داستان انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری از زبان شهید محلاتی

مسئله انتخابات ریاست جمهوری که پیش آمد، چند نفر کاندیدا بودند، حزب جمهوری اسلامی آقای جلال الدین فارسی را کاندیدا کرده بود، یک عده ای دکتر حبیبی را کاندیدا کرده بودند. بنی صدر هم که کاندیدا بود. بنی صدر روی آن نفاقی که داشت چهره و وجهه عمومی اش بیش از دیگران بود. فردی بود که همراه امام آمده بود، فردی بود که جزء شورای انقلاب بود، فردی بود که با مارکسیستها مصاحبه کرده بود و با آنها مخالف بود. با منافقین بد بود، منافقین هم به او بد می گفتند. نفاق او جوری شده بود که کسی نمی توانست باطنش را بشناسد.
مسئله انتخابات ریاست جمهوری که پیش آمد، چند نفر کاندیدا بودند، حزب جمهوری اسلامی آقای جلال الدین فارسی را کاندیدا کرده بود، یک عده ای دکتر حبیبی را کاندیدا کرده بودند. بنی صدر هم که کاندیدا بود. بنی صدر روی آن نفاقی که داشت چهره و وجهه عمومی اش بیش از دیگران بود. فردی بود که همراه امام آمده بود، فردی بود که جزء شورای انقلاب بود، فردی بود که با مارکسیستها مصاحبه کرده بود و با آنها مخالف بود. فردی بود که ماه رمضان گذشته – یک ماه – در مورد نفاق صحبت کرده بود و با منافقین بد بود، منافقین هم به او بد می گفتند. نفاق او جوری شده بود که کسی نمی توانست باطنش را بشناسد.
حتی وقتی که شورای انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت امام گفت: خوب بنی صدر را بیاورید و نخست وزیر بشود. بازرگان برود و بنی صدر بیاید. آمدند و به بنی صدر گفتند: تو بیا نخست وزیر بشو. بازرگان برود و بنی صدر بیاید، شورای انقلاب به ایشان پیشنهاد کرد. بنی صدر قبول کرد منتهی گفت: من وزرا را باید خودم انتخاب کنم، و ما نمی دانستیم که او با نقشه از خارج آمده که خودش و اعوان و انصارش هر کدامی پستی بگیرند. شورای انقلاب گفت: نخیر، به یکی یکی وزرا ما باید رای اعتماد بدهیم. او هم قبول نکرد و مسئله منتفی شد. مقصود، امام فرمود: بنی صدر بیاید نخست وزیر شود. چنین چهره ای بود. خوب، آدمی که هم تحصیل کرده است، هم یار امام است، هم با کمونیسم مخالف است، هم با منافین مخالف است، هم توی شورای انقلاب با دولت موقت و بازرگان مخالف است، مقبول به نظر می آید.
من به موضع او از نظر ولایت فقیه، دقیق وارد نبودم، بعد که کاندیدا شد ما روی اصول اساسنامه آمدیم پیشنهاد کردیم به مناطق هشتگانه که نظر خودتان را برای این کاندیداها بگویید، یک رای گیری هم کردیم از علمای شهرستانها، جامعه مدرسین و هیچ ارگانی هنوز اعلامیه نداده بود. از علمای شهرستانها، جامعه مدرسین و هیچ ارگانی هنوز اعلامیه نداده بود. از علمای شهرستانها هم یک
رای گیری کردیم، این رایها که جمع شد ما دیدیم صدای هشتاد آراء علمای ایران مال بنی صدر است. در خود شورای مرکزی که رای گیری کردیم بیست و سه نفر بودند، خود مرحوم بهشتی هم بود،
یک رای جلال الدین فارسی آورد که آقای بهشتی داده بود، و سه تا رای حبیبی آورد. بقیه آرا یعنی نوزده رای برای بنی صدر بود که انتخاب شد. در این موقع برادرانی که با او کار کرده بود مثل شهید بهشتی و آقای خامنه ای و آقای هاشمی و اینها و به طور کلی حزب مخالف بودند.
یک رای جلال الدین فارسی آورد که آقای بهشتی داده بود، و سه تا رای حبیبی آورد. بقیه آرا یعنی نوزده رای برای بنی صدر بود که انتخاب شد. در این موقع برادرانی که با او کار کرده بود مثل شهید بهشتی و آقای خامنه ای و آقای هاشمی و اینها و به طور کلی حزب مخالف بودند با رای دادن به بنی صدر، ولیکن نتوانستند ما را قانع کنند. گفتیم: اگر چنانچه بنی صدر بد بود شما چرا قبلا موضعگیری نکردید علیه او. سه نفر از طرف حزب آمدند آنجا در جلسه جامعه روحانیت از برای روشنگری. یادم است که محمود کاشانی و آقای صادق اسلامی بود و آقای عسگر اولادی، یک شب آمدند و گفتند که ما می خواهیم چهره بنی صدر را نشان بدهیم. اینها آمدند در اثر افراطی که در پیشنهادشان کردند جامعه حرفهای اینها را نپذیرفت. اینها حرفها را بین خودشان تقسیم کرده بودند، یکی قرار شد جامعه را موعظه کند یکی قرار شد به بنی صدر بد بگوید، یکی قرار شد خوبیهای جلال را بگوید. این وظیفه را بین خودشان تقسیم کرده بودند. آقای عسگر اولادی چهره ای است که همه او را می شناسند، ایشان شروع کرد تجلیل از روحانیت کردن و خیلی خوب صحبت کرد. محمود کاشانی که قرار بود انتقادات به بنی صدر را مطرح کند جوری گفت که برای ما مسموع نبود. گفت که او اصلا به خدا معتقد نیست، و اسلام را قبول ندارد. خوب این حرف در آن موقع بود، حالا اگر بود، در موقعیت فعلی پذیرفته می شد او گفت که بنی صدر اصلا به خدا معتقد نیست و جدیدالاسلام است. حرفهای ایشان جوری بود که چهره مجلس عوض و دگرگون شد و از او قبول نکردند، ایشان به هر صورت رای گرفتند. برادرانی هم که با انتخاب ما مخالف بودند قبلا چهره او را برای ما کاملا مشخص نکرده بودند و موقع انتخابات این حرفها را می زدند، موقع انتخابات هم دیکر پذیرفته نبود و ما هیج نتوانستیم قانع بشویم.
البته ما از قبل کاندیدای خودمان مرحوم شهید بهشتی بود، کاندیدای جامعه روحانیت مرحوم شهید بهشتی بود. رفتیم خدمت امام عرض کردیم و امام قبول نکردند، فرمودند روحانی نباید باشد، وقتی که مرحوم شهید بهشتی را امام قبول نکرد آمدیم بین اینها به بنی صدر رای دادیم. من آمدم قم و به اتفاق آقای انواری رفتیم خدمت امام و گزارش دادیم که جامعه روحانیت می خواهد بنی صدر را کاندیدا کند و اعلامیه بدهد، شما نظر مبارکتان چیست ؟ بفرمایید. امام فرمودند: مانعی ندارد ولی بروید با جامعه مدرسین هم صحبت کنید و هماهنگ کنید و با هم اعلامیه بدهید. من بلند شدم و به اتفاق ایشان – انواری – رفتیم جلسه جامعه مدرسین. در آن جلسه بحث که شد اینها گفتند: خیر، ما می رویم امام را قانع می کنیم که حتما باید آقای بهشتی باشد. دو سه نفر از جامعه مدرسین – آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی بود آقای مکارم بود یک نفر دیگر از آقایان که الان یادم نیست – به اتفاق دوباره برگشتیم رفتیم خدمت امام. مسئله را که خدمت امام مطرح کردیم امام فرمودند: روحانی را صحبتش را نکنید، معمم نباید راجع به بنی صدر آقای سید ابوالفضل شروع کرد صحبت کردن که ایشان در مجلس خبرگان این طور بوده، امام فرمود خیلی مهم نیست، شما بروید مجلس را قبضه کنید.
