سخنرانی حضرت آیت الله جوادی آملی در کنگره آخوند خراسانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّیٰ و مِن أعدائهم نتبرّیءُ إلی الله.
مقدم شما علما, اساتید, بزرگان علمی و دینی را گرامی میداریم سعی بلیغ دفتر محترم تبلیغات اسلامی قم, بنیانگزاران و برگزارکنندگان این همایش وزین و کوشش خالصانه کسانی که مقالی را ایراد کردهاند یا مقالتی را ارائه نمودند مشکور حق باشد انشاءالله. نتیجه این کار را از گزارش گزارشگر این کنگره استفاده کردهایم عظمت و جلال علمی آخوند خراسانی(قدّس الله نفسه الزکیّه) ایجاب میکرد که حوزه پربرکت اسلامی قم و نظام مقدس این کشور حقشناسی کند و حقگزاری کند.
مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) که حقّ عظیمی بر عهده حوزههای علمی دارد یکی اشاره کوتاهی در این زمینه به عرضتان برسد بعد درباره اصول که اصول موجود چگونه است و اصول مطلوب چیست آن دو مطلب را به عرضتان برسانیم. خدمت علمی که آخوند خراسانی کرد بعد از مرحوم شیخ انصاری این بود بزرگانی که مطالب اصولی را ثبت میکردند یا به صورت تقریر بود یا به حاشیهنویسی اکتفا میکردند این بزرگوار مطالب اصول را از حاشیه به متن آورد از تقریر به تدریس آورد یک دوره اصول جامع قابل عرضه مطرح کرد بعضی از مشایخ ما که در آمل ما قوانین را خدمت ایشان میخواندیم در شرح حالشان نوشتند که من بخش قابل توجّه رسائل را در ایران خواندم تتمّه رسائل را در نجف گذراندم بعد به درس آخوند خراسانی رفتم مستحضرید اگر کسی رسائل بخواند و مستقیماً به درس خارج برود بیصعوبت نیست. یک متن درسی بین رسائل و خارج مفقود بود که آخوند خراسانی عرضه کرد نه تقریر قابل تدریس است نه حاشیهپردازی, یک متن مدوّن جامع را باید به حوزه تقدیم کرد. مرحوم علامه سمنانی مازندرانی که از مازندران به سمنان در اثر ظلم ستمشاهی رضاخان پهلوی تبعید شده بود سال 35 ظاهراً به قم مشرّف شدند یعنی 56 سال قبل چون اهل شمال بود در بازدید ایشان نسبت به مراجع بعضی از دوستان شمالی ایشان را همراهی میکردند رسیدن ایشان به منزل برخی از مراجع بنا شد بنده هم در خدمتشان باشم آنجا مرحوم علامه سمنانی به آن مرجع بزرگوار فرمودند مرحوم آخوند خراسانی که خواست جلد دوم کفایه را تدوین کند تقریرات مرا گرفت و آن را به صورت کتاب درسی در آورد چون تقریرنویسی مشکل حوزه را حل نمیکند باید یک کتاب تدوینی قابل عرضه باشد و این کار را آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) در بخش پایانی عمر مبارکشان انجام دادند این بحث کوتاهی درباره خدمت علمی آخوند به حوزه.
اما اصول کجا هست و کجا باید باشد؟ فعلاً اصول که موادّ فقهی و حقوقی را از مبانی میگیرند مبانی را از منابع میگیرند منابع موجود و مقبول حوزوی کتاب است و سنّت است و عقل است و اجماع, چون بخش وسیعی از این مسائل از اهل سنّت به شیعه رسید همچنان دستنخورده اجماع خود را در دریف سنّت، در حالی که جایگاهش نبود جا زد ما اجماع را بر فرض حجّت بدانیم به هر دلیلی که تقریر و تقریب بشود چه دخولی و چه کشف رضا, جای او بالا نیست این اجماعی که بیجا به صدر نشسته است باید دست او را کشید او را به ذیل آورد او در ردیف خبر و شهرت است نه در ردیف سنّت, سنّت منبع اصیل ماست مثل قرآن که منبع اصیل ماست «إنّی تارک فیکم الثقلین» اینها را همتا میداند اما اجماع هیچ, هیچ یعنی هیچ سهمی از منبع بودن ندارد او کاشف از منبع است یا دخولِ معصوم را ما کشف میکنیم که مجهولالنسبی در بین عالمان است یا رضای معصوم را کشف میکنیم بأیّ تقریبٍ بیان بشود در ردیف خبر است و هندسه منابع اصولی عبارت از این است که ما مبانی استنباط را از این منابع میگیریم از کتاب, سنّت و عقل نه بیش از آن و نه کمتر از آن. کتاب, بحثهای زیرمجموعه خود را دارد سنّت, بحثهای زیرمجموعه خود را دارد عقل, بحثهای زیرمجموعه خود را دارد آن سنّت یا با خبر کشف میشود یا با شهرت یا با اجماع آن خبر یا واحد است یا متواتر, واحد بود یا مستفیض است یا غیر مستفیض, متواتر بود یا اجمالی است یا تفصیلی, یا لفظی است یا معنوی, شهرت یا روایی است یا فتوایی, اجماع یا محصَّل است و یا منقول. ما که نپذیرفتیم «لا تجتمع اُمّتی علی خطاء» را, ما که نپذیرفتیم آن تکرار سیصدگونه شافعی را که فخررازی در تفسیرش میگوید از شافعی پرسیدند به چه دلیل اجماع, حجّت است این سیصد بار صدر و ذیل قرآن و آغاز و انجام قرآن را به زعم خام خود فتح کرد تا «مَن یتّبع غیر سبیل المؤمنین» را به دست آورد و این را سند حجیّت اجماع کرد که اگر عالمان دین در عصر و مصری بر امری اتفاق کردند این در ردیف سنّت و کتاب است ـ معاذ الله ـ آنکه اجماع را مستقل حجّت میداند این است نمیداند خطرش کجاست ما هم متأسفانه بدون زنگ خطر این را صدرنشین قرار دادیم گفتیم منبع استدلال اصولی ما کتاب است و سنّت است و عقل است و اجماع, باید به هر وسیلهای هست دست اجماعِ صدرنشین بیجا را کشید پایین آورد و گفت منبع استدلال ما کتاب است و سنّت است و عقل, سنّت به اموری کشف میشود که یکی از آنها اجماع است. خب این قطاری منبع درست کردن تام نیست.
