نماز مغرب و عشاء توفيق دست‌بوسي امام نصيبم گردد كه توفيق حاصل شد و امام به عمل به وظيفه شرعي و اينكه حركت يك تكليف است، اشاره فرمودند. زمان گذشت. شاه با اعلاميه‌هاي امام نظير (اعلاميه 11/2/42) و مطالب ايشان در 13/3/42 به وحشت افتاده بود و دستور دستگيري امام داده شد. تهران به پاخاست و قيام خونين مردم، روحانيت را به رهبري مردم و مقاومت در مقابل دژخيم اميدوار نمود. در اين ميان، آيت‌الله لنكراني نيز دستگير و راهي زندان شد. حكومت شاه در مقابل اين قيام به ناتواني كشيده شد و در نتيجه امام آزاد شد. يادم هست يك روز بعد از اذان صبح به اتفاق ايشان به قم رفتيم، آيت‌الله لنكراني با سادگي خاص در حالي كه سفره مانندي نيز در دست داشتند، آن روز را در حياطي بزرگ در نزديكي منزل محقر امام بودند و شاهد رفت و آمد مردم بوديم امام در پنجره‌اي نشسته بودند و مردم به افتخار دستبوسي آن اسوه فضيلت، تقوي، شجاعت كه زبان از بيان آن قاصر است و قلم از تحرير آن عاجز، نايل مي‌آمدند. ظهر شد، يك بار ديگر شاهين اقبال اينجانب نيز يار شد كه در كنار سفره ساده‌اي در منزل امام بنشينم. اين خاطره ديگر مربوط به امام است. آن روزها فرزند آقا مصطفي (حسين آقا) كوچك بود. او در كنار امام سر سفره بود و امام غذا در دهان او مي‌گذاشتند. هنوز غذا شروع نشده بود و آيت‌الله لنكراني از آقا اجازه خواستند كه از سهم امام، مبلغي را اجازه فرمايند كه به شخص مورد نظرشان بدهند. امام اجازه فرمودند. دقايقي گذشت. امام به صرف غذا مشغول شدند. من با تمام وجودم از فرصت استفاده مي‌كردم؛ ناگاه متوجه شدم امام با آرامش خاص خود، آهسته و متين فرمودند: «آنچه كه گفتم فعلاً عمل نشود!» حاج آقا لنكراني با شگفتي خواستند چيزي بگويند، امام فرمودند: «همين!» طنين صدا آن‌قدر آمرانه بود كه در آن اتاق كوچك، گويي ديگر قاشق و چنگال هم از حركت باز ايستاده بودند. در ميان راه با اصرار از آقا پرسيدم: «براي كه اجازه مي‌خواستيد؟» استنكاف فرمودند، ولي با اصرار من با ناراحتي فرمودند: «آقا مصطفي بدهكار است!».
 
تبليغ شخصي از بيت‌المال، ممنوع!
حاج هاشم لنكراني در تاريخ 21 ارديبهشت 1373 اظهار داشتند: چندي پس از آزادي امام از زندان 15 خرداد و بازگشتشان به قم، روزي به اتفاق آقاي لنكراني و كياعلي كيا به قم رفتيم. آن زمان مشكلاتي در روابط ميان امام و آيت‌الله شريعتمداري بروز كرده بود كه در آن شرايط به انسجام و اتحاد صفوف نهضت لطمه مي‌زد و آقاي لنكراني به التيام مي‌كوشيد. امام اصرار زيادي داشت كه آقاي لنكراني ناهار را در منزل ايشان صرف كند و فرمود من با شما كار دارم، ولي لنكراني ـ به منظور زحمت ندادن به امام ـ دعوت منزل آيت‌الله فاضل را بهانه كرد و گفت عصر به خدمتتان برمي‌گردم. ظهر به منزل آقاي فاضل رفتيم و ناهار را در خانه‌ او كه سخت فقيرانه مي‌نمود، صرف كرديم. پس از آن نيز در مدت چند روزي كه در قم مانديم، آقاي لنكراني نوعاً در همان خانه اقامت داشت. به هر روي طي اين مدت، آقاي لنكراني صبح و عصر (به طور خصوصي و بدون حضور ما) به كرات با امام و آقاي شريعتمداري مذاكرات پياپي و چند ساعته داشت. يادم هست يك روز كه خدمت امام بوديم، صبحت آقاي فاضل و تنگدستي ايشان پيش آمد و امام فرمودند در نظر دارم چيزي به ايشان بدهم. مرحوم لنكراني براي تشويق و تحريك امام به اين امر، گفت: بله آقا، در اين چند روزي كه من در قم بودم و دائماً با شما و آقاي شريعتمداري صحبت مي‌كردم، آقاي فاضل از روابطشان با آقاي شريعتمداري بهره گرفته و خيلي كمك دادند؛ مصلحت در اين است كه به ايشان كمكي شود. امام ناگهان حرف خود را پس گرفتند و با لحني قاطع گفتند: آقا، من روي «مصلحت» عمل نمي‌كنم. چيزي به ايشان نمي‌دهم!
