خاطرات خواندنی «سید مرتضی آوینی» از راه اندازی «روایت فتح»
وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود. شهر هنوز سرپا بود اگرچه دشمن خود را تا پشت صد دستگاه جلو کشیده بود. یک دوربین «مینیاکلر» داشتیم و یک ضبط صوت «ناگرا» و خرت و پرتهای دیگری که این مجموعه را کامل میکرد. هم کارگردان و صدا بردار خود من هم بودم و جز فیلمبردار فقط یک نفر دیگر همراه ما بود؛ شهید «غلام عباس ملک مکان»، شیرمردی از روستای «قنات ملک»، شیراز که هم رانندگی میکرد و هم محافظ مسلح گروه فیلمبرداری بود آن هم با یک تفنگ «ام-یک». بعدها راه «غلام عباس» از ما جدا شد، اگر چه تا آخر دوست یکدیگر باقی ماندیم. او کار فیلمسازی را رها کرد و به گردانهای رزمی پیوست و بعدها در آبادان شهید شد. چهرهای همچون شیر داشت. محکم واستخوانی و بسیار قدرتمند اما با یال وکوپالی نه چندان بلند، دلش هم دل شیر بود. از رزمآورانی بود که داوطلبانه در جنگ «فیروزآباد» به «سپاه پاسداران» ملحق شده بود. در همین غائله بودکه ما هم با یکدیگر آشنا شدیم؛ از زمان فیلمبرداری مجموعه مستند، «خان گزیدهها» که در آباده،جهرم، شیراز، و فیروزآباد و روستاهای اطراف این شهرها فیلمبرداری می شد.
[آن روزها]«فیروزآباد» در محاصره عشایری یاغی بود که برای «ناصرخان» و«خسروخان قشقایی» میجنگیدند. بنیصدر نیز ، هر چند در ظاهر ،جانب «قشقاییها» را فرو نمیگذاشت. ما به همراه «غلام عباس ملک مکان» ، حلقه محاصره را قطع کردیم و خود را به «فیروزآباد» رساندیم و در آنجا در کنار بچههای «سپاه پاسداران» و رزمآوران مردمی از آن درگیری فیلمبرداری کردیم. فیلمها «ریورسال» بود و به احتمال قریب به یقین دیگر نمیتوان اثری از آنها در آرشیو تلویزیون پیدا کرد. در همین مجموعه بودکه ما قالب کار خویش را پیدا کردیم.
چه در فیلمبرداری ، چه درمونتاژ و چه در روابط اجرایی مربوط به پروسه تولید فیلم «حقیقت»، و «روایت فتح» از لحاظ ساختار بر تجربیاتی که ما در خان گزیدهها داشتیم بنا شد. تنها تمایزی که باید مورد اشاره قرار گیرد آن است که ما در هنگام تولید «روایت فتح» کارکشتهتر شده بودیم و خیلی زود، توانستیم همان شیوه مستند سازی را با مقتضیات و موجبات جبهههای جنگ تطبیق دهیم.
انقلابی ژرف از این نوع که در ایران رخ داد حدود و قالبهای اجتماعی را در هم میریزد و زیر و زبر میکند. سنتهایی که ریشه در فطرت انسانی و ماثر فرهنگی نداشته باشد در مواجهه با انقلاب از میان میروند و یا تغییر چهره میدهند. فرمانده سپاه «فیروزآباد»، پزشکی بود به نام «دکتر آئین» که بعدها با آغاز تجاوز بعثیها به جبهه رفت و در بیمارستان شادگان، به حرفه و تخصص خویش یعنی طبابت رجعت کرد. من آرشیتکتی بودم با پیشینه شاعری و نویسندگی ونقاشی که انقلاب به «جهاد سازندگی»ام کشاند و از آنجا پایم به فیلمسازی وبعد هم تلویزیون باز شد. گروهی به نام «جهاد سازندگی» که نخست با جمعی از کارمندان و هنرمندان تلویزیون تاسیس یافته بود و بعدها به نام انقلابی جهاد سازندگی الحاق یافت.
