رمان انقلاب: مختصات، بایدها و نبایدها
کاستیها و کوتاهیهای ما در هر یک از عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب که توجیهپذیر باشد، بدون شک در زمینۀ ادبیات داستانی و رمان انقلاب چنین نخواهد بود. ضعفهای ما در عرصۀ داستاننویسی و رمان را نمیتوان به تهدیدها و توطئهها نسبت داد یا کمبود امکانات و محاصرۀ اقتصادی را به عنوان دلیل آن مطرح کرد. بر فرض آنکه مناسب نبودن وضعیت زیست اجتماعی عموم فرهیختگان را بخواهیم زمینههای این کاستیها عنوان کنیم، آیا در عرصۀ دیگری مانند سیاست خارجی، تجهیزات دفاعی، پیشرفتهای علمی و... شاهد آن نبوده و نیستیم که در بستری از تهدید، تهاجم و توطئه به شکوفاییها و افتخارات بسیاری دست یافتهایم؟
پس درد رماننویسی ما در چیز دیگری است! شاید بتوان گفت که فرزندان انقلاب در عموم زمینهها جرأت حضور، مقاومت و حماسهآفرینی را داشتهاند، امّا در اینچنین زمینهای، نه آنچنانکه باید و شاید. آیا گام نهادن در این راه آنقدر هراسانگیز است که ما شاهد چنین راه کمرهرویی بودهایم؟
در مقالۀ زیر نکتههایی در این زمینه یادآوری شده است.
پیشگفتار
با گذشت حدود بیست و نه ساله از پیروزی انقلاب بزرگ و بینظیر اسلامی در کشورمان و انتشار آثار داستانی متعددی با موضوع انقلاب، همچنان شاهد دغدغۀ بزرگ مسئولان فرهنگی و دلسوزانِ روشنبین انقلاب، در مورد نبودِ رمانی که توانسته باشد منصفانه، آگاهانه و همهجانبه، تصویری قابل قبول از این انقلابِ بزرگِ بیبدیل قرن، پیش روی مردم کشورمان و جهان، از این نسل و نسلهای آتی قرار دهد، هستیم.
دراینباره ــ خاصه در سالیان نخست پس از پیروزی انقلاب ــ داستانهای کوتاه بسیاری نوشته و منتشر شده است. داستانهای بلند و رمانوارههای «زرد» و یا با نگاه تحریفگرانه ــ از سوی بازارینویسان و نویسندگان مارکسیست و غربزده ــ نیز دراینباره، متعدد نوشته و منتشر شده است. اما رمانی با اوصاف پیشگفته، که نیاز واقعی و از حقوق اولیۀ این انقلاب الهی است، هنوز چاپ و منتشر نشده است. تا آنجا که، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت نهم، پس از توصیۀ مقام معظم رهبری به وزیر محترم متولی این وزارتخانه، در بدو تشکیل این دولت، مبنی بر لزوم توجه ویژه به ادبیات داستانی متعهد، و نیز تصدی «معاونت فرهنگی» این وزارتخانه توسط کسی که خود سابقۀ طولانی در امر داستاننویسی و نقد ادبی دارد، در همین مدت کوتاه، سلسله اقداماتی را در جهت جبران این نقیصه ــ تا حد ممکن ــ آغاز کرده است؛ که از آن جمله میتوان به اعلام برگزاری جشنوارۀ بزرگ ادبیات داستانی انقلاب ــ با مشارکت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی ــ اشاره کرد.
آنچه در پی میآید، مرور گذرای تجربههای مستقیم صاحب این قلم، در اینباره است. امید که به سهم خود، بتواند برای کسانی که از این پس بنا دارند در این راه گام بگذارند، مفید و راهگشا باشد.
رمان مورد نظر انقلاب، کدام است؟
1ــ چنین اثری، در وهلۀ اول، باید به لحاظ پیرنگ و ساختار، «رمان»، به معنی درست و فنّی کلمه باشد. سابقۀ داستاننویسی ما در داخل کشور، از مشروطه به این سو، نشان میدهد که نویسندگان ایرانی اصولاً «رمان» نمینویسند؛ بلکه آنچه به این نام از آنان منتشر میشود، عمدتاً داستان کوتاه بلند، داستان بلند و یا در بهترین صورت خود ــ در تعبیری متناقضنما ــ «رمان کوتاه» است بهطوریکه، در ادبیات داستانی نوین ما، شاید به معنی درست کلمه، دو ــ سه «رمان» هم نداشته باشیم.
