درآمدي بر آسيبشناسي انقلاب اسلامي
در مقابل نظريه كاركردگرايانه در آسيبشناسي اجتماعي، نظريه قدرتمندي بهعنوان كنشگرايي تقابلي قراردارد كه براساس آموزههاي وبري در جامعهشناسي سياسي، عامل مهم ذهن يا ذهنيت را نيز به روش تحليل روندها و رويههاي اجتماعي اضافه ميكند؛ بهاينمعناكه چيستي وقايع درنهايت ميبايست از محفظه ادراكي شهروندان عبور كند و همين امر باعث تفاوت در برداشتهاي اجتماعي ميشود.
بااينهمه مطالعات آسيبشناسي برآيند دوران محافظهكاري يا اصلاحات ــ و نه دورههاي انقلابي ــ است. البته برخي جريانات ممكن است با افراط در روند آسيبشناسي، از آن بهمثابه يك ابزار سياسي يا مبارزاتي استفاده كنند و بدينترتيب اصالت علمي اينگونه مطالعات را مخدوش سازند. تعيين وضعيت، يكي از تكيهگاههاي مهم براي اصوليساختن مطالعات آسيبشناسانه است. در اين نوشتار، علاوه بر كلياتي پيرامون اين موضوع، با جايگاه آن در حوزه مطالعات انقلاب اسلامي آشنا ميگرديد.
نيازهاي انسان موتور محركه تمامي فعاليتهاي او هستند اما همواره اين نيازها بهراحتي برآورده نميشوند بلكه موانع بسياري سد راه اين مساله قرار ميگيرند و طبعا به تناسب شدت مانع، نيروي بيشتري براي دفع آن لازم است كه حادترين شكل آن در اجتماعات انساني در قالب انقلاب صورت ميگيرد. از جمله مهمترين موانع بر سر راه برآورد نيازها، اولا عدم درك درست اين نيازمنديها و ثانيا عدم تشخيص صحيح راهكارهاي بيروني براي هدايت تلاشها در راستاي دستيابي به نتيجه مطلوب (برآورد نياز) است. اگر بپذيريم كه انسان در فرايند تاثير و تاثر ميان ايدههايش و جهان بيرون، كنشهاي خود را تنظيم ميكند و به زبان كانتي، ذهن و عين هستند كه هرگونه جهتگيري او را مشخص ميسازند، مطمئنا مهمترين مساله تاثيرگذار در اين ميان بحث شناخت و تطبيق آن با جهان عين خواهد بود و اين مساله هرگونه برآورد سود و زيان آدمي را شديدا ناپايدار، غيرقطعي و گاه هولناك جلوه ميدهد؛ بهعبارتي آسيبشناسي، در فرايند نيل به اهداف، خود به پديدهاي غامض تبديل ميشود كه گاه آسيبشناسيِ آسيبشناسي را ضروري ميسازد. مقاله حاضر اين آسيبشناسي را موضوع بحث خود قرار داده است و سعي دارد راهكارها و نيز ضعفهاي آسيبشناسي انقلاب اسلامي ايران و نظام برآمده از آن را تبيين و بررسي كند.
از يك نگاه جامعهشناختي، آسيبشناسي انقلاب اسلامي ــ كه اينك به صورت يك نظام سياسي استقرار يافته ــ بيترديد موضوعي چندوجهي است. در زمانيكه هيجانات انقلاب فرو نشستهاند، دشمنان حقيقت انقلاب را درك كردهاند، انقلاب اسلامي بهعنوان يك پديده حادثشده نهايتا در قالب يك نظام سياسي (جمهوري اسلامي) خود را به دنيا قبولانده است. انقلابيون تجربه يك انقلاب عظيم اجتماعي را پشت سر گذاشتهاند و اينك حتي خودشان به دستهها و گروههاي مختلف تقسيم ميشوند، طبعا مفهوم انقلاب نيز در اذهان تغييراتي به خود ديده است؛ چنانكه به جاي كلماتي نظير انقلابي و ضدانقلاب از واژههاي موافق نظام و مخالف نظام استفاده ميشود با لحاظ اين مسائل و تحولات، بايد بپذيريم كه امروز، غير از ديروز است، همچنانكه آينده متفاوت از امروز خواهد بود.
از جمله مهمترين عوامل موثر در بروز مسائل اجتماعي، وقوع تغييرات در سطح جامعه است و از جمله مهمترين اين موارد، تغييرات فرهنگي هستند كه بهتدريج و آهسته صورت ميپذيرند و تحول در ساير شقوق زندگي اجتماعي نظير سياست و اقتصاد، عليرغم تغييرات سريع ظاهريشان، بيتاثير و منفك از تغييرات فرهنگي نيست. بهعبارتي وقوع تغييرات، به تولد مسائل جديدي منجر ميشود كه ميتوانند به صورت «اجتماعي» طرح گردند و در صورت وجود پارهاي زمينهها، اين مسائل نيز بهنوبهخود ميتوانند به بروز آسيبهاي اجتماعي بينجامند. پس براي بررسي آسيبهاي اجتماعي ــ در وسيعترين معناي آن ــ نيازمند شناخت فرآيند و بستر اجتماعي هستيم؛ بهعبارتديگر تغيير اجتماعي بهعنوان متغير مستقل، آسيب اجتماعي بهعنوان متغير وابسته و بستر اجتماعي مساعد كه زمينه را براي آسيبپذيري فراهم ميسازد، بهعنوان متغير ميانجي عمل ميكند.
مفهوم آسيب
آسيب از جمله مفاهيمي است كه از علم پزشكي به حوزه جامعهشناسي وارد شده و ازهمينرو در آغاز معنايي مشابه معناي آسيب در علم پزشكي از آن برداشت ميگرديد؛ يعني جامعه و اجزاي آن را موجودي زنده ميپنداشتند و آسيب اجتماعي را نقصان يا عارضه پديدآمده در كل پيكر جامعه تلقي ميكردند. طبق اين نگرش، جامعه نيز همچون يك سيستم ارگانيك زنده تلقي ميشد كه هر عضو آن در راستاي حفظ بقا وظايفي بر عهده دارد اما اين ارگانيسم بهخاطر بروز آسيب و خلل در برخي اعضا، درهرحال نميتواند وظيفه يا وظايف خود را بهنحومطلوب به انجام رساند. اين رويكرد به آسيب، درواقع از نگاه تكاملي يا دارويني در حوزه زيستشناسي متاثر بود.
