عبرت‌های ششگانه یک انقلاب

در این مقاله، ابتدا به طور اجمالی به تاریخ شکل‌گیری مشروطیت، موانع پیدایش اندیشه مشروطه‌خواهی و زمینه‌ها، علل و عوامل تحریف‌کننده و تشویق‌کننده نهضت مشروطیت پرداخته خواهد شد. سپس علل شکست مشروطه به طور تحلیلی، تاریخ و عبرت‌های این مقطع مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد، چرا که بررسی علل شکست مشروطیت می‌تواند درس‌هایی آموزنده از حیات سیاسی ـ اجتماعی به ایرانیان ارائه دهد. امید آن که این عبرت‌ها و درس‌ها سرلوحه‌ی زندگانی سیاسی نخبگان سیاسی ایران قرار گیرد و با بهره‌گیری از آنها بتوانند ایران را به سوی توسعه، پیشرفت و سازندگی سوق دهند.

در اروپا مشروطیت به دلیل تغییر اندیشه در زمینه‌های مختلف دینی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تحت تأثیر رنسانس به وجود آمد. رنسانس تفسیر جدیدی از انسان ارائه داد. در غرب اگر چه قدرت شاه نامحدود نبود، ولی شاه از قدرت زیادی برخوردار بود. قوانین حاکم، بورژوازها را در مقابل اشراف فئودال و دخالت‌های شاه محفوظ می‌داشت، اما تفسیر جدید از دین و آزادی راه را برای گسترش فرهنگ آزادی فراهم ساخت. لوتر و کالون نهضت اصلاح دینی را به وجود آوردند و بدین ترتیب تفسیر جدیدی از دین و انسان صورت گرفت. بر مبنای نگرش جدید امکان ایجاد ارتباط بلاواسطه با خداوند، بالا رفتن شأن انسان، نفی نظریه برتری کشیشان، نفی اعمال زور و شدت عمل در عرصه دیانت، حمله به امتیازات ناروای کلیسا، برابری روحانی با غیرروحانی، تأکید بر کرامت انسانی، از بین رفتن خرافات دینی و تبیین جوهر دین در رها کردن انسان از رقیب جباران ممکن می‌شد. فلسفه نوین، قدرت شاه را مشروط به خدمت او به خداوند و مردم می‌دانست و بر این باور بود که در غیر این صورت او از قدرت معزول خواهد شد. در تفسیر جدید از دین، دین و سیاست دو بعد ابعاد وجودی انسان را تشکیل می‌دهند که قلمرو یکی امور معنوی و ارزش‌های اخلاقی و بایدها و نبایدهای مذهبی است و قلمرو دیگری امور سیاسی و معیشتی مردم است. سکولاریسم به معنای تفکیک دو حوزه دین و سیاست بود. این طرز تفکر در آستانه مشروطیت در ایران دیده می‌شود.
عمده‌ترین وجه مشخصه مشروطیت اروپایی، لیبرالیسم و اعتقاد به برابری انسان‌ها درمقابل قانون بود. انقلاب فرانسه با شعار برابری، برادری و آزادی توانست نظریه تفکیک قوا، اعلامیه حقوق بشر که در آن به آزادی جان، مال و شغل، پارلمانیسم و برابری انسان‌ها در برابر قانون اشاره شده بود، را به یک معنا به وجود آورد. مشروطیت ایران در یک بستر نسبتاً مناسب از لحاظ اجتماعی و سیاسی، محصول ورود تفکرات غربی به ایران و یا واکنش‌ دیدگاه‌های سنتی و دینی نسبت به آنها بود. در واقع مشروطیت در ایران را می‌توان محصول بیداری ایرانیان و وقوف به ضعف و عقب‌ماندگی خود در قبال اروپائیان و اعتراض به حکومت استبدادی دانست. این بیداری با واقعه رژی آغاز می‌شود. اعطای امتیاز توتون و تنباکو به تالبوت در زمان سلطنت ناصری اولین بار در تاریخ معاصر ایران موجب ائتلاف سه گروه صاحب نقش یعنی علما، تجار و مردم علیه سیاست‌های دولت شد که به لغو امتیاز شکسته شدن طلسم مبارزه با استبداد منجر شد، تحولی عظیم در توده مردم ایران به وجود آورد. پس از لغو این امتیاز مجموعه‌ای از عوامل خارجی و داخلی که برخی از آنها نقش مستقیم و برخی دیگر اثرات روانی بر ایران و تحولات ایران داشت، باعث شد تا جنبش مشروطه‌خواهی در ایران پدید آید. از جمله:
1ـ برخورد ایران با اروپا در شکل‌گیری جنبش تأثیر داشت. عقد معاهده فین‌کن‌اشتاین بین ایران و فرانسه در سال 1807، جنگ روسیه با ایران و شکست ایران و تحمیل معاهدات خفت‌باری چون گلستان و ترکمانچای بر ایران، همچنین رقابت روس و انگلیس برای گرفتن امتیازات از عوامل مؤثر در این خصوص بودند. ورود اقتصادی غرب به ایران موجب ورشکستگی صنایع پیشه‌وری و خانگی ایران را فراهم ساخت. در یک چنین شرایطی بود که فکر مشروطه‌خواهی به ایران وارد شد.
2ـ یکی از منابع مهم ورود تفکر مشروطه‌خواهی به کشور، اعزام دانشجویان به خارج بود، این کار برای اولین بار توسط عباس میرزای قاجار و پس از شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس انجام شد. عمده‌ترین هدف آنها جذب تکنولوژی غرب برای افزایش توان دفاعی کشور بود اما تحت تأثیر فرهنگ و تمدن غرب قرار گرفتند. از طرف دیگر، تأسیس دارلفنون توسط امیرکبیر و آموزش زبان‌ها و علوم غرب از دیگر ابزاهاری آشنایی ایرانیان با فرهنگ اروپا محسوب می‌شود که بعد از فارغ‌التحصیل شدن نقشی در اشاعه آن داشتند.
3ـ ایرانیان مهاجر در ممالک عثمانی، هند و مصر از نزدیک شاهد تحولات فکری این جوامع بودند. عده‌ای از اینها تحت تأثیر لیبرالیسم غرب قرار گرفتند، مثل عبدالرحیم طالبوف. او به ظاهر یک روشنفکر علمی بود و باورهای مشروطه‌طلبانه وی با باورهایش سنخیت داشت، او برای حفظ کشور، تطبیق علم و عقل را لازم می‌دانست.
4ـ از طریق مجاهدین قفقاز و حزب مخفی اجتماعیون عامیون، اندیشه سوسیال دموکراسی وارد ایران شد. در این زمان، کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم بیک اثر حاج سید زین‌الدین مراغه‌ای تأثیر زیادی بر اندیشه قانون‌خواهی گذاشت.
5ـ تأثیر دیپلمات‌ها اعم از کسانی که از طرف ایران به ممالک غربی می‌رفتند و آنهایی که از آن ممالک به ایران می‌آمدند بر تحولات مشروطه‌خواهی زیاد بود. مثلاً، مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» از قانون اساسی فرانسه تفسیری ارائه داد که می‌خواست اصول ترقی و تمدن را با قرآن تطبیق دهد، روشی که متفاوت با روش آخوندزاده بود.
6ـ در این میان نقش روحانیت بسیار بالا و برجسته بود، خصوصاً روحانیت روشنفکر با تفاسیر نو از اسلام ساختار نظام سیاسی را تهدید کرد، علی‌الخصوص روابط نزدیکی که بین روحانیت شیعه و مردم وجود داشت، توان بسیج مردم را راستای اهداف مشروطیت آسان‌تر می‌کرد.
7ـ در کنار این عوامل و زمینه‌ها، سلسله رخدادهایی در جهان واقع شد که از نظر روانی، مردم را جهت قیام عمومی علیه استبداد حاکم تحریک و تحریض کرد. از جمله این تحولات می‌توان به پیروزی ژاپن بر روسیه در سال 1905 و جنگ بوئرها در آفریقای جنوبی و تغییرات و تحولاتی که در روابط انگلیسی‌ها و روس‌ها رخ داده بود، اشاره کرد. پیروزی یک کشور مشرق زمین یعنی ژاپن بر روس‌ها به عنوان یک قدرت مهم جهانی و شورش مردم روسیه علیه دولت تزاری به شدت افکار عمومی ایرانیان را تحت تأثیر قرار داد. همچنین مقاومت سرسختانه بوئرها در آفریقای جنوبی علیه انگلیس‌ها اگرچه با شکست بوئرها در سال 1902 به پایان رسید، از لحاظ روانی بر مردم تأثیر زیادی گذاشت.
8ـ از اوایل قرن بیستم، نفوذ انگلستان در ایران کاهش یافته بود و روسیه بر اقتدارش بر ایران افزوده بود. انقلاب 1905 روسیه فشار این دولت را بر ایران کاهش داد و فرصت مناسبی را برای انگلیس‌ها پیش آورد تا با حمایت ضمنی از حرکت ایرانیان برای مشروطه‌خواهی قدرت رقیب خود را در ایران محدود نماید، گرچه در مراحل بعدی عوامل دیگری همچون پیدایش خطر آلمان موجب شد، تا با همکاری دولتین روس و انگلیس، جنبش مشروطه‌خواهی که در مراحل اولیه پیروزی خود بود ناکام شود.
9ـ مردم از طرف روشنفکران خصوصاً روحانیت روشنفکر تشویق شدند تا علیه موضع موجود قیام نمایند، خصوصاً در این زمان ناصرالدین شاه بر اریکه سلطنت تکیه زده بود و به علت ضعف‌های جسمی و روانی توان اداره مملکت را نداشت، این موضوع قدرت مخالفان را افزایش داد. نتیجه این که، مردم و روحانیون دست به تحصن زدند.
به دنبال تحصن علما در شاه عبدالعظیم و حمله سید جمال واعظ به استبداد، خواسته‌های زیر مطرح شد: الف ـ اجرای قوانین اسلامی، ب ـ تأسیس عدالتخانه، ج ـ عزل نوز بلژیکی، د ـ عزل علاءالدوله حاکم مستبد تهران. تحصن دوم هم در قم صورت گرفت و نهایتاً به صدور فرمان مشروطه در جمادی‌الاول 1324 ق. انجامید. اندیشه مشروطه‌خواهی اساس سلطنت را نفی نمی‌کرد، فقط قدرت پادشاه را تهدید می‌کرد. روشنفکران دینی و نوگرایان هر دو حکومت قانونمند را می‌خواستند. آنها همچنین بر ضرورت وجود قانون اساسی اذعان داشتند. پس از برقراری مشروطه و تدوین قانون اساسی، عده‌ای مشغول تهیه قانون انتخابات شدند و در 19 رجب 1324 ق. به امضای شاه رسید، انتخابات تهران فوراً شروع شد و شاه مجلس را در 18 شعبان همان سال افتتاح نمود. انتخاب‌کنندگان به 6 طبقه تقسیم شده بودند: الف ـ شاهزادگان قاجار، ب ـ اعیان و اشراف، ج ـ علما و طلاب د ـ ملاکین و فلاحین، ه ـ تجار و ـ اصناف.
