روابط ایران و آلمان و سیاست پیش به سوی شرق آلمان

توجه به اتصال لاینفک تأثیرگذاری و تأثیرپذیری از یکدیگر به مثابۀ یک قانون در معادلات قدرت موجب می‌شود عمل‌ها و عکس‌العمل‌ها را توأمان بررسی کرد. اولویت‌یابی شرق چه به لحاظ نظری و چه در عرصۀ عمل برای کشورهای اروپایی نه فقط نشانۀ اهمیت شرق به دلایل مختلف، بلکه نشانۀ نیازمندی آن‌ها به چنین اولویت‌گذاری می‌باشد. چنانچه روابط ایران و آلمان از این زاویه بررسی شود، در این صورت در کنار مسألۀ علل‌ گرایش و توجه ایران به آلمان به عنوان نیرو و قدرت سوم، چرایی سیاست پیش به سوی شرق آلمان نیز مدنظر قرار می‌گیرد. مقالۀ حاضر، پاسخگویی به این پرسش را عهده‌دار بوده است.
 
در سال 1871.م/1288.ق، بیسمارک، صدراعظم آلمان، پس از درهم شکستن چند قدرت اروپایی، تأسیس امپراتوری آلمان (رایش دوم) را اعلام کرد.
آلمانی‌ها، بعد از سال‌های تفرقه، در اواخر قرن نوزدهم میلادی، با اتکا به قدرت و اتحاد خویش به توسعه‌طلبی در اروپا روی آوردند و با اینکه دیرتر از دیگر کشورهای اروپایی در رقابت‌های استعماری وارد شده بودند، آن‌گونه که رهبران آن کشور در سخنرانی‌های خود اظهار می‌کردند، در دوره‌ای که خورشید در مستعمرات انگلیس غروب نمی‌کرد، به قول خود جایی «در زیر آفتاب» را طلب می‌کردند.[1]
سیاست توسعه‌طلبی آلمان‌ها در زمانی آغاز شده بود که به گفتۀ پل کندی هم قدرت و توانایی و تجهیزات لازم برای تغییر وضع موجود در اروپا و هم ابزار و مواد اولیه را در اختیار داشتند، که این دو امر می‌توانست قدرت لازم را برای تغییرات مورد نظر آنان فراهم نماید.[2]
بیسمارک، اعلام کرده بود مهم‌ترین خواستۀ آن‌ها پس از تشکیل «رایش دوم»، داشتن مستعمرات در جهان است، که این خواسته با کینه و نفرت رقیب دیرینشان، یعنی فرانسه، (به دلیل شکست از آن‌ها)، ترس روسیه و مخالفت انگلیس مواجه گردید. همان‌گونه که از نتایج کنگرۀ برلین در سال 1884.م/1302.ق برمی‌آمد، پس از کشمکش‌های فراوان، آلمان توانست در افریقا، چین و اقیانوس آرام مستعمراتی به‌دست آورد، امّا این سهمیۀ ناچیز هرگز اشتهای سیری‌ناپذیر آلمانی‌‌ها را اشباع نمی‌کرد؛ زیرا در سال 1899.م/1317.ق صدراعظم بولو، که جانشین بیسمارک شده بود، در سخنرانی مهمی که در تاریخ اروپا به «سندان و چکش» معروف شد با خشم اعلام کرد: ما به هیچ قدرت خارجی و به هیچ اسطورۀ خارجی اجازه نمی‌دهیم که به ما بگوید دیگر کاری نمی‌توان کرد، تقسیم جهان به بخش‌های مختلف از قبل انجام شده است.[3] درواقع این سخنرانی آشکارا چهرۀ واقعی زمامداران آلمان و خشم و نفرت آن‌ها از رقبایشان را نمایان می‌ساخت و بارزترین تجلّی این قدرت‌نمایی تقویت و توسعۀ سریع نیروی دریایی آن کشور بود، به طوری که در دورۀ فرمانروایی دریاسالار تیرپیتز نیروی دریایی این کشور از مقام ششم به مقام دوم جهان ارتقا یافت و بعد از نیروی دریایی بریتانیا، که در آن زمان خلیج فارس را به صورت دریای انگلیس درآورده بود، بزرگ‌ترین نیروی دریایی جهان گردید.[4]
 
آلمان‌ها در بندر بوشهر
اوضاع ایران در سال‌های قبل از جنگ جهانی اول نابسامان بود. دو دولت روس و انگلیس همانند گذشته در امور داخلی ایران مداخله می‌کردند و آزادی‌خواهان ایرانی که حوادث انقلاب مشروطیت و قرارداد 1325.ق/1907.م را پشت سر گذاشته بودند، مترصد آن بودند که از حمایت دولتی برخوردار شوند تا شاید از تجاوزهای روس و انگلیس جلوگیری شود. دولت آلمان گزینۀ مناسبی بود، هرچند دولتمردان آن کشور در گذشته به درگیر شدن در مسائل ایران چندان تمایلی نداشتند، ولی زمانی که جنگ جهانی اول شروع شد و آلمانی‌‌ها با عثمانی‌ها متحد شدند به‌تدریج به ایران و سرنوشت آن علاقه‌مند گردیدند و درک کردند که لازمۀ فرمانروایی بر جهان، مسلّط شدن بر خاورمیانه و خلیج فارس می‌‌باشد، لذا از آن به بعد به فعالیت‌های سیاسی بیشتری در ایران دست زدند.
