رهبرى فره‏مندانه در آسياى امروزى مائو، گاندى و خمينى

تاريخ جديد آسيا، تا حد زيادى، دايرمدار يك رشته انقلابهاى ملى است. ملل كنونى آسيا، از اندونزى، چين و ويتنام گرفته تا هند، پاكستان و ايران، نمايانگر آميزه پيچيده‏اى از تمدنهاى كهن و مبارزات انقلابى معاصرند. واضح است كه طيف وسيعى از عوامل تعيين‏كننده، در خيزشهاى اجتماعى قرن بيستم نقش داشته‏اند، كه از آن جمله‏اند امپرياليسم غربى، علم و فن‏آورى نوين، علايق قومى متعارض، رودررو شدن نظامهاى ارزشى سنتى با تلاش در جهت دين‏زدايى، و مقتضيات توسعه اقتصادى و تغيير اجتماعى.
در عين حال كه مجموعه متنوعى از عوامل تاريخى، سياسى و فرهنگى، اوضاع و احوالى مستعد تغيير اساسى را در آسياى امروزى ايجاد كرده‏اند، يك عامل بنيادين در هر انقلابى رهبرى است. در رهبران يك جنبش مى‏توان درونمايه‏هاى محورى، انگيزه‏هاى محرك، و روحيات گروه را تشخيص داد. زيرا از آنجا كه رهبران، نيازها و خواسته‏هاى پيروانشان را با صراحت اظهار مى‏كنند، به نظر مى‏رسد كه ناگزير، به شكل تجسم نمادين توده‏ها درمى‏آيند. مثلا نهضت اصلاح طلبى پروتستانتيزم در اروپا ناگزير با شخصيت مارتين لوتر پيوند خورده بود; درست همان طور كه انقلاب امريكا نمى‏تواند از مبلغان اصلى آن: تامس جفرسون، ساموئل آدامز، و جرج واشنگتن جدا باشد.
اهميت غيرقابل انكار رهبرى در جنبشهاى اجتماعى منجر به تاليفات محققانه قابل ملاحظه‏اى شده است. هرچند كه محققان در باب ميزان تعيين‏كنندگى‏اى كه يكايك رهبران نسبت‏به پيامدهاى تاريخى دارند، كه چيزى است غير از واكنش صرف رهبران نسبت‏به شرايط اجتماعى و اقتصادى غيرشخصى، و همين‏طور در باب بهترين ابزار سنجش نفوذ يا تاثير رهبران توافق ندارند. شكى نيست كه ارتباط ميان سخنگويان و حاميان جنبشهاى توده‏اى متضمن تاثير و تاثر پيچيده‏اى ميان افكار عمومى، دخل و تصرف در نمادها، استراتژى‏هاى بسيج [نيروها]، و جنبه‏هاى روان شناختى انقلابيون است. براحتى مى‏توان با اين نتيجه‏گيرى برنز همراه شد كه «رهبرى يكى از مشهودترين و فهم‏ناشده‏ترين پديده‏هاى روى زمين است‏».
اين مقاله، در تلاش براى فهم بهتر ماهيت جنبشهاى انقلابى در آسياى امروزى، به بررسى سه انقلاب در چين، هند و ايران با توجه به قهرمانان نمادين آنها: مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آيت‏الله خمينى مى‏پردازد. من بر اين مطلب استدلال خواهم كرد كه اين هرسه رهبر از «فره‏»، يعنى از قدرت و نفوذى فوق طبيعى بر پيروانشان، برخوردار بوده‏اند، و آثار اين نفوذ مى‏تواند در تبيين هويت و قوت اين سه جنبش مفيد باشد.
مفهوم فره ريشه در فلسفه يونان دارد و در كليساى مسيحى صدر اول توسط پل قديس، براى توجيه «موهبت لطف‏» كه به روح‏القدس نسبت داده مى‏شد، به كار رفت (نامه اول به قرنتيان، 12). جامعه‏شناس صاحب‏نام آلمانى، ماكس وبر، انديشه نفوذ فره‏مندانه را بسط و اشاعه داد و آن را در كنار قدرت عقلانى (يا قانونى) و قدرت سنتى (يا موروثى)، سه نوع مهم اقتدار در امور انسانى به حساب آورد. وبر مى‏نويسد:
اصطلاح «فره‏» بر خصلتى خاص از آن شخصيتى منفرد اطلاق مى‏شود كه به واسطه آن، آن شخصيت‏سواى از انسانهاى عادى قرار مى‏گيرد و كسى تلقى مى‏شود كه از موهبت قدرتها يا خصايل فوق‏طبيعى، فوق انسانى، يا لااقل به‏نحو بخصوصى استثنايى برخوردار است. اين قدرتها يا خصايل چنانند كه در دسترس اشخاص عادى نيستند، بلكه اسوه يا واجد منشا الهى تلقى مى‏شوند، و براساس آنها فردى كه با آنها مرتبط است رهبر تلقى مى‏شود.
بنديكس در توضيح مفهوم‏پردازى نظرى وبر متذكر شده است كه رهبرى فره‏مندانه در شرايط بحرانى، فراوان بروز مى‏كند و «با هيجانى جمعى همراه مى‏شود كه توده‏هاى مردم از طريق آن به برخى تجارب خارق‏العاده كه به موجب آنها خود را تسليم رهبرى قهرمانانه مى‏كنند، پاسخ مى‏دهند».
پس رهبران فره‏مند مظهر يگانه افراد ملهمى هستند كه قادرند وفادارى بنده‏وار گروهى از پيروانى را كه از احساس فورى و فوتى بودن اوضاع و احوال و سالت‏خودشان سرشارند، جلب كنند. چنين اشخاصى توان آن را دارند كه «هم نظام نمادين و شناختى... و هم نظام نهادى‏» پيروانشان را نظم و سامان تازه بخشند. از اين رو، اقتدار فره‏مندانه هم پرقدرت است و هم بالقوه بى‏ثبات; زيرا نيروى خود را از اراده جمعى مريدان مى‏گيرد. عامل سرنوشت‏ساز اين نيست كه رهبر ملهم از عالم ربوبى باشد، بلكه اين است كه پيروانش او را بدين‏گونه شناخته باشند. چنانكه يك محقق چينى‏امريكايى يادآور مى‏شود:
بشر صرفا در جهانى از واقعيات زندگى نمى‏كند. بلكه، ما در جهانى از واقعيات مدرك زندگى مى‏كنيم كه مى‏تواند با خود واقعيت تطبيق كامل داشته يا نداشته باشد. چگونگى رفتار افراد تا حد زيادى وابسته است‏به اين‏كه آنان ياد گرفته باشند جهان اطرافشان را چگونه ادراك كنند.
