درك و دريافت سريع امام
در سال چهل و دو، در روزهايي كه احتمال سوءقصدي ـ به جان حضرت امام ـ ميرفت از ياران لرستانيم سلاحي كمري طلبيدم، كه برايم فرستادند.
انديشهام اين بود كه اگر دشمن هجوم آورد، از آن سود بجويم و شليك كنم. كه هم در دل آنان هراس افكنده و هم مردم را ـ در هر ساعت شب و روزي كه باشد ـ خبر كرده باشم.
اما شگفتيم همه اين است كه «امام» چگونه دريافت كه من مسلحم؟ و هنوز هم اين مسأله برايم روشن نشده است.
امام، شبي رو به من كردند و گفتند: در خانة من اسلحه نگاه نداريد!
من ساكت ماندم و در رابطه با مسلح بودنم هيچ نگفتم. فقط پرسيدم:
چه عيبي دارد؟
پرسشم براي امام ترديدي باقي نگذاشت كه من مسلحم. فرمودند: در خانة من اسلحه نبايد باشد، حرام است...
سيدمحمد وراميني1
بعد از پانزده سال
...امام از زندان آزاد شده بودند و «قم» سرشار از صداي عشق و جانهاي عاشق و حضور «تن»هاي مشتاق شده بود.
به حضورشان رسيدم و اداي احترامي كردم و پس از چندي برخاستم و پيش از خداحافظي گفتم: مرا پندي دهيد! با تواضع و فروتني تمام گفتند: من، چه پندي ميتوانم داد؟
گفتم: پندي دهيد تا قوت قلب و عصاي راهي داشته باشم.
گفتند: در مبارزه، مقاوم باشيد و ضعف نشان ندهيد.
شگفتا كه اين كلام تا مغز استخوانهايم رسوخ كرد. آنقدر كه هرگز دچار ضعف نشدم. و در برابر تهديد قدرتمندان آن روزگار، پيش از آنكه ضعف به سراغم بيايد، طنين كلام امام قدرتي پديد ميآورد و سرشار مقاومتم ميكرد.
پس از پيروزي انقلاب، ديگر بار به محضرشان شتافتم. دوري پانزدة ساله اشتياق ديدن را به نهايت رسانده بود. وقتي ديدمشان همان مرد بزرگ و شكوهمند سالها پيش بودند. همان چشمهاي نافذ و نگاه شگفتانگيز و گونههاي شاداب گلانداخته و گلرنگ.
داشتيم باهم سخن ميگفتيم و حال و احوال ميپرسيدند كه صداي مردم به ديدار آمده اوج گرفت كه: ما منتظر خميني: ما منتظر خميني.
امام رو به من كردند و گفتند: بروم و به اينان سري بزنم و باز گردم.
... و اين يعني از پلهها بالا رفتن و خود را به پشتبام رساندن و عاشقان از همه سو آمده را پاسخ گفتن، كاري كه هر روز چندين بار تكرار ميشد.
محمدحسين انزابي2
اجر خدمت
وقتي امام از «زندان» رهايي يافتند و به قم بازگشتند. ما دو برادر اين افتخار را داشتيم كه از مهمانان پذيرايي كنيم و برايشان چاي بياوريم.
در آخرين روز به خدمتشان رسيديم كه خداحافظي كنيم. وقتي كه خداحافظي كرديم و راه افتاديم شنيديم كه شهيد آقا مصطفي صدامان ميكند وقتي ايستاديم مقداري پول ـ كه نميدانيم چقدر بود ـ به ما داد و گفت: اين هدية آقاست. تا براي خود لباس يا هر چيز ديگري تهيه كنيد. گفتيم ما پول نميخواهيم. مهر و عشق امام ما را به اينجا آورده بود نه هيچ چيز ديگر.
آقا مصطفي گفتند: پس بايد به خدمت آقا بازگرديد و ما بازگشتيم و آنچه را كه به آقا مصطفي گفته بوديم به ايشان گفتيم.
آقا فرمودند : دلم ميخواهد اينها را قبول كنيد.
گفتيم: ما عاشق شماييم، پول به چه كار عاشق ميآيد؟ اگر ميخواهيد، لطفي كنيد و خوابي را كه ديدهام تعبير كنيد و به تحقق برسانيد.
گفتند: چه خوابي؟ گفتم چند شب پيش خواب ديدم كه فرصت و رخصتي يافتهام كه پيشاني و گونههاتان را ببوسم.
