روایت امام جمارانی از ورود امام به جماران

اشاره: دهه شصت واژه‌های زیادی را برای تمام تاریخ ایران تثبیت کرد یکی از این واژه‌ها، «جماران» بود. محله کوچکی در شمال تهران که تا ۲۸ اردیبهشت ۵۹ محله‌ای گمنام در دل کوه بود. حضور امام در جماران این محله را برای همیشه بر زبان جهانیان جاری ساخت، این حضور تاریخی، مدیون یکی از نزدیک‌ترین یاران امام است: آیت‌الله امام جمارانی. به بهانه سالگرد ورود امام به جماران با این روحانی بلندپایه به سخن نشسته‌ایم تا از او «امام» را جویا شویم. این گفتگو به دوران تدریس امام، مرجعیت، آغاز قیام و دستگیری ایشان، دوران نجف، بازگشت به ایران، نحوه حضور امام در جماران و رفتار امام در برابر تمجیدهای اغراق آمیز از ایشان می‌پردازد.
 
***
 
در ابتدا، بفرمایید شما در دوران جوانی چه شناختی از حضرت امام خمینی (س) داشتید؟
 
بعد از آیت‌الله بروجردی که مرجع رسمی سراسر کشور و جهان اسلام بودند و مجلس درس ایشان مهم‌ترین حوزه درسی بود. بعد از آن، بالا‌ترین مجلس درس روحانیت در قم، درس آیت‌الله خمینی بود که شاگردان مبرز و فضلاء بنام حوزه بودند و اکنون تعدادی از مراجع فعلی از شاگردان ایشان بودند و شخص آقای خمینی از جهات مختلف مورد توجه بود؛ یکی اینکه شخصیت والای ایشان در آن زمان بگونه‌ای بود که در آوردن آیت‌الله بروجردی از بروجرد به قم بسیار موثر بودند، زیرا بعد از مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم، تنها کسی که می‌توانست آن مرجعیت تامه را داشته باشد، شخص آقای بروجردی بودند. البته بعد از مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیت‌الله حائری علمای بزرگی در نجف بودند که در مظان مرجعیت بودند، اما آیت‌الله بروجردی در ایران بودند و امکان استفاده از ایشان وجود داشت. آقای خمینی در آن زمان با نگارش نامه به علمای بلاد و وادار ساختن شخصیت‌های علمی قم، از آنان خواستند که برای دعوت ایشان به قم تلاش کنند؛ یعنی امام سرنوشت حوزه علمیه قم را بعد از موسس حوزه، شکل دادند و امام صرف نظر از مقام علمی، قیافه و سیمای بسیار جذابی داشتند و لذا وقتی ایشان هر هفته چهارشنبه‌ها بعد از درس به حرم حضرت معصومه (س) می‌آمدند، خیلی‌ها فقط برای تماشای چهره ایشان به آنجا می‌رفتند؛ در آن زمان علمای دیگری در قم مانند آیت‌الله محقق داماد هم حضور داشتند که درسشان هم طراز آقای خمینی بود، اما در مجلس درس ایشان شاگردان بسیار زیادی حضور داشتند و آقایان دیگر محدود‌تر بود.
 
لذا شخصیت آیت‌الله خمینی از‌‌ همان ابتدا گیرایی خاصی داشت، بخصوص مسلک، مرام و اعتقاد ایشان خیلی مهم بود. مثلا بعد از آیت‌الله بروجردی بسیاری از علما به دوستانشان توصیه می‌کردند که در بازار قم و... از مردم بخواهند که به حوزه قم کمک کنند. اما تنها مرجعی که همیشه توصیه می‌کردند برای کمک به حوزه قم از مردم درخواستی نکنید، آیت‌الله خمینی بود که می‌گفتند «صاحب حوزه علمیه امام زمان (عج) است و خداوند کفیل مخارج حوزه‌هاست و هیچ‌گاه به ذلت استمداد از مردم نیفتید». روحیه امام اینگونه بود و حتی وقتی همه مراجع بعد از فوت آیت‌الله بروجردی برای باز کردن صندوق وجوهات ایشان رفتند تا مبالغ موجود و وصیتنامه را ببیند و مهر ایشان را خرد کنند، آیت‌الله خمینی جلو نرفتند و جنبه ریاست و مرجعیت به خود نگرفتند....
 