نخستین مشخصۀ یک رمان، پیرنگ گسترده و گَشَن و انبوه است. چنین پیرنگی را اگر بخواهیم به صورت تجسمی نشان بدهیم، باید تنه و شاخههای درختی همچون یک «اَفرا»ی کهنسالِ بارور، یا در اندازۀ کوچکشدهاش، تنه و شاخههای یک درخت نارونِ تنومندِ سن و سالدار را رسم کنیم. آشنایان با چنین درختهایی میدانند که، از تنۀ اصلی که بگذریم ــ که حکم همان شخصیت اصلی و ماجراهای مستقیماً مرتبط با او در داستان را دارد ــ از این تنه، شاخههای اصلیِ قطور و بلندی منشعب میشود؛ که حکمِ دیگر شخصیتهای مهم داستان، بعد از شخصیت اصلی، و ماجراهای مستقیماً مرتبط با آنان را دارد. در عین حال که، از هر یک از این شاخههای اصلی، دهها شاخۀ فرعی منشعب شده است؛ که حکمِ دیگر شخصیتهای نقشآفرینْ اما کماهمیتتر از شخصیتهای ردۀ قبلی را دارند. و این سیرِ مراتبی از اصلی به فرعی و فرعیتر و... چندان ادامه مییابد، که احساس میشود آخرین شاخهها، از نازکی، به ضخامت ــ مثلاً ــ یک چوب کبریت میرسند. اما، مجموعۀ مرتبط، هماهنگ و موزونِ این تنه و شاخهها و شاخچهها، پیکرۀ رشید، انبوه، بهسامان و زیبای درختی واحد را تشکیل میدهند. در مقابل درخت تبریزی، که صرفاً مشتمل بر یک تنۀ صاف و مستقیم، با شاخچههایی گرداگرد آن است؛ که نسبت به تنه، جز حالت پیرایهای را ندارند؛ و میتوان این را، شکل تجسمی پیرنگ «داستان بلند» دانست.
2ــ دربارۀ مضمون و درونمایه و دیگر عناصر مهم و بنیادین نیز، کم و بیش و با تفاوتهایی، میتوان ــ باید بتوان ــ مشابه چنین پیکرهای را، برای یک رمان به معنی درست کلمه، ترسیم کرد. ضمن آنکه، دربارۀ عناصری همچون مضمون و درونمایه، علاوه بر لزوم تعدد و وسعت گسترده، عمق و غنایِ در حداکثرِ ممکن، لازمۀ شکلگیری یک رمان به معنی فنی کلمه است. همچنان که، طول زمان تاریخی و تقویمی از زندگی قهرمانان اصلی، که محور یک رمان قرار میگیرد، چیزی در حدود عمر یک نسل از ایشان، یا دستِ کمْ از ابتدای تکوین شخصیت آنان برای ورود به مسائل و معرکههای اصلی و مهمِ مطرح در رمان، تا رسیدن به وضعیت ثباتآمیزی است که به نظر میرسد تا پایان عمرشان، دوام مییابد.
یک نمونۀ تام و تمام و کامل از این جهات، «جنگ و صلح»، اَبَر اثر رشکانگیز و ــ اگر نگوییم بیبدیل ــ کمنظیر نابغۀ عالم داستان، لئو تولستوی است.[1] رمانی که یک قلم، فقط بالغ بر پانصد شخصیت داستانی دارد.
