طنز به سبک صفارزاده

گزیده‌ای از کتاب در دست انتشار طنز دربارۀ پهلوی
طنز در اشعار طاهره صفارزاده، موضوعی است که کمتر کسی به آن توجه کرده است. اما محمدعلی علومی، نویسنده و پژوهشگر، در کتابِ در دستِ انتشارش، با عنوان«طنز دربارۀ پهلوی»، به این موضوع پرداخته است. این کتاب که طنز در زمانِ پهلوی و دربارۀ زمان پهلوی را بررسی کرده است، کتابی است سترگ که انتشارات سورۀ مهر به زودیِ زود، آن را منتشر خواهد کرد. ضمنِ تشکر از استاد علومی و انتشاراتِ سورۀ مهر، پاره¬ای از بخشِ مربوط به خانمِ صفارزاده را در ادامه آورده‌ایم.
سفر هزاره
ما سوگوار که باید باشیم؟/ مردی/ دلاوری/ بیداری/ که راستی را ایمان ورزید/ یا خیل سرفکندة بی‌ایمانی/ سوداگرانی/ که یک‌یک/ همچون دروغ/ از چشممان می‌‌افتند؟/ و درنهایت خواری می‌میرند/ و مرگ/ یکسان‌کننده نیست/ مرگی که از تهاجم تب می‌آید/ مرگی که از نهایت خواری/ مرگی که از سلامت ایمان/ در چرخش جزیرة مه/ در گردش جزیره گرد جزیره/ گرد خورشید/ سکوی ابر می‌چرخد/ سکوی ابر/ جایی برای نشستن/ و یا نشاندن بغض/ بغض خسته/ ابر گلوی کیست که می‌بارد؟/ راه تو از میان درة مه بود/ مه ارغوانی و ناپیدا/ وقتی که آدم/ در جرئت تنها/ در همت تنها/ و در تنهایی تنهاست/ از ازدحام خصم باک ندارد/ صدای نبض تو بیدار است/ و پایت از رفتن مانده/ بار بلور پرسش را/ از تپه/ از ستیغ/ بالا باید برد/ در هر هزاره صحبت ظرف است/ سفالی/ مفرغی/ منقوش/ مظروف/ آب و غذا/ پیکار ظرف‌های پر از نقش/ آغاز سادگی و بیابان و بادیه/ و در هزارة بیداری/ همراه جان سپرده/ همراه جان سپار/ آذوقه/ آوار حرکت قدم اوست/ از حوزة زمان/ زمان مرده/ زمان ماضی/ زمان مرده و ماضی/ هزاره اسم زمان است/ هماره هیئت معنا نیست/ گاهی زمان/ زمان خالی‌ها/ گاهی زمان/ زمان سرشاری/ از غار تا مدینة انسان/ چندین هزار قامت معنا/ در قلب لحظه‌های قدسی هجرت می‌گنجد/ چندین هزار قامت معنا/ در قلب لحظه‌های قدسی هجرت/ تو از قبیلة بی‌مرگانی/ و از هزارة هجرت/ قلبت همیشه زخم تهاجم داشت/ از با چراغ آمدگان/ از منافقان/ از چاکران بولهب و سفیان/ تابوتی از صبوری/ تابوتی از جدال/ تابوتی از جلال/ در خاک می‌رود/ خاک تو/ خاک آن غریب بزرگ/ و رجعت و غریبانه/ در ارتفاع قله/ همپای پاک اباذر بودی/ هم‌شانة ستبر شجاعت/ هم‌شانة جلال/ اکنون تو با جلالی/ ما بی ‌تو/ بی او/ بی جلال/ ما کیستیم/ ما در هزارة چندم هستیم/ تقویم نزد کیست؟/ در این دیار دودی/ این داوران دودی شکل/ بیهوده سنگ/ بیهوده گل/ به ساحت مهتابی می‌زنند/ کاری نکرده‌ایم/ کاری نکرده‌ایم/ که درخور گفتن باشد/ ما خار چشم توطئه بودیم/ ما خار چشم وسوسه بودیم/ ما آنچه خواستند نبودیم/ تو دودمان وسوسه را/ شناساندی/ تاراندی/ نقش تو سربلندی انسان بود/ نقش همیشة بیداران/ و نقش این هزاره/ انسان منحنی است/ مردی که خم شده است/ که سکه را بردارد/ در انتهای درة‌ مه/ رهیاری از ادامة ره می‌ماند/ و راه می‌ماند/ سلول‌های عشق/ سلول‌های راه/ از ماه و سال و قرن/ نمی‌میرند/ به راه باید رفت/ به راه باید رفت/ به راه باید رفت/ ابر گلوی کیست که می‌بارد؟
یادداشت بر «سفر هزاره»
خانم طاهره صفارزاده در منظومه‌های بلند خود، برحسب شکل و فرم کار، به انواع طنز‌های مرسوم و معمول توجه کرده است.