قدرت تحول‏ساز يك رهبر فره‏مند بايد از طريق شيوه‏هاى خلاقانه عمل، دخل و تصرف مؤثر در اسطوره‏هاى مشترك [مردم] و اشكال مبتكرانه ابلاغ [پيام] بروز يابد. خيلى از اوقات، قهرمان فره‏مند مجاهدات خود را با «خواست‏خدا» يا حقايق سرمدى عالم برابر مى‏گيرد، و جنبش خود را با مرتبط كردنش به يك «معيار اخلاقى متعالى‏» حقانيت مى‏بخشد. وقتى پيامى پوشيده در استعاره و صور خيال‏منجيانه با شيوه‏هاى عمل همراه با از خودگذشتگى و ايثار توام مى‏شود، رهبر مى‏تواند واجد ويژگيهاى خداگونه شناخته شود. زنان و مردان عادى، از طريق وفادارى نسبت‏به اشخاصى كه گمان مى‏رود تجسمى از عالم ربوبى‏اند، جسارت مى‏يابند كه در طلب حدى از رستگارى شخصى و اجتماعى برآيند.


مائوتسه دونگ و فره‏مندى در چين
يكى از انقلابيون بزرگ در تاريخ آسيا مائوتسه دونگ (مائو تسدونگ) است. مائو، به عنوان پدر جمهورى خلق چين، اصلاحات بنيادينى در ساختار اجتماعى، اقتصادى و ايدئولوژيك يك‏پنجم بشريت ايجاد كرد. بنا به برآورد ويلسن: «مائو در قرن ما تاكنون در قياس با هركس ديگر، بيشترين زندگيهاى انسانى را به عميق‏ترين وجه تحت تاثير قرار داده است.... معدودى از مردان عمل به اندازه او، در دورانى چنين طولانى، به شيوه‏اى تا بدين حد تمام و كمال و با چنين نوآورى‏اى، كار انجام داده‏اند.»
يك راه سودمند براى تحليل اهميت اين شخصيت اين است كه كمونيزم چينى را جنبشى در اصل، دينى تلقى كنيم كه مائو رهبر معنوى آن بوده است. در واقع، جمعى از محققان در تفسير مائوئيسم، از استعاره دينى سود جسته‏اند. مثلا فيتز جرالد، با توجه به عناصر «فديه، سعادت آتيه، مبارزه با بدى، ايمان، و احسان‏» كه در كمونيزم و مسيحيت مشتركند، «تشابه بسيار چشمگير»ى ميان آن دو مى‏ديد. ليفتن استدلال مى‏كند كه انگيزه مائو آرزويى بود براى كسب جاودانگى از طريق اطمينان به اين‏كه انقلاب هرگز نمى‏ميرد، و از اين رو درصدد آن بود كه به پيروانش قدرت دهد تا فاتحان بى‏قيد و شرط انسانها، فن‏آورى و مرگ گردند.
البته، آرزوى غلبه بر مرگ، در اديان جهانى، مضمونى است كه دائم تكرار مى‏شود. مائو جوياى پيوندى نظير آن با ابديت‏بود; [البته] نه از طريق كارهاى خير يا لطف الهى، بلكه از طريق شور انقلابى، بدين ترتيب، شورشهاى اجتماعى‏اى چون جهش بزرگ به جلو (1958) و انقلاب كبير فرهنگى پرولتاريا (69-1966) مى‏توانند تلاشهايى در جهت كسب تاثيرى تطهيرگرانه، شبيه تاثير قربانى شدن مسيح بر صليب، كه سبب ساز غلبه بر مرگ شد، تلقى شوند. انقلاب فرهنگى، براى مائوئيست‏هاى درست‏آيين، نوعى مناسك تطهير بود; وسيله‏اى براى توقف حركت‏به سوى فن‏سالارى‏اى كه نمايندگانش پراگماتيست‏هايى چون ليو شائوچى و دنگ شيائوپينگ بودند. ديويد اوئن، چين‏شناس انگليسى، كه در خلال دهه 1960 در چين زندگى مى‏كرد، توضيح مى‏دهد كه مائو، تحت‏حمايت ارتش سرخ و گارد سرخ، از انقلاب فرهنگى به عنوان يك «فرآيند تجديد عهد» براى نسل جديدى از چينيان سود جست، تا آن نسل از نو خود را وقف «بينش انجيلى‏» انقلاب معنوى و اجتماعى مائو گرداند.
مائو، مشابه با نقش پيامبرانه عيسى(ع) و محمد(ص) در تكون اديان جديد، ويژگيهاى منحصر به فرد رهبرى فره‏مند را تجسم مى‏بخشيد. مثلا «راهپيمايى طولانى‏» پرپيچ‏وخم 35-1934 را وسيله‏اى براى تثبيت قدرتش در درون حزب كمونيست قرار داد و به رفقايش گوشزد كرد كه راهپيمايى نشان داد كه كليد پيروزى نهايى، همكارى و اتحاد با جمعيت عمدتا روستايى چين است. به تشويق مائو، تبليغاتچيان بعدها از راهپيمايى طولانى به عنوان يك سفر زيارتى قهرمانانه به سوى آزادى، كه از نظر اهميت نمادين، قابل قياس با بيرون رفتن يهوديان از مصر به رهبرى موسى بود، تجليل مى‏كردند. به همين ترتيب، «شنا»ى معروف مائو در رودخانه يانگ‏تسه، در شانزدهم جولاى 1966 «حادثه‏اى به دقت تدارك ديده‏شده‏» بود... كه طراحى شده بود تا تصوير مائو را در ميان جوانان اشاعه دهد و مرحله توده‏اى انقلاب فرهنگى پايه‏ريزى شود.
