رجايي از زبان رجايي (دوران كودكي)

من محمد علي رجائي كه در سال 1312 در قزوين در خانواده‌اي مذهبي متولد شدم. پدرم شخصي پيشه‌ور بود و مغازة‌ خرازي در بازار داشت كه از اين طريق امرار معاش مي‌كرديم.  در سن 4 سالگي پدرم را از دست دادم و مسئوليت اداره زندگي ما به عهدة مادرم وبرادرم كه در آن موقع 13 سال داشت، مي‌افتاد. مادرم با تلاش و كوشش و حفظ حيثيت شديد خانوادگي در بين همة فاميل، ما را با يك وضع آبرومندانه‌اي اداره مي‌كرد و  براي ادارة‌ زندگيمان به كارهاي خانگي كه آن موقع معمول بود، مثل شكستن بادام و گردو و فندق و از اين قبيل كارها مي‌پرداخت. تنها دارائي قابل ملاحظه ما يك منزل كوچك بود كه آن هم از دوران حيات پدرم برايمان باقي مانده بود و آن منزل زيرزميني داشت كه مادرم با تلاشي پيگير در آن زيرزمين اقدام به پاك كردن پنبه و به طوري كه عرض كردم هسته كردن بادام و گردو و .... زندگيمان را به طرز آبرومندي اداره مي‌كرد. اغلب اوقات سرانگشتانش ترك خورده بود. برادرم هم در همان سن و سال كار مي‌كرد و در حد متعارفي كه مي‌توانست كمكي به ادارة زندگي مي‌كرد.
 
 مسافرت به مشهد
يادم مي‌ياد در يكي از مسافرتهايي كه در مشهد خدمتشون بوديم اولين بار بود كه براي زيارت حضرت رضا (سلام‌الله عليه) در دورة نخست‌وزيري ايشان مي‌رفتيم، و طبق معمول ما يك برنامة غذايي را مي‌بايست در خدمت حضرت مي‌بوديم، وقتي ما وارد شديم استقبال عجيبي كردند ايشان ايستاد به سخنراني در صحن حضرت رضا (سلام الله عليه) و مردم نيز دورش را گرفته و او را سر دوش گرفتند، همانجا برنامة غذايي هم ما مهمان بوديم و برادر عزيزحجت‌الاسلام طبسي نايب‌التوليه آستان قدس و نماينده امام در آنجا نيز حضور داشتند ما بهمراه نخست‌وزير پس از اتمام سخنراني ايشان آمديم، همة مسئولين استان و شهر مشهد در آنجا بودند.
 
سفره غذا را نيز از قبل آماده كرده بودند، و فقط چيزهاي معمولي در آن بود، شهيد رجايي ابتدا نشست و نگاهي به سفره كرد و گفت چرا اينطور سفرة غيرمعمولي چيده شده است از ايشان سؤالي كردند منظورتان چيست كجاي اين سفره غيرمعمولي است، پاسخ دادند، چرا دو نوع خورشت  است، چرا نوشابه اضافي، چرا ماست، چرا اين همه تشريفات، همه اون كساني كه تشريف داشتند مي‌دانند كه سفرة‌ غذا يك سفرة معمولي حتي درحد خانواده‌هاي متوسط بود و همين را هم رجائي در حد اسراف مي‌ديد، اشاره كرد و گفت: اگر اينها رو جمع نكنيد، من از اين غذا نخواهم خورد، و تقريباً در حال برخاستن و نيم‌خيز شده بود كه برادران ميهماندار كه پذيرايي مي‌كردند، گفتند آقا چيزي نيست يك سفرة‌ معمولي است ولي چون قاطعيت او را ديدند مجبور شدند همة آنچه را كه در سفره زيادي مي‌نمود مثل يك نوع خورشت، ميوه‌ها و نوشابه‌ها برداشتند و سفره شد، شامل يك نوع غذا و خورشت و نفري يك نوشابه و شهيد رجائي در اينجا با اين عمل يكبار ديگر به همة زمامدارها و مسئولين استان كه حضور داشتند درسي داده و آنها را براي ادامة صحيح مسئوليتشان آماده نمود و براستي مگر غير از اين هم مي‌توان از او انتظار داشت؟ پس از صرف غذا تنها به اين عمل خود قناعت نكرد بلكه استاندار را ملاقات كرده و خطاب به او گفت: من تعجب مي‌كنم كه شما هنوز هم تغيير موضع نداده‌ايد، دنيا مي‌داند كه ما واقعاً از انقلابمون چي مي‌خواهيم و چكار بايد بكنيم، اين چه عملي است كه شما داريد مي‌كنيد. آيا من اينجا باشم و اين غذاهاي الوان را بخورم در حاليكه از مردمي كه آنجا هستند (اشاره به سمت حرم امام رضا «ع» ) و من را بعنوان نخست‌وزير روي دست مي‌گيرند و مرا بعنوان حزب الهي مي‌شناسند اطلاعي نداشته باشم، آيا معني حزب‌الهي اين است اينطوري ما بايد نمونه باشيم و بدين طريق او را ضمن راهنمايي مورد ملامت قررا داد.
 