بهطورمشخص پس از تحقيقات اميل دوركيم در مورد پديده «خودكشي»، آسيبشناسي اجتماعي، صورت مدون پيدا كرد. وي پيشتر در «تقسيم كار اجتماعي» و سپس در «قواعد روش جامعهشناسي» در مورد جرم سخن گفته بود.[i] دوركيم براي تبيين آسيب اجتماعي، از دو لفظ نُرم (norm بهنجار) و آنومي (anomi نابهنجار) استفاده كرده و معتقد است: «ما با دو نوع پديده مشخص سروكار داريم و بايد به آنها دو عنوان مختلف بدهيم. ما وقايعي را كه داراي عموميترين صورتند، بهنجار ميشماريم و بقيه وقايع را مرضي يعني Morbide يا Pathologique ميناميم. اگر توافق شود كه نوع (تيپ) متوسط، موجودي كلي است كه از جمع فراوانترين خواص نوع با فراوانترين صورتها در يك مجموعه يا كل و در فردي انتزاعي ساخته ميشود، ميتوان گفت كه نوع بهنجار همان نانوع است و هرگونه انحراف از اين نوع سلامت، پديدهاي مرضي است.» درواقع دوركيم ديدگاه خود درباره آسيب اجتماعي را بر مبناي يك درك و دريافت عيني و بيروني از مساله اجتماعي تبيين ميكند.
نقطه مقابل اين ديدگاه، آسيبشناسي مبتني بر نظرات ماكس وبر تحت عنوان مكتب كنش متقابل نمادين است. اين مكتب در انتقاد به مكتب كاركردگرايي با برداشتي ذهني از مساله اجتماعي، به عامل مغفول در ديدگاه كاركردگرايي، يعني به افراد توجه مينمايد.
ماكس وبر كه وظيفه جامعهشناسي را درك تفسيري كنش اجتماعي ميداند، آشكارا تعريفي ذهني از كنش اجتماعي ارائه ميدهد. از نظر وي، مقصود از «كنش» آن رفتار انساني است كه داراي معاني ذهني خاص باشد. اين كنش، يا بيروني است يا دروني. كنش ممكن است شركت فعال در موقعيتي بخصوص يا اعراض عمدي از چنين مشاركتي و يا پذيرش منفعلانه آن باشد، اما زماني يك كنش اجتماعي تلقي خواهد شد كه شخص عامل، رفتار ديگران را نيز در معاني ذهني خويش منظور كند و رفتار خويش را با توجه به آن جهت دهد.[ii]
با اين اوصاف، بايد گفت امر اجتماعي حداقل داراي سه خصوصيت درنظرداشتن ديگران، معناي ذهني(نمادي)داشتن و انتخاب رفتار بر پايه و متاثر از درك ذهني از معناي كنش نزد ديگران و خودشان است. اين تعريف به جهت ماهيت تفسيرياش، از انسجام و نظاممندي تحليل كاركردگرايانه، بيبهره است و بههمينجهت جامعهشناسان آن را مورد انتقاد قرار دادهاند.
از نظر يك كنشگراي متقابلي، تفكر درواقع نوعي مكالمه دروني است كه افراد از آن استفاده ميكنند. معاني و نمادها نهتنها به فرد توانايي كنش با خود (تفكر) را ميدهند بلكه اين توانايي را ميان افراد نيز بهوجود ميآورند و درواقع همين كنش ــ واكنشهاي متقابل انساني هستند كه سرانجام باعث تشكيل گروهها و اجتماعات ميشوند.[iii] درحقيقت پيروان اين رويكرد به جامعه و ساختارهاي آن قائل نيستند و همچنانكه گفته شد سياليت دائمي كنش ــ واكنشها و نظام معاني احاطهكننده آن، محور مطالعات آنها را تشكيل ميدهد.
نتيجه مهم حاصل از اين رويكرد براي بحث حاضر، اين است كه آسيبها الزاما جنبه عيني ندارند بلكه ميتوانند به صورت ذهني نيز وجود داشته باشند. مانند احساس وجود يا عدم وجود عدالت اجتماعي، امنيت اجتماعي، قدرت ملي، پرستيژ بينالمللي و... درواقع نوع نظام ادراكي موجود در اذهان است كه معين ميكند يك واقعه چگونه فهميده شود و متناسب با آن كنشهاي اجتماعي صورت گيرد؛ بهعبارتديگر چيستي وقايع پس از گذر از يك ظرف ادراكي و تحليلي در پرده اذهان آدميان (شهروندان) تصوير ميشود و طبعا تفاوت در ادراكها، تفاوت در تصاوير ذهني را به همراه خواهد داشت. بنابراين كاملا محتمل است آنچه براي فرد، گروه يا ملتي مثبت و در راستاي برآوردن نيازها و دسترسي به اهداف تلقي ميشود، براي ديگران معناي متفاوتي داشته باشد. اين مساله درواقع نشان ميدهد كه آسيبشناسي تا چه حد دشوار و بر پايههايي لرزان استوار است؛ چراكه ازاينمنظر ميتوان آسيب را شكلگيري ادراكهاي غلط و انحرافي در جامعه دانست؛ يعني همانطوركه ذائقههاي زيستي قابل تغييرند، نگرشها و اميال انساني نيز تغييرپذيرند؛ چنانكه ميتوان با القاي سطحينگري و ظاهربيني به جامعه، حيات اجتماعي را دچار اضمحلال كرد و يا با ترويج انتقادپذيري و تشويق افراد به تامل در مسائل فردي و جمعي، آن را به سوي شكوفايي سوق داد.
