دعایی: محال بود کسی بتواند امام را تحت تاثیر قرار دهد و ملزم کند

نشست خاطره گویی یاران و شاگردان حضرت امام خمینی(س) در موسسه تنظیم ونشر آثار حضرت امام خمینی(س) برگزار شد.به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، این نشست  به همت گروه تاریخ این موسسه و با حضور حجج اسلام آقایان درچه ای، سید محمود دعایی، محمدرضا رحمت ،‌محمد طاووسی، محمدعلی خسروی معاونت پژوهشی موسسه، و دکتر مرادی‌نیا مدیر گروه تاریخ برگزار شد.

حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی  در این نشست با اشاره به فعالیت‌های خود در دوران مبارزه در قم و نجف، گفت: من از سال 42 وارد قم شدم و زمانی که از کرمان به قم رفتم، امام در زندان بودند و در حقیقت، امام را بعد از آزادی زیارت کردیم. تا سال‌های 45 ـ 46 در قم بودم و از آن به بعد، به‌شدت تحت تعقیب ساواک قرار گرفتم و برای مصون ماندن از دستگیری و افشای اطلاعات و به توصیه دوستان، قرار شد که از کشور خارج شوم.
وی افزود: از جمله کسانی که سفارش اکید داشتند و تلاش هم کردند تا من موفق از کشور خارج شوم، جناب آقای رفسنجانی بود. ایشان آن زمان در زندان بود و پیغامی در این باره برای من فرستاد. در قم هم آیت الله مصباح برای آماده‌سازی مقدمات امر تلاش کردند و در نهایت هم با راهنمایی‌های بسیار ثمربخش آیت الله منتظری، از کشور خارج شدم.
دعایی با اشاره به سفرش به عراق گفت: در سال 45 به عراق رفتم و سه ماه آن‌جا بودم؛ چراکه در آن زمان، رسماً در ایران لو رفته بودم ولی ساواک هنوز قیافه من را تشخیص نمی‌داد. لذا تصمیم بر این شد که چند سالی از انظار دور باشم تا از خاطره‌ها محو شوم. سه ماه در نجف ماندم که آن‌جا مسئله‌ای پیش آمد و مجبور شدم به ایران برگردم. در واقع در آن زمان از طریق حاج آقا مصطفی، متوجه شدم که امام برای اولین بار بعد از تبعید، بیانیه‌ای خطاب به دولت صادر کرده‌اند و راه گذشته‌شان را پی گرفته‌اند و در عین حال، نامه‌ای هم خطاب به وعاظ و طلاب حوزه‌های علمیه برای تشویق و ترغیب آن‌ها به مبارزه نوشته‌اند. این اعلامیه هنگام چاپ لو رفته بود و دوستان گرفتارشده بودند. لذا امکان توزیع آن در ایران نبود و قرار شد من با امکاناتی که برای انتشار نشریات مخفیانه و محرمانه ماهانه داشتم، ‌انتشار این اعلامیه‌ها را پی‌گیری کنم. ‌لذا مخفیانه به ایران آمدم و به قم رفتم و اعلامیه‌ها را با موفقیت توزیع و تکثیر کردیم.
وی افزود: بعد از توزیع این اعلامیه‌ها، ساواک به‌شدت در مورد هسته‌های فعال مبارزاتی حساس شده بود؛ چون بعد از لو رفتن اولیه آن اعلامیه‌ها هنگام چاپ، اعلام خوشحالی کرده بودند که همه افراد مبارز مرتبط با خمینی را گرفته‌ایم و دیگر امکان فعالیت ندارند. البته به همان نسبتی که عناصر رژیم و ساواکی‌ها خوشحال و سرافراز بودند، دوستان و علاقه‌مندان به امام و مسلمین هم از نبود امکانات نگران بودند. بعد از توزیع موفق آن اعلامیه‌ها و حساسیت خشن ساواک برای دستگیری هسته اصلی عامل توزیع و نشر آن اعلامیه‌ها، به دلایلی لو رفتم.
نماینده ولی فقیه در روزنامه اطلاعات، با اشاره به وقایع آن روزها، گفت: ما برای توزیع اعلامیه‌ها به توصیه آقای هاشمی به تهران آمده بودیم و در منزل یکی از روحانیان که فرار کرده بود و رفت‌وآمد مخفیانه داشت (آقای مرتضوی)، فعالیت می‌کردیم.
وی افزود: برای توزیع اعلامیه‌های تهیه‌شده و همچنین توزیع اعلامیه‌های روحانیون در محکومیت جشن‌های تاج‌گذاری که متن آن را هم آقای هاشمی نوشته بود، اعلامیه‌ها را در پاکت‌های ضخیمی جا می‌دادیم و تعداد فراوانی تمبر تهیه می‌کردیم و آدرس شرکت‌ها و مؤسسات مختلف را با رنگ‌ها و خط‌های مختلف می‌نوشتیم و پخش می‌کردیم. البته در این جریان، بی‌احتیاطی شده بود و دوستان، تعدادی از این اعلامیه‌ها را به رفقایشان در بازار تهران داده بودند تا آن‌ها به صورت دستی توزیع کنند و یکی از آن‌ها در حین توزیع لو رفته بود. بعد از گرفتاری او، آقای امانی هم گرفتار شد و زیر شکنجه مشخصاتی از من را گفته بود. البته من برای رد گم کردن به ایشان گفته بودم موسوی حسینی هستم.
حجت الاسلام والمسلمین دعایی افزود: ایشان اطلاعات من را داده بود و گفته بود، وی را آقای هاشمی معرفی کرده است. آقای هاشمی هم گفته بود که فردی روحانی پیش من آمد و گفت می‌خواهد فعالیت‌هایی داشته باشد. من نمی‌دانستم چه فعالیت‌هایی و او را به این آقا معرفی کردم. در واقع آقای هاشمی در این حد اذعان و اقرار کرده بود. به هر حال، یک دفعه متوجه شدم که هرچه «حسینی کرمانی» و «موسوی کرمانی» است، دستگیر می‌کنند. حتی شخصی به نام آقای موسوی بود که داماد آقای حائری کرمانی و از علاقه‌مندان آقای شریعت‌مداری بود و با مبارزان زاویه داشت که او را هم برای احتیاط گرفته بودند و او در زندان اعتراض کرده بود که شما دوستان و دشمنانتان را از هم تشخیص نمی‌دهید.

دستگیری و ماندگاری در عراق
وی افزود: بالأخره به ساواک کرمان رفته بودند و سابقه و مشخصات روحانیان را گرفته بودند. من در کرمان یازده مرتبه بازداشتی داشتم و هر موقع به کرمان رفته بودم، محض احتیاط من را بازداشت کرده بودند. در این یازده بار، از من عکس گرفته بودند و مشخصاتی از من داشتند. بر این اساس، نهایتاً اطلاعات من دقیقاً لو رفت؛ چراکه وقتی عکس را به مرتضوی نشان داده بودند، تأیید کرده بود که دقیقاً خودش است و فهمیده بودند که من دعایی هستم.
دعایی خاطرنشان کرد: در این شرایط، ضرورت داشت که هرچه سریع‌تر، از ایران خارج شوم. لذا به گاراژ شمس‌العماره رفتم تا برای آبادان بلیط تهیه کنم. نامه‌ای هم از آقای مقتدایی، خطاب به آقای قائمی، از روحانیان و مسئولان حوزه علمیه آبادان داشتم تا ایشان اطمینان بدهند که من باید سریعاً از کشور خارج شوم. منتها مشکلی پیش آمد. در حوالی ترمینال، یکی از طلبه‌های کرد قم را دیدم که اذعان می‌داشت شیعه شده و مبارز است و اظهارات سوپر انقلابی داشت که باید مسلحانه انقلاب کرد. او با دوستان، از جمله آقایان کروبی و منتظری مرتبط بود و دوستان، علی‌رغم احتیاطی که داشتند، گاهی تحت تأثیر القائات او قرار می‌گرفتند. وقتی او را دیدم، به نحوی عذر خواستم و رفتم ولی به هر حال، او گزارش کرده بود و ساواک متوجه شده بود که من به گاراژهای اطراف ناصر خسرو مراجعه کرده‌ام. مشخصات مرا به گاراژها داده بودند و خلاصه این‌که فهمیده بودند من به آبادان رفته‌ام. در آبادان در مدرسه علمیه، منتظر امکانی برای عبور بودم. روزی آقای قائمی، خلاف روند هر روز، بعد از ظهر سراسیمه وارد مدرسه شد و سراغ من آمد و خواست که سریعاً پنهان شوم. گفت عمامه‌ات را عوض کن و من عمامه سفیدی گذاشتم و در انبار ماندم تا راهنمای مطمئنی بفرستد و مرا عبور دهد.
