علی قائمی: بنی‌صدر به ولایت فقیه رأی نداده بود/ لاهوتی اگر الان بود، اعدام می‌شد

«پدر من و چهار نسل قبلی او همه روحانی بودند. شش ساله بودم که پدرم از دست رفت. وصیت کرده بود که بچه‌هایم دروس دینی بخوانند. من از‌‌ همان طفولیت طلبگی را پیشه‌ام ساختم، حالا هم بدون تعارف خودم را طلبه می‌دانم.» دکتر علی قائمی چهار دهه پیش از دانشگاه سوربن، دکترای علوم تربیتی‌اش را دریافت می‌کند، بعد از گذراندن دوره دکترای جامعه‌شناسی مذهبی، هنگام مراجعت از ایران به پاریس برای ارائه تز دکتری از سوی ساواک ممنوع‌الخروج می‌شود. در پرونده‌اش نوشته شده بود «او خمینیست است». دکتر علی قائمی ۲۰۸ عنوان کