روایتی از هجرت امام به کویت

پیش از آنکه نوفل لوشاتو محل اقامت حضرت امام خمینی درتبعید شود،ایشان تصمیم به هجرت از نجف به کویت داشتند که با ممانعت دولت کویت این امر ممکن نشد. خاطرات سرکارخانم دکترفاطمه  طباطبایی(عروس حضرت امام) از شبی که امام خمینی(س)تصمیم به این اقدام می گیرند و حواشی آن خواندنی است.خاطراتی که درکتاب یک ساغر از هزار منتشر شده است.

خاطره جالبی از همان روزهای اقامت در نجف به یاد دارم که بیان آن خالی از لطف نخواهد بود؛و آن مربوط به مساله هجرت امام از نجف به کویت است؛حضرت امام واحمد و همراهان تصمیم گرفته بودند که به کویت بروند منتها می خواستند حتی خانواده همراهان از این خبر مطلع نشوند؛و علت این امر هم رعایت این مساله بود که مبادا دولت عراق از این هجرت بویی ببرد و به شکلی ممانعت به وجود بیاورد.مساله به گونه ای بود که حتی ما هم دقیقا نمی دانستیم که ایشان چه قصدی دارند،با این حال به ما سفارش شده بود که به گونه ای رفتار کنیم که کسی متوجه غیبت آنها نشود. صبح روزی که این تصمیم به مرحله اجرا در آمد،یک یک خانمهای آشنایان مثل اینکه بویی برده باشند به منزل ما آمدند و وقتی با رفتار عادی و طبیعی خانم(همسر گرامی امام )روبه رو می شدند،شک و تردیدشان بر طرف می شد و می رفتند.حتی یکی از دوستان گفت:من دلم برای آقا شور می زند و باید ایشان را ببینم.در حالی که این خانم قبلا خدمت حضرت امام نرسیده بود و سر زده رفتن او به اتاق آقا قدری غیر عادی به نظر می آمد. وقتی اصرار ایشان را دیدیم،گفتیم آقا در اتاق بالا هستند و این خانم تا دم در اتاق حضرت امام رفتند؛ولی از باز کردن در منصرف شدند و گفتند دیگر خیالم راحت شد که آقا تشریف دارند.مساله جالب دیگر برخورد همسران همراهان حضرت امام با این قضیه بود. شب اجرای این نقشه،هر یک از همراهان برای توشه سفر چیزی خریده بود.مثلا یکی گوجه فرهنگی زیادی تهیه کرده بود؛دیگری تخم مرغ و الی آخر،آنکه گوجه فرنگی خریده بود،با اعتراض همسرش روبه رو می شود که اینهمه را برای چه خریدی؟وی پاسخ می دهد که:ارزان بود،خریدم؛خودم هم آن  را می شویم؛و این کار را انجام می دهد؛صبح که خانم برای نماز بیدار می شود می بیند نه آقا هستند،؛نه گوجه فرنگیها.دیگری هم همین طور؛و بعد وقتی خانمها با همدیگر تماس می گیرند می بینند که افراد دیگری هم دچار این وضعیت شده اند،و برخی تصور کرده بودند که همسرشان برای گردش و تفریح رفته اند؛به هر حال وقتی حقیقت امر را می فهمیدند بسیار شگفت زده می شدند و باید اذعان کرد نقش احمد در ایجاد هماهنگی در مسائلی از این قبیل و رفع مشکلات ناشی از آن بسیار حساس و چشمگیر بود؛چون در چنین موردی که همه بلاتکلیف بودند و نمی دانستند در یک کشور بیگانه چه باید بکنند،؛ما آنها را راهنمایی می کردیم همان طوری که احمد ما را راهنمایی کرده،و برای روبه رو شدن با چنین وضعیتی آماده کرده بود.شرایطی که با رفتن امام اصلا معلوم نبود صدام چه بر سر ما می آورد و چه عکس العملی از خود نشان می داد.