ضرورت آسيبشناسي و معيارهاي آن
شايد هيچ دليلي واضحتر، ملموستر و البته متقنتر از لزوم «بقا» براي ضرورت آسيبشناسي نتوان ذكر كرد. علاوهبراين پويايي جوامع، تغييرات ناخواسته، تحولات جهاني، گسترش اجتنابناپذير روابط گوناگون، و نيز هجوم و سرعت اطلاعات مويد ضرورت آسيبشناسي هستند.
ضرورتها، درواقع تابع نيازها هستند. حال اين سوال را ميتوان مطرح كرد: ما چه زماني به آسيبشناسي روي ميآوريم و به آن احساس نياز ميكنيم؟
در پاسخ ميتوان گفت هرگاه مسائلي رخ دهند كه باعث شوند مشكلات خاصي فراتر از انتظار بروز كنند، ادامه كارها و برنامهها با مشكلاتي پيچيده روبرو شود، هرگاه التهابها فروكش كرده و فرصت براي مرور و سنجش آنها بهوجود ميآيد، و يا احساس خطر و نياز براي برنامهريزي بيشتر و عميقتر وجود دارد، و نيز هرگاه بدانيم يا احساس كنيم كه داراييهاي ما نياز به مراقبت و محافظت بيشتري دارند. همچنين علاقه به رشد و كسب موفقيت و يا تخريب، در كل از جمله مواقعي هستند كه مطالعات آسيبشناختي را برميانگيزاند و رويآوردن به اين مباحث را رونق ميبخشند. ازاينرو بهطوركلي ميتوان دو نوع آسيبشناسي را از يكديگر تفكيك كرد: آسيبشناسي مشفقانه، آسيبشناسي مغرضانه.
لازم به ذكر است كه صائببودن اين آسيبشناسيها در گرو شناخت حتيالمقدور نزديك به واقع و صحيح واقعيت اجتماعي است؛ بهعبارتديگر، از اين منظر انقلاب نه خوب است و نه بد، بلكه پديدهاي است با خصوصيات و پيامدهايي كه ضرورت شناخت و مطالعه آنها ربطي به ارزشگذاري ماهيت انقلاب از سوي محقق ندارد. البته نحوه نتيجهگيري قطعا از حب و بغضهاي او متاثر خواهد بود و قطعا اين مساله از اعتبار تحقيق ميكاهد.
وقتي هركدام از ضرورتهاي فوق در جامعهاي نمود يابند، آسيبشناسي در سطح جامعه (آسيبشناسي اجتماعي) موضوعيت خواهد يافت. دراينراستا شناخت خصايص و ويژگيهاي جامعه موردنظر در درجه اول اهميت قرار ميگيرد؛ زيرا ماهيت زندگي جمعي در سطوح مختلف خرد و كلان هرگز تماما خالص، پاك، ناب و ثابت (ساكن) نيست بلكه همواره حالتي مختلط و سيال دارد. بنابراين شناخت بسترها و زمينههايي كه موجب رشد عوامل ضدبقا و يا باعث انحراف در عملكرد واحدهاي مورد مطالعه ميشوند، در محور مطالعات آسيبشناسي قرار خواهد گرفت. مبناي اين تحليلها براساس چنين جملاتي استوار خواهند بود: اگر فلان عامل يا عوامل وجود داشته باشند، درآنصورت وقوع و بروز فلان مورد يا موارد ممكن يا ناممكن خواهد بود. اين قبيل استدلالها همواره بر فرضياتي مبتني هستند كه وجود رابطهاي را حداقل ميان دو متغير مفروض ميگيرند.
نوع گزينش متغيرها و ارتباطي كه از نظر محقق ميان آنها برقرار ميشود، تركيب تحقيقات را مشخص ميسازد. در هرگونه فرايند آسيبشناسي بايد سه عامل هدف، موضوع و روش را از يكديگر تفكيك كرد؛ بهعبارتي بايد مشخص ساخت كه آيا هدف از آسيبشناسي، مشفقانه است يا مغرضانه؟ موضوع آسيبشناسي كداميك از موارد زير را شامل ميشود: سياسي، اجتماعي، اقتصادي؟ و نيز روش آسيبشناسي چيست: هرمنوتيك (نگاه از درون) يا پوزيتيويسم (نگاه از بيرون)؟
در چارچوب محورهاي فوق، تجزيه واقعيتهاي كلي به نامهاي «انقلاب اسلامي» و «جمهوري اسلامي» ما را در شناخت بهتر مسائل مربوط به موضوع تحقيق ياري خواهد كرد. آنچه لازم است بهعنوان تكمله موضوع ضرورت آسيبشناسي به اين بحث بيفزاييم، لزوم ژرفنگري و انصاف در شناسايي و بيان آسيبها است. اگر آسيبشناسي را زنگ خطر و هشداري براي تصحيح عملكردها و سياستها در نظر بگيريم، مطمئنا نحوه بيان نتايج اين آسيبشناسي خواهد توانست موضوع آسيبشناسيشده را با تلقي مثبت يا منفي مواجه كند؛ بهعبارتي آسيبشناسي نبايد از مرز اعتدال و حفظ مصالح و منافع كشور خارج گردد؛ بدينمعناكه وجه سلبي آن كه به صورت طبيعي و ضروري وجود دارد، نبايد به طرزي افراطي جنبه تخريبي به خود بگيرد و بهجاي بررسي توصيفي ــ تحليلي مسائل، به اشاعه نااميدي و ترويج اينكه به خط پايان رسيدهايم، بينجامد؛ زيرا هدف از آسيبشناسي، اصلاح امور است و چنانچه به ضد خود، يعني به جمود و عدم باور به اصلاحپذيري بدل گردد، نهتنها سودي نخواهد داشت بلكه خساراتي جبرانناپذير در زمينههاي مختلف بر جاي خواهد گذاشت.