 
آن زمان چند سال داشتید؟
 
سال ۱۳۴۰ که آقای بروجردی فوت کردند من ۲۶ سال داشتم. در آن زمان علمای زیادی در معرض مرجعیت بودند که حضرات آیات گلپایگانی، شریعتمداری، نجفی، میلانی، خوانساری و... بودند. ولی در قم چند نفر در مظان مرجعیت بودند که روزنامه‌های کیهان و اطلاعات آن زمان آقای خمینی را به عنوان فرد اصلی معرفی کردند. اما وقتی به امام اصرار می‌شد که رساله منتشر کنند، می‌فرمودند که هم مرجع زیاد است و هم رساله، لذا نیازی به رساله من نیست. بسیاری از علمای آن روز هم نزد ایشان می‌رفتند و می‌گفتند که مردم از شما تقلید می‌کنند و باید رساله منتشر کنید، اما امام باز هم می‌فرمودند نیازی نیست.
 
این رویه خاص امام حاکی از معنویت، اخلاص و شخصیت ایشان بود. حتی گاهی می‌گفتند: «من اصلا درصدد ریاست و مرجعیت نبودم و نیستم و تسبیب اسباب برای آن نمی‌کنم. اما اگر روزی مرجعیت به سراغ ما آمد، از آن به نفع اسلام استفاده خواهم کرد». لذا آنچه برای امام مهم بود، اسلام، عظمت اسلام، تبلیغ و معنویت بود و علت رسیدن صدای امام به همه کشورهای اسلامی همین خودساختگی ایشان بود، زیرا ۶۰ سال روی خودشان کار کرده بودند و هوای نفس بر ایشان حاکم نبود و ریاست طلبی و دنیا پرستی هیچگاه برایشان مطرح نبود.
 
در این زمینه خاطره‌ای از سفر به کربلا و نجف در حدود سال ۱۳۴۹ را به یاد دارم؛ ایشان به گونه‌ای در نجف رفتار کردند که هیچ ردپایی از خواسته‌های نفسانی در ایشان نبود. مثلا ایشان شنیدند که در مدرسه سید نجف، تعدادی از طلاب به خاطر شدت علاقه به آیت‌الله خمینی عکس آیت‌الله حکیم را پایین آوردند و عکس امام را جایگزین کردند ایشان که مطلع شد بشدت ناراحت شدند؛ البته آن عمل در نجف هم چهره خوبی نداشت. در‌‌ همان زمان من برای زیارت رفته بودم در نجف امام در همین زمینه سخنرانی کردند و در موعظه بعد از درس چهارشنبه خود، بدین مضمون گفتند: «مطلبی را شنیدم که نسبت به یکی از بزرگان اهانتی شده و این کار قطعا و مسلما باید محکوم و جبران شود... راضی نیستم که عکس من هیچ جا بالا برده شود و به عکس علما اگر کسی توهین کرد، توهین به خود علماست و این باعث می‌شود ولایت انسان با خدا قطع شود». ایشان همچنین قریب به این مضمون گفتند: «ما روزی در قم محاسبه می‌کردیم که جمعیت روحانیت شیعه چقدر است و دیدیم که جمعاً ۲۰۰ هزار نفر است و حساب کردیم که بودجه سالانه آن چقدر است. ولی وقتی موازنه کردیم، ملاحظه شد که بودجه یکسال آنان با بودجه یک روز پاپ مسیحی برابری می‌کند. بنابراین اگر دنیا را می‌خواستیم، باید به آنجا می‌رفتیم، اما به نجف آمده‌ایم و در قفسی زندگی می‌کنیم. بر سر چه چیزی دعوا کنیم؟ مگر ریاست ما چیست که بر سر آن دعوا کنیم؟ تمام دنیا چیست که بر سر آن دعوا کنیم؟».
 
