خسروشاهی و ایرج افشار

درواقع من مشتری پر و پا قرص این تنها مجله در زمینه کتاب و کتاب‌شناسی بودم و هر کجا که می‌رفتم، تهیه شماره جدید آن را فراموش نمی‌کردم. از راه مجله، آشنایی غیابی با ایرج افشار که مسئول و اداره کننده مجله بود، پیدا کرده بودم. تا اینکه در سال ۱۳۳۸ در تهران  باغ فردوس، در دفتر مجله، به سراغ ایشان رفتم و این آشنایی غیابی، به دوستی حضوری تبدیل گردید.
استاد بزرگوار ما، مرحوم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (قدس سره) در سال ۱۳۴۰، مقاله‌ای تحت عنوان «تاریخ حیات و روش فلسفی ملاصدرا»، نوشته بودند که موضوع آن تبیین اندیشه‌های فلسفی ملاصدرا و اشاره‌ای کوتاه به تاریخ زندگی و آثار وی بود. البته این مقاله برای کتاب «یادنامه ملاصدرا» نوشته شده بود که در مجله راهنمای کتاب هم چاپ و منتشر گردید. پس از گذشت چند ماه، مرحوم دکتر محمدجواد فلاطوری که سابقه طولانی تلمذ در مشهد مقدس و تهران، در محضر اساتید فقه و اصول و کلام و فلسفه داشت و آنگاه به مقام استادی فلسفه در دانشگاه «فلسفه در بن» آلمان غربی آن زمان  رسیده بود، مقاله مشروحی به عنوان «نقد» بحث علامه طباطبایی نوشته بود که مجله «راهنمای کتاب» آن را در سال چهارم خود منتشر ساخت.
استاد علامه طباطبایی، توضیحی در پاسخ به اشکالات مورد نظر مرحوم دکتر فلاطوری نوشتند و به دفتر مجله راهنمای کتاب، ارسال داشتند که در مجله راهنمای کتاب، درج گردید و به دنبال آن، مرحوم دکتر فلاطوری طی نامه‌ای، باز ایراداتی را بر توضیحات استاد علامه مطرح ساخت و آقای «ایرج افشار» این بار ضمن درج نوشته وی در بخش «نامه‌ها» برای ختم نقاش علمی و بحث فلسفی، به علت «ملال‌آور» بودن این نوع بحث‌ها، از چاپ و نشر پاسخ مجله و استاد علامه خودداری نمود و عذرخواهی کرد: «... چون این مشاجره طولانی شده و سبب ملال خاطر عده‌ای از خوانندگان شده، این بحث را پایان می‌دهیم و از آقای طباطبایی که مقاله مفصل مستدلی در این باب فرستاده‌اند، پوزش می‌طلبیم که از نشر مقاله ایشان و هر مطلب دیگری که در این باب برسد، معذوریم.»
بحث و گفت‌وگو درباره اندیشه‌های فلسفی بزرگترین فیلسوف اسلام و ایران، مرحوم صدرالدین شیرازی، در این عذرخواهی «مشاجره» و «ملال‌آور» خوانده شده بود و این البته موجب تأسف اهل خرد گردید! در همین مورد این جانب با توجه به عذرخواهی غیرمقبول مجله و بستن باب بحث درباره موضوعی که قاعدتاً می‌بایست «راهنمای کتاب» که خود را «مجله» زبان و ادبیات فارسی و تحقیقات ایران‌شناسی و «انتقاد کتاب» می‌نامید، از آن استقبال می‌کرد، نامه انتقادآمیزی نوشتم و به ‌آقای ایرج افشار که مدیر مجله بود، فرستادم که در آن آمده بود: «... درشماره 8 درضمن «نامه‌ها» و در ذیل نامه آقای محمدجواد فلاطوری خواندم که چون بحث (و به قول شما مشاجره!) مربوط به یادنامه ملاصدرا «مشاجره طولانی و سبب ملال خاطر عده‌ای از خوانندگان» گردیده است، آن بحث را پایان داده و از استاد علامه آقای طباطبایی هم «پوزش» طلبیده‌اید که از چاپ «مقاله مفصل و مستدلی» که «در این باب فرستاده‌اند» معذورید!