تصور امام از كلام لنكراني اين بود كه كمك امام به آقاي فاضل، وي را به طرفداري بيشتر از امام سوق داده و اين امر ـ باتوجه به موقعيت حوزوي آقاي فاضل ـ به نفع مرجعيت امام خواهد بود؛ لذا با جديت حرف خود را پس گرفتند و گفتند: من كمكي به ايشان نمي‌كنم!  چون اين كمك، به ملاحظه سود و زيان شخصي خواهد بود، نه وظيفه و تكليف شرعي و هر چه پس از آن آقاي لنكراني اصرار كرد كه: اقا، من نظري نداشتم؛ آقا، من اشتباه كردم، امام نپذيرفت.
نكته جالب ديگري كه در آن سفر از امام شاهد بوديم آن بود كه يك روز در جلسه عمومي، فردي آمد و با آب و تاب، شعري را خواند كه سرشار از مدح و تعريف امام بود. هنوز اشعار وي به پايان نرسيده بود كه يكي از حضار گفت: آقا، براي اين‌گونه اشعار، صله نمي‌دهد ها! و خود امام نيز به سراينده اشعار گفتند: خيلي خوب آقا، بس است ديگر! و با اين برخورد، نشان دادند كه از مديحه‌سرايي اشخاص در مورد خود، خوششان نمي‌آيد.
در شگفتم از تبحر واستاد و تواضع شاگرد!
لنكراني دوستاني داشت كه به طور توأمان، با او و امام صميمي بودند و يكي از علل دوستي پايدار آن دو را بايد در وجود همين دوستان مشترك جستجو كرد. مرحوم الهي قمشه‌اي (حكيم و شاعر دل‌آگاه مشهور)، يكي از همين شخصيت‌ها بود. مرحوم لنكراني نقل مي‌كرد: روزي الهي قمشه‌اي نزد من آمد و ديدم حالي ملتهب و شگفت‌زده دارد. پرسيدم: مطلبي روي داده است؟ گفت: در قم، حضور آيت‌الله خميني بودم. در خلال صحبت، لطيفه‌اي عرفاني مطرح ساخت كه به نظرم خيلي بلند و والا آمد. گفتم: خودتان به اين نكته رسيده‌ايد؟ گفت: نه، از افاضات استادم شاه‌آبادي است. الهي افزود: از دو چيز در شگفتم، يكي فكر بلند استاد (آيت‌الله شاه‌آبادي) و مقام عالي عرفاني او كه به چنين نكته‌هاي والا و بكري رسيده بود و ديگري، خلوص و تواضع شاگرد (آيت‌الله خميني) كه مي‌توانست آن لطيفه بكر و بلند را زاده فكر خويش شمارد و بر عظمت خود در چشم ديگران بيفزايد، ولي بي‌هيچ درنگي، آن را از افاضات استاد شمرد و بدين‌گونه زحمات وي را پاس گزارد. شگفت‌ دارم از تبحر استاد و اخلاص و تواضع شاگرد!
 
آزارش به مگس هم نمي‌رسيد!
امام در رفت و آمدي كه با مرحوم لنكراني داشت، يك بار به خانه خواهر آن مرحوم (موسوم به بانو) در تهران رفت و متقابلاً در اوايل تبعيد خود به نجف، در خانه خود از بانو، ميزباني كرد.