ازآنجاكه چگونگي ارزيابي تعيين وضعيت، در ارائه تحليل آسيبشناسانه نقشي اساسي ايفا ميكند و اين ارزيابي بر مبناي «مقايسه»هايي صورت ميگيرد، لازم است با وسواس تمام انجام شود. مقايسهها ميتوانند به وسعت ديد و درك عميقتر بينجامند؛ ضمنآنكه پاسخ به سوالاتي نظير: چه بايد كرد؟ چه شيوههايي براي رسيدن به اهداف مطلوبترند؟ و يا چه تبيين و تفسيري از واقعيات موجود صحيحتر است؟ تنها با مقايسه درست بهدست ميآيد؛ علاوه بر اين، بسياري از ضعفهاي نظري با رويآوردن به مقايسه مرتفع ميشوند و به لحاظ عملي و مديريتي نيز، مقايسه، ثمرات فراواني به ارمغان ميآورد.
امامخميني(س) در وصيتنامه سياسي ــ الهي خويش مقايسه صحيح را رمز توفيق در ارزيابي امور و آسيبشناسي مفيد انقلاب اسلامي دانستهاند: «اينجانب توصيه ميكنم كه قبل از مطالعه وضعيت كنوني جهان و مقايسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلابات و قبل از آشنايي با وضعيت كشورها و ملتهايي كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه ميگذشته است و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين كشور طاغوتزده از ناحيه رضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگريهايشان براي اين دولت به ارث گذاشتهاند، از وابستگيهاي عظيم خانمانسوز تا اوضاع وزارتخانهها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراكز عياشي و مغازههاي مسكراتفروشي و ايجاد بيبندوباري در تمام شئون زندگي و اوضاع تعليم و تربيت و اوضاع دبيرستانها و دانشگاهها و اوضاع سينماها و عشرتكدهها و وضعيت جوانها و زنها و وضعيت روحانيون و متدينين و آزاديخواهان متعهد و بانوان عفيف ستمديده و مساجد در زمان طاغوت و رسيدگي به پرونده اعدامشدگان و محكومان به حبس و رسيدگي به زندانها و كيفيت عملكرد متصديان و رسيدگي به مال سرمايهداران و زمينخواران بزرگ و محتكران و گرانفروشان و رسيدگي به دادگستريها و دادگاههاي انقلاب و مقايسه با وضع سابق دادگستري و قضات و رسيدگي به حال نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت و استانداردها و ساير مامورين كه در اين زمان آمدهاند و مقايسه با زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد سازندگي در روستاهاي محروم از همه مواهب حتي آب آشاميدني و درمانگاه و مقايسه با طول رژيم سابق با درنظرگرفتن گرفتاري جنگ تحميلي و پيامدهاي آن از قبيل آوارگان ميليوني و خانوادههاي شهدا و آسيبديدگان در جنگ و آوارگان ميليوني افغانستان و عراق و با نظر به حصر اقتصادي و توطئههاي پيدرپي امريكا و وابستگان خارج و داخلش، (اضافه كنيد فقدان مبلغ آشنا به مسائل به مقدار احتياج و قاضي شرع) و هرج و مرجهايي كه از طرف مخالفان اسلام و منحرفان و حتي دوستان نادان در دست اجراست و دهها مسائل ديگر.
تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل به اشكالتراشي و انتقاد كوبنده و فحاشي برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهل تودهها امروز طفلي تازهپا و وليدهاي است مخفوف به دشمنهاي خارج و داخل، رحم كنيد و شما اشكالتراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي، به اصلاح و كمك بكوشيد.»[iv]
با نظر به آنچه گفته شد، ميتوان كلاننگري را مهمترين عنصر در نتيجهگيري از مقايسهها برشمرد. بهعبارتديگر آسيبشناسي ميكوشد با اقدام به مقايسه صحيح، به رفع عيوب در زمينههاي مختلف براي حفظ دستاوردهاي كلي انقلاب بپردازد نهاينكه برعكس با تمركز بر پارهاي مسائل ريز، به غفلت از دستاورد انقلاب دچار شود. درواقع ضرورت حركت استقرايي در تبيين علمي مسائل نبايد با خروج از جايگاه و حوزه صلاحيّتياش، به تنها روش سياستگذاري در امور كشور تبديل گردد و برنامهها و خطمشيها مستقل از كليت انقلاب و نظام تدوين شوند. ازآنجاكه بعد از مقايسه، بهسرعت به تعميم يافتهها پرداخته ميشود، همواره اين خطر وجود دارد كه دلمشغولي به تعميم هرچهبيشتر، مقايسه را از مسير صحيح آن خارج نمايد. تام مككي و ديويد مارش توصيه ميكنند پژوهشگران بايد در انتخاب تعداد موارد مورد مطالعه خود دقت نموده و به جاي تلاش براي قابليت تعميم، به تفصيل بيشتر بپردازند.[v]
اين مشكل بيشازهرچيز به جهت غلبه نگرش پوزيتيويستي در مقايسهها و بيتوجهي به روش قياسي پديد ميآيد. هرچند تحليل مقايسهاي ميتواند هم استقرايي و هم قياسي باشد اما همانگونه كه خود پوزيتيويستها (بهويژه پوپر) نيز يادآور شدهاند، اغلب پژوهشهاي مقايسهاي با آزمون مدلهاي قياسي سروكار ندارند.[vi]
پس بهطوركلي ميتوان گفت در بيان مسائل و مباحث آسيبشناسي، لازم است اولا اعتدال، اصلاح و انصاف رعايت شود و ثانيا در كنار روش استقرايي، از روش قياسي و نگرش كلان نيز در نتيجهگيريهاي نهايي استفاده به عمل آيد.
آسيبشناسي در پرتو پديده «انقلاب ــ نظام»
اگر بپذيريم كه انقلاب بزرگترين تغيير سياسي ــ اجتماعي است و نظام بعد از انقلاب بارزترين نمود ثباتخواهي، و همچنين اگر بپذيريم كه مساله نظام، غير از مشكل آن و مساله انقلاب نيز غير از مشكل انقلاب است، آنگاه به دلايلي كه ذكر خواهد شد، بايد گفت ما در ايران با پديده «انقلاب ــ نظام» مواجه هستيم.