امام می‌گفتند؛ «پیامبران هیچگاه با هم دعوا نداشتند و اگرچه ممکن بود در یک زمان ۱۰۰ پیامبر حضور داشته باشند، اما هیچکدام مخالف یکدیگر نبودند و دعوایی نداشتند. لذا علما به عنوان ورثه آن‌ها هم نباید با یکدیگر دعوا داشته باشند». این مساله قدرت معنوی و اخلاص امام را ثابت می‌کند. لذا وقتی در قم هم که سخنرانی می‌کردند، چیزی جز اسلام در نظرشان نبود و از آنجا که حضرت امام متکی به قدرت لایزال الهی بودند از هیچ قدرتی ترس و نگرانی نداشتند و لذا در نطق عاشورای روز ۱۵ خرداد که حمله امام به شخص شاه بود و همچنین نطق تاریخیشان در مورد کاپیتولاسیون هم در بحبوحه قدرت شاه بود. ایشان در آن سخنرانی می‌گفتند: «اگر آشپز آمریکایی شاه ایران یا بزرگ مرجع تقلید ایران را با ماشین زیر بگیرد، هیچ کس نباید متعرض او شود، زیرا مصونیت دارد، اما اگر بزرگ مقام ایرانی به یک سگ آمریکایی اهانت کند، باید محاکمه شود و لذا شاه را از آشپز آمریکایی هم پست‌تر کردند». اینکه امام شاه را به آشپز تشبیه می‌کند، ناشی از این روحیه امام و نداشتن ترس است، زیرا پشتوانه ایشان قدرت لایزال الهی است.
 
 
قبل از آن سفر، در ایران آشنایی شخصی با ایشان پیدا کرده بودید؟
 
ما عاشق امام بودیم و لایق توجه ایشان نبودیم. زیرا بسیاری افراد بودند که ارادتمند ایشان بودند اما امام آن‌ها را نمی‌شناختند. امام در نجف از اساتید بزرگ حوزه بودند و در عداد حضرات آیات خوئی و حکیم قرار داشتند. افرادی هم در آنجا بودند که از ارادتمندان امام بودند و «تحریرالوسیله» را چاپ کرده بودند. پشت آن رساله نوشته بودند: «زعیم حوزه علمیه نجف، آیت‌الله العظمی خمینی». وقتی رساله را نزد امام آوردند و این نوشته را دیدند، فرمودند که «من زعیم حوزه نیستم و زعیم حوزه آیت‌الله حکیم هستند؛ ما از قم آمده‌ایم و کاری به زعامت حوزه نداریم». پاسخ داده شد که هزاران نسخه از این رساله چاپ شده است، اما ایشان دستور اصلاح عبارت پشت جلد همه آن‌ها را دادند.
 
 
این روحیه تا چه اندازه در جذب طلبه‌های آن روز موثر بود؟
 
این روحیه امام طلاب جوان قم را واقعا به صورتی درآورده بود که ترس نداشتند و جز برای اسلام فکر نمی‌کردند. همین موضوع بود که باعث شد در ۱۹ دی ماه سال ۵۶ در قم آن اتفاق بیفتد و جریان ادامه یافت، یعنی جوانان حوزه خود را در مقابل اسلام فدایی می‌دیدند و این روحیه در سراسر کشور بوجود آمد.
 
این مساله فقط از اثر نفس امام بود؛ ایشان نه تنها قم و نجف، بلکه کل ایران را ساخته بود. لذا وقتی مردم در تظاهرات به خیابان می‌ریختند، از هیچ چیز باکی نداشتند. انصافا امام، جامعه را به سمت خداوند و معنویت کشاندند و لذا در ۱۰ سال حکومت، وقتی صحبت می‌کردند، مرتبا در مورد جهاد با نفس، خودسازی، الهی شدن و توجه به معنویات سخن می‌گفتند. مثلا وقتی می‌گفتند که دنبال پول یا زمین یا ثروت نروید، با یک تنفری نسبت به این مسائل سخن می‌گفتند.
 
