خاطراتی از حضرت امام (‌قدس سره )

اگر مي ترسيد برويد
هنگامي كه فرماندار نظامي اعلام كرد از ساعت 4 بعدازظهر هر كس از منزل بيرون بيايد كشته خواهد شد، اما جمعي از ياران خود را مي خواهند و مي فرمايند: بر همه لازم است كه در ساعات تعيين شده در خيابانها باشند و استقامت نمايند ياران امام احتمال حمله به جايگاه ايشان را مي دهند لذا خانه اي در پشت مدرسه علوي در نظر مي گيرند و از ايشان مي خواهند به آن جا بروند ولي امام مي فرمايد: من از اين اتاق خود بيرون نمي روم، شماها اگر مي ترسيد برويد.

 پايداري
آيت الله شهيد سيد محمدرضا سعيدي(ره) نقل مي كردند: خدمت امام عرض كردم شما را تنها مي گذراند. امام فرمودند: اگر جن و انس يك طرف باشند و من يك طرف ديگر، حرف همين است كه مي گويم.


ترس شاه
در زمان آقاي بروجردي، قبل از سال 1328، دو مرتبه با شاه (محمد رضا شاه) ملاقات كرده بود و در واقع پيام آقاي بروجردي به شاه منعكس كرده بودند امام مي فرمودند شاه از ديدن من يكه خورد و او در حين صحبت برگفته هايش مسلط نبود و اين از الطاف خداوند است.

نماز شب در نوجواني
در خاطرات مربوط به نماز امام خميني رحمه الله عليه مي خوانيم: خويشاوندان ايشان مي گفتند: از پانزده سالگي ايشان كه ما در خمين بوديم، آقا يك چراغ موشي كوچك مي گرفتند و مي رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كسي بيدار نشود و نماز شب مي خواندند. همسر امام رحمه الله عليه مي گويند: «تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمي كردند. نه چراغ اتاق را روشن مي كردند، نه چراغ راهرو را و نه حتي چراغ دستشويي را و از يك چراغ قوه كوچك كه تنها جلوي پايشان را روشن مي كرد، استفاده مي كردند. و براي اين كه كسي بيدار نشود، هنگام وضوي نماز شب، يك ابر زير شير مي گذاشتند كه آب چكه نكند و صداي آن كسي را بيدار نكند.
 
معناي سبك شمردن نماز
داماد حضرت امام خميني رحمه الله عليه مي گويد: مساله ديگر، نماز اول وقت بود كه ايشان خيلي به آن اهميت مي دادند. روايتي از امام جعفر صادق عليه السلام نقل مي كردند كه «اگر كسي نمازش را سبك بشمارد، از شفاعتشان محروم مي شود.» من يك بار به ايشان عرض كردم: «سبك شمردن نماز شايد به اين معني باشد كه شخص، نمازش را يك وقت بخواند و يك وقت نخواند.» گفتند: نه، اين كه خلاف شرع است. منظور امام صادق عليه السلام اين بوده است كه وقتي ظهر مي شود و فرد در اول وقت نماز نمي خواند، در واقع به چيز ديگري رجحان داده است.

دو ركعت عشق
دختر امام خميني رحمه الله عليه درباره يكي از خاطرات زمان دستگيري ايشان مي گويد: امام براي من تعريف كردند: توي راه من گفتم كه نماز نخوانده ام، يك جايي نگه داريد كه من وضو بگيرم. گفتند:«ما اجازه نداريم.» گفتم : شما كه مسلح هستيد و من كه اسلحه اي ندارم. به علاوه شما همه با هم هستيد و من يك نفرم، كاري كه نمي توانم بكنم. گفتند:« ما اجازه نداريم .» فهميدم كه فايده اي ندارد و اينها نگه نمي دارند. گفتم: خوب ، اقلا ً نگه داريد تا من تيمم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند، اما اجازه پياده شدن به من ندادند. من همين طور كه توي ماشين نشسته بودم، از توي ماشين خم شدم و دست خود را به زمين زدم و تيمم كردم. نمازي كه خواندم، پشت به قبله بود. چرا كه از قم به تهران مي رفتيم و قبله در جنوب بود. نماز با تيمم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت! اين طور نماز صبح خود را خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاي خدا واقع شود.
 