فوريترين اثر انقلاب، ايجاد تغييرات ظاهري است و ديرترين ثمرات آن ــ اگر دستيابي به آنها ميسر شود ــ تغييرات ريشهاي و باطني هستند؛ بهعبارتي بايد گفت در عملكرد انقلابها نوعي تعارض عيني و ذهني وجود دارد؛ يعني از طرفي انقلاب نيازمند سامانيابي و ايجاد يك نظم و ترتيب نوين است اما ازسويديگر بايد در سطوح عميقتر ساختارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي دست به تغييرات بنيادين بزند. اين تعارض ميان ثبات و تغيير، بهناچار حيات نظام تازهتاسيس را به چالش ميكشد. ثبات، نياز فوري انقلابها و تغيير، نياز درازمدت نظام جديد است و چنانچه اين تغيير صورت نگيرد، انقلاب در تداوم خود بهطورجدي با بحران مشروعيت مواجه خواهد شد. بهاينترتيب گونهاي «انقلاب ــ نظام» شكل ميگيرد و افراد جامعه به گروههاي خواهان ثبات و گروههاي خواهان تغيير (اصلاحات در نظام جديد) تقسيم ميشوند؛ چنانكه عدهاي بر امنيت نظام تاكيد ميكنند و گروهي لزوم تحقق خواستهاي مطرح در آغاز انقلاب را پيش ميكشند كه تحول در لايههاي زيرين جامعه و حكومت را وعده داده بود.
دوركيم در كتاب قواعد روش جامعهشناسي، به نيروي كور عادت اشاره ميكند كه باعث پايداري و عموميت پارهاي امور در جامعه ميشود و تشخيص آسيب را با دشواري مواجه ميكند؛ زيرا امر نابهنجار به جهت تعميميافتگي و كسب مقبوليت ــ بر اثر عادت ــ در عين عدم كارايي، آنطوركه بايد نابهنجاري خود را نشان نميدهد. درواقع ازاينرو است كه نميتوان صرفا به ظواهر بسنده كرد؛ بهعبارتديگر نميتوان از تفكيك مبتني بر بهنجار يا نابهنجاربودن پديدههاي اجتماعي ــ آنگونه كه دوركيم انجام داده است ــ آسيبشناسي كاملي ارائه كرد؛ چون تشخيص موارد بهنجار يا نابهنجار بنا به دلايلي كه گفته شد، بهراحتي صورت نميپذيرد.
دعوت، مبناي مطلوبيت
تنوع درك آسيبها و تفسير علل و گستردگيشان، چه به صورت تخصصي و چه به صورت عمومي و غيرتخصصي، ايجاب ميكند كه معيار و ملاك آسيبشناسي، ضمن بهرهمندي از يك چارچوب مشخص، قابليت انعطاف و همگامي با تحولات نظام اجتماعي را دارا باشد تا بتوانيم با درنظرداشتن يك چارچوب كلي، در هر زماني، شاخصههايي متناسب با همان دوره را استخراج نموده و آسيبشناسي را با استناد به آنها انجام دهيم. آنچه براي هر نظامي ميتواند يك چارچوب كلي تلقي شود، «مطلوبيت» است. دايره مطلوبيت ميتواند وسيع و يا محدود باشد و اين وسعت يا محدودبودن به تواناييها و نيز به دورنمايي بستگي دارد كه هر نظام اجتماعي ــ سياسي براي خود در نظر ميگيرد. بنابراين مطلوبيت صرفا در محدوده جغرافيايي كشور محدود نميشود بلكه مطابق با اهداف سياست خارجي، ميتواند مشتمل بر حوزههايي بس وسيع گردد. با لحاظ اين مساله، بايد گفت آنچه در هر انقلابي و بهويژه در انقلاب اسلامي ايران نقشآفريني ميكند، رسالت انقلابي است.
در ارتباط با انقلاب اسلامي ايران بايد گفت اين رسالت، يادآوري خداگونگي انسان و زمينهسازي براي احياي آن است، تاحديكه ساير امور در راستاي حركت به سمت اين رسالت ارزيابي ميشوند؛ بهعبارتديگر ماهيت اسلامي انقلاب ايران، كليه امور را از نگرش اسلامي ارزيابي ميكند و برهمينمبنا به تامل در آنها ميپردازد. ازاينرو ميتوان گفت رسالت انقلابي در انقلاب اسلامي ايران، با توجه به ايدئولوژي آن (اسلام)، بر مفهوم عميق و مركزي «دعوت» در اسلام متمركز است. بنابراين ميتوان گفت حداكثر كوشش انقلابي و اصلاحي، صرفا با دعوت به خير و صلاح و زمينهسازي براي اين رسالت، صورت ميپذيرد: «فان حاجوك فقل أسلمت وجهي لله و من اتّبعن و قل لّلّذين اوتوا الكتب و الأمّيّن ءأسلمتم فان أسلموا فقد اهتدوا وّ ان تولّوا فانّما عليك البلغ والله بصير بالعباد (آلعمران/20): پس اگر با توجه به محاجه برخاستند بگو: من خود را تسليم خدا نمودهام و هركه مرا پيروي كرد [نيز خود را تسليم خدا نموده است] و به كساني كه اهل كتابند و به مشركان بگو: آيا اسلام آوردهايد؟ پس اگر اسلام آوردند، قطعا هدايت يافتهاند و اگر روي برتافتند فقط رساندن پيام به عهده توست و خداوند به [امور] بندگان بيناست.»
مطمئنا دعوت بايد مستدل به زبان روز و با ذكر واقعيتها توام باشد: «لقد ارسلنا بالبينات (حديد/25): بهراستي [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم.»
