عسگراولادی: تاریخ جمهوری اسلامی را نمی‌توان بدون هاشمی نوشت/ می‌خواهند همه گذشته ما غیر از احمدی‌نژاد را خراب کنند

 هفته گذشته، در اوج حملات تهاجمات رسانه‌ای به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، زنگ تلفن روزنامه جمهوری اسلامی به صدا درآمد و صدای استاد حبیب‌الله عسگراولادی، از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های مبارزه ضد ستم‌شاهی، از آن طرف به گوش رسید که می‌گفت خاطره‌ای درباره آیت‌الله هاشمی رفسنجانی دارم که می‌خواهم در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ برسد. استقبال کردیم و در یکی از آخرین روزهای هفته با مراجعه به دفتر کار ایشان پای صحبتشان نشستیم.
 
خاطره، به سال ۱۳۴۸ و واقعه جالبی که در زندان برازجان رخ داد مربوط می‌شود. البته در کنار خاطره، نکات دیگری نیز از جناب آقای عسگراولادی شنیدیم که مجموعه آن‌ها را به نظر خوانندگان گرامی روزنامه می‌رسانیم.
 
جناب آقای عسگراولادی خدمت شما هستیم تا برخی از خاطراتتان در ارتباط با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را از زبان شما بشنویم.
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم- با استدعای صلوات و سلام بر حضرت ولی‌عصر(عج) و درخواست علو درجه برای امام خمینی(امام راحل) و شهدای انقلاب اسلامی و عرض سلام و عرض ادب به محضر ولی‌ امر مسلمین و تمامی ایثارگران. خدا را شکرگزارم مطلبی که از من خواسته شده بود به عنوان روزنامه جمهوری اسلامی که من درباره آیت‌الله هاشمی رفسنجانی عرایضی داشته باشم. در یک مصاحبه من این درخواست را موکول کردم به بعد که عزیزان مفتخر کردید و تشریف آورید. من امیدوارم در‌‌ همان زمینه‌ای که قول دادم بتوانم بحث‌هایی را داشته باشم.
 
از زمانی که روزنامه جمهوری اسلامی شروع به فعالیت کرد من همیشه علاقه‌مند به روزنامه بودم. من در این مصاحبه تصمیم دارم با شما کمی باز صحبت کنم. ابتدا عرض کنم که این نامه‌ای را که خانواده آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مجلس نوشتند، من این نامه را به دقت خواندم. نامه بسیار متین بود و در شأن آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی و خانواده‌اش بود. دفاعی معقول و متین بود. البته آنچه که از مجلس پخش شد کمی محدود کرده بودند. کل آن نامه را پخش نکردند. من کل نامه را خواندم. این نامه برای من تداعی معانی شد. یادم آمد در سال ۱۳۴۸ شمسی ما از زندان قصر تهران به زندان برازجان تبعید شدیم. آیت‌الله انواری، شهید بزرگوار عراقی و بنده، سه نفری به برازجان تبعید شدیم. ما هر سه به یک اتهام در بیدادگاه شاه محاکمه شده بودیم. علت تبعید را هم اشاره می‌کنم. چهار نفر از اعضای یک گروه چپ از زندان فرار کردند. البته فرار ناموفق داشتند. فرار این‌ها باعث شد که زندانبانان در کل زندان‌ها شدت عمل به خرج دادند.
 
 
این چهار نفر عضو گروه بیژن جزنی بودند؟
 
بله. از بچه‌های گروه جزنی بودند. دستگیر شدند. روی پشت‌بام یا باغ زندان قصر دستگیر شدند. فردای آن شب گاردی‌ها ریختند زندان و به شدت سخت‌گیری کردند. همه وسایل رفاهی را از ما گرفتند. کتاب‌ها را جمع کردند. برق لامپ‌ها را قطع کردند. حمام را قطع کردند. ملاقات را قطع کردند. ما در برابر این خشونت زندانبانان اعتصاب غذا کردیم. به غیر از آیت‌الله انواری، ما همگی اعتصاب غذا کردیم. آیت‌الله انواری بیمار بودند و نتوانستند در اعتصاب غذا شرکت کنند. ۱۱ روز این اعتصاب طول کشید. شب یازدهم رئیس کل زندان‌ها به همراه چند نفر از ساواکی‌ها، آمدند بند ما. ابتدای ورود شروع کردند به ما حمله کردند که چرا اعتصاب غذا کرده‌اید و اعتصاب غذا حرام است و از این جور حرف‌ها. بعد رئیس کل زندان‌ها روبه آقای انواری کرد و گفت: آیا شما نباید به این‌ها بگویی اعتصاب غذا حرام است؟ چرا تذکر ندادید؟ آقای انواری خیلی شجاعانه جواب داد: آیا من باید به این آقایان تذکر بدهم که اعتصاب غذا نکنند؟ گفت: بله دیگه. آقای انواری گفت: اول باید به شما تذکر می‌دادم که چرا اینقدر ظلم می‌‌کنید و دیگر وقت برای تذکر دادن به این‌ها نمی‌رسد. رئیس کل زندان‌ها گفت: معلوم می‌شود که شما هم با این‌ها هستید. دو روز بعد من و آقای انواری و شهید عراقی را تبعید کردند به برازجان. ما رفتیم و وقتی رسیدیم برازجان خیلی به ما سخت گرفتند. در زندان برازجان یک بند سیاسی بود، چند نفر از نیروهای چپ آنجا بودند. دو نفر از همین افرادی که قصد فرار داشتند هم در آنجا بودند.
 