فرو ریختن حدود و قالبهای اجتماعی پیشین، تحولات بسیاری را در جامعه بعد از انقلاب،باعث میشود مثالی که میتواند این سخن را روشنتر کند- و البته ربطی هم به ما نحن فیه ندارد- آن است که پس از پیروزی انقلاب، با نابودی و یا فرار خوانین که در طول قرنها، حافظان بافت روستایی جامعه ایران بودهاند. هیچ چیز نتوانست از سرازیر شدن روستاییان به شهرهای بزرگ- که همواره امکانات بهتر و تسهیلات بیشتری برخوردار بودهاند- جلوگیری کند. این هجوم با شتاب، ترکیب جمعیتی کشور را تغییر داد و جمعیت شهرنشینان تا دو برابر روستاییان افزایش یافت. مسلما نمیخواهم چنین نتیجه بگیرم که انقلاب نمیبایست با خوانین دربیفتد بلکه میخواهم نشان دهم که وقتی سنتهای دیرین اجتماعی زیر و زبر میشود چه وقایعی ممکن است روی دهد.
نهادهای اجتماعی بر سنتهای بنا شدهاند. سنتهای غلط یا درست، عادلانه یا ناعادلانه. سنتهای اجتماعی ادامه حیات مردمان را به مجاری خاصی میکشانند و در برابر آنچه ناپسند میشمارند، موانعی ایجاد میکنند که عدول از آنها عموما امکانپذیر نیست. همراه با انقلاب، حدود و مرزهای پیشین شکسته میشوند و سنتهای دیگری به وجود میآیند.
«گروه جهاد سازندگی»، که در آغاز آن را «واحد تلویزیونی جهاد سازندگی» میخواندند- نیز ازنهادهای اجتماعی است که اگر انقلاب نمیشد وجود نمییافتند. هر انقلابی خواه ناخواه چنین است که با انگیزشهای خاصی همراه است. با این انگیزشهاست که قیام علیه نظام پیشین، انجام میگیرد و باهمین انگیزشهاست که نهادهای اجتماعی جدیدی تاسیس میشوند. در دوران وقوع انقلاب، این انگیزشهاست که مقدس و ارجمند شمرده میشوند و بعد از پیروزی هم همین انگیزشهاست که در صورت حدود و قالبهای تازه ظهور مییابند و نظام اجتماعی و سیاسی تازهای را ایجاب میکنند.
«واحد تلویزیونی جهاد»، از یک سو وابسته به «جهاد سازندگی» بود و از سوی دیگر وابسته به شبکه یکم تلویزیون، «وضعیتی معلق»، در میان دو سازمان و براستی که اگر حالت تعلیق نبود هیچ یک از فیلمهایی که بعدها در جنگ به واسطه این واحد ساخته شده وجود نمییافتند. هنوز هم من در عرصه تلاشهای فرهنگی وهنری- از سازمانهای موجود در نظام بوروکراتیک کشور ناامید هستم و به همین علت به حوزه هنری آمدهام که سازمانی دولتی نیست اما در عین حال تسلیم ضرورتهای بخش خصوصی نیز نشده است. این حالت تعلیق به «واحد تلویزیونی جهاد» این قدرت را بخشیده بود که نه تسلیم موجبات و مقتضیات اداری شود که از جانب «جهاد سازندگی» میتوانست بر چنین واحدی تحمیل شود و نه گردن به پیچیدگیهای مالی واداری در سیستم تولید تلویزیون بگذارد اگر ما مجموعهای در شکم سیستم اداری «جهاد سازندگی» بودیم آنها را ما از توجه به جبهههای جنگ باز میداشتند و به سوی روستاها میراندند و یا چنین دیکته میکردند که تلاشهای این واحد باید وقف تبلیغ فعالیتهای پشتیبانی جنگ سازندگی شود که انصافا از چنان وسعتی برخوردار بود که میتوانست هیچ وقت اضافی برای ما باقی نگذارد. انگیزش درونی هنرمندانی که در «واحد تلویزیونی جهاد سازندگی» جمع آمده بودند، آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاند نه وظایف و تعهدات اداری؛ روح