شهید محسن وزوایی: امروز در شرایطى هستم که لحظه‌اى غفلت خیانت به اسلام و قرآن است

شهید محسن وزوایی در بخشی از وصیتنامه خود آورده است: و‌الله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى‌شود، در خود احساس ضعف و کوچکى مى‌کنم. آخر می‌دانید اى امت شهید‌پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه‌اى غفلت خیانت به اسلام و قرآن است.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، مهتاب چهره خود را در سیاهی شب نمایان کرده بود و هنوز یک ساعتی تا نیمه شب باقی‌مانده بود.
‌محسن وزوایی پرده سنگر را بالا زد و نگاهی به دفترچه خاطراتش انداخت، از لا‌به‌لای متن زندگی‌اش به دنبال صفحه سفیدی گشت تا حقیقت عبودیت را برای وارثان خونش به انشا‌ در بیاورد و چه زیبا نوشت:
«ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ما است، در این جبهه‌ها ‌خداوند را مشاهده مى‌کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى‌شتابد و آنها را نصرت مى‌دهد و به مصداق آیه شریفه که مى‌فرماید “کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة ” را می‌بینیم ‌که تعداد محدود لشکریان اعم از سپاه، ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى‌نماید.
بیاد دارم در عملیات بازى‌دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم‌.
در جبهه‌ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا می‌کند که گویى اصلا قابل تصور نیست، هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى‌شود، دعوا بین برادران مى‌افتد، اینها ارزش‌هایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است. حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در‌گاه احدیت مى‌دانم‌.
مى‌خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء‌الله، اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه‌ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده‌اند که نوجوان تازه‌داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش می‌گذرد، در جبهه حاضر مى‌شود. آخر در کدامین مکتب چنین ارزش‌هایى را سراغ دارید؛ خدا را شاهد مى‌گیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود، وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مى‌بردم آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ۱۰ عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مى‌کشیدم در عین زجر بدنى از لحاظ معنوى و روحى لذت مى‌بردم. حس مى‌کردم که بار دوشم سبک مى‌شود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من به مسخره مى‌گفت “چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى به خمینى بگو تا بیاید درستت کند ” به او گفتم “خدا خودش درست مى‌کنه ” و همینطور هم شد.
و‌الله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى‌شود، در خود احساس ضعف و کوچکى مى‌کنم. آخر می‌دانید اى امت شهیدپرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه‌اى غفلت خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم.
امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته‌اند، در راس آن به تعبیر امام شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش، پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى‌شویم و اگر کشته هم بشویم، شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است. پس ما نباید نگرانى داشته باشیم.
این منافقان از خدا بى‌خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است، اکنون که ملت در جبهه‌ها حاضر شده است، شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مى‌کنید، شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده‌اید. شرمتان باد اى خود‌فروختگان اجنبى، آخر چگونه حاضر مى‌شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر‌کف این راهیان راه الله را ترور نمایید.
این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى‌کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى‌گذارید.
شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید، شما فرزندانى تربیت نموده‌اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى‌شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى‌کنید و شکست در راه چنین حرکتى، مفهومى ندارد.
خدا را شکر مى‌کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود؛ خدا را شکر مى‌کنم که نعمت شرکت در عملیات به‌منظور روشن کردن سرزمین‌هاى سرد و بی‌روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى‌خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم، در زمره شهدا به حساب مى‌آیم و از خدا مى‌خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده‌اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمی‌توانم رو بیاورم؛ “اللهم الرزقنا شهاده فى سبیلک “.
و اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى‌بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است.
پدرم‌! هنگامى که بیاد مى‌آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به‌منظور نماز در گوشم مى‌پیچید که محسن نمازت قضا نشود، امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى‌افکند و شکر نعمت خداى را مى‌نمایم.
سفارش مى‌کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده‌اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
انقلاب حرکتى است به‌منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کار گیرید. به‌خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز نعمت حکومت اسلامى برخوردارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آن‌را بدانید و شکر نعمتش را به‌جا آورید.
در آخر مى‌خواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم به‌جا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مى‌شود آن‌طور که پدرم تصمیم بگیرد، اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم، در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود در ضمن اگر نتوانستید جنازه‌ام را به عقب بیاورید، آن‌را به روى مین‌هاى دشمن بیندازید، تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد.»