راقم سطور در تاريخ 2 دي 1380 از جانب مسعود لنكراني، خواهرزاده مرحوم لنكراني، درخواست كردم پيرامون مهماني امام در منزل ايشان و نيز ديدار مادرشان با امام در عراق توضيح دهد و ايشان ابتدا توضيح دادند كه: «منزل ما از ديرباز، محل رفت و آمد مبارزين و شخصيت‌هاي مخالف رژيم پهلوي بود... خانواده ما اصولاً نسبت به مخالفين پهلوي و كوشندگان راه آزادي ايران از چنگال استبداد سلطنتي، به ويژه در اختناق شديد پس از 28 مرداد، احساس ترحم و جانبداري مي‌كرد و پناه دادن آنها در منزل كه پيداست خالي از مخاطرات نبود، ناشي از همين امر بود؛ غافل از اينكه پاره‌اي از اينان، همچون خسرو روزبه، دست به خون برادر مادرم آلوده‌اند».
مسعود لنكراني سپس به نقل ماجراي ورود امام در اواخر دهه 1330 به منزل مادر خويش (بانو) و زيارت بانو در 1344 از امام در نجف، پرداختند و اظهار داشتند:
«در سال‌هاي آخر دهه 30، ما در منطقه شميران، چهارراه حسابي، كوچه حسابي (يا نامدار)، منزل حاج محمد زاهدي (از محترمين شميران) مي‌نشستيم و توفيق ديدار با آيت‌الله خميني و پذيرايي از ايشان، در همان جا دست داد. مهماني امام در منزل ما در حدود سال 1337 صورت گرفت كه من سال اول دبيرستان را مي‌گذراندم. مرحوم آقا (لنكراني) كه گاهي به منزل ما مي‌آمدند، روزي گفتند مهمان عزيزي داريم كه از محترمين و مبارزين بوده و نامشان آيت‌الله خميني است و به اينجا مي‌آيند. مادرم طبق معمول، به گرمي از اين امر استقبال كرد و پيرو آن، امام به خانه ما آمدند و دو سه شب ماندند و پذيرايي شدند. يادم هست هنگام مغرب و عشاء همسايگاني را كه با ما آشنا بودند دعوت كرديم و نماز جماعتي 10 ـ 15 نفره به امام آيت‌الله خميني در ايوان خانه برگزار شد. در طول دوران مهماني، امام با مرحوم حاج شيخ حسين لنكراني صحبت مي‌كردند و من از آنها پذيرايي مي‌كردم و مع‌الاسف سنم مقتضي اينكه به محتواي بحث‌ها و گفتگوهاي آن دو توجهي نموده و چيزي بفهمم، نبود؛ لذا از مفاد آن بحث‌ها اطلاعي ندارم.
روي اين سابقه، اوايلي كه امام در عراق تشريف داشتند، مادرم به ديدار ايشان رفتند. توضيح مطلب چنين است: زماني كه امام از تبعيد تركيه آزاد شده و به كشور عراق رفته بودند، مادر من نيز به اتفاق دختر عموي من (صفيه خانم فرزند محمد) و خانم يكي از همسايگان، به رسم زيارت، همراه با پيامي سري از سوي لنكراني براي امام، وارد عتبات مقدسه عراق گرديد و (به نظرم در نجف) با امام ديدار كرد، در ديدار وي با امام، دو خانم همسفر وي حضور نداشتند و علت آن، ظاهراً يكي حساس و (احياناً خطرناك) بودن آن ديدار از حيث سياسي براي افراد و ديگر خصوصي بودن پيام لنكراني بود كه انتقال آن به امام بايد به دور از چشم و گوش‌هاي نامحرم صورت مي‌گرفت. مادرم در امور سياسي، وارد و روشن بود و با سوابقي كه در پناه دادن مكرر به مخالفين رژيم در خانه خود داشت، اين‌گونه ارتباطات، عادي و معمولي مي‌نمود.