... و ايشان هم به من و هم به برادرم اجازه دادند كه پيشاني و گونههاشان را ببوسيم و اين بزرگترين هديهاي بود كه ميتوانستيم از حضرتش دريافت كنيم.
مهدي و هادي جوانمردي3
حقوق مستضعفان
روزي كه فردايش امام به «قم» رفتند، در خداحافظي جمعي از اعضاي شوراي انقلاب با حضرت امام قدس سره با محبتي از آقاي هاشمي رفسنجاني بنده نيز حضور يافتم.
حضرت امام با جوش و خروش شگفتي از وظايف سنگين و ضروري و فوري شورا ميگفتند، و مدام از مردم و حقوق از دست رفته ساليانشان حرف ميزدند و ميخواستند كه در ضبط املاك و ثروت وابستگان و نزديكان «شاه» هرچه سريعتر دست به كار شوند و براي مصرف آن در حل مشكل قشر محروم فكري بكنند.
با گونههاي گل انداخته و نگاه و صدايي كه سرشار از وظيفه و مسئوليت بود حضرت امام از انقلاب ميگفتند كه انقلاب مستضعفان است. با خون و فرياد پير و جوان و زن و مرد و كودكان آنهاست، كه «نداي عدالت اسلامي» يك بار ديگر و با اين وسعت عجيب و ناباور ـ كه هرگز چنين وسعت و قدرتي نداشته است زمين و آسمان را به لرزه ـ در آورده است. اگر از آنان بپرسي چه ميخواهند، گرسنگي و نيازهايشان را پنهان ميكنند و جز «اسلام»، كلامي نميگويند، اما اين ماييم كه بايد اينان را دريابيم و در عمل اسلام را معنا كنيم و بفهمانيم كه اسلام ظلم و ظالم را نميتواند تحمل كند. در جامعة اسلامي نبايد اندكي سير و پر بخورند و بخوابند و ميليونها گرسنه، بينان و غذا سر بر بستر فقرشان بگذارند. آنقدر كه هيچ گرسنهاي بينان نماند. خاندان فاسد و پوسيده و گند آلوده «رضا» و «محمدرضا» ملك و املاك و ثروت و اندوخته دارند. بر ماست كه لحظهاي را از دست ندهيم و نگذاريم كه ديناري از حقوق به غارت رفتة مردم، همچنان به نام اين كلان دزدان باقي بماند. تا حق مردم به مردم نرسد، تا حركتي شايسته و بايسته به نفع مردم انجام نشود، تا مستضعفان بيپناه و تنها، در نمييابند كه كوه بزرگ و بلند و ريشهدار و همه جا گستردة اسلام تكيهگاه و پناه آنهاست و حيف و ميل شدن ديناري از حقوقشان را در هيچ صورتي رخصت نخواهند داد، اين قربانيشدگان، و قربانيدادگان صداي انقلاب اسلامي را نشنيدهاند، يعني در حقيقت صداي اسلامخواه و اسلامخواهشان به گرماي لبيكي دست نيافته است. ما ...
همينجا بود كه شهيد بهشتي، پيشنهاد تشكيل «بنيادي» را مطرح كردند و مورد قبول قرار گرفت ـ كه بعدها بنياد مستضعفان و سپس جانبازان نام يافت ـ در فرصتي از آن جلسه، جناب هاشمي رفسنجاني نامهاي را كه «مهندس بازرگان» به آقا نوشته بود، تقديم ايشان كرد. امام با نيمنگاهي به نامه، كلمه «انقلاب ايران» را ديدند. و با خشم پاره پارهاش كردند و گفتند: به ايشان بگوييد كه نامهشان را پاره كردم. آخر اينها كي ميخواهند بفهمند كه انقلاب، كاري نكرده، «انقلاب اسلامي ايران» است كه همه چيز را دگرگون كرده است و قدرت جهنمي شاه را نابود كرده است. اين «انقلاب ايران» نيست، «انقلاب اسلامي ايران» است!
عبدالمجيد معاديخواه4
____________________
1ـ فصلنامة ياد، سال چهارم، شماره 15(ويژهنامه حضرت امام ره)، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، ص 126
2ـ همان، ص 128.
3ـ همان، ص 128 ـ 129.
4ـ همان، ص 131ـ 132.