تاثير حضور مائو در برابر جماعت عظيم مردم شاهد چشمگير اين مطلب است كه ميليونها چينى وى را فره‏مند مى‏دانستند. در طول انقلاب فرهنگى شهرت داشت كه سربازانى كه در پكن رژه مى‏رفتند، رژه رفتن را متوقف مى‏كردند و از جلو رفتن امتناع مى‏ورزيدند، مگر در صورتى كه او براى تماشايشان بر سكو قرار مى‏گرفت. در فاصله ميان اوت و نوامبر 1966، مائو يازده‏بار در خلال اجتماعات توده‏اى از گارد سرخ سان ديد; در هجدهم اوت از دخترى خواست تا بازوبند گارد سرخ را بر بازوى او ببندد تا حمايت‏خود را از آرمان آنان نشان دهد. ليفتن تاثير او بر اجتماعات عظيم را با «روش مرد مقدس هندى‏اى‏» مقايسه مى‏كند «كه براى انتقال قدرت خداگونه‏اش به مردم عادى فقط لازم بود كه در برابر آنان ظاهر شود».
مائو براى تثبيت تصوير نوعى قدرت فوق طبيعى، از وجوهى از جهان‏شناسى سنتى چينى بهره گرفت كه ارتباط نزديكى ميان ارواح و آدميان قائلند. بسيارى از قصه‏هاى [مربوط به دوران] پيش از كمونيزم، انديشه عاميانه‏اى را منعكس مى‏كردند درباره خدايانى كه در قالب انسان به زمين هبوط مى‏كردند، و درعين حا،ل انسانهايى در آسمان به خدايى مى‏رسيدند. مثلا فون شن ين يى فرآيندى را توصيف مى‏كند كه از طريق آن «فرزانگان، قهرمانان و صالحان چنانكه بايد و شايد به مقام خدايى رسانده مى‏شوند و مورد پرستش قرار مى‏گيرند تا آن‏كه به مرتبه خدايى مى‏رسند.» علاوه بر اين، حكمت عاميانه در چين سنتى قائل بود كه انسانهاى زنده مى‏توانند «به صورت خدايانى نمودار شوند كه جنبه‏اى از محيط طبيعى‏» چون درختان، رودها و كوهها را «تحت نفوذ داشته باشند». جاى تعجب نيست كه بسيارى از اشعار خود مائو مشتمل بر كنش و واكنش متقابل استعارى‏اى ميان آسمان و زمين است، و در آنها اهميت فراوانى به پيروزيهاى كمونيست‏ها بر ارتشيان كومينتانگ داده مى‏شود.
مائو در آخرين دهه‏هاى زندگانى‏اش به جايى رسيد كه فرقه‏اى از پيروانش او را، نه‏تنها به عنوان يك پيامبر سياسى و قهرمان ملى، بلكه چونان خدايى بر روى زمين، تقديس مى‏كردند. حاميان او جزئيات بخصوصى از معجزاتى را كه به قدرت فوق‏طبيعى تفكر مائو نسبت داده مى‏شد، فراهم آوردند. افرادى كه ادعا شده كه از مشمول معجزه هاى پزشكى شده‏اند، شامل افراد كورى بودند كه شفا يافتند و بينا شدند، كرولالهايى كه گويايى خود را باز يافتند، مبتلايان به غده و خونريزى‏اى كه بهبود يافتند و، در چند مورد معدود نيز، كسانى كه از نظر بالينى مرده بودند و به زندگى بازگشتند. اين‏گونه حوادث به نحو چشمگيرى هم رديف معجزاتى‏اند كه در عهد جديد به عيسى(ع) نسبت داده شده است. و هرچند تفكر ماركسيست‏لنينيستى معمولا از تكون شخصيت پرستى رويگردان است و به جاى آن بر ضرورت بى طبقه بودن [جامعه] تاكيد مى‏ورزد، مائو از ستايشهاى متملقانه‏اى كه بر او بار مى‏شد جانبدارى مى‏كرد و به ادگار شنو مى‏گفت كه ارتباطات انسانى، ناگزير متضمن «طلب پرستش شدن و طلب پرستيدن است.»
به دنبال درگذشت مائو در سال 1976 جريان پايدارى از زيورآلات كم بها، كتابها، عكسها، مجسمه‏هاى نيم‏تنه، تمثالها، بناهاى يادبود و زيارت زادگاه او در شائوشان گواه بر تداوم آن چيزى است كه سكولمن آن را «يك دين توده‏اى واقعى متعلق به مائو» مى‏ناميد. با وجود اين، در دوره اخيرتر، مقامات بلندپايه چينى كوشيده‏اند تا گرايش به خدا ساختن مائو را تغيير جهت دهند. در سوم اكتبر سال 1979 روزنامه خلق اعلام داشت كه مائو «يك حكيم يا خدا نبود» و جمله‏اى از دنگ شيائوپينگ در سال 1956 را نقل كرد از اين قرار كه عشق به يك رهبر «در اصل جلوه‏اى از عشق به منافع حزب است... و به هيچ‏وجه [به معناى] خدا ساختن آن فرد نيست‏». در بهار 1980، روزنامه شانگهاى، روزنامه كارگران، گروه چهار نفره را به خاطر اين‏كه مائو را «از يك رهبر به يك خدا و تئورى انقلابى را از يك علم به يك دين‏» تبديل كرده بودند، به باد انتقاد گرفت. اين روزنامه اعلام داشت كه آن رويكرد، موجد «ايمان كور» مبتنى بر خرافات بود. در عين حال كه ممكن است‏سران امروزى [چين] به لحاظ سياسى صلاح را در اسطوره‏زدايى از تصوير مائو ببينند، [خود] اين واقعيت كه آنان بايد چنين كنند دلالت‏بر آن دارد كه در سراسر يك نسل بسيارى از چينيان او را فره‏مند مى‏دانسته‏اند.

مهاتما گاندى و فره مندى در هند
انقلابى آسيايى ديگرى كه زندگى او شاهد شگرف و خطاناپذيرى بر نفوذ فوق طبيعى او بر پيروانش بود مهنداس كارامچاند گاندى بود. گاندى، كه به او لقب ستايش‏آميز «مهاتما» (روح بزرگ) داده شده بود، مردم هند را از طريق شيوه‏هاى غيرخشن عصيان مدنى، عليه استعمار انگليس بسيج كرد. چه‏بسا هيچ چهره ديگرى در قرن بيستم چنان استفاده خلاقى از ابزارهاى اخلاقى و معنوى براى رسيدن به اهداف سياسى و عملى نكرده باشد.
