داستان اولین دیدار رهبر انقلاب با امام(س)
کتاب - روز اولی که مرحوم آقای [محمدحسین] نایینی رحمت الله علیه روی منبر نشستند؛ گریه کردند و گفتند [که] این همان منبری است که شیخ روی آن نشسته، بزرگان روی آن نشستند؛ حالا کار به جایی رسیده است که ما مینشینیم. [آقای خمینی ادامه داد:] ما هم امروز باید گریه کنیم که حالا نوبت به ما رسیده.
کتاب «شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی حسینی خامنهای (1357- 1318)» نوشته هدایتالله بهبودی که از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده، این روزها با استقبال مردم مواجه شده است.
«شرح اسم» شرحی بر زندگی آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای از تبار و تولد تا سالهای کودکی، نوجوانی و کارنامهای از مبارزات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی را در بر دارد. اسناد ساواک، شهربانی و دادرسی ارتش شاه درباره دوران مبارزه و تبعید آیتالله خامنهای نیز در این اثر گردآمده است. وجه تمایز این اثر جدای از جامع بودن آن، استفاده از روایت اول شخص برای تکمیل خاطرات و یا شرح زندگی آیتالله خامنهای است.
در ادامه بخش هایی از فصول ابتدایی کتاب را میخوانیم:
نخستین دیدار
سالهای 35-1334 بود که با نام خمینی آشنا شد. در مشهد مجمعی از طلاب قم بود که - سیدعلی آنها را میشناخت. سیدمصطفی خمینی که تابستانها به مشهد میآمد، با این مجمع جوش میخورد «از آنها میشنیدم که آقای حاج آقا روحالله خمینی در قم یک مدرس معروف و بزرگ و مورد توجه طلاب و فضلای جوان است.»
نخستین دیدار اما، به سال «1336 ش» باز میگردد. آن سال سیدعلی همراه مادر، کوچکترین برادر و خالههایش راهی عتبات بود. در راه عراق چند روزی در قم توقف کردند و او سری به درسهای خارج حوزه علمیه زد. دید که آقای خمینی در مسجد سلماسی برای صدها طلبه، «نزدیک به 500 نفر شاید» درس میگوید؛ روی زمین هم مینشیند و درس میدهد. آن مجلس را به نسبت آنچه که در مشهد و در درس آیتالله میلانی درک کرده بود، گرمتر یافت.
برایش تازگی داشت که استاد بلند صحبت کند و شاگردها از هر طرف اشکال کنند. احساس کرد پویایی در جان محفل درسی خودنمایی میکند. سال 1337 ش که برای ادامه تحصیل به قم آمد، از نخستین درسهایی که انتخاب کرد، درس آقای خمینی بود و تقریباً یک دوره اصول را نزد او درس آموخت؛ آموزش فقه را هم، غیر از آنچه از آقای(شیخ مرتضی) حائری گرفت، بقیه را نزد حاج آقا روح الله گذراند.
استاد متفاوت
سیدعلی میدید که مشی، منش و روش آقای خمینی با دیگر همردیفان خود متفاوت است. استادی نبود که با طلبهها رفیق و مأنوس شود. صبحها از خانهاش در کوچه یخچال قاضی تا مسجد سلماسی در کوچه آقازاده، بی سر و صدا، آرام و ساکت میآمد، درس میگفت و بازمیگشت. عصرها نیز همچنین. پیش از درس و پس از آن، چنان که طبعاً مرسوم برخی از استادان بود، با طلبهها بگوید، بشنود، شوخی کند، رفتار نمیکرد.
طبعاً چنین مدرسی باید برای طلبهها دلنشین نباشد [و] کسی از این مدرس خیلی خوشش نیاید. [اما] درست به عکس بود. یعنی طلبهها از ایشان با وجود این سردی در روابط ... به قدری خوششان میآمد و این قدر ایشان را دوست میداشتند که من کمتر نظیر آن را در روابط شاگرد و استاد در قم [و مشهد] دیدهام. آن چه در درسهای آقای خمینی برای سیدعلی آقا مشهود بود، تشخص و برجستگی علمی، دقت نظر، اهل بحث و جدال علمی بودن، سریع الانتقال بودن و تسلط در بگومگوهای علمی بود. هر کس اشکال میکرد فوراً جواب را کف دستش میگذاشت ... اتفاق میافتاد گاهی اشکال طلبه وارد بود، اما ... ایشان در جواب نمیماند؛ جواب را میداد، منتها فردایش [مثلاً] ... از آن جواب عدول میکرد... یادم میآید یکی دو مورد را، ایشان از اشکال کننده تقدیر کردند که اشکال تو وارد است.
استاد اخلاق
آقای خامنهای شنیده بود که آیتالله خمینی درس اخلاق میداده است؛ و نیز فلسفه. سالها از تعطیلی این درسها میگذشت. اما وقتی به قم رسید، همچنان میان طلبهها و فضلاء معروف بود که ایشان مدرس اخلاق است. میگفتند درس اخلاق ایشان چنان پرکشش و گیرا بوده که برخی بزرگان حوزه علمیه قم در آن حاضر میشدند. اینها را ما شنیده بودیم... لکن... گاهی در درس، ایشان به مناسبتی وارد بحث اخلاقی میشد. رسم است میان مدرسان که روز آغاز درس یا روز پایانی آن، و یا در میان سال تحصیلی، نکاتی را متذکر میشوند؛ توصیهها و نصایحی میکنند. آیتالله خمینی این مواقف را به بیان مسائل اخلاقی اختصاص میداد.