ما اولین خاطره‌ای که می‌توانیم از زندان برازجان داشته باشیم کمک مردم دشتک، دلوار و مناطقی بود که رئیسعلی دلواری آنجا فعالیت داشت، مردم این مناطق به محض اینکه مطلع شدند ما به زندان برازجان تبعید شده‌ایم، شروع کردند برای ما غذا و میوه و سایر مایحتاج را فرستادند. مهمان‌نوازی خیلی خوبی از ما کردند. مردم برازجان هم به ما کمک کردند. اما دلواری‌ها خیلی به ما کمک کردند. بوشهری‌ها هم به ما کمک کردند. دومین کمکی که به ما در زندان و تبعیدگاه برازجان شد آیت‌الله حائری که امام جمعه شیراز بود و برادر بزرگشان که در شیراز بود و مرحوم شد این‌ها هم به ما کمک می‌‌کردند. آقای آقا سیداحمد خمینی از قم هر چند وقت یک بار هدایایی می‌فرستادند. یک روز به ما اطلاع دادند که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌خواهند بیایند ملاقات. وضع ملاقات در برازجان خیلی سخت بود. سخت‌گیری زیاد بود. هر کس می‌آمد ملاقات دستگیر می‌شد و می‌بردند ساواک شیراز و او را شکنجه می‌کردند. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در چنین شرایطی آمد زندان برازجان ملاقات ما. خودش بود، همسرش بود، دو تا دخترانش بودند و سه تا پسرشان. یعنی تمام خانواده آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۴۹ آمدند زندان برازجان و در سخت‌ترین شرایط با ما ملاقات کردند. اینکه گفتم با انتشار این نامه، خانواده آقای هاشمی برای من تداعی معانی شد، منظورم همین بود. خانم عفت مرعشی همسر ایشان، فاطمه خانم، فائزه خانم، آقا محسن، آقا مهدی و آقا یاسر. همگی این‌ها بودند. آقای حاج شیخ علی‌اصغر مروارید را هم آوردند. یکی از مبارزین جدی بود. ایشان هم با خانواده آمدند. آقای حبیب‌الله شفیق همراه با خانواده آمدند. آقای نیری با خانواده آمدند. آقای ابوالفضل توکلی بینا هم با همه اعضای خانواده آمدند. آقای حاج حسین مهدیان هم همراه خانواده آمدند. یک کاروان بزرگ را آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تدارک دیده و آمدند ملاقات ما در زندان برازجان. آقای عراقی با رئیس شهربانی برازجان دوست شد. یک سرهنگی بود آدم خوبی بود. پخته و جا افتاده بود. انسان بسیار شریفی بود. آقای عراقی با او صحبت کرد و گفت که این‌ها آمده‌اند ملاقات و ما می‌خواهیم از این‌ها پذیرایی کنیم.
 
 
آقای عسگراولادی چون ذکر خیری از این جناب سرهنگ زندانبان رژیم شاه می‌کنید، اگر مقدر است نام ایشان را برای ثبت در تاریخ بگویید.
 