 
حاج آقا! علاوه بر سال ۴۹، سال‌های بعد هم به نجف رفتید؟
 
من دو سال (۴۸-۴۹) بطور متوالی به نجف رفتم؛ اما بعد از آن راه ارتباط با عراق ممنوع شد و روابط اینگونه بود که مثلا شب‌ها مرحوم حاج احمدآقا از نجف تماس می‌گرفت و می‌گفت فلان کتاب که کتاب خوبی بود را برایتان فرستادیم و با همین سخن رمزی، وقتی کتاب بدست ما می‌رسید جلد چرمی کتاب را باز می‌کردیم و لای آن اطلاعیه امام را می‌دیدم که پس از تکثیر، توسط عواملی پخش می‌شد.
 
 
رفاقت‌تان با مرحوم حاج احمد آقا هم به‌‌ همان سال‌ها برمی گردد؟
 
بله، در‌‌ همان سال‌هایی که امام در قم تشریف داشتند، با ایشان آشنا شدم. از مقاطع سختی که در دوران تبعید بود، در سال ۵۶ وقتی بود که مرحوم احمدآقا تماس گرفتند و گفتند که «برادرم فوت کرد». هیچ کس فکر نمی‌کرد که چنین اتفاقی رخ دهد، اما نکته جالب اینکه دقیقا یکسال قبل از آن احمدآقا به نجف رفته بودند و گویا خواست خداوند بوده که در هنگام وقوع آن حادثه حاج احمدآقا باید در کنار امام باشد و رابط میان ایشان با همه باشد.
 
 
به روحیه امام اشاره کردید؛ می‌توانید در مورد این رفتار امام، مصادیقی را ذکر کنید؟
 
امام یک انسان نمونه و استثناء در تاریخ بشریت بودند که هنگام برخورد، فردی معمولی بودند، اما شخصیتشان آنقدر والا بود که تمام بزرگان در مقابل ایشان خاضع بودند؛ مرحوم احمد آقا نقل می‌کردند که «یکبار شنیدم امام در حال وضو گرفتن با کسی صحبت می‌کنند و وقتی گوش کردم، متوجه شدم که ایشان با خودشان حدیث نفس می‌کنند و این جمله را تکرار می‌کنند که‌ای نفس خبیث!‌ای نفس کثیف! یعنی انگار امام چیزی را درون خودشان دیده بودند که آن را خواسته نفس می‌دانستند».
 
یکبار در ملاقات خبرگان رهبری و جمعی از علما، مرحوم آقای مشکینی هنگام سخنرانی خیلی از امام تعریف و تمجید کردند و از معنویت، تقوا و عدالت امام گفتند. پس از پایان آن سخنان، امام گفتند که «من می‌ترسم حرف‌های ایشان مرا باور بیاید و تعجب می‌کنم که چرا جلوی من از من تعریف می‌کنند و آنچه می‌توانم در مورد خودم بگویم این است که در عمرم دو رکعت نماز برای خدا نخوانده‌ام». وقتی ایشان این سخن را در مقابل مردم و در حالی که از صدا و سیما هم پخش می‌شود و در همه دنیا انعکاس دارد، بیان می‌کنند جای تعجب دارد. من اخیرا از یکی از شبکه‌های خبری خارج از کشور دیدم که می‌گفت، وقتی کسی از امام تعریف می‌کرد، ایشان ناراحت می‌شد و اظهار تاسف و تاثر می‌کرد؛ قضیه آقای مشکینی را هم بیان کرد. در حالی که آن شبکه دشمن ماست و مجریان آن‌ها هم دوست ما نیستند، اما آن‌ها هم از امام تعریف و تمجید می‌کنند و اعتراف می‌کنند که چقدر مخلصانه حرف می‌زد و تحت تاثیر تملق و چاپلوسی نبود.
 