شخصيت و راه و روش زندگانى گاندى شباهت نزديكى با شخصيت و راه و روش زندگى يك قديس هندو داشت. گاندى در بيشتر زندگى‏اش يك ذوتى (لنگ) ساده مى‏پوشيد، كه منعكس‏كننده مفهوم هندويى اپريگرهه (عدم تملك) بود. وى همواره آيين اهيمسه (عدم خشونت) را تبليغ مى‏كرد و اعتقاد خود به گياهخوارى را ركن مهمى از آن فلسفه مى‏دانست. گاندى در سال 1906، به عنوان وسيله‏اى براى پرورش انضباط شخصى و ضبط و مهار شهوات، زندگى‏اى براساس ميثاق برهمه چريه (ورع جنسى) در پيش گرفت. و اين سياستمدار قديس‏گونه رعايت‏سكوت (نوعى امساك از گفتار) را در خود پرورد تا توانش را براى مراقبه و خلوت كردن با آنچه او آن را «صداى درون‏»ش مى‏ناميد بالا برد. زمانى يكى از ستايندگان امريكايى [گاندى] گفت كه تمرينات هفتگى او براى مراعات يك‏روز سكوت بزرگ‏ترين دستاورد گاندى بوده; زيرا به نحو سمبليك نشان‏دهنده قدرت اخلاقى‏اى بود كه در او اندوخته گشته و هرگاه نياز بود رها مى‏شد.
مبارزه اخلاقى گاندى، طى اصلاحات اجتماعى بر سه هدف مهم متمركز بود: استقلال هنديان، حذف نظام كاستى [ طبقاتى] و اتحاد هندوان و مسلمانان. گاندى در تلاش براى جلب حمايت عمومى نسبت‏به اين اهداف، صور گوناگون و خلاقانه‏اى از عمل انقلابى را به كار بست كه همگى به نحو مؤثرى با ارزشهاى سنتى آيين هندو همسان بودند. براى مثال، در مخالفت‏با استفاده از لباس انگليسى، هنديان را تشويق كرد كه خرمن آتش عظيمى از اجناس خارجى برپا كنند، و بدين ترتيب، قابليت تطهيركنندگى آتش را كه با آيينهاى مرده‏سوزى پيوندى ديرين داشت‏به كار گرفت. گاندى براى تبليغ برنامه‏اش در باب كار سازنده و صنايع دستى محلى، چرخه (چرخ نخ ريسى) را به عنوان يكى از نمادهاى اصلى جنبش استقلال تبليغ كرد. و براى تشويق انضباط شخصى و رياضت رهايى بخش در توسل به وجدان انگليسى، خطمشى روزه گرفتن و اعتصاب غذا را در حدى بسط داد كه در تاريخ بشر نظيرى نداشت.
گاندى پيوسته برنامه اعتراضات سياسى و بازسازى شخصى‏اش را (كه ستيه گرهه يا «نيروى حقيقت‏» ناميده مى‏شد) در لباس اصطلاحات دينى مى‏پوشاند. گاندى در روزنامه‏اش هند جوان، در سال 1920، ادعا كرد كه
بودا بدون هيچ ترسى جنگ را به درون اردوگاه دشمن كشانيد و روحانيت پرنخوتى را به زانو درآورد.... مسيح، تاجى از خار بر سر، بر صليب جان داد و زير بار زور يك امپراتورى تمام‏عيار نرفت. و من اگر مقاومتهاى داراى يك سرشت‏خشونت پرهيزانه را پيش مى‏كشم، براحتى و با فروتنى قدم جاى پاى اين معلمان بزرگ مى‏نهم.
گاندى از مراسم دعا به عنوان محلى براى تعليم هزاران و، پس از پيدايش راديو و تلويزيون، ميليونها تن از هواداران استفاده مى‏كرد. او اعتصاب غذاهايش را كه رواج فراوان مى‏يافت تمرينهاى معنوى مى‏دانست و اغلب آنها را با مراسم سرود مذهبى، آوازهاى شكرگزارى و قرائت كتاب مقدس به پايان مى‏برد. وقتى كه گاندى، در مارس 1930، «راهپيمايى نمك‏» مشهور خود را در مخالفت‏با ماليات بستن انگليسيان بر نمك، كه مايه نفرت بسيار بود، به راه انداخت، به مريدان خود گفت: «من به درستى آرمانمان و پاكى سلاحهايمان ايمان دارم.... سفر ما يك سفر زيارتى مقدس است.» راهپيمايى 24روز به طول انجاميد و صفى از حاميان را به خود جلب كرد كه تا دو مايل ادامه داشت. به هنگام رسيدن به كرانه اقيانوس دردندى، مهاتما قانون استعمارى را با برداشتن مشتى نمك در ميان فريادهاى «درود بر منجى!» زيرپا گذارد. بعدها، ميليونها هندى درگير تحريمها و تمردهايى شدند كه منجر به بازداشت‏شش هزار تن شد.
گيرايى فره‏مندانه گاندى ناشى بود از تركيبى از پيام به‏هنگام و برانگيزاننده او، تصوير قديس‏گونه و متواضع او، و اشكال مبتكرانه‏اى كه براى مشاركت توده‏اى طراحى كرد. در همان سال 1912، وقتى كه گاندى هنوز داشت آسياييها را عليه سياست تبعيض‏گرانه در آفريقاى جنوبى بسيج مى‏كرد، گوپال گوكال، ملى‏گراى ميانه‏رو هندى، خاطرنشان كرد كه «گاندى قدرت معنوى حيرت‏انگيزى در درون خود دارد كه انسانهاى عادى گرد او را به قهرمان و شهيد بدل مى‏كند». يك تاريخ‏نويس مسلمان اذعان كرده كه كلمات شفاهى يا مكتوب گاندى «جذابيت‏خاصى براى توده عوام هندو داشت، زيرا بسيارى از هنديان او را در اذهان خود تا مرتبه يك اوتار يا تجسم خدا بالا مى‏برند».