متاسفانه الان یادم نمی‌آید. اگر یادم آمد حتما به شما اطلاع می‌دهم. به هر حال این جناب سرهنگ انسان و شریف اجازه داد که کاروان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بیایند داخل زندان، داخل بند ما و با ما ملاقات کنند. آقای عراقی دست به کار شد و غذا را تهیه دید و سه تا سفره در زندان برازجان انداخت. یک سفره آقایان، یک سفره خانم‌ها و یک سفره برای بچه‌های کاروان. این موضوع اصلا در زندان برازجان سابقه نداشت. آقای هاشمی رفسنجانی در اینجا یعنی در آن شرایط سخت و در زندان برازجان سخنرانی کرد. در تشویق و تایید و تبلیغ مبارزات. این کار آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در آن شب ظلمانی رژیم ستم‌شاهی خیلی مهم بود. این سخنرانی که ایشان کرد واقعا خیلی تلخی‌های تبعید و زندان برازجان را از ما گرفت. زندان برازجان جای خیلی سختی بود. اتاق من در زندان برازجان بغل اتاق آقای انواری و شهید عراقی بود. من از این اتاق می‌خواستم بروم آن اتاق با دمپایی پایم می‌سوخت. در زندان برازجان به ما روزی ۲۸ ریال به عنوان جیره زندانی می‌دادند. ما ۲ ریال هم رویش می‌گذاشتیم می‌شد ۳۰ ریال، تمام ۳۰ ریال را می‌دادیم یخ می‌خریدیم. اینقدر وضع آنجا سخت بود. آقای هاشمی رفسنجانی‌‌ همان روز اول ملاقات با خانواده خودش و سایر اعضای کاروان مشورت کرد و پیشنهاد داد کاروان سه روز دیگر در برازجان بمانند. کاروان سه روز دیگر در برازجان ماندند و هر سه روز می‌آمدند زندان و ناهار با ما می‌خوردند و می‌رفتند. باز هم باید از آن جناب سرهنگ رئیس زندان برازجان به نیکی یاد کنم. این سرهنگ آن روز‌ها واقعا خیلی سماجت به خرج داد.
 
خاطره آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و کاروان او به یک خاطره بسیار جدی در ذهن ما سه نفر و تمام زندانیان سیاسی و غیرسیاسی برازجان ماندنی شد و خاطره بی‌سابقه شد. البته قبلا فدائیان اسلام چنین کاری را کرده بودند. زمانی که شهید نواب صفوی در زندان بود، حدود ۵۰، ۶۰ نفر از اعضای فدائیان اسلام رفتند زندان ملاقات نواب صفوی. البته یک خاطره‌ای هم درباره حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید محمود دعایی دارم. در فکرم این است که با ایشان صحبت کنم و این خاطره را در روزنامه اطلاعات هم منتشر کنم. یکی از شب‌های خیلی تلخ در زندان برازجان در سلول خودم مشغول مطالعه بودم، دوستان مرا صدا کردند و گفتند که رادیو روحانیون عراق دارد درباره شما صحبت می‌کند. من رفتم پای رادیو و شنیدم که آقای دعایی دارد درباره ما صحبت می‌کند و بحثی را با عنوان جمهوری‌خواهان مسلمان در ایران چه می‌اندیشند و چه می‌گویند. این عنوان آن بحث بود و ایشان اداره می‌کرد. ان‌شاءالله تفصیل این خاطره را بعد‌ها می‌گویم. وقتی من گوش کردم ایشان یک چکامه‌ای تنظیم کرده بود به خانواده‌های ما، یعنی وقتی خانواده‌های ما و دوستان و آشنایان و فامیل آن را می‌شنیدند بسیار اثرگذار بود. این حرکت آیت‌الله رفسنجانی و حمایت بعضی از روحانیون شیراز و فارس و بعضی از مراجع باعث شد. ما را از تبعید برازجان به تهران برگردانند.
 
 
لطفاً تاریخ تبعید زندان برازجان را دقیق بفرمایید.
 
سال ۱۳۴۸ شمسی تبعید شدیم و تا اواسط سال ۴۹ شمسی به زندان قصر تهران برگردانده شدیم. همچنان که مسبوق هستید وقتی برادر گرامی‌مان آقای شریعتمداری در سرمقاله کیهان راجع به آیت‌الله هاشمی چیزی نوشت و آقای رسایی در مجلس سخنرانی کرد و دومین سخنرانی‌اش هم بعد از جواب خانوادۀ آیت‌الله رفسنجانی پخش شد، من مطلبی نوشتم برای کیهان با عنوان پامنبری فرستادم کیهان و چاپ شد. بعد هم یک نامه‌ای به آقای رسایی نوشتم و خطاب کردم برادرم رسایی اگر تو حرف ‌داری راجع به آقای مهدی ایشان زیر نظر قوه قضائیه است، چرا این مسائل را سرایت می‌دهی به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی؟ چرا این را به خانوادۀ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سرایت می‌دهی؟ البته ایشان جوابی به نامه من نداد. من می‌خواستم توضیحی بدهم و بگویم چرا من راجع به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی این تداعی معانی برای من پیش آمد و چرا این حرف‌ها را دارم بیان می‌کنم. برای این است که نسل جوان ما بداند که یک چهره و شخصی مثل آیت‌الله هاشمی رفسنجانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بالا‌ترین سرمایه‌گذاری را برای نهضت اسلامی امام داشت.
 