در یک مورد دیگر، پس از تشکیل مجلس اول، نمایندگان منتخب (در حالی که مجلس هنوز رئیس نداشت) در حسینیه جماران جمع شدند. مرحوم احمدآقا از امام پرسیدند چه کسی سخن بگوید؟ ایشان هم پاسخ دادند که «معمولاً باید وکیل اول سخن بگوید». آن فرد هم آقای فخرالدین حجازی بود که ۱۵ دقیقه مانند شاعر، مسجع و مقفا سخن گفت و امام را با آیه نور مطابقت داد و ایشان را نور و چراغی خواند که شرقیه و غربیه نیست و نوری دانست که لطافت و زیبایی آن همه جا را فرا گرفته است. وقتی این سخنان تمام شد، امام در یک جمله ضمن تجلیل از آقای حجازی، فرمودند «آقای حجازی که سخنران توانایی هستند، تعجب می‌کنم که چرا جلوی من از خودم تعریف کردند؟! در حالی که من سزاوار آن‌ها نیستم».
 
خود من یکبار وقتی برای عزاداری ظهر عاشورا به حسینیه جماران همراه با مردم رفته بودم، طی سخنانی از ایشان تشکر کردم که با مردم عزادار دیدار کردند. من در آن سخنان خطاب به امام حسین (ع) گفتم که «اگر شما آن روز یار و یاوری نداشتید، امروز وقتی حسین زمان ما اراده می‌فرماید مردم فوج فوج به جبهه‌ها می‌روند و از جان و زندگی خودشان می‌گذرند و نشان داده‌اند که یاران شما از آن روز بیشتر است». پس از آن، احمد آقا گفت که «امام از بیان این جملات تملق آمیز جلوی خودشان، خوششان نمی‌آید». ایشان مرا مذمت کرد در حالی که قصد تملق و چاپلوسی نداشتم، زیرا می‌دیدیم که مردم فوج فوج به جبهه‌ها می‌رفتند. واقعا امام انسان عجیبی بودند و تجسم آنچه در مورد انبیاء گفته می‌شد، در ایشان قابل مشاهده بود.
 
 
واکنش امام در مقابل مبالغه احتمالی در شعارهایی که هنگام سخنرانی ایشان سر داده می‌شد، چه بود؟
 
یک مرتبه در ایام درگیری‌های بنی‌صدر، یکی از نزدیکان امام گفته بود که کنار گذاشتن بنی‌صدر شاید گران تمام شود و آسان نیست. وقتی او این جمله را گفت، امام در حال رفتن بسوی حسینیه بودند که مردم منتظر و در حال شعار دادن برای ایشان بودند که «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو»؛ سپس به آن فرد رو کردند و گفتند: «صدای این مردم در حال شعار دادن را می‌شنوی؟ برای من هیچ فرقی نمی‌کند که مردم بگویند مرگ بر خمینی یا درود بر خمینی و شما فکر نکنید که در این مسائل (بنی‌صدر و...) من روی این جهات حساب می‌کنم». یعنی وقتی مردم می‌گفتند درود بر خمینی، سر سوزنی بر ایشان اثر نداشت. من یک بار از یکی از افراد اهل معنا که شاگردان و دوستداران زیادی هم داشت و اکنون دارد، پرسیدم که شما امام را چگونه دیدی؟ او گفت: «امام اهل زمین و مادیات نبود، امام ملکوتی بود و گوشه عبایش به زمین گرفت و این غوغا و بلوای انقلاب را بوجود آورد». واقعا انسان الهی بود، همانطور که خودشان فرموده بودند «اگر قلب انسان الهی شود، همه اعضایش الهی خواهد شد و همه کار‌هایش هم الهی می‌شود».
 