در بخش اول منظومة سفر هزاره با طنز اجتماعی، طنز پنهان و طنز فلسفی مواجه می‌شویم، با این شرح و توضیح که: شعر به روابط اجتماعی غالب و حاکم بر اوایل دهة پنجاه می‌پردازد. زمانی بود که به قول اخوان ثالث: «مشت‌های آسمان‌کوب قوی/ وا شدند و گونه گون رسوا شدند/ یا نهان سیلی‌زنان، یا آشکار/ کاسة پست‌ گدایی‌ها شدند».
هنرجوی طنز لازم است که با دقت به این مسئله توجه کند: حکومت پهلوی، به‌ویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با فعال کردن ساواک در همة زمینه‌ها، خود را حاکم مطلق‌العنان می‌دید. در آن زمان کم بودند روشنفکرانی همچون دکتر شریعتی، جلال آل‌احمد، طاهره صفارزاده و معدودی دیگر از نویسندگان، شاعران و هنرمندانی که حرمت قلم را نه فقط حفظ کردند ــ به قول ناصرخسرو که گفت: «من آنم که بر پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی درّ لفظ دری را» ــ بلکه به عهد و تعهد خود با آرما‌ن‌ها وفادار بودند.
در آن شرایط، عده‌ای از هنرمندان و اندیشمندان، سر خورده از همه چیز و همگان، در اعتیاد مفرّی می‌جستند و به خود ویرانگری می‌پرداختند و عده‌ای هم بودند که مدیحه‌سرای حکومت پهلوی و سردمداران آن شدند.
داستایوفسکی، کتابی دارد به نام «خاطرات خانة اموات» که یادداشت‌ها و گزارش‌های اوست از دوره‌ای که در سیبری زندانی و تبعیدی بود. وی در آن کتاب نوشته است که تحت شرایط بسیار بی‌رحم و خشن، عده‌ای خودویرانگر می‌شدند و عده‌ای دیگر برای دریافت شرایطی که حتی کمی بهتر از شرایط همگان بود، به تخریب دیگران و به‌اصطلاح خودشیرین کردن و تملق و مدیحه‌گویی زندان‌بان‌ها دست می‌زدند.
آن شرایط فشرده و خلاصة تبعید و زندان داستایوفسکی را می‌توان به شرایط حبس، شکنجه، تبعید و کشتارهای عام در دورة پهلوی تعمیم داد. همچنین خودویرانی و ویران‌کردن دیگران را می‌توان در این دوره گسترش داد؛ خود ویرانی هنرمند و اندیشمند دورة پهلوی از اعتیاد شروع می‌شد و در مواردی متعدد به خودکشی می‌انجامید. ویرانگری دیگران از به‌اصطلاح نزد ساواک لو دادن و معرفی اندیشمند و هنرمند عاصی، معترض و انقلابی شروع می‌شد تا جیره‌خواری رسمی و کتاب و مقاله نوشتن در مدح قدرت.
این منظومه انعکاس هنرمندانه‌ای از همان دوران است؛ وقتی که شاعر می‌گوید: «ما سوگوار که باید باشیم؟/ مردی/ دلاوری/ بیداری/ که راستی را ایمان ورزید/ یا خیل سرفکندة بی‌ایمان/ سوداگرانی/ که یک یک/ هم‌چون دروغ/ از چشم‌مان می‌افتند/ و درنهایت خواری می‌میرند».
