شکست انقلاب رنگی در ایران

«انقلاب سبزِ» تهران، آخرین نسخه «انقلاب های رنگی» است که به ایالات متحده اجازه داد تا دولتهای تابع را در چندین کشور بدون نیاز به استفاده از قوه قهریه تحمیل نماید. «تیری میسان» که به دو دولتی که با این نوع از بحران مواجه بوده اند مشاوره داده است، این شیوه و دلایل شکست و ناکامی آن را در ایران تحلیل نموده است.


نسبت «انقلابهای رنگین» به انقلاب، مانند کانادادرای به آبجو است. آن ها چیز واقعی به نظر می رسند اما فاقد طعم و مزه هستند. آن ها تغییر رژیمها هستند که در قالب انقلاب ظاهر می شوند زیرا بخشهای زیادی از مردم را بسیج می کنند اما بسیار شبیه به کنترل هستند زیرا هدفی برای تغییر ساختارهای اجتماعی ندارند. در عوض، آن ها مایل به جایگزین کردن یک نخبه با نخبه دیگری به منظور محقق ساختن سیاستهای خارجی و اقتصادی طرفدار آمریکا هستند. «انقلاب سبز» در تهران آخرین نمونه از این روند است.

خاستگاه اصلی این مفهوم
این مفهوم در دهه 90 مطرح شد اما ریشه های آن به مباجثات عمومی در دهه های 70 و 80 آمریکا برمی گردد. بعد از افشای یک رشته کودتاهایی که توسط سازمان سیا در نقاط مختلف جهان انجام گرفت، و همچنین افشاهای بهت آور کمیته سنای راکفلر و کلیسا، دریادار «استنسفیلد ترنر»، از سوی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا وظیفه پاکسازی این آژانس و توقف حمایت از «دیکتاتورهای محلی» را برعهده گرفت. این دموکرات های اجتماعی آمریکا با عصبانیت حزب دموکرات را ترک و از «رونالد ریگان» طرفداری کردند. آن ها که روشنفکران طراز اول طرفدار تروتسکی بودند، اغلب با مجله کامنتری مرتبط بودند.
بعد از انتخاب ریگان به ریاست جمهوری آمریکا، وی آن ها را به عنوان مسئول تعقیب سیاست مداخله جویانه آمریکا منصوب کرد؛ در این زمان آن ها از شیوه های متفاوتی استفاده می کردند.
به همین دلیل بود که موقوفه ملی برای دموکراسی(NED) در 1982 و موسسه صلح(USIP) در 1984 ایجاد شد. هر دوی این موسسات از نظر ارگانیکی با هم مرتبط هستند: به این صورت که مقامات موقوفه ملی برای دموکراسی عضو هیئت مدیره موسسه صلح هستند و برعکس.
از نظر قانونی، موقوفه ملی برای دموکراسی یک سازمان غیرانتفاعی تحت قانون آمریکا نیست، بلکه از طریق کمکهای سالیانه ای که کنگره به عنوان بخشی از بودجه وزارت امور خارجه به آن اختصاص می دهد، تامین مالی می شود. به منظور انجام عملیات، این سازمان از سوی آژانس آمریکا برای توسعه بین المللی(USAID)، که بخشی از وزارت امور خارجه است نیز تامین مالی می شود. این ساختار رسمی، به عنوان پوششی از سوی سازمان سیا آمریکا، ام. آی. 6 (M.I.6) انگلیس و ASIS استرالیا (و گهگاه به وسیله سرویسهای مخفی کانادا و نیوزلند) به طور مشترک مورد استفاده قرار می گیرد.
موقوفه ملی برای دموکراسی خود را به عنوان آژانس مروج دموکراسی معرفی کرده است. این سازمان یا به طور مستقیم دخالت می کند یا از یکی از چهار بازوی خود به شکل ذیل استفاده می کند: اولی برای برانداختن اتحادهاست، دومی مسئول خراب کردن مدیریت سازمان هاست، سومی برای احزاب جناح چپ و چهارمی برای احزاب جناح راست است.
این سازمان(موقوفه ملی برای دموکراسی) همچنین از طریق بنیادهای موافق مانند موسسه وست مینستر برای دموکراسی(انگلیس)، مرکز بین المللی برای حقوق بشر و توسعه دموکراتیک(کانادا)، بنیاد جین ژورس و بنیاد رابرت شومن(فرانسه)، مرکز آزادی بین المللی(سوئد)، بنیاد آلفرد موزر(هلند)، فردریش اِبِرت فردریش ناونمن، هانس سیدال و هنریچ بوئل (آلمان) اقدام به مداخله می نماید. NED مدعی تباهی و تخریب بیش از شش هزار سازمان در سراسر جهان طی 30 سال اخیر شده است. البته همه این اقدامات تحت برنامه کمک و آموزش صورت گرفته است.