 
از بازگشت امام به ایران بگویید، چه شد که امام در جماران ساکن شدند؟
 
امام وقتی به تهران آمدند تشکیل دولت موقت دادند مدتی در تهران ماندند تا دولت مستقر شود نظر امام این بود که دولت تشکیل و مستقر شود و بعد خود به قم رفته و مشغول کار علمی خود شوند. همینطور هم شد بعد از تشکیل دولت امام به قم رفتند و قم پایگاه عجیبی برای مردم شد. امام در منزل آقای یزدی پشت بام می‌رفتند و به احساسات مردم جواب می‌دادند امام دولت را مرتب حمایت کرد تا بتواند کار کنند. دولت موقت دولتی نبود که خواسته‌های انقلاب را اجرا کند. دولتی که با دست باز انقلاب عمل نکند نمی‌تواند کار کند. در این اثنا امام مریض شد و سکته کردند تا اینکه امام به بیمارستان قلب تهران منتقل شد و به مدت ۵/۱ ماه در آنجا بستری شد. در این فاصله دولت موقت در ۱۳ آبان ۵۸ کنار رفت و شورای انقلاب مسوول اداره کشور شد تا اینکه بنی‌صدر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد. امام در‌‌ همان بیمارستان در ۱۵ بهمن ۵۸ حکم بنی‌صدر را تنفیذ کرد. دکترهای امام اعلام کردند که امام باید جایی باشد که بتوانند قلب ایشان را کنترل کنند. امام علاقه خاصی به جنوب شهر داشت اما دکتر‌ها گفتند باید امام نزدیک بیمارستان باشد. بالاخره در محله دربند ساختمانی سه طبقه برای امام اجاره شد. که امام حدود سه ماه در آنجا اقامت داشت. اما امام از اول حضور در آن منزل، ناراضی بود و آن را نامناسب می‌دانست. تا اینکه اخطار کردند اگر ظرف ۴۸ ساعت منزل مناسبی پیدا نشود به قم می‌رود. آقای رسولی از امام می‌پرسند منظور شما از منزل مناسب چیست؟ امام پاسخ می‌دهند مثل منزل حاج آقای شما (پدر آقای رسولی) مرحوم حاج احمد آقا آن روز مسافرت بودند بعد از برگشت از مسافرت گفتند اگر امام تصمیم بگیرد و تهدید کند حتما اقدام می‌کند باید سریع برای امام جایی پیدا کنیم. ما با حاج احمد آقا بسیاری از مناطق نیاوران و اطراف را گشتیم اما جایی پیدا نکردیم. قرار شد باز هم بگردیم هر چه گشتیم پیدا نکردیم هر جایی می‌رفتیم احمد آقا می‌گفتن اینجا مناسب نیست آقا قبول نمی‌کند.
 
یک روز ظهر به منزل ما آمدیم آقای شجونی، حاج احمد آقا و آقای موسوی خوئینی‌ها هم بودند توی حیاط ناهار می‌خوردیم که آقای موسوی گفت همین جا خوب است آقای شجونی گفت اینجا خیلی کوچک است آقای موسوی گفت قسمت بالایی را هم قاطی اینجا می‌کنیم و جای ملاقات امام هم حسینیه باشد. منزل ما مشرف به حسینیه بود اما به آن در نداشت. حاج احمد آقا گفتند یک در به حسینیه باز می‌کنیم و مجموعه خوبی ایجاد می‌شود. در آن زمان حسینیه جماران گچ کاری نداشت و نیمه کاره بود رفتیم گرفتیم گچ کاری کنیم و کف آن را نیز سیمانی کنیم تا گرد و خاک نگیرد. حاج احمد آقا گفتند من باید بروم خانم را بیاورم اگر خانم بپسندند به امام می‌گوید و ایشان هم قبول می‌کنند. خانم آمدند و دیدند و قبول کردند. ما هم در عرض چند روز تغییرات لازم را انجام دادیم و مکان آماده شد.
 