کارمندی، نمیتوانست در این عرصه منشاء فعل و اثر باشد. گروههای فیلمبرداری ما با همان انگیزههایی که رزمآوران را به جبهه کشانده بود کار می کردند. داوطلبانه و بدون چشمداشت مالی، در کمال قناعت و شجاعت و آماده برای شهادت. این آمادگی اصلی بود که باقی ضرورتها را ایجاد و ایجاب میکرد. یعنی اگر گروههای فیلمبرداری ما آماده برای مرگ نبودند، دیگر قناعت و صداقت و دیگر صفات ممدوحشان فایده نمیتوانست داشته باشد. اینجا عرصهای دیگر نبود که فقط پای تکنیک و یا هنر در میان باشد. بهترین کارگردانهای سینما اگر آمادگی برای کشته شدن در جنگ نمیداشتند، نمیتوانستند در میان ما مفید به فایده و ارجمند باشند. از سال 65 «ابراهیم حاتمیکیا» نیز به گروه ما پیوست و سه چهار فیلم مستند ساخت اما او تنها کسی بود که پیش از ورود به جمع ما، تجربه فیلمسازی داشت. با این همه اگر او هم آمادگی برای شهادت نمیداشت،نمیتوانست جایی در میان ما پیدا کند. این آمادگی «امالاصول» بود و بنابر این در «واحد تلویزیونی جهاد»، در عین حال کسانی هم بودند که هرگز به جبهه نمی رفتنتد و به ساختن فیلمهای مستند و گزارشی در اطراف موضوعهای مورد علاقه «جهاد سازندگی» به مثابه نهادی که بخش اعظم وظیفهاش به روستاها باز میگشت اشتغال داشتند.
در میان اعضای «واحد تلویزیونی جهاد سازندگی» چنین تقابلی وجود داشت و هر چه به پایان جنگ نزدیکتر میشدیم نیز افزایش پیدا میکرد. وقتی عملیات نزدیک میشد و ما خبردار میشدیم، بچهها را در نمازخانه واحد تلویزیونی جمع میکردیم و همه چیز را با آنها در میان میگذاشتیم. داوطلبها به میدان میآمدند و یکی دو روز بعد به جبهه می رفتند و اجباری در میان نبود و میزان توفیق ما در کار نیز به همین اصل بازمیگشت که انگیزش ما برای فیلمسازی از جنگ، کاملا اعتقادی بود.
این حالت تعلیق که میان «جهاد سازندگی» و تلویزیون داشتیم، این قابلیت را ایجاد کرده بود که مجموعه ما، همچون یک گروه ویژه عمل کند، گروه ویژهای که بتواند همپای انقلاب بدود و از هیچ واقعه مهمی عقب نماند. هرگز از یک تشکیلات رسمی دولتی بر نمیآید که چنین عمل کند.ما توانستیم از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی جز برای دورهای کوتاه، در باره همه وقایع تاریخی فیلم بسازیم. سیل خوزستان درسال 58 ، واقعه «خلق ترکمن» در «گنبدقابوس» (مجموعهای با نام «شش روز در ترکمن صحرا»)، غائله «ناصر و خسروخان قشقایی» در شیراز (مجموعهای با نام «خان گزیدهها») ، «گمگشتههای دیار فراموشی»، در باره مردمان محروم بشاگرد، تجاوزهای مرزی عراق قبل از آغاز رسمی جنگ، «فتح خون» (نبرد شهری پیش از سقوط خرمشهر) مجموعه یازده قسمتی «حقیقت»، که به وقایع دو سال آغاز جنگ در آبادان، سوسنگرد و دزفول.. میپرداخت، و پنج مجموعه یازده تا چهارده قسمتی «روایت فتح» از عملیات خبیر تا مرصاد... و بعد از پایان جنگ هم مجموعه بیست قسمتی «سراب»، مجموعه مستندی پیرامون رویکرد جوانان لبنانی به اسلام، مجموعه مستند دیگری به نام «انقلاب سنگ» در باره انتفاضه ... و بالاخره فیلم «فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت»، در سوگ عظیمترین انسان قرون جدید حضرت روحالله (سره).