گزارشهاى شاهدان عينى گرايش هنديان بى شمار را به اين‏كه گاندى را چهره‏اى خداگونه تلقى مى‏كردند، تاييد مى‏كند. يك مبلغ دينى آمريكايى نقل كرده كه «جمعيتى حدود يكصد هزار نفر از مردم روستايى، زن و مرد، را ديده است كه از دورترين نقاط كشور جمع شده بودند تا سخنان ساده او را گوش دهند... ديدار مهاتما گاندى به خودى خود، در نظر يكايك آنان نوعى تزكيه و عمل دينى بود». طى دوران سير و سياحت طولانى گاندى از سال 1933 تا 34، كه در خلال آن وى 350000 روپيه براى قضيه نجسها جمع كرد، مردمى كه يك‏ميليون و دويست هزار نفر برآورد شدند تنها در عرض دو هفته با او ديدار كردند. يك زندگى‏نامه‏نويس جماعات انبوهى را كه او در بيهار به گرد خود جمع كرد، اين‏گونه توصيف كرده است: «سكوهاى ايستگاههاى كنار جاده در همه‏جا شلوغ بود. مردم سراپا اشتياق براى درشن او از ركاب كوپه‏اش بالا مى‏رفتند. و براى اين‏كه سانحه‏اى پيش نيايد، قطار مى‏بايست در چندين جا مى‏ايستاد و ركابها خالى مى‏شدند». يك شاهد عينى از روى وجنات مردمى كه بر مهاتما نظر افكنده بودند ادعا مى‏كرد: «چنان بود كه گويى آنان خدايى را ديده بودند.»
مفهوم درشن تاثير عظيمى را كه صرف ديدن شخصى كه اوتار تلقى مى‏شود دارد، تا حدى تبيين مى‏كند. درشن، كه از نظر لغوى به «نظر كردن‏» تعريف مى‏شود، در جامعه هندى نمايانگر تجربه‏اى عاطفى است; نوعى اتحاد ديدارى كه هنديان از طريق آن سبت‏به رهبرى مورد تحسين احساس تعلق مى‏كنند. واكر توضيح داده است كه در نظر هندوان «نگريستن آگاهانه به يك شخص يا چيز مبارك بركت مى‏آورد، زيرا رؤيت آن امر پربركت‏خاصيت آن را به نگرنده منتقل مى‏كند». اين پديده در عكس‏العملهاى عمومى نسبت‏به ظاهر جسمانى گاندى، به وضوح تاثيرگذار بود.
ويژگيهاى ديگر جامعه هندى مى‏تواند اين مساله را كه ميليونها تن از پيروان گاندى از او خدا ساخته بودند بيشتر تبيين كند. نظام كاستى، با فرضهاى عميقا ريشه‏دارش در باب طبقه‏بندى جامعه، بدون شك در وجهه‏اى كه گاندى در تصور عموم داشت، نقشى بسزا داشته است. اين انديشه ذاتى نظام كاستى است كه بعضى از مردم، خصوصا برهمنان، نسبت‏به ديگران توانايى بيشترى براى [انجام] وظايف روحانى و مقدس دارند. (البته گاندى اين را قبول نداشت، و عمدا به پايين‏ترين طبقه اجتماع، [يعنى] نجسها، با عنوان هريجانها يا «فرزندان خدا» اشاره مى‏كرد.) علاوه بر اين، افتادگى و شگردى كه گاندى بر خود واجب مى‏شمرد، با تلقيهاى سنتى در خصوص انسانهاى مقدس مطابقت داشت. رويكرد معنوى گاندى به سياست، وى را به‏صورت گوروهاى هندى، كه بيشتر از روى نحوه زندگى‏شان شناخته مى‏شوند تا با فتاوى رسمى‏شان، درآورد. درواقع، سينگر دريافت كه بسيارى از هندوان، گاندى را به عنوان يك سدو (سالك زاهد) كه از موهبت‏ستوه‏گونه، [يعنى] خصلت قوه تميز و اشراق الهى، برخوردار است مقدس مى‏شمردند. بنابراين، مى‏توان همراه با رودولفس نتيجه گرفت كه
فره‏مندى گاندى مرجعى فرهنگى دارد.... او به شيوه‏اى تازه و متناسب با زمان، اين انديشه را ابلاغ كرد كه آنان كه بتوانند بر خويشتن تسلط يابند، مى‏توانند به آرامش، شايستگى دينى و سلطه بر محيطشان نايل شوند، و با اين پيام، واكنشى را برانگيخت كه تنها اقتدار او به عنوان يك سياستمدار تمام‏عيار و كاردان نمى‏توانست‏برانگيزد.

آيت‏الله خمينى و فره‏مندى در ايران
نمونه‏اى متاخرتر از رهبرى آسيايى كه ردپاى نفوذ او را مى‏توان در اين برداشت عمومى يافت كه او ويژگيهايى منحصر به فرد و ملهم از جانب خدا دارد، روح‏الله موسوى خمينى، رهبر انقلاب اسلامى ايران است. خمينى، متولد سال 1899، مجتهد [يعنى] عالمى در زمينه فقه و فلسفه اسلامى، شد. وى كه در سال 1963 به مقام مرجع تقليد ارتقا يافت، هر روز بيش از پيش جسورانه به اظهارنظر در باب مسائل سياسى پرداخت، و با صلابت تمام به انتقاد از سلطنت پهلوى به جهت‏شيوه‏هاى دين‏زدايانه و مستبدانه آن در متجددسازى ايران پرداخت. خمينى بازداشت و سپس براى مدت پانزده سال تبعيد شد، و در روز اول فوريه 1979 به دنبال سقوط محمدرضا شاه پهلوى، پيروزمندانه به ايران بازگشت.
خمينى، مانند گاندى، خوف و حمايت‏بسيارى از هموطنانش را از طريق تمسك مؤثر به كششهاى دينى قوى آنان به دست آورد. وى سرسپردگى شديدى نسبت‏به خواست‏خدا (الله) از خود نشان مى‏دهد، و عكسهاى بسيارى از وى در حال خواندن نماز گرفته شده است. لقب خمينى، آيت‏الله، به معناى «نشانه خدا» و مخصوص گروه برگزيده‏اى از روحانيان مسلمان است كه به خاطر بينش معنوى استثنايى شان مورد احترامند. اين‏كه پايگاه عاليت‏خمينى در شهر مقدس قم است وجهه قديس گونه او را بيشتر تقويت مى‏كند و اين وجهه در پوستر سياسى‏اى كه به‏نحو گسترده‏اى توزيع شده و اعلام مى‏دارد «ديو (شاه) چو بيرون رود فرشته (خمينى) درآيد» منعكس شده است. خمينى تقريبا هر سخنرانى عمومى‏اى را با توسل به رحمت الهى آغاز مى‏كند: «به نام خداوند (الله) رحمتگر مهربان.»