بااينحساب، بايد گفت اصليترين معيار براي آسيبشناسي انقلاب اسلامي ايران، مقايسه ميزان دوري و نزديكي رويدادها به غايتهاي اين رسالت است و بايد مشاهده كرد كه نظام جمهوري اسلامي بهعنوان نظام برآمده از انقلاب، تاچه حد توانسته است دراينراستا، يعني در راستاي دعوت به خدا و اسلام، چه در داخل و يا در سطح جهان، موفق باشد. اين آسيبشناسي در ارتباط با خود انقلاب بايد با توجه به ضعفهاي احتمالي در حوزه نظري مساله انجام پذيرد و اما در ارتباط با «نظام جمهوري اسلامي» بايد ضعفهاي مديريتي را مورد سنجش قرار دهد و آسيبشناسي را در اين حيطه هدايت كند. بهعبارتي، اگر ضعف نظري در بعد انقلاب با ضعف مديريتي در بعد نظام (با مولفههايي نظير: بيتجربگي؛ عدم نگاه روشمند تجربهگرا؛ ضعف نظري، مثلا «اقتصاد اسلامي چيست و چگونه به عمل ميآيد؟»؛ بيظرفيتي و سوءاستفاده برخي مديران؛ فشارهاي بينالمللي در قالب درگيري با قدرتها و يا جهانيشدن؛ جنگ و تمركز مديريتها در حكومت؛ و فرهنگ سياسي شخصمحور) توام گردد، بااينتوضيحكه ضعف مديريتي درعينحال از ضعف اقتصادي نيز تاثير ميپذيرد و متقابلا آن را تشديد ميكند، آنگاه ميتوان زنجيرهاي از آسيبها را برشمرد كه در يك سلسله علت و معلولي به شرح زير به يكديگر منجر ميشوند و اين روند آسيبها سرانجام به ناكامي كلي در تامين منافع ملي خاتمه مييابد: ضعف نظري انقلاب + ضعف مديريتي نظام ← ضعف و دايرهوارنبودن جامعهپذيري ← نقص جامعهپذيري سياسي ← بحران مشروعيت يا القاي نظريه عدم كارايي نظام ← ناكامي در تامين منابع مالي ← علمينبودن مديريت، ضعف پژوهش، كندي رشد علمي ← كمشدن قدرت ← ناتواني در مهار جريانات اجتماعي ← رشد بيضابطه و غيرمسئولانه جريانات اجتماعي ← ترويج روحيه قانونگريزي ← رواج بيمسئوليتي بهعنوان يك هنجار ← ضعف برنامهريزي ← هرز رفتن نيروها ← از دسترفتن فرصتها ← ناكامي در تامين منافع ملي.
البته لزوما سير اين تسلسل خطي نيست، بلكه هركدام از اين آسيبها متقابلا آسيبهاي پيش از خود و ديگر آسيبها را تشديد و متاثر ميكنند و برآيند كلي اين آسيبها، ناكامي در تامين منافع ملي و با توجه به انقلاب اسلامي، ناكامي در تحقق رسالت انقلابي آن خواهد بود.
چنانكه ملاحظه ميشود، در چارچوب آسيبشناسانه فوق، از همان آغاز، دو عامل ذهني و عيني بارز و موثر بودند و در قالب ضعف نظري انقلاب (ذهني) و ضعف مديريتي نظام (عيني) از يكديگر تفكيك شدند و اين مساله بهنوبهخود ميتواند بر وجود نوعي تقابل ذهني و عيني در كل جامعه ايران دلالت كند.
جايگاه بحث آسيبشناسي انقلاب اسلامي در مطالعات انقلاب اسلامي
ازآنجاكه آسيبشناسي انقلاب اسلامي در حوزه مطالعات انقلاب اسلامي قرار ميگيرد، طبعا ضعفها و قوتهاي موجود در مطالعات انقلاب اسلامي، به آسيبشناسيهاي آن نيز انتقال مييابد. بهعبارتديگر ضعف نظريهپردازي درخصوص انقلاب اسلامي از سوي محققان داخلي و انتقادات وارد بر نظريههاي ارائهشده در مورد انقلاب اسلامي ايران، نوعي وضعيت بلاتكليفي را در اين حوزه بهوجود آورده است كه از دقت و قوت نظري بحث آسيبشناسي انقلاب اسلامي ايران بهشدت ميكاهد. درواقع ضعف شناخت نسبت به مباحث نظري و تحولات جامعه ايران، مانع از نگاه جزئينگر (علمي) به مسائل ميشود و نتيجه اين وضعيت بههنگام طرح سوال براي تحقيقات ميداني خود را نشان ميدهد.
طرح سوال، جهتگيري طراح را نشان ميدهد و طرح صحيح سوالات، بخش قابلملاحظهاي از راه دشوار شناسايي هدف پرسشنامه را ميسر ميسازد. اما در مورد ايران با توجه به ضعف پايه نظري كارها، مطالعات ميداني نميتوانند چندان ثمربخش واقع شوند، ضمنآنكه رويكرد پوزيتيويستي مستتر در تحقيقات ميداني به دلايل مختلف مورد رد و نفي قرار گرفته است و داشتههاي نظري نيز بهوسيله تحقيقات ميداني آزموده نميشوند. بااينحال فقدان چارچوب تئوريك بهمعناي عدم امكان مطالعه آسيبشناسانه انقلاب اسلامي نيست بلكه مطالعات مختلفي در حوزههاي متنوعي انجام شده كه هريك ميتواند از منظر خاصي ما را در اين زمينه ياري و راهنمايي كند.
گفتني است آسيبشناسي انقلاب اسلامي از پشتوانه نظري مطلوبي برخوردار نيست. دشواريهاي شناخت در دو مرحله پيش از بروز آسيب، يعني دشواري در طرح و تعريف تغيير اجتماعي و مساله اجتماعي، مويد اين ادعا هستند؛ ضمنآنكه «شرايط مساعد» بهعنوان متغير ميانجي، مباحث متفاوت و متضادي را پيش روي محقق قرار ميدهد كه عبور از آنها بهآساني ميسر نيست.