عکسالعملی چنین سریع در برابر وقایعی که با شتاب روی میدادند در طول ده سال، تنها از نهادی چون «واحد تلویزیونی جهاد» برمیآید. فیلمسازی صنعت بسیار گرانی است و اگر ما میخواستیم بر اساس تعرفههای موجود در بخش خصوصی کار کنیم برای این حجم از کار که بخشی از عناوین آن را برشمردم بودجه بسیار زیادی لازم بود اما بچههای ما تا سال 1367 که ناگزیر تسلیم سیستمهای برآورد مالی وفنی تلویزیونی شدیم، جز حقوق ماهیانه «جهاد سازندگی» و یا «سپاه پاسداران» که از هفت هزار تومان بالاتر نمیکشید چیزی دریافت نمیکردند. نمیدانم چه طور شده بود که این اواخر یعنی سال 1366 بنیاد فارابی به یاد ما افتاده بود و نود هزار تومان به «واحد تلویزیونی جهان سازندگی» هدیه کرده بود که میان اعضای اصلی تقسیم شد. همین مختصر را نیز بچهها غالبا به خانواده شهدایمان هدیه کردند و یا در همین سال در جشنواره فیلمهای جنگی نمیدانم چند سکه بهار آزادی نصیب ما شد که هیچ یک از بچهها قبول نکردند و آنها را به صندوق واحد تلویزیونی بخشیدند. میخواهم بگویم که اینکارها که ما کردیم، از پول یا بوروکراسی با سیستمهای نظامی و یا هر چیز دیگر، بر نمیآید. عشق میخواهد و انگیزش. ریشه انگیزش هم در عشق است هر انگیزشی...
ترکیب اعضای گروه، این اواخر یعنی از سال 64 به بعد بسیار غریب بود. پانزده - بیست نفر از جهاد سازندگی، ده - پانزده نفر از سپاه پاسداران ، ده - دوازده نفر از اعضای بسیج، و پنج شش نفر از تلویزیون. قصدم آمار دادن نیست و اگر نه با مراجعه به بعضی از دفاتر موجود، میتوان آمار دقیقتری ارائه داد. میخواهم بگویم که آنچه جمعی با این ترکیب راایجاد میکرد وظایف سازمانی و یا انگیزشهای مالی ... نیست و البته ناگفته نباید گذاشت که اکنون دیگر امکان تشکیل چنین جمعی مطلقا وجود ندارد، نه الان، که از سال 1368 به بعد که جنگ 8 ساله خاتمه یافت و آن انسان عجیب آسمانی (امام) از میان ما رفت، دیگر امکان تاسیس چنین مجامعی وجود ندارد. این سخن را به معنای انتقاد از وضع موجود نگیرید. اگرچه من هرگز دل به وضع موجود نمیسپارم، اما آنچه اکنون در جریان است صورت طبیعی و متعارف این عالم است و حال آنکه آن روزها چیزی برخلاف امر متعارف وقوع مییافت. آن روزها در حال «سکر» بودیم و امروز در حال «صحو». این اصطلاحاتی که عرفا برای بیان و احوال خویش دارند، سخت زیباست. حالت سکر، حالت مستی و غفلتی است که از شدت غلبه سرور حاصل میآید وحالت «صحو» حالت هوشیاری بعد از سکر و مستی است.
تلویزیون نیز هرگز ما را به صورت رسمی نپذیرفت اگرچه قابلیتهای ما آن همه بود که نمیتوانست چشم از ما بپوشد و گوشمان را بگیرد و بیرون بیندازد. بخشی از وسایلی که در اختیار ما قرار داشت متعلق به تلویزیون بود و بخشی دیگر متعلق به «جهاد سازندگی». این بخش اخیر، به جز چند قلم، وسایلی بود که خود «واحد تلویزیونی جهاد»، به همت خویش باکمکهای ارزی که جذب کرده بود از خارج کشور خریده بود. این کار هم از طرق رسمی امکان نداشت .