فن بيان خمينى شيوه زاهدانه زندگى وى را استحكام بخشيده است. فرياد محكوميت فساد شاه معزول و امپرياليسم امريكا توسط وى، از گيرايى عرفانى‏اى به واسطه خون، مرگ و شهادت سرشار است. خمينى كه در 24 اگوست 1979 در مدرسه دينى فيضيه قم سخن مى‏گفت چنين اظهار داشت:
ما خونهاى فراوان و شهيدان بسيار داده‏ايم. اسلام خون داده است و شهيد داده است. ما از شهادت نمى‏ترسيم. ما هرچه براى اسلام بدهيم كم داده‏ايم. زندگى ما چه ارزشى دارد؟ كسانى كه ضعف ما را مى‏خواهند خيال نكنند كه جوانان ما از مرگ يا شهادت مى‏ترسند.
خمينى، مانند همه انقلابيون واقعى، همواره پيروانش را به آمادگى براى جان باختن در راه آرمانشان ترغيب كرده است. بسيار بجا بود كه اولين كار او در ازگشت‏به ايران ديدار از قبرستان بهشت‏زهراى تهران و بزرگداشت‏شهداى انقلاب اسلامى بود.
يك مجله امريكايى در تحليل تاثير شگرف خمينى بر حيات ايرانيان اظهار داشته است:
حال و هواى انقطاع عارفانه به دقت پرورش يافته او اراده‏اى پولادين، وفادارى‏اى انعطاف‏ناپذير و راسخ نسبت‏به آراء و نظرات ساده‏اى كه چندين دهه آنها را تبليغ كرده است، و شمى به ظرافت تنظيم‏شده براى بيان صريح شور و غضبهاى مردمش را در خود پنهان مى‏دارد.... او واجد با مهابت‏ترين و تهديدآميزترين موهبتهاى سياسى است: توان برانگيختن ميليونها نفر، هم بر ستايش و هم بر خشم.
و اگر ستايش جنون‏آميز جماعات عظيم، آزمونى براى رهبرى فره‏مندانه باشد، در باب صلاحيت‏خمينى كمتر شكى مى‏توان داشت. در دهم دسامبر 1978، زمانى كه وى هنوز در فرانسه بود، جمعيت انبوهى مركب از دو ميليون نفر در ميدان شهياد (كه اكنون نامش آزادى است) در تهران راهپيمايى كردند و در يك «همه‏پرسى خيابانى‏» قطعنامه‏اى را پذيرفتند كه مى‏گفت: «امام خمينى رهبر ملت است، و خواسته‏هاى او خواسته‏هاى همه ملت است; و اين راهپيمايى راى اعتمادى است كه ما از دل و جان به او مى‏دهيم‏». شش‏ماه بعد، در هفدهم جولاى 1979، ايرانيانى كه طبق برآوردى يازده ميليون تن بودند، در پاسخى گسترده به نداى خمينى جمع شدند تا حمايتشان را از انقلاب نشان دهند. در پنجم ژانويه 1980 تظاهراتى در تهران حدود يك ميليون طرفدار را به خود جلب كرد.
گيرايى خمينى براى جماعات عظيم با تاثير عميق او بر افرادى كه او را ملاقات مى‏كنند هماهنگ است. مشهور است كه زايران مسلمانى صدها مايل راه رفته‏اند فقط به اين خاطر كه از خانه خمينى در قم ديدار كنند. يك مسلمان سنى پاكستانى تجربه منقلب‏كننده‏اى را كه خود در خلال ديدارى خصوصى با آيت‏الله شاهد آن بوده چنين تعريف كرده است:
وقتى خمينى وارد اتاق مى‏شود سكوت برقرار است. به نظر مى‏رسد كه او بر هوا گام مى‏زند. او پشت‏به ديوار بر روى ملافه‏اى كتانى باوقار مى‏نشيند، پشت او در هشتادسالگى مانند مردى جوان راست است. در چهره‏اش درخششى هست، تركيبى از سرزندگى جسمانى و قدرت معنوى، همراه با فروتنى و ملاطفتى غيرقابل وصف كه به نظر مى‏رسد برخاسته از فهم و حكمت فوق‏العاده باشد. او به نرمى سخن مى‏گويد، بدون كوچك‏ترين نشانه‏اى از قدرتى كه بر نفوس مستمعينش اعمال مى‏كند.
چنين برداشتى در درون بافت انقلابى جنبش اسلامى به خوبى پذيرفتنى است. به عقيده يك استاد دانشگاه ايرانى «آيت‏الله خمينى، گذشته از اين‏كه بى‏اندازه فره‏مند است، خصايص سنتى‏اى را تجسم مى‏بخشد كه ايرانيان رهبران مقاومت مردمى‏شان را بدان وسيله مورد قضاوت قرار مى‏دادند استقامت و تقوا (صداقت، سادگى و فروتنى)».
توفيق خمينى در بسيج ميليونها طرفدار، همچون مائوتسه دونگ و مهاتما گاندى، از توان او براى بيان صريح خواست عموم برحسب نيازهاى اجتماعى متعالى نشات مى‏گيرد. اين هرسه رهبر مقتضيات عدالت انسانى را به فرمانى آسمانى يا خواست الهى منسوب مى‏كردند. و هرسه با اين كار نقش خدمتگزار متواضع مردم را برعهده مى‏گرفتند. خمينى در سخنرانى‏اى در ژوئن 1979، سالگرد پانزدهم خرداد، روزى در ژوئن 1963 كه در آن بنابر برآوردى پانزده هزار تن در تظاهراتى خونين عليه كومت‏شاه كشته شدند، اين راى را مورد تاكيد قرار داد: «از پانزده خرداد تا حالا شما (مردم) خون داده‏ايد و در ميدان جنگ جنگيده‏ايد. ما (روحانيون) هيچ حقى نداريم ما بايد خدمتگزار شما باشيم.»