اما USIP، یک موسسه ملی آمریکایی است. این موسسه توسط کنگره و از بخشی از بودجه وزارت امور خارجه سالانه تامین مالی می شود. در مقایسه با NED که به عنوان پوششی برای سه کشور متحد عمل می کند، USIP به طور اختصاصی آمریکایی است. در ظاهر و تحت پوشش تحقیقات سیاسی، مواجبی را به سیاستمداران خارجی پرداخت می نماید.
USIP بلافاصله بعد از آن که منابع را فرماندهی کرد، ساختار مجزا و جدیدی تحت عنوان موسسه آلبرت انیشتین را از نظر مالی تامین نمود.
این موسسه کوچک برای ترویج اقدامات غیرخشونت آمیز، در ابتدا مسئولیت طراحی شکلی از دفاع مدنی برای مردم اروپای شرقی در صورتِ تعرض پیمان ورشو را به عهده داشت. این موسسه به سرعت مستقل گردید و مدل بعدی را طراحی کرد که بر اساس آن یک دولت، گذشت از ماهیت آن، می تواند اقتدار خود را از دست دهد و سقوط کند.

نخستین تلاشها
نخستین تلاشها برای «انقلاب رنگین» در 1989 ناکام ماند. هدف آن سرنگونی «دنگ ژائوپیانگ»، با استفاده از یکی از یاران نزدیک وی، یعنی «ژائو زیانگ»، مدیر کل حزب کمونیست چین، به منظور گشودن بازارهای چین به روی سرمایه گذاران آمریکایی و آوردن چین به مدار آمریکا بوده است.
حامیان جوان ژائو در میدان تین آن من، مورد حمله واقع شدند. آن ها در رسانه های غربی به عنوان دانشجویان غیرسیاسی به تصویر کشیده شدند که برای آزادی علیه جناح محافظه کار حزب می جنگیدند. در حالی که در حقیقت این درگیری میان اطرافیان دنگ، یعنی بین جناحهای طرفدار آمریکا و ملی گرایان بود.
دنگ، بعد از آن که برای مدت طولانی این اقدامات تحریک آمیز را نادیده گرفت، از قوه قهریه استفاده نمود. طبق گزارش منابع، این درگیر حدود 300 تا 1000 کشته برجای گذاشت. 20 سال بعد نسخه غربی این کودتای ناکام تغییر نکرده است. رسانه های غربی که اخیراً سالگرد آن حوادث را پوشش داده اند، آن را یک «خیزش مردمی» توصیف کردند و از این که مردم پکن آن حادثه را به خاطر نمی آورند اظهار تعجب کردند. این امر بدان علت است که آن حادثه هیچ چیز «مردمی» درباره نبرد قدرت میان حزب مذکور نداشت. آن حادثه ربطی به مردم نداشت.
اولین موفقیت «انقلاب رنگی» در 1990 بود. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، «جیمز بیکر»، وزیر امور خارجه وقت آمریکا جهت شرکت در مبارزه تبلیغاتی حزب طرفدار آمریکا که قویاً از سوی NED تامین مالی شده بود، به بلغارستان رفت.
با این وجود، عیلرغم فشار از سوی انگلیس، بلغاریها – که نگران پیامدهای اجتماعی ناشی تبدیل از اتحاد جماهیر شوروی به یک اقتصاد بازاری بودند- اشتباه نابخشودنی را با انتخاب اکثریت کمونیستها مرتکب شدند.
درحالی که ناظران اروپایی روند قانونی رای دادن را تایید کردند، مخالفان طرفدار آمریکا بانگ برآوردند که در این انتخابات تقلب صورت گرفته است و به خیابانها ریختند. آن ها اردوگاههایی در صوفیه، مرکز این کشور ایجاد کردند و طی شش ماه بعد کشور را در ناآرامی فروبردند تا این که «ژلیو ژِلِو» که طرفدار آمریکا بود از سوی پارلمان به ریاست جمهوری برگزیده شد.