رئیس جمهور در جمهوری اسلامی کاره ای نیست، همه کاره دولت است و مجلس، مجددا برگشتیم و جلسه منزل آقای مکارم تشکیل شد. در آنجا مطلب توضیح داده شد و از مدرسین رای گرفتند و
بنی صدر رای آورد، با یک رای اضافی و آقای مکارم همان وقت به خبرنگاران نظر جامعه مدرسین را گفت و ما هم رفتیم یک اعلامیه دادیم. مجددا وقتی برگشتیم تهران فردا صبح که جلسه تشکیل شد ما گزارش ملاقاتمان را با امام و ملاقاتمان را با مدرسین به جامعه دادیم. مرحوم شهید بهشتی بود، آقای هاشمی بود، بلافاصله یادم است که مرحوم شهید بهشتی رفت از دفتر جامعه روحانیت به قم تلفن کرد و بلند شدند رفتند قم و دو مرتبه جلسه مدرسین را در قم تشکیل دادند و رای اینها را برگرداندند و دو مرتبه جلال را معرفی کردند. ولی ما اعلامیه مان را داده بودیم و نظر خودمان را اعلام کرده بودیم.
البته قبل از اینکه نظرمان را اعلام کنیم بنی صدر را خواستیم – نوارهایش هست – راجع به ولایت فقیه از ایشان سؤال کردیم. راجع به ولایت فقیه نظر داد و گفت: من ولایت فقیه را قبول دارم و رای هم داده ام ولیکن نظرم این است که باید جوری باشد که قابل اجرا باشد، مثل آن چهارنفری که در قانون اساسی قبلی بود، که چهار نفر مجتهد باید باشد که اینها نظریات مجلس را اگر با قوانین شرعی تطبیق نمی کرد رد بکنند و دور اول انجام شد و دور بعد انجام نشد، این جور نباشد. باید ولایت فقیه ضمانت اجرایی داشته باشد و مردم هم قبول بکنند. همین طور نباشد که فقیه نصب بشود و مردم هم او را قبول بکنند.
از قانون ضمانت اجرا می خواهیم، خلاصه؛ حرف زن هم بود و مغلطه هم می کرد ولیکن گفت که من قبول دارم. درباره منافقین باز هم صحبت کردیم، درباره مبارزه با ضد انقلاب با ایشان صحبت کردیم، درباره ارتباط با روحانیت صحبت کردمی، قرار شد که تمام کارهایش را با مشورت روحانیت انجام بدهد. در همان جلسه تازه ناز می کرد برای ریاست جمهوری و می گفت که من معتقد هستم الان زود است که انتخابات ریاست جمهوری بشود، شورای انقلاب باید عوض بشود و یک شورای انقلاب مردمی تر بیاید و بعد کارها که منظم شد آن وقت ریاست جمهوری انتخاب شود. می گفت الان هم می خواهم بروم پیش امام. ما فردا رفتیم پیش امام، می خواستیم ببینیم دروغ می گوید یا راست، که امام فرمودند که دیروز بنی صدر آمد پیش من و این حرفها را زد و لیکن بیخود می گوید باید انتخابات انجام شود و رئیس جمهور انتخاب شود. امام حرف او را نپذیرفته بودند. بعد هم که اعلام کردیم، جلسات متعددی با بنی صدر داشتیم، سوال و جواب که نوارهایش الان موجود است و بعد از این تعهداتی که داد، ما به او رای دادیم. مضافا به اینکه این فرد آن قدر نفاق به خرج داده بود که در طول این یکسال کار اجرایی قبول نکرده بود که چهره واقعی خودش را نشان بدهد، فقط سخنرانی و مصاحبه کرده بود به اکثر شهرها و بخشهای ایران رفته و مردم را به خودش متوجه کرده بود. حتی در مجلس خبرگان هم رای دوم را آورد. من خودم آن وقت جزء انجمن مرکزی بودم و در انتخابات، می دیدم علاقه مردم چگونه است. خوب این مردم هم که با ایشان بودند، روحانیت هم که اکثرا با او بودند و ما از نظر شرعی از ایشان تعهد گرفته بودیم، حتی شب آخر در مسجد به ایشان گفتم: بدان اگر منحرف بشوی اولین کسانی که مقابلت خواهند ایستاد – اگر امام اجازه بدهد – ما خواهیم بود، ما سیاستمدار نیستیم، اما اگر ببینیم کسی در جاده اسلام است خدمتگزار او هستیم و منحرف هم که بشود با او مقابله خواهیم کرد.
