در سالگرد شهادت سردار بزرگ، شهيد محمود كاوه - كوههاي كردستان فراموشت نمي كنند

يازدهم شهريورماه سالروز شهادت محمود كاوه است. مردي كه با همرزمان و همراهان خود بر نقشه هاي از پيش طراحي شده دشمن خط بطلان كشيد. جنگجوي قهرماني كه حسرت تجزيه كردستان را بر دل طراحان آن گذاشت.محمود كاوه كه در آن روزها، سرپرست يك گروه بيست نفره براي حفاظت از بيت امام، در جماران بود، با شروع جنگ تحميلي، جماران را به مقصد جبهه هاي جنوب ترك كرد و با اوج گرفتن درگيريهاي ضد انقلاب در كردستان وارد عرصه نبرد با ضد انقلاب داخلي شد. در همان ابتداي ورود به شهر سقز، مسؤوليت خطير گروه اسكورت را برعهده گرفت و با اتخاذ تاكتيكهاي هجومي و چريكي به عنوان اولين فرد در كردستان عمليات ضد كمين را عليه ضد انقلاب طراحي و اجرا نمود و در مدتي اندك، وضعيت نبرد در شهر سقز و حومه آن را به نفع نيروهاي خودي تغيير داد. فرماندهي عمليات سپاه سقز، سنگر و جايگاه حساسي است كه استعداد ذاتي او را به منصه ظهور رساند و با اجراي عملياتهاي چريكي، دشمني را كه بر شهر سيطره يافته بود، آواره كوهها نمود.
 نام كاوه بر سر زبانها
با تشكيل تيپ ويژه شهدا توسط سرداران شهيد محمد بروجردي و ناصر كاظمي، «محمود» به عنوان مسؤول عمليات تيپ معرفي گرديد و در جبهه نبرد با ضد انقلاب ضربات مهلكي را بر پيكر آنها وارد ساخت تا جايي كه ضد انقلاب در اوج قدرت نظامي اش در سالهاي 61 و 62 ناتوان از ايستادگي در مقابل كاوه است و در همين سالهاست كه مبالغ هنگفتي را به عنوان جايزه براي به شهادت رساندن محمود كاوه تعيين مي نمايند و بدين سان نام كاوه كه نوجواني بيش نيست، بر سر زبانها مي افتد و اين حتي خوديها را به تعجب و شگفتي وامي دارد. آزادسازي شهر بوكان و سپس جاده مهم و حياتي پيرانشهر - سردشت، از جمله عملياتهاي گسترده اي است كه با فرماندهي و جانفشاني او انجام مي گيرد.
 عشق محمود به مردم كردستان
محمود و گنجي زاده و امير عباسي بدون سلاح به طرف روستا به راه افتادند.
رسول فرياد زد: برادر محمود برادر محمود هنوز روستا قابل اعتماد نيست. محمود تبسمي بر لبش نقش بست: طوري نمي شه.
چشمهاي نگران رزمنده ها به محمود و دو همراهش دوخته شده بود. زن و مرد روستايي بر بام خانه ها ايستاده و مضطرب پارچه هاي سفيد لرزان را در دست مي چرخاندند.
محمود شيار باريك منتهي به روستا را طي كرد. چهار پيرمرد كرد به استقبال آمدند. او آنها را در آغوش گرفت. مردم ناباورانه به اين سو و آن سو مي نگريستند. همهمه اي در گرفت!
محمود و رزمنده ها وارد روستا شدند. هوشنگ بر فراز بامي رفت و نداي تكبير سر داد. بانگ اذان بر فراز صخره ها و اعماق دره ها پيچيد. دل فراريان به سوي جنگل، لرزيد!
محمود به نماز ايستاد. قامت بسته شد. قد قامت الصلوة، صفوف رزمندگان متحد و منسجم به نماز ايستادند و...!
طالقاني و چند بسيجي ديگر شعارهاي روي ديوارها را پاك كردند. داس، چكش و ستاره ها محو شد و خطوط سبز رنگي بر ديوارها نقش بست.
«ما با كفر مي جنگيم نه با كرد، استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي
سني و شيعه فرقي نيه، رهبر ما خمينيه»
كم كم هراس از بين رفت، مردم دور رزمنده ها حلقه زدند. ماموستا يك قدم پيش نهاد و محمود را در آغوش كشيد.