من این جملات را چند بار خواندم و با علم به اینکه گروهی از خوانندگان شما خواستار ادامه این بحث تحقیقی  فلسفی هستند، با خود گفتم که مگر «ملال خاطر» گروهی می‌تواند از ادامه بحثی جلوگیری کند؟ اگر چنین است، پس چرا مباحثی از قبیل «نمایشنامه‌ها» را از مجله حذف نمی‌کنید؟ بلکه برای مجله‌ای که از ادامه بحث فلسفی به علت طولانی بودن آن می‌گریزد و بهانه ملال خاطر خواننده را می‌آورد، صلاح نیست که در دو شماره خود 32 صفحه کامل مجله را وقف «نمایشنامه‌ای» بکند که فقط به درد گروه قلیلی می‌خورد و گروه بسیاری را آزرده خاطر می‌سازد.
بدون تعارف من بسیار متاسفم که استاد علامه آقای طباطبایی وقت خود را صرف نوشتن مقاله برای مجله‌ای کرده‌اند که به علت ملال خاطر احتمالی عده ناشناختة نمایشنامه‌پسند، از چاپ آن «پوزش» می‌طلبد! و لابد ایشان فکر می‌کردند که فضلای کشور گل و بلبل، مهد علم و فلسفه و عرفان هم مانند پروفسور‌ هانری کربن‌ها و دکتر فخرمحمد ماجدها (استاد دانشگاه لالپور) هوادار بحث‌های فکری و فلسفی هستند و نمی‌دانستند که اپیدمی «غرب‌زدگی» گریبان‌گیر است!
سیدهادی خسروشاهی، قم ۱۳۴۳
این نامه را آقای افشار در شماره اول سال هفتم مجله راهنمای کتاب (صفحه۱۸۸ ـ ۱۸۹) چاپ کرد و در ذیل آن نوشت: «چون خوانندگان فاضل و دقیق طالب خواندن استدلالات حضرت آقای محمدحسین طباطبائی‌اند، متن مرقومه ایشان در این قسمت طبع می‌شود.» و مرحوم افشار پس از این یادآوری‌، متن نوشته علامه طباطبایی را تحت عنوان «بحثی درباره ملاصدرا» به چاپ رساند و این نشان دهنده «انصاف و انتقادپذیری» ایشان در مسائل فرهنگی بود. البته من همه این مباحث را در جلد دوم کتاب «بررسی‌های اسلامی»، جلد هشتم از «مجموعه آثار» علامه طباطبایی نقل کرده‌ام که از طرف مؤسسه بوستان قم، اخیراً تجدید چاپ شده است. به‌دنبال این نقد مکتوب، روابط ما با آقای ایرج افشار بیشتر شد و به تبادل فرهنگی و ارسال و دریافت کتاب، مبادرت ورزیدیم که در واقع نشانی از نزدیکی حوزه علمیه قم، با گروه‌های فرهنگی دیگر کشور بود.
سندی نو یافته از سیدجمال
و به دنبال این امر، من هروقت که به تهران می‌آمدم، اگر فرصتی به دست می‌آمد، به دفتر مجله «راهنمای کتاب» که در محل موقوفه مرحوم محمود افشار قرار داشت، سر می‌زدم. بیشتر مرحوم آذری یا زمانی، مدیر داخلی امور مجله در آنجا بود و در چند مورد هم خود آقای ایرج افشار آنجا حضور داشت و به‌طور طبیعی سخن از کتاب‌های جدید و محتوای مجله و پیدایش اسناد به میان می‌آمد. در یکی از این دیدارها آقای افشار به خوشحالی گفت: «این بار یک مژده برای شما که عاشق سیدجمال هستید، دارم.» پرسیدم: «مژده چیست؟» پاسخ داد: «یک سند منتشر نشده در لای صفحات کتابی در اصفهان پیدا شده که ما این‌گونه اوراق را «اسنادلای‌کتابی»! می‌نامیم و این بار این سند، توسط آقای دکتر صنیع‌زاده رئیس سابق کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده است. و من اگر می‌دانستم شما امروز اینجا می‌آیید، حتماً کپی‌اش را برایتان می‌آوردم و البته بعداً