وی افزود: در واقع آقای قائمی با برخی ساواکی‌ها ارتباطاتی داشت و گاهی اخبار سوخته‌ای به آن‌ها می‌داد. لذا به وی اعتماد می‌کردند و گاهی خبرهایی به ایشان می‌دادند. بر همین اساس، گفته بودند به دنبال روحانی‌ای با این مشخصات هستیم. آقای قائمی به آنها گفته بود، ‌بله ایشان آمد این‌جا و من هم او را برای تبلیغ به ماهشهر فرستادم.
این شاگرد امام، اظهار کرد: قرار شد با راه‌بلدی، به نام صمد که آدم مطمئنی بود، از مرز عبور کنم. در آن زمان معمولاً راه‌بلد‌ها دوطرفه کار می‌کردند اما او امکاناتش محدود بود؛ یعنی فقط می‌توانست از مرز عبور دهد و بعد سوژه را ابتدای خاک عراق در جاده‌ای رها می‌کرد. قرار شد به محض رسیدن، عمامه سفیدم را به او بدهم که به عنوان نشانه رسیدن من، به قائمی بدهد. شبانه از منطقه عبور کردیم و راه‌بلد، من را اول جاده فاو، در خاک عراق گذاشت و گفت با ماشین‌هایی که از این طرف می‌آیند به بصره برو. دو ساعتی به غروب مانده بود. هر چه صبر کردم، ماشینی مرا سوار نکرد. دهات اطراف هم سگ‌هایی داشتند که پارس می‌کردند و هوا تاریک و وضعیت ترسناکی شده بود. تصمیم گرفتم سمت جاده بیایم و هر ماشینی را که می‌آید، به هر قیمتی که شده، نگه دارم. ماشینی از دور آمد. نزدیک که شد، دیدم ماشین گشت پلیس است و مسلسلی هم روی آن قرار دارد. البته من از قبل تمهیداتی اندیشیده بودم و در سفر قبلی‌ام به عراق، هویتی (کارت شناسایی) تهیه کرده بودم. گفتم برای تبلیغ به دهات اطراف رفته بودم و الان هم در حال برگشتم. البته بی‌احتیاطی کرده بودم و برای دوستان در عراق سوقاتی گرفته بودم و وقتی ساک مرا گشت، سوغات‌ها و فاکتور فروش و روزنامه‌های ایرانی را که سوقات‌ها در آن پیچیده شده بود، دیدند. سرباز گشت مشکوک شد. گفتم این‌ها را برایم سوغات فرستاده بودند و آورده بودم به اهالی این‌جا بدهم. قبول نکردند و مرا به پاسگاه مرزی بردند.‌ وقتی به پاسگاه رسیدیم و من خواستم نماز بخوانم، افسر کشیک آن‌جا، سجاده‌ای به من داد و مهری هم برای من گذاشت که متوجه شدم او شیعه است. گفت نگران نباشم. جر و بحثی با هم داشتند و در نهایت، بعد از رفتن افسر گشت، ماشین گرفت و من را به بصره فرستاد و به تاکسی گفت من را به مسافرخانه‌ای مخصوص شیعیان ببرد. روز بعد به بغداد رفتم و اتفاقاً در مسیر کاظمین، مرحوم توسلی را دیدم که عازم ایران بود. به وی گفتم به آقای مصباح بگو که من را دیده‌ای. دعایی خاطرنشان کرد: بعد از این ماجرا، مجبور به اقامت دائم در عراق شدم؛ چراکه پل‌های پشت سرم خراب شده بود. مکان امنم نجف بود و باید برای یک اقامت درازمدت نامعلوم، در نجف می‌ماندم.

نقش مرحوم حاج کاظم قریشی در نهضت
دعایی در ادامه این نشست، با اشاره به فعالیت‌ها و نقش حاج کاظم قریشی در نهضت‌، گفت: مدتی که از کرمان برای ادامه تحصیل به قم آمده بودم، ابتدا وارد مدرسه حجتیه شدم. جمعیت انبوهی آن‌جا حضور داشت و حجره‌ای بود که آقایان رفسنجانی، هاشمیان، مرحوم باهنر، نوراللهی کرمانی،‌ مهدوی کرمانی و چند تن دیگر، همه در همین حجره ساکن بودند. جمعیت حجره به اندازه‌ای زیاد بود که وقتی کفش‌ها را در سالن می‌چیدند، معمولاً مهمانان و طلبه‌های تازه‌وارد، از دیدن کفش‌ها تصور می‌کردند که در این حجره روضه است. همه می‌دانستند که عده‌ای با این اشتباه وارد اتاق می‌شوند. در آن دوران، همه دورتادور می‌نشستند و مطالعه می‌کردند، تازه‌واردها به‌اشتباه، «یا الله» می‌گفتند و داخل می‌شدند و می‌نشستند و هیچ یک از صاحبان حجره به روی خودشان نمی‌آوردند. ‌ناگهان یکی چشمکی می‌زد و شلیک خنده شنیده می‌شد.