این شعر در رثای شریعتی گفته شده است و در تقابل با زبان و قلم آتشین، پرشور و حرارت و ظلم‌ستیز وی، خیل سرفکندة بی‌ایمان‌های سوداگر را قرار می‌دهد که قلم برایشان دکانی بود تا در روزی‌نامه‌ها و مطبوعات زرد، یا مردم را به هیچ و پوچ سرگرم می‌کردند یا دربست مبلّغ رسمی سیاست‌های حکام بودند.
شاعر می‌گوید: «و مرگ/ یکسان‌کننده نیست/ مرگی که از تهاجم تب می‌آمد/ مرگی که نهایت خواری/ مرگی که از سلامت ایمان».
در اینجا، به جاست که برای هنرجوی طنز نکته‌های مهمی را یادآوری کنیم: شاعر، شادروان طاهره صفارزاده، به سبب احاطة کامل بر تاریخ اندیشه‌ها و شعر و ادب فارسی ـ کاری مهم و ضروری و حتی واجب‌تر از نان شب برای هر ادیب ـ در این منظومه بارها به اندیشه‌های ایران باستان و اندیشه و شعر شاعران کهن و کلاسیک نظر دارد. خیام می‌گوید: «فردا که از این دیر فنا درگذریم/ با هفت هزار سالگان سر به سریم».
در فرهنگ مردم نیز، کم نیست تعبیرها و ضرب‌المثل‌هایی ناظر بر اینکه مرگ،‌ همه را یکسان می‌کند. در تناقض با آن باورهاست که شاعر می‌گوید که مرگ یکسان‌کننده نیست و تفاوت می‌گذارد میان مرگ به سبب تب یا مرگ در خواری و خفت و ذلت با مرگی به سبب سلامت نفس و ایمان.
همچنین در اندیشه‌های ایران باستان که شیخ شهاب‌الدین سهروردی مشهور به شیخ اشراق خود را احیاگر آن حکمت ـ مشهور به حکمت خسروانی ـ می‌دانست، از هزاره‌ها صحبت شده است. هزاره‌های درهم آمیزی مینوی نیک و بد، هزاره‌های جدال میان نیک و بد و سرانجام هزاره‌های جدایی مطلق میان بد و نیک … .
اشاره به هزاره در این منظومه ناظر به معنای یادشده است و شاعر، دکتر شریعتی و مانند او را دلاورانی می‌داند که در جدایی نیک از بد می‌کوشیدند. البته چنین بزرگان دلاور و اندیشمند، تنهایی عظیم و خاص خودشان را داشتند:
«وقتی که آدم/ در جرئت تنها/ در همت تنها/ و در تنهایی تنهاست/ از ازدحام خصم باک ندار»
یا اینکه:
«تو از قبیلة بی‌مرگانی/ و از هزارة هجرت/ قلبت همیشه زخم تهاجم داشت/ … تابوتی از صبوری/ تابوتی از جدال/ تابوتی از جلال/ در خاک می‌رود/ خاک تو/ خاک آن غریب بزرگ/ و رجعت تو غریبانه …/ در ارتفاع قله/ همپای پاک اباذر بودی/ هم‌شانة ستبر شجاعت/ هم‌شانة جلال …/ ما در هزارة چندم هستیم/ تقویم‌ ترد کیست؟»
درعین‌حال، شاعر ردیه‌ای طنز‌آمیز و تلخ به تبلیغات رسمی حکومت پهلوی دارد که زندگان را در فقر و فلاکت و بیچارگی به خود رها کرده بود و رفتارش با آزادگان چیزی جز حبس و شکنجه و تبعید و اعدام نبود و به طرزی مضحک اما بی‌ربط به چند تا کاسه و کوزة شکسته بستة افتخارات نیاکان تاریخی، دل خوش داشت و بر آن اساس تبلیغ‌ها می‌کرد. به همین جهت است که شاعر می‌گوید:
«در هر هزاره صحبت ظرف است/ سفالی/ مفرغی/ منقوش»
و تا آنجا که در پایان، در طنز عبارت می‌گوید:
«و نقش این هزاره/ انسان منحنی است/ مردی که خم شده است/ که سکه را بردارد!».