به محض تکمیل انتخابات تهران مجلس افتتاح گردید، چرا که حدس زده می‌شد، انتخابات ولایات طولانی شود، تعداد نمایندگان تهران 60 نفر بود.
پس از برقراری مشروطه تعدادی از سیاست‌بازان بدون آن که اعتقادی به جنبش مشروطیت داشته باشند، خود را در صف آزادی‌خواهان جای دادند، آزادی‌خواهان نیز به علت بی‌تجربگی سیاسی، آنها را در میان خود پذیرفتند، رشته کشورداری را به آنها سپردند. آنها تا جایی به دفاع از مشروطه‌ پای‌بند بودند که منافع آنها در خطر قرار نگیرد.
مشروطیت و آزادی‌خواهی، قدرت مطلق‌العنان دستگاه استبدادی را مقید و محدود کرده بود و این امر برای محمد علی شاه مستبد بسیار ناخوشایند بود. به همین دلیل به منظور برچیدن بساط مشروطه و بازیافت قدرت مطلقه در سال 1326 ق. با مساعدت معنوی دولت تزاری و سکوت انگلیس‌ها و با کمک مستقیم لیاخوف روسی مجلس اول را به توپ بست. پس از به توپ بستن مجلس و شروع استبداد صغیر انجمن‌های ایالتی و ولایتی خصوصاً در تبریز احیا شدند. در تنکابن، اصفهان، رشت، مشهد، بندرعباس، بوشهر و لارستان نیز چنین انجمن‌هایی به وجود آمد. این انجمن‌ها پایگاه حرکت آزادی خواهانه بودند و جنبشی را هدایت کردند که به فتح تهران انجامید.
محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد و عضدالملک، نایب السلطنه احمدشاه شد. مجلس دوم در این زمان با انتخابات مخفی تشکیل گردید. گرایشاتی که در مجلس اول به صورت پراکنده وجود داشت در مجلس دوم در قالب احزاب سیاسی ظهور پیدا کرد. مهم‌ترین حزبی که پیش از دیگران پا به عرصه مبارزات پارلمانی گذاشت و در مجلس دوم به فعالیت علنی و سازمان‌یافته‌تر پرداخت، فرقه دموکرات یا حزب دموکرات بود که همان ادامه اجتماعیون عامیون محسوب می‌شد که اکنون جنبه رسمی و آشکار می‌یافت. حزب سیاسی دیگری که در برابر حزب دموکرات به صورت انفعالی ظهور کرد، حزب اجتماعیون اعتدالیون بود که مرام‌نامه‌اش بسیار مختصر و کلی بود. هر دو فرقه در توجیه مسلک خویش به پیشوایان تفکر سیاسی و سوسیالیستی اروپائیان اقتدا می‌کردند. احزاب کوچک دیگری به نام «اتفاق و ترقی» و «ترقی‌خواهان» به وجود آمدند، یکی دارای جنبه‌های سوسالیستی و دیگری با نظر به مسائل جنوب ایران تشکیل شد. اهمیت اینها از جهت ائتلاف با اعتدالیون بود که اکثریتی را در مقابل دموکرات‌ها به وجود آوردند.
عمر مجلس دوم نیز با اولتیماتوم روس‌ها و نبرد میان دموکرات‌ها و اعتدالی‌ها برای خروج شوستر از ایران در سال 1320 ق. پایان یافت. بی‌اعتنایی مورگان شوستر خزانه‌دار آمریکایی و سامان‌دهنده امور مالی ایران به توازن قدرت در ایران او را به مخالفت با روسیه و وابستگان این دولت کشاند. روسیه واکنشی شدید نشان داد، به ایران اولیتماتوم داد انگلیس هم با روس‌ها همراهی کرد اما مجلس زیربار نمی‌رفت. دولت برای رهایی از مخمصه مجلس را منحل کرد، بدین ترتیب عمر مشروطه‌خواهی ایران به یک معنا خاتمه یافت و دوران موسوم به فترت آغاز شد. پس از تعطیلی مجلس دوم سه سال و اندی ناصرالملک زمامدار مطلق بود و با کمال خشونت با احزاب و مردم رفتار می‌کرد.
مجلس سوم پس از تاج‌گذاری احمدشاه گشایش یافت، یک بار دیگر فعالیت احزاب سیاسی در چارچوب دموکراسی پارلمانی آغاز شد. دموکرات‌ها و اعتدالیون هر دو در این مجلس عضو بودند و در این زمان بود که جنگ جهانی اول شروع شد. به دنبال آن ایران نیز اشغال شد. جنگ جهانی افکار مجلسیان را به دو دسته طرفدار متحدین و طرفدار متفقین تقسیم نمود. تحول دیگری که پس از جنگ جهانی اول به وجود آمد و بر تحولات ایران خصوصاً عملکرد احزاب سیاسی تأثیر گذاشت، وقوع انقلاب اکتبر در روسیه در سال 1917 بود. این واقعه، باعث شد، انگلیسی‌ها از این موقعیت استفاده کردند و با امضای قرارداد 1919 با دولت وثوق مقدمات تسلط خود بر ایران را فراهم ساختند اما این قرارداد با اعتراضات زیادی مواجه شد و ناکام ماند. این قرارداد موجب تشتت در میان احزاب نیز شد. ملک‌الشعرای بهار در این خصوص می‌نویسد: «در این دو سال یک ضربت دیگر هم بر پیکر حزب فرود آمد که مربوط به عقاید افراد راجع به قرارداد 1919 بود و هرج‌ومرج به حد اعلای خود رسیده و حزب دموکرات در مقبره‌ای که خود افرادش کنده بودند، بدون تشییع و تشریفات و بدون کوچک‌ترین و کم‌تریم احترامی دفن گردید». 1 تحول مهم دیگری که در این مقطع صورت گرفت کودتای سوم اسفند 1299 ش. بود. حکومت کودتا در یکی دو روز همه سرجنبانان را دستگیر کرد.
مجلس چهارم پس از رفتن سیدضیاء باز شد و قوام‌السلطنه کابینه را تشکیل داد که سردار سپه وزارت جنگ آن را بر عهده داشت در این مجلس احزاب «اصلاح‌طلب» و «سوسیالیست» از بقایای احزاب پیشین به وجود آمد.
مجلس پنجم از سال 1302 تا سال 1304 ادامه داشت، انتخابات آن در حکومت مستوفی آغاز و در حکومت مشیرالدوله ختم گردید. وزارت جنگ با نفوذ در ایالات از طریق امیرلشگرها انتخابات را فاسد ساخت. در مجلس پنجم علاوه بر سوسیالیست‌ها و اصلاح‌طلبان، نمایندگانی نیز با تمهیدات سردار سپه وارد مجلس شدند. آنها حزب دموکرات مستقل و سپس حزب تجدد را به وجود آوردند که اکثریت مجلس را به دست داشتند. حزب تجدد قصد داشت جمهوریت را از مجلس بگذراند. در این جا بود که بحث اعتبارنامه‌ها پیش کشیده شد و در قضیه اعتبارنامه آقای شیبانی، یکی از افراد تجدد، سیلی محکمی به گوش مدرس زد که عمامه‌اش افتاد. با این حرکت و بروز مخالفت‌های دیگر، نقشه جمهوری خواهی رضاخان نقش بر آب شد. البته نباید از نقش مردم تهران در این خصوص غافل ماند. بدین ترتیب، اکثریت مجلس متزلزل شد و تجدد در اقلیت قرار گرفت و به همین دلیل سردار سپه که از جمهوریت مأیوس شده بود به قهر به بومهن رفت. مسأله مهم دیگری که با این حرکت، مخالف بود، ولی جناح اکثریت مرکب از تجددها و سوسیالیست‌ها، افرادی مثل تیمورتاش و فیروز از خلع قاجاریه حمایت می‌کردند، تا سرحد توطئه و خونریزی و تهدید و ارعاب کار را پیش بردند، جراید اقلیت را تعطیل کردند، سرانجام راه را برای تغییر سلطنت آماده کردند.

عبرت اول:
عمده‌ی بار حرکت‌های انقلابی و شبه‌انقلابی بر دوش توده مردم است. مسلماً غنای فکری یا فرهنگی و اجتماعی این بخش عظیم از جامعه نقش مستقیم در شکست یا موفقیت این حرکت‌ها دارد. ما در این جا با بررسی ویژگی‌های فکری مردم ایران در طول تاریخ خود و مروری بر فرهنگ سیاسی ایرانیان، نقش ناآگاهی و عدم خودآگاهی توده مردم را در شکست مشروطه تشریح و تبیین خواهیم کرد.
زمزمه‌های مشروطیت و حکومت قانون در تهران و شهرهای بزرگ در حالی به راه افتاده که بیش از 90% مردم ایران بی‌سواد بودند. تا پیش از برقراری مشروطه الفاظی چون قانون، احزاب سیاسی و ... برای جامعه بی‌سواد ایران الفاظی ناشنیده بود، لذا اندیشه‌ای به نام قانون‌خواهی نیز که در میان آنها وجود داشت، نه تنها عامه و توده بی‌سواد، بلکه اقلیت باسواد آن زمان نیز با چنین اندیشه‌ای بیگانه بود. مشروطیت در ایران برقرار شد، اما تصوری که عامه مردم از دولت و جکومت و حکومت در ذهن خود داشتند و نگرششان نسبت به موقعیت و وضعیت خود در برابر آنها همان بود که جامعه ایران از قرن‌ها پیش با آن زیسته بود. در عهد مشروطه به علت عدم رشد و بلوغ سیاسی لازم، ایده مشارکت تنها برای بخش کوچکی از مردم حیاتی تلقی می‌شد و اکثریت مردم هنوز اعتقادی به مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها نداشتند. فرهنگ سیاسی هم هنوز سرشار از مضامین مذهبی، ملی و اسطوره‌ای بوده است. در تاریخ ایران برای قدرت شاهان مبدأ الهی تصور می‌شده است و اصلاً حاکمیت مردم مطرح نبوده است. اندیشه فره ایزدی که در ایران باستان حاکم بود، حکایت از این می‌کرد که نور الهی در قلب سلطان دمیده، شخصیت ممتازی به او داده و وی را صاحب قدرت مطلق کرده است.