3ــ چنین اثری، اگر پرداخت درست، فنّی و ریزبافت داستانی داشته باشد، به طور طبیعی، نوشتهای طولانی و حجیم از کار درخواهد آمد؛ که قاعدتاً تعداد صفحات آن، سر به هزاران صفحه خواهد زد. مگر آنکه نویسنده، با بهرهگیری از برخی از شگردهای رمان نو، در روایت و پرداخت، بتواند آن را در حجمی فشردهتر عرضه کند. که در آن صورت نیز، هزار تا هزار و دویست صفحه ــ با حروف منطقیِ معمول ــ ، حداقل تعداد صفحات قابل تصور برای چنین رمانی است. (در عین حال که، مبالغه در استفاده از شگردهایی همچون تداعی، تلخیص و مانند آنها، میتواند از عدۀ خوانندگان عادی رمان، بسیار بکاهد.)
4ــ داستانهای صرفاً شکلگرفته بر بسترهای خانوادگی (مانند مد داستانهای زرد یا اغلب داستانهای نویسندگان زن) ــ حتی با وجود داشتن طولِ بسیار ــ هرگز نه به معنی درست کلمه تبدیل به «رمان» میشوند و نه میتوانند «رمان انقلاب» به معنی مورد انتظار شوند.
طبعاً هر انسانی ــ و خاصه قهرمانان رمانهایی با موضوع اصلی انقلاب ــ همزمان، بر بَسترهای گوناگونی پا به عرصۀ وجود میگذارد و زندگی و فعالیت میکند و میبالد. مهمترین این بسترها، عبارتاند از بستر خانواده، بستر جامعه، بستر اعتقادی، بستر تاریخی و سیاسی، بستر اقتصادی و... .
بیتردید، در هر داستان به معنای درست کلمه، مهمترین بستر، همان بستر خانوادگی است. اما سایر بسترها نیز، به تناسبّ مضمون و درونمایۀ اصلیِ مورد نظر، نقشی برجسته و مهم ایفا میکنند، و در داستان، باید در حد و اندازۀ لازم خود، برجسته شوند و مدّنظر قرار گیرند. لازمۀ اهتمام به چنین امری توسط نویسنده نیز، داشتن اطلاعات وسیع و عمیق از این مقولاتِ به ظاهر فراداستانی است. به گونهای که، هیچ نویسندۀ حتی سالمندی نیز، به تصور اینکه خود در سالیان پیش و پس از انقلابْ در این کشور حضور داشته و زندگی کرده است، و به صرفِ اتکا بر دیدهها و شنیدهها و تجارب شخصی خویش، قادر به نمایاندن کافی و وافی و صحیح این بسترها در داستانش، و تأثیر آنها بر زندگی، شخصیت و افکار قهرمانانش، و در نهایت، به تصویر کشیدن ریشههای شکلگیری، نضج و تحقق انقلاب اسلامی نخواهد بود. به علاوه، ازآنجاکه یک سلسله جریانهای فرامرزی و بینالمللی، همچون فراماسونری، صهیونیسم، استعمار و امپریالیسم، یا ابرقدرتهایی مانند انگلیس، روسیه، آلمان، فرانسه، امریکا یا رژیم اشغالگر قدس نیز، هریکْ در دورانهایی و به نوعی، در مقدرات کشور ما دخیل بوده و از حامیان و اربابان طیفهایی از حاکمان و دولتمردان داخلی بودهاند، نویسندۀ رمان انقلاب، باید از این جریانها و روابط و دول و ریشهها و علل توجه ویژۀ آنها به این بخش از کرۀ زمین نیز، اطلاعات لازم، داشته باشد.
آگاهی از پیشینه، نحوۀ فعالیت و دامنۀ نفوذ جریانهای فکری و سیاسیای همچون مذهبیهای سنّتگرا، مذهبیهای نوگرا، اسلامگراهای متصل به روحانیت و اسلامگراهای مستقل از روحانیت، مذهبیهای متحجر، شبهروشنفکران شیفتۀ غرب، شبهروشنفکران وابسته به بلوک شرق (مارکسیسم و کمونیسم)، روشنفکران مستقل و دیگر جریانهای فکری و احزاب و تشکلها و گروههای سیاسی داخلی (در مجموع، تاریخ معاصر کشور) نیز، از دیگر لازمههای کارِ نویسندۀ رمان انقلاب ــ در شکل و اندازۀ مورد انتظار ــ است.