مطلب بعدی آن است که نقدهای فراوانی هم شیخ مشایخ ما مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی(رضوان الله علیه) هم دو بزرگوار سیدناالاستاد امام و سیدناالاستاد علامه طباطبایی اینها نقدهایی بر مرحوم آخوند دارند که ایشان گاهی تکوین و تشریع را خلط کرد, حقیقت و اعتبار را خلط کرد آیا این نقد درست است یا درست نیست؟ مرحوم آخوند اگر اصولی حرف میزند اصولی فکر میکند فرق آخوند با دیگری آن است که دیگران اصولی حرف میزنند ولی فقهی فکر میکنند, عقلی حرف میزنند ولی نقلی فکر میکنند شما در جریان وجوب مقدّمه میبینید بسیاری از کسانی که در اصول قلم زدند میگویند آیا مقدمه واجب, واجب است یا نه؟ تا آخر هم همین طور بحث میکنند بعد به دنبال یک دلیل لفظیاند که ادله لفظی بإحدی الدلائل الثلاث, مطابقه, تزمّن, التزام, وجوب مقدّمه را ثابت کند بعد بگویند ما نیافتیم. مرحوم آخوند میگوید شما آخر عقلی حرف میزنید و نقلی فکر میکنید بحث در وجوب و مقدمه که میشود فقهی, اگر ما بحث کردیم که آیا این کار واجب است یا نه این میشود فقه, اما اگر بحث کردیم آیا بین وجوب مقدمه و وجوب ذیالمقدمه تلازم هست هم میشود عقلی هم مسئله میشود مسئله اصولی صورت مسئله را درست شما طرح کنید اگر اصولی حرف میزنید اصولی فکر کنید عقلی حرف میزنید عقلی فکر بکنید این کار عقلمدارانه آخوند خراسانی است فرق است بین اینکه کسی بگوید آیا مقدمه واجب, واجب است یا نه که مسئله, مسئله اصولی نیست یا بگوید بین وجوب مقدمه و وجوب ذیالمقدمه تلازم هست یا نیست هر دو طرف فتوا بدهی میشود مسئله اصولی. خب ببینیم نقد مرحوم آقا شیخ محمدحسین درست است یا نه, نقد سیدناالاستاد امام درست است یا نه, نقد مرحوم سیدنالاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله علیهم) درست است یا نه؟ ما باید نقشه جامع فلسفه را در یک بیان کوتاهی طرح کنیم (یک) نقشه جامع منطق را طرح کنیم (دو) تا روشن بشود که نه اصول بیجا رفته است و نه محقّق خراسانی خلط کرده است. در یکی از همایشها و نشستهای علمی که در همین دفتر محترم برگزار شد به عنوان سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه آنجا به عرضتان رسید اینکه ما میگوییم حکمت دو قسم است حکمت نظری و حکمت عملی این آغاز راه است چرا این تقسیم را میکنیم که دانش یا نظری است یا عملی, حکمت یا نظری است یا عملی, برای اینکه معلوم ما یا نظری است یا عملی این هم میانه راه است چرا معلوم ما یا نظری است یا عملی؟ برای اینکه «الموجود إمّا حقیقیٌّ و إمّا اعتباری» این پایان راه است «الموجود إمّا حقیقیٌّ و إمّا اعتباری» این موجود وقتی به فضای ذهن آمد میشود معلوم یا حقیقی یا اعتباری و دانش او هم میشود یا حکمت نظری یا حکمت عملی این یک بحث.