«دموکراسی»: فروش کشورتان به منافع خارجی در پشت سر حمایت مردم
از آن زمان به بعد، واشنگتن تغییر رژیمها را در هر جایی از جهان برانگیخت و از ناآرامیها و آشوبهای خیابانی به جای حکومت نظامی استفاده کرده است. درک این موضوع که چه چیزی در این جا در معرضِ خطر است، مهم می باشد. در پشتِ عبارتِ «ترویج دموکراسی»، هدف اقدامات واشنگتن تحمیل رژیمهایی است که بازارهای خود را بدون شرط به روی آمریکا بگشایند و خود را با سیاست خارجی آن ها همسو نمایند. با این وجود، در حالی که این اهداف برای رهبران «انقلابهای رنگی» شناخته شده هستند، اما هرگز از سوی تظاهرکنندگانِ بسیج شده، مورد بحث و پذیرش قرار نمی گیرد.
در این حوادث وقتی کنترل کنندگان موفق شدند، شهروندان به سرعت علیه سیاستهای جدید تحمیل شده به آنها، شورش می کنند، حتی اگر برگشت خیلی دیر باشد. جدا از اینها، چگونه می توان گروههای مخالف که کشور خود را به منافع خارجی در پشت سر حمایت مردمشان فروختند را «دموکراتیک» نامید؟
در سال 2005، مخالفان قرقیزی به انتخابات قانونی اعتراض کردند و تظاهرکنندگان را از جنوب کشور به بیشکک پایتخت این کشور آوردند. آن ها «عسکر آقایف» را از قدرت به زیر کشیدند. نام آن «انقلاب لاله» بود. مجمع ملی «قربان بک باقی اف» را به عنوان رییس جمهور برگزید. او که قادر به کنترل حامیانش که پایتخت را غارت کرده بودند، نبود، اعلام کرد که دیکتاتور را تعقیب و اخراج خواهد نمود و وانمود کرد که قصد ایجاد دولت وحدت ملی دارد.
او ژنرال «فلیکس کولوف»، شهردار سابق بیشکک، را از زندان آزاد و او را به عنوان نخست وزیر منصوب کرد. بعد از آن که اوضاع به کنترل در آمد، باقی اف، کولوف را برکنار کرد و اندک منابع کشور را به شرکتهای آمریکایی بدون هیچ مناقصه ای و با رشوه کلان فروخت. او پایگاه نظامی آمریکا در ماناس را ایجاد کرد. استاندارد زندگی مردم هرگز پایین نبوده است. فلیکس کولوف پیشنهاد الحاق کشور به روسیه را مطرح کرد که بلافاصله به زندان انداخته شد.

یک موهبت در فریب؟
این مسئله مورد توجه قرار گرفته است که کشورهایی که تحت رژیمهای سرکوبگر بوده اند، حتی اگر «انقلابهای رنگین» صرفاً برای آن ها دموکراسی ظاهری را به ارمغان آوند، آن ها می توانند بهبود و پیشرفتی برای مردم خود ایجاد نمایند. با این وجود، تجربیات نشان داده اند که این موضوع چندان قطعی و مسلم نیست. رژیمهای جدید می تواند سرکوبگرتر از نوع قدیمی آن تبدیل شوند.
در سال 2003، واشنگتن، لندن و پاریس «انقلاب های رنگین» را در گرجستان سازماندهی کردند. بر اساس طرح کلاسیک آن، مخالفان در صوت تغلب انتخابات طی دوره برگزاری انتخابات قانونی می دمند و سپس به خیابانها می ریزند. تظاهرکنندگان، «ادوارد شواردنادزه»، رییس جمهور وقت را مجبور به فرار کردند و خود قدرت را به دست گرفتند. «میخائیل ساکاشویلی»، کشور را به روی منافع اقتصادی آمریکا گشود و با همسایه روسی خود قطع رابطه کرد. کمکهای اقتصادی که واشنگتن وعده داده بود تا جایگزین کمکهای روسی شود، محقق نشد. این اقتصاد ضعیف سقوط کرد.
ساکاشویلی به منظور جلب نظر حامیان خود، مجبور بود تا یک دیکتاتوری را تحمیل و اعمال نماید. او رسانه ها را تعطیل و زندانها را از زندانیانی که مانع رسانه های غربی از تداوم توصیف او به عنوان یک «دموکرات» نشدند، پر کرد. ساکاشویلی، در ادامه دوره برخورد، تصمیم گرفت تا محبوبیت خود را از طریق وارد شدن به یک ماجراجویی نظامی تقویت کند. با کمک دولت بوش و اسرائیل که پایگاههای هوایی خود را در اختیار آن ها گذاشته بود، ساکاشویلی دستور بمباران مردم اوستیای جنوبی را صادر که طی آن 1600 تن کشته شدند که اکثر آن ها تابعیت روسی را داشتند. مسکو نیز به حمله متقابل اقدام نمود. مشاوران اسرائیلی و آمریکایی فرار کردند. گرجستان نابود و ویران باقی ماند.