آقای هاشمی یکی از مقامات روحانی بود که نسبتاً متمکن بود. از ارث پدری‌اش باغ پسته داشت و هم در قم با چند نفر دیگر بساز بفروشی داشتند. ایشان در چاپ و پخش اعلامیه‌های امام خمینی و انقلابیون خیلی کمک می‌کرد حتی شهید عراقی نقل کرده همین اسلحه‌ای بود که حسنعلی منصور را با آن کشتند، اسلحه‌ای بود که آقای هاشمی داده به آقای عراقی و داده به بخارایی. از طرف دیگر من به این جوانان عرض می‌کنم تاریخ جمهوری اسلامی را نمی‌شود بدون هاشمی نوشت. چرا؟ قبل که بماند، از اول انقلاب ایشان مشاور ممتاز امام خمینی بودند. بعد از آن ایشان نماینده فرماندۀ کل قوا در جبهه بود. بعد از آن ریاست مجلس را داشتند. بعد از آن رئیس‌جمهور شدند. بعد از آن رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت شدند. یکی از اعضای فعال شورای انقلاب بودند. بنده هم از دورۀ سوم با عنایت مقام معظم رهبری در مجمع تشخیص مصلحت نظام هستم و در این مدت عنایت مقام معظم رهبری را نسبت به ایشان دیده‌ام. البته در عین حال ایشان در این دورۀ اخیر زیر حملات شدید بودند، اما مقام معظم رهبری باز هم ایشان را رئیس مجمع تشخیص مصلحت کردند. ایشان در مجلس خبرگان عضو فعال بودند و مدت زیادی ریاست مجلس خبرگان را بعد از آیت‌الله مشکینی داشت.
 
نمی‌شود تاریخ جمهوری اسلامی را هر دوره‌اش را بنویسید و هاشمی را حذف کنید. من به نسل جوانمان می‌گویم احساسات خود را کنترل کنید. بنده برای شما عرض می‌کنم ما دو رهبر، شش رئیس‌جمهور، پنج، شش رئیس مجلس، پنج، شش نخست‌وزیر گذرانده‌ایم. یک عده آدم‌ها تحریک می‌کنند نسل جوان ما را و می‌خواهند همه گذشته ما غیر از احمدی‌نژاد را خراب کنند. بنده معتقدیم این کار خراب کردن تاریخ جمهوری اسلامی است.
 
دو نکته هم راجع به آقایان میرحسین موسوی و کروبی عرض کنم. آقای میرحسین موسوی هشت سال نخست‌وزیر امام و رهبری بود. ایشان به عنوان نخست‌وزیر امام مطرح و مشهور بود. در صورتی که در واقع نخست‌وزیر آیت‌الله خامنه‌ای بود. آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند و ایشان نخست‌وزیر بودند. اگر ما هیچ جنبۀ مثبتی در آقای میرحسین موسوی نبینیم و بیاییم ایشان را نفی کنیم و واقعیت قضیه را به او نگوییم، واقعیت قضیه این است که موسوی و کروبی، این‌ها فتنه‌ساز نیستند. این‌ها اهل فتنه نیستند. فتنه را آمریکا و انگلیس و اسرائیل ساختند. یک تعدادی از عوامل آن‌ها دور این‌ها جمع شدند و از این‌ها سوءاستفاده کردند. بعد از این قضایا که این‌ها محدود شدند آن‌ها همه رفتند خارج و استخدام شدند در آمریکا و انگلیس و بعضی‌هاشان هم در اسرائیل. من معتقدم به عنوان یک خادم اسلام و خادم روحانیت و خادم امام و خادم نظام، که دشمن دارد کاری می‌کند که انتخابات آینده‌ ما تبدیل به میدان جنگ بشود و ما باید کاری کنیم که تبدیل به میدان جنگ نشود. در ادامه بحثم سه تا تذکر به آقای هاشمی وارد است. البته با اینکه من ایشان را یک مجتهد سیاسی می‌دانم، از طرف دیگر ایشان در زمان امام همه نظرات مستقل خود را داشتند، اما هر جا امام حکم می‌کرد، ایشان تبعیت می‌کرد. من شاهدم در شرایط کنونی هم ایشان نظرات مستقل هم دارد، اما هر جا مقام معظم رهبری حکم کرده باشد، ایشان تبعیت می‌کنند. ولی استنباطات خودش را می‌گوید. من چند تذکر می‌خواهم بدهم. یکی از تذکرات من این است که موضع‌گیری‌های آیت‌الله هاشمی نباید مغایر موضع‌گیری‌های مقام معظم رهبری باشد. مقام معظم رهبری انتخابات ۸۸ را گواهی کردند، رئیس‌جمهور را تنفیذ کردند. هیات دولت را پذیرفتند. جا ندارد که از آن انتخابات به عنوان تقلب یاد کرد. تذکر بعدی بنده این است که ایشان در موضع‌گیری‌ها نباید با رهبری زاویه پیدا کنند. چرا؟ چون درست است که رئیس‌جمهور شخصیت دوم مملکت است. شخصیت اجرایی است. اما آیت‌الله هاشمی رفسنجانی شخصیت دوم مملکت است. و ایشان نباید با رهبری زاویه داشته باشند. من در اینجا یک نکته از سلمان فارسی را یاد می‌کنم. امیرالمؤمنین(ع) درجایی می‌رفتند. امیرالمومنین جلو و سلمان پشت سر. هر چه راه می‌رفتند جای پای سلمان را نمی‌دیدند. از سلمان پرسیدند: ‌شما مگر همراه علی(ع) نبودید، پس چرا جا پای تو نیست. گفت: من پا جای پای علی(ع) می‌گذاشتم.
 