بحث دیگر این است که اینکه میگوییم موجود یا حقیقی است یا اعتباری این یک إمّای تردیدیه نیست یک إمّای جَزمی است ما یک إمّای تردیدیه داریم که آن مسئله نیست شک است شبهی را که انسان از دور میبیند میگوید این یا زید است یا عمرو است اینکه مسئله نیست زیرا تصدیق در او نشده. یک إمّای عالمانه عاقلانه عزمی داریم نه شکّی مثل «العدد إمّا زوجٌ و إمّا فرد» این «إمّا» با آن «إمّا زیدٌ و إمّا عمرو» فرق میکند ان إمّای شکّی است که مسئله نیست این إمّا یعنی من میدانم که غیر از این نیست إمّای عزمی است نه إمّای شکّی, اگر گفتیم «العدد إمّا زوجٌ و إمّا فردٌ» آنگاه باید پاسخ بدهیم که این إمّا سه قسم است یا انفصال حقیقی است یا در منع جمع است یا در منع خلوّ آن یک بحث درونگروهی است وگرنه إمّای علمی است اگر گفتیم «الموجود إمّا حقیقیٌ و إمّا اعتباری» میشود قضیه, میشود مسئله, اگر مسئله شد فوراً باید جواب بدهی این مسئله در کدام علم است ما مسئله شناور و قضیه سرگردان که نداریم اگر قضیه است باید زیرمجموعه علمی باشد دیگر, اگر مسئله است باید جزء مجموعه مسائل یک فنّی باشد تنها فنّی که این مسئله را در خود جا میدهد فلسفه است زیرا فلسفه که جهانبینی است و درباره هستی بحث میکند هستی مراتبی دارد آن مرتبه ضعیفهاش موجود اعتباری است موجود اعتباری, معدوم نیست مخصوصاً موجود اعتباری در فضای دین که هم مسبوق به تکوین است و هم ملحوق به تکوین. ما فقهمان, اخلاقمان, حقوقمان با همین قوانین و باید و نباید همراه است این باید و نباید را از بود و نبود واقعی میگیریم (یک) پایانش هم بهشت و جهنم است که بود و نبود واقعی است (دو) این اعتباراتی که مهفوف به دو تکوین است سهم صحیحی از واقعیّت دارد یک اعتبار نیشخوری انیا و اقوالی نیست. این اعتبار مرتبه ضعیفه از وجود است که هم از مصالح و مفاسد قبلی استمداد میکند هم به صواب و عِقاب تکوینی بعدی ختم میشود چیزی که مهفوف به دو تکوین است نمیتواند هیچ سهمی از تکوین نداشته باشد اگر موجود اعتباری را در مقابل تکوین قرار میدهند این بر اساس قیاس است وگرنه خودش یک موجود تکوینی است مثل اینکه یکی از تقسیمات فلسفه این است موجودی ذهنی است یا خارجی خب فلسفه درباره حقایق وجودات خارجی بحث میکند موجود ذهنی چه سهمی در مسائل فلسفی دارد این ذهنی بودن به قیاس نسبت به خارجی ذهنی است وگرنه سهمی از وجود خارجی است موجود خارجی بالمعنی الأعم یا در ذهن است یا در خارج, ذهن در مقابل خارج است نه آن خارج مطلق, بنابراین ما اعتباری که در مقابل تکوین باشد بالمعنی المطلق نداریم نشانهاش این است که تمام کارهایی که در جهان بشریّت انجام میگیرد به استناد همین قوانین اعتباری است کسی که بیده الاعتبار اگر گفت فلان روز تعطیل است کلّ کارها میخوابد فلان روز تعطیل نیست کلّ کارها راه میافتد این کارهای تکوینی, وجودات تکوینی به استناد فرمان است درست است این فرمان نسبت به وجود عینی ذیاثر اعتباری است لکن به همان دو جهتی که بیان شده سهمی از تکوین دارد پس «الموجود إمّا حقیقیٌّ و إمّا اعتباری» خود این جزء مسائل فلسفه است منتها سیدناالاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) مسئله علم را به فلسفه آوردند ولی فرصتی نکردند که این تقسیم را به فلسفه راه بدهند در مسئله علم فرمودند: «العلم إمّا حقیقیٌّ و إمّا اعتباری» و روی آن بحث کردند اما «الموجود إمّا حقیقیٌّ و إمّا اعتباری» که جزء مسائل تقسیمی فلسفه است فرصت نکردند این یک. حالا که موجود یا حقیقی است یا اعتباری, حکمت یا نظری است یا عملی, آن حکمت عملی از اصول کلّی فلسفه بهره میگیرد.
بیان ذلک این است سیدناالاستاد امام نقدی دارد نسبت به مرحوم آخوند که شما این تضادّی که میگویید تضاد جزء مسائل فلسفی است ضدّان حکمشان این است این هم یک کملطفی است زیرا در فلسفه یک سلسله اصول مشترک بین بود و نبود و باید و نباید هست یعنی بین حکمت نظری و حکمت عملی هست و یک سلسله بحثهای خاصّی مربوط به حکمت نظری آن بحثهای مشترک بین بود و نبود و باید و نباید یعنی حکمت نظری و حکمت عملی مسئله وحدت و کثرت است و بعضی از قوانین و قواعد دیگر که اشاره میشود اینکه گفته میشود موجود یا واحد است یا کثیر, وحدت احکامی دارد کثرت احکامی دارد, اقسامی دارد یکی از اقسام کثرت, غیریّت است غیریّت یا ذاتی است یا غیر ذاتی, غیریّت ذاتی همان است که از او به تقابل تعبیر میشود تقابل هم چهارتاست یا سلب و ایجاب است یا تضاد است یا عدم و ملکه یا تضایف. این بحثهای تقابل کلاً شامل بحثهای حکمت نظری و حکمت عملی میشود. شما میبینید چه در اخلاق چه در حقوق چه در فقه, میگویید باید و نباید یک شیء با هم جمع نمیشوند چرا جمع نمیشوند مستبعد است یا مستحیل؟ میگویید مستحیل است, اگر مستحیل است باید دلیل عقلی بیاورید. چرا یک شیء نمیشود هم واجب باشد هم حرام چرا نمیشود هم واجب باشد هم واجب نباشد چرا نمیشود نسبت به یک شیء هم وجوب مقدّمی داشته باشد هم وجوب ذیالمقدّمه داشته باشد یعنی الف نسبت به باء با حفظ تناسب دو طرف هم مقدمه او باشد هم ذیالمقدمه او مِن جهةٍ واحدة چرا نمیشود؟ آن که فلسفه خوانده آن که منطق خوانده زبان گویا دارد میگوید این بازگشتش به تناقض است تناقض مستحیل است چه در بود و نبود چه در باید و نباید. آن که از این مسائل طرفی نبسته میگوید مگر میشود؟ این «ممّا یضحک به الثّکیٰ» است خب چرا «یضحک به الثّکیٰ» درست است بدیهی است ولی اوّلی نیست چرا یک شیء نمیشود هم واجب باشد هم واجب نباشد؟ چرا نمیشود هم واجب باشد هم حرام؟ چون تضاد است اینکه میبینید در بسیاری از موارد میگویند اگر این کار را بکنیم تحصیل حاصل است تحصیل حاصل حرام است بله ما هم میگوییم حرام است چرا محال است؟ چون جمع مِثلین است جمع مثلین محال است اما استحاله او بدیهی است نه اوّلی, بدیهی آن است که دلیل دارد ولی نیاز به دلیل ندارد مثل دو دوتا چهارتا, اوّلی آن است که دلیل ندارد مثل وجود و عدم یکجا جمع بشوند خب چون هر استدلالی انسان بخواهد بکند به این اصل تناقض تکیه میکند. اینکه گفته شد تضاد, ضدّان امران وجودیان این برای حکمت نظری است نه اصلِ تضاد است نقد سیدناالاستاد امام نسبت به مرحوم آخوند وارد نیست این تضاد چه در بود و نبود چه در باید و نباید, چه در حکمت نظری چه در حکمت عملی, چه در وجود خارجی چه در وجود اعتباری, وحدت و کثرت از احکام سیّال و عام است هر دو صنف را شامل میشود این درباره آن.
نسبت به قاعده «الواحد» هم سیدناالاستاد اشکال دارند هم مرحوم امام. اینها خیال کردند که قاعده «الواحد» فقط مخصوص تکوین است آنها به تکوین مثال زدند چون مشکلشان در تکوین بود وگرنه الآن اگر کسی بگوید «بعتُ» سخن از اشتراک لفظ نیست که یک لفظ مشترک باشد بین دو معنا و در دو معنا استعمال بشود از آن قبیل نیست (یک) سخن از عموم و مجاز نیست که ما در معنای جامع به کار ببریم (دو) این دو کاملاً منتفی است اگر کسی بگوید «بعتُ» و از این «بعت» هم این شیء فروخته بشود هم این شیء وقف باشد میشود یا نمیشود؟ نمیشود, مستبعَد است یا مستحیل؟ آن که عقلی فکر میکند میگوید مستحیل است آن که عرفی فکر میکند میگوید مستبعد است با استبعاد مگر ما از لفظ میخواهیم در بیاوریم که بگوییم مستبعد است این سخن از استبعاد نیست الاّ ولابد مستحیل است چرا مستحیل است؟ فقط یعنی فقط به قاعده «الواحد» است شما قاعده «الواحد» را بگذارید کنار, اگر توانستید دلیل اقامه کنید این گوی و این میدان که چرا محال است اگر مرحوم آخوند به قاعده «الواحد» در این گونه از موارد استشهاد کرد چون عقلی حرف میزند و عقلی فکر میکند نه اینکه عقلی حرف بزند و نقلی فکر بکند بگوید محال است بعد بگوید مستبعد است نه خیر, محال است برای اینکه از واحد بیش از یک واحد صادر نمیشود دست مرحوم آخوند از این بازتر است در کفایه, نه تنها از «الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد» بلکه «الواحد لا یصدر الاّ مِن الواحد» این را هم ایشان در کفایه دارند منتها آن بزرگوارانی که این قاعده را مطرح کردند نه مصدر, واحد عددی است و نه صادر, مصدر واحدٌ لا بالعدد و هو الله سبحانه و تعالی, واحد هم کلّ ما سوا یک واحد است نه وحدت عددی اگر بزرگواری گفت
این همه عکس مِی و رنگ مخالف که نمود٭٭٭ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
این وحدت فیض منبسط است این واحد از آن واحد صادر شده است نه وحدت عددی ـ معاذ الله ـ نه وحدت خاص, گاهی برای تبیین سخن از عقل اول و دوم مطرح است وگرنه آنچه هست ﴿مَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ است این واحد گسترده از آن واحد لم یزل و ازل و سبّوح و قدّوس و سرمد صادر شده است. به هر تقدیر نه قاعده «الواحد» مخصوص به تکوین است اگر تکوین است تکوین به معنی عام که اعتبار را هم میگیرد نه مسئله تضاد و امثال تضاد مخصوص به تکوین است که سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) به آن اشاره کردند. خب اگر نقشه جامع فلسفه را ببینیم میبینیم حق با آخوند خراسانی است یعنی این استدلالهایی که کرده لذا خیلی از موارد میگویند اگر ما میگوییم در تعریف فلان شیء میگوییم این عام است بعد به وسیله شیء دیگر خصوصیّت پیدا میکند این به منزله جنس است این به منزله را میگویند تا روشن بشود که ما با وجود اعتباری کار داریم نه با وجود تکوینیِ خاص اینکه میگویند آن به منزله فصل است برای همین جهت است وگرنه ما یک عامّی داریم و یک خاصّی داریم گرچه در نظر نهایی حکمت متعالیه بساط مقولات برچیده میشود و همه ماهیّات به مفهوم برمیگردد کما فی محلّه عند اهله لکن این حکمت متعالیه میانی رایج بین مقولات که ماهیّاتاند با مفاهیم فرق گذاشته خب.
