شهیدبهشتی از زبان رهبر معظم انقلاب

مرحوم شهید بهشتی یکی از آن شخصیت‌هایی بود که یک حالت استثنایی در آنها مشاهده می شود. آدمها دو جور هستند: یکی آدمهایی هستند که هیچ ویژگی استثنایی در آنها نیست، با استعدادند، با فکرند، ارزشمندند، اما عادی و معمولی اند... لکن بعضی هستند که از معمول انسانها یک چیزی بیشتر دارند، یک برجستگی در اینها وجود دارد، این برجستگی خیلی هم زود فهمیده نمی‌شود، در گذشت زمان مشهود می‌شود و بهشتی از این قبیل بود.
او دارای فکر بلندی بود، مغز قوی و فعالی داشت، علاوه بر این دارای اراده و روحیه ممتازی بود. بر خود و احساسات خویش شدیداً غالب بود. بیشتر متفکر بود تا احساساتی، اگر چه گاهی اوقات احساسات او یک جمعیت میلیونی را به جوش می آورد؛ یعنی این جور احساساتی هم گاهی می شد، اما در همان وقت هم می‌توانست مطمئن باشد که دارد منطقی حرف می‌زند، از آن قبیل آدمهایی نبود که احساساتشان آنها را سوار بر اسب سرکشی بکند که مهارش در دستشان نیست، بلکه از آن قبیل انسانهایی بود که در اوج احساساتشان هم آدم می‌دانست که دارد منطقی و متین و محاسبه شده حرف می‌زند.
شدیداً متعبد بود؛ یعنی دین و شریعت را به درستی و از بُن دندان قبول داشت، با کمال خلوص و صمیمیت عامل به شرع و معتقد به دین بود. از تظاهر، از ریاکاری، از کارهایی که برخلاف صمیمیت و خلوص هست، شدیداً بیزار و روگردان بود، خودش نداشت و از هر کسی که دارای این صفات بود، بدش می‌آمد... از جمله خصوصیات آقای بهشتی این بود که کارها را از بنیان شروع می‌کرد، با رژیم هم که مبارزه می‌کرد، مبارزه‌ای بنیانی بود...
* بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطراینکه در دوران زندگی‌اش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهید بهشتی واقعاً انسان برجسته‌ای بود در همه ابعاد.
* اشخاص درباره شهید بهشتی خیلی صحبت کرده‌اند، خیلی چیزها گفته شده و گفتنی‌ها گفته شده؛ آنچه که ما کم داریم، شناخته شدن شخصیت این عزیز هست. در آثار علمی او، در آثار وجودی او، در مشخص شدن مفاهیم کلمات او در طول زمان.
* همه چیز را می‌شد روی دوش او گذاشت و در همه مشکلات می‌شد به فکر او متکی شد. ... وقتی که انسان یک فکر و شورایی را می‌کرد و یک کاری را می‌خواست اقدام بکند و می‌ترسید که مبادا گوشه‌ای از آن عیب پیدا بکند، وقتی در جلسه بهشتی بود، آدم خاطرش آسوده بود.
* به دلیل اینکه شهید مظلوم بهشتی دارای شخصیت ممتازی بود، همواره مورد حمله لیبرالها و منافقین واقع می شد؛ به قول شاعر: «اول بلا به مرغ بلند آشیان رسد». آن کس که آشیانش و پروازش بلندتر و شخصیتش برجسته‌تر است، بیشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار می‌گیرد . دشمنی با کسی که تأثیر در روند این مبارزه ندارد، کاری ندارد.
شهید بهشتی بزرگترین تأثیر را داشت؛ یعنی از شخص امام که بگذریم، در میان مردم دیگری که در کار مبارزه، رهبری این مبارزه و اداره این انقلاب نقش داشتند، از همه مهمتر و مؤثرتر مرحوم شهید بهشتی بود. طبیعی بود که او را بیشتر مورد تهاجم قرار بدهند.