طالقاني بلندگو را به محمود داد: مردم مسلمان كرد برادران و خواهران؛ ما همه مسلمان، تابع قرآن و بر يك قبله نماز مي خوانيم. كار بزرگي كه امام بعد از انقلاب كرد اتحاد سني و شيعه بود، دشمن اين را نمي خواهد... ببينيد راديوهاي ضد انقلاب كومله و دموكرات و منافقين، تمام تلاششان اين است كه بين شيعه و سني تفرقه بيندازند.
شما ديديد زماني كه فرياد تكبير رزمندگان اسلام بلند شد، حزبيها دست و پايشان را گم كرده و گريختند. از طرف من به آنها بگوييد اسلام براي سعادت مردم كرد از آنچه بيگانگان ديكته مي كنند بهتر است. به آنها بگوييد امام، شاه را از ايران بيرون كرد و فرياد زد ما دندانهاي آمريكاي تجاوزگر را در دهانش خرد مي كنيم.
ولي قاسملو ذليلانه دست به دامن فرانسه و انگليس برده كه براي جنگ با جمهوري اسلامي كمكش كنند. شما ببينيد پيشمرگان مسلمان كرد، دوشادوش ديگر هموطنانشان عليه ضد انقلاب مي جنگند، شهيد مي دهند، زخمي مي شوند و به مبارزه ادامه مي دهند. شما با اين فريب خورده ها تماس بگيريد، بيايند من به آنها امان نامه مي دهم. در غير اين صورت از دست ما جان سالم به در نمي برند.
وقتي سخنان كاوه به اين جا رسيد پيرمرد كردي؛ گريان خود را نزد محمود رساند و گفت: تا به حال زنان و دختران بسياري را حزبيها به اين بهانه كه اگر دست پاسدارها به روستا برسه آنها را قتل عام مي كنند، با خود به كوهها برده اند.
آقاي فرمانده! شماها اينجا بمانيد، اگر برويد بعد از يكي دو روز باز سر و كله آنها پيدا مي شود، باز مسلحانه شب وارد روستا مي شوند و دست به هر جنايتي مي زنند.
محمود سري تكان داد و گفت: ان شاء ا... از فردا صبح پايگاه ثابت برادران ارتشي در اين محل مستقر مي شود، خيالتان راحت باشد.
 تفاوتي بين ما نيست
شهيد كاوه در قسمت ديگري از سخنراني خود مي گويد: راديوهاي بيگانه را نگاه كنيد. ببينيد سعي مي كنند بين نيروهاي مسلمان، بين اين دو قشر مسلمان، تفرقه بيندازند، در صورتي كه همانها دارند پافشاري مي كنند كه بين شيعه و سني تفرقه بيفتد. اگر سني را جايي گيرش بياورند، از بين مي برند، اگر هم شيعه را گير بياورند، از بين مي برند. پس خيلي مواظب باشيد. ما اينجا به شما مي گوييم، شما به بقيه بگوييد، هيچ تفاوتي بين شيعه و سني نيست. وقتي رهبري و شايستگي ايشان را قبول داريم، وقتي ايشان كلامش اين است كه بين شيعه و سني هيچ تفاوتي نيست و اينها دو قشر بزرگ اسلامي هستند، متوجه باشيد كه اگر يك فردي بخواهد سوء استفاده كند و اين مسايل را به شما بگويد، سريع متوجه اين مسايل بشويد.

محمود كاوه از نگاه بزرگان و همرزمان

كشف بزرگ
ناصر كاظمي آهي كشيد و از روي افسوس گفت: اين عمليات (آزادسازي بوكان) تمام شد و باز من شهيد نشدم، اولين باري بود كه از او چنين حرفي را مي شنيدم، همه سرا پا گوش و به او خيره شدند. گفت: البته اگر نتوانم با خون خودم خدمتي به اسلام بكنم و شهيد نشدم خيلي نگران نيستم. اين حرف بيشتر مايه تعجب شد، ادامه داد: من كاري براي جمهوري اسلامي كردم كه اميدوارم حق تعالي نظر عنايتش را شامل حالم كند، من هم مثل بقيه حسابي كنجكاو شده بودم! گفت: اون كار اينه كه من كاوه را براي جمهوري اسلامي كشف كردم و يقين دارم كاوه مي تواند مسأله كردستان را حل كند.