در انتهاي مسير نيز بر فرض احساس بروز آسيبها و صحت آن، شناسايي اين آسيبها و تحديد قلمرو آنها، به شرايط زماني ـ مكاني، رويكرد محققان و نيز به نوع مفاهيمي كه اين محققان بهكار ميبرند، بستگي خواهد داشت. علاوه بر اين مطالعات مربوط به انقلابها اغلب به بررسي علل رخداد اين انقلابات معطوف هستند و لذا از پيامدهاي آنها مغفول ماندهاند؛ چنانكه طرح مباحث مربوط به حوزه پيامدها و نتايج انقلابها، مثلا درخصوص دولتسازي و نهادسازي پس از انقلاب، سابقه طولاني ندارد.[vii]
عوامل ضعف نظري در آسيبشناسي انقلاب اسلامي
در مجموع يازده عامل را براي ضعف نظري آسيبشناسي انقلاب اسلامي ميتوان برشمرد:
1ــ ضعف مطالعات بومي در زمينههاي مختلف اجتماعي، سبب بيگانگي علوم انساني از وقايع اجتماعي كشور شده و مانع از شكلگيري و تكوين جامعهشناسي ايراني ميشود و در نتيجه تئوري يا تئوريهايي براي تبيين پديدههاي اجتماعي و آسيبهاي احتمالي ارائه نميگردند.
2ــ ناكارآمدي مفاهيم بهكارگرفتهشده و ناتواني آنها در بازنمايي واقعيتهاي جامعه. ازآنجاكه واقعيتهاي اجتماعي، در صور مختلف عيني و ذهني، از يك خصلت تاريخي برخوردارند، مفاهيمي قابليت دربردارندگي آنها را خواهند داشت كه با توجه به تاريخيبودنشان وضع شده باشند و اين امر نيازمند همزيستي و اطلاع دقيق از واقعيتهاي اجتماعي است؛ حالآنكه چنين امكاني براي محققان خارجي كه به ارائه مفاهيم پرداختهاند، ميسر نيست و لذا ما علاوه بر استفاده از تجارب آنها، نيازمند ابداع مفاهيمي نو و متناسب با خصايص جامعه ايران هستيم.
3ــ نگاه ايدئولوژيك، بهمعناي دقتنكردن در تعريف و تلاش بيهوده جهت تحميل ديدگاههاي نظري بر واقعيتهاي عيني. بهعبارتديگر باورنداشتن به واقعيبودن پديدههاي اجتماعي ازيكسو و نداشتن و نپذيرفتن جهل خود نسبت به مسائل و واقعيتهاي اجتماعي ازسويديگر، از رواج پادزهر نگاه ايدئولوژيك يعني از گسترش نگاه علمي جلوگيري ميكنند.
4ــ تفاوت فاحش ديدگاههاي نظري نظريهپردازان؛ چنانكه گاه از يك مفهوم يا واقعيت، معناهاي متضادي را درنظر دارند. بهعنوانمثال ترديد و اختلاف نظر در ماهيت انقلاب ايران و يا اهداف و علل بهوجودآورنده آن، از جمله اين موارد هستند.
5ــ نسبي و متغيربودن مفهوم آسيب
6ــ كليه ضعفهاي موجود در صورتبندي جديد اجتماعي ــ سياسيِ ملت ــ دولت كه منجر به ضعف استخراج، تجهيز و بسيج منابع شده و مانع از طرح موضوعات مهم بهصورت ملي ميگردد. بهعبارتديگر نداشتن عزم ملي كه به تعقيب امور كلان بپردازد، سبب تفرق تعاريف در چيستي و چرايي آسيب ميگردد.
7ــ ضعف و كمبود اطلاعات و توان تحليلي باعث ميشود مقايسهها صوري باشند و سوءاستفاده از دادههاي آماري رونق بيابد و حاصل اين دادهها بهعنوان تحليلهاي دست اول ارائه شوند.
8ــ كمبود بودجههاي تحقيقاتي باعث ميشوند:
الفــ مطالعات اجتماعي در زمينههاي مختلف و از جمله آسيبشناسي ــ كه شديدا به استمرار و ملاحظه زمان و مكان نياز دارند ــ با تأخيرات طولاني و بهصورت بسيار محدود انجام و منتشر شوند.
بــ كمبود بودجه اساسا اعتبار علمي تحقيق اجتماعي را خدشهدار ميكند؛ چراكه اينگونه تحقيقات بهخاطر نياز به تحقيقات ميداني، همواره هزينههاي زيادي ميطلبند، درحاليكه اعتبار آنها اغلب مقيد به زمان است و پسازمدتي كه پرداخت ميشوند، صرفاً در حد پرداختني به تاريخچه مباحث ـ و نه ترسيم واقعيتي كه اكنون در حال اتفاق افتادن است ــ تكافو ميكنند
جــ تحقيقات اجتماعي، اغلب بهصورت گروهي انجام ميشوند اما كمبود بودجه اجباراً محقق را به كار انفرادي واميدارد و اين مساله در كيفيت تحقيق و زمان انجام آن، تأثيرات سوء برجاي ميگذارد.
9ــ ماهيت اجتماعي آسيب، سبب ميشود به اشتباه تصور كنيم كه آسيب اجتماعي را ميشناسيم و بنابراين باور كنيم كه تلاش براي شناخت اين آسيبها بيهوده است و هزينهكردن در اين راستا، صرفا در حكم اتلاف منابع است.
10ــ عنصر زمان و اهميت آن براي نظريهپردازي. اغلب بهطورجدي اين سؤال مطرح ميشود كه آيا زمان كافي براي آسيبشناسي انقلاب اسلامي گذشته است يا خير؟ زيرا تا زماني كه مدت كافي از وقوع يك رخداد نگذشته باشد، نميتوان به يك ديد و نگرش جامع درباره آن دست يافت.
11ــ خطر نتايج آسيبشناسي براي منافع گروهي. يعني نبايد از تاثير برخي تنگنظريها و منافع گروهي بر بروز ضعف در آسيبشناسي انقلاب غفلت نمود؛ چراكه مطالعات آسيبشناختي ميتوانند اين گروهها را بهعنوان عوامل مخل و دشواركننده راه انقلاب و جامعه انقلابي سامانگرفته در نظام سياسي برآمده از انقلاب معرفي كنند.