وی اظهار کرد: من هم مدتی مهمان این حجره بودم. بعد، مرحوم حاج علی آقا حجتی، با توجه به علاقه و فعالیت من در امر مبارزه، به ذهنش رسید که اتاقی که مرحوم قریشی در اختیار دارد، می‌تواند مناسب من هم باشد. لذا من را به ایشان معرفی کرد‌ و مرحوم قریشی هم این مسئله را پذیرفت و در واقع، من به ایشان تحمیل شدم. آن اتاق در اصل، متعلق به آقا سید مصطفی خوانساری بود؛ چراکه آقای بروجردی در بازسازی مدرسه،‌ حجره‌هایی را به برخی علما و فضلایی که در مدارس رفت‌وآمد داشتند، داده بود.‌ منتها آقای خوانساری که عضو اصحاب استفتای ایشان و فرد برجسته‌ای بود، هفته‌ای یک بار بیشتر به این حجره نمی‌آمد و ساکن اصلی حجره، آقای قریشی (سید کاظم) بود.
وی با اشاره به ابعاد شخصیتی قریشی، عنوان کرد: قریشی اهل خمین بود و به دلیل همشهری بودن، علاقه و ارادت ویژه‌ای به امام داشت و با خاندان امام مرتبط و از شیفتگان این خاندان بود. خود را خانه‌زاد و موظف می‌دانست که با تمام وجود در خدمت این بیت باشد. در جریان مبارزه هم هم‌گام با امام، فعال بود و پیام‌ها و نامه‌های امام را منتشر می‌کرد و گزارش‌هایی را از وضع مبارزان به اطلاع امام می‌رساند و در مقام عنصری مورد اعتماد و موثق، در بیت امام نقش داشت و فعال بود. به همین دلیل، مخالفان امام و مخالفان مبارزه، به او رشک می‌بردند و حسادت می‌ورزیدند.
دعایی با بیان این‌که قریشی در ماه رمضان، در مسجد جامع خمین سخنرانی می‌کرد و نماز می‌خواند و مردم به وی علاقه‌مند بودند، گفت: به دلیل هم‌حجر‌ه بودن با ایشان، یکی دو سال برای تبلیغ به اطراف خمین و روستای رازان رفتم.
وی ادامه داد: به هر حال، من توفیق هم‌اتاقی شدن با ایشان را پیدا کردم و ایشان هم به دلیل سرگرم بودن و فعال بودن در امر مبارزه و وظایفی چون نقل و انتقال پیام‌ها و پیک ایمن بودن‌، کمتر در حوزه حضور داشت و نوعاً هفته‌ای دو سه مرتبه می‌آمد و می‌رفت و عملاً ساکن حجره، من بودم. به یاد دارم که وقتی کار محرمانه‌ای را انجام می‌دادیم و بحث انتشار نشریات را پی‌گیری می‌کردیم، بنا بر اقتضائات موجود، مسائل را به ایشان نمی‌گفتیم که البته ایشان هم به دلیل درک مسائل مبارزاتی، کنجکاو نبود، ولی پی برده بود که فعالیت محرمانه و مخفی انجام می‌دهیم و بعضاً حتی تشویقمان هم می‌کرد. تا این‌که ایشان گرفتار شد و به زندان افتاد و در زندان دچار بیماری شد و رژیم برای درمان ایشان تعلل کرد و ایشان در شرایطی بحرانی، در زندان رحلت کرد.
وی افزود: طبیعتاً به دلیل نقش رژیم در تعلل در درمان حاج کاظم قریشی، ایشان را شهید تلقی کردیم و تجلیل شایسته‌ای هم از ایشان انجام شد. حاج حسن آقای یزدی (تهرانی) جنازه ایشان را از تهران به قم آورد و با تشییع باعظمتی، در قبرستان مخصوص اشراف و شخصیت‌های خیلی معتبر بازاری و علمی، دفن و به خاک سپرده شدند و روی قبرشان هم، عنوان «شهید» نوشته شد.

