خاطرات مرحوم آيت‌الله العظمي فاضل لنكراني

براي عده‌اي اين تصور هست كه رابطة حضرت امام خميني ـ رضوان‌الله عليه ـ و مرحوم آيت‌الله بروجردي در اوايل خوب بود، ولي در اواخر به سردي گراييد. اما به نظر من رابطة آيت‌الله بروجردي و حضرت امام هميشه در حد بسيار خوبي بوده است، به جز مدت اندكي كه سوءتفاهم پيش آمده بود كه آن هم بعد رفع شده بود. من براي اين ادعا دليلي دارم كه اينك عرض مي‌كنم.
هما‌ن‌طور كه گفتم، حضرت امام در دعوت آيت‌الله بروجردي به قم بيش از همه نقش داشتند؛ براي مرجعيت آيت‌الله بروجردي، به ويژه بعد از فوت آيت‌الله آقا سيدابوالحسن اصفهاني، تلاش بسياري كردند و در نامه‌اي كه به علماي شهرستانها نوشته بودند، ايشان را به‌عنوان مرجع معرفي مي‌كردند. امام همچنين جزو كساني بودند كه در درسهاي مرحوم بروجردي به‌طور فعال شركت مي‌كردند و در ضمن، رابطة ايشان با آقاي بروجردي نيز بسيار نزديك بود و آيت‌الله بروجردي نيز به حضرت امام بسيار احترام مي‌گذاشتند.
براي مثال، آيت‌الله بروجردي دستور داده بودند كه منشي معمم و خوش خطي را برايشان پيدا كنند. پس از جستجوي بسيار، فردي را پيدا كرده و خدمتشان معرفي كرده بودند. مرحوم آيت‌الله بروجردي فرموده بودند: «بيايد تا من از نزديك او را ببينم.»
روزي كه اين شخص به خدمت آقاي بروجردي مي‌رسد، امام نيز در آنجا حضور داشتند . اين آقا، در اين جلسه بالا دست امام مي‌نشيند. بعد از رفتن او، آقاي بروجردي فرموده بودند : «من اين منشي را نمي‌خواهم.» وقتي علت پرسيده شده بود، فرموده بودند: «كسي كه بالا دست حاج آقا روح‌الله بنشيند، به درد من نمي‌خورد.» اين موضوع بيانگر شدت احترام ايشان به حضرت امام بود.
ماجراي ديگر اين بود كه شخصي به خانة آيت‌الله بروجردي رفت و آمد داشت و خيلي هم به ايشان نزديك بود. حضرت امام بر اين نظر بودند كه وجود اين شخص براي مرجعيت آيت‌الله بروجردي نه تنها مفيد نيست، بلكه ضرر هم دارد و صلاح مي‌ديدند كه اين فرد در اطراف آقاي بروجردي نباشد. اما از طرف ديگر، اين شخص به دليل نزديكي به آقاي بروجردي افرادي را تحريك كرده بود تا از امام نزد مرحوم بروجردي سعايت و سخن‌چيني كنند و چنين بنمايانند كه امام با مرجعيت و موقعيت آيت‌الله بروجردي موافق نيست. من هم اين فرد را مي‌شناسم و هم شيوة تحريك كردن ايشان را مي‌دانم؛ ولي گفتن آن را صلاح نمي‌دانم.
طبعاً اين سخن‌چيني‌ها بي‌تأثير نبود و بدين ترتيب، احترام از جانب آيت‌الله بروجردي كم شد. امام هم رفت و آمد خود را خيلي كم كردند و كم‌كم در جلسه‌هاي درس ايشان هم شركت نكردند. اما اين تنها ظاهر امر بود. زيرا عقيدة حضرت امام نسبت به آقاي بروجردي هيچ تغييري نكرده بود. امام حفظ موقعيت آيت‌الله بروجردي را شرعاً لازم مي‌دانستند. شاهد براين مدعا، ماجرايي است كه مرحوم آقاي اشراقي برايم نقل كردند. ايشان كه از دوستان قديمي من بودند و مدتي هم با مرحوم حاج آقا مصطفي خميني سه نفري مباحثه مي‌كرديم، گفتند: «تازه با خانوادة امام وصلت كرده بودم. تابستان بود و حضرت امام براي ييلاق به همدان رفته بودند. در همان زمان، روابط ايشان در ظاهر با آيت‌الله بروجردي خوب نبود. من براي ديدن حضرت امام به همدان رفتم . با خودم فكر كردم حالا كه امام قدري از آيت‌الله بروجردي رنجش خاطر دارد، بد نيست انتقادي از آيت‌الله بروجردي بكنم. تا شروع به صحبت دربارة ايشان كردم، امام قيافه‌شان را در هم كشيدند و سرشان را پايين انداختند. بعد سرشان را بلند كردند و فرمودند:
«آقاي اشراقي ! من به كسي اجازه نمي‌دهم به زعيم مسلمين اهانت كند. هركس و در هر مقامي كه باشد.»