کافی!
سازوکار اصلی «انقلابهای رنگی» شامل تمرکز بر روی خشم مردم در خصوص اهداف مورد علاقه است. این یک جنبه از روانشناسی مردم است که همه چیز را در مسیر خود ویران می کند و در برابر استدلال غیرمعقولی است که بتواند مورد مخالفت قرار گیرد. این سپر بلا، شامل متهم کردن همه مصیبت هایی است که کشور را برای دست کم یک نسل دچار می کند. هر چه او بیشتر مقاومت کند، عصبانیت انبوه مردم را بیشتر جلب می کند. بعد از این که او کوتاه آمد یا از دست رفت، شکاف معمولی بین مخالفان و حمامیانش مجدداً آشکار می شود. در سال 2005، ساعاتی بعد از ترور «رفیق حریری»، نخست وزیر سابق لبنان، شایعه ای مبنی بر این که وی توسط «سوریها» کشته شده است، در لبنان منتشر گردید. ارتش سوریه، که طبق پیمان طائف، از پایان جنگ داخلی نظم را حفظ کرده بود، از این موضوع اظهار تنفر کرد. «بشار اسد»، رییس جمهور سوریه، شخصا از سوی مقامات آمریکایی متهم شد که خود بهترین دلیل برای افکار عمومی بود.
برای کسانی که رفیق حریری را، علیرغم حوادث پرآشوب، برای سوریه سودمند تلقی کرده و براین باور بودند که مرگ وی دمشق را از یک یاور اصلی محروم کرده است، با این جمله که «رژیم سوریه» یک دشمن اساسی است که نمی تواند کمک کند بلکه حتی دوستان خود را می کشد، پاسخ دادند. مردم لبنان پس از آن خواستار خروج سوری ها از کشورشان شدند.
اما برای متعجب ساختن هر کسی، بشار اسد دریافت که استقرار هزینه بردار ارتش سوریه در لبنان به هیچ وجه مورد استقبال نخواهد بود لذا دستور عقب نشینی آن را صادر نمود. انتخابات مجلس ترتیب داده شد که طی آن ائتلاف «ضد سوری» پیروز گردید. این یک «انقلاب سدری» بود. بعد از این که شرایط آرام شد هر کسی دریافت که حتی اگر ژنرالهای سوریه آن کشور را در گذشته اشغال کرده بودند، بازگشت ارتش سوریه هیچ تغییری در شرایط اقتصادی آن کشور ایجاد نکرد. افزون بر این، این کشور اکنون در معرضِ خطر قرار دارد: این کشور قادر به دفاع از خود در برابر توسعه طلبی اسرائیل نیست.
ژنرال «میشل عون»، رهبر اصلی «ضد سوری»، به مخالفان پیوست. واشنگتن طرحهای تروری چندی را برای حذف او به اجرا گذاشت. میشل عون ائتلافی را با حزب الله بر اساس خط مشی میهنی، ایجاد نمود. این امر در آستانه حمله اسرائیل بود. در هر صورت، واشنگتن از پیش دولتهای «دموکراتیکی» را آماده کرد که تایید می کند آن ها مسئولیت این تغییر چهره را به عهده گرفته اند. نامهایی که این تیمهای جدید ایجاد کرده اند تا جایی که ممکن است مخفی نگه داشته شده است. به همین دلیل است که اشاره به سپر بلا، همواره بدون پیشنهاد یک گزینه سیاسی درست مورد استفاده قرار گرفته است.
در صربستان، «انقلابیون» جوان طرفدار آمریکا، به جهت پنهان کردن وابستگی خود به ایالات متحده آمریکا، علامتی را انتخاب کردند که متعلق به تصور محبوب کمونیستها (یعنی یک مشت افراشته) بود. آن ها شعار «او به آخر رسیده است!» را انتخاب کردند که این خشم را علیه شخص «اسلوبودان میلوشویچ»، متحد ساخت. وی مسئول بمباران کشور بود هرچند که این کار توسط ناتو صورت گرفت. این مدل چندین بار دیگر، برای مثال بوسیله گروه «پورا» در اوکراین یا بوسیله «زوبر» در بلاروس انجام گرفت.