اما لازمۀ نمایاندنِ طبیعی و قابل قبولِ این بسترهای مهم در چنین رمانی، آن است که شخصیت اصلی و شخصیتهای مهم رمان، افرادی به لحاظ فکری، بالاتر از سطح عوام باشند. چنین اشخاصی یا باید از افراد دارای تحصیلات عالی و صاحب دغدغههای جدی فکری (اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، ...) باشند، یا از همان ابتدای زندگی، به سبب نوع تربیت و محیط خانوادگی و اجتماعی، صاحب چنین دغدغههای فراشخصی و فراعوامانهای شده باشند، یا آنکه در طول زندگی، خواه ناخواه، به این وادیها کشیده شده و با این مسائل، درگیری یافته باشند. و شاید مناسبترین نمونۀ چنین قهرمانانی، افراد تحصیلکردۀ مبارز باشند.
ورود در چنین حیطههایی نیز، نیازمندِ حداقلِ آشناییِ درست و علمی با درون و بیرون تشکیلات حکومتی، امنیتی و نظامی رژیم گذشته است.
همانگونه که اشاره شد، پرواضح است که منظور از این همه، غفلت از جنبههای خانوادگی، شخصی، عاطفی و احساسی آن قهرمانان، و ارائۀ تصویری صرفاً اجتماعی و سیاسی از شخصیت آنان، نیست (از قضا، این، همان اشتباهی است که بسیاری از نویسندگان متعهد ما، در نوشتن تعداد زیادی از داستانهای مربوط به جبهه و جنگ هشتساله مرتکب شدند؛ و کمترین زیانش، از دست دادن مخاطبان عام ــ که در حقیقت خوانندگان اصلی رمان و داستاناند ــ بود). بلکه، همچنان که در ابتدای این بخش از بحث تأکید شد، در هر حال، هر رمان اصیلی، از همین بستر خانوادگی آغاز میشود، و در طول مسیر نیز، بیشترین اهتمام خود را در نمایاندن خصایص شخصیتی قهرمانانش صرف میکند. منظور آن است که رمان انقلاب، ضمن توجه کامل به این جنبه، نباید از سایر بسترهای متشکله و مؤثر بر شخصیت و سرنوشت قهرمانان خود غفلت کند، یا به اندازۀ کافی، به آنها نپردازد.
5ــ قهرمان اصلی چنین رمانی، ناگزیر، باید شخصی باشد که یا از ابتدا به اسلام انقلابی و آرمانهای امامخمینی باور عمیق قلبی داشته باشد، یا آنکه در طول داستان، به این اعتقاد برسد. به عبارت دیگر، او نمیتواند و نباید فردی تا پایانْ بیاعتنا یا مخالف و معاند با اسلام و انقلاب باشد همچنانکه در شخصیتهای مهم داستان نیز، در صورت وجود تنوع و تکثر آراء و اعتقادات، طبعاً نمیشود چه به لحاظ عِده و چه عُدّه، غلبه را به معاندان و مخالفان یا بیاعتنایان داد.
6ــ معنای پیشنهادهای اخیر، البته این نیست که رمانِ انقلابِ مورد نظر ما، یک رمان بهاصطلاح تکثرگرایا (پلورالیستها)، تکصدایی و یکطرفه است که در آن، همه چیز نه براساس سِیْر طبیعی تکوین شخصیتها و روابط واقعی اجتماعی پیش میرود، بلکه همه چیز، از قبل، صرفاً براساس خواست و تصمیم نویسنده تعیین شده و شکل گرفته است. به عبارت دیگر، منظور این نیست که نویسنده، به اشخاص و صداهای مخالف ــ علیرغم وجودشان در جامعه ــ اجازۀ اظهارنظر و بلند شدن ندهد. طبعاً، چنین آثاری، نمیتوانند باور و همدلی خوانندۀ منصف و حقطلب ــ متعلق به هر طیف فکری و اعتقادی ــ را به خود جلب کنند؛ و در نتیجه، آن بُرد و تأثیر لازم را در طیفی وسیع از مخاطبان، نخواهند داشت. اما ــ آن چنان که اخیراً در آثار برخی افراد سادهلوح یا استحالهشده، که جرئت اقرار به وقوع این تحول در خود را ندارند، و حتی در آثار داستانی مرتبط با دفاع مقدس هم مرسوم شده است ــ از آن سوی بام نیز نباید افتاد. به این معنی که، با توجیهات سخیف و بیمبنایِ شبهفنّی و استدلالهای سستی از این قبیل، نباید رمان انقلاب را، به تریبونی مفت و مجانی برای معرفی و تبلیغ افکار و احزاب و جریانهای منحرف و معاند تبدیل کرد. این کار نیز، هر چند به نظر، راه رفتن بر لبۀ تیغ را میماند و چهبسا بسیار دشوار به نظر برسد، اما آشنایان به فوت و فنّ داستاننویسی میدانند که شدنی است؛ و این قدرها هم هراسانگیز نیست.