 
آیا برای حضور امام برنامه یا تشریفاتی انجام گرفت؟
 
تا قبل از ۲۸ اردیبهشت امام با جماران آشنایی نداشت قدیم‌ها تنها یک بار به دیدن پدر من آمده بود شب ۲۸ اردیبهشت ساعت ۹ شب همه جا سرسبز بود چراغانی هم کرده بودیم و جلوه خاصی ایجاد شده بود. البته به کسی نگفته بودیم ساعت ۹ شب مخفیانه امام را از منزل دربند به جماران منتقل می‌کنند موقعی که به سه راه پست می‌رسند زن و مرد و پیر و جوان با خوشحالی و گریه زاری بصورت خود جوش به استقبال امام رفتند آن شب بهترین شب تمام عمر من بود. من آرزوی کردم پدرم زنده شود و بیاید ببیند که امام به منزل ما آمده است. امام به من گفتند برای شما مزاحمت ایجاد کردیم گفتیم منزل خود شماست. برای ما افتخار ابدی است امام در منزل ما باشند.
 
 
بعد از حضور امام در جماران، عکس‌العمل‌ها چگونه بود؟
 
آن شب گذشت امام به جماران آمدند خبرگزاری‌های دنیا مخابره کرد که امام در محله‌ای بنام جماران مستقر شدند صدای آمریکا اعلام کرد چهار ماه است اطرافیان آیت‌الله خمینی دنبال جایی می‌گشتند که آنجا از حملات هوایی مصونیت داشته باشد. این موضوع به ذهن ما هم خطور نکرده بود. بعد‌ها فهمیدیم که این مکان بخاطر درختان بلند، دید ندارد و بخاطر کوه امکان مانور هوایی ندارد. این مصونیت کاملا طبیعی بود خداوند امام را در چنگال شاه و صدام حفظ می‌کند در جایی بنام پاریس در کنار ایادی دشمنان حفظ می‌کند و در ایران هم در میانه این همه جنگ و حمله هوایی جایی سکونت کنند که امکان حمله هوایی وجود نداشته باشد.
 
 
نحوه حضور شما در دفتر حضرت امام (ره) پس از حضور در جماران چگونه بود؟
 
بنده عضویت در دفتر امام نداشتم، گاهی می‌شد که غیبت ممتدی داشتم و به سفر می‌رفتم و یا کمتر می‌توانستم به زیارت امام نائل شوم و حداکثر هر دو هفته یکبار، به منزل امام می‌رفتم، دست ایشان را می‌بوسیدم و اگر نکته مهمی بود، در‌‌ همان دو، سه دقیقه می‌گفتم. تا اینکه یکبار (در سال اول سکونت امام در جماران) من به مسافرتی رفتم و دو، سه هفته پس از بازگشت احمدآقا گفتند که امام شما و صاحب تمام منازلی را که در آن‌ها سکونت دارند، خواسته‌اند تا فردا ساعت ۱۰ نزد ایشان بروید. وقتی از او پرسیدم دلیل چیست؟ پاسخ داد که «من هم نمی‌دانم». لذا ما به همراه همسر همشیره و اخوی‌زاده به دیدار امام رفتیم. ایشان گفتند که «ما خیلی مزاحم شما شدیم و هرکسی، بخصوص خانم‌ها، به منزل شخصی خود علاقه دارد، لذا فکر می‌کنم برای ما میسر است که در این محل منازل دیگری اختیار کنیم تا این منازل آزاد شود و صاحبانشان از آن‌ها استفاده کنند. از زحمات این مدت هم عذر می‌خواهیم». من هم گفتم که «این چه فرمایشی است؟ شما تا ابد به ما افتخار دادید». ایشان دوباره گفتند که «من تعارف ندارم، شما هم تعارف نکنید؛ من نظرم این است که با توجه به علاقه خانواده، شما به اینجا برگردید، ما منزل دیگری می‌گیریم و رفت و آمدمان هم حفظ می‌شود». من دوباره گفتم که «ما علاقه داریم شما در منزل ما باشید و منزل جدیدمان هم آسان‌تر و بهتر شده است، زیرا پسر شما اجاره منزل ما را می‌دهد و اخوی و خواهر من هم که از صاحب خانه‌ها بودند در خانه دیگری با همین شرایط زندگی می‌کنند، لذا در کمال رضایت هستیم». چند روز بعد هم امام خانم‌ها را خواستند و من به آن‌ها گفتم که چنین حرف‌هایی در ذهن امام وجود دارد و دقیقا‌‌ همان سخنان را به زبان آوردند. خانم‌ها هم پاسخ داده بودند که «اگر از این منازل ناراحت هستید حرف دیگری است، اما در غیر این صورت می‌خواهیم که اینجا تشریف داشته باشید». لذا دل امام رضایت پیدا کرد. اما هیچگاه ایشان اجازه ندادند که تابلو یا عکسی از دیوار آن منازل آویخته شود، زیرا می‌گفتند که این «خانه مردم است و شما حق ندارید حتی یک میخ به آن بکوبید.»
 