جلوه غیر خشونت آمیز فریب
اعضای وزارت امور خارجه آمریکا چهر غیر خشونت آمیز «انقلابهای رنگین» را حفظ کرده اند. آن ها تئوریهای «جین شارپ»، که موسسه آلبرت انیشتین را بنیاد گذاشت را مطرح ساختند و پیش بردند. معهذا، اقدام غیر خشونت آمیز، یک شیوه درگیری برای متقاعد کردن دولت برای تغییر سیاسی است. به منظور قبضه و اعمال قدرت توسط اقلیت، در برخی مراحل باید از خشونت استفاده کند. همه «انقلابهای رنگین» از آن استفاده کردند. در سال 2000، اسلوبودان میلوشویچ، علیرغم این که هنوز یک سال از دوران ریاست جمهوری او باقی مانده بود، زمان برگزاری انتخابات را جلو انداخت. بعد از اولین دور انتخابات، نه او و نه «وجیسلاو کوشتونیتسا»، مخالف اصلی او، نتوانستند اکثریت آراء را از آن خود کنند. بدون آنکه بخواهند منتظر دور دوم برگزاری انتخابات باشند، مخالفان ادعا کردند که در آراء تقلب صورت گرفته است و در نتیجه به خیابانها ریختند. هزاران تظاهر کننده از جمله کارگران معدن کولابارا در خیابانهای پایتخت راهپیمایی کردند.
حقوق روزانه آن ها به طور غیر مستقیم توسط NED پرداخت می شد. بدون آن که دریابند که این حقوق توسط ایالات متحده پرداخت شده بود. فشارهای وارد شده از سوی تظاهرکنندگان کافی نبود؛ لذا کارگران معدن با بلدوزرهایی که با خود آورده بودند به ساختمانها حمله ور شدند. از اینرو نام آن را «انقلاب بلدوزر» گذاشتند.
در حالی که تنش به درازا کشید و وقتی که تیمهای ضد تظاهرکنندگان سازمان یافتند، تنها راه حل برای ایالات متحده فروبردن کشور به ناآرامی بود. سپس عوامل تحریک کننده در هر دو طرف به منظور تهییج جمعیت مستقر شدند. سپس هر یک از طرفین توانستند ببینند که دیگران در حال شلیک بود در حالی که آن ها در حال حرکت آرام و مسالمت آمیز بودند. مواجهه و رویارویی گسترش یافت.
در سال 2002، طبقات بالای «کارکاس» به منظور اعتراض به سیاستهای اجتماعی هوگو چاوز، رییس جمهور ونزوئلا به خیابانها ریختند. از تقلب ظریف و هوشمندانه ای استفاده کردند و ایستگاههای تلویزیونی خصوصی، موج جزرومدی انسانی را ایجاد نمودند. طبق نظر شاهدان حدود 50 هزار نفر و بر اساس گزارش رسانه ها و وزارت امور خارجه حدود یک میلیون نفر حضور داشتند. سپس حادثه پل للاگونو رخ داد.
ایستگاههای تلویزیونی به روشنی نشان دادند که حامیان مسلح طرفدار چاوز به سوی جمعیت شلیک کردند. در یک کنفرانس خبری، رییس گارد ملی و معاون وزیر کشور تایید کرد که «شبه نظامیان چاوز» به روی جمعیت آتش گشوده اند و 19تن را کشتند. او استعفا داد و خواستار برکناری دیکتاتور شد. رییس جمهور بلافاصله توسط شورشیان نظامی دستگیر شد. بااین وجود، میلیونها نفر به سوی خیابانها پایتخت سرازیر شدند و نظم قانونی اعاده شد.
تحقیقات ژورنالیستی بعدی جزئیات قتل عام پل للاگونو را بررسی کرد. این بررسی ها یک عکس دستکاری شده را نشان می داد که به ترتیب زمانی اصلاح شده بود به طوری که توسط تماشاگران نیز مورد تایید قرار گرفت. در واقع، حامیان «هوگو چاوز» مورد حمله واقع شده بودند و بعد از آنکه در حال عقب نشینی بودند تلاش کردند تا با استفاده از سلاحهای خود فرار کنند. این عوامل تحریک کننده پلیس های محلی بودند که توسط آژانسهای آمریکا آموزش دیده بودند.
در سال 2006، NED مخالفان «ام وای کیباکی»، رییس جمهور کنیا، را سازماندهی کرد. این موسسه برای ایجاد حزب نارنجی «رایلا اودینگا» کمکهای مالی لازم را انجام داد. او حمایت سناتور باراک اوباما را که توسط کارشناسان بی ثبات سازی (مارک لیپرت، رییس کنونی برای مشاور امنیت ملی آمریکا و ژنرال جاناتان اس. گراشن، فرستاد ویژه آمریکا به سودان) حمایت می شد، دریافت کرد.