در ایران پیش از اسلام خصوصاً دوره ساسانیان بی‌عدالتی و ظلم و تعدی به حقوق مردم بسیار زیاد بود. به همین دلیل ورود اسلام را پذیرفتند، اما فساد بی‌عدالتی و استبداد در لباس‌های نوین چون خلافت در دوره اسلامی نیز تداوم یافت. توجیهات فکری هر زمانه‌ای پایه‌های فکری مشروعیت استبداد را فراهم می‌ساخت، گرچه غالب‌های مشروعیت‌دهنده در طول تاریخ تغییر می‌کرد، اما همگی توجیه‌کننده یک نوع حکومت، آن هم پادشاه محوری و استبداد سیاسی بوده است. گاه گاه حرکت‌هایی از جانب مردم در مخالفت با وضع موجود صورت می‌گرفته است که اغلب با شکست مواجه می‌شد. جو حاکم بر روابط سیاسی در سیستم سیاسی مملو از خشونت، تفرقه، کینه و عدم همکاری بوده است. ثانیاً، به جای منطق و عقل‌گرایی، احساسات و تعصب بر افکار مردم سایه افکنده بود و به همین دلیل در برابر هر گونه اندیشه بدیع و نو که به نحوی از انحاء با اندیشه حاکم همخوانی نداشت، مخالفت نشان داده می‌شد. با اندکی تسامح می‌توان گفت هر اندازه تربیت اجتماعی و اخلاقی و آگاهی عمومی جامعه پایین باشد کاربرد زور در آن جامعه بیشتر است. در سیتسم‌های سیاسی ایران در طول تاریخ به جای مکالمه، گفت‌وگو و مفاهمه و استدلال، توده و نخبگان سیاسی از قوه قهریه و خشونت برای ابراز نظرات خویش استفاده می‌کردند، این امر سیستم استبدادی را تسهیل و تشدید می‌کرد. از طرف دیگر احساس ضعف در مقابل قدرت بی‌امان استبداد، موجب نگرش‌ها خاصی نسبت به قدرت و حکومت می‌شد، یعنی اوضاع بی‌ثبات و تجاوزهای مداوم قدرتمندان به زیردستان نوعی تقدیرگرایی را در توده مردم به وجود آورده بود.
حکومت‌های اقتدارگرا نیز چنین استبداد را تا اعماق جان‌های یکایک افراد تسری داد و به آن مشروعیت بخشید. مردم ایران در مقابل حاکمان خودسر، متواضع بودند و هرگز به خود چنین حقی را نمی‌دادند که سوال کنند، سهمشان از حکومت چیست. از طرف دیگر مردم به چشم دیده بودند که حکومت‌هایی که قدرت را در دست داشته‌اند و مدتی بر مردم جفا کرده‌اند ولی با رفتن آنها چیزی که عاید ملت می‌شد یا هرج‌ومرج بود که ضرر آن بیش از ضرر استبداد بود و یا اینکه حکومت جبار دیگری روی کار می‌آمد که تفاوتی با قبل نداشت به جز اینکه هزینه‌ای را متقبل شده بودند. شورش علیه نظام نفعی برای مردم نداشت جز اینکه سابقه خود را خراب می‌کردند و به همین دلیل تلون مزاج از خصوصیات مردم شد. روزنامه شفق در سال 1311 ش. می‌نویسد: «مردم ایران به هر مزاجی مثل خاکشیر می‌سازند و در مقابل هر باری تسلیم می‌شوند.»
انقلاب مشروطه با به چالش کشیدن تفکرات و اندیشه‌های قدیمی، تعقل، همزیستی، تساهل و مدارا را به ارمغان آورد، در مشروطه، الگوی مشروعیت مدنی، پایه‌های الگوهای دیگر مشروعیت را سست کرد اما نتوانست ریشه‌های خود را در اذهان مردم ایران بگستراند و نهایتاً هم توسط الگوهای قبلی از بین رفت. عینیت این موضوع نیز در روی کار آمدن رضاخان قابل مشاهده است. استبداد با ریشه‌های عمیق خود در فکر و عمل ایرانیان بار دیگر با استقبال گروه‌ها و نیروهای سیاسی مواجه شد. مشروطه خیزشی بود برای مشارکت سیاسی مردم با یک موفقیت نسبی که سرانجام هم نتوانست کامیابی لازم را به دست آورد. گرچه تحولات سیاسی نیم‌بندی در ایران صورت گرفته بود اما هنوز توده مردم بی‌سواد بودند، هنوز آن فرهنگ خرد ستیز ظلم‌پذیر و خرافات از ذهن مردم دور نشده بود. آنها با عقل و خرد و منطق هنوز بیگانه بودند به جز اندکی از کسانی که به نحوی به خارج از کشور رفته و یا تحولات کشورهای دیگر را دیده بودند. توده مردم در همان وضع سابق و با همان افکار و عقاید قرن‌های پیش زندگی می‌کردند و این وضع دهشتبار خود را کاملاً طبیعی می‌پنداشتند.
در انقلاب مشروطه ایران قرار شد که قانون حاکم باشد و این در حالی بود که بیش از هشتاد درصد جمعیت مملکت که ساکن روستاها بودند، اطلاعی از این نوع تغییرات به نحو صحیحی نداشتند و اکثر مردم شهر هم نمی‌دانستند مشروطه چیست و حکومت قانون و پارلمان یعنی چه. آنها فقط به دنبال رهبران حرکت می‌کردند و بی‌آنکه بدانند چه می‌خواهند.2 اکثر مردم نمی‌دانستند چنین حکومتی با چه ساز و کارهایی کار می‌کند و آنها در این حکومت چه باید بکنند، مجلس را هم طبیعتاً افراد ناآگاه تشکیل می‌دادند که در مواقع حساس که رشته کارها از دست دربار خارج می‌شد از موقعیت استفاده نمی‌کردند. احمد کسروی یکی از دلایل شکست مشروطه را ناآگاهی توده و پراکندگی ایرانیان می‌داند. او مدعی است مردم در نظام مشروطه وظیفه سنگینی بر عهده دارند پیمانی بین آنها وجود دارد که شریک سود و زیان و شادی و غم یکدیگر باشند و کشور خویش را حفظ کنند. او مدعی است در بین توده مردم شایستگی لازم برای زندگی در نظام مشروطه وجود نداشت. 3 ناصرالملک در نامه مفصلی به سید محمد طباطبایی در آغاز جنبش نوشته بود که عدم آمادگی ایرانیان مانعی بزرگ در سر راه آزادی‌خواهان است. یحیی دولت‌آبادی در توصیف روز افتتاح مجلس شورای ملی که در مدرسه نظام آن روز برپا بوده است، می‌نویسد: «صحن مدرسه نظامی پر است از تجار و کسبه و مردم تماشاچی، در این مجلس شعفی در مردم دیده می‌شود که هرگز دیده نشده و هیچ کس باور نکرده در مملکت ایران به این زودی بشود این اقدامات را نمود اما به غیر از معدودی که می‌دانند چه می‌کنند و مقصود چیست دیگران نمی‌دانند چه خبر است. اسم مجلسی می‌شنوند حرف مشروطه و قانون اساسی به گوششان می‌خورد اما قانون یعنی چه؟ مجلس کدام است؟ مشروطه چیست؟ نمی‌دانند کسبه تصور می‌کنند مجلس برای نرخ ارزاق تشکیل می‌شود».4
مردم ایران عمدتاً تحت فشارهای داخلی از طرف حکام و برای رهایی از این سختی‌ها و نه از روی آگاهی به مشروطه‌خواهی روی آوردند به همین دلیل وقتی که محمد علی شاه دو سال بعد از صدور فرمان مشروطیت مجلس را به توپ بست بسیاری از همان مردم مشروطه‌خواه دشمن مشروطه شدند و مجلس را غارت کردند اینها همه از روی جهل و نادانی مردم بوده است به نحوی که ما شاهد هستیم که مردم با قدرت‌یابی مجدد مشروطه‌چیان و ضعف محمدعلی شاه، باز هم مشروطه‌خواه شدند و صدای زنده باد مشروطه را بلند کردند. در یک کلام مشروطیت حاصل رشد اندیشه توده مردم نبود اگر مشروطیت با زیربنای فرهنگی و آگاهی مناسب مردم همراه می‌شد، قطعاً دوام و بقای بیشتری می‌یافت.

عبرت دوم:
هم زمان با ارتباط ایران با جوامع غربی، اعزام محصل به خارج و تأسیس مؤسسات جدید آموزشی در ایران و نهایتاً هم‌زمان با ورود تفکرات جدید غربی به ایران، نخستین گروه‌های روشنفکری در ایران به وجود آمدند. این گروه‌ها که عمدتاً در دوره ناصری ظهور یافته بودند به علت خفقان حاکم بر کشور توان تحرک سیاسی چندانی نداشتند به همین دلیل اکثر مجامع روشنفکری آن زمان به صورت مخفی بود. همزمان با فراهم شدن مقدمات حرکت مشروطه‌خواهی، فضای بازتری برای فعالیت روشنفکران فراهم شد و از طرف آنها اندیشه‌هایی جدید در راستای تحقق مشروطیت ابراز شد، آنها در راه موفقیت انقلاب مشروطه کمک‌های زیادی نمودند.
انقلاب مشروطه در سال 1285 ش. به پیروزی رسید، اما این انقلاب نتوانست دوام زیادی بیاورد، یکی از دلایل شکست این جنبش، ویژگی‌های روشنفکران این مقطع بود. روشنفکران گرچه با افکار جدیدی پا به عرصه حیات سیاسی گذاشته بودند، ولی به علت پایگاه فرهنگی آنها، رگه‌های فرهنگی سنتی در آن دیده می‌شد و این امر در کنار دیگر ویژگی‌های منفی آنها، در ناکامی اندیشه‌های نو آنها و نهایتاً انقلاب مشروطه و لوازم و ساز و کارهای آن تأثیر داشت. فقدان ویژگی‌های فوق در روشنفکر ایرانی مقطع مشروطه، به نحوی در شکست مشروطه‌خواهی و صعود رضاخان به سلطنت تأثیر شگرفی داشت. در این جا به بررسی ویژگی‌های روشنفکر ایرانی این مقطع می‌پردازیم و نشان خواهیم داد که فقدان پارامترهای فوق چگونه در ناکامی نهضت‌ مشروطه‌خواهی تأثیر داشت.
یکی از تفاوت‌های بنیادی روشنفکر با دیگر افراد جامعه این است که روشنفکر در یک طبقه خاصی قرار نمی‌گیرد بلکه طیف روشنفکران خود طبقه خاصی را تشکیل می‌دهند و به یک معنا موقعیت فراطبقاتی دارند. احساسات و علایق یک روشنفکر به یک طبقه خاص وابسته نیست بلکه وی دغدغه کل جامعه را دارد و به منافع کل جامعه می‌نگرد. افق دید یک روشنفکر از یک طبقه خاص فراتر می‌رود و منافع ملی را در نظر می‌گیرد به همین دلیل است که وی در خود احساس یک رسالت اجتماعی می‌کند و تلاش می‌کند تا جامعه خود را از افکار و پندارهای غلط برهاند، ایده‌های صحیح را به جای آن بنشاند او که از عقب‌ماندگی جامعه خود به شدت شرمسار و غمگین است می‌کوشد تا از کوتاه‌ترین مسیر و کوتاه‌ترین زمان مسیر ترقی و تولی جامعه را به آن نشان دهد، به همین دلیل است که اکثر روشنفکران آرمان‌گرا می‌شوند.