به هر صورت انتخابات ریاست جمهوری انجام شد. البته در این خلال اشکالی در کاندید بودند جلال پیدا شد از نظر قانون اساسی. قانون اساسی می گوید: باید رئیس جمهور ایرانی الاصل باشد و چون پدر جلال طبق شناسنامه اش افغانی بود روی این جهت ایراد گرفتند و پرونده را از اداره آمار خراسان آوردند و امام دیدند و گفتند که ایشان نمی توانند کاندیدای ریاست جمهوری بشود. این قضیه هم کمک کرد جلال از صحنه رفت کنار. شب رفتیم جلسه کردیم در بین جامعه مدرسین و چند نفر از روحانیت مبارز، من بودم و یکی دو نفر دیگر. مرحوم شهید بهشتی بود، آقای هاشمی از حزب بود ما و آقای انواری و آقای موسوی خوئینی ها – که نمی دانم در همان جلسه بود یا بعدا در منزل امام بود – مرحوم آیت بود و چند نفر دیگر. توی جامعه مدرسین جلسه تشکیل شد که چه بکنیم و باز نظر آقایان این بود که بروند نظر امام را جلب کنند که امام موافقت کند با کاندیدا شدن جلال. از آنجا مرحوم شهید بهشتی، آقای هاشمی، آقای موسوی خوئینی ها و بنده رفتیم برای دیدار امام - امام منزل مرحوم اشراقی بودند – رفتیم آنجا. حاج احمد آقا گفتند که امام قلبشان ناراحت است و حال ملاقات ندارند و بالاخره رفقا اصرار کردند و امام تشریف آوردند پایین تا نشستند و من رفتم چند کلمه صحبت کنم فرمودند که قلبم درد می کند. ما دیگر هیچی نگفتیم بلند شدیم دست ایشان را بوسیدیم و با آقای انواری و آقای موسوی خوئینی ها آمدیم بیرون. ولی آقای هاشمی و آقای بهشتی پیش ایشان ماندند با حاج احمد آقا، و با امام مذاکره کرده بودند که امام فرموده بودند: بحث نکنید، نمی شود، و لذا مایوس برگشتند. آن شب در قم در منزل حاج احمد آقا بودیم، تا پاسی از نیمه شب جلسه داشتیم که چه بکنیم. بالاخره در آن جلسه قرار شد برای اینکه انتخابات هم شوری داشته باشد فعلا بهترین فردی که می تواند رقیب باشد، حبیبی است و در همان جلسه بنا شد روی حبیبی تبلیغ بشود. جامعه روحانیت بنی صدر را اعلام کرده بودند، فردا صبح جامعه مدرسین تشکیل شد و دکتر حبیبی را معرفی کرد. آقای بهشتی با شورای حزب تماس گرفت، صبح شورای حزب تشکیل شد و حزب تصمیم گرفت بر اینکه کاندیدا معرفی نکند و فقط اعلام کند که به کاندیدای جامعه مدرسین رای بدهید. تماسهایی با شهرستانها و ائمه جمعه و جماعت گرفته شد و به هر صورت آنهایی که با بنی صدر خوب نبودند و کاندیدایشان جلال بود به آنها دکتر حبیبی را اعلام کردند.