طی ملاقات با اودینگا، این سناتور ایلینویزی یک روابط خانوادگی مبهم را با این نامزد طرفدار آمریکا اختراع نمود. با این وجود، اودینگا، طی انتخابات سال 2007 شکست خورد. وی که از حمایت سناتور «جان مک کین» برخوردار بود، اعتبار این آراء را زیر سوال برد و از حامیان خود خواست که به خیابانها بریزند. این اقدام زمانی بود که پیامهای زیادی با مضمون زیر به رای دهندگان ارسال شد:
«کنیایی های عزیز، کیکویو، آینده فرزندانمان را دزدیده است، ما باید با آن ها با تنها شیوه ای که می فهمند یعنی استفاده از خشونت، رفتار کنیم». این کشور، علیرغم این که یکی از کشورهای باثبات آفریقا محسوب می شد، ناگهان گرفتار درگیری و خشونت شد.
بعد از چند روز شورش و ناآرامی، رییس جمهور کیباکی، مجبور شد وساطت «مادلین آلبرایت» به عنوان رییس NDI را بپذیرد. یک پست وزارت ایجاد شد و به اودینگا پیشنهاد گردید. از زمانی که پیامهای نفرت آور دیگر از سوی تاسیسات کنیایی ارسال نمی شد، هر کسی می تواند دریابد که قدرتهای خارجی پشت آن ها بودند.

بسیج افکار عمومی بین المللی
طی چند سال گذشته، واشنگتن فرصتی داشت تا «انقلاب های رنگین» را با درک این که آن ها از قبضه قدرت ناکام می مانند اما می توانند به فریب و دستکاری افکار عمومی و نهادهای بین المللی کمک کنند، مورد بررسی و مطالعه قرار دهد.
در سال 2007، بسیاری از برمه ای ها به خاطر افزایش قیمت سوخت در داخل سلاح به دست گرفتند. درحالی که رهبران بودایی، نقش هدایتگری رادر این اعتراض به عهده گرفتند، تظاهرات گسترش یافت. این «انقلاب زعفرانی» بود. واشنگتن نمی توانست در برابر این رژیم بی توجه بماند. با این وجود آن ها علاقمند بودند تا مردم برمه را برای اعمال فشار بر چین که منافع استراتژیک(خطوط لوله و پایگاههای نظامی برای جمع آوری اطلاعات الکترونیکی) در برمه داشت، سازماندهی کنند. بنابراین، انحراف برداشت و تلقی مردم از واقعیت، مهم و حیاتی بود. گرفتن عکسها و فیلمها توسط موبایل برای نمایش در یوتیوب، آغاز شد. آن ها ناشناس و گمنام بودند و غیرممکن بود که شناخته شوند. دقیقا همین بی اعتباری بود که به آن ها قدرت و به کاخ سفید اجازه داد تا آن ها را با تفسیر خود از شرایط، آماده سازد.
تظاهرات 2008 دانشجویان در یونان، که در پی کشته شدن یک جوان 15 ساله توسط پلیس صورت گرفت، این کشور را در یک بهت وحشتناک فرو برد. افراد شرور به زودی دست به آشوب زدند. آن ها از کوزوو عضوگیری شده بودند و از طریق اتوبوس آورده شدند. مراکز شهرها ویران شده بودند. واشنگتن در تلاش بود تا سرمایه گذاران خارجی را فراری دهد تا انحصار سرمایه گذاری خود در ترمینالهای گازی که ساخته شده بودند را حفظ نماید. دولت ضعیف کارامانلیس به عنوان یک مشت آهنین به تصویر کشیده شد. فیس بوک و تویتر برای بسیج آوارگان یونانی مورد استفاده قرار گرفتند. تظاهرات به استانبول، نیکوزیا، دوبلین، لندن، آمستردام، شهر لاهه، کپنهاک، فرانکفورت، پاریس، رم، مادرید، بارسلون و نقاط دیگر کشانده شد.