برای شما می‌فرستم.» گفتم: «جناب افشار! شما که می‌فرمایید من عاشق سیدجمال هستم، پس می‌دانید که من طاقت و تحمل انتظار برای دریافت کپی آن از طریق پست را ندارم، فردا هرکجا که می‌گویید، می‌آیم و کپی سند را از شما می‌گیرم» که گفت: «عیب ندارد، من فردا صبح آن را به دفتر مجله می‌فرستم شما بیایید و همین‌جا آن را تحویل بگیرید.» فردا در اولین ساعات، خود را به «باغ فردوس» و دفتر مجله راهنمای کتاب رساندم و سند را گرفتم که بعدها در شماره 8 فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» مورخ زمستان ۱۳۷۲که از قم منتشر می‌ساختم، چاپش کردم که مورد توجه اهل تاریخ قرار گرفت و اینک، برای سپاس مجدد از ایرج افشار، پس از درگذشت او، یک بار دیگر آن بسته مهم و تاریخی را، با مقدمه‌ای که در آن تاریخ نوشته‌ام، عیناً در اینجا می‌آورم:
یادآوری: سید جمال‌الدین اسدآبادی پس از سفر دوم به ایران و دستگیری اهانت‌آمیز و تبعید ناجوانمردانه به عراق، چون نتوانست در بغداد بماند، مدتی را در بصره به سر برد و از آنجا طی نامه‌های تند و صریح، علمای بزرگ شیعه را از اوضاع ناگوار ایران و فساد و ظلم رژیم ناصرالدین‌شاهی آگاه ساخت. آخرین نامه وی از بصره که تاکنون در دسترس قرار داشت، نامه‌ای به حاجی محمدحسن امین‌الضرب بود که به تاریخ ۲۴شوال ۱۳۵۸ ق نوشته شده است و با استناد به تاریخ آن نامه، محققان تاکنون اقامت سید را در بصره تا شوال آن سال نوشته‌اند (متن این نامه در کتاب: نامه‌ها و اسناد سیاسی سید جمال‌الدین اسدآبادی، که به کوشش نگارنده چندین بار چاپ شده، آمده است). ولی اکنون، نامه دیگری از سید، در میان کتابی قدیمی و در اصفهان به دست آمده که گویا سیدجمال‌الدین آن را به یکی دیگر از علمای بزرگوار، نوشته است. این نامه تاریخ «سلخ ذی‌قعده» را دارد که نشان می‌دهد سید، تا آخر ذی‌قعده سال ۱۳۵۸، همچنان در بصره بوده است.
سید در این نامه نو یافته، از حاج سید علی‌اکبر شیرازی یاد می‌کند که همان مرحوم آیت‌الله سید فال اسیری معروف  داماد آیت‌الله حاجی میرزا حسن شیرازی  است. این سید دلیر و شجاع بر اثر مبارزات پیگیر خود با رژیم، به ویژه با قرارداد استعماری رژی، از شیراز به «بین‌النهرین» تبعید شد و بی‌تردید در سر راه خود و در بصره با سید ملاقاتی داشت و به همین سبب گفته‌اند که سید نامه معروف خود به میرزای شیرازی (حمله‌القران!) را توسط همین سید بزرگوار، به ایشان فرستاده است. به هر حال اصل این سند نویافته به وسیله آقای «صنیع‌زاده» رئیس اسبق کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، از میان صفحات کتابی قدیمی به دست آمده و سپس توسط ایشان به کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران اهدا شده است که همچنان در آنجا نگهداری می‌شود. و اکنون که تصویری از آن، به درخواست این‌جانب، توسط جناب آقای ایرج افشار، در اختیار ما قرار گرفته است، ترجمه آن را ـ همراه اصل دستخط ـ برای استفاده اهل تحقیق در مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» می‌آوریم..
نامه سدیدالسلطنه درباره سیدجمال
نگارندة سطور در بغداد ۱۲۹۱ به دنیا آمده، بعد از یک دو سال، پدرم حاج احمد خان کبابی برحسب امر مرحوم آقا یعنی میرزا یوسف مستوفی‌الممالک ترک مهاجرت ایران کرده، با خانه خود به بوشهر آمد و در آنجا مقیم شد. در ۱۶ شعبان ۱۳۰۳ موقعی که در تخت مکتب‌خانه، به طرز قدیم در منزل با چند همشاگردها از نجبامشغول تدریس صرف و نحو و نصاب و تجوید و مشق و سیاق بود، بوّاب کاروانسراء، کربلایی عوض با پاکتی وارد شده، پدرم پاکت را زیارت کرده، فوراً از منزل بیرون رفته، بعد از چند دقیقه با یک نفر سید جلیل‌القدر مراجعت نمودند. آن سید بزرگوار خود سید جمال‌الدین افغانی بودند و آن پاکت را که از اخایر ذخایر بنده بود، چون سید به خط خود نگاشته‌اند، حال در لف الفاء داشته که به خرج خود بنده امر به گراور و تعدد آن فرمایند.‏
خلاصه آن حضرت بدو ورود امر فرمودند اساس مکتب را برچیده و عذر ملااسماعیل و شاگردها را خواسته و مرا با خود به طبقة فوقانی بردند و سواد فارسی را آزمایش فرموده و ترتیب جدید در تدریس بنده نهادند و از مطالعة مجلدات ناسخ‌التواریخ که مطالب زیاد از آن کتاب در حافظه داشتم، ممانعت فرمود. جغرافیا و هیأت مرحوم میرزا عبدالغفار خان نجم‌الملک طبع طهران سنه ۱۳۰۰برای تدریس بنده انتخاب کرده، خود کفالت‌آموزگاری فرمودند. چه بسیار از شبها بود که مرا بعد از نصف شب احضار کرده، ستارگانی که به نصف‌السماء رسیده بودند، به مواقع و اسامی و تعداد آنها مرا آشنا فرمودند و کتاب سیرة ناپلیون‌الاول (طبع پاریس، سنه۱۸۵۶) و ترجمة جلستان (طبع مصر) و کلیله و دمنه (ترجمة ابن مقفع، طبع بمبئی سنه ۱۲۹۵) از کتابخانة خود به بنده دادند که خود بدون زحمت عمرو و زید و اذیت بکر و خالد، به قوة استدراکیه خود خوانَد و مشکلات خود از آن حضرت پرسد. در عرض دو ماه در قرائت کتب تازی چون پارسی مهارت پیدا نموده و امر به استمرار قرائت روزنامه‌جات مصر فرمودند. کرة کوچکی که به تازی مرتسم بوده بود، از احتشام کتاب حاج نجم‌الدوله به بنده مرحمت فرمود. اثر تعلیمات آن بزرگوار بود که در سنین ۱۳۱۴ و ۱۳۱۵ ایام توقف طهران، حوزه تشکیل یافت و اعضاء آن مرحوم ملک‌المتکلمین و مدیر صور و آقامیرزا مسیح سمنانی و میرزا محمد علیخان پسر مؤتمن لشکر و جناب آقا شیخ عبدالعلی مؤبد بید گلی و ناچیز بوده و هر روزه مجلس تعزیه‌داری در یکی از منزل اعضا منعقد و واعظ اسماً‌ و ناطق رسماً در آن مجالس ملک‌المتکلمین و مؤید بودند و آن مجالس استمرار داشته و در صدارت مرحوم امین‌الدوله جان دیگر گرفته و پیشرفت خوشی داشتیم تا در سنه ۱۳۱۶ درآمد. مرحوم امین‌الدوله از مقام خویش افتاد، اعضاء متفرق شدند. به دلالت مرحوم حسینقلی خان نظام‌السلطنه نگارنده در حقیقت فراراً به بنادر معاودت کرده و از بعد میرزا محمد علیخان بیچاره را سردار افخم آقا بالاخان از بام افکنده و به بهانه آنکه زنده است، جسد بی روح را هزار تازیانه زدند.‏
در سنه ۱۳۰۳ مرحوم میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین در بوشهر بودند، هنوز لقب نداشته و به تکرار درک حضور سید را کرده، حامل بسیاری از اسرار شده و هدایت رابطة بنده و ملک‌المتکلمین از‌ همان سال بود. فرصت شیرازی در همان سال بوشهر بودند، شرح ملاقات خود را با سید بزرگوار در «دبستان الفرصه» مفصلاً نوشته، کتاب مزبور را با پست تقدیم داشته.