نوشتن چنین داستانهایی، البته، به مراتب دشوارتر از نوشتن داستانهای تکصدایی است. اما به همان نسبت نیز، حاصلِ کار، بارها دلنشینتر، باورپذیرتر، مؤثرتر و ماناتر، از آب درخواهد آمد؛ و طیف به مراتب وسیعتری از مخاطبان را به خود جلب خواهد کرد.
یک ملاک قضاوت راجع به چنین آثاری این است که داستان، درحالیکه چند صدایی و موضع آن نسبت به دیگر گرایشهای فکری منصفانه است، برای مخاطبان حقطلبْ بد و غلطآموزی ندارد؛ و برآیند کلی محتواییاش، متمایل ساختن دل و اندیشۀ مخاطبان به حقیقت و حقانیت اسلام، انقلاب اسلامی و ارزشهای آن است.
در این ارتباط نیز، دوستان داستاننویس ما خوب است توجه داشته باشند که:
الف) هر مکتب ادبی متعهدی که برای ادبیات شأن سازندگی و تعالیبخشی معنوی برای نوع بشر قائل است، در واقعیتگراترین شکل خود، خواه ناخواه، مقداری آرمانگرا نیز هست یعنی خود را کاملاً و صددرصد، اسیر دست و پا بستۀ وضع موجود نمیداند و نمیکند. به عبارت دیگر، از نوعی «واقعیتگرایی متعالی» پیروی میکند. در عین حال که پیوسته مراقب است به ورطۀ رمانتینیسم یا ایدهآلیسم محض، فرو نغلتد.
ب) حتی واقعیتگراترین نویسندگان، خود نیز نیک میدانند که نه امکان بازتاباندن تمام واقعیت را در قالب داستان دارند و نه اصولاً لزومی دارد که خود را به چنین مشقتی بیندازند. همچنانکه نظریهپردازان این مکتب نیز، چنین توصیۀ نالازمی را به پیروان خود نکردهاند. آنچه در این میان مهم است، هنرِ ایجاد «توهمِ واقعیت» در ذهن و ضمیر مخاطب است. هنر و مهارت واقعی نویسنده، در اینجاست که خود را نشان میدهد و باید نشان بدهد.
7ــ با توجه به اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، درواقع از 15 خرداد 1342 آغاز شد، و دورانی حدوداً پانزدهساله را ــ به صورت زیرزمینی و مخفی ــ برای رشد و تکوین خود، و یک دوران تقریباً یکساله را به صورت مبارزۀ آشکار و علنی و همگانی طی کرد تا به پیروزی اولیه و ساقط کردن رژیم دوهزاروپانصدسالۀ شاهنشاهی دست یافت، به نظر میرسد یکی از بهترین مبدأهای زمانی برای رمان این انقلاب، همان 15 خرداد 1342 باشد. هرچند، در صورت داشتن فرصت و توانایی، نویسندۀ چنین رمانی میتواند ابتدای زمان رمان خود را تا دورانهایی همچون مشروطه، یا آغاز مبارزات پارلمانی مدرس با رضاخان، یا هنگام اعلام وجود رسمی جمعیت فداییان اسلام، یا حضور فعال آیتالله کاشانی در جریان نهضت ملّی شدن صنعت نفت نیز عقب ببرد. بااینهمه، پررنگترین بخشِ پیش از پیروزیِ انقلابِ چنین رمانی، طبعاً باید به همان پانزده ــ شانزده سالِ از 1342 تا 1347 اختصاص یابد.