تا اینجا روشن شد که این اصولی که هست الاّ ولابد باید دست اجماع را کشید پایین آورد هندسهای برای آن ثابت کرد و آن را در ردیف خبر نشاند (یک) خیلی از نقدهایی که بر محقق خراسانی وارد شده بود وارد نیست (دو) اما حالا اصولی که باید بشود و جایگاه اصلی اوست عبارت از این است مستحضرید که اصول را در حقیقت عقل اداره میکند در بعضی از همایشهایی که شاید عدّهای از شما بزرگواران حضور داشتید آنجا به عرضتان رسید اگر کسی در تمام مدّت عمر قرآن را ندیده باشد منتها مسلمان است شیعه است شنیده قرآنی هست و حجّت است و برای فقه کاربرد دارد اما ندیده قرآن را چنین آدمی میتواند در اصول متخصّص باشد زیرا هیچ یعنی هیچ مسئلهای از مسائل اصول به قرآن وابسته نیست دو سه آیه است برای رد کردن تجهیزاً للأذهان خب خیلی از شما محقّقین آشنایید که آیه نبأ را میآورند برای رد کردن, آیه نَفر را میآورند برای رد کردن, آیه ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ﴾ را میآورند تجهیزاً للأذهان برای رد کردن نه برائت به ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ﴾ تکیه میکند چه اینکه آخوند و امثال آخوند فرمودند نه حجیّت خبر واحد بر آن داعی است اگر چندجا مرحوم آخوند و امثال آخوند آیاتی را به عنوان مثال ذکر کردند اگر آن مثالها را شما عوض کنید چند روایت به جای این آیات بنشانید اصول سر جایش محفوظ است. وقتی اصول به قرآن تکیه میکند که مطلبی را قرآن اصولی بیان کند و اصول را اداره کند اما چرا فقه, فقه بله بسیاری از مسائل فقهی ما به قرآن وابسته است.
خب برویم به سراغ اصول, در اصول این جلد اول را شما چندین بار ورق بزنید اول تا آخر, آخر تا اول نه یک آیه در آن هست نه یک روایت نه به آیه متّکی است نه به روایت فقط عقل است که گرداننده اساسی این مطالب عقلی است. مسائل مباحث الفاظ که روشن است اشتراک لفظ, وضع لفظ, ترادف و امثال ذلک که روشن است که اینها مسائلی نیست که آیات و روایت در آن باشد اینها به ادبیات برمیگردد و خیلیها هم هستند که چه مسلمان چه غیر مسلمان, چه تازی چه فارسی, چه عِبری چه عربی اینها را دارند از اوامر تا پایان بخش. امر دلیل بر وجوب است چرا؟ عقل میگوید بنای عقلا بر این است که اگر مطاعی به مطیعی دستور بدهد, مولایی به عبدی دستور بدهد او ترک کند مذموم میشود این هم در محضر شارع مقدس بود و رد نکرد میشود حجّت. خب این کار کیست؟ حرف کیست؟ حرف عقل است عقل میگوید بنای عقلا بر اساس عقلانیّتشان این است و شارع هم این را دیده و رد نکرده پس امر للوجوب است. طبیعت آیا مفید مرّه و تکرار است بشرح ایضاً, فور و تراخی است بشرح ایضاً. همه اینها را میگوید طبیعت مِن حیث هی طبیعت نه مرّه را دارد نه تکرار را دارد این حرف عقل است دیگر, در فضای عرف و عقلانیّت عقلا این است شارع مقدس هم دیده ساکت شده پس معلوم میشود حجّت است. آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است ضدّ خاص است همه اینها را عقل دارد مسئله اجزا را عقل اداره میکند, مسئله امر و نهی را که روشن است کار مستقیم عقل است نهی برای سلب است برای اینکه لأنّ العدم طبیعت لا تنعدم الاّ بجمیع الأفراد امّا توجد بوجود فردٍما لذا در یک فرد امر امتثال میشود در نهی باید به جمیع افراد ترک بشود این حرف کیست؟ حرف عقل است.