خلاصه توقف آن حضرت از خوشبختی نگارنده در بوشهر امتداد یافت تا در ماه ذی‌قعده محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه حسب امر پادشاه وقت تلگراف کردند: «هر چند زودتر بیایند، هنوز دیر است» و هزارتومان حواله دولتی برای مصارف عرض راه فرستاده، در همان ماه از طریق شیراز حرکت کردند. پدرم غلامی ـ خسرو نام در خدمات آن بزرگوار ملتزم رکاب داشته و از آن غلام بعدها اتابک نگاهداری کرده، در ایام توقف نگارنده هنوز زنده بود و خدمات عمده به حوزه ما نمود.‏
آن حضرت ایام توقف بوشهر، در منزل پدرم ساکن بودند، بیشتر مصاحبت و مفاوضه با سه نفر داشتند: اول حاج احمدخان ـ پدر نگارنده ـ بودند. صحبتشان بیشتر از ترتیبات آتیه و اتحاد اسلامی و تغییرات آیندة ایران و تربیت نگارنده بود. دیگر از اشخاصی که طرف مسامره بودند، حاج غلامحسین بندرریگی است و مؤمی الیه از فضلا و شعرای بوشهر به شمار آمده و مصاهرت با حاج عبدالنبی آل صفر داشته، در سلک تجار بودند. در سنه ۱۲۴۷ متولد در سنه ۱۳۳۹ در بغداد جامه گذاشت در بدایت «صبا» تخلص داشته، بعدها بدون تخلص بود. در اواخر زندگانی دیوان خود را که تقریباً دویست هزار بیت بود، چون بیشتر طرز هجا داشت، معدوم نموده، ابیات معدود از آن فاضل نزد نگارنده موجود است.‏
یک روز به سید بزرگوار عرض کرده: «شما از اسدآباد همدان هستید. چرا خود را به افغانی معروف کرده‌اید؟» جواب فرمودند: «افغانی تخلص من است.» خواستار نمونه از تراوش طبع آن حضرت شده، فرمود: «با من در داخله ایران بیا و در آن مرغزارهای خداآفرین و آبشارهای مودوعة طبیعت با من نشسته، و بر نمونه طبع مرا خواستار شو.» رابطة بین آن دو نفر از مسافرت اولیة سید است که از ایران آمده و به هند رفت.
دیگر فاضل اهریمی بود و هو میرزاحسین معتقد تخلص در سنه ۱۲۵۳ در قریه اهرم تولد یافته و در ریشهر قریه بوشهر سکونت داشته، در ادبیات و بدیع و عروض، نگارنده را استاد باشند؛ هنوز در قید حیات‌اند. استدلالیه زیاد در حقانیت مهدویت مهدی سودان نوشته، هنوز همان عقیده برقرار است و در آن عقیده سید بزرگوار مدد زیاد به معتقد رسانید. نگارنده خود از آن حضرت شنید که رحلت مهدی مزبور را در سنه ۱۳۰۲تکذیب فرمود و از انگلیس‌ها می‌شمردند.