ما یک روز دیگر قم بودیم و آمدیم تهران که معلوم شد همان شب امام حالش بهم خورد و امام را آوردند تهران در بیمارستان قلب بستری کردند، آن هم تاریخچه ای دارد. مردم چقدر ضجه می کشیدند، گریه می کردند، چه نذرها می کردند. صبح من آمدم جلوی بیمارستان برای مردم صحبت کنم، زن و مرد زار زار گریه می کردند و می گفتند: خدایا جان ما را بگیر و به جان امام بیفزا. الحمدلله خطر از ایشان رفع شد و با همان حالت کسالت و بیماری قلب برای انتخابات ریاست جمهوری پیام دادند. این پیام هم شفابخش قلبهای ملت بود و هم محیط را آماده کرد برای انتخابات. فرمودند: در انتخابات شرکت بکنید و دستور دادند بر اینکه هر کس که انتخاب شد دیگران با او همکاری بکنند. امام می خواستند ریشه اختلافات از بین برود. یک تکه تاریخی اینجا برای من نقل شده که من اینجا برایتان می گویم شاید در تاریخ بماند، امام حاج احمد آقا را خواسته بودند و بعضی از افراد دیگر مثل آقای صانعی و اینها هم ظاهرا بوده اند، فرموده بودند: اگر من اینجا طوری شدم شما اعلام نکنید تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری انجام بشود. این قدر امام فداکاری کردند برای انتخابات و برای تثبیت جمهوری اسلامی. پیام امام که راجع به انتخابات ریاست جمهوری صادر شد من یادم است که یک جلسه ختمی بود در مدرسه شهید مطهری، بعضی از اعضای شورای انقلاب آنجا بودند. بنا بود فردای همان روز رای گیری بشود. آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و دکتر شیبانی بودند، بعضی دیگر از اعضای شورای انقلاب هم بودند. من در آنجا به این آقایان که پهلوی هم نشسته بودیم گفتم که امام پیام دادند باید الان همه این کاندیداها اعلامیه بدهند که مردم در انتخابات با مسالمت و اخلاق اسلامی حرکت کنند و رای بدهند، هیچ گونه اختلاف و نزاعی نباشد و تمام این کاندیداها باید امضا بدهند که هر کسی انتخاب شد دیگران به او کمک کنند. دکتر شیبانی گفت: این کار از دست ما بر نمی آید خودت بیا شورای انقلاب و همه را جمع کن، گفتم: شما برو تلفن کن همه بیایید من هم می آیم. بلند شدیم و رفتیم شورای انقلاب، یادم هست بنی صدر آن قدر حرف زده بود که گلویش باد کرده و تب کرده بود، بالاخره کشاندیمش از خانه بیرون، اعضای شورای انقلاب بودند. شب رفتیم بعد از نماز آنجا نشستیم تا ساعت دوازده، من سریع به آنها گفتم که یا اعلامیه بدهید برای تبعیت از دستورات امروز امام، یا جامعه روحانیت اعلام می کند که اینها را دعوت به همکاری کرد ولی اینها حاضر نشدند که همکاری کنند، یک مقدار تهدید کردیم. بالاخره آن شب بحث زیاد شد. دکتر حبیبی بود، بنی صدر بود، قطب زاده بود، همه آنها بودند، آخر شب بالاخره قرار شد اعلامیه بدهند. یک اعلامیه خود بنی صدر نوشت و همه شان امضا کردند، حبیبی امضا کرد، بنی صدر امضا کرد و قطب زاده امضا کرد و هم داریوش فروهر، اینها همه کاندیدا بودند. صادق طباطبایی کاندیدا بود، تلفنی ازش امضا گرفتند، البته مدنی و اینها نبودند، قرار شد به آن کاندیداهای دیگر هم ابلاغ بکنند برای اینکه اطلاعیه بدهند که هر کس انتخاب شد ما با او همکاری می کنیم. ساعت یک ربع به دوازده مرحوم باهنر متن اعلامیه را برای رادیو خواند، رادیو هم شب و هم صبح این مطلب را اعلام کرد و چقدر مردم را این اعلامیه خشنود کرد. الحمدالله اختلاف پیدا نشد و همه مردم هم در انتخابات شرکت کردند و انتخابات ریاست جمهوری انجام شد.