روشنفکر ایرانی که اکثریت قریب به اتفاق آنها تحصیل‌کرده خارج از کشور بودند و به یک معنا خارج‌دیده بودند با مشاهده پیشرفت تمدن غرب به حیرت افتادند و تصمیم گرفتند ایران را به پای کشورهای غربی برسانند. آنها با مشاهده پیشرفت و تمدن غرب و اندیشه‌ای متفاوت با آن چیزی که در کشور خودشان وجود داشت، یافتند. آنها با دو فرهنگ ظاهراً متضاد مواجه بودند از یک طرف فرهنگ پیش‌رونده‌ی غرب که تمدن غربی حاصل آن بود و از طرف دیگر فرهنگ ایستا و ارتجاعی ایران. جلوه‌های تمدن غرب روشنفکر ایران را جذب خود کرده بود. روشنفکر ایرانی علل عقب‌ماندگی کشورشان را در فرهنگ و اندیشه حاکم در آن کشور یافتند. اغلب، معتقد شدند برای رسیدن به پیشرفت و تمدن و فرهنگ، باید به یک معنا غربی شد و اندیشه‌های پوسیده و کهن ایران را کنار گذاشت. اما روشنفکر ایرانی نمی‌اندیشد که آیا با رفتن فرهنگ سنتی و یا کم‌رنگ شدن آن، فرهنگ نوین و ساز و کارهای آن تا چه حد می‌تواند بر بستر فرهنگی ایران قابل دوام باشد.
ضعف عمده روشنفکری ایران این بود که عمدتاً نسخه غربی را کپی‌برداری می‌کرد و بدون داشتن درک صحیح از جامعه ایران و بدون مطالعه عمیق در اطراف قضیه، آن را به خود جامعه ایران می‌داد. مثال بارز آن رواج اندیشه‌های سوسیالیستی در جامعه‌ای بود که هنوز شاید هیچ جلوه‌ای از سرمایه‌داری و بورژوازی را در خود نمی‌دید. آنها بیشتر به فکر تقلید از افکار غربی بودند بدون آنکه در نظر داشته باشند که آن افکار نو را با توجه به سنت‌های جامعه خودی، بومی سازند. البته ناگفته نماند وجود مشکلاتی در ایران در خصوص امر توسعه آموزش، دست‌یابی به این هدف را مشکل می‌ساخت، از طرف دیگر، اندیشه‌های جدید (ملکم خان، زین‌العابدین مراغه‌ای، میرزا آقاخان کرمانی، طالبوف و...) نیز آگاهی کاملی نسبت به اندیشه‌های نو نداشتند. آنها هنوز نتوانسته بودند اندیشه‌های غرب را برای خود به خوبی هضم نمایند. در واقع آنها از این اندیشه‌های نو به شکل ابزارگرایانه استفاده می‌کردند. البته باز باید اشاره کرد که یکی از علل ارعاب و شتاب‌زدگی روشنفکران ایران در این بود که مشکلات عدیده جامعه ایران جدی و آنی بود. در یک چنین وضعیتی، تقلید مناسب‌ترین روش شاید برای آنها به شمار می‌رفت. در واقع آنها فراغت کافی را برای حلاجی فکری اندیشه‌های نو نداشتند و شاید به یک معنا، دغدغه آن را هم به طور جدی نداشتند.5
روشنفکران وظیفه آگاه کردن مردم را بر عهده داشتند، آنها وظیفه داشتند، با درک صحیح و جامع از اندیشه‌های غربی و نو مردم را با معنی درست مشروطه آشنا سازند، اما دانش و آگاهی خود روشنفکران هم از غرب سطحی و اندک بود. آنها گاهی حرف «میهن‌پرستی» را پیش می‌کشیدند. زمانی سخن از «پیشرفت» به میان می‌آوردند، مواقعی مردم را به «جانفشانی» در راه کشور و «همدستی» با یکدیگر دعوت می‌کردند، ولی آنها معانی نهفته در این واژه‌ها را نمی‌شکافتند. 6 به علاوه روشنفکران به جای بهره‌گیری از عناصر پویا و سازنده اندیشه غرب، نقش دلال انتقال عقاید و نظام ارزش و هنجارهای غیر بومی و بیگانه را ایفا می‌کردند، در حالی که رسالت روشنفکر در جهت ایفای رسالت خود، باید از زندگی اجتماعی خود و از زمان خود ابزارهای لازم را به دست آورد. به بیان دیگر، رسالت روشنفکر ایجاد آگاهی در مردم و تقویت ایمان جوشان و مشترک در آنان و تعیین ایده‌آل در زندگی انسان عصر خود است، اما روشنفکر ایرانی این مقطع فاقد ویژگی‌های فوق بود. مثلاً میرزا آقا خان کرمانی از جمله متفکرانی بود که از «سنت» به تمام معنا دست شست و آن را به باد انتقاد ویرانگر گرفت، کل و جزء آن را نفی کرد. او در زمینه برپا ساختن جامعه‌ای مدرن به مدینه فاضله فرهنگی نظر دارد و با تکیه بر ناسیونالیسم گذشته‌گرا و ایدئولوژی عصر روشنفکری و تا حدودی دمکراسی اجتماعی مورد نظر سوسیالیست‌ها در پی بنا نهادن جامعه نوینی در ایران بود. 7
در این بین روشنفکرانی نیز وجود داشتند، که خواهان انطباق فرهنگ نوین با فرهنگ سنتی و تلفیق آن دو با هم بودند، ولی در عمل این چالش کمتر با موفقیت قرین شد. نه در غرب به درستی شناخته شد و اندیشه‌هایش مورد بررسی دقیق و تحلیل نقادانه قرار گرفت و نه جامعه ایرانی. حتی برداشت‌های متفاوت روشنفکران از فرهنگ سیاسی ایران و فرهنگ غرب زمینه‌ساز اختلاف بین آنها شد. روشنفکران تحصیل‌کرده غرب هم در خصوص اندیشه‌های نو غربی با هم اختلاف‌نظر داشتند. به دلیل وجود زمینه‌های فرهنگی سنتی و وجود جو خشونت و خشونت‌گرایی و خودخواهی و خودمحوری این اختلاف‌ها در مصادیق بسیار بد و زشتی تجلی می‌یافت. روشنفکران به عنوان ایدئولوگ‌های فکری نهضت مشروطیت از علمای دینی و نردبان دینی برای نیل به مشروطه بهره جستند، اما این راه‌کارها دیری طول نکشید و در جریان‌های بعدی روشنفکران مرحله به مرحله در صدد حذف دین و رهبران دینی از نهضت شدند. مثلاً، پس از مهاجرت کبری، مظفرالدین شاه با تشکیل مجلس شورای اسلامی موافقت کرد اما بر اثر پافشاری متحصنان باغ سفارت بریتانیا که از حمایت روشنفکران بهره‌مند بودند لفظ مجلس شورای اسلامی به مجلس شورای ملی تغییر یافت. یا مثلاً، در مرحله تدوین قانون اساسی روشنفکران تلاش می‌کردند با تدوین یک قانون اساسی مبتنی بر تفکیک قوا، نفوذ دین و رهبران دینی را به حداقل برسانند. مباحثه تقی‌زاده و بهبهانی بر سر «برابری» مؤید این مطلب است. رهبران جنبش مشروطه در تبریز نیز از بسط مشروطه و دموکراتیک کردن هر چه بیشتر آن سخن می‌گفتند. مجاهدین تبریز احتمالاً به راهنمایی مرکز غیبی، میرزا حسن مجتهد را از شهر بیرون کردند و این امر باعث شد تا علمای شهر از حمایت مشروطه دست بردارند. روزنامه‌نگاران نیز به عنوان بخشی از روشنفکران جامعه به ترویج آگاهی سیاسی در جامعه مشروطیت نمی‌پرداختند. از این رو، کسروی به روشنفکران این مقطع می‌تازد و در این خصوص می‌نویسد: «طبقه عوام درس نخوانده از آزمایش‌های بزرگ تاریخی سربلند بیرون آمد در صورتی که اکثر افراد درس خوانده جز روسیاهی به بار نیاوردند». 8
هنگامی که حرکت مشروطه شروع شد کسانی از درس‌خواندگان خود را جلو انداختند، جوش و خروش‌ها نشان دادند، اما همین که روز نبرد فرارسید، پنهان شدند و خود را به دریا یا بیگانگان نزدیک کردند، در بین علمای دینی نیز راجع به مشروطه اختلاف‌نظر به وجود آمد. در پایتخت اولین مخالفان روحانی مشروطه از میان علمایی ظاهر شد که از لحاظ علمی در مرتبه پایینی قرار داشتند.
بسیاری از علما مفهوم درستی از مشروطه در ذهن نداشتند و به عقیده کسروی پیدایش نیروهای جدید اجتماعی با دید عرفی به علما نشان داد که مشروطیت، حکومت و نظامی نیست که می‌پنداشتند. به همین دلیل بسیاری از روحانیون از حمایت مشروطه دست برداشتند. حکومت مشروطه بسیاری از زمینه‌های نفوذ سنتی علما از جمله‌ در مسائل قضا و اجرای حدود اسلامی می‌کاست. شیخ فضل‌الله نوری از عمده مخالفین مشروطه شناخته شد. به این دلیل که احساس می‌کرد شریعت در مقابل اصول عرفی در حال رنگ باختن است، او خوهان مشروطه مشروعه بود. محمدعلی شاه و امین‌السلطان با مستمسک قرار دادن مشروعه، مجلس اول را به توپ بستند. شاه از فکر شیخ فضل الله در رساله تذکره الفائل و ارشاد الجاهل ابزار فکری کارآمد، برای مقابله با مشروطه یافت. ولی این دو، هرگز در یک جناح قرار نگرفتند. در آخرین ماه‌های استبداد صغیر علمای مشروطه‌خواه نیز با انتشار رساله تنبیه الامه و تنزیه المله به دفاع از اصول خویش پرداختند. این رساله به قلم آیت‌الله نائینی بود و تنها رساله مدرن و منظم در دفاع از دموکراسی پارلمانی به حکم یک مجتهد شیعی بود. برخورد مشروطه مشروعه، صرفاً یک تضارب عقیدتی نبود، بلکه در عرصه عمل نیز کشیده شد و با خشونت درآمیخت. در خلال مبارزه چند ساله، خون پیروان و معتقدان هر دو گروه و اندیشه را بر زمین ریخت. شیخ‌ فضل الله، میرزا مصطفی آشتیانی، ثقه الاسلام و بهبهانی از جمله قربانیان این اختلاف بودند.