انقلاب سبز
این عملیات که سال 2009 در ایران به اجرا گذاشته شد، با فهرست بلندی از انقلابهای روشنفکرمآبانه در ارتباط است. ابتدا، بودجه 400 میلیون دلاری توسط کنگره آمریکا برای سازماندهی «تغییر رژیم» در ایران تصویب شد. این بودجه علاوه بر بودجه های غیررسمی NED، USAID، سازمان CIA و همپالکی های آنان بود. این که چگونه این پولها مورد استفاده قرار گرفت روشن نیست. دولت بوش بعد از تایید تصمیم رییس ستاد مشترک این کشور مبنی بر عدم حمله نظامی به ایران، تصمیم گرفت یک «انقلاب رنگی» در ایران ایجاد کند. این تصمیم سپس توسط دولت اوباما نیز مورد تصویب واقع شد. تصمیم برای ایجاد یک «انقلاب رنگی» که توسط موسسه اینترپرایز آمریکا در سال 2002 با اسرائیل اتخاذ شده بود، مجدداً مطرح گردید. من در آن زمان مقاله ای در خصوص این طرح منتشر کردم. هر کسی می تواند حامیان این طرح را تشخیص دهد: آن طرح از آن زمان تغییر چندانی نکرده است.
یک فصل مربوط به لبنان هم به این طرح افزوده شد که ایجاد ناآرامی در بیروت را در پی پیروزی ائتلاف میهنی (حزب الله و عون) پیش بینی می کرد اما این طرح بعد از چندی لغو شد. این سند شامل حمایت گسترده از نامزد منتخب، مناقشه بر سر نتایج انتخابات ریاست جمهوری، بمباران گسترده، سرنگونی احمدی نژاد و رهبری ایران، ایجاد یک دولت انتقالی به رهبری موسوی، احیاء حکومت سلطنتی و ایجاد یک دولت وابسته بود. طبق طرحهای 2002، این عملیات توسط «موریس آمیتای» و «مایکل لدین» مدیریت می شد. این طرح، شبکه ایران گیت را بسیج کرد. در این مرحله یک سابقه تاریخی نیز وجود دارد: ایران گیت (ایران – امور کنترا) یک معامله تسلیحاتی غیر قانونی بود.
کاخ سفید امیدوار بود که تسلیحاتی را برای شورشیان نیکاراگوئه (برای نبرد با ساندینیست ها) و برای ایرانیان (به منظور طولانی کردن جنگ ایران و عراق تا جایی که ممکن است) تامین کند، اما توسط کنگره از این کار جلوگیری به عمل آمد. سپس اسرائیلی ها پیشنهاد کردند که حاضرند به عنوان مقاطعه کار فرعی برای هر دو عملیات عمل نمایند. لدین، که تابعیت آمریکایی و اسرائیلی را دارد، به عنوان یک رابط در واشنگتن انجام وظیفه می کرد. وقتی این رسوایی در ایالات متحده منتشر یافت، یک کمیته تحقیق مستقل به ریاست سناتور تاور و ژنرال «برنت اشکوکرافت»، مشاور رابرت گیتس، تشکیل شد. «مایکل لدین» یک روباه پیر است که در بسیاری از عملیاتهای مخفی مشارکت داشته است.
او طی زمان ترور «آلدو مورو» در روم بود. همچنین بعد از تلاش برای ترور «جان پائول دوم»، روشن شده است که لدین با یک رابط بلغاری ساختگی در ارتباط بوده است. یا حتی با ادعای دروغین اخیر مبنی بر ارسال اورانیوم از نیجریه به صدام حسین نیز مرتبط بوده است. او در حال حاضر (همراه با ریچارد پرل و ولفوویتز) برای موسسه آمریکایی اینترپرایز و بنیاد دفاع از دموکراسی کار می کند. «موریس آمیتای»، مدیر سابق کمیته امور عمومی آمریکا اسرائیل موسوم به (AIPAC) است. او در حال حاضر معاون موسسه یهودی برای امور امنیت ملی موسوم به (JINSA) و مدیر یک شرکت مشاوره ای برای صنایع تسلیحاتی است. در 27 آوریل، موریس و لدین همراه با سناتور «جوزف لیبرمن» در موسسه اینترپرایز، سمیناری در خصوص ایران و در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری این کشور برگزار کردند. در 15 ماه می، سمینار جدیدی برگزار شد. بخش عمومی این سمینار شامل یک میزگرد بحث و تبادل نظر به ریاست «جان بولتون» درباره «چانه زنی» در خصوص ایران بود: آیا مسکو با پایان دادن به حمایت خود از تهران در ازای چشم پوشی واشنگتن از طرح سپر موشکی خود در اروپای مرکزی موافقت خواهد کرد؟
«برنارد هورکاد»، که یک کارشناس فرانسوی است، در این میزگرد شرکت کرد. در همان زمان، این موسسه، وب سایتی را برای خبرگزاری ها درباره بحرانهای آتی تحت عنوان IranTracker.org طراحی کرد. این وب سایت شامل بخشی در مورد انتخابات لبنان است.