نشریه «بعثت» و نشریه زیر زمینی «انتقام»
دعایی در پاسخ به سؤالی درباره نشریه «بعثت»، با بیان این‌که اولین سرمقاله این نشریه، به قلم مرحوم باهنر و با عنوان «چرا بعثت؟» نوشته شد، ‌گفت: آقایان هاشمی رفسنجانی، مرحوم ربانی شیرازی، علی حجتی، قاضی خسروشاهی و مرحوم باهنر، از پایه‌گذاران نشریه «بعثت» بودند و آیت الله منتظری و آیت الله مصباح هم مطلع بودند و آقایان سید جعفر شبیری، شریفی گرگانی، کاظمی میبندی و من هم در کنار پایه‌گذاران، فعالیت‌های جنبی داشتیم. بعثت در منزل آقای رفسنجانی آماده و تایپ می‌شد، در منزل شریفی گرگانی تکثیر می‌شد و آقای مهدی طارمی هم «بعثت» را خطاطی می‌کرد و تیتر مقالات را می‌نوشت.
وی افزود: نشریه «بعثت» علیه رژیم و در حمایت از مبارزه بود. مسئله‌ای که درباره «بعثت» پیش آمد، این بود که به مرور و بعد از شکل‌گیری جریان دارالتبلیغ و فعالیت‌های فرهنگی آقای شریعت‌مداری، کسانی که به آقای شریعت‌مداری گرایش داشتند، از جمله آقایان خسروشاهی و حجتی کرمانی، اصرار داشتند که حرکت‌های دارالتبلیغ هم در این نشریه ترویج شود و در واقع، به هر نحوی برای ترویج فعالیت‌های آقای شریعت‌مداری از «بعثت» استفاده شود، اما بقیه افراد، موافق این مسئله نبودند. در عین حال، نگران بودند که در صورت مقاومت، کلیت مسئله انتشار «بعثت» از طریق اطرافیان آقای شریعت‌مداری لو برود و گرفتاری پیش بیاید. لذا حتی در یکی از شماره‌های «بعثت»، مطلبی درباره دارالتبلیغ نوشته شد تا شاید این طیف راضی شوند. اما جمعی که در «بعثت» خط امامی بودند، در نهایت مصحلت دیدند که به ترتیب دیگری عمل شود و در راستای جلوگیری از آلوده شدن به سمت جریان‌های دفورمیستی این طیف، نشریه زیر زمینی «انتقام» راه‌اندازی شد که این نشریه از همان ابتدا، مشی انقلابی جدی داشت.
این شاگرد حضرت امام، با اشاره به آیه‌ای که هر روز در زیر لوگوی این نشریه نوشته می‌شد، ‌گفت: امکانات خوبی برای انتشار «انتقام» فراهم شد ‌و برای ادامه کار، جمع جدیدی در نظر گرفته شدند که یکی از آن‌ها آقای وافی، طلبه‌‌ای بود که کسی اصلاً نمی توانست از ظاهر وی تصور کند که در انتشار یک نشریه فعال زیرزمینی فعال است. نشریه «انتقام» رونق یافت و ترفیعات خوبی پیدا کرد. ‌البته «بعثت» هم، فارغ از صدمه‌ای که از تحمیل جریان آقای شریعت‌مداری دید،‌ در مجموع نشریه‌ای موفق و جاافتاده بود.
وی همچنین خاطرنشان کرد: آقای هاشمی هم در قم سعی کرده بودند از طریق تولیت آستان حضرت معصومه(س)، برای خانه‌سازی طلاب امکاناتی فراهم کنند و بر این اساس، خانه‌های بسیاری در قم ساختند و به طلاب و فضلا و... واگذار کردند و بسیاری از بزرگان حوزه، منازلی را که ایشان به کمک دوستانشان می‌ساختند، خریداری یا از آن‌ها استفاده می‌کردند.