عدم وجود ارتباط صحیح و همدلی متقابل نیز میان توده‌ها و روشنفکران یکی دیگر از عواملی بود که در شکست مشروطه نقش داشت. روشنفکر ایرانی نقش واسطه ایفا می‌کرد و وظیفه انتقال افکار غربی را به کشور نداشت، آنها خود را از ملت جدا می‌دانستند و به همین دلیل ارتباط صحیحی با ملت نداشتند، این در حالی است که وظیفه روشنفکر تجدید سنت‌هایی بومی و بارور کردن آن و ایجاد آگاهی در مردم و تقویت ایمان جوشان و مشترک در آنان و تعیین ایده‌آل در زندگی سیاسی و اجتماعی است. 9 یکی از ویژگی‌های جامعه صنعتی و پیشرفته این است که در سنت اجتماعی غرب، تحصیل‌کردگان و روشنفکران با توده مردم نوعی تفاهم و اشتراک بینش دارند و یکدیگر را خوب می‌شناسند و دولتمردان و نخبگان علمی جامعه نیز در افت و خیزهای سیاسی، اجتماعی، آراء مخالف را در جوی از وفاق تحمل می‌کنند، شاید از عوامل پیشرفت غرب از رنسانس به این طرف، همان است که روشنفکر غربی به مسوولیت خویش واقف است و خود را متعلق به جامعه می‌پندراد و هدف مشترکشان چیزی جز اعتلای جامعه و ملت نیست، اما در جامعه ما همان طوری که گذشت، این ارتباط و همدلی متقابل میان توده مردم و قشر روشنفکر وجود نداشت.
روشنفکران ایرانی که عمدتاً لیبرالیسم، سکولاریسم، ترقی‌خواهی و نوعی سوسیالیسم بودند، افکار خود را در قالب عبارات و واژه‌های مکاتب وابسته آن مطرح می‌کردند، این امر برای توده قابل فهم و هضم نبود و با فرهنگ سنتی ایرانیان هم‌خونی نداشت. یکی از دلایلی که باعث شد روشنفکران، اندیشه‌های خود را در قالب مضامین اسلامی مطرح کنند، این بود که توده حرف آنها را درک کند. البته همه تقصرها هم نباید به گردن روشنفکران بیفتد، چراکه ناآگاهی و بی‌سوادی توده مردم نیز عاملی بود که آنها نتواند افکار روشنفکران را درک کنند. فاصله زیاد مردم از کاروان تمدن و ترقی، خو گرفتن به فرهنگ استبدادی، بی‌سوادی 90% جامعه ایران در آستانه مشروطه از عوامل فاصله ‌انداز بین روشنفکران و توده مردم بودند. مردم بی‌سواد توسط اعیان و اشراف تشویق می‌شدند، تا در انتخابات به عناصر واپس‌گرایی رأی دهند.
به هر روی، فقدان سه ویژگی فوق در روشنفکران دوره مشروطه یکی از عوامل اصلی ناکامی مشروطه بود. در یک کلام، روشنفکر ایرانی دوره مشروطه از جامعه خود به خوبی آگاه نبود، اندیشه‌ها و تفکرات غربی را به خوبی درک نکرده بود و توان هضم آن را نداشت، ارتباط صحیحی با توده جامعه خود نداشت، خودمحور و تک‌محور بود و با دیگر روشنفکران اختلافات شدیدی داشت، همه اینها دست به دست هم داده تا مشروطه، به اهداف خود دست نیابد.

عبرت سوم
داشتن مبانی مشروعیتی قوی از طرف یک نظام سیاسی موجب اطاعت بیشتر مردم از آن حکومت و تثبیت پایه‌های آن نظام می‌شود.
اندیشه «فره ایزدی» در ایران، کهن‌ترین اندیشه‌ای بود که پایه‌های مشروعیت نظام را فراهم می‌ساخت. این اندیشه قدرت مطلق را به شخص پادشاه تفویض می‌کرد با چنین اختیارات گسترده‌ای بود که شاه تمام ظلم‌ها و تعدیات، هتک جان و مال و نوامیس شهروندان را توجیه می‌نمود، مردم هم براساس این فکر و اندیشه از پادشاه خود اطاعت می‌کردند تا آنکه آنقدر فشار بی‌عدالتی‌ها در ایران زیاد شده که مردم با رغبت به ندای عدالت‌طلبانه اسلام پاسخ مثبت دادند. در دوره ایران بعد از اسلام نیز عدالت جایگاه خود را کسب نکرد، استبداد همچنان در ایران تداوم یافت. متفکران و اندیشمندان اسلامی نیز (برخی از آنها) در تقویت این ساختار نقش مهمی ایفا کردند افرادی مثل فخرالدین رازی که بد گفتن به پادشاه ظالم را حرام می‌دانست، چراکه به نظر او هر چند پادشاه ظالم هم باشد خیری که از او حاصل می‌شود بیشتر از شری است که از فقدان او حاصل می‌شود. یا نجم‌الدین رازی که سلطنت را جانشین خداوند و نتیجه پیامبر می‌دانست و به نظر او سلطنت از پیامبری هم برتر بود. یا فردی مثل خواجه نظام‌الملک در نزدیک کردن بین فرهنگ فره ایزدی و پادشاهان نالایق سلجوقی کوشید.
در چنین جامعه‌ای قطعاً دولت برخاسته از جامعه نبود، بلکه برتر از جامعه بود. همه حقوق را در اختیار داشت، طبق نظر خود هر میزان از آن را به کسی که می‌خواست، می‌داد. قانونی هم وجود نداشت و اوامر دولت استبدادی که خودسرانه صادر می‌شد، در حکم قانون بود، هرگاه هم می‌خواست آن را در راستای منافع خودش تغییر می‌داد. این یک نمایی کلی از سیاست و حکومت در ایران مشروطه بود در جریان مشروطه‌خواهی این اندیشه به چالش کشیده شد و مشروعیت مدنی مطرح شد، یعنی مبانی اطاعت، توافق و رضایت گردید، اما حامیان اندیشه سنتی در مقابل این اندیشه مقاومت کردند. در اندیشه سیاسی جدید نخبگان، باید به آراء مردم، آزادی گروه‌ها، قانون و احزاب سیاسی احترام می‌گذاشتند، اما در طول دوران مشروطه فرهنگ سیاسی سنتی بر فرهنگ سیاسی جدید غلبه یافت و نخبگان سیاسی تلاش کردند که با حربه‌های مختلف از توزیع قدرت سیاسی بین گروه‌ها جلوگیری نمایند. براساس فرهنگ سیاسی جدید، شاه باید مجلس را محترم می‌شمرد و در چارچوب قانون اساسی به فعالیت می‌پرداخت اما، غلبه فرهنگ سیاسی سنتی بر نخبگان و شاید عدم نفوذ فرهنگ سیاسی جدید در اندیشه نخبگان، باعث شد تا محمدعلی شاه مجلس را با کمک روس‌ها به توپ ببندد. در انقلاب مشروطه روحانیون بر ضد سلاطین وقت و استبداد و مفاسد آنها و درباریانشان و همچنین در مقابل نفوذ اجنبی‌ها قیام کردند. اما پس از پیروزی انقلاب میان آنها اختلاف افتاد. استبداد با بهره‌گیری از این اختلاف و با تمسک قرار دادن رأی شیخ‌فضل الله در خصوص مشروطه، به نام دفاع از دین اسلام، مجلس را به توپ بست.
نخبگان سیاسی حاکم بر ایران در دوره‌ی مشروطه تحت تأثیر فرهنگ سیاسی سنتی و تحت تأثیر پدر سالاری‌های خانواده‌های ایرانی، اطاعت محض و بی‌چون و چرا را از توده مردم می‌خواستند. آنها خواستار رابطه مرید و مرادی بودند. هیأت حاکمه به جای ترویج فرهنگ عقلانیت و تفکر در میان مردم آنها را به فرهنگ کایزمایی و عاطفی رهنمون می‌ساخت. نخبگان سیاسی ایران همچنین تحت تأثیر فرهنگ سیاسی سنتی به آراء مردم احترام نمی‌گذاشتند و به یک معنا در انتخابات دست می‌بردند. یعنی در مقطع مشروطه علی‌رغم نفوذ اندیشه‌های جدید در افکار ایرانیان، نخبگان سیاسی ایران هنوز هم عادت نکرده بودند که باید به آراء مردم احترام گذاشت. مثلاً در انتخابات مجلس پنجم رضاخان با کمک و فشار ارتش و حکومت‌های نظامی تعدادی از دست‌نشاندگان خود را از مجلس بیرون آورد. در واقع مجلس پنجم که مجلس خلع قاجاریه نام گرفت با دخالت بسیار زیاد سردار سپه در راستای اجرای سیاست جمهوری‌خواهی در مجلس، مخدوش شد. مرحوم ملک‌الشعرای بهار در این زمینه می‌نویسد: «مجلس چهارم یکی از مجالس خوب ایران بود انتخابات مجلس چهارم ظرف سه چهار سال تکمیل شد و قسمت عمده‌اش در دوره زمامداری وثوق‌الدوله جریان یافت و شک نداریم درتمام مدت مورد نظر دولت و اولیای امور در انتخابات دخالت داشته است اما اگر بخواهیم حقیقت را گفته باشیم باید اذعان نمائیم، این معنی در مجلس اول، دوم، سوم و سایر ادوار نیز معمول بوده است».10 در خصوص تمایل دولت ایران به مطلقه شدن قدرت همین بس که پس از تعطیلی مجلس دوم به خاطر اولتیماتوم روس‌ها ناصرالملک انتخابات را تا سه سال تجدید نکرد. بد نیست در خصوص بی‌قانونی و عدم احترام نخبگان سیاسی به قانون هم به یک جمله از بهار اشاره نمائیم او می‌نویسد: «در مجلس چهارم روزی مرحوم حاج آقا شیرازی، نطق داغی ایراد کرد مبنی بر اینکه باید رئیس الوزراءهایی که در ایام فترت خلاف قانون اساسی کارهایی کرده‌اند، محاکمه شوند. مشیرالدوله بی‌نهایت ناراحت شد و ضمن انتقاداتی از مجلس گفت: من قانون اساسی را برای مجلس می‌خواهم نه مملکت را برای قانون اساسی و هرگاه پای صلاح مملکت در میان باشد، من قانون اساسی را زیر پا لگد می‌کنم». 11
به همین دلیل خوی قدرت‌طلبی بسیاری از درباریان بدون آنکه اعتقادی به مشروطه داشته باشند خود را در بین آزادی‌خواهان قرار دادند و رشته کشورداری را به دست گرفتند. با حرکت مجاهدین در تبریز و پیروزی آنها در مرحله نخست جنگ و مقاومت، آنها در صدد بر آمدند با مشروطه‌خواهان پیوند بخورند. افرادی مثل آصف‌الدوله و خانواده قوام‌الملک در شیراز، ایالتی برپا کردند، سیف‌الدوله حاکم خوزستان و شیخ خزعل، مواضع مشروطه‌خواهی نشان دادند. سعدالدوله از اعضای باغ شاه به میانجی‌گری شاه و آزادی‌خواهان برخاست.