شكستن يخ ها و...
مرحوم آيت الله سيد مصطفي خوانساري، از استادان حوزه علميه قم و يكي از دوستان امام خميني رحمه الله عليه مي گويند: « در اينجا صحنه اي از عبادت ايشان (امام) را كه مشهود خودم بوده است، نقل مي كنم: يك سال در قم خيلي برف آمده بود قريب پنج – شش ذرع كه سيل نصف قم را برد. در همان موقع و در همان وضعيت، ايشان نصف شب از دارالشفاء مي آمد مدرسه فيضيه و به هر زحمتي بود يخ حوض را مي شكست و وضو مي گرفت و مي رفت زير مدرس مدرسه و در تاريكي مشغول تهجد مي شد. حالا چه حالي داشت؟ نمي توانم بازگو كنم. با حالت خوشي تا اذان صبح مشغول تهجد مي شد. هنگام اذان مي آمد مسجد بالاسر آقاي حاج ميرزا جواد ملكي به نماز مي ايستاد و بعد برمي گشت و مشغول مباحثاتش مي شد. مي توانم بگويم كه ايشان در امر عبادت و تهجد، اگر در بين علما بي نظير نبود، يقينا كم نظير بود.

ساعت قدم زدن
مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي دامه بركاته مي گويد: خدمت امام جلسه ما طول كشيد امام نگاهي به ساعت كرد و فرمود: ساعت قدم زدن دير شد، سپس فرمود: اگر به زندگي و رفتارمان نظم بدهيم فكرمان هم طبعاً منظم مي شود.

مردم جلوترند
روزي خدمت ايشان بوديم و در رابطه با فداكاري مردم صحبت مي كرديم، ايشان فرمودند: اين مردم خيلي از ما جلو هستند. يكي از برادران اظهار داشت: اگر ما بگوئيم دنباله رو مردم هستيم درست است، ليكن در مورد شما كه چنين نيست. ايشان با شنيدن اين مطلب، قدري ناراحت شد و فرمود: خير، اين مردم از همه ما جلوتر هستند.
 

ملاقات با پيرمرد
پيرمردي از راه دور براي زيارت حضرت امام به تهران و جماران رفت، در همان روز چندتن از شخصيت ها نيز براي ديدار امام رفته بودند، امام در آن روز با كسي قرار ملاقات نداشت، ديدار با شخصيت ها را نيز نپذيرفت اما وقتي كه باخبر شد پيرمردي از روستايي دور افتاده به ديدار او آمده، او را به حضور پذيرفت.
احترام به والدين استاد و شاگرد
يكبار يكي از مسئولان مملكتي ، در حالي كه پدر مسن شان هم با او بود، براي انجام كارهاي جاري به خدمت حضرت امام رسيدند. پس از اين كه از خدمت حضرت امام بازگشت، گفت:« مي خواستم به حضور حضرت امام برسم، من جلو افتاده بودم و پدرم را از دنبال مي آوردم. پس از تشرف، پدرم را به حضرت امام معرفي كردم. حضرت امام نگاهي كردند و فرمودند: « اين آقا پدر شما هستند؟(پس چرا شما جلوتر از او راه افتادي و وارد شدي؟!»
 

مهرباني
يك روز ما منزل امام بوديم ديديم كه حضرت امام گوشت غذايشان رابه گربه مي دهند . مادرم گفت : آقا توي اين گراني چرا گوشت را به گربه مي دهيد حضرت امام با حالتي ناراحت روبه ما كردند و گفتند اين گربه با ما چه فرقي دارد ؟ ما نفس مي كشيم آنها هم نفس مي‌كشند اگر ما به آنها غذا ندهيم كي به آنها غذا بدهد ؟ (زهرا اشراقي نوه امام)