سید جمال‌الدین دو بار بیش از بوشهر و شیراز عبور نکرده‌اند: یکی در سنه ۱۲۷۲ که از همدان به شیراز و بوشهر آمده و به هند رفته، توصیة چند از همدان بر حاج عبدالنبی آل صفر از تجار بوشهر داشته و هر مؤیی الیه وارد شده، خانه‌ای که در آن سال جایگاه سید بود، هنوز در حالت انهدامی در محلة کوتی برقرار است و مسافرت دیگر در سنه ۱۳۰۳ بود که به داخلة ایران رفتند، موقع ملاقات با میرزا باقر البته در ایاب از شیراز به بوشهر بوده و مسافرت از نجد به ایران که فرصت نوشته، شاید از راه بغداد و کرمانشاه بوده‌ است خانوادة آل صفر که هنوز بقاهای آنها در بوشهر باشند. سید فرمودند: اجداد آنها از همدان به بوشهر مهاجرت کرده‌اند، از بدو طبع و نشر روزنامه قانون نگارنده با اینکه خوردسال بود و سابقه معرفت با اعضاء آن هیأت نداشته، توزیع قانون در بوشهر به نگارنده رجوع شده، کلیة مکاتبات با اداره به رسم خط جدید پرنس ملکم خان بوده که از آن حضرت به یاد گرفته بودم. بدیهی است معرف نگارنده خود سید بزرگوار در آن اداره بودند. پاکتی که خطوط ادارة قانون بدان عنوان رسیدی در لف‌‌الفاء شده.‏
از وصایاء آن حضرت یکی تصمیم و انتشار خط مزبور بود گلستان و اقوال علیّ که بدان خط طبع شده به نگارنده دادند. اسنی معتقد سید بزرگوار تشکیل و اتحاد هیأت جامعة اسلامیه در تحت یک لواء مقتدرة اسلامی بود مانند هیأت جامعة اتازونی.‏
عقیده‌شان نسبت به داخلة ایران این بود که قوانین و حدود صدر اول اسلام بدون زواید بعد با لباس آشنا به افهام ‌عوام تالیف و فارسی کرده و دولت در موقع اجرا گذارده و بیشتر قشون ایران باید از دراویش و سادات و طلبه و روضه‌خوان‌ها تشکیل یافته که افراد قشون اشخاص با بنیه باشند و مملکت از خسارت آنها هم آسوده شود و علم اصول را به درجة صدر اسلام باید ساده نمود که در تحصیل آن تضییع وقت نشود و کلیة مدارس قدیمه و موقوفات آن را باید برای تحصیلات جدید برقرار کنند. مقتضیات خوردسالی‌ام در آن موقع بیشتر اجازه اقتطاف مرا نداده است.
از سه نمونه تصویر آن حضرت که پدرم مرحمت فرموده بودند، در یک ورقه جمع کرده، تقدیم شد. در سنه ۱۲۹۶ کتابخانة خود را در چند گاوصندوق به بوشهر فرستادند، از آنجا پیدا می‌شود که قصد توطن در وطن مألوف خود داشته‌اند. کتابها در خانه مرحوم حاج عبدالنبی متوفی سنه ۱۳۰۰ امانت بوده تا در سنه ۱۳۰۳ بعد از ورود خود، خواسته و عدلبندی شده و با خود به داخلة ایران بردند؛ حمل دوازده قاطر بود. کتابها را بعد از هشت سال مباعدت و تعدد کتاب، فقط از رؤیت جلد، اسم کتاب را فوراً می‌فرمود.
۲۶دی ماه و ۲۴ ماه روزه، سنه‌۱۳۳۹/۱۳۰۰، بنده ناچیز محمد علی (سدیدالسلطنه)‏
نامه‌ای از آیت‌الله کاشانی

علاوه بر چند سندی که مرحوم ایرج افشار درباره سید جمال‌الدین حسینی در اختیار بنده گذاشت، کپی نامه منتشر نشده‌ای نیز از آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به سیدحسن تقی‌زاده،‌ که در بین اوراق و اسناد وی به دست آمده بود، به این جانب داد که در آن آیت‌الله کاشانی خطاب به تقی‌زاده  که سفیر ایران در لندن بوده  ضمن اشاره به اوضاع فاسد کشور و وخامت و مذاکره با مقامات انگلیسی، به آنها هشدار می‌دهد که این قبیل مداخلات استعمارگرانه و پشتیبانی از عناصری فاسد و دزد، بر ضرر این ملت و خود آنهاست و اگر از مداخلات استقلال‌شکنانه خودداری کنند و بگذارند وطن‌خواهان حقیقی مصدر امور بشوند و این مملکت را اصلاح نمایند، باعث خوشنامی است و شاهد صدق گفتار آنها خواهد بود که جنگشان برای آزادی بوده است... متن بازخوانی‌شده نامه آیت‌الله کاشانی به قرار زیر است:‏
«‏30/8/12/ بسم‌الله‌الرحمن الرحیم/ به عرض می‌رساند پس از تقدیم سلام و فائق احترام چون جناب عالی را شخص وطنخواه مسلمانی می‌دانم و البته خاطر شریف از اوضاع ناهنجار ایران کاملاً مستحضر است، لازم شد زحمت بدهم. با اعتراف انگلیسی‌ها و همچنین دیگران به استقلال ایران، انگلیسی‌ها می‌خواهند معناً ایران مستعمرة آنها و در تمام شئون این مملکت مداخله نمایند که استعمار برقرار باشد، از همه جا توسط دولت‌های دست نشانده خود مردمان فاسد، دزد، بی علاقه به وطن را به کرسی وکالت می‌نشانند، معلوم است که آنهایی که توسط این وکلاء دزد و خائن روی کار می‌آیند، البته طرفدار انگلیسی‌ها خواهند بود و اعضاء مهم ادارات و دزدهای بی‌علاقه به وطن نیز طرفدار آنها می‌باشند. معدودی وطن‌پرست در زوایای خمول خمیازه می‌کشند و در کمال بیچارگی می‌گذرانند.