 
 درباره ملاقات رزمندگان قبل از حرکت به جبهه با امام صحبت کنید؟
 
 
رفتار امام در مقابل مردم خیلی عجیب بود. مثلا بچه‌های جبهه قبل از رفتن به مناطق عملیاتی، به دیدار امام می‌آمدند و مشخص هم بود که همه از طبقات پایین جامعه بودند. امام یکبار به آن‌ها گفتند که «من وقتی شما را می‌بینم، احساس حقارت می‌کنم» و سپس آن بچه‌ها به شدت گریه می‌کردند و این سخن تاثیر عجیبی در آن‌ها می‌گذاشت که شاید به عشق همین کلمات جانفشانی می‌کردند. من پیشنهاد می‌کنم، کسانی که می‌خواهند از امام بهره‌ای ببرند، کتاب «چهل حدیث» ایشان را بخوانند، زیرا واقعا انسان را تکان می‌دهد.
 
 
از حال و هوای معنوی امام در روزهای آخر حیات ایشان بگویید.
 
در فضایی که امام در بیمارستان بودند، یک دوربین مداربسته بود که از آخرین لحظات زندگی ایشان فیلمبرداری می‌کرد؛ در حالی که خودشان از وجود آن اطلاعی نداشتند. در آن صحنه‌ها می‌بینید که امام از تمام مظاهر دنیا بیزار شده است و مانند پرنده‌ای بودند که قصد پرواز دارد. در آن زمان علی آقا (فرزند حاج احمدآقا) خردسال بود؛ امام به او خیلی علاقه داشت و به احمدآقا می‌فرمود که «من قبلا اینگونه نبود که به چیزی علاقه‌مند شوم، حالا قدری ضعیف شده‌ام و لذا به شدت به این بچه علاقه مندم». یکبار که امام می‌خواستند به حسینیه بروند، علی گفت که من هم می‌خواهم با شما بیایم و احساسات مردم را جواب دهم، امام هم گفتند که بیا! وقتی همراه امام آمد، او هم دستانش را تکان می‌داد و به احساسات مردم پاسخ می‌گفت و این حرکات شیرین برای امام بسیار جالب و خوشحال کننده بود.
 
در روزهای آخر حیات امام، علی در بیمارستان وسایل پزشکی را بدست می‌گرفت و مانند طبیب با آن‌ها بازی می‌کرد و امام از حضور او خوشحال بودند، اما چند روز قبل از رحلت، گفتند که «علی را دیگر اینجا نیاورید»، در حالی که به او علاقه زیادی داشتند. احساس اطرافیان شاید این بود که امام از جهت متاثر شدن علی، این درخواست را مطرح کرده بودند. اما واقعیت این بود که امام می‌خواست دل از تمام علایق دنیا جدا کند؛ دقیقا حادثه کربلا در این رفتار امام تکرار شد که امام حسین (ع) وقتی در حال رفتن به میدان نبرد بودند، انگار بچه‌ها را نمی‌شناختند و فقط سفارش آن‌ها را به حضرت زینب (س) می‌کردند و دل از غیر خدا بریده و فقط حق را می‌دید.