بعد رسیدیم به مطلق و مقیّد و مجمل و مبیّن و عام و خاص, عام را باید بر خاص حمل کرد چرا؟ عقلانیّت عقلا این است یک قانون را که در مجلس بردند بعد تبصره اضافه کردند این تبصره میشود مقیِّد آن مطلق یا مخصّص آن عام اینها را شریعت دیده و ساکت شده حجّت است مفهوم و منطوق بشرح ایضاً, مُجمل و مبیّن بشرح ایضاً خب کجای اینها به آیه یا روایت تکیه دارند؟ محور اصلی اینها عقل است و خودش معزول در اصول است شما هیچ بحثی از حجیّت عقل ندارید این برای جلد اول. جلد دوم هر چه هم میبینید مسئله عقل است که فرمانروای اصول است به استثنای بعضی از نصوص. عقل میگوید اگر در تکلیف شک کردید برائت جاری کن, اگر در مکلّفبه شک کردید شغل یقینی, اشتغال یقینی میطلبد این به آیه وابسته است یا به روایت یا هیچ کدام؟ منتها عقل, حجّت خداست اشکالی که بر خیلیها منهم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) وارد است همین حرف رایج است که این مطلب عقلی است یا شرعی؟ ما باید این فرهنگ را اصلاح کنیم بگوییم عقلی است یا نقلی؟ نه عقلی است یا شرعی, عقل خودش حجّت شرع است مگر میشود چیزی را انسان با عقل بفهمد البته قیاس و خیال و گمان و وهم که عقل نیستند آنجا که برهان است اگر چیزی را با عقل فهمید با برهان فهمید میشود حجّت شرعی دیگر, مگر میشود معصیت کرد مگر میشود بر خلاف آن عمل کرد منتها بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم اینکه میگوییم این بشری است خود بشر کشف کرده این همان حرف قارون است که ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ خیر, اگر عقل به مطلبی رسید شرعی است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ است (یک) ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ است (دو) بشر را بخواهی ببینی کیست پایان سورهٴ مبارکهٴ القیامه را مراجعه کن ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این بشر است سورهٴ نحل را مراجعه کن که فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ سایر سوَر را نگاه کن فرمود این نکره در سیاق نفی که من در «نحل» گفتم ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ یک روزی هم در دوران فرطوتی و کهنسالی همین نکره در سیاق نفی هم به سراغ شما میآید ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ این هم نکره در سیاق نفی است اینکه میبینید بعضیها میگویند «من آنچه خواندهام همه از یاد من برفت» همین است خب بشر را میخواهی ببینی در این مثلث ببین آنچه به نام علم و دانش است در فضای آیه ببین که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ اگر چیزی را انسان فهمید حجّت شرعی است متأسفانه این حدیث مرسل است و اگر مسند بود از غرر روایات ما بود این حدیث همان است که مرحوم طریحی در مجمعالبحرین ذیل لغت «عَقَل» آنجا دارد که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «العقلُ شرعٌ مِن داخل و الشرع عقلٌ مِن خارج» این از غرر بیانات حضرت است منتها همان طوری که غرر و درر ما روی آن کمتر کار شده با اصرار فراوانی که ما به مسئولین نهجالبلاغه داشتیم که شما به فکر این غرر و درر بیفتید این را هم مسند کنید نشد, تا حال که نشد «العقلُ شرعٌ مِن داخل و الشرع عقلٌ مِن خارج» خب این شده عقل, این عقل وارد جلد دوم اصول میشود میگوید اگر شک در تکلیف است برائت, قبح عِقاب بلا بیان, شک در مکلّفبه است قاعدهٴ اشتغال, شغل یقینی برائت یقینی میخواهد منتها به جای اینکه عقل وارد صحنه اصول بشود این اصول آن طوری که باید همین است متأسفانه علم به جای عقل نشسته, قطع به جای عقل نشسته, مرحوم شیخ قطع را مطرح کرده همان کار را هم مرحوم آخوند کرده که قطع حجّت است منتها یکی از برکات این قطع این است که مرحوم آخوند آمده بین قطع منطقی و قطع روانشناختی فرق گذاشته این قطع همان قطع قطّاع است قطع قطّاع همین قطع چیست شک را به فقه ندهید قطع را به اصول, در فقه از شکّاک بحث نکنید در اصول از قطّاع, ببینید مقطوع و مشکوکتان چیست؟ اگر کسی در صلات و رکعات صلات و امثال ذلک قطّاع بود حکمش چیست شکّاک بود حکمش چیست, اگر کسی در شکّ تکلیف و شکّ در مکلّفبه قطّاع بود حکمش چیست شکّاک بود حکمش چیست؟ اینچنین نیست که شکّاک برای فقه باشد قطّاع بود اصول که این تقسیم به لحاظ مقطوع و مشکوک است در اصول همان طوری که بین قطع منطقی و قطع روانی فرق است بین شکّ منطقی و شکّ روانی هم فرق است این از آن برکات دقیق اصول ماست منتها روی آن خیلی بحث نشده الآن شما میبینید این معرفتشناسان آمدند بین یقین و علم منطقی و معرفت منطقی با معرفت روانی خیلی فرق گذاشتند این همان کار است که در اصول شده منتها باید تکمیل بشود.
ما به جای اینکه قطع را مطرح کنیم باید عقل را مطرح کنیم این نقشه جامع فلسفه است که اصول را کاملاً تغذیه میکند برویم به سراغ منطق و نقشه جامع منطق را ببینیم میبینیم آن بزرگواری که منطق و فلسفه را تدوین کرده است برای منطق هم یک نقشه جامع درست کرده هم در بخش مادّه هم در بخش صورت اگر کسی بخواهد استدلال کند این یا در جهانبینی استدلال میکند یا در مسائل فقهی استدلال میکند یا در مسائل اصولی استدلال میکند یا در اخلاقیّات یا در حقوق, هم مواد را به بیست و چهار, پنج قسم تقسیم کردند مقطوعات و مشبّهات و مظنونات و موهومات و مسلّمات و امثال ذلک هم آن قیاسی که این مواد را در قالب خود قالببندی میکند و عرضه میکند به صورت صناعات خمس طرح کردند برهان کردند, خطابه کردند, جدل کردند و مانند آن. خب خطابه برای فلسفه است؟ خطابه برای ریاضیات است؟ یا خطابه برای اخلاق و حقوق است جدل برای فلسفه و ریاضیات است یا برای فقه و اصول است. هم منطق, جامعنگر بود هم فلسفه آن قوانین اعتباری و قضایای اعتباری که در برهان نمیگنجد در صناعت برهان نمیگنجد در صناعت جدل میگنجد در صناعت خطابه میگنجد بنابراین نقشه جامع منطق گویای همه اضلاع است نقشه جامع فلسفه گویای همه اضلاع است و مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) به برکت اینکه فلسفه را نزد مرحوم آقا میرزا حسن کرمانشاهی(رضوان الله علیه) یا مرحوم حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) خوانده است این را حفظ کرده الآن شصت سال قبل ما کفایه میخواندیم در آن مجمع به عرض دوستان رساندیم که شصت بار ما این قضیه را نقل کردیم یک والتحقیق مرحوم آخوند خراسانی در بحث مشتق دارند این عین عبارت حکیم سبزواری است در اوایل جلد اول اسفار به صورت تعلیقه از اینجا که تشریف بردید منزلتان امشب این والتحقیق مرحوم آخوند خراسانی را با تعلیقه حکیم سبزواری در همان اوایل جلد اول هم هست مطابقه کنید ببینید عبارت عین همان عبارت است والتحقیق این است یا ذات این است یا ذات آن است اینها عین عبارت حکیم سبزواری است در حاشیه ایشان بر اسفار که به صورت تحقیق مرحوم آخوند خراسانی یعنی حرف استاد به صورت شاگرد در مشتق آمده.