جریان روزنامه «نهضت روحانیت»
وی همچنین درباره جریان روزنامه «نهضت روحانیت» تصریح کرد: جریان موازی نامیمونی در عراق وجود داشت که در صدد بود تا از نام روحانیت سوء‌استفاده کند. وقتی تیمور بختیار به عراق آمد و جبهه آزادی‌بخش را تشکیل داد، از همه گروه‌های مبارز ایرانی خارج از کشور دعوت کرد که در جبهه وی متشکل شوند و بر این اساس، از همه اپوزیسیون‌های خارجی و از جمله، تشکل‌های اسلامی خارج از کشور هم دعوت کرد و اصرار داشت که از امام هم استفاده کند. اما امام نپذیرفتند و این اصرار تا جایی پیش رفت که حاج آقا مصطفی را با هماهنگی قبلی بازداشت و دستگیر کردند و به‌زور به جلسه‌ای که در بغداد داشتند، بردند، اما باز هم موفق نشدند. در عین حال، موسوی اصفهانی، روحانی بنامی که به دلایل مالی و غیرسیاسی و غیرمذهبی، از ایران فرار کرده بود، در تشکل آنان حضور داشت. وی توانسته بود در کسوت روحانیت و با توجه به انتسابی که به خاندان مرحوم اصفهانی داشت و نوه آقا سید حسن اصفهانی محسوب می‌شد، به موقعیتی دست یابد و به عراق پناهنده شود. او توانسته بود خود را به بختیار نزدیک کند و بختیار هم به او اعتماد کرده بود و به عنوان روحانی مقیم عراق، در این تشکل حضور داشت. برخی عناصر وابسته به حزب توده هم در عراق و در حوزه علمیه حضور داشتند.
دعایی دراین‌باره گفت: علی نقی منزوی، پسر مرحوم حاج آقا بزرگ، از کادرهای مرکزی حزب توده ایران در آلمان شرقی بود. وی به عراق آمد و به جبهه تیمور بختیار پیوست. علی نقی منزوی، کادرسازی درنجف را پی‌گیری می‌کرد و در منزل پدر رفت‌وآمد داشت. صالح قمی هم پیشکار منزوی بود که در تشکیلات آقای خویی نفود کرده بود و اصرار داشت که با دوستان مبارز، همکار و همراه باشد. منتها دوستان به او اعتماد نمی‌کردند و معتقد بودند هم ساواکی و هم توده‌ای است. ‌این‌ها به اسم روحانیت، نشریه‌ای به نام «نهضت روحانیت» را در ایران راه انداختند.
وی افزود: دوستان ما در عراق، نشریه و ارگانی نداشتند و فقط یک خبرنامه «روحانیت مبارز» داشتند که فقط تایپ می‌شد و در قالب پلی کپی و متشکل از اخباری بود که مرحوم محمد منتظری از اروپا و ایران و... جمع‌آوری می‌کرد. ‌این خبرنامه، برای تشکل‌های دانشجویی اسلامی، مانند تشکل‌های انجمن‌های اسلامی خارج از کشور فرستاده می‌شد و حرکتی ارگانیک تلقی می‌شد تا از طریق آن اعلام شود که روحانیت مبارز نجف هم، تحرکی دارد. ولی نشریه «نهضت روحانیت» یا «روحانیت مبارز» ساختگی، مربوط به همان طیف وابسته سید صالح، مدرس اصفهانی و پناهیان بود که چون اصالتی نداشت، دوامی هم نیاورد. البته این‌ها بعد از رحلت مرحوم حکیم هم حرکت زشتی کردند و امام را به عنوان مرجع علی‌الاطلاق معرفی کردند و به روحانیان دیگر، از جمله آیت الله خویی اهانت کردند و اسم آقایان راستی و مدنی را، به عنوان امضاکنندگان بیانیه‌ای آوردند که در نشریه چاپ شده بود. این حرکت بسیار مرموزانه و ذلیلانه‌ای بود و آدم‌های موجه و محترمی را وادار کردند که این مسئله را تکذیب کنند. آقای راستی، با دریا‌دلی برخورد کرد اما آقای مدنی، برآشفت و حرکت تندی کرد و گفته بود من نیامدم آبرو و حیثیت خود را دست چند بچه بدهم؛ فارغ از این‌که این طیف، ‌این حرکت را کرده بود تا امام را زیر سؤال ببرد.

همراهان علنی و غیرعلنی نهضت
دعایی در پاسخ به سؤالی درباره میزان آگاهی مبارزان و نزدیکان حضرت امام از میزان نظارت ساواک بر مجموعه فعالیت‌های آنان، توضیح داد: دوستانی که در نجف در خدمتشان بودیم، به سه گروه تقسیم می‌شدند: گروهی افرادی بودند که به اصطلاح، مهره سوخته شده بودند و راه بازگشت به ایران نداشتند؛ برای مثال، آقای حمید روحانی، مبارزی فراری بود که لو رفته بود و ساواک او را می‌شناخت. همچنین افرادی مانند محتشمی پور یا ناصری و حاج حسن کروبی، پل‌های پشت سرشان خراب شده بود و بر همین اساس، نگرانی و وحشتی از لو رفتن نداشتند و فقط محض این‌که اطلاعاتشان لو نرود، احتیاط می‌کردند و فعالیتشان به دور از چشم نامحرم و بیگانه بود و اگر روزنامه‌ای ارسال می‌کردند، با اسم مستعار بود.
وی افزود: عده دیگری هم بودند که امکان رفت‌وآمد به ایران را داشتند و مقیم بودند و پاسپورت هم داشتند، منتها سعی می‌کردند برای این‌که این امکان از آنها سلب نشود، ارتباطاتشان با مبارزان علنی و آشکار نباشد؛ یعنی سعی می‌کردند پل‌های پشت سرشان را خراب نکنند. این گروه، برای تبلیغ به کویت و بحرین و... می‌رفتند و بعضاً به ایران هم رفت‌وآمد می‌کردند. در عین حال، طیف دیگری هم بودند که به‌مصلحت و از نظر تاکتیکی خود را مخفی نگه می‌داشتند؛ یعنی علی‌رغم این‌که در امر مبارزه بسیار جدی و فعال بودند و صددرصد مورد اعتماد و وثوق هم بودند، سعی می‌شد که به هیچ قیمت، دوروبر دوستان و یاران امام و فعالیت‌های علنی مربوط به امام، حضور نداشته باشند و کسی آن‌ها را نشناسد. یکی از آن‌ها مرحوم ابوترابی بود. ابوترابی (سید اکبر) سید بزرگواری بود که هیچ گاه هیچ یک از کنجکاوان نجف و کسانی که مراقب بودند، متوجه نشدند که ایشان با امام و نزدیکان امام ارتباط دارد. وی از شیفتگان و عاشقان امام بود و شب‌ها که امام حرم می‌رفتند، از فاصله دور لحظاتی امام را نظاره می‌کرد، ولی سعی می‌کرد کسی از این مسئله بویی نبرد. بر همین اساس، در مواقع حساس و بحرانی، می‌توانستیم از ایشان استفاده کنیم. برای مثال، یک بار که لازم بود پیام حساسی از امام به ایران برسد، مرحوم حاج آقا مصطفی به من فرمودند که به آقای ابوترابی بگویید سریع خود را به قم برساند و ایشان هم سریع عازم شدند.‌ منزل ایشان، پشت منزل آیت الله شاهرودی، از مراجع وقت بود و اصلاً کسی بویی از رابطه ایشان نمی‌برد.
به گفته وی، حاج شیخ محمود محمدی یزدی از مدرسان و فضلای مدرسه آقای بروجردی هم، فرد دیگری بود که خودش و خانواده‌اش از علاقه‌مندان امام بودند، منتها به علاقه به امام و دوستان امام، تظاهر نمی‌کرد تا به عنوان یک امکان، همیشه در اختیار باشد و بتوان در روزهای مبادا و حساس، از وجودشان استفاده کرد.
به یاد دارم که بنا بر ضرورتی، مرحوم حاج احمد آقا اصرار داشتند کسی به ایران بیاید و برگردد. من سراغ ایشان رفتم. پاسپورتش را گرفتم و ایشان عازم شد. روز رفتن او، تصادفاً روزی بود که ایشان بعد از سال‌ها دوری از خانواده همسرش در ایران، پدر همسرش را به عراق دعوت کرده بود.‌ ولی ایشان خم به ابرو نیاورد و عازم ایران شد. در حقیقت، وی امکان بسیار ارجمندی محسوب می‌شد.
دعایی با بیان این‌که این‌ها تاکتیک‌هایی بودند که در مقابل ساواک اتخاذ می‌کردیم، گفت: البته ساواک علاوه بر سمپادهایی که در نجف داشت، موفق شده بود از بین دوستان ما، برخی شخصیت‌ها را شکار کند. علاوه بر این‌ها، یک چاپی ریزی هم در بیت امام بود که پیش از آن، در تهران نانوا بود و بعداً معلوم شد ارتباطاتی داشته و گزارش‌هایی داده است. البته خوشبختانه با هشیاری دوستان و با درک و درایت حضرت امام که تا اطمینان به سلامت کسی پیدا نمی‌کردند، مجال مباحث سیاسی به وی نمی‌دادند، توفیقات زیادی نصیبشان نمی‌شد و اخبار را فقط تا حدی که مثلاً قطب زاده به دیدن امام آمده است، می‌توانستند گزارش کنند و به مذاکرات دسترسی نداشتند. وی افزود: در عین حال، سفارت ایران در کربلا کنسول‌گری داشت و ساواک از طریق نمایندگانش در کنسول‌گری و چیدمان هسته‌ها و علاوه بر آن، از طریق معلمان اعزام‌شده به دبیرستان ایرانی‌ها، کنترل‌هایی می‌کرد که البته مطلب چندانی دستگیرشان نمی‌شد.

قاطعیت، صلابت و تأثیرناپذیری امام
امام در صورت رسیدن به نتیجه قطعی، تصمیم قطعی هم می‌گرفتند
این شاگرد حضرت امام خمینی(س) در بخش دیگری از این نشست، درباره ویژگی‌های اخلاقی حضرت امام، گفت: ‌گاهی ممکن است برخی جدیت و قاطعیت را با خشونت اشتباه بگیرند. ‌شخصیت امام به گونه‌ای بود که وقتی نتیجه‌ای قطعی می‌گرفتند، تصمیم قطعی هم می‌گرفتند؛ یعنی تصمیمشان به دنبال یک تشخیص بود‌ و اگر با معیارهای عقلانی و اصولی تصمیمی می‌گرفتند، دیگر تعلل نمی‌کردند و توقفی در آن‌چه تشخیص داده بودند، نبود. در عین حال، عکس آن هم صادق است؛ یعنی اگر امام در امری به نتیجه‌ای نمی‌رسیدند، محال بود کسی بتواند ایشان را تحت‌تأثیر قرار دهد و ملزم کند. نمونه‌اش این‌که من در جریان فعالیت‌های مبارزاتی، مدتی به سمت یک تشکیلات سیاسی ملغی گرایش داشتم و دلم هم می‌خواست که امام از آن سازمان و تشکیلات حمایت کند و آن را تأیید و از شهدا و زندانیان این جریان حمایت کند. در ابتدای امر، امام به این سبب که بزرگانی چون مرحوم آیت الله طالقانی، مطهری و حتی آقای منتظری به صلاحیت این جریان اطمینان داده بودند،‌ در بحران تصمیم‌گیری و تردید بودند، اما بعد از مطالعه و تحقیق درباره مبانی فکری و رفتاری آن‌ها، به نتیجه دیگری رسیدند و تردیدشان متمایل شد به نوعی مرز تخطئه که این‌ها اصلاً صلاحیت ندارند و باید افشا شوند. اما چون ممکن بود این حرکت تخطئه‌آمیز و افشای این مسئله به نفع رژیم تمام شود، امام سکوت کردند.
وی افزود: حتی در این باره، آقایان رفسنجانی، طالقانی، مرحوم زنجانی (ابولفضل)، منتظری و مطهری برای امام نامه نوشتند؛ ‌چراکه همه کسانی که به امام علاقه‌مند بودند، دلشان می‌خواست که ایشان درباره این جریان حساس و تعیین‌کننده‌ای که آن زمان در کشور اتفاق افتاده بود، بیگانه و حتی منزوی نباشد و تأکید داشتند که امام به نحوی این‌ها را تأیید کند، اما هیچ وقت نتوانستند روی اراده امام تأثیر بگذارند. خود من هم، به عنوان یک سمپاد، به ایشان مراجعه کردم و حتی یک شب بغض و گریه کردم، ولی امام تشخیصشان این بود که باید توقف و احتیاط کرد. این نشان‌دهنده قاطعیت و صلابت و تأثیرناپذیری امام است. البته درست نیست که بگوییم امام در مقابل این جریان خشونت داشتنند، بلکه قاطعیت داشتند.

دعایی در خاتمه با تأکید بر این‌که امام از نظر عاطفی بسیار مهربان و صمیمی بودند و نسبت به طیف روحانیت توجه خاصی داشتند،‌ خاطرنشان کرد: توجه و احترام خاص امام به روحانیت به حدی بود که در یک جلسه و نشست، اگر طلبه ساده‌ای هم وارد می‌شد، حتماً بلند می‌شدند و به وی احترام می‌گذاشتند و اصرار داشتند که در جمع نسبت به روحانیان حرمت‌گزار باشیم و این در حالی بود که در مقابل افراد غیر روحانی حتی وجوهات‌بده و متمکن، چنین رفتاری از خود نشان نمی‌دادند.