بنابراین حضور در خلیج فارس، به صورت بخش دیگری از اهداف سیاسی ــ اقتصادی آلمان درآمد؛ سیاستی که از مدت‌ها پیش اسباب دلهره و نگرانی انگلستان را فراهم آورده بود. به‌‌رغم اینکه آلمان‌ها در سال 1873.م/1290.ق یک قرارداد تجاری با دولت ایران امضا کرده بودند، امّا تجارت آلمان با ایران در مقایسه با دو رقیب اصلی آن کشور ــ انگلستان و روسیه ــ در سطح پایین‌تری قرار داشت.[5]
موقعیت خاص استراتژیک بندر بوشهر، که بیشترین مرز آبی را با خلیج فارس دارد، سبب گردیده بود که در اواخر قرن نوزدهم میلادی، در برنامۀ توسعه‌طلبانه زمامداران آلمان، بندر بوشهر جایگاه مهمی داشته باشد.
با توجه به رقابت قدرت‌های بزرگ، اکثر دولت‌های اروپایی در این بندر دفتر نمایندگی سیاسی و تجاری دایر کرده بودند. دولت آلمان نیز، که یکی از دولت‌های بزرگ آن روزگار بود، در سال 1897.م/1315.ق سرکنسولگری خود را در بوشهر تأسیس کرد.[6]
در سال 1906.م/1324.ق پس از تأسیس کمپانی خط هامبورگ ــ امریکا (Hamburg-American-line)، که یک خط کشتی‌رانی منظم در خلیج فارس بود، میزان تجارت آلمان با ایران در عرض چند سال افزایش یافت و پس از روسیه، انگلستان و عثمانی در درجۀ چهارم اهمیت قرار گرفت.[7] بدین‌ترتیب شرکت تجاری وانکهوس، که یکی از شرکت‌های تجاری آلمان در خاورمیانه به شمار می‌رفت، از سال 1906.م/1324.ق رسماً فعالیت خود را در بوشهر شروع کرد. این شرکت در بحرین، بغداد، موصل، بصره، محمّره (خرمشهر)، اهواز و بندرعباس هم شعباتی داشت و صادرات این شرکت عبارت از مروارید، غلات و پوسته‌های صدف بود.[8]
آقای رابرت وانکهوس، که پیشگام فعالیت‌های تجاری در حوزۀ خلیج فارس بود، نمایندۀ اصلی و پشتیبان خط کشتی‌رانی هامبورگ ــ امریکا به شمار می‌رفت و سرویس‌های منظم این خط کشتی‌رانی بین هامبورگ و بندرهای بوشهر، لنگه، بندرعباس و خرمشهر مرتباً در رفت و آمد بودند.[9]
شایان نگرش است که اوج شکوفایی فعالیت‌های اقتصادی شرکت آلمانی وانکهوس در فاصلۀ سال‌های 1329ــ1324.ق /1911ــ1906.م بود؛ زیرا در این دوره شرکت وانکهوس موقعیت خوبی در بنادر جنوبی ایران و از جمله بوشهر به دست آورده بود و منطقی به نظر می‌رسید که با توجه به شرایط مناسبی که آلمان‌ها در زمینۀ تجارت به‌دست آورده بودند، فعالیت‌های سیاسی آلمان نیز گسترش یابد.
ظهور آلمان در عرصۀ مناسبات دیپلماتیک جهان و سیاست‌های توسعه‌طلبانۀ خاورمیانه‌ای این کشور، با خیزش بزرگ مشروطیت در ایران مقارن شد. واسموس، نمایندۀ سیاسی جدید آلمان در بوشهر که تازه از سفر زنگبار به بوشهر مراجعه کرده بود، تلاش نمود در جهت تضعیف منافع انگلیسی‌ها فعالیت نماید. آلمانی‌ها که از خصومت و تنفّر مردم بوشهر از مداخلات همه‌جانبۀ انگلیسی‌ها در امور این شهر آگاه بودند، کوشیدند تا با برانگیختن احساسات ملّی و مذهبی مردم و موضع‌گیری مخالف، به منافع آن‌ها صدمه وارد نمایند.
در مقابل انگلیسی‌ها نیز بر آن شدند تا نگذارند هیچ حقی از آن‌ها در ایران، به ویژه خرمشهر، ضایع شود. با آغاز خیزش سیدمرتضی مجتهد اهرمی، علم‌الهدی، علیه دولت مرکزی و قیام علیه محمدعلی‌شاه، سیّد تلاش نمود که آلمان را حامی خود و مشروطه‌خواهان بوشهری قرار دهد؛ تلاشی که هرگز به سرانجام نرسید.[10]
 
کنسول آلمان در بوشهر
در روز 20 آوریل 1909.م/1327.ق، دکتر لیستمان عازم مرخصی شد و به جای ایشان واسموس عهده‌دار امور کنسولی آلمان در بوشهر گردید. اگرچه سرپرسی کاکس در گزارش‌های سالانۀ خود واسموس را ناآگاه از اوضاع ایران و ناآشنا به زبان فارسی معرفی کرده است، وقایع بعدی نشان داد که این آلمانی زیرک و سیاستمدار از نقاط ضعف انگلیسی‌ها کاملاً آگاه بود و در سال‌های بعد با تجاربی که کسب نمود، ضربات مهلکی بر منافع دولت انگلیس وارد ساخت.