8ــ زمان انتهای چنین رمانی میتواند از 22 بهمن 1357 تا پایان جنگ تحمیلی و ارتحال امامخمینی تا حتی سالهای اخیر، متغیر باشد. این امر، تابع دامنهای است که نویسنده برای کار خود انتخاب کرده و پیرنگی است که برای داستانش ریخته است. اما به نظر میرسد مناسبترین و به طور نسبی کاملترین محدودۀ زمانی برای چنین داستانی، تا پایان جنگ تحمیلی باشد. زیرا ــ همچنان که همگان مستحضرند ــ یک دهۀ اول پس از پیروزی انقلاب، زمان وقوع تحولات بسیار و شگفتیسازی در عرصۀ کشور شد؛ که نقشی اساسی در نمایاندن آن سویِ واقعیِ چهرۀ افراد و جریانهای سرشناس سیاسی و اعتقادی و دوستان و دشمنان واقعیِ داخلی و خارجی اسلام، انقلاب، نظام جمهوری اسلامی و در کل، کشور و ملّت ایران داشت. همچنان که، اگر مقاومت جانانه و ایثارگرانه و هوشیاری مردم خداجوی ما در برابر سیل بنیانکن توطئهها و تهاجمها ــ از همه سو ــ و رهبریِ خداییِ امامخمینی نبود، اینک اثری از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران و تبعات مثبت و چشمگیرِ جهانیِ آن، باقی نبود.
9ــ چنانچه رمان مورد نظر، سالیان پس از پیروزی انقلاب را نیز در بر بگیرد، بسیار خوب خواهد شد اگر گوشهای از تأثیرهای شگرفی که این انقلاب الهی در سطح جهان، خاصه منطقه ایجاد کرده است نیز، نمایانده شود. این کار، مثلاً از طریق سفر یک یا چند تن از قهرمانان اصلی یا مهم رمانْ به یکی از سرزمینهایی که این تأثیرها در آنْ نمود بیشتری یافته (مانند لبنان) و حضور طولانیمدتِ آنان در آنجاها، و استفاده از شگردهایی از این قبیل، میسّر میشود (کاری که تا حدودی، در داستان «رقص در دل آتش» سعید عاکف، صورت گرفته است).
چند توصیۀ فرعی
ــ ادبیات زندان و تبعید (در رژیم گذشته) بخشی از ادبیات داستانی انقلاب هست؛ اما به تنهایی برای شکلدهی به رمان انقلاب، کافی نیست.
ــ مبارزات فکری و قلمی روشنفکران، یا مبارزات چریکی و زیرزمینی گروههای شبهنظامی، میتواند بخشی از رمان مورد نظر انقلاب باشد؛ اما همۀ آن، نه.
ــ درست است که مبنای انقلاب اسلامی ما، فرهنگ، باورهای مذهبی و اندیشه است، اما رمان موردنظر، نباید به ورطۀ رمانهای «عقاید» در بغلتد. نوشتن رمانهایی که اساس آنها بر جدلهای کلامی و طرحِ لُخم و پوستکندۀ عقاید به شکل افراطی و خستهکننده است، طیف وسیعی از خوانندگان رمان را، از خواندن چنین آثاری، منصرف میکند. همچنان که هر انقلابی ــ و از جمله، انقلاب ما ــ آمیزهای از فکر و اندیشه و عمل است، داستانِ آن نیز باید چنین باشد. بنابراین، نوشتن داستانهایی با آدمها و حوادث اندک و بحثها و جدلهای طولانی، که اغلب نیز (همچون «زندهباد مرگ» ناصر ایرانی) در مکانها و محیطهای دربسته، و به دور از اجتماع بزرگ انسانهای انقلابی و غیرانقلابی میگذرد، نمیتواند انتظارِ دلسوزانِ این عرصه را، برآورد. داستان حجیم نزدیک به سههزارصفحهای «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی، توانسته است تا حدودی، چنین تعادلی را بین این جنبهها ایجاد کند. هرچند، سمت و سوی آن در نهایت، لزوماً آنچه مورد انتظار ماست، نیست؛ و در آن، عملاً نام و نشانی از نهضت امامخمینی و انقلاب اسلامی ــ به این معنا ــ مشاهده نمیشود. از نمونههای خارجی و ترجمهای، «گذر از رنجها» اثر حجیم آلکسی تولستوی، شاید مدل مناسبتری برای این کار باشد. این اثر، همچنین، به لحاظ آمیختن هنرمندانۀ انقلاب بلشویکی و جنگ جهانی و جنگهای داخلی نیز، نمونۀ مناسبی است.