من یک خاطره‌ای هم از امام درباره آیت‌الله بروجردی نقل کنم. اواخر حیات پربرکت آیت‌الله بروجردی عده‌ای از امام می‌خواستند که شما هم خودی نشان بدهید. ایشان گفت که بر عکس من باید کاری بکنم که فقط سر آقای بروجردی دیده شود من باید سرم را بکشم پایین تا فقط سر آقای بروجردی دیده شود. زمان حیات آیت‌الله بروجردی خیلی‌ها رساله دادند، امام خمینی رساله نداد. همه سعی می‌کردند خودی نشان بدهند، ایشان خودی نشان نداد. گفت من باید سرم را پایین بکشم، یک سر پیدا باشد.
 
تذکر دیگرم این است که همه علما و بزرگان و همین‌طور آیت‌الله هاشمی رفسنجانی باید سر خود را پایین بگیرند. باید یک سر هویدا باشد. اما واقعا از آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تشکر دارم. من در جلسات مجمع تشخیص مصلحت که در خدمت ایشان هستم، ‌خیلی مراعات سر بودن رهبری را دارند و به نسل جوان می‌گویم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی واقعا فروتنی می‌کنند. و هر چه مقام معظم رهبری به عنوان حکم بفرمایند ایشان کاملا مراعات می‌کنند. ایشان در مجمع تشخیص مصلحت نظام هیچ اشاره‌ای مغایر حکم مقام معظم رهبری ندارند.
 
من که دربارۀ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی صحبت می‌کنم من با ایشان زندان و ایوان بوده‌ام. در زندان سالیان سال به خصوص زندان اوین با ایشان بوده‌ام. مدیریت ایشان در زندان اوین دور از افراط و تفریط عالی بود. وقتی هم آمدیم بیرون از شورای انقلاب تا امروز در خدمت ایشان بودم. در انتخابات ریاست جمهوری بنده رزرو آقای رجایی شدم.‌‌ همان موقع ترور شدم. زخمی شدم.‌‌ همان موقع مجلس به من به عنوان نائب رئیس رای داد. مدت‌ها نائب رئیس ایشان در مجلس بودم. در هشت سال ریاست جمهوری ایشان همکاری خیلی نزدیک با ایشان داشتم. عرض می‌کنم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و حجت‌الاسلام ناطق نوری شخصیت‌هایی هستند که اسلام جهانی و بیداری اسلامی باید چراغ بردارند دنبال امثال این‌ها بگردند. عرضم را به این صورت تمام می‌کنم. شرایط ما در انتخابات دشمن فتنه جدید و انحراف جدید دارد. فتنۀ جدیدش این است که ما‌ها را به جان هم بیندازد. ما باید کاری کنیم که به جای جنگ جشن داشته باشیم. انتخابات آینده سه قطبی است. یک قطب دولتی‌ها، یک قطب اصلاح‌طلبان و منفردین و یک قطب اصولگرایان، این سه قطب باید با هم رقابت کنند. اجازه ندهیم رقابت به تنازع بکشد. از شما تشکر می‌کنم.