شایان ذکر است که نمایندگی سیاسی انگلیس در بوشهر از ارتباط تنگاتنگ سیدمرتضی با آلمانی‌ها آگاه بود. کاکس چند بار به طور کنایه و غیررسمی به واسموس دربارۀ بحرانی بودن اوضاع محلی تذکر داده بود. امّا واسموس ضمن انکار ارتباط خود با ملّیون بوشهری اظهار کرده بود که او خود را به کلّی از دسیسه‌های موجود در بوشهر برکنار نموده است.[11]
حوادث بعد از استبداد صغیر و قدرت‌یابی جناح قدرتمند بختیاری‌ها در تهران، به ضرر سیدمرتضی و متّحد واقعی او، کنسول آلمان، سیر نمود.
اسناد تاریخی بیانگر آن است که ترفند پیاده نمودن چهارصد تفنگچی انگلیسی در شبه‌جزیره بوشهر، با موافقت و حمایت نمایندگان سیاسی دولت‌های خارجی و از جمله لیستمان، کنسول آلمان در بوشهر که در آن شرایط در این بندر حضور داشت، همراه گردید. سیّد مرتضی و عد‌ه‌ای از همکارانش دستگیر، و به نجف اشرف تبعید شدند و با استقرار احمدخان دریابیگی، که تمایلات انگلوفیل داشت، بار دیگر اوضاع به نفع انگلیسی‌ها تغییر کرد.
واسموس که در سال‌های 1327.ق/1909.م و 1328.ق/1910.م به طور متناوب کنسول آلمان در بوشهر بود، در اواخر سال 1328.ق/1910.م به آلمان بازگشت تا بار دیگر با فراهم شدن زمینه‌های جنگ جهانی اول، آمادۀ مأموریتی شود که نام او را برای هر ایرانی پرآوازه سازد.
 
آلمانی‌ها در افغانستان و ایران
در سال‌های آغازین جنگ جهانی اول به دلیل شکست طرح‌های نفوذی آلمان در ایران و منطقه، زمامداران این کشور تلاش نمودند با اعزام گروه‌های جاسوسی و حمایت نظامی در ایران، افغانستان و کنارۀ خلیج فارس پایگاه‌هایی برای خود ایجاد نمایند تا از طریق پیوند بین عثمانی، ایران و افغانستان حلقۀ ارتباطی تنگاتنگی برای محاصرۀ هندوستان ایجاد کنند. این طرح نتیجۀ تصمیمی بود که عثمانی‌ها اتخاذ کرده بودند. براساس تصمیم انورپاشا، وزیر جنگ عثمانی، هیأت‌های آلمانی وظیفه داشتند که با سفر به افغانستان، امیرحبیب‌الله‌خان، پادشاه افغانستان، را به جهاد علیه انگلیسی‌ها در هندوستان ترغیب نمایند.[12]
به این منظور دو گروه تشکیل شد. گروه اول به سرپرستی ویلهلم واسموس شکل گرفت که وزارت امورخارجه آلمان، افراد با تجربه‌ای چون ستوان اسکارفن نیدر مایر، جغرافی‌دان، و پروفسور اریش سوگمایر، جانورشناس، را نیز با او روانه کرد. این گروه در شهر حلب به دیگران پیوستند.[13]
براساس تصمیم ادارۀ سیاسی ستاد کل ارتش آلمان در سپتامبر 1914.م/1332.ق دومین هیأت به ایران اعزام شد. فرماندهی این هیأت را، که متشکل از دوازده افسر و چهار درجه‌دار آلمانی بود، کاپیتان فریتز کلاین، وابستۀ نظامی پیشین آلمان در ایران، بر عهده داشت. نخستین وظیفۀ این هیأت منهدم ساختن تأسیسات نفتی شرکت نفت انگلیس و ایران در شهر آبادان بود.[14]
این دو هیأت در ژانویه 1915.م/صفر 1333.ق به بغداد رسیدند، امّا به دلیل اختلاف نظرهای جدی که بین آن‌ها به وجود آمده بود، واسموس هیأت را ترک کرد و به تنهایی تصمیم گرفت علیه منافع انگلیسی‌ها در جنوب اقدام نماید. اسکارفن نیدر مایر جای واسموس را گرفت تا برای اجرای مأموریت عازم افغانستان شود.