ــ بیتردید، داشتن تجربۀ مستقیم و بیواسطه از اوضاع و شرایط قبل و بعد از انقلاب، برای نویسندۀ رمان انقلاب، بسیار مفید و کارساز است؛ و در شرایط مساوی از نظر توانِ نویسندگی، اولویت و ترجیح در پرداختن به این مهم، با چنین نویسندهای است. اما این، به آن معنا نیست که نویسندگان جوانتری که آن زمان را درک نکردهاند، قادر به پرداختن به این کار نیستند. این افراد نیز میتوانند با مطالعۀ متون مناسب و دیدن فیلمهای ــ مستند و غیرمستند ــ مربوط به آن زمان، کمبود تجربۀ شخصی در اینباره را، به مقدار زیادی جبران کنند. در عین حال که، نویسندگان گروه اول هم ــ همچنان که پیشتر نیز اشاره شد ــ در موارد زیادی، از مراجعه به نوشتهها و فیلمهای پیشگفته، بینیاز نیستند.
ــ نویسندگانی که قصد دارند به نوشتن رمان مورد نظر دربارۀ انقلاب بپردازند، بهتر است داستانهای بلند و رمانوارههایی را که پیشتر در همین موضوع نوشته و منتشر شده است، با دقت و نگاهی منتقدانه بخوانند. این کار، حداقل سه فایده میتواند برای آنان داشته باشد:
اولــ بعضی نکاتی را که ممکن است از نظرشان مغفول مانده باشد به یاد میآورند.
دومــ متوجه قوتها و ضعفهای آن آثار میشوند، و به طور طبیعی خواهند کوشید آن قوتها را در آثار خود داشته باشند و حتی ارتقا دهند، و از افتادن به ورطۀ آن ضعف و نقصانها بپرهیزند.
سوم ــ از پیمودن دوبارۀ راههای رفته بپرهیزند، و بکوشند در کار خود، از زوایایی تازه و متفاوتْ به موضوع بنگرند، و به سهم خود، نوآوریهایی داشته باشند.
برخی از این داستانها ــ صرفنظر از مواضع اعتقادی و سیاسی نویسندگان و درونمایهشان ــ عبارتاند از: زندهباد مرگ (ناصر ایرانی)، حوض سلطون (محسن مخملباف)، آتش از آتش، کلاغها و آدمها، بادها خبر از تغییر فصل میدادند، پشهها (جمال میرصادقی)، رازهای سرزمین من (رضا براهنی)، آتش بدون دود، فردا شکل امروز نیست (نادر ابراهیمی)، سیاهچمن، اسماعیل (امیرحسین فردی)، قطار 57 (رضا رئیسی)، اسیر زمان (اسماعیل فصیح)، مدار صفر درجه، و درخت انجیر معابد (احمد محمود)، طبل آتش (علیاصغر شیرزادی)، موریانه (بزرگ علوی)، (نادر ابراهیمی).[2]
پینوشتها:
________________________________________
[1]ــ صاحب این قلم، سالها پیش، در کتابی حجیم با عنوان «نگاهی تازه به جنگ و صلح» (از انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی)، به تفصیل دربارۀ این اثر، سخن گفته است. مقام معظم رهبری، با وجود تعریف از «جنگ و صلح»، معتقدند که قدرت و دامنۀ نفوذ قلم لئو تولستوی، محدود به طبقۀ اشراف و درباریان و مرفهان جامعۀ روسیۀ زمان خود است؛ و سایر طبقات مردم را در بر نمیگیرند.
[2]ــ این مقاله بخشی است از تحقیق در دست تألیف گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.