مفاسد این وضعیت هرج و مرج مملکت و عدم انتظام امور است. ملت چپاول و غارتگرانی که میلیون میلیون بدون بیم و هراس می‌دزدند و بازخواستی نیست و امنیت قضایی و غیرها فلج است، و بالنتیجه موجب هجوم مردم به اجنبی پرستی است و شمالی‌ها که ملتفت این فعالیت هستند، البته می‌خواهند از رقیب خود عقب نمانند و اوضاع ناهنجاری که در طرف شمال بروز و ظهور نموده، البته به سمع جناب عالی رسیده، حادث می‌شود. بالاخره مفسدة اشد و اعظم مرقب است. هر چند ملت ایران خمولند و بلایی برسرش بیاید، حرکت به خود نمی‌دهد، ولی نباید فراموش کرد که این در صورتی است که محرکی نداشته باشد، والا از هر ظلم و جنایت و تبهکاری مضایقه ندارد.
عجالتاً ایران در نتیجه مداخله جنوبی‌ها بین این دو سیاست گرفتار و روزگار سیاهی می‌گذراند. حاصل آنکه همه شئون این مملکت و ملت مختل و به تمام مقدسات خداوندی، حال مردم بیچاره رقت‌آور و دلخراش است.
انتخابات تا قشون اجنبی در مملکت است، موقوف خواهد بود و با این وضعیات فعلیه و تسلط دزدهای جانی اجنبی‌پرست، خدا می‌داند در زمان فترت چه روزگار سیاهی بر این ملت توسط دیکتاتوری که روی کار بیاورند، خواهد گذشت و البته آن وقت بقایای وطن خواهان را از بین خواهند برد.
مقصود از زحمت آنکه انتظار دارم با مراجع آنجا مذاکره فرموده که این مداخلات بر ضرر این ملت و مملکت و آنهاست و اگر خودداری از مداخلات استقلال‌شکنانه نمایند و بگذارند وطن خواهان حقیقی مصدر امور بشوند و این مملکت را اصلاح نمایند، باعث خوشنامی است و شاهد صدق گفتار آنها خواهد بود که جنگ برای آزادی بود، والا این وضعیت قابل دوام نیست. منتظر اقدامات خداپسندانه و مجاهدات وطن خواهانه هستم.‏
والسلام علیکم و رحمه‌الله برکاته. ایام اقبال مستدام باد.
احقر، سید ابوالقاسم الحسینی الکاشانی. طهران
***‏
مقام و موقعیت علمی ـ فرهنگی ایرج افشار بر اهل علم و فضل پوشیده نیست. او حدود هفتاد سال به ادبیات و زبان فارسی و کتاب و کتابداری ایران خدمت کرد و در این راستا، بیش از سیصد جلد کتاب را تصحیح و تکمیل نمود و به دست چاپ سپرد، صدها مقاله در زمینه‌های گوناگون از خود به یادگار گذاشت. او در فهرست‌نگاری بی‌همتا بود و چند ده جلد در این باره تهیه و تنظیم و منتشر ساخت و نام نیکی از خود ماندگار نمود. ایرج افشار در ۱۶ مهر۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد و پس از ۸۵سال زندگی پربار، سرانجام در اسفندماه۱۳۸۹در تهران درگذشت. خدایش او را غریق رحمت و غفران خود سازد!‏