قیامتی برپا میشد. طلبهها گریه میکردند... در دل طلبهها واقعاً غوغا میانداخت... مواقف را به بیان مسائل اخلاقی اختصاص میداد ...همه چیز را در دل انسان تغییر میداد. من در طول چند سالی که درس ایشان رفتم چند بار این توفیق را پیدا کردم [که زیر بارش این گفتهها بنشینم]».
...
روزی که به اصرار طلبهها پذیرفت روی منبر بنشیند و درس بگوید، پس از وفات آیتالله بروجردی بود. طلبهها با خنده و تبسم مسئله را استقبال کردند. خود ایشان هم خنده شان گرفت ... چیز تازهای بود برای ایشان... بعد گفتند: بسم الله الرحمن الرحیم. روز اولی که مرحوم آقای [محمدحسین] نایینی رحمت الله علیه روی منبر نشستند؛ گریه کردند و گفتند [که] این همان منبری است که شیخ روی آن نشسته، بزرگان روی آن نشستند؛حالا کار به جایی رسیده است که ما مینشینیم. [آقای خمینی ادامه داد:] ما هم امروز باید گریه کنیم که حالا نوبت به ما رسیده. این را قرار دادند برای مقدمه یک بحث اخلاقی که دلها را منقلب کرد.
وی به یاد میآورد زمانی را که یکی از مباحث درس اصول پس از حدود شش ماه به پایان رسید. آیتالله خمینی در پایان این بحث مفصل و مشروح گفت «امروز این بحث تمام شد، اما این یک بحث ضروری و لازمی نبود و میتوانستیم کمتر و کوتاهتر بگوییم. و این را به عنوان پیش درآمد بحثی اخلاقی بیان کردند که ما باید از عمرمان چگونه استفاده کنیم.
و نیز به یاد میآورد پس از درگذشت آیتالله بروجردی زمزمهای میان طلاب جریان داشت که مرجعیت به کجا خواهد رفت؟ آیا در قم خواهد ماند، یا به نجف میرود؟ قمیها مرجعیت و ریاست را سالها بین خود دیده بودند. حوزه قم، بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود؛ و طبعاً نمیپذیرفت مرجعیت از قم بیرون رود. در آن سو، نجفیها نیز نگین مرجعیت را بر رکاب حوزه خود میپسندیدند.
آیتالله خمینی در یکی از روزهای درس به این موضوع پرداخت و گفت که نباید قم و نجف در میان باشد. گفت که اختلاف از شیطان است؛ دو گروهی که هدف شان خداست با یکدیگر اختلاف نمیکنند؛ برای خدا درس بخوانید؛ قم و نجف ندارد...
دیدارهای غیررسمی
آشنایی بیشتر آقای خامنهای با آیتالله خمینی از آنجا شروع شد که تابستان، با تعطیلی حوزه علمیه قم، یا ماه رمضان، که میخواست برای گذران تعطیلات به مشهد برود، برای خداحافظی نزد استاد رفت. رسم برخی از طلبههاست که در چنین زمانی به دیدن مدرس خود میروند و از او خداحافظی میکنند. ایشان نشسته بود روی تشک و دورش نیم دایرهای از کتاب روی زمین چیده شده بود؛ مشغول مطالعه بود ... دو سه جمله با ایشان صحبت و احوالپرسی کردم: ... اجازه بفرمایید، میخواهم مسافرت کنم، مشهد بروم.
آقای خمینی او و پدرش را میشناخت. کوتاه، از مشهد، احوال پدر و اوضاع پرسید و بعد«سلام برسانید. دو سه کلمه حرف بیشتر نداشتند.»
همین رسم هنگام بازگشت طلبه از شهر و دیار خود به قم تکرار میشد. دیگر دیدار غیردرسی با آیتالله خمینی، زمانی بود که ایشان در ایام فاطمیه مجلس روضه داشت. روضه خوان، کوثری بود. طلبهها در اتاقی که مراسم برگزار میشد مینشستند و دور آن را پر میکردند. آقای خمینی نزدیک در چهارزانو مینشست و با ورود هر طلبهای برای احترام، تکانی میخورد.
خیلی آرام و خیلی با وقار... [گویی] تکلیف است که دو سه جملهای صحبت کند، والا صحبت نمیکردند. صبحکم الله بالخیر. و تمام میشد. باز سرشان پایین بود... مشغول فکر و مطالعه ذهنی بودند.
گاه اتفاق میافتاد که پیش از آغاز روضه یا پس از آن طلبهای بحث علمی میکرد؛ پرسشی داشت. آیتالله خمینی آهسته و آرام و به اندازه پاسخ می داد. اگر آن طلبه میتوانست با پرسشهای بعدی حاج آقا را سر شوق آورد، موضوع فرق میکرد. «دیگر آن وقار و متانت... را نداشتند. مفصل بحث می کردند. داد میکشیدند... نه و نو میکردند، دعوا میکردند؛ کارهایی که توی بحث فقهی روحانیون و علمای خودمان معمول است.»
گرفتگی، سکوت و در خود فرو بودن آقای خمینی وقتی برطرف میشد که یکی از رفقای خود را میدید؛ سر شوق میآمد و شکفته میشد. سیدعلی آقا به یاد میآورد لحظهای را که آقای سیدمحمدصادق لواسانی وارد مجلس روضه شد. «آنچنان شتابزده و بیصبرانه بلند شدند، خندیدند، خنده ای شیرین ... روبوسی کردند ... پهلوی خودشان نشاندند، مشغول صحبت شدند...» که گویی این شخص همان صاحب مجلس چند لحظه پیش نیست.»
این کتاب خواندنی و مستند در 760 صفحه همراه با اسناد و آلبوم تصاویر منتشر شده است.