الآن در آستانه اذان مغربیم بحث طول کشیده تا اینجا من فکر میکنم مقداری روشن شد اصول آن طوری که هست نباید باشد و آن طوری که نیست باید باشد و آنچه را که ما نداریم باید اضافه کنیم و آنکه نداریم باید اضافه کنیم آن است که ما در یک نظام پربرکت هستیم که تاکنون چنین نظامی نبود این نظام یک فقه حکومتی هم میخواهد فقه حکومتی مسبوق به قواعد فقهی حکومتی است (یک) مسبوق به اصول حکومتی است (دو) تا ما اصول حکومتیِ مدوّن نداشته باشیم قواعد فقهی مدوّن نداشته باشیم حکومتی مدوّن نداشته باشیم فقه حکومتی هم نخواهیم داشت رأی مردم چقدر حجّت است, اکثریّت یعنی چه, شورای عمومی یعنی چه, منطقه فراغ شورا کجاست, منطقه ممنوعه شورا کجاست, در احکام جا برای شورا نیست, در موضوعات مستنبطه جا برای شورا نیست اینچنین نیست که ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ﴾ اطلاق داشته باشد بلکه در سورهٴ شوری فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ﴾, ﴿أَمْرُهُمْ﴾ یعنی ﴿أَمْرُهُمْ﴾ نه امر الله آن امری که به دست مردم است مشورتی است اگر ﴿أَمْرُهُمْ﴾ شد شوری در آن امرهم شارع امضا کرده و میشود حجّت این را باید اصول مدوّن کند این را باید فقه حکومتی مدوّن کند تا بدهد به فقه حکومتی تا دستمایهای داشته باشد و مشکلات روز حل بشود رأی مردم تا کجا حجّت است تا چه اندازه حجّت است چطوری رأی گرفتن حجّت است چطوری رأی خواندن حجّت است آیا رأی را به هر وسیله تهدید و تطمیع هم میشود گرفت یا نمیشود گرفت اینها را حوزههای علمیه باید عرضه کند یعنی در اصول (اولاً) در قواعد فقهی (ثانیاً) در فقه حکومتی (ثالثاً) تا نظام بتواند بر اساس آنها عمل کند انشاءالله یک نظام پایداری هست و تا ظهور صاحب اصلیاش خواهد بود.
ما دِیْنی به مرحوم آخوند خراسانی داریم برای اینکه این بزرگوار بسیاری از اساتید ما را او تربیت کرد بسیاری از مراجع را او تربیت کرد اما این را ما باید با اشک بگوییم در یک خطبههای نمازجمعه تقریباً با اشک این مطلب را ادا کردیم که حیف افغان و افغان و افغان که به این صورت در آمد این مهد پرورش بزرگان بود اگر بوعلی است بالأخره از بلخ است اگر مولوی است بالأخره از بلخ است و اینچنین نیست که فقط لعل بدخشان از بدخشان باشد اگر سیّدجمال است از بلخ است اگر آخوند خراسانی است از هرات است اینها افغانیاند اکثر شاگردان بهنام آخوند خراسانی شدند مرجع فقهی ما شیعهها آقای بروجردی کم آدمی نبود مرحوم حاج آقا حسین قمی قبل از ایشان کم آدمی نبود این آقاسیّدابوالحسن کم آدمی نبود. خدا غریق رحمت کند یک سیّد بزرگواری همشهری مرحوم شهید غفاری بود که بعضی از آقایان باید بشناسنشان ما بحثی داشتیم به نام کتاب توحید مرحوم صدوق را مباحثه میکردیم این طبع روزگار است دیگر, در اتاقی که ما توحید مرحوم صدوق را بحث میکردیم این آقایان در دور نشسته بودند اتاق پر بود الآن یکی دو نفرشان زندهاند این طبع روزگار همین است دیگر, این سیّد بزرگوار در آن بحث توحید صدوق ما شرکت میکرد بعد یک وقت به من گفت فلانی ما بچههایمان که به زبان آمدند نام خدا و پیامبر که یادشان میدهیم نام اهل بیت که یادشان میدهیم ولی همان طوری که به بچههایمان میگوییم امام دوازدهتاست نام آقا سیّدابوالحسن هم یاد بچههایمان میدهیم, گفتم چرا؟ گفت ما را آقا سیّدابوالحسن آزاد کرد آذربایجان را آقا سیّدابوالحسن آزاد کرد این آقا سیّدابوالحسن که شاگرد آخوند خراسانی بود ما را آزاد کرد, گفتم چطور؟ گفت متّفقین آمدند ایران جنگ جهانی دوم شد ایران ارباً اربا شد شمال در اختیار شوروی سابق بود مرکز و جنوب در اختیار انگلیسیها و سایر بیگانهها بود ما در آذربایجان در اسارت پیشهروی غلامیحیی بودیم با اعتبارنامه پیشهروی در مجلس مخالفت کردند این رفته آذربایجان تبریز آن بلوا را به پا کرد غلام یحیی در اردبیل به پا کرد میگفت من غفاری ـ همین شهید غفاری ـ سالیان متمادی در همین کوی و برزن آذرشهرمان تحت اسارت اینها بودیم زن و بچه ما که قدرت نداشتند حسینیهها و مساجد در اختیار تودهایها بود شاید در جمع شما بزرگواران آذری باشند یک وقت به اتفاق آیت الله موسوی اردبیلی(حفظه الله) آن وقتی که در شورای عالی سِمتی داشتیم با هم رفتیم آذربایجان آن جریان دشت مغان و گرمی و اینها فاصله آنها با مرز شوروی یک رودخانه کوچکی است با یک قدم حل میشود تودهایها با پشتوانه شوروی سابق کلّ آذربایجان را قبضه کردند آذربایجان فقط از نظر نقشه جزء ایران بود وگرنه قدرت مرکزی هیچ سلطه و نفوذی نداشت و همه ما میگفت در اسارت پیشهوری و امثال پیشهوری بودیم وقتی رادیو اعلام کرد که سیّد ابوالحسن اصفهانی مرجع جهان تشیّع رحلت کرد مردم غیور تبریز و آذربایجان ریختند به کوی و برزن و هیئات و دستهجات تشکیل دادند همان روزی پیشهوری مجبور شد از راه رابطهای که با شوروی داشت فرار کند همان روز آذربایجان آزاد شد همان روز ما از زندان بودن به در آمدیم همان روز تشیّع در آذربایجان به عظمت و جلال خود رسید هر چه مأمورینشان پیشهوری مغازهها را باز میکردند اینها میبستند. خب این سیّدابوالحسن اصفهانی یکی از دستپروردههای آخوند خراسانی است این همان راه را وگرنه در نجف میدانید این حرفها کمتر بود این آخوند خراسانی بود که این را به بار آورد این از شاگردان آخوند خراسانی است مرحوم آقا سیّدابوالحسن اگر میبینید آذربایجان را شاگردی از شاگردان آخوند خراسانی آزاد میکند به برکت همان قیام دلیرانه مرحوم آخوند خراسانی است که ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾ آقا سیّدابوالحسن چنین راهی داشت, چنین فکری داشت و مردم را هم این آزاد کرد امروز هم همین طور, هر وقت خدای ناکرده بیگانه بخواهد طمع کند دست و پایش را همین مردم میشکنند این یقینی است «از خارجی هزار به یک جو نمیخرند» این افغان مولوی میدانید آدم کوچکی نیست قبل از انقلاب خواستند برای مولوی بزرگداشتی بگیرند اگر به تعبیر مرحوم علامه رفیعی(رضوان الله علیه) اگر این دو سه مطلب در مثنوی معلوی نبود این از کتابهای متقن درسی بود این اگر فارسی نبود, اگر شعر نبود, اگر آن شذوذ را نمیداشت جزء متقنترین کتابهای درسی بود آن روز ایران که خواست برای مولوی بزرگداشت بگیرد همین سرایندگان ادبپرور این سرزمین گفتند شما چه کار به مولوی دارید
تو که عقل و دین نداری چو ادای من در آری٭٭٭تو که بنده دلاری چو زنی دم از دلآرا
تو که نه دین داری نه عقل داری نه دلآرایی تو گرفتاری دلاری چطوری میتوانی, خب این از افغان است آن صحیح بخاری را شما میبینید از افغان است بسیاری از ایرانیهای قدر از این سرزمین برخاستند به هر وسیلهای هست هم بر ما لازم است این فضلا و اساتید و دانشمندان افغانی را قدر بدانیم (یک) هم بر مسئولان کشورهای اسلامی لازم است در استقلال و عظمت افغان بکوشند (دو) تنها سوریه نیست, تنها لبنان نیست, تنها حزب الله نیست این عزیزان هم عزیزان ما هستند اینها را هم باید کاملاً هدایت کرد این مهد پرورش حکمت و علم و درایت و صلابت و شهامت و شهادت است این حقّی است که ما نسبت به استاد استادمان مرحوم آخوند خراسانی داشته و داریم که باید ادا بکنیم.
من مجدّداً مقدم شما بزرگواران را گرامی میداریم از دفتر محترم تبلیغات حقشناسی میکنیم از بزرگوارانی که مقالهای نوشتند و سخنرانی کردند حقشناسی میکنیم از دبیر کنگره و گزارشگر این کنگره تشکّر و تقدیر میکنیم و از همه بزرگوارانی که در برگزاری این کنگره عظیم سهمی داشته و دارند تشکر و قدردانی میکنیم!
پروردگارا نظام ما را, رهبر ما را, مراجع ما را, دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
خطر استکبار و صهیونیست را به خود آنها برگردان!
حوزههای علمیه را به آن اوج اقتدار علمیشان برسان!
مراجع ماضین مخصوصاً آخوند خراسانی را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ را با ارواح انبیا محشور بفرما!
مشکلات دولت و ملت را به بهترین وجه برطرف بفرما!
آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ بفرما!
فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»