نیدر مایر همراه 350 نفر صاحب منصب و سرباز راهی افغانستان شد. او مسیر کرمانشاه ــ دولت‌آباد ــ اصفهان ــ یزد ــ کرمان ــ بلوچستان ــ هرات را برای عبور از ایران و رفتن به افغانستان در نظر گرفت.[15]
نیدر مایر پس از توقفی کوتاه در افغانستان تصمیم گرفت به ایران بازگردد. این در حالی بود که به نوشتۀ او «دریافته بود که ما هرگز نخواهیم توانست این امیر [حبیب‌الله‌خان] وحشت‌زده را که علایم و نشانه‌های دوران را نمی‌شناسد به اقدامی خصمانه علیه انگلستان برانگیزیم.»[16] نیدر ملبّس به لباس بازرگانان ایرانی وارد کشور شد و هنگام ورود، به سفارت امریکا در تهران، که حافظ منافع آلمان بود، پناه برد. هنگامی که جاسوسان روسی از حضور نیدر در تهران آگاه شدند، او به همیاری میرزا ابوالقاسم‌خان کحال‌زاده، منشی سفارت آلمان در ایران، به همدان رفت و از آنجا از طریق خاک ترکیه به برلن رهسپار گردید.[17]
نیدر مایر پس از مراجعت به برلن از طرف ژنرال فالکن هاین، فرماندۀ کل قوای آلمان در شرق، مورد تمجید قرار گرفت و ژنرال صریحاً اظهار کرد: «عمل نیدرمایر و همکارانش در مورد رسیدن به افغانستان و ملاقات با حبیب‌الله‌خان، امیر افغانستان، را باید معجزه دانست.»[18]
نیدر مایر پس از ورود به برلن به حضور ویلهم دوم، امپراتور آلمان، بار یافت و به پاس خدماتی که برای کشورش انجام داده بود، به درجۀ سرهنگی ارتقا یافت و به دریافت یک قطعه نشان صلیب آهن، که عالی‌ترین نشان آلمان در ایام جنگ بود، مفتخر گردید.[19]
 
مبارزات واسموس در جنوب ایران
واسموس در واپسین روزهای ماه ژانویه 1915.م/1334.ق، کمی پس از آغاز دومین سال جنگ، در کاروانی که دو آلمانی دیگر به نام دکتر لندرس (Lenders)، طبیب ساکن بغداد، و بوهنشتورف ــ مدیر شعبۀ بغداد شرکت وانکهوس که به فارسی خوب سخن می‌گفت ــ نیز حضور داشتند، راهی حوزۀ ایران شد.[20] او بر آن بود که ایل‌های جنوبی ایران را برای قیام علیه انگلیسی‌ها برانگیزد. واسموس از پشتکوه به دزفول و شوشتر رفت. مأمور انگلیسی مقیم در خلیج فارس ــ سرپرسی کاکس ــ که از دوران اقامت خود در بوشهر واسموس را خوب می‌شناخت و در شرایط جنگ به عنوان مشاور سیاسی وظیفۀ کمک‌‌فرماندهی نیروهای انگلیس را بر عهده داشت، درصدد برآمد وی را دستگیر کند. کاکس به خوبی می‌دانست که ایلات جنوب ایران تا چه اندازه با واسموس بر سر مهر بوده‌اند و آگاه بود که حضور وی بین ایلات جنوب تا چه اندازه برای انگلیسی‌ها خطرناک خواهد بود، بنابراین به دستور کاکس گروهی از سربازان انگلیسی برای دستگیری واسموس راهی نهانگاهش شدند، امّا زمانی رسیدند که وی از شوشتر گریخته و راهی بهبهان شده بود.[21]
واسموس که در شوشتر موفق شده بود با سفارت آلمان در تهران رابطۀ تلگرافی برقرار کند، در پاسخ پرسشی مطلع شده بود که دکتر لیستمان ــ کنسول آلمان ــ بدون تحمّل مزاحمتی همچنان در بوشهر به سر می‌برد، بنابراین تصمیم گرفت از راه کاروان‌رو قدیم از طریق کوهستان به برازجان در فاصلۀ هفتاد کیلومتری بوشهر برود.[22]
در منطقۀ بندر ریگ، حیدرخان حیات داوودی، که روابط حسنه‌ای با انگلیسی‌ها داشت، واسموس و همراهانش را به دام انداخت، امّا زمانی که انگلیسی‌ها برای دستگیری او رسیدند، تنها «لندرس» را یافتند. واسموس بدون بر جا گذاشتن اثری ناپدید شده بود.[23]
انگلیسی‌ها با بازجویی از لندرس به اسناد و مدارکی دست یافتند که بیانگر اقدامات خرابکارانۀ آلمان‌ها علیه انگلیسی‌ها و ترغیب ایلات جنوب علیه آنان بود.
واسموس در برازجان میهمان غضنفرالسلطنه برازجانی بود که تلگرافی از دبیرخانۀ کنسولگری آلمان در بوشهر به دست او رسید. در این تلگراف ذکر شده بود که قوای انگلیس کنسولگری آلمان را اشغال کرده و دکتر لیستمان را بازداشت نموده‌اند.[24]
علاوه بر دکتر لیستمان، نمایندۀ شرکت وانکهوس، موسوم به ایزنهوت (Eisenhut)، و همچنین همسرش نیز بازداشت شده بودند.[25]
فن کاردورف (Von kardorff) سفیر آلمان در تهران، طی مراسله‌ای به وزیر امورخارجه وقت ایران (معاون‌الدوله) به این اقدام انگلیسی‌ها اعتراض نمود و اظهار کرد: «به دوستدار خبر رسیده است که مسیو لیستمان (Listeman)، کنسول امپراتوری آلمان در بوشهر و مدیر تجارتخانۀ آلمانی موسوم به وانکهوس (Wonkhaus) توقیف شده‌اند. دوستدار از این تخطّی و تعرّض جدید که اسباب اهانت ایران و دولت علّیه می‌باشد اعتراضات خود را به آن جناب اظهار داشته، خواهشمند است بلاتأخیر برای استخلاص فوری مستخدم و تبعۀ آلمان اقدامات مجدّانه و مؤثره به عمل آورند. و نظر به این مقصود از آن جناب استدعا دارم فوراً برای تخلیۀ کنسولگری و تجارتخانۀ آلمانی که تحت اشغال راهزنان انگلیس می‌باشد، امر صادر فرمایند. واضح است که سفارت امپراتوری آلمان عزل و انفصال حاکم بوشهر را جدّاً تقاضا خواهد نمود. چه حاکم مزبور نتوانسته یا نخواسته است اسباب حفاظت کنسولگری آلمان را فراهم سازد.»[26]
اسارت اتباع آلمان عکس‌العمل شدید مردم بوشهر را به دنبال داشت، امّا انگلیسی‌ها دکتر لیستمان، لندرس و دیگر اسرای آلمان را به هندوستان تبعید کردند.[27]
واسموس از این اقدام انگلیسی‌ها به منظور افزایش فعالیت‌های تبلیغاتی خود استفاده کرد. او ضمن تماس با خوانین نواحی جنوبی، که شامل تنگستان، دشتی، دشتستان و سواحل جنوبی دشتی و تنگستان می‌شد، آن‌ها را به قیام و مبارزه علیه انگلیسی‌ها تشویق کرد. این فعالیت‌ها با توزیع جزوات تبلیغاتی و سلاح علیه انگلیسی‌ها توأم بود.