خبر شهادت آیت‌الله بهشتی چگونه به رهبر انقلاب رسید؟

یکباره این خبر را به من ندادند. من تدریجاً با ابعاد این قضیه آشنا شدم. یکى دو روز اول که به هوش آمده ‌بودم، کسى اجمالاً از وقوع یک انفجارى در حزب به من خبر داد، لکن من در شرائطى نبودم که درست درک ‌کنم که چى واقع شده؛ یعنى شاید حتى کاملاً به هوش نبودم، لکن یادم هست که چیزى به من گفته ‌شد، بعد هم یادم رفت؛ چون غالباً در حال شبیه حالات بعد از بیهوشى بودم؛ چون عمل‌هاى متعددى ‌انجام مى‌گرفت و درد هم شدید بود، من را در یک حال شبه بیهوشى نگه مى‌داشتند؛ یعنى در ‌حال گیجى مخصوص بعد از عمل جراحى. ‌
در هشتم، نهم این حادثه بود ظاهراً یک هفته‌ یا هشت روزى گذشته بود. اصرار مى‌کردم که براى من ‌رادیو و روزنامه بیاورند و به بهانه‌هاى گوناگون نمى‌آوردند و مقصود این بود که مطلع نشوم از حادثه؛ چون ‌افرادى که دور و بر من بودند، بالأخره نمى‌توانستند در مقابل اصرارهاى پى‌درپى من مقاومت کنند، مجبور ‌بودند قضیه را به من بگویند. ‌
آن کسى که مى‌توانست این قضیه را به من بگوید، کسى غیر از آقاى هاشمى نبود؛ یعنى مى‌دانستند ‌به خاطر نحوه‌ ارتباط ما با هم، طبعاً ایشان مى‌تواند به یک شکلى مسأله را به من ‌بگوید و همین کار را کردند. البته من توجه نداشتم.
یک روز عصرى آقاى‌هاشمى و آقاى‌ حاج ‌احمدآقا ـ فرزند ‌حضرت امام ـ آمدند پیش من و یکى از کسانى که دور و بر من بود، با آنها مطرح کرد که: «فلانى رادیو ‌مى‌خواهد و روزنامه مى‌خواهد و ما مصلحت نمى‌دانیم، شما نظرتان چیه؟ اگر شما مى‌گویید، بدهیم.» ‌اینجورى شروع کردند قضیه را.
آقاى هاشمى با آن بیان شیرین خودشان که همیشه مطالب را نرم و آرام و هضم‌شدنى مطرح مى‌کنند، ‌آنجا گفتند: «نه، به نظر من هیچ لزومى ندارد شما رادیو بیاورید. حالا خبرهاى بیرون خیلى شیرین است، ‌خیلى مطلوب است، که این هم روى تخت بیمارستان این خبرها را بشنود؟» من اجمالاً فهمیدم که خبرهاى ‌تلخى وجود دارد. گفتم: «چطور مگر؟» گفت: «خب همین دیگر، انفجار درست مى‌کنند، بعضى‌ها شهید شدند، ‌بعضى‌ها مجروح شدند» و به این ترتیب ایشان من را وارد حادثه کرد. من پرسیدم: «کى‌ها مثلاً شهید شدند؟ ‌کى‌ها مجروح شدند؟» ایشان گفت: «مثلاً آقاى بهشتى مجروح است.» من خیلى نگران شدم. شدیداً از ‌شنیدن اینکه آقاى بهشتى حادثه‌اى دیده و مجروح شده، ناراحت شدم. ‌پرسیدم: «ایشان چیه وضعش؟ کجاست؟ چه جورى است؟» ایشان گفت که: «بیمارستان است و نه، نگرانى ‌هم ندارد.» گفتم: «آخر در چه حدى است؟» ایشان گفت: «خب، مجروح است دیگر، ناراحت است.» من گفتم: «‌در مقایسه‌ با من مثلاً، بدتر از من است، بهتر از من است؟» مى‌خواستم که ابعاد مسأله را بفهمم. ایشان ‌گفت: «همین‌جورهاست دیگر، حالا بی‌خود دنبال این قضایا تحقیق نمى‌خواهد بکنى. اجمالاً خبرهاى بیرون ‌خیلى شیرین نیست، خیلى جالب نیست، خب بله، بعضى‌ها هم شهید شدند و اینها.» ‌
ایشان من را در نگرانى گذاشت و رفت. من فهمیدم که یک حادثه‌ مهمى است که آقاى بهشتى در آن ‌حادثه مجروح شده، به ایشان هم قبل از اینکه بروند، گفتم: «خواهش مى‌کنم هر چه ممکن هست، مراقبت ‌به خرج داده بشود، تمام امکانات پزشکى کشور بسیج بشود تا آقاى بهشتى را هر جور هست، زودتر نجات ‌بدهید و نگذارید که ایشان خداى نکرده برایش مسأله‌اى پیش بیاید.»
بعد که ایشان رفتند، افرادى که دور و بر من بودند، نمى‌دانستند که من چقدر خبر دارم و من از آنها به طور ‌آرام، آرام مسأله را گرفتم؛ یعنى به قول معروف زیر زبانِ آن بچه‌هایى را که دور و بر من بودند، خود من کشیدم و ‌فهمیدم که ایشان شهید شده‌اند. طبعاً براى من بسیار سخت بود، با اینکه همه‌ ابعاد حادثه را و خصوصیات ‌حادثه را و کسانى را که شهید شده بودند، نمى‌دانستم که چه‌جورى است و تا چه حدودى هست؛ اما ‌نفس شهادت آقاى بهشتى براى من ضربه‌ فوق‌العاده سنگینى بود. تا روزهاى متمادى من دائماً ‌ناراحت و منقلب بودم و اندک چیزى من را مى‌برد تو بَهر این حادثه‌ تلخ. براى من بسیار ‌سخت و تلخ بود.‌