معلوم شد بناي امام در حبّ و بغض‌ها با آنچه كه ما داريم، فرق مي‌كند. با دامادشان، آن هم تازه داماد و بزرگترين داماد، وقتي اين‌گونه برخورد كنند، برخوردشان با ديگران معلوم است. از آن طرف، كدورتي كه براي آيت‌الله بروجردي نسبت به امام پيش آمده بود نيز به درازا نكشيد. ايشان فهميده بودند كه براي امام سخن‌چيني شده و آن‌طور كه برخي گفته بودند، نبوده است. به اين ترتيب، برخورد آيت‌الله بروجردي هم فرق كرد.
به ياد دارم حدود سه سال پيش از فوت آقاي بروجردي، در تابستاني كه حضرت امام به كرج رفته بودند، يك روز آقاي اشراقي به من گفتند: «ميل داري با هم برويم كرج خدمت حاج آقا؟» گفتم: «بله.»
بعد ايشان گفتند: «چطور است به آيت‌الله بروجردي هم بگوييم كه ما پيش حاج آقا مي‌رويم.» گفتم: «اين هم خوب است.»
به اتفاق خدمت آيت‌الله بروجردي رفتيم و عرض كرديم: «مي‌خواهيم خدمت حاج آقا روح‌الله برويم و احوالشان را بپرسيم.»
ايشان خيلي خوشحال شدند، فرمودند: «حتماً از قول من هم خدمت ايشان سلام برسانيد و احوالپرسي كنيد و از طرف من بگوييد اگر كاري داشته باشند، بگويند تا برايشان انجام بدهيم.»
در ضمن، مبلغ قابل توجهي هم به آقاي اشراقي دادند و فرمودند: «اين مبلغ را هم به ايشان بدهيد.»
اين قضيه به خوبي نشان‌دهندة اين است كه آن كدورت سابق برطرف شده بود. به هر حال، ما خدمت امام رسيديم. سلام آيت‌الله بروجردي را هم به ايشان رسانديم و پول را هم تقديم كرديم. ايشان هم خوشحال شدند. ناهار هم به اصرار حضرت امام در خدمتشان ماندم و بعدازظهر كه خواستم برگردم، شخصي به ديدن امام آمد كه با من هم آشنايي داشت. او مرا به خانه‌اش دعوت كرد، اما من نمي‌پذيرفتم. تا اينكه امام فرمودند:
شما هم بپذير. من هم شب مي‌آيم آنجا پهلوي شما.

تقيد به نماز جماعت
حضرت امام به اقامة جماعت بسيار مقّيد بودند و همواره در آن شركت مي‌كردند؛ چه به صورت مأموم، در زماني كه بزرگاني چون مرحوم آقاي خوانساري نماز را اقامه مي‌كردند و امام به نماز ايشان تشريف مي‌بردند، و چه به‌عنوان امام. به‌گونه‌اي كه در دوران مبازه، نماز جماعت جزو برنامه‌هاي ايشان قرار داشت و بيشتر وقت‌ها در همان منزل شخصي امام، مخصوصاً موقع مغرب و عشا، نماز جماعت به امامت ايشان تشكيل مي‌شد. افراد فاضل و مؤمن نيز از موقعيت، كمال استفاده را كرده، فضاي منزل را با حضور خود پر مي‌كردند.
حادثه فيضيه در فروردين 1342
روز بيست و پنجم شوال، تمام مدرسه لبريز از طلاب و مردمي بود كه براي شنيدن روضه و سخن‌هاي منبري‌ها در ارتباط با امام صادق (ع) به فيضيه آمده بودند. افراد ساواك بنا به تصميم قبلي، با عده‌اي در حدود هزار نفر، به صورت ناشناس وارد مدرسة فيضيه شدند و در اواسط جلسه، با برنامة قبلي مجلس را به هم زدند و متعرض افراد و بخصوص افراد معمم شدند. وضع عجيبي پيش آمده بود، آنان مردم را كتك مي‌زدند و از بالاي بام پرت مي‌كردند و يا لباسهاي آنان را پاره پاره مي‌كردند. حضرت آيت‌الله گلپايگاني كه يكي از شركت‌كنندگان در روضه بود، به وسيلة مردم، به يكي از حجره‌ها برده شدند و از ايشان مراقبت به عمل آمد. بعد از گذشت ساعتي نيز با زحمت و اشكال، ايشان را از مدرسه بيرون آوردند.