هنگامی که تهران به دست نیروهای مشروطه‌خواه افتاد، بسیاری از وزیران و اعضای کمیسیون فوق‌العاده از ملازمان باغ شاه بودند و بسیاری از حکومت‌گران پیشین در ادارات دولتی دیده می‌شدند، تعدادی از آنها در مجلس بودند و کم کم رشته کارها را به دست گرفتند. ناصرالملک نائب السلطنه، سپهدار تنکابنی رئیس الوزارء، فرمانفرما وزیر عدلیه، در نخستین دولت پس از فتح تهران، مخبرالسطلنه والی آذربایجان، عین‌الدوله وزیر داخله در دولت مستوفی الممالک، علاءالسلطنه، مشیرالدوله، موتمن الملک و مستوفی الممالک از این قماش بودند. تهران به دست آزادی‌خواهانی چون ستارخان، فتح شد. ولی حکومت به دست دیگران افتاد و میوه‌ها را دیگران چیدند. انسجام اجتماعی حکومت‌گران و حمایت دول روس و انگلیس در تداوم نقش آنها ضرورت مهمی را داشت.
به طور کلی در مشروطیت ایران، تغییر گروه حکومت‌گر ناچیز بود، ترغیب گروه حاکم در مجالس اول و دوم تغییر بنیادی نیافت. گروه حکومت‌گر به این دلیل در رأس امور اجرایی باقی مانده که طبقه حاکم متشکل از اشراف، اعیان و زمین‌داران بزرگ قدرت سیاسی را همچنان حفظ کرد.12 پس ملاحظه شد که عادت کردن نخبگان سیاسی ایران به شیوه‌های استبدادی حکومت و نفوذ ضد انقلاب و فرصت‌طلب در حرکت مشروطه در شکست آن نقش مهمی داشت.

عبرت چهارم
احزاب سیاسی از متن یک جامعه برمی‌خیزند و غالباً ویژگی‌های عمومی جامعه خود را دارا هستند. احزابی نیز که در ایران به وجود آمدند در همان فضای فرهنگی حاکم بر جامعه رشد کرده بودند و بسیاری از ویژگی‌های آن فرهنگ در سرلوحه رفتار آنها قرار گرفته بود. مصطفی فاتح در یک ارزیابی کلی از خصوصیات ایرانیان در کتاب پنجاه سال نفت مدعی است: «میهن و ملک و دین برای آنها پشیزی ارزش ندارد، معبود و مقصود آنها سیم و زر است، هر کسی که مقاصد پلید آنها را تأمین نماید، بنده‌وار به خدمتش می‌ایستند، دروغ و تقلب و ریاکاری آنان مایه زندگی و محصول بدفهمی آنها از مکتب است». بدون آن که بخواهیم نظر فاتح را به طور کل بپذیریم یا رد کنیم باید اذعان نمائیم برخی از ویژگی‌های ایرانیان را بیان نموده است که این ویژگی‌ها در قالب احزاب سیاسی نیز خود را نشان می‌دهد. در حالی که اساس کار حزب «جمع‌گرایی و ملی‌گرایی» است، احزاب سیاسی در ایران خودمحوری و خودخواهی را پیشه خود قرار داده بودند.
بهار در کتاب خود می‌نویسد: «کار ضعف صنوف سیاسی به جایی رسیده که جمع کثیری از سیاسیون عالی مقام در تقرب به سردار سپه بر یکدیگر پیشی جسته و در این مسابقه خانمان‌سوز شرکت می‌کردند».13
یا مثلاً تشکیل حزب تجدد در مجلس پنجم در راستای استقرار مشروطیت نبود، بلکه درست در جهت مخالفت آن یعنی استقرار جمهوری رضاخان بود. اگر جمهوریت با مخالفت افرادی چون مدرس مواجه نمی‌شد و به وجود می‌آمد، نهایتاً هم شکل سلطنتی به خود گرفت، عمر احزاب و گروه‌های سیاسی پایان یافته بود و همان می‌شد که نهایتاً شد. پس در اینجا مشخص است که احزاب سیاسی بیش از اینکه به منافع حزبی و ملی بیاندیشند در فکر نزدیک شدن به کانون‌های قدرت برای ارتزاق سیاسی‌اند.
از ویژگی‌های منفی دیگری که احزاب سیاسی در این دوره دارا بودند، می‌توان به عدم تساهل و تسامح سیاسی و سعه صدر در این گروه‌ها اشاره کرد. تساهل و تسامح یا سعه صدر یکی از ویژگی‌های مثبتی است که وجود این خصیصه در یک فرد یا در اعضای یک گروه توان بردباری و شکیبایی آن شخص یا گروه را نسبت به چیزهایی که بدان‌ها گرایش‌های منفی دارد، بالا می‌برد. خشونت وجه غالب در مناسبات اجتماعی و سیاسی ایرانیان بوده است در حالی که در نزاع‌های سیاسی فقط باید از ابزار مندرج در قانون استفاده کرد و نه فراتر از آن. احزاب سیاسی این دوره تلقی خاصی از مبارزه در ذهن داشتند که مبتنی بر اصل ستیزش بود. احزاب سیاسی به جای رقابت با یکدیگر به جنگ با یکدیگر می‌پرداختند، به یکدیگر برچسب می‌زدند و همدیگر را متهم می‌کردند و احیاناً از تهمت‌های دینی و تکفیر نیز کوتاهی نمی‌کردند.
بهار در این خصوص می‌نویسد: «ضدیت و دشمنی بین این دو حزب از آغاز فتح تهران بروز کرد و کار به کشت و کشتار هم رسید، بالاخره سید عبدالله بهبهانی را کشتند و گفته شد که مجاهدین دموکرات او را کشتند.»14
احزاب سیاسی باید در جهت مشارکت‌های سیاسی مسالمت‌آمیز تلاش نموده و مبارزه سیاسی را از حالت قهرآمیز خارج سازند. در حالی که رویاروی یکدیگر می‌ایستادند و همدیگر را به باد فحش و ناسزا می‌گفتند. احزاب سیاسی به جای مبارزه سیاسی صحیح به برخوردهای حذفی و خشونت‌بار با یکدیگر می‌پرداختند. احزاب سیاسی تحت تأثیر عوامل مختلف به جای طرح تقاضاهای خود، دسته دیگر و حزب دیگر را محکوم و تکفیر نموده و قادر به تحمل یکدیگر نبودند. نمونه عینی چنین رفتاری را می‌توان به هنگام بحث روی اعتبارنامه‌های آقای شیبانی از اعضای حزب تجدد مشاهده کرد، به دنبال این امر یکی از اعضای حزب تجدد سیلی به صورت مدرس زد که عمامه‌اش افتاد. بهار در این خصوص می‌نویسد: «این حرکت زشت بود، اکثریت نباید جلو نطق اقلیت را بگیرند. دیگر این که ناطق اقلیت را بزنند چه اقلیتی متکی به احساسات و عواطف تند است، اما اکثریت متکی به فکر و تعقل و استدلال و بردباری است».15 روزنامه بهار در شماره 21 خود در صفحه 351 در این مورد چنین نوشت: «ما منتظریم ریاست محترم مجلس تحقیقات کامل نموده، تشخیص بدهند که منبع این سیاهکاری‌ها کجاست؟ آیا اقلیت را باید از طریق فحش، بنده و مطیع ساخت؟ آیا قوه اکثریت که امروز در تمام عالم اولین قوه است باید در ایران به وسیله هتاکی و فحاشی و تهدید و افتراء ابراز شود.
بهار پس از بیان وقایع مجلس چهارم و چگونگی شکل‌گیری احزاب در این دوره می‌نویسد: «در این جا باید اقرار کرد که فاصله بین یک نهضت مرتجعانه و اصلاح‌طلبی بسیار قلیل می‌نمود و استعداد قسمتی از افراد اکثریت برای قبول حیله «فاناتیزم» و استعمال این سلاح قدیمی برضد حریف خیلی شدت داشت و سهل‌ترین وسیله برای خرد کردن حریف بود. اما مرحوم مدرس اعلی الله مقامه که جزء سردستگان حزب اصلاح‌طلب قرار داشت اهل این حرف‌ها نبود و وسعت مشرب او در سیاست او را از طبقه فاناتیک به طور کلی جدا ساخته بود».16
حرکت‌های انفعالی یکی از آفت‌های گروه‌ها و احزاب سیاسی است. احزاب سیاسی دوره مشروطه از این ویژگی برخوردار بودند. به طور مثال حزب اعتدالیون براساس یک حرکت انفعالی و در واکنش به تشکیل حزب عامیون و عقاید آنها شکل گرفت. در خصوص حزب عامیون نیز این که با آغاز مشروطیت در ایران دسته کوچکی به نام اجتماعیون عامیون به رهبری حیدرخان عمو اغلی عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه در ایران به وجود آمد. ایدئولوژی و مرام‌نامه این حزب بر اساس حزب همت که شعبه مسلمان‌های حزب سوسیال دموکرات بود، تدوین و سعی شده بود این مرام‌نامه با وضع ایران تطبیق شود. ولی چهارچوب آن عملاً دست‌نخورده باقی ماند. در واقع اکثر مرام‌نامه‌ و نظام‌نامه‌های احزاب این دوره ترجمه است، گاهی هم به علت عدم معادل‌سازی مناسب عبارات نارساست. عبارت‌هایی همچون وزارت ارتزاق از این دسته هستند.