واسموس که پیشینۀ دوستی او با رئیسعلی دلواری به سال‌های جنبش مشروطیت در بوشهر بازمی‌گشت با همکاری وی با قبایل و عشایر تنگستان روابط ویژه‌ای برقرار کرد. وادالا در این باره نوشته است: «به محض اینکه آتش جنگ 1914.م/1333.ق در اروپا شعله‌ور شد، رؤسای تنگستانیان با آلمان‌های مقیم بوشهر، که از قدیم با آنان آشنایی داشتند، دوستی صمیمانه‌ای برقرار کردند.»[28]
در این هنگام رئیسعلی دلواری، یکی از چهره‌های فعال عشایری جنوب علیه بریتانیا در سرتاسر فارس و جنوب ایران بود که خصومت و دشمنی دیرینه‌ای نیز با آنان داشت. او قدرت سازماندهی و استعداد و توانایی بالایی داشت و در سراسر تنگستان از حیثیت و نفوذ فراوانی برخوردار بود.[29] فعالیت‌های ضدانگلیسی او در دوران مشروطیت و بعد از آن، حسن سلوک با مردم منطقه چهره‌ای آن‌چنان محبوب برای او ساخته بود که به نوشتۀ سرگرد نیستروم، افسر سوئدی ژاندارمری ایران، او هیچ وقت فکر نمی‌کرد که از دیدن کدخدای یک آبادی کوچک در کنار خلیج فارس آن همه شادمان شود، تا آنجا که گویی به دیدن پادشاه سوئد نایل شده بود. او رفتار خاضعانه‌ای داشت و زایر خضرخان را بسیار محترم می‌شمرد.[30]
براساس اسناد و مدارک تاریخی، رئیسعلی در 11 جمادی‌الثانی 1333.ق دربارۀ قضایای بازداشت کنسول آلمان و دوستانش نامه‌ای بلند و تاریخی به شیخ محمدحسین برازجانی نوشت و صراحتاً اعلام کرد که در آیندۀ نزدیک به مواضع انگلیسی‌ها و متحدان آن‌ها حمله خواهد کرد و منافع آنان را به خطر خواهد انداخت.[31]
این اقدام رئیسعلی که در روزهای بعد عملاً محقق شد، هم در زمان وی توسط وادالا، کنسول فرانسه در بوشهر ــ که کتاب «خلیج فارس»[32] را نوشته است ــ و هم توسط نویسندگان انگلیسی و آلمانی با نگرشی یک سویه به تحریکات واسموس نسبت داده شد، در حالی که حقایق تاریخی خلاف این را ثابت می‌کند. شاید رئیسعلی دلواری می‌دانست که در آینده احتمال وجود چنین قضاوتی خواهد بود، بنابراین در فرازی از نامۀ تاریخی خود چنین نوشته است: «انگلیسی‌ها انتشار می‌دهند که فلانی حمایت به قنسول جرمن دارد و به حول و قوّۀ خداوندی از هیچ کس اندیشه و باک ندارم، می‌خواهند به تشر بنده را بترسانند.»[33]
در 16 ژوئیه 1915.م/1333.ق دو افسر انگلیسی به نام‌های اولیفانت (Oliphant) و کاپیتان رن کینگ (Ranking) در سبزآباد، حوالی اقامتگاه انگلیسی‌ها، مورد حملۀ تفنگچیان رئیسعلی قرار گرفتند و کشته می‌شوند؛ این آغاز عملیاتی بود که با حمله به کنسولگری‌های روسیه، فرانسه و انگلیس ادامه یافت.[34]
از دیدگاه انگلیسی‌ها و از جمله سرپرسی کاکس، که روزگاری سرکنسول انگلیس در بوشهر بود، واسموس محرّک تمامی توطئه‌ها علیه آن‌ها بود، بنابراین او تصمیم گرفت تا یکی از افسران زبدۀ خود را به نام «کاپیتان نوئل»، برای اسارت واسموس راهی برازجان نماید. واسموس در یکی از روستاهای اطراف برازجان اسیر کاپیتان نوئل ‌شد. وی ناخوشی اسب خود را بهانه کرده بود و هر نیم ساعت به نیم ساعت به طویله سرکشی می‌نمود. به این ترتیب سپیدۀ صبح که نگهبانان در خواب بودند به ناگهان به پشت اسب جست و با سرعت عجیبی از چشم آنان ناپدید ‌شد.[35]
واسموس پس از رهایی از اسارت سربازان انگلیسی به کازرون و شیراز ‌رفت و در آنجا خیزش ایل قشقایی به رهبری صولت‌الدوله علیه منافع انگلیسی‌ها را خواستار گردید.