لباس بچه ها
وقتي كه مادرم صحبت مي كنند ما مي فهميم كه زندگيشان خيلي در فشار گذشته است . امام هم چون مقيد بودند و خيلي احتياط كار حتي شهريه هم نمي گرفتند . مادرم مي گويد قباي آقاي وقتي كهنه و پاره مي شد ، اينها را برمي داشتيم – تكه تكه – لباس بچه مي كرديم يا تمام كت هاي شما را از قسمت هاي پايين قباها مي دوختيم و يا لباستان وقتي خيلي پاره ميشد پول مي دادم پارچه چيت مي خريدم واينها نشان ميدهد كه زندگيشان چقدر سخت بوده است . اما امام معتقد بودند كه بس است و همين قدركافيست . (دختر حضرت امام ره)
 

گلايه
در جلسه اي، حضرت آيت الله مشكيني از امام امت در حضور ايشان تعريف و تمجيد كردند. امام ناراحت شدند و فرمودند: من از آقاي مشكيني گلايه دارم.
 
عكس شهدا
برخي از مسئولان به حضرت اما پيشنهاد دادند كه آقا پيشنهاد دادند كه آقا اجازه دهند تا عكسشان را روي پول هاي اسكناس چاپ كنند. آقا فرمودند: خير عكس شهدا را چاپ كنيد.

خوشم نمي آيد
امام از مطرح شدن، سخت دوري مي كردند و اجازه نمي دادند ياران و شاگردانش از او ترويج كنند، از اين كه نام يا تمثال ايشان در صدا و سيما مطرح مي شد اندوهگين بودند و مي فرمودند: «وقتي مي بينم راديو و تلويزيون را هر وقت بازش مي كنم از من اسم مي برد خوشم نمي آيد.»

رژيم شاه و مهلت احضاريه
نامه‏اى توسط ساواك به دفتر انرژى اتمى در ارلانگن آلمان وارد شده بود و از آنها خواسته بودند كه پنج نفر از بورسيه‏هايى كه برنامه‏هاى تظاهرات و اعتصابها را ترتيب داده‏اند ظرف مدت 15 روز به ايران برگردانده شوند.
اين اخطاريه را نزد امام برديم. اتاق كوچكى تقريبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروى هم با تشكچه‏اى دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام كرديم. به ما تعارف كردند كه بنشينيم; بلافاصله نامه را تقديم كرديم، ايشان در چند جمله كوتاه خيال ما را راحت كردند:
"اين رژيم به اندازه سررسيد مهلت اين اخطاريه دوام نمى‏آورد كه بخواهد شما را به ايران برگرداند. "
و واقعا چنين شد، رژيم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط كرد.

اختلاف بين مسؤولين
با وجود اينكه ضربان قلب حضرت امام (س) از دور تحت كنترل اينجانبان بود و هرنوع تغييرى در وضع ايشان براى ما قابل درك بود، و نيز با درنظر گرفتن اينكه در افراد بطورمعمول خبرهاى خوب يا بد باعث‏بروز عكس العمل در وضع بدنى افراد شده و اكثرا تغييرات بسيار زيادى در فشار خون و ضربان قلب و امثال ذلك مى‏شود. اما در مورد حضرت امام حتى در لحظاتى كه اخبار بسيار بدى از مسائل مملكت و جبهه‏ها مى‏رسيد، ايشان با چنان صلابت و صبر و تحمل با قضايا برخورد مى‏كردند كه حتى كوچكترين تغييرى در علائم حياتى ايشان نظير فشارخون و ضربان قلب ديده نمى‏شد. تنها موردى كه از نظر پزشكى تغييراتى در وضع جسمانى ايشان ايجاد مى‏كرد، مواقعى بود كه اختلافاتى بين مسوولين كشور به وجود مى‏آمد.