جمعبندي
بحث آسيبشناسي اصولا در قلمرو مطالعات جامعهشناسي سياسي زمينه ترميم تحولات جاري و پيامدهاي آينده يك نظام سياسي را فراهم ميآورد. در اين مقاله با توجه به اينكه پديده مهم انقلاب اسلامي با تحقق خود و استمرار توام با پيامدهاي سياسي ــ اجتماعي و فرهنگي، توانست اثرات قابلتوجهي بر ساختارهاي داخلي، منطقهاي و بينالمللي بر جاي گذارد اما در عمل با چالشها و بحرانهاي بسياري مواجه شد، در قالب بررسي نارساييها و بسترهاي يك آسيبشناسي دقيق از اين رويداد مهم و نتايج و وضعيت آن، زمينه انجام بهينه مطالعات آسيبشناسانه درخصوص انقلاب تبيين گرديد.
در يك برآورد كلي، ميتوان گفت آسيبشناسي انقلاب اسلامي ايران، بيشازهرچيز از ضعف در حوزه نظري رنج ميبرد؛ يعني آسيبشناسان حوزه انقلاب اسلامي بهخاطر برخورداري از ذهنيت وابسته و غيرمستقل يا بيگانه با مسائل بومي، اغلب از درك صحيح مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران ناتوان ميمانند، بهنحوي كه از كشف قواعد تحول از درون بهخاطر باورنداشتن به منطق دروني تغييرات نظام اجتماعي در كشور ايران، احساس عجز مينمايند و در نتيجه ــ چنانكه رايج است ــ اغلب از درك و تحليل مناسب واقعيات كنوني عاجز ميمانند. ناسازگاري نظريات با واقعيات و درنتيجه تحميليبودن آنها، و نيز ناتواني در ارائة چارچوبهاي نظري بهعنوان تئوريهاي تبيينگر تحولات، سبب ابهام در تصوير كلي آينده كشور در اذهان عمومي و چگونگي تناسب تغييرات با اهداف پيشيني گرديده است و بههميندليل پيشبينيپذيري رفتارهاي سياسي ــ اقتصادي و اجتماعي رشد قابلملاحظهاي نداشته است.
لازم به ذكر است در قلمرو آسيبشناسي، علاوه بر تاثير منفي ضعف نظريهپردازي، بايد بر آسيبهاي ناشي از قلمرو مديريتي نيز تاكيد شود و اگرچه در اين مقاله فرصت پردازش كافي به اين موضوع بسيار اساسي فراهم نشد اما به اختصار ميتوان گفت: از نظر مديريتي نگرش محدود به مديريت در قالب صرف حكومتي و سابقه تاريخي آن و عادت به تكيه بر حكومت، سبب حكومتمحوري بهجاي جامعهمحوري در هدايت امور گرديده است كه در اين مساله نياز به توجه بسيار دارد. ازآنجاكه شناخت نزديك از روابط پيچيده نظام اجتماعي وجود ندارد، مديريت آن نيز از اطلاعات مناسبي براي ايجاد تغييرات و اصلاحات كمهزينه و سودمند بهره نبرده است و بههميندليل آزمون و خطا در برنامهريزيها و اعمال مديريت، به رويه غالب و رايج تبديل شده است. علاوه بر اين، سابقه مديريت در ايران، ماهيتي وابسته، غيرسازماني و شخصي دارد و اين مساله از تاثيرات ماندگار حكومت پهلوي در ابعاد اقتصادي (دولت رانتي)، سياسي و امنيتي (ژاندارمي منطقه) و فرهنگي (غربزدگي) ناشي ميشود كه ايجاد تغييرات بنيادي در آنها، تنها براساس برنامههاي دقيق و درازمدت قابل تحقق است. مديريت غيرابتكاري، توزيعي، تقليدي، غيرمردمي و قوانين يكطرفه و ناسازگار با شرايط اجتماعي، در زمان حكومت پهلوي نوعي روحيه مصرفگرايي و عدم اعتمادبهنفس را بهوجود آورد. با پيروزي انقلاب اسلامي، پايههاي اين وضعيت نامناسب به لرزه درآمد و بهويژه مديران ارشد نظام جمهوري اسلامي رويهاي جديد در پيش گرفتند اما ضعف نظري كه سبب پايداري برخي معضلات رفتاري در عرصههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي گرديده، در سطوح مديريت مياني همچنان قابل مشاهده است. بنابراين شايد بتوان مهمترين نمود مديريتي را ضعف تجهيز، سازماندهي و هماهنگي نيروها دانست. البته چنين وضعيتي خواهناخواه بهعنوان يك نياز اساسي، ضرورت اتخاذ رفتار و رويههاي سازماني را پيش ميكشد كه در صورت تحقق، سرمنشا تغييرات مثبتي خواهد بود و هماكنون نشانههاي فراواني در عرصه اجتماعي و حكومتي در اين رابطه قابل مشاهدهاند و ميتوان آنها را نشانه پيشروي تغييرات مورد نياز پويايي جامعه ايران دانست كه وجود استعدادهاي بالقوه و مهياشدن شرايط جديد براي بهفعليتدرآمدن اين استعدادها كه به نوعي رجعت به معنويتگرايي موثر و پويا ميباشد، نويدبخش تحولات مثبت آتي خواهد بود.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[i]ــ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسي، ترجمه: عليمحمد كاردان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1373، ص74
[ii]ــ ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه: دكتر عباس منوچهري، دكتر مصطفي عمادزاده، دكتر مهرداد ترابينژاد، انتشارات مولي، چاپ اول، 1374
[iii]ــ جورج ريتزر، بنيانهاي جامعهشناختي، ترجمه: دكتر تقي آزاد ارمكي، نشر سيمرغ، چاپ اول، 1374، ص156
[iv]ــ صحيفه انقلاب اسلامي، موسسه فرهنگي قدر ولايت، چاپ سوم، 1374، صص 18ــ17
[v]ــ ديويد مارش و جري استوكر، روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه: اميرمحمد حاجييوسفي، انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، چاپ اول، 1378، ص292
[vi]ــ همان، ص285
[vii]ــ جهت كسب اطلاعات بيشتر رك: هادي سمتي، «وضعيت كنوني حوزة مطالعات انقلاب»، فصلنامه علمي پژوهشي متين، شماره اول، زمستان 1377، صص 466ــ461