جاويد نظامپور
مبادله
گفتند: شما كه نبوديد ضد انقلاب حمله كرد به شهر، سي - چهل نفر از نظامي ها رو با خودشون بردن، اين طور وقتها محمود نه تنها خودش را نمي باخت، بلكه در كمترين وقت، بهترين تصميم را مي گرفت. از همين رو، بي درنگ نقشه عمليات را ريخت، درست عكس مسيري كه ضد انقلاب رفته بود؛ عمليات كرديم و چند نفر از بستگان يكي از سركرده هاي حزب دموكرات را اسير كرديم. چند روز گذشت، كم كم پيك فرستادند و مسأله مبادله اسرا را مطرح كردند. موضوع به تهران هم كشيده شد. هيأتي از طرف نخست وزيري به سقز آمدند. خوب كه قضيه را بررسي كردند، سرانجام موافقت كردند اسرا مبادله شوند.
چنگيز عبدي فر
خصوصيات كاوه
قبل از اينكه با برادر كاوه آشنا شوم، مطالب زيادي درباره ويژگيها و خصوصياتش شنيده بودم. بسيار مشتاق بودم تا او را از نزديك ببينم. تصور من اين بود كه كاوه آدمي سي - چهل ساله با هيكلي قوي و اندامي تنومند است. يكي دو ساعت كه منتظر ماندم، آمد. ديدم، نوجوان كم سن و سالي است كه هنوز محاسنش هم درنيامده. احساس كردم مسؤول دفتر شهيد كاوه است و من اشتباهي آمده ام؛ تا اينكه متوجه شدم آن كاوه اي كه وصفش را شنيده بودم، همين نوجواني است كه در مقابلش نشستم. قرار شد از همان روز كارم را شروع كنم. اين طور به ذهنم آمد كه آنچه شنيده ام واقعيت ندارد و بزرگنمايي شده است، وقتي در كنارش قرار گرفته و كار كردم، آنجا بود كه فهميدم آنچه قبلاً شنيده ام قسمتي از آن خصوصياتي است كه ايشان دارد.
سردار منصوري
كاك فتاح
جمعيت را كنار زدم و خودم را كنار جنازه رساندم. لباسهاي كردي اش غرق خون بود. تا نزديكش رفتم، بي اختيار گفتم: كاك فتاح! از پيش مرگهاي سپاه سقز بود. يكي گفت: فتاح توي مغازه بود، دو نفر آمدند صدايش كردند؛ تا آمد دم در، او را به رگبار بستند و فرار كردند. محمود آن موقع فرمانده سپاه بود و خيلي ها او را مي شناختند. براي بعضي عجيب بود كه او تا آخر مجلس ختم «كاك فتاح» نشست. محمود حال و هواي يك عزادار را داشت. قبلاً قرآن خواندنش را ديده بودم، ولي آن روز خيلي محزون مي خواند. انصافاً از «كاك فتاح» تجليل خوبي كرد. چند روز از شهادت «كاك فتاح» گذشت، جلوي سپاه بودم كه ديدم دو سه تا كرد آمدند، يكي از آنها گفت: با آقاي كاوه كار داريم. قيافه شان آشنا بود، گفتم: شما كي هستين، با برادر كاوه چي كار دارين، همان طور كه به من خيره شده بودند، گفتند: ما برادرهاي فتاح هستيم، آمديم از كاوه اسلحه بگيريم تا با ضدانقلاب بجنگيم.
شهيد ناصر ظريف
يك تشخيص به موقع
رحيم صفوي پرسيد: اسمتون چيه، محمود گفت: كاوه هستم. تا اسم كاوه را شنيد چند لحظه مات و مبهوت به محمود خيره شد. بعد هم به دقت شكل و شمايلش را نگاه كرد. اسم و آوازه كاوه حتي تا ستاد كل سپاه هم رسيده بود. آقا رحيم وقتي به خودش آمد، بدون معطلي دستش را دراز كرد و حكم محمود را گرفت، گفت: شما حق نداريد برويد جنوب، بايد از همين جا برگرديد كردستان! محمود گفت: مشكلاتي در كردستان، مقابلمان هست كه ما رو در تنگنا گذاشته و نمي توانيم آن گونه كه بايد كار كنيم. پرسيد: چه مشكلاتي؟ محمود گفت: در خود سپاه يك سري مشكلات داريم، ادوات و مسؤولان از ما پشتيباني نمي كنند و بعضي وقتها هم سد راهمان مي شوند، آقا رحيم گفت: شما برگرديد كردستان، بنده از همين حالا به شما اختيار تام مي دهم، هر اداره و مسؤولي كه همكاري نكرد، با او برخورد مي كنيم. محمود گفت: پس اجازه بدين براي سه ماه هم كه شده بروم جنوب، عمليات كه تمام شد برمي گردم، چيزي گفت كه محمود ساكت شد. گفت: آقاي كاوه !اصلاً براي سه روز هم شما را نمي گذاريم برويد جنوب، همين الان مستقيم به كردستان برويد.