جانبداری برخی از احزاب از قدرت‌های خارجی نیز این توهم را در اذهان به وجود می‌آورد که آنها از خارج از کشور برنامه می‌گیرند. در یک چنین فضایی، تئوری توطئه به آسانی رشد می‌کرد، براساس نگرش توطئه‌ای هیچ رویدادی در صحنه بین‌المللی غیر مترقبه و تصادفی نیست و بیگانگان تعزیه‌گردان حوادث سیاسی هستند. در چنین فضایی به سختی می‌توان از تساهل حرفی به میان آورد و تفاوت‌ها، اکثراً سطحی و غیرمنصفانه می‌شود. بهار در کتاب خود می‌نویسد: «جراید دموکرات از انقلاب لنین بسیار تمجید و به دوستی آن دولت امیدوار بودند. مأمورین دولت انگلیس روی خوش به ما نشان دادند، مخالفین هم از بس ما را به هواداری انگلیس منسوب ساخته و از این راه خواسته بودند ما را منفور سازند، وسیله‌ای به دست داده بودند که با دولت انگلیس کنار آئیم و کشور خود را از شر دولت‌های بی‌عرضه و عوام‌فریب نجات بخشیم. ولی چه می‌توان کرد با ملتی که به منفی‌بافی بیشتر راغب است تا به کار کردن و تصمیم گرفتن و مردانه با یک عقیده روشن پیش رفتن».17
یکی از ویژگی‌های اساسی احزاب سیاسی به عنوان یکی از ارکان جامعه مدنی، ایجاد پل ارتباطی بین توده‌ها و حکومت می‌باشد. در واقع احزاب باید زمینه لازم برای مشارکت توده‌ها در امر حکومت را فراهم سازند. ولی یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های احزاب سیاسی در ایران عدم ارتباط آنان با انتخاب‌کنندگان و مردم از یک طرف، و دولت از طرف دیگر بود، حتی حزب دموکرات که مدعی عضویت افراد زیادی بود نتوانست ارتباط لازم را با طبقات حامی خود برقرار نماید. در ارتباط با دولت نیز شاه کما کان دولت را انتخاب می‌کرد و دولت از مجلس رأی اعتماد می‌گرفت و وزراء به پشتیبانی احزاب نیاز چندانی نداشتند. پس مشخص است که عدم رضایت ضوابط دموکراتیک از طرف گروه‌ها و احزابی که خود از ِقبَل دموکراسی پدیدار شده بودند، وسیله‌ای برای ناکامی مشروطه و مشروطه‌خواهی و فرو غلطیدن حکومت مشروطه به دامان استبداد رضاخانی و رضاشاهی شد.

عبرت پنجم
تجار در اوایل قرن سیزدهم تحت تأثیر عوامل داخلی و خارجی تحرک جدیدی پیدا کردند و از شیوه سنتی به شیوه جدید تغییر مسیر دادند. آنها در مرحله نخست به تجارت کالا به ویژه در عرصه خارجی رونق بخشیدند و سپس توانستند در عرصه صنعتی نیز سرمایه‌گذاری کنند، بدین ترتیب تجار به طور روز افزونی در حیات اجتماعی و اقتصادی ایران اهمیت بیشتری می‌یافتند. با وجود این ساخت نظام سیاسی به گونه‌ای بود که موانع جدی در راه پیشرفت تجار ایرانی قرار داده بودند. بنابراین آنها تلاش می‌کردند که ابتدا با تشکیل مجلس وکلای تجار مانع تجاوز روز افزون نیروهای مستبد داخلی و تهدید ملاکان و اعیان شوند. اما در نهایت این اقدام آنها با موفقیت همراه نشد، زیرا با دخالت‌های دولت و دسیسه‌های اعیان و ملاکان این مجلس نتوانست تقاضای تجار را بر آورده سازد. تجار که تمامی مصائب خود را از حکومت خودکامه و استبداد و استعمار می‌دانستند با همکاری علما و روشنفکران نظام قدیم را برچیدند. آنها مشروطه را برقرار کردند، ولی به علت ضعف تجار، مشروطه‌گران زیاد موفق نبودند.
تجار در این دوره در مقایسه با دوره‌های قبلی شاهد موفقیت‌های زیادی در عرصه داخلی و خارجی بودند، اما با وجود این، نتوانستند در مقایسه با تجار غربی موفقیت چندانی به دست آورند. سلطه حکومت خودکامه بر بازاریان و اعمال فشار بر آنان و اموال و دارایشان مانند مصادره 000/800 تومان از حاج محمد محسن امین الضرب و یا اخاذی‌های دیگر از تجار باعث می‌شد که آنها دلگرمی زیادی به کار خود نداشته باشند. از طرف دیگر اموال تجار توسط سارقان در بین راه نیز به سرقت می‌رفت زیرا راه‌های تجاری بسیار نا امن بودند. تأسیس بانک شاهنشاهی و بانک استقراضی روس نیز به ضرر تجار ایرانی بود. بانک شاهنشاهی گذشته از نشر اسکناس و تسلط بر بازار پولی کشور در تجارت خارجی نیز نقش عمده‌ای داشت و پس از چندی بر بازار مبادله ارزهای خارجی تسلط کامل پیدا کرد و عملاً صرافان ایرانی را از میدان رقابت خارج نمود. بانک استقراض روس نیز با عملکرد حمایتی از تجار خود زمینه گسترش نفوذ تجار روس را در ایران مهیا کرد. همچنین سیاست نابرابر گمرکی شرایط ناگوار را برای تجار ایرانی در برابر تجار بیگانه ایجاد کرده بود. گرچه تجار ایرانی از اواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 به کارهای نوینی چون کارخانه‌سازی و ... روی آوردند.
ولی در این زمینه موفق نشدند. به دلایل مختلف از جمله مسائل سیاسی و رفتار نابخرادانه حاکمان ایران و عدم احترام به مالکیت خصوصی افراد سرمایه‌گذاری بلندمدت از طرف تجار ایران صورت نگرفت. کماکان کالاهای صنعتی ایرانیان در مقایسه با کالاهای مشابه خارجی توان رقابت نداشت.
با کاهش قیمت مواد خام، تجار ایرانی سست و ضعیف شدند، هرچند ضعف آنها به حدی نبود که آنها را از حرکت بازدارد، بلکه آنها در قیام‌هایی چون رژی و مشروطه نقش داشتند. ضعف طبقه تجار باعث شد تا بعد از انقلاب مشروطه برای آنها محدودیت‌هایی فراهم آید و تداوم این ضعف‌ها یکی از علل شکست مشروطه بود. گرچه انقلاب مشروطه تا حدودی عرصه سیاسی را تغییر داد اما این پیروزی در عرصه اقتصادی بسیار کم‌رنگ بود. تجار پس از انقلاب توانستند به موفقیت‌هایی در مجلس دست یابند، که اخراج نوز بلژیکی، مخالفت با گرفتن وام از کشورهای استعمارگر و تلاش و بیان ضررهای آن در مجلس توسط یکی از تجار معروف به نام معین‌التجار، کنترل نفوذ و سلطه سرمایه‌گذاری در ایران از این جمله بود. آنها در تدوین متمم قانون اساسی هم سعی کردند با تثبیت امر مالکیت روند گسترش تجارت را تسهیل نمایند. البته ناکامی‌هایی نیز داشتند که ناتوانی در تأسیس بانک ملی، سخت شدن شرایط مبادله کالا در بازار به دلیل اوضاع نابسامان داخلی از جمله آنها بود.
پس از به توپ بستن مجلس اول توسط محمدعلی شاه، راه‌ها نیز ناامن شد، و این بر امور تجاری اثر منفی بر جای گذاشت. وضعیت نابسامان تجارت داخلی بر تجارت خارجی نیز تأثیر گذاشت. این وضعیت برای تجار در دوره دوم مجلس نیز ادامه داشت. هرچند تجار در این دوره توانستند قوانینی را در جهت تثبیت موقعیت خود تصویب کنند اما در مواردی نتوانستند به موفقیت نائل شوند. تداوم وضع نابسامان اجتماعی باعث شد که تجار نتوانند روند رو به زوال قبل از مشروطه را متوقف نمایند.
بنابراین، در عرصه تجارت خارجی عدم تعادل و تناسب صادرات و واردات تداوم یافت و حتی بدتر شد. کسری ‌تراز پرداختی در این دوره به اوج خودش رسید. در کنار این امر همزمان با انقلاب مشروطه و دهه پس از آن نیز سرمایه‌دارن خارجی بیش از پیش متوجه ایران شدند و به سرمایه‌گذاری‌های بزرگی دست زدند. وضعیت پیشین تجار پس از انقلاب نیز تکرار شد، یعنی دوباره گرایش به تولید مواد خام و عرضه به بازارهای جهانی. از طرف دیگر بحران مالی گریبان‌گیر دولت‌های مشروطه‌خواه بود، دولت‌ها از برقراری آرامش نیز ناتوان بودند. همه اینها دلایلی بود که تاجر ایرانی علاقه‌ای به سرمایه‌گذاری صنعتی نداشت.
تجار در مجلس اول تا حدودی توانستند خواسته‌های خود را برآورده سازند، اما در مجلس دوم نقش کمتری ایفا نمودند. تجار که قبلاً حمایت و همراهی اصناف را داشتند، در این دوره به علت تغییر قانون انتخابات، از حمایت اصناف محروم شده و در عوض عده‌ای از زمین‌داران جایگزین آنها شدند. ساختار نظام ایران ارباب رعیتی بود و مسلماً زمین‌داران علاقه‌ای به تغییر این نظام نداشتند. از طرف دیگر وضع نابسامان و آشفته کشور نیز مزید بر علت شده بود و جلو هر گونه اصلاحات را می‌گرفت، چراکه از یک طرف دولت با بحران مالی رو به ‌رو بود و از طرف دیگر نیروهای بیگانه به ناآرامی دامن می‌زدند. تمام تلاش مجلس و احزاب آن بود که برای رفع بحران، بحرانی که خارج از تحمل تجار بود، بکوشند. صنف تجار به دلایل مختلف در قبل و بعد از انقلاب به عنوان یکی از عناصر اصلی طبقه متوسط زمینه‌های شکست اصلاحات سیاسی بعد از انقلاب مشروطه را فراهم ساخت.18

عبرت ششم
فشار دو دولت روس و انگلیس بر جامعه ایران، مشروطه را به کام مرگ کشاند. آنها به دنبال مطامع استعماری خود بودند، آنها قصد چپاول اموال مشرق زمین را داشتند. مشروطه مردم ایران را نسبت به این اهداف آگاه ساخت، از میان توده مردم مجاهدان به میدان آمدند و رهبران برجسته‌ای در میان آنها ظاهر شدند. حزب دموکرات تشکیل شد، اما دولتین روس و انگلیس برای جلوگیری از قدرت‌گیری این مردان با یکدیگر همدست شدند. آنها در سال 1907 طی قراردادی در خصوص مسائل ایران به توافق رسیدند و ایران را به نواحی قابل نفوذی برای دو طرف در شمال و جنوب تقسیم نموده و یک ناحیه بی‌طرف نیز در نواحی مرکزی ایران در نظر گرفتند. براساس این توافق بود که دست روس‌ها در سرکوب انقلاب ایران باز گذاشته می‌شد. محمدعلی شاه با استعانت از قوای روس مجلس اول را به توپ بست. دولتین روس و انگلیس کوشیدند حداقل حکومت قاجاریه را حفظ نمایند. فشار این دو دولت در زمان مجلس دوم نیز سنگینی می‌کرد. درخواست وام ایران از دو کشور به دلیل شرایط سخت و پیشنهادی آنها ناموفق ماند و هنگامی که تلاش کرد از یک سازمان بین‌الملل وام بگیرد، آنها مانع شدند. شاهزاده ایران، تبعه روس به نام داراب میرزا با حمایت از مأموران روس به روستاهای حوالی زنجان حمله برد و در آنجا به تاخت ‌و تاز پرداخت. در اصفهان رئیس نظمیه وابسته به روسیه، حاکم شهر شکرالله خان معتمد خاقان را مجروح کرد. در تهران یک تبعه روسیه، صنیع‌الدوله رئیس مالیه را کشت. روس‌ها در آستارا به بهانه‌ای یک روستا را غارت و قتل عام کردند.