 سادگي محل كار
 هميشه خودم را يك معلم دانستهام
وقتي آقاي رجائي نخست‌وزير شد هيچ علاقه‌اي نداشت كه به محل نخست‌وزيري برود چون آن را نخست‌وزيري زمان طاغوت مي‌دانست. چون در اين زمان وزير آموزش و پرورش هم بود مي‌گفت من خودم را از اول يك معلم مي‌دانسته‌ام و چون مي‌خواهم وزير آموزش و پرورش بمانم لذا نخست وزيري بايد در محل وزارت آموزش و پرورش ايجاد بشود تا دو سه ماه هم اين فكر را دنبال كرد ولي بعد به دلائل امنيتي ناچار شد به محل نخسشت‌وزيري واقع در خيابان پاستور برود. چون اين محل به هيچ‌وجه از لحاظ امنيتي جوابگو نبود.
 
 اطاق منشي را انتخاب كرد
وقتي آقاي رجائي به نخست‌وزيري آمد پس از بازبيني اطاق كار و اطاقهاي همجوار آن، اطاق سابق نخست‌وزيري را به اطاق دفتر و منشي‌اش اختصاص داد كه اطاق بزرگي در ابعاد 8×5 متر بود. و اطاق منشي و دفتر سابق نخست‌وزيري را كه يك اطاق كوچك بود براي خودش انتخاب كرد چون اطاق ايشان طوري بود كه جلوتر از اطاق دفتر و منشي بود و هر كس قرار بود با ايشان ملاقات كند يكراست وارد اطاق نخست‌وزير مي‌شد. آقاي رجائي با اين كار مي‌خواست از اين لحاظ  دچار تشريفات مقام و موقعيت نخست‌وزيري نگردد.
  مثل همه از غذاي نخستوزيري ميخورند
در دوران رئيس جمهوري آقاي رجائي هيچ تغييري با زمان نخست‌وزيري ايشان ديده نشد. مثلاً در اوقاتي كه مناسب بود ما با تني چند نفر از كاركنان دفتر غذايمان را مي برديم و نهارمان را در دفتر با ايشان مي‌خورديم. غذاي رياست جمهوري همان غذايي بود كه در نخست‌وزيري تهيه مي‌شد. هر غذايي براي كارمندان تهيه مي‌شد ايشان هم بدون اينكه كمترين چيزي به آن اضافه شود همان را مي‌خوردند گاهي هم كه خيلي كار داشتند نهارشان را به تنهايي مي‌خوردند.
 
 تدريس خصوصي نكرد
آقاي رجائي علاقه‌اي به جمع‌آوري مال دنيا نداشت و با همان حقوق معلمي زندگيش را مي‌گذراند ايشان با اينكه معلم نمونه هم معرفي شده بود مي‌توانست مثل برخي از همكارانش درآمد خوبي از كلاسهاي اختصاصي و تدريس خصوصي داشته باشد اما هرگز تدريس خصوصي نكرد.
 
