در جست‌و‌جوي عدالت


در جست‌و‌جوي عدالت
سایت روزنامه دنیای اقتصاد
25 سال از تصرف انتشارات امير كبير گذشت


[ سيد ابوالحسن مختاباد ]
اشاره:خردادماه امسال ربع قرن از زماني كه انتشارات امير كبير از دست عبدالرحيم جعفري گرفته شدَ، خواهد گذشت.انتشارات امير كبير زيست بومي‌فرهنگي بود كه با كوشش و خطر خيزي بنيانگذارش پا گرفت و درسالهاي پاياني دهه 50 به معتبر ترين ناشر بخش خصوصي در ايران و خاورميانه تبديل شد.
 

اما فضاي تب آلود روزهاي نخست انقلاب ، دامن انتشارات امير كبير و صاحبش را هم گرفت . ابتدا وي زندانی د و مدتي بعد انتشارات امير كبير از تصرفش خارج شد. عبدالرحيم جعفري اما به رغم كشيدن زندان و ازدست دادن انتشارات امير كبير از پاي ننشست و در تمامي‌اين سالها درپي راهي بود كه بتواند تشكيلات خود را دوباره به دست آورد.وي در اين مسير راه‌هاي قانوني را طي كرد و با شكايت از كساني كه سرمايه اش را از كفش به در آوردند ،توانست از طريق آيت الله موسوي بجنوردي كه زماني رئيس دادگاه عالي انقلاب ‌بود، حكم بازگشت اموالش را بگيرد.آيت الله بجنوردی نظر می دهد که که حکم صادر شده خلاف شرع و قوانين جمهوری اسلامی است و بايد در آن تجديد نظر شود. اما اين تنها قانون نيست كه تعيين كننده امور است و آقاي جعفري به رغم آنكه در مرحله نظر و قانون از هر گونه خلافي مبري شد ، در عمل مالباخته اي بزرگ بود كه به هر جا سر زد نتوانست اموالش را پس بگيرد.
جالب ترين اتفاق درباره امير كبير و جعفري زماني رخ داد كه سالها پس از مصادره اموال ، نهادي ديگر در مراسمي‌خاص از تلاش هاي وي تجليل به عمل آورد. تابستان سال 83 بود كه در مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي‌ با حضور جمع كثيري از بزرگان علم و ادب از سال ها تلاش عبدالرحيم جعفري تقدير به عمل آمد و بهاء‌الدين خرمشاهي ، در مقاله اي از” ستمي‌كه بر جعفري رفت” ياد كرد و خواستار بازگشت انتشارات امير كبير به صاحبش شد و كار ‌تا آنجا پيش رفت كه مديران كنوني امير كبير هم در همان مراسم حضور يافتند و به وي هديه اي اهداء‌ كردند . سخن عبد الرحيم جعفري در اين مراسم بسيار جالب بود آنجا كه گفت: “از اموال من به من هديه مي‌دهند.”
اكنون كه بيش از هشت دهه از عمر جعفري گذشته است مصمم بودن را مي‌توان در چهره اش جست و جو كرد. وي خاطرات خود از امير كبير و چگونگي سر بركشيدنش را در كتابي دوجلدي به نام در جست و جوي صبح انتشار عمومي‌داد. كتابي كه در آن مي‌توان زندگي وي ار از فقر و فلاكت وكارگري ساده در چاپخانه ها تا رساندن امير كبير به جايگاهي چنين افتخار آميز رصد كرد.اين كتاب «در جست و جوي صبح»نام دارد و انتشارات روزبهان به بازار كتاب عرضه اش كرد و به رغم حجم بالاي آن(دوجلد و بيش از 1300 صفحه)با اقبال خوب علاقه مندان كتاب روبرو شده و تا كنون سه بار تجديد چاپ شده است.
جلد سوم خاطرات بنيانگذار انتشارات امير كبير با عنوان «در جست و جوي عدالت» چند سالي است كه در اداره كتاب ارشاد مانده و مجوز انتشار نمي‌گيرد. اگرچه آقاي جعفري در تلاش است تا با رفع نواقص كتاب و نيز برخي ايرادات اداره مميزي، كتاب را به بازار كتاب عرضه كند. اين كتاب چنانكه آقاي جعفري بخش هايي از آن را نقل مي‌كند حاوي نكات خواندني فراواني است. با وي به مناسبت بيست و پنجمين سال تصرف انتشارات امير كبير گفت وگويي كرده ايم كه از نظر شما گراميان مي‌گذرد.