اینها نمونه‌هایی از جنایات و مداخلات یک دولت بیگانه در ایران بود. از طرف دیگر دولت انگلیس به بهانه ناامنی راه‌های جنوب کشور با دادن اولتیماتوم به ایران، نیروی نظامی جنوب را تأسیس کرد. محمدعلی میرزا هم با حمایت از روس‌ها به سوی پایتخت لشکرکشی کرد و پس از اینکه حرکت مذکور دفع شد، دو دولت بر ایران فشار آوردند تا مستمری شاه مخلوع را بپردازند. بی‌اعتنایی مورگان شوستر خزانه‌دار آمریکایی به توازن قدرت در ایران باعث شد تا دولت روسیه و وابستگانش واکنش شدیدی نشان دهند. روس‌ها به ایران اولتیماتوم دادند، انگلیس هم با آنها همراهی کرد. اما مجلس زیر بار نمی‌فت. نهایتاً دولت صمصام‌ السلطنه بختیاری برای رهایی از مخمصه مجلس را منحل کرد و دوره موسوم به فترت آغاز شد. روس‌ها شهرهای تبریز، رشت، انزلی و مشهد را با خشونت و قساوت سرکوب کردند، آذربایجان و گیلان عملاً به اشغال نظامی درآمد. محاکمه‌های نظامی، پیگرد و اعدام تعدادی از آزادی‌خواهان و حبس یا تبعید برخی گروه‌ها، مؤید این مطلب بود. روسیه قصد نداشت نیروهایش را از ایران خارج سازد. انحلال مجلس دوم تا وقوع انقلاب اکتبر در روسیه به سال 1917 دو دولت بزرگ حاکم بر امور ایران بودند.
جنگ جهانی اول نیز در شرایطی آغاز شد که ایران در نازل‌ترین شرایط اقتصادی و سیاسی قرار داشت. اما به خاطر موقعیت ژئوپلتیکی‌اش ایجاب می‌کرد که هرچه زودتر موضع صریح و روشنی در قبال جنگ اتخاذ نماید. مستوفی‌الممالک رئیس الوزراء نخست فرمان بی‌طرفی ایران در جنگ را به امضای احمدشاه رساند. این عاقلانه‌ترین سیاست ممکن بود، اما ایران از اقتدار کافی برای حفظ بی‌طرفی خود برخوردار نبود. اولین ناقض بی‌طرفی ایران، دولت عثمانی بود، او مدعی بود که تا زمانی که ایالات ایران در اشغال نظامی روس‌ها است این نقض بی‌طرفی است و دولت عثمانی نمی‌تواند بی‌طرفی ایران را در جنگ جدی و مؤثر بشناسد. اندکی پس از ورود قشون عثمانی و روسیه به ایران نیروهای انگلیسی نیز به بهانه جلوگیری از انهدام تأسیسات نفتی خوزستان وارد بحرین در خلیج فارس شدند.
ایران نیازمند یک ارتش قوی و مجهز بود تا بتواند از بی‌طرفی خود دفاع نماید، که عملاً فاقد آن بود. نفوذ متحدین و پیشرفت آنها در جنگ باعث شد که برای حل این معضل چاره‌ای بیاندیشند. امضای قرارداد محرمانه 1915 به معنای تقسیم جهان میان متفقین بود. در خصوص مسأله ایران نیز توافق شده بود که منطقه براساس قرارداد 1907 به سهم بریتانیا ملحق شود. به دنبال این توافق بریگارد قزاق در شمال به دیوزیون مبدل و در جنوب ایران (S.P.R) توسط انگلیس‌ها تشکیل گردید.
در نتیجه اشغال ایران جنبه رسمی یافت، تجاوزات متحدین و متفقین به شکل افسارگسیخته‌ای جامعه ایران را به سرحد جنگ داخلی، طغیان سیاسی و آشوب ملی رساند و آن را تا سرحد اضمحلال اقتصادی پیش برد.
پایان جنگ جهانی اول برای ایرانیان نویدبخش نبود. چراکه فقر اقتصادی، آشوب سیاسی و آشفتگی اداری، در ایران حاکم شده بود. آنچه در این میان عرصه را بر نیروهای سیاسی ایران تنگ‌تر ساخت خروج روسیه از صحنه سیاسی ایران به دنبال انقلاب اکتبر بود. روسیه پس از انقلاب اکثر نواحی اشغالی ایران را مسترد کرد و به قول مرحوم بهار طنابی از دو طرف کشیده می‌شد و گلوی ایران را می‌فشرد. این طناب از یک طرف رها شد، اما انگلیسی‌ها قصد داشتند از این موقعیت در راستای منافع خود بهره جویند، به همین دلیل قرارداد 1919 را با دولت وثوق‌الدوله امضا نمودند.
آشفتگی صحنه سیاسی و اقتصادی ایران و خاطرات بد ایرانیان از دوره مشروطه و خونریزی‌ها و جنگ‌هایی که در این مقطع صورت گرفت، باعث دلزدگی ایرانیان از حکومت مشروطه شد و نوعی گرایش عمومی جهت به قدرت رسیدن یک شخص مقتدر برای سامان دادن به اوضاع نابسامان در ایران شکل گرفت. در شرایطی که بی‌نظمی و هرج و مرج به یک جامعه مستولی شود شرایط برای بروز یک دیکتاتور هم فراهم میگردد. شرایط ناشی از مشروطه و تحولات پس از آن فضای سیاسی حاکم بر ایران را به نحوی تغییر داد که نه تنها توده مردم بلکه تمامی گروه‌های سیاسی و غیرسیاسی نیز ظهور یک منجی را برای سامان دادن به اوضاع ایران آرزو می‌کردند. بهار در این مورد می‌نویسد: «کمال مطلوب همه پیدا شد. دولت فعال و بادوامی بود که با صلاحیت و پاکدامنی و جرأت بیاید و شروع به اصلاحات کند و نظم و نقشی به کارها بدهد و از هرج ‌و مرج جلوگیری کند، این فکر ده سال بود در نظرها جای کرده بود».19 بر اساس همین اصول بود که دیکتاتوری رضاخانی و سپس رضاشاهی در ایران شکل گرفت و بساط مشروطه را به کلی برانداخت.

فرجام سخن
بی‌شک انقلاب مشروطه یکی از تحولات مهم تاریخ ایران است. این انقلاب علی‌رغم ناکامی آن، در تحلیل نهایی توانست تغییرات زیادی را در ایران خصوصاً از بعد سیاسی فراهم آورد. این امر پایه حرکت‌های دموکراتیک بعدی را در تاریخ معاصر ایران فراهم کرد. اما این انقلاب نتوانست به تمام خواسته‌ها و اهداف خود دست یابد. بررسی و تحلیل علل عدم موفقیت این حرکت می‌تواند راه‌کارهای مناسبی برای تحولات سیاسی ایران خصوصاً در عصر حاضر فراهم آورد به همین دلیل پرداختن به این امر خالی از فایده نخواهد بود. نکته قابل ذکر اینکه، برخی از مورخان نقطه عطف شکست مشروطه‌خواهی در ایران را در اولتیماتوم روس‌ها به ایران و پایان مجلس دوم و آغاز استبداد ناصرالملکی می‌پندارند، اما به نظر نگارنده برای تحلیل علل شکست مشروطه باید تحولات بعد از این مقطع را نیز در نظر داشت: عواملی که باعث شد شرایط برای صعود رضاخان و دستیابی وی به تاج و تخت سلطنت فراهم شود. آری هر چند مشروطه‌خواهی در بیداری ایرانیان نقش به سزایی داشت، اما به علل مقدر نتوانست به تمامی اهداف خود دست یابد و نهایتاً بر خرابه‌های ناشی از مشروطه‌خواهی، پایه‌های استبداد رضاخانی بنا شد.

پی‌نوشت‌ها:
1ـ محمدتقی ملک‌الشعرای بهار، «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد اول، تهران، امیرکبیر، ص 30.
2ـ مسعود خسروی، «علل قانون‌شکنی در جامعه ایرانی»، ایران فردا، سال ششم، شماره‌ سی‌وچهارم.
3ـ احمد کسروی، «امروز چه باید کرد»، تهران، چاپاک، چاپ 4، 1336، ص 9.
4ـ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، جلد دوم، تهران: انتشارات فردوسی، چاپ سوم، 1361، ص 83.
5 ـ نورالله قیصری: «جامعه ایران ورود تفکر جدید»، مجله پانزده خرداد، سال پنجم، شماره 21، ص 67.
6ـ سهراب یزدانی، «کسروی و تاریخ مشروطه ایران»، تهران، نشر نی، 1376، ص 101.
7ـ محمد علی‌اکبری، «درد و درمان (7)، میرزا آقاخان کرمانی»، راه نو، سال اول، شماره نهم، ص 31.
8ـ احمد کسروی، «مشروطه بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه اندیشه نژاد آدمی است»، محمد علی پایدار (گردآورنده)، ص 99.
9ـ خلیل الله سردارآبادی، «موانع تکوین جامعه مدنی در دوره‌ی رضاشاه 1320 ـ 1304» (پایان نامه کارشناسی ارشد)، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، نیم سال دوم 76 ـ1375.
10ـ محمدتقی بهار، پیشین، جلد اول، ص 350
11ـ همان منبع، ص 306.
12ـ سهراب یزدانی، پیشین، صص 144 ـ 140.
13ـ محمدتقی بهار، پیشین، جلد اول، ص 351.
14ـ محمدتقی بهار، پیشین، ج 2، ص 11.
15ـ محمدتقی بهار، پیشین، ج2، ص 36.
16ـ محمدتقی بهار، پیشین، ج 1، ص 132.
17ـ همان منبع، ج1، ص 17 و 18.
18ـ عباس سلیمان‌نژاد، «ضعف طبقه متوسط و مشروطیت»، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، سال 1377.
19ـ محمدتقی بهار، پیشین، ج2، ص 30.