درست همان‏طور كه در چين و هند عوامل فرهنگى‏اى چون خدا ساختن ارواح انسانى و آموزه هندويى اوتار در مستعد شدن اوضاع و احوال اجتماعى براى رهبران فره‏مند سهم بسزا داشتند، همين‏طور جامعه ايرانى نيز واجد مختصات چندى است كه مى‏توانند در تبيين ابهت و رازورمز خمينى، ما را يارى دهند. دير زمانى قبل از ظهور اسلام در ايران، قدرت سياسى ايرانيان متكى بر نظريه‏اى در باب الوهيت در لباس شاهان بود. همان‏گونه كه سورى نشان داده است، مفهوم «روحانى‏شاه‏» در ايران از زمانى كه كوروش كبير شاهنشاهى هخامنشى را، در حدود 2500 سال پيش، تاسيس كرد و اعضاى خاندان سلطنتى ايرانيان از آن زمان از فرهى مخصوص به خود برخوردار بوده‏اند وجود داشته است.
با توجه به پافشارى اكيد دين اسلام بر توحيد و بر تساوى اجتماعى همه مردم، شايد چنين به نظر برسد كه ورود اسلام به ايران در قرن هفتم پس از ميلاد، سد راه پيدايش قهرمانان خداگونه شده باشد، اما نقش محورى پيامبر [اسلام] محمد(ص) در ابلاغ خواست‏خدا به انسان، امكان [وجود] رهبر ملهم از جانب خدا را تصديق كرد و، تا قرن شانزدهم، كيشهاى شخصيت گوناگونى با نويسندگانى كه معجزات الهى‏اى را به پيامبر(ص) نسبت مى‏دادند حول محور او قد برافراشتند.
با وجود اين، چيزى كه براى اسلام ايرانى مهم‏تر بود گسترش تشيع بود، كه فرقه‏اى از دين اسلام است كه وجه تمايز آن ايمان به جانشينى امامان يا افرادى بسيار عظيم است كه اوصاف «عصمت از گناه و عصمت از خطا» را به دست آورده‏اند و اين بدانان امكان مى‏دهد كه نقش منجيانه‏اى را در روى زمين ايفا كنند. وات گفته است كه نظريه شيعيان در خصوص رهبرى، بر يك سنت عربى دوهزار ساله در باور به شاهان نيمه‏الهى متكى است. بنابراين آيت‏الله خمينى وارث نظام ارزشى‏اى است كه در آن فره‏مندى نوع مشروعى از اقتدار است:
تشيع اقتدار دينى را در يك شخص ملهم متمركز مى‏كند.... فرقه افراطى شيعيان در موهوب بودن امامان اغراق مى‏ورزند و ادعا دارند كه بعضى يا همه آنان ذاتى الهى دارند يا مظاهر مجسم خداوندند. شيعيان با داشتن اين عقيده، به آنان حيثيت الهى مى‏دهند.. .. عموما رهبران چنين جنبشهايى [نيز] درباره خود ادعاهايى مى‏كنند كه مستلزم اصل و ذات فوق بشرى است. فرقه على‏اللهيان، كه هنوز هم در فارس و هند پيروانى دارد، نام خود را از اعتقادش به خدا بودن «على‏»[ع] اخذ كرده است.
در عين حال كه خمينى هرگز ادعا نكرده است كه خداست، نفوذ فوق‏العاده او بر ميليونها شيعه ايرانى، به‏ناگزير، با اعتقاد آنان به امام مقدس و انتظار براى او پيوند دارد.

بحث
ديديم كه چگونه مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آيت‏الله خمينى هرسه در رهبرى به مرتبه‏اى نايل شدند كه ميليونها تن از پيروانشان آنان را واجد خصايص فوق بشرى، اگر نگوييم الهى، مى‏دانستند. هريك از آنان، در هدايت جنبشهاى انقلابى مربوط به خود در چين، هند و ايران، صفاتى را بروز دادند كه غالبا با فره‏مندى پيوند دارد: رسالتى خطير، اشكال نوآورانه شركت توده‏ها در اقدامات سياسى، استعداد دميدن روح ايثار در پيروان خود و توان استفاده بجا و مؤثر از اسطوره‏ها و سنن فرهنگى. علاوه بر اين، هرسه از اعتماد به نفس، از خود گذشتگى و علقه سختگيرانه‏اى به ضبط و مهار شخصى و كار سخت دفاع مى‏كردند، و اين مطلب اين ادعاى مازليش را تاييد مى‏كند كه چنين مشخصاتى ويژگى رهبران انقلابى است.
مسلما، اين سه شخصيت‏با اختلافات مهمى از يكديگر جدا مى‏شوند. سرسپردگى شديد گاندى و خمينى به خدا، با پرستش الحادى حكومت طبقه پرولتاريا از سوى مائو ضديت آشكارى دارد. پافشارى گاندى بر عدم خشونت، بر ضد اين شعار معروف مائو بود كه قدرت سياسى از لوله تفنگ بيرون مى‏آيد. و با اين همه، مواضع عديده‏اى از مشابهت را ميان اين سه نفر مى‏توان شناسايى كرد: هر سه در پى سامان‏دهى جديد و اساسى جامعه شان بودند; هر سه در طول عمرشان بسيار بحث‏برانگيز و مورد انزجار مخالفان بودند; هرسه بسيارى از مؤلفه‏هاى متجددسازى، دين‏زدايى و صنعتى‏سازى را رد مى‏كردند; هر سه گرايش چشمگيرى به ضدعقل‏گروى داشتند; هرسه با توده‏هاى روستايى هم در فكر و هم در لباس احساس نزديكى و همبستگى مى‏كردند; هر سه بر انكار نفس و ايثار تا پاى مرگ در صورت لزوم مصر بودند; هر سه مدافع فعاليت‏شديد اجتماعى بودند; هر سه گرايشهايى به ناسازگارى منطقى داشتند; هر سه على‏رغم عدم قبول تصدى هرگونه وقعيت‏حكومتى رسمى، در مركز تصميم‏گيرى بودند; و هر سه در برنامه‏ريزى اقتصادى در مجموع كفايتى نداشتند.