آقاي جعفري! تا روزي كه امير كبير از تصرف شما خارج شد ، چند عنوان كتاب چاپ كرده بوديد؟
فكر كنم بيش از 2 هزارعنوان به غير از كتاب هاي انتشارات خوارزمي و سازمان كتاب هاي جيبي وانتشارات ابن سينا كه به امير كبير واگذار شده بود كه اگر بخواهيم همه اين ها را هم در نظر بگيريم به سه هزار عنوان مي رسد. من فهرست كتاب هايي كه در آخرين سالي كه امير كبير دستم بود(1358) را در پايان جلد دوم كتابم منتشر كرده ام كه خود نزديك به صد صفحه شده بود.
آيا فكر مي‌كرديد كه روزي اين گونه امير كبير را از دست بدهيد؟
نه. من تمامي‌سرمايه وعمرم را پاي امير كبير گذاشتم.
آن زمان به اين فكر نيفتاديد كه با چنين وضعيتي كه اين كشور دارد تمامي‌تخم مرغهايتان را در سبد امير كبير نگذاريد؟
چرا . حتي در رژيم گذشته هم بارها دوستانم مي‌گفتند كه وضعيت مملكت ثبات ندارد و شما سرمايه ات را در چند بخش كن و همه اش را روي امير كبير نگذار اما گوش من بدهكار اين حرف ها نبود. چون با خودم مي‌گفتم : من كه كار خطايي نكرده‌ام كه بخواهم نگران باشم كه كسي بيايد سرمايه ام را از كفم به در آورد. يادم نمي‌رود دوره اي را كه در زندان بودم ، روزي نامه اي از دوست خوبم مهدي سهيلي( كه عمده كتاب هايش را انتشارات امير كبير منتشر كرده بود) به دستم رسيد. پس از مقدمه اي كوتاه نوشته بود:دوستانت به تو مي‌گفتند كه كارت را اين قدر توسعه نده، دستگاهت را اين قدر وسيع نكن، جمع كن برو خارج، به اروپا يا آمريكا،كارت را آنجا دنبال كن؛ براي تو چه فرق مي‌كرد، تو مي‌خواهي به فرهنگ كشورت خدمت كني، آنجا يا اينجا، با اين پشتكاري كه تو داشتي هر جا بودي موفق مي‌شدي. خوب . به حرف كسي گوش نكردي، به هر حال خودت اين طور خواستي . حالا هم نبايد ناراحت شوي . خود كرده را تدبير نيست.
بعد از زندان شما پي گير كارتان از طريق حقوقي بوده ايد؟
بله . بخش دوم خاطرات من كه متاسفانه هنوز اجازه انتشار به آن نداده اند ، روايت همين چيز ها است . يعني از به زندان افتادنم شروع مي‌شود و خاطرات سال هاي زندانم و سپس تمامی اقداماتی را نشان می دهد که از سال 58 تاکنون برای احقاق حقوق خود به کار گرفته ام، من دراين سال ها يك دم راحت ننشستم ، چون معتقدم كه تشكيلات امير كبير را به راحتي به دست نياورده ام كه به راحتي از دست بدهم براي همين هم شما در اين كتاب متوجه مي‌شويد كه هيچ نهادي نيست که به آن سر نزده باشم و هيچ مسوولی نيست که از ظلمی که بر من رفته بی خبر مانده باشد. من براي تمام آنها نامه نگاري كرده و شرح ظلمي‌كه بر من رفته را بازگو كرده ام . همچنانكه هيچ دادگاهي نيست كه بابت چنين ظلمي‌كه برمن رفت ، به آن شكايت نبرده باشم .
سند و مدرك هم داريد؟
بله. تا بخواهيد.تمامي‌اين اقدامات با سندو مدرك است و نشان ميدهد كه من چگونه براي سرمايه اي كه به ناحق از دستم در‌آوردند به هر مرجع و منبعي كه مي‌دانستم شكايت بردم.