نگاتیوهای مورد نیاز را تلویزیون تامین میکرد و عمده کار ما نیز در قطع 16 میلیمتری انجام میشد. تنها از سال 1366 که قرارگاه رمضان فعال شده بود و عرصه عملیات نظامی به کردستان عراق کشیده بود و ما ناگزیر شده بودیم روی به ویدئو هشت بیاوریم. راهپیماییهای طولانی درا رتفاعات پربرف با دوربین اکلر و ضبط صوت ناگرا ممکن نبود. چه بسا بچهها ناچار بودند که مدت یک ماه و نیم همراه با رزمآوران قرارگاه رمضان در شرایطی بسیار دشوار زندگی کنند.
صعود بر ارتفاعات پربرف، راهپیماییهای طولانی، عبور با کرجی از رودخانههای عریض، زندگی در حالت آماده باش شبانهروزی، تعقیب و گریز، عبور مخفیانه از کنار پایگاههای ارتش بعث در خاک کردستان عراق ... ما را ناچار کردند که دوربین اکلر و ضبط صوت ناگرا را کنار بگذاریم و هندی کم برداریم.
[برای]مونتاژ، نوارهای ویدئو هشت و یا VHS را به فیلم 16 میلیمتری تبدیل میکردیم و برای این کار خودمان یک استودیوی ساده به راه انداخته بودیم. در سال 1365 کارکردن با ویدئو را دون شان خویش میشمردیم اما رفته رفته ضرورتها ما را به سوی استفاده از ویدئو کشاند تا آنجا که در جریان ورود آزادگان به کشور، دوربینهای «اکلر» به کناری افتاده بودند و دوربینهای ویدئو جایگزین آنها شده بودند.
اکیپهای فیلمبرداری سه، چهار و یا حداکثر پنج نفره بودند.فیلمبردار که غالبا خودش کارگردان هم بود- دستیار فیلمبردار، صدابردار و این اواخر یک عکاس. غالب اوقات کار رانندگی نیز توسط یکی از همین بچهها و یا دونفر از آنها انجام میشد. اوائل کار، از عکس چندان استفادهای نمیکردیم اما این اواخرعکاسی هم در کار ما موضوعیت پیدا کرده بود. در مجموعه سه قسمتی «دسته ایمان» که «شهید مهدی فلاحتپور» فیلمبردار آن بود، عکاسی جایگاه ارجمندی داشت. فیلم قالبی روایتی داشت و روایت وقایع روی مجموعهای از عکسها انجام میشد که در یکدیگر دیزالو میشدند. تا پیش از این اکیپهای فیلمبرداری یا فاقد عکاس بودند و یا عکس از عناصر اصلی در فیلمها «روایت فتح» نبود.
فیلمبردار عموما کارگردان نیز بود و البته فیلمبرداریهای ما برای این وظیفه جدید که به آنها محول میشد، از تجربه کافی برخوردار بودند. معمولا سه چهار سال طول میکشید تا یک فیلمبردار به اوج کار خویش در این وظیفه دشوار دست یابد. فیلمبرداری در اکیپهای ما، کار بسیار دشواری بود. آنها به جز کارگردانی و فیلمبرداری وظیفه مصاحبهگر را نیز بر عهده داشتند. من قبلا در «کانون اسلامی فیلمسازی» توضیحاتی نسبتا مکفی در باره این موضوع برای هنرجویان عرض کردم. مقالهای نیز راجع به همین مساله در مجله «سوره» سال دوم، چاپ کردهایم. ما همواره همچون یک «گروه ویژه» تلاش میکردیم که همپای سیرانقلاب بمانیم و هیچ یک از وقایع را از دست ندهیم. لازمه دستیابی به سرعتی چنین و حفظ آن، روی آوردن به «قالب مستند» بود. درعین حال ما از اینکه یک گروه خبری باشیم پرهیز داشتیم و به همین علت کارمان را از همه صفات گزارشهای خبری پاک کردیم.