ويژگى بارز و شگفت‏آور اين تحقيق ناشى از ملاحظه اين مطلب است كه سه جامعه آسيايى بسيار مجزا و مختلف، هر سه رهبرانى بسيار فره‏مند در دامن خود پروردند. در واقع، شخصيتهاى جهان سومى بسيار ديگرى نيز فره‏مند شناخته شده‏اند: اگر بخواهيم چندتايى از آنان را نام ببريم مى‏توانيم از سوكارنو، شيخ مجيب، ناصر، مهدى سودانى، [قوام] نكرومه و كاسترو ياد كنيم. از اين گذشته، نمونه‏هاى قديمى‏تر بسيارى از جوامع آسيايى مى‏توانند شاهد آورده شوند كه قدرتهاى الهى را به موجودات انسانى نسبت مى‏دهند; نمونه‏هايى چون شمنها در سيبرى، خدايان موسوم به لاما در تبت، و كيشهاى پرستش دورجه (خداشاه) قرن دوازده كامبوج. همه اين موارد بر غياب نسبى خدا ساختن از انسان در فرهنگهاى غربى تاكيد مى‏نهد. چرا به نظر مى‏رسد كه جوامع جهان سوم، بسيار بيشتر موجب پيدايش شخصيتهاى فره‏مندند؟ دست‏كم سه تبيين ممكن است پيشنهاد گردد.
نخست اين‏كه، بعيد نيست كه ميزان بالاى بى‏سوادى موجود در بيشتر ملل جهان سوم در رواج كيشهاى شخصيت‏سهيم باشد. به گفته لاكوچر، براى مردمى كه زبان مكتوبى ندارند، «فهم يك انسان از فهم يك برنامه آسان‏تر است. جوامع بى‏سواد براى كلام ملفوظ حرمت قائلند و قدرت سخنورى از همين‏جا نشات مى‏گيرد.... يك توده بى‏سواد مخاطبى نيمه‏اسير است.» تحقيقات انسان‏شناسانه ارتباط قانع‏كننده‏اى را ميان سواد و عقلانى سازى زندگى و پديد آمدن فرآيندهاى شناختى‏اى چون توان انتزاع و تجريد و تعقل تحليلى به اثبات رسانده‏اند. از سوى ديگر، بى‏سوادان، كه به تعبير لوى برول «ذهنيتى ماقبل منطقى‏» دارند، ظاهرا در برابر اسطوره‏ها، سحر، غيب‏گوييها و اشخاصى كه مرتبط با قدرتهاى فوق طبيعى تلقى مى‏شوند، منفعل‏ترند.
دوم اين‏كه، گرايش به طبقه‏بندى دقيق اجتماعى در سراسر بيشتر [بخشهاى] جهان سوم، كه نمونه‏اش ارتباطات سلسله مراتبى كنفسيوسى و نظام كاستى در هند است، اين فرض را تقويت مى‏كند كه برخى از مردم (بسته به اصل و نسب يا موقعيتشان) ممكن است‏به بينش ملكوتى نزديك‏تر از ديگران باشند. در مقابل، تاكيد غربيان بر فردگرايى و تساوى طلبى اجتماعى، كه در عبارت «همه انسانها مساوى آفريده شده‏اند» ثبت و ضبط شده است، تلقى يك قهرمان «الهى‏» را تضعيف مى‏كند.
سوم اين كه، اصرار اكيد غربيان بر جدايى كليسا از حكومت، در جهان سوم به مراتب كمتر مشاهده مى‏شود. بى‏شك، تاريخ اروپا آكنده از نمونه‏هايى از «حق الهى‏» شاهان است; نظريه‏اى كه شاه ريچارد دوم شكسپير با اطمينان خاطر آن را مى‏ستود:
همه آبهاى درياى متلاطم بى‏محابا نمى‏تواند
روغن را از تن شاهى تدهين شده بزدايد
دم آدميان اين جهانى نمى‏تواند
نايبى را كه پروردگار برگزيده به زير كشد.

با وجود اين، اروپا تجربه تقريبا هشتصد ساله‏اى از تلاش براى ضبط و مهار اين تصور را نيز دارد كه قدرت زمينى تاييد آسمانى دارد، و اين تلاش با «منشور عظيم‏» در 1215 آغاز شد و، در طول رنسانس و نهضت اصلاح دينى از طريق معارضه با اقتدار شاهان و پاپها، ادامه يافت، و در انقلابهاى امريكا و فرانسه شتاب گرفت. بيشتر جوامع جهان سوم از چنين ميراثى بى بهره‏اند، و در عوض از دل سنتهايى سر بر مى‏آورند كه در آنها قدرتهاى مقدس و دنيوى به هم گره خورده‏اند و اقتدار دينى و سياسى غالبا به گروه يا فرد واحدى تفويض شده است. علماى مسلمان و گريوت (پزشك جادوگر قبيله) آفريقايى اين نكته را روشن مى‏كنند. از آنجا كه فره‏مندى غالبا متضمن تداخل ميان شئون معنوى و سياسى است، بنابراين جهان سوم بسيار بيشتر موجب وجود يافتن آن است.
آخرين موضوعى كه در اين تحليل مطرح شده، راجع به اين است كه ملتهايى كه تحت نفوذ رهبرى فره‏مندند، چگونه مى‏توانند تعهد و تحرك آرمان‏گرايانه جنبش را پس از مرگ رهبر حفظ كنند. به گفته هوروويتز «رهبريهاى فره‏مندانه غالبا رو به زوال مى‏گذارند و به استبداد شخصى بدل مى‏شوند». زيرا فرآيند مريد و مرادى‏اى كه مى‏آفرينند، عادتا بيشتر بر نمادپردازى و شخصيت تكيه دارد تا بر بناى ساختارهاى سياسى و اقتصادى‏اى كه براى فعاليت درازمدت ضرورى است. اسطوره‏زدايى جارى از مائو در چين كه با بدنام كردن «گروه چهارنفره‏» بدان دامن زده شد، بحث و گفتگوى مستمر بر سر مناسبت گاندى براى هند امروزى، و ترديدهاى مربوط به كارآيى حكومت دينى اسلامى در ايران بر اين مشكل تاكيد مى‏نهد. براى ملل و اقوام آسيا، اين‏كه چگونه ميان مقتضيات متجددسازى و ميراثهاى ايدئولوژيك قهرمانان فره‏مندشان موازنه برقرار كنند، چالش مهمى است.