ساواكي‌هايي كه در مدرسه به صورت ناشناس حضور پيدا كرده بودند، بعد از اينكه خود را فاتح ديدند، به خيابانها ريختند. آنان در حالي كه شعار «جاويد شاه» مي‌دادند، در خيابانها راه مي‌رفتند و ترس و وحشت عجيبي را در دلها افكنده بودند. به‌طوري كه هيچ‌كس جرئت نفس كشيدن نداشت. مقصد آنان دبيرستان حكيم نظامي بود كه حكم مركز آنان را داشت. اين دبيرستان در نزديكي منزل امام واقع شده بود.
در اين اثنا به ذهن بعضي از اطرافيان امام رسيد كه ممكن است افراد ساواك به طرف منزل بيايند. از اين‌رو، بعضي‌ها صلاح را در اين ديدند كه در منزل را ببندند و از پشت هم بر آن قفل بزنند تا به شكلي مانع ورود ساواكي‌ها به منزل بشوند. بعضي‌ها هم موضوع آمدن ساواكي‌ها را به امام گزارش دادند و گفتند كه آنان با شعار دادن و اسلحه به دست گرفتن، چه كارهايي انجام داده بودند.
وقتي امام از جريان كارهاي ساواك و نيز بستن در خانه مطلع شدند، بدون اينكه به كسي حرفي بزنند، از اتاق بيرون آمدند و پايين رفتند و در منزل را باز كردند. حتي دو طرف در را باز گذاشتند و خودشان هم به اتاقي كه در نزديك در بود، رفتند و در آنجا نشستند. صداي ساواكي ها و شعارهايشان لحظه به لحظه نزديك‌تر مي‌شد، ولي امام بدون آنكه در چهره‌شان ترسي به چشم بخورد، نشسته بودند. گويا از اينكه هزار نفر به خانه بريزند و آنچه مي‌خواهند انجام دهند، هيچ هراسي به دل نداشتند. اگر چه شايد براي بعضي‌ها امروز تصور چنين شرايطي ممكن نباشد، اما كساني كه آن روزها را به خاطر دارند و آن ماجراها را با چشم خود ديده‌اند، اهميت برخورد امام را درك مي‌كنند. گذشته از اين، جمعيتي كه در خانة امام حضور داشت، به ده نفر هم نمي‌رسيد و اين تعداد در برابر هزار نفر ساواكي مسلح بسيار كم بود. و تازه ده نفري كه در منزل امام بودند، به هيچ نوع سلاحي حتي چوب نيز مسلح نبودند. با وجود اين، امام هيچ وحشت و هراسي را به خود راه ندادند و حتي به بستن درِ خانه نيز راضي نشدند و آن را باز كردند.
تقسيم سهم امام
دربارة تقواي حضرت امام ـ قدس سره‌الشريف ـ ماجراي ديگري را نيز به ياد دارم كه حاج آقا مصطفي براي من تعريف كرده بودند. ايشان فرمودند: «روزي براي طلبه‌اي نزد امام وساطت كردم تا پولي را بگيرم و به آن طلبه بدهم. امام به وساطت من ترتيب اثر ندادند. مرتبة دوم وساطت كردم، باز هم امام ترتيب اثر ندادند. كم‌كم از اين برخورد امام دچار تعجب و حيرت شده بودم. وقتي براي مرتبة سوم وساطت كردم، امام در جواب فرمودند:
«مصطفي! اين كمد و گنجه‌اي كه مي‌بيني، و اين پول هم در آنجاست! اين هم كليد اين گنجه است! من اين كليد را در اختيار تو مي‌گذارم تا هر چه مي‌خواهي از آن پول برداري و به اين طلبه بدهي، مانعي ندارد. ولي به يك شرط، و آن شرط اين است كه جهنمش را هم بايد خودت بروي. من ديگر حاضر نيستم به اين طلبه روي عدم لياقتي كه در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم. اما اگر تو حاضري كه جهنم را تحمل بكني، اين پول و اين گنجه و اين كليد در اختيار تو.»