فعالیت‌های واسموس در نواحی جنوب ایران و به ویژه استان بوشهر طی دو سال آغازین جنگ جهانی اول اگرچه به نتیجه نرسید و دولت ایران رسماً به نفع آلمان وارد جنگ نشد، موجب گردید دولت بریتانیا نظر خود را از جبهه‌های غرب متوجه هندوستان و ایران کند و بخش مهمی از توان رزمی و لجستیکی خود را صرف مبارزه با دلیران تنگستانی، دشتی و دشتستانی نماید.
پس از پایان جنگ جهانی اول فعالیت‌های واسموس مورد تقدیر دولت آلمان و انگلیسی‌ها قرار گرفت.[36]
واسموس که تا پایان جنگ جهانی اول در منطقۀ اهرم اقامت داشت، پیشنهاد فرماندهی انگلیسی‌ها در بوشهر مبنی بر تسلیم شدن را رد کرد و پس از مذاکرات طولانی تصمیم گرفت به آلمان مراجعت نماید. در جادۀ قم او و موسیو اشپیلر ــ که همراهش بود ــ دستگیر شدند. آنان را به تهران و قزوین منتقل کردند، امّا بار دیگر فرار کرد و در پاییز 1919.م/1338.ق به موطن اصلی خود در ایالت ساکسون رفت و در آنجا ازدواج نمود.
پس از پایان جنگ جهانی اول، واسموس مقام کنسولگری آلمان در بوشهر را درخواست کرد که این تقاضا به دلیل موافقت نکردن انگلیسی‌ها با شکست مواجه شد.[37] از قرائن و شواهد تاریخی چنین مستفاد می‌شود که از سال 1919.م/1338.ق به بعد آلمانی‌ها در بوشهر هیچ‌گونه فعالیت سیاسی ــ اقتصادی نداشتند و نمایندگی سیاسی آن‌ها در این شهر رسماً تعطیل شده بود. به روایت دیگر باید گفت جنگ جهانی اول، دست کم برای چند سال امنیت کامل را برای انگلستان به ارمغان آورد، تجارت و سیطرۀ آلمان در منطقه پایان پذیرفت و در یک نگرش کلی پیروزی انگلستان در عرصۀ سیاست خلیج فارس، کامل و تمام عیار شد.
 
مخالفت بریتانیا با آلمان
انعقاد عهدنامۀ صلح پاریس در سال 1875.م/1373.ق و تسلط انگلیسی‌ها بر جنوب ایران، سیادت و برتری بی‌رقیبی را برای انگلستان در خلیج فارس به همراه داشت. با مرگ ناصرالدین‌شاه در سال 1313.ق و به قدرت رسیدن مظفرالدین‌شاه، تجارت و بازرگانی در سراسر ایران و از جمله منطقۀ حساس خلیج فارس در اختیار بریتانیا قرار گرفت و منافع اقتصادی این کشور بر هر کشور دیگر اروپایی تفوّق یافت.
در سال‌های پایانی قرن نوزدهم میلادی و قبل از سال 1906.م/1324.ق بخش عمده‌ای از تلاش انگلستان در راه خنثی نمودن سیاست‌های توسعه‌طلبانۀ روس‌ها در خلیج فارس مصروف گردید. از زمانی که آلمان سیاست «به سوی شرق» خود را مجدّانه دنبال کرد، جناح لیبرال حاکم بر کشور انگلیس این فکر سیاسی را تقویت کرد که خطری که از جانب آلمان متوجه منافع بریتانیا در آب‌های خلیج فارس می‌باشد، به مراتب بزرگ‌تر از خطر روسیه است. تأسیس چند شرکت درجه دوم بازرگانی ــ تجاری در منطقۀ جنوب ایران همراه کسب امتیاز راه‌آهن برلین ــ بغداد بر هراس هرچه بیشتر دولتمردان انگلیس افزود و این همه در شرایطی بود که بعد از سال‌ها رقابت استعماری با دولت‌های اروپایی و روسیه، انگلیسی‌ها انتظار بهره‌وری اقتصادی هرچه بیشتر از این منطقۀ جهان را در سر می‌پروراندند. فعالیت‌های تهدیدکننده و جاه‌طلبی‌های روس‌ها، آلمان‌ها و دیگر قدرت‌های اروپایی در خلیج فارس سبب شد وسکونت کران بودن، معاون وزارت امورخارجۀ انگلستان، در 17 ژانویه 1902.م (1330.ق) طی بیاناتی در مجلس عوام انگلستان، اعلام نماید که موقعیت بریتانیا در خلیج فارس چه از نظر تجاری و چه به لحاظ سیاسی همیشه دارای یک ماهیت ویژه بوده و دولت پادشاهی بریتانیا اصل تفوّق و برتری این کشور را اساس و زیربنای سیاست خود قرار داده است.[38] سفر تاریخی لرد کرزن در سال 1903.م/1321.ق و به نمایش گذاردن قدرت ناوگان دریایی انگلیس در خلیج فارس، تأکیدی دیگر بر تأمین منافع بریتانیا در خلیج فارس بود که با آغاز جنبش مشروطه‌خواهی در کرانه‌های شمالی خلیج‌ فارس و حمایت آلمان‌ها از این جنبش ابعاد جدیدی به خود گرفت.