آن‌گونه كه وي در بازگشت براي ما توضيح داد، به منزل آيت‌الله خميني رفته و خواستار ملاقات با ايشان شده بود، منزل ايشان، خانه‌اي ساده بود كه پله‌هاي باريكي داشت و براي ديدار با آيت‌الله بايد از آن بالا مي‌رفتند. اعضاي دفتر، ابتدا تعجب مي‌كنند كه در اين شرايط، خانمي طالب ديدار با آيت‌الله شده و گويا گفته بودند كه ايشان الان آمادگي ندارند و شما وقت ديگري بياييد. مادرم گفته بود بگوييد خواهر آقاي شيخ حسين لنكراني آمده و مي‌خواهد با شما ديدار كند. موضوع كه گوش امام مي‌رسد، استقبال كرده و زمينه يك ملاقات خصوصي در اندرون را فراهم مي‌سازند. مادرم در ملاقات، يادي از مهماني امام در باغ كرج لنكراني و نيز منزل خويش در تهران مي‌كند و امام كاملاً‌وي را به جا آورده و نسبت به او و آقاي لنكراني به گرمي اظهار تفقد مي‌نمايد و جوياي حال و سلامتي لنكراني مي‌شود. در پايان، مادرم پيام شفاهي لنكراني را به امام ابلاغ مي‌كند و متقابلاً پاسخ شفاهي امام به لنكراني را گرفته و در بازگشت، به لنكراني مي‌رساند.
به مناسبت ذكر بانو و ديدار وي با امام، بد نيست دو ماجراي در خورد تامل راجع به امام را از زبان ايشان بشنويم:
آقاي محمدعلي بايار، مدير روزنامه «يك دنيا»، از فعالان سياسي پس از شهريور بيست و از دوستان قديم حاج شيخ حسين لنكراني هستند كه در حال حاضر، بالاي 80 سال دارند. ايشان در تاريخ 26 فروردين 1381 اظهار داشتند:
«آيت‌الله لنكراني و خواهر ايشان (بانو) با آيت‌الله خميني رفت و آمد خانوادگي داشتند و بانو، با شگفتي، دو مطلب را از مرحوم آيت‌الله خميني براي خود من نقل مي‌كرد: 1. خانه‌هاي آن روز، چنانكه مي‌دانيد، به دو بخش بيروني و اندروني تقسيم مي‌شد. بانو اظهار مي‌داشت كه يك روز تابستان، آيت‌الله خميني به قسمت بيروني آمده بودند و مگس در اتاق زياد بوده و مايه زحمت حاضران شده بود. برخي از افراد در صدد آمدند مگس را با وسيله‌اي بكشند. آقاي خميني فرمودند: «نه، آنها را نكشيد، بلكه از اتاق برانيد». سپس عباي خويش را برداشته و با آن، به آرامي مشغول تاراندان مگس‌ها شده بودند. اين موضوع كه آيت‌الله خميني از كشتار جانداران (حتي در حد مگس‌هاي مزاحم) پرهيز دارد، براي بانو جالب ود.
2. بانو، همچنين يكي از فرزندان آيت‌الله خميني سخن مي‌گفت كه در سنين كودكي 2، 3 سالگي يا 3، 4 سالگي جان باخته بود، شرح ماجرا از اين قرار بود كه كودك مزبور را به خادمه‌اي سپرده بودند تا از او مواظبت كند.
كودك در حياط بيرون بوده و بازي مي‌كرده است. خادمه، لحظه‌اي از او غافل مي‌شود و به اندروني مي‌رود. در اين فاصله، كودك سر حوض مي‌رود. و در آب مي‌افتد و خفه مي‌شود. امام از اندروني به حياط مي‌آيند و چشمشان به كودك مي‌افتد كه در حوض غرق شده و جان باخته است. بانو مي‌گفت آيت‌الله خميني، با مشاهده اين صحنه جانگداز، با زدن چند بار كف دست‌ها به هم، اهل حرم را متوجه ماجرا مي‌سازد و بي‌آنكه هيچ‌گونه تشويش و اضطرابي از خود نشان دهد، مي‌گويد: بيايد، بيايد، بچه را بگيريد! نكته شگفت‌آور براي بانو، حلم و بردباري عجيبي بود كه آقاي خميني هنگام مشاهده مرگ كودك عزيزش، از خود نشان داده بود.