شهيد ثالث

سحرگاه 15 ذي القعده 1263 موقع نماز نافله صبح هنگامي که شيخ در محراب مسجد خود در حال سجده بود، نخست با شمشير بر فرق او زدند، وي سر خود را با نداي «فزت ورب الکعبة» بلند کرد و مهاجم دوم با نيزه بر دهان مبارک او زد و او را با هشت ضربه شمشير و نيزه مجروح ساختند و دو روز بعد يعني 17 ذي القعده بر اثر جراحات وارده به شهادت رسيد. به راستي شهيد ثالث که بود و چرا اين گونه مورد حمله خفاشاني قرار گرفت که تاب ديدن نور رستگاري را نداشتند؟ شهيد ثالث چه ناحق و ناصوابي را روشن کرده بود، يا اينکه با چه صاحبان قدرتي درگير شده بود که مانند مولايش حضرت امير المومنين (ع) در محراب به شهادت رسيد؟ از حوادث برجسته و مهم دوران زندگي شهيد ثالث شکل گيري دو جريان بود که نخستين آن در جزيرة العرب جنبش وهابيگري بود. ديگري جريان شيخيه و درادامه بابيه بود. و جريان سومي را هم مي‌توان نام برد و آن دربار ايران بود. شهيد ثالث، شيخ محمد تقي برغاني در سال 1180 قمري در برغان به دنيا آمد وي از نوادگان شيخ محمد کاظم طالقاني از استوانه‌هاي علم و دين و مرجع بزرگ تقليد بود. در راه تحصيل علوم ديني، پس از کسب فيض از پدر راهي قزوين شد، سپس در حوزه‌هاي قم، خراسان و اصفهان تلمذ کرد و در نهايت به کربلا رفت و به درجه اجتهاد نائل آمد و از خواص صاحب کشف الغطاء بود.

جنگ اول ايران و روسيه که منجر به معاهده ننگين گلستان شد و تعدادي از ولايات ايران به روسيه بخشيده شد، خشم وطن پرستان و روحانيون را برانگيخت. شهيد ثالث و برادرش شيخ محمد صالح عليه دربار قاجار قيام نمودند که منجر به تبعيد شهيد ثالث و برادرانش به عراق گشت. درسال 1206 قمري که شهيد ثالث در کربلا اقامت داشت سعد ابن عبد العزيز وهابي در رأس سپاهي بزرگ به شهر مقدس کربلا، آستان حسيني (جهت تخريب آن) حمله ور شد.شهيد ثالث با گردآوري جوانان غيور کربلا به مبارزه با وهابيگري پرداخت. دومين جريان شيخيه است که بر اساس افکار شيخ احمد ابن زيدالدين آل سقراحسائی(1166 ـ 1241 ق) از علماي غالي مشرب شيعه که انديشه و نظريه نسبت دادن صفات الهي به ائمه داشت پي ريزي شد. شيخ احمد احسائي مؤسس فرقه که ايران را زمينه و مکان مناسبي براي نشر انديشه و افکار غلوآميز خود يافته بود به ايران مهاجرت کرد. وي روابط صميمانه‌اي با فتحعلي شاه داشت به صورتي که حقوق و مستمري از طرف شاه دريافت مي‌نمود. شيخ احمد احسائي به قزوين رفت و در مدرسه صالحيه مشغول تدوين آراء و انديشه فلسفي ـ کلامی خود گشت. در اين سالها که شهيد ثالث به اتفاق برادرش با وساطت علما نزد شاه قاجار به ايران آمده بود( البته فتحعلي شاه به خاطر ترس از قيام اجازه حضور در تهران را به آنها نداد و راهي قزوين گشتند). مراکز علمي شيعه و علماي بزرگ به علت حمايت دربار از شيخ احمد احسائي مخالفتهاي خود را با احتياط مطرح مي‌کردند. اما نخستين مخالفت آشکار از جانب شهيد صورت گرفت. پس از تعيين وقت براي مناظره و دعوت از علماي فریقين و آغاز مناظره، شهيد ثالث و ديگر علماي فلسفه الهي وحديت و وفقاهت کوشيدند تا شيخ احمد احسائي را قانع کنند، اما وي مانع نشد و به نظر و رأي خود اصرار ورزيد، با ديدن اين وضع شهيد ثالث حکم به تکفير شيخ احمد احسائي داد. فقهاي اماميه شهيد ثالث را به عنوان رئيس العلما و شيعه تصديق کردند و تمامي علمای ايران و عراق و ساير مراکز شيعه، حتي در زادگاه شيخ احمد احسائي تا عصر حاضر از اين فتوا پيروي مي‌کنند. پس از درگذشت شيخ احمد احسائي در سال 1241 قمري جانشين او سيد کاظم رشتي نيز مورد طعن شهيد ثالث قرار گرفت. پس از درگذشت سيد کاظم رشتي، سيد محمد علي باب شاگرد سيد کاظم رشتي مذهب ناصواب بابيه را بنيان نهاد. شيخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب طبقات اعلام الشيعه قيام شهيد ثالث را در مبارزه عليه بابيان به تفصيل بيان کرده است. بديهي است يک همچون شخصيت مبارزي که جز حق و کلمه خدا را نمي‌ديد مورد خشم دربار قاجار، وهابيه، و شيخيه و بابيه قرار بگيرد و جهت جلوگيري از بر ملا شدن کارها و اعتقادات ناصوابشان بخواهند نور خداوند را خاموش کنند. در حالي که خداوند متعال نورش را بر پهنه عالم مي‌گستراند هر چند که مشرکان ناخشنود شوند.