تقاضاى آب
توى قم، زمانى كه تازه به سپاه آمده بودم، روى پشت‏بام منزل نگهبانى مى‏دادم. وقتى كه پاس بخش براى تعويض بعضى نگهبانها آمد، يكى از برادران نگهبان آن طرف پشت‏بام برادرى را كه نوبت نگهبانيش تمام شده و داشت‏به پايين مى‏رفت، صدا زد و گفت پايين كه مى‏روى، مقدارى آب براى ما بياور كه تشنه ايم. ساعت‏يك يا 5/1 بعداز نصف شب بود، طرف مى‏خواست‏برود بخوابد، خوابش مى‏آمد و حالش را نداشت تا برود و از آسايشگاه آب بياورد. لذا در جواب گفت; يك ساعت ديگر كه پستت تمام شد، خودت مى‏روى پايين و آب مى‏خورى. خلاصه نيمه شب بود و دير وقت ولى چند دقيقه‏اى نگذشته بود كه ديدم حضرت امام يك پارچ آب و يك پيش دستى خرما دستشان است و دارند مى‏آيند بالا. از پله‏هاى پشت‏بام آمدند بالا، من هم سر در پشت‏بام نگهبانى مى‏دادم، حضرت امام آمدند جلو، من دست پاچه شدم، پريدم پايين و گفتم آقاجان چكار داريد؟ گفتند مثل اينكه يكى از برادرها تشنه بود، اين آب را به او بدهيد، خرما را هم دادند كه ما بخوريم. من اصلا زبانم بندآمده بود كه چه بگويم. آخر اين موقع شب آقا خودشان را به زحمت انداخته بودند و گويا صداى برادرى را كه تقاضاى آب مى‏كردند، شنيده بودند.
قلب مطمئن
يكى از شبهاى سال 67 بود كه تهران مورد حملات موشكى دشمن قرارگرفته بود ساعت 11 و يا 5/11 بود كه ايشان معمولا مى‏خوابيدند مثل اينكه به خواب رفتند چون آن حالت آرامش و به اصطلاح پايين بودن ريتم قلبشان نشان مى‏داد كه الان در حالت آرامش و استراحت هستند در همان لحظه يك موشك به حوالى جماران - گويا فرمانيه - اصابت نموده، صداى بسيار مهيبى ايجاد كرد. بطورى كه ما واقعا حس كرديم كه به نزديك بيت اصابت كرده است اما در همان لحظه چشمهايمان به مونيتور بود كه ببينيم حضرت امام چه وضعى دارند، ريتم قلبشان بالا مى‏رود يانه؟ خوب طبيعتا در مورد هرفردى اين ريتم قلب بالا مى‏رود و يك حالت ترس ايجاد مى‏شود ولى براى من تعجب آور و واقعا جالب بود كه ايشان نمى‏ترسيد. بارها پزشكان از ايشان خواسته بودند بعنوان يك تكليف پزشكى - چون درك كرده بودند كه آقا حرف پزشكان را گوش مى‏دهند - آقا شما لطف كنيد، مثلا اجازه‏اى بدهيد كه برايتان سنگرى ساخته شود، يا جايتان را تغيير بدهيم. ايشان قبول نمى‏كردند.

امام بيدار بود
شبى كه فرداى آن روز، حكم اعدام سلمان رشدى را صادر كردندبراى ايشان بسيار شب بحرانى بود. كه البته ما فهميديم: ايشان چند شبى بود خواب نداشتند بسيار بى‏قرار بودند، ديرتر مى‏خوابيدند. تعداد ريتم قلبشان بالا بود. ما پيش خودمان برايمان سؤال پيش آمده بود كه چى شده، مشكل چيست؟ حضرت امام در اين ساعت از شب بايد خواب باشند و نبايد قلبشان مثلا بيشتر از 60 تا 65 تا بزند. چطور است كه ريتم قلبشان بالاست اين نوساناتى كه روى دستگاه ايجاد مى‏شد، جريان چيست؟
پزشكان هم معاينه مى‏كردند و مساله‏اى نبود. بعد از اينكه ايشان فتواى اعدام سلمان رشدى را اعلان كردند تازه ما فهميديم كه ايشان حدود يك هفته، واقعا اذيت مى‏شدند حالا يا مطالعه داشتند يا اينكه بهرحال چه بود، نمى‏دانم ولى بسيار آشفته و مضطرب بودند