عبدالحسين دهقان
بي پروا
براي اينكه بفهمد اسرا را از كجا برده اند همان شب رفتيم شناسايي. رسيديم به پايگاهي كه ميانه راه بوكان بود. هنوز موقعيت آنجا دستمان نيامده بود كه صداي ناله اي را شنيديم، وقتي دقت كرديم، ديديم صداي آشناست، ناله يكي از اسيران بود. وقتي به خود آمدم ديدم كاوه گريه مي كند، با سوز و بلند. من و دوستم به او گفتيم: يواش تر آقا محمود. الان نگهبان مي فهمه. داشت مستقيم به سمت ما مي آمد، تا جايي كه جا داشت خودم را به زمين رساندم، هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم، لجم درآمده بود. كاوه همين طور نشسته بود و بي پروا گريه مي كرد، تا صداي نفس نگهبان را شنيدم، دستم را روي ماشه بردم كه بچكانم، ديدم برگشت؛ ما هم برگشتيم سقز. چند روز بعد مبادله اي بين ما و ضد انقلاب شد و اسرايمان آزاد شدند. شناسايي خوب و دقيقي كه آن شب داشتيم، مقوله عمليات بزرگي بود كه به آزادي بوكان، از لوث وجود ضد انقلاب منجر شد.
حسن علي دروكي
معنويت و نظامي گري
يك لشكر را يك جوان بيست و چهار - پنج ساله اداره مي كند، در حالي كه در هيچ جاي دنيا افسري به اين جواني پيدا نمي شود كه يك لشكر را اداره كند. چند صد نفر يا چند هزار تا انسان را اين رهبري مي كند، در كجا؟ نه در مسافرت به سوي فلان زيارتگاه يا فلان ييلاق، در ميدان جنگ، زير آتش، در مقابله با تانكهاي دشمن با وجود آن همه مانع يك جوان بيست و چند ساله، چند هزار آدم را شما مي بينيد دارد هدايت مي كند؛ با سازماندهي مي برد جلو، خط را مي شكند، دشمن را تار و مار مي كنند، اسير هم مي گيرند، منطقه هم اشغال مي كنند و مستقر مي شوند. پس نظاميگري هم در معجزه گري انقلاب و سازندگي انقلاب وجود دارد، نه فقط معنويت. اما بالاتر از نظامي گري اين معنويت و تقواي جوانان است، كه آن را هم دارند.
رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران
شهادت
با شهادت شهيدان كاظمي، گنجي زاده و بروجردي، سكان فرماندهي تيپ ويژه شهدا در سال 1362 به محمود سپرده مي شود و در همين سال علاوه بر نبرد با ضد انقلاب، اقدام به انجام عملياتهاي برون مرزي والفجر 2، 3 و 4 مي نمايد و مناطق مهمي از ميهن اسلامي را آزاد مي سازد.با حاكم شدن آرامش و امنيت بر كردستان، تمام تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق مي كند و صحنه هاي غرورآفرين عملياتهاي بدر، قادر، والفجر 9 و كربلاي 2 را مي آفريند. محمود در طول دوران دفاع مقدس بارها و بارها مجروح، اما سنگر دفاع از انقلاب را ترك نمي گويد. آخرين مجروحيت محمود در تك حاج عمران و طي يك نبرد تن به تن با دشمن بعثي است كه به اصابت 12 تركش نارنجك به سرش منجر مي گردد. محمود كاوه تنها فرزند ذكور خانواده، در يازدهم شهريورماه 1365 در 25 سالگي، هنگامي كه به منظور تصرف ارتفاعات مهم 2519، پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود، در اثر اصابت تركش خمپاره، به فيض عظيم شهادت نايل آمد از اين سردار شهيد تنها يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است.