وقتي از شما شكايت شد، شما چه كرديد؟
من در پايان جلد دوم كتابم شرح دادم كه پس از چاپ فراماسونري در ايران اسماعيل رائين به تحريك يك وكيل شر خر،از من به دادستاني انقلاب شكايت برد و در سال 1358 بارها و بارها به دادستاني انقلاب احضار شدم ومرا ممنوع المعامله كردند و حسابهاي بانكي موسسه ام مسدود شد. به طوري كه چيزي نمانده بود تشكيلاتم به كلي متوقف شود.در آن احوال ، يك روز ماموران دادستاني انقلاب اسلامي‌و رائين و همدستانش بدون اطلاع قبلي به موسسه ام آمدند و عده اي ازكاركنان موسسه كه از توهين رائين به امام خميني(ره)به خشم آمده بودند،وقتي متوجه آمدن او شدند‌، عليه اش شعار دادند و رائين كه بارها دچار حمله قلبي شده بود، در اتاق رئيس دفترم حالش دگرگون شد و مرد.
به دنبال آن روزي كه براي رسيدگي به پرونده ام به دفتر آيت الله گيلاني، رياست كل دادگاه هاي انقلاب اسلامي،‌در زندان اوين رفته بودم وبنا بود شاكيان ام نيز طبق دعوت ايشان حضور داشته باشند، چون هيچ يك از شاكيان نيامدند، آيت الله گيلاني دستور مرخصي مرا داد و بنا شد كه ديگر كسي مزاحمم نشود . حتي برگشتم منزل و خانواده‌ام بابت رفع گرفتاري از اين مشكل پايم گوسفندي قرباني كردند اما نه من و نه آنها نمي‌دانستيم كه توفان ديگري در راه است.
چه توفاني؟
اين كه يك روز به اوين رفتم براي پي گيري كارم و همانجا مرا بازداشت كردند و مدت ها در اوين بودم تا اين كه دوباره دادگاهي تشكيل و در نهايت به اين جمع بندي رسيدند كه‌يک سوم انتشارات اميرکبير به جامعه الصادق و يا جامعه مدرسين حوزه علميه قم واگذار شود. شش ماه ديگر كه در زندان نگهم داشتند ، نمايندگانی از جامعه مدرسين ،آقایان شرعی و فاکر،پرونده را مطالعه و نظر خود را اعلام دارند و آنگاه با موافقت آيت الله منتظری چنان انتقالی صورت پذيرد.
و آنها قبول كردند؟
نه. حتي روزي كه من به اتقاق آقاي حائري به دفتر آيت الله منتظري رفتم. آقاي حائري ازيكي از اعضاي جامعه مدرسين مي‌پرسندكه چرا جامعه تشكيلات امير كبير را قبول نكرد؟ كه ايشان پاسخ مي‌دهند در شان جامعه نبود. حيثيت جامعه از بين مي‌رفت كه اموال مصادره اي را قبول كند.
اتهام شما در اين دوره چه بود؟
اتهام حيف و ميل اموال دولت در زمان رياست بر شركت كتاب هاي درسي.در صورتي كه هيچ اموالي از دولت يا وزارت آموزش و پرورش در شركت كتاب هاي درسي نبود.
آنها براي اين كارشان از شركت كتاب هاي درسي استعلامي‌نخواستند كه بفهمند شما در اين زمينه مقصريد يا نه؟
چرا . آن زمان رنده ياد دكتر محمد جواد باهنر وزير آموزش و پرورش بودند و ايشان به اين استعلام جواب دادند. درنامه آقاي باهنر تاكيد شده بود که نه در شرکت کتاب های درسی و نه توسط مديرعامل آن عبدالرحيم جعفری خلافی صورت نگرفته است.
از دوران دادگاه ، نكته يا خاطره جذابي به خاطر داريد؟
دو خاطره دارم يكي از آيت الله گيلاني و ديگري از آقاي شرعي. روزي در دادگاه آيت الله گيلاني گفتند: شما باكتاب هايتان ذهن جوان هاي مردم را منحرف كرده اي. تعجب كردم و از ايشان پرسيدم كدام جوان ها، همان ها كه در اين انقلاب شركت كرده اند، يا همان ها كه امروز در جبهه هاي جنگ براي دفاع از كشور جان مي‌بازند.