انتخابات ریاست جمهوری که انجام شد بنی صدر خیلی مغرور شد، در انتخابات
یازده میلیون رأی آورده بود از همان وقت تصمیم گرفت بر اینکه مخالفین خودش را سرکوب کند، این هدفش بود. ما رفتیم خانه‌اش، خوابیده بود، دکتر هم گفته بود حرف نزن تا تورم حنجره‌ات بخوابد. رفتیم آنجا حرفهایمان را به او زدیم و من تمام سعیم این بود که از همان اول اینها همه با هم منسجم باشند و در دورن مسئولین کشور اختلافی بوجود نیاید. امام هم همین را می‌خواستند، ولی این مرد یا این نامرد را به هیچ وجه نمی‌شد مهار کرد. اول برنامه‌ای که شروع کرد، در فکر این افتاد که یک کنگره‌ای به وجود بیاورد و از تمام نماینده‌های مردم دعوت بکند، توی هر مسجد یا توی هر ارگانی بنشینند رأی گیری بکنند دو سه نفر را انتخاب کنند بفرستند برای آن کنگره. در خط این بود که این کنگره را دعوت کند برای انتخابات و کاندیدا معین کند که بعد از ریاست جمهوری، مجلس را هم قبضه کند، منتهی به اسم انتخابات دعوت نکرد به اسم مطالعه در مسائل فرهنگی و اقتصادی و مسائل اجتماعی و سیاسی. ما گفتیم که چه باید بکنیم به ایشان پیشنهاد کردیم که شما این کار را اختیارش را بده به دست جامعه روحانیت، گفت: حاضرم که جامعه روحانیت این کنگره را اداره کند. یکی این پیشنهاد بود که اصلا دعوت کننده خود جامعه روحانیت باشد، یکی دیگر اینکه نه خودش دعوت بکند و نه آن دفتر هماهنگی که آن موقع تشکیل شده بود ـ دفتر هماهنگی بین رییس جمهور و مردم ـ که عده‌ای بودند که برای انتخاب او فعالیت می‌کردند. آن دفتر را می‌خواستند به عنوان یک مرکز مردمی نگه دارند که همه کارها هم در اختیار آن دفتر باشد. بالاخره ما آمدیم و جلسه جامعه روحانیت را تشکیل دادیم و شاید پنجاه یا شصت نفر بودند، همه این آقایان هم بودند آقای بهشتی، آقای هاشمی هم بودند که رأی گیری کردیم پیشنهاد اینکه جامعه روحانیت کنگره را اداره کند رد شد با یکی دو تا رأی کم. پیشنهاد دیگر این بود که جامعه روحانیت شرکت بکند در این کنگره رأی آورد. البته این آقایان گفتند: این مقدمه است از برای اینکه کاندیدا معرفی کنند و به ما مأموریت دادند که جلو این کار گرفته شود، بالاخره چند نفر انتخاب شدند که از جمله من بودم که در آن کنگره شرکت بکنیم. رفتیم در آن کنگره شرکت کردیم واز اول اختیار را از دست اینها ـ یعنی سلامتیان و امثال اینها ـ گرفتیم. خوب کنگره باید یک رییس داشته باشد ما گفتیم آقای خسروشاهی پیرمرد و سید و عالم است، او بشود رییس و رأی آورد و همه به ایشان رأی دادند. من هم آنجا یکی از مسئولینی بودم که در غیاب ایشان باید کنگره را اداره می‌کردم، کمیسیون‌های مختلفی تشکیل دادند، درباره مسائل فرهنگی و اقتصادی و سیاسی. پیامی