 
نتیجه:
در تحلیلی کلّی، حضور استعمارگران اروپایی و قدرت‌های بزرگ در منطقۀ خلیج فارس، جنوب غرب ایران و بوشهر را می‌توان به سه دوره مجزا از یکدیگر تقسیم‌بندی کرد:
دوره اول، که به طور مشخص از اوایل قرن شانزدهم میلادی تا اواخر قرن هفدهم میلادی ادامه یافت، استعمارگران اروپایی و در رأس آنان پرتغالی‌ها، انگلیسی‌ها و هلندی‌ها وارد خلیج فارس شدند، بنادر مهم و استراتژیک را شناسایی کردند و از آن طریق به درون ایران راه یافتند. در این دوره مطامع سیاسی چندانی وجود نداشت و انگیزۀ اصلی شرکت‌ها و دولت‌های اروپایی، اقتصادی و تجاری بود.
پرتغالی‌ها، که می‌توان آنان را پیشگام استعمارگری در خلیج فارس و جنوب ایران نامید، از همان آغاز، اگرچه برای بسط تجارت و منافع اقتصادی به این نواحی آمدند، به دلیل ماهیت نظامی‌گری، سیاست، اقتصاد و استعمار را درهم آمیختند به طوری که امروز نمی‌توان خط فاصلی بین این اهداف ترسیم کرد.
امّا، دیگر قدرت‌های اروپایی از جمله هلند و انگلیس، در آن مقطع صرفاً برای توسعۀ روابط اقتصادی به خلیج فارس آمدند و کلیه تحرّکات آنان را در این مقوله باید ارزیابی و طبقه‌بندی کرد. شناخت استعمارگران در این مقطع، از منطقه خلیج فارس، بسیار کم و ناقص و پر از خطا و اشتباه بود، به این دلیل که آنان پیش از این تجربۀ حضور در این منطقه را نداشتند و بدیهی است که فاقد هرگونه پیشینۀ تاریخی بودند.
دورۀ دوم، از اواخر قرن هفدهم میلادی آغاز شد و تا پایان قرن نوزدهم ادامه یافت. این دوره را می‌توان، اوج حضور قدرت‌های بزرگ استعماری در این منطقه تلقی کرد. در این مقطع تاریخی، استعمارگران هلندی و انگلیسی با عقد قراردادهایی با حکام محلّی و حتی پادشاهان وقت ایران، اولین پایگاه‌های نظامی و سیاسی خود را در جزیرۀ خارک و بندر بوشهر ایجاد کردند. در این چارچوب هلندی‌ها در سال 1754.م/1168.ق جزیرۀ خارک را به چنگ آوردند و دژ نظامی موسلستاین را بنا کردند که این دژ را باید نمادی از حضور هلندی‌ها در خلیج فارس به شمار آورد.
همچنین انگلیسی‌ها نیز با عقد قراردادی با شیخ سعدون، نمایندۀ حکمران بوشهر، در سال 1763.م1177.ق موفق شدند مهم‌ترین پایگاه اقتصادی و سیاسی خود در سرتاسر خلیج فارس را ایجاد کنند. آن‌ها کمی بعد نمایندگی سیاسی خود را در این منطقه مستقر نمودند.
پس از شکست هلندی‌ها از میرمهنای بندرریگی و خلأ قدرت ناشی از آن، عملاً انگلیسی‌ها بودند که سود بردند و به گسترش نفوذ سیاسی و حضور مستمر و قدرتمند خود در منطقه اقدام نمودند. در همین زمینه در سال 1812.م/1227.ق، دولت بریتانیا، ضمن هماهنگی با کمپانی هند شرقی انگلیس، نمایندگی سیاسی در بندر بوشهر تأسیس نمود.
از آن پس اگرچه قدرت‌های اروپایی دیگری چون فرانسه، آلمان، بلژیک، ایتالیا، روسیه و عثمانی کوشیدند جای پای اقتصادی در منطقه پیدا کنند، نمایندۀ سیاسی انگلیس در بوشهر، که به قول سر دنیس رایت لقب سلطان بی‌تاج و تخت را داشت، هرگز اجازۀ حضور مداوم به آنان نداد.
البته تحرّکات آلمانی‌ها در اواخر قرن نوزدهم میلادی و اوایل قرن بیستم را نمی‌توان از نظر دور کرد. امّا مقایسه آمار صادرات و واردات آلمان با انگلستان در این مقطع، ناچیزی آن را به خوبی نشان می‌دهد. انگلیسی‌ها، خلیج فارس را «حوض سلطنتی» بریتانیای کبیر می‌دانستند و هرگز اجازه نمی‌دادند هیچ قدرت اروپایی دیگری در این حوض موجی تازه ایجاد کند.