نكته ديگر به خاطره اي بازمي‌گردد از روزي كه به دفتر حاج سيد رضا برقعي رفته بودم و حجت الاسلام شرعي و نماينده او در امير كبير و فرزندم محمد رضا هم حضور داشتند. در ميان جلسه آقاي شرعي گفتند:«به دستور شما، مقدار زيادي كتاب بدون اطلاع ما ازانبار خارج كرده اند»نگاهش كردم و گفتم«من يك سال است كه از روز بازداشتم تا به امروز حتي از خيابان هاي اطراف دفتر امير كبير هم رد نشده ام و از فرزندم پرسيدم كه « رضا!آقا چه مي‌گويد» كه رضا هم اظهار بي اطلاعي كرد.معلوم شد به ایشان اطلاعات غلط داده اند.در همان روز صورت اموالمان را به آقاي شرعي داديم. ازايشان پرسيدم كه ما صورت اموالمان را داديم.فعلا يكي از فروشگا‌ه ‌ها را به من بدهيد كه بروم كاسبي كنم.
آقاي شرعي گفت: صورت اموال شما؟نه اين اموال شما نيست؛مگر ممكن است كسي اين همه مال داشته باشد؟ اين ها تكاثر است.
شما چه واكنشي نشان داديد؟
سخت جا خوردم و گفتم.جناب شرعي شما اصلا مي‌دانيد اين موسسه امير كبير چطور و به چه نحو شده امير كبير؟من 50 سال زحمت كشيده ام وخون دل خورده ام. عمرم را گذاشتم. موهايم سفيد شده ، چشمم را گذاشتم تا امير كبير شد امير كبير... حالا شما مي‌‌گوييد تكاثر است! شما كه از كسب و تجارت و نشر اطلاعي نداريد.
آقاي جعفري به رغم تمامي‌تلاش هايي كه كرديد در نهايت انتشارات امير كبير با امضای صلحنامه ای از تصرف شما خارج و به سازمان تبليغات واگذار شد. پس از آن برای پس گرفتن انتشارات چه کردید؟
يك سال ونيم بعد از اين ماجرا را كاري نمي‌كنم . زیرا صلحنامه در فضایی غیر عادی و غیر عادلانه امضا شد و من توانایی دفاع از خودم را نداشتم. بعد از آن دست به كار مي‌شوم و ابتدا به دادگاه عالي انقلاب شكايت مي‌كنم كه شرحش را دادم كه آقاي بجنوردي حكم به تجديد نظرو بازگشت اموالم رامي‌دهد. اما كو گوش شنوا .بعد از مدتی شکايت به کميسيون حقوق بشر اسلامی می برم كه به بي اعتباري حكم راي مي دهند. و بار ديگر من در نامه ای به آيت الله هاشمی شاهرودی شکايت می کنم و قاضی که مامور رسيدگی به پرونده من می شود حکم و صلح نامه را که بدون عمل کارشناسی و بدون وکيل امضا شده فاقد اعتبار می خواند. مدتی ديگر هم شکايتم سبب مي‌شود تا سه قاضی تحقيق بر اساس اصل 49 به بررسی بپردازند و نظر دهند که چون رای صادرو عمل شده آقاي شاهرودي بايد تصميم بگيرند و نظر دهند.در هر حال من تا زماني كه زنده ام از حقم صرف نظر نمي‌كنم و معتقدم آنهايي كه اميركبير را تصاحب كرده اموال من و فرزندانم را غصب كرده و روي اموال غصبي نشسته اند و من صاحب مال از اين كار راضي نيستم.
آقاي جعفري!اگر موفق شويد انتشارات امير كبير را دوباره به دست آوريد با آن چه مي‌كنيد؟
كاري نمي‌توانم بكنم .با همان اقتدار سابق امير كبيري را كه طي اين سال ها از بين برده اند ،‌سامان داده و به خدمات خود ادامه مي دهم.البته در حال حاضر هم بيكار ننشسته ام و مشغول احداث سه باب دبستان به نام ميرزا تقي خان امير كبير در روستاي چيلك مازندران و شهرستان هاي هشتگرد و گرمسار هستم واميدوارم كه بتوانم به اين خدمت فرهنگي ام ادامه دهم.