هم برای امام فرستادند و این کنگره همینطور ادامه پیدا کرد، ولی نقش اصلی آنها مسئله انتخابات بود. روز دوم اعلام کردند بر اینکه نظریات خودتان را درباره کاندیداها اعلام کنید. من دیدم اینها نقشه‌شان است، سریع در آنجا ـ اگر نوارهایش باشد ـ اعلام کردم که جامعه روحانیت مبارز تهران که ما را فرستاده به عنوان نمایندگی حق تعیین کاندیدا نداریم. شماها را هم که اگر از شهرستان‌ها دعوت کرده‌اند، دعوت نکرده‌اند از برای تعیین کاندیدا، شما حق چنین وکالتی ندارید، شما دعوت شده‌اید فقط برای نظریه دادن در مسائل اقتصادی و فرهنگی و مسائل اجتماعی و سیاسی. ما برنامه اینها را در واقع به هم زدیم. سلامتیان را کاردش میزدی خونش در نمی‌آمد، بعد هم امام پیام کنگره را جواب اد و حاج آحمد آقا آمد خواند در روز آخر.
آن پیام این بود که افراد صالح را برای مجلس شورای اسلامی انتخاب بکنید. آقای سلامتیان دست گرفت و گفت: ما باید امر امام را اطاعت بکنیم و کاندیدا معین بکنیم و چه بکنیم وکسی هم گوش به حرفش نداد و بعد خودشان یک جلسه خصوصی گرفتند و خواستند که کاندیدا معرفی کنند و ا زمن دعوت کردند. من فقط یک مرتبه در دفتر هماهنگی ـ بعد از آن کنگره ـ شرکت کردم. وقتی رفتم دیدم که آنها می‌خواهند کاندیدا معرفی کنند. همانجا اعتراض کردم و گفتم که شما چنین حقی ندارید. از طرف کنگره چنین مأموریتی به شما داده نشده و شما حق تعیین کاندیدا ندارید، رأی هم ندادم و پا شدم آمدم بیرون و دیگر هم در دفتر هماهنگی تا آخر قدم نگذاشتم. این نقشه اینها نگرفت و خیلی بنی‌صدر از دست من عصبانی بود و اینها از دست من از همان وقت عصبانی بودند. بعد آمدند گفتند: خوب می‌آییم ائتلاف می‌کنیم با جامعه روحانیت و حزب برای تعیین کاندیدا برای مجلس شورای اسلامی. نماینده فرستادند، در جامعه روحانیت، از حزب هم آمدند واز مجاهدین انقلاب اسلامی هم آمدند و نشستیم کاندیداها را بررسی کردیم. اینها یک سری کاندیدا داده بودند. نوبری، سلامتیان،... یک نفر از تمام اینها رأی آورد که جزء کاندیداها باشد، که آن هم مبلغی اسلامی بود. در دوره اول بقیه کاندیداها را ما کنار گذاشتیم و با حزب ائتلاف کردیم. در دور اول هم او رأی آورد، در دوره دوم که ما باز ائتلاف کردیم بچه‌های مجاهدین انقلاب اسلامی آمدند و دروغ این مبلغی اسلامی را ثابت کردند و صلاحیت او در دور دوم رد شد و دور دوم فقط جامعه روحانیت با حزب جمهوری ائتلاف کرد و انتخابات پیروز شد که آقای خامنه ای از طرف حزب امضا کرد کاندیداها را و من از طرف جامعه روحانیت امضا کردم و ائتلاف بین جامعه روحانیت مبارز و حزب به وجود آمد و آن ائتلاف بزرگ که مجلس را تشکیل داد به این صورت بود و مجلس انقلابی شد.