 آخرين وصيت
بيست روز قبل از شهادت، قبل از ترك خانه براي شركت در جلسه‌اي مهم، همسر رجايي به او گفت: «پيشنهاد مي‌كنم وصيت‌نامه‌ي جديدي بنويسيد. وصيت‌نامه قبلي را سال‌ها پيش نوشته‌ايد. »
رجايي به يادآورد كه در سال 1352 قبل از اين‌كه به زندان برود، وصيت‌نامه‌اي نوشته بود و آن‌ روز، هشت سال از نوشتن آن وصيت‌نامه مي‌گذشت.
كمي فكر كرد. سپس كاغذي خواست تا وصيت‌نامه‌اي جديد بنويسد. او بر روي يك برگ كاغذ دفتر مشق بدون‌ اين‌ كه پاكنويس كند خوش خط و خوانا و بدون خط‌خوردگي و روان‌ و ساده وصيت‌نامه‌اي نوشت و آن را به همسرش داد. نكاتي كه در اين چند خط به آن‌ها اشاره‌ شده، بسيار قابل تأمل است:
 
 بسم الله الرحمن الرحيم
اين بنده كوچك خداوند بزرگ با اعتراف به يك دنيا اشتباه، بي‌توجهي به ظرافت مسئوليت از خداوند رحيم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضاي آمرزش خواهي مي‌كنم.
وصيت حقيقي من مجموعه زندگي من است. به همه چيزهايي كه گفته‌ام و توصيه‌هايي كه داشته‌ام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأكيد مي‌نمايم.
به كسي تكليف نمي‌كنم ولي گمان مي‌كنم اگر تمام جريان زندگي مرا به صورت كتاب در‌آورند براي دانش‌آموزان مفيد باشد.
هر چه از مال دنيا دارم متعلق به همسر و فرزندانم مي‌باشد. كيفيت عملكرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان مي‌گذارم.
برادرم محمدحسين رجايي وصي و همسرم ناظر و قيم باشند.
خداي را به وحدانيت، اسلام را به ديانت، محمد(ص) را به نبوت و علي و يازده فرزندان معصومين عليهم‌السلام را به امامت و پس از مرگ را به قيامت و خداي را براي حسابرسي به عدالت قبول دارم و از درياي كرمش اميد عفو دارم.
اين مختصر را براي رفع تكليف و تعيين خط ‌مشي براي بازماندگان و بر حسب وظيفه شرعي نوشتم وگرنه وصيت‌نامه اين‌ بنده حقير با اين همه تحولات در زندگي در اين مختصر نمي‌گنجد و مكّه، حج بيت‌الله بر من واجب شده بود امكان رفتن پيدا نشد. اينك كه به لقاءالله شتافتم اين واجب را يكي از بندگان صالح خداوند به عهده بگيرد. ثلث اموال به تشخيص بازماندگان به «خيرالعمل» صرف شود و اگر به نتيجه قطعي نرسيدند به بنياد شهيد بدهيد.
محمدعلي رجايي
 