سومین دوره را باید اوج و افول حضور قدرت‌های اروپایی در منطقه خلیج فارس و جنوب غرب ایران دانست. در اوایل دهۀ دوم قرن بیستم میلادی، رضاخان سردار سپه با هدایت و طرّاحی انگلیسی‌ها برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم و بلشویسم در سطح آسیا روی کار آمد و سیاست اصلی انگلستان را شخصاً اجرا کرد. در این دوره سیاست انگلستان از حضور آشکار و مستقیم به حضور پنهان و غیرمستقیم تغییر یافت. در شرایطی که رضاشاه اکثر منویّات انگلیسی‌ها را اجرا می‌کرد، دیگر به حضور مستقیم و بعضاً حساسیت‌برانگیز عوامل بریتانیا در منطقه نیازی نبود.
رضاشاه در سال‌های آخر زمامداری خود، به طور آشکار تغییر روش داد و با نزدیکی به آلمان هیتلری، منافع بریتانیا را به خطر انداخت که مألاً به سقوط پهلوی اول و اخراج او از ایران، و اشغال میهن توسط قوای متفقین منجر شد.
 
پی‌نوشت‌ها

 
________________________________________
* رئیس بنیاد ایران‌شناسی بوشهر.
[1]ــ پل کندی، ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ، محمود ریاضی، تهران، خجسته، 1369، ص300
[2]ــ همان، ص35
[3]ــ همان، ص303
[4]ــ ویلهلم لیتن، ایران از نفوذ مسالمت‌آمیز تا تحت‌الحمایگی، مریم میراحمدی (دکتر)، تهران، معین، 1367، ص158
[5]ــ اولریخ گرکه، پیش به سوی شرق، پرویز صدری، تهران، رامین، 1377، ص35
[6]ــ وادالار، خلیج فارس در عصر استعمار، ترجمۀ شفیع جوادی، تهران، کتاب سحاب، چاپ دوم، 1364، ص51
[7]ــ اولریخ گرکه، همان، ص35
[8]ــ استیلی، ص55
[9]ــ گزارش‌های سالانه سرپرسی کاکس، ص92
[10]ــ حبل‌المتین، سال هفدهم، ش 1 (جمادی‌الثانی 1327)، ص13
[11]ــ گزارش‌های سالانه سرپرسی کاکس، همان، ص66
[12]ــ اولیور باست، آلمانی‌ها در ایران، ترجمۀ حسین بنی‌احمد، تهران، شیرازه، 1377، ص27
[13]ــ همان، ص28
[14]ــ همانجا.
[15]ــ اولیور باست، همان، ص35
[16]ــ اسکارفن نیدرمایر، زیر آفتاب سوزان ایران، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، نشر تاریخ ایران، 1363، ص211
[17]ــ سرکلارمونت اسکرین، جنگ جهانی در ایران، ترجمۀ غلامحسین صالح‌پور، تهران، نشر سلسله، 1363، ص27
[18]ــ میرزاابوالقاسم‌خان کحال‌زاده، دیده‌ها و شنیده‌ها (خاطرات)، به کوشش مرتضی کامران، تهران، چاپخانه کتیبه، 1363، ص260
[19]ــ همانجا.
[20]ــ داگوبرت فن میکوش، واسموس، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، بوشهرشناسی با همکاری انتشارات همسایه، قم، 1377، ص77
[21]ــ همان، ص83
[22]ــ همان، ص93
[23]ــ اسناد جنگ جهانی اول در جنوب ایران، به کوشش کاوه بیات، مرکز بوشهرشناسی با همکاری انتشارات همسایه، قم، 1377، ص47
[24]ــ داگوبرت فن میکوش، همان، ص105
[25]ــ اسناد جنگ جهانی اول در جنوب ایران، همان، ص57
[26]ــ گزیده اسناد روابط ایران و آلمان، به کوشش مینا ظهیرنژاد ارشادی، اداره انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بین‌الملل وزارت امورخارجه ایران، مؤسسه چاپ و انتشارات، ج 1، 1376، ص167
[27]ــ مورخ‌الدوله سپهر، ایران در جنگ بزرگ 18ــ1914.م، چاپخانه طوفان، تهران، چاپ دوم، 1362، ص97
[28]ــ وادالار، همان، ص146
[29]ــ داگوبرت فن میکوش، همان، ص149
[30]ــ گوستاو نیستروم، شاخه نبات، ترجمۀ افشین پرتو، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، تهران، 1373، ص24
[31]ــ رکن‌زاده آدمیت، همان، ص98
[32]ــ در این زمینه رک: وادالار، همان، ص147؛ سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ص681؛ کریستوفر سایکس، فعالیت‌ جاسوسی واسموس یا لارنس آلمانی در ایران، ترجمۀ حسین سعادت سوری، تهران، وحید، 1348، ص91؛ اولیور باست، همان، ص45
[33]ــ رکن زاده آدمیت، همان، ص99
[34]ــ وادالار، همان، ص146
[35]ــ مورخ‌الدوله سپهر، همان، ص75
[36]ــ کریستوفر سایکس، همان، ص125
[37]ــ مورخ‌الدوله سپهر، همان، ص86
[38]ــ ایرج ذوقی، تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرت‌های بزرگ 1925ــ1900، تهران، باژنگ، 1368، ص31