سازمان مجاهدین خلق از سوی واشنگتن مورد استفاده قرار گرفتند. این سازمان، که از سوی پنتاگون محافظت می شد، از سوی وزارت امور خارجه آمریکا به عنوان یک سازمان تروریستی قلمداد گردیده است و از سوی اتحادیه اروپا هم اینگونه تلقی می شود. در واقع، این سازمان مسئول عملیات مرگبار دهه 1980 میلادی از جمله بمب گذاری مهیب است که طی آن آیت الله بهشتی، چهار وزیر و شش معاون وزیر و یک چهارم از گروه پارلمانی عضو حزب جمهوری اسلامی کشته شدند. مجاهدین خلق ایران تحت رهبری «مسعود رجوی» قرار دارد که ابتدا با دختر بنی صدر، رئیس جمهور سابق ایران، و سپس با مریم ازدواج کرد. مرکز آن در بیرون پاریس و پایگاه نظامی آن در عراق واقع شده است، که در ابتدا تحت امر صدام حسین بود و اکنون تحت فرمان وزارت دفاع آمریکا قرار دارد. مجاهدین خلق حملات بمبگذاری در جریان مبارزات انتخاباتی را تدارک دیده بود. آنها مسئول برانگیختن درگیری بین طرفداران حامی احمدی نژاد و رقبای آن ها بودند.
اگر آشوب ادامه می یافت، ممکن بود نظام اسلامی سرنگون گردد و یک حکومت انتقالی، بخش نفت را خصوصی می کرد و سلطنت را باز می گرداند و پسر شاه سابق، «رضا سیروس پهلوی»، به تخت سلطنت می نشست. با در نظر داشتن این طرح، «رضا پهلوی» در ماه فوریه با «میشل توبمان»، روزنامه نگار فرانسوی و مدیر دفتر اطلاعاتی Arte's در پاریس، و کسی که ریاست Cercle de l'Observatoire - باشگاه نومحافظه کاران فرانسه - را برعهده دارد، تعدای مصاحبه منتشر ساخت. خوب است به خاطر بیاورید که واشنگتن طرح های مشابهی جهت احیای سلطنت در افغانستان انجام داده بود. قرار بود «محمدظاهر شاه» مجددا بر تخت بنشیند و «حامد کرزای» نخست وزیر گردد. متاسفانه او در سن 88 سالگی به جنون ناشی از پیری مبتلا شد و نتیجتا کرزای رئیس جمهور شد.
طرح اولیه تبلیغات به شرکای بنودار، که یک شرک روابط عمومی است، داده شده بود اما این طرح با نفوذ «گلی عامری»، معاون امور آموزشی و فرهنگی وزارت خارجه آمریکا، تغییر کرد. این زن آمریکایی ایرانی همکار سابق «جان بولتون» است. او به عنوان یک متخصص رسانه های جدید، برنامه های آموزشی زیربنایی و اینترنتی اجرا کرد. او همچنین برای تبلیغات وزارت خارجه، به طور مشترک با BBC برنامه های تلویزیونی و رادیویی به زبان فارسی تولید کرد.
بی ثبات سازی ایران شکست خورد زیرا محرک اصلی پشت انقلاب رنگی به طور مناسب راه نیافتاده بود. میر حسین موسوی و اغتشاشگران نتوانستند محمود احمدی نژاد را در کانون خشم مردم قرار دهند. مردم ایران در تله نیافتادند. آن ها احمدی نژاد را مسئول تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ایران نمی دانستند. بنابراین تظاهرات به تهران محدود شد. حکومت از برپایی تظاهرات در مقابل تظاهرات مخالفان خودداری کرد و اجازه داد توطئه گران خودشان را افشا کنند.
با این حال، باید توجه کرد که تبلیغات در رسانه های غربی موفقیت آمیز بود. افکار عمومی جهانی واقعا باور کرده بودند که دو میلیون ایرانی به خیابان ها ریختند، در حالیکه رقم واقعی ده برابر کمتر بود. این موضوع که گزارشگران خارجی در بازداشت خانگی بودند باعث چنین اغراق هایی شد زیرا دیگر مجبور نبودند برای ادعاهایشان مدرک ارائه کنند.
پس از چشم پوشی از جنگ و ناکامی در سرنگونی رژیم، چه گزینه دیگری برای باراک اوباما باقی مانده است؟