 
 انفجار و شهادت
در ساعت سه عصر، صداي انفجار مهيبي از ساختمان نخست‌وزيري برخاست. كاركنان به طرف محل انفجار دويدند. جمعيت زيادي از راه رسيد. همه نگران رجايي و باهنر بودند. رجايي از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانواده‌اش را در يكي از واحدهاي مسكوني نهاد رياست‌جمهوري ساكن كرده بود تا ديگر مجبور به رفت‌وآمد به خانه‌اش نباشد. كمال، پسر سيزده ساله رجايي از دور شاهد شعله‌هاي آتش بود. او با حالي آشفته به مادرش تلفن كرد و ماجرا را با او در ميان گذاشت تا همسر شهيدرجايي خودش را برساند. پيكرهاي خونين و سوخته رجايي و باهنر را به بيمارستان منتقل كردند. شدت انفجار به حدي بود كه ابتدا هيچ‌كس نتوانست كشته شدگان را شناسايي كند. جنازه‌ها را به بيمارستان انقلاب منتقل كرده و پيكر شهيدرجايي را در سردخانه قراردادند.
هيچ‌كس نمي‌دانست كه اين پيكر سوخته، بدن شهيدرجايي است. به فكر يكي از اطرافيان او رسيد كه از روي دندان‌ها مي‌توان فهميد كه پيكر سوخته، بدن شهيدرجايي است يا خير؟ اما سوختگي آن‌چنان بود كه دهان رجايي به سادگي باز نمي‌شد. لحظاتي بعد يكي از پزشكان از راه رسيد و پس از شستن لب‌ها با آب اكسيژنه، دهان را باز كرد و دندان‌ها ديده‌ شد، اما باز هم كسي او را نشناخت. همسر شهيد رجايي به بيمارستان آمد و در سردخانه پيكر سوخته شهيد‌رجايي را شناسايي كرد.
با شنيدن خبر شهادت رجايي و باهنر، مردم به خيابان‌ها ريختند و ايران در سوگ رئيس‌جمهور و نخست‌وزير خود فرو رفت. با طلوع آفتاب روز نهم شهريور ماه مردم در مقابل مجلس شوراي اسلامي تجمع كرده و با سردادن شعار«رجايي، رجايي! راهت ادامه دارد! » پيكر او و شهيد باهنر را تا بهشت زهرا مشايعت كردند.
 
 
اطلاعيه خانواده شهيد محمدعلي رجايي رييسجمهور
 
                                        بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
محمدعلي رجائي مقلد امام و فرزند ملت به عهد و پيماني كه با خداي خويش بسته بود وفا كرد و به كاروان شهداي اسلام و انقلاب اسلامي پيوست. «واوفوا بعهد الله اذا عاهدتم» رجايي اين سرباز اسلام و انقلاب كه طعم فقر و محروميت را چشيده بود و هنوز نقش آثار داق و شكنجة زندان‌هاي منحوس، پهلوي از پيكر او محو نشده بود، در مبارزه بي‌امان خويش عليه ظلم و جور و استكبار، عليه شرك و كفر و الحاد تا پاي جان ايستاد و با خون خود، نهال انقلاب اسلامي ايران را آبياري كرد و به خدا پيوست. اينك اي امت شهيدپرور و انقلابي ايران، فرزند شما محمدعلي رجائي، كه شما با رأي قاطع خود او را به رياست‌جمهوري اسلامي ايران برگزيده و با انتخاب او به رياست جمهوري به جريانات انحرافي و سازش‌كارانه خط بطلان كشيديد در راه انجام وظيفه‌اي كه به عهده او گذاشته بوديد شهيد شد. او خود را به حق فرزند ملت مي‌دانست و اينك خانوادة‌ وي شهادت او را به امام ملت بزرگ و انقلابي ايران تبريك و تسليت مي‌گويند و تو اي امام بزرگوار، دعا كن كه خدا خون اين شهيد را كه از ميان مردم محروم و مستضعف جامعه برخاست و در راه حفظ و حراست حقوق محرومان و مستضعفان جامعه و استقرار حاكميت اسلام شهيد شد از امت مسلمان و شهيدپرور ايران بپذيرد و اينك ما، همسر و فرزندان و خانواده شهيد رجايي، امروز در اجتماع دانشگاه حاضر مي‌شويم تا يك بار ديگر با امام و امت مسلمان انقلابي ايران در ادامه راه شهيدان تجديد بيعت كنيم. در اهتزاز باد پرچم خونين اسلام، پرطنين باد بانگ آسماني الله‌اكبر، به اميد پيروزي اسلام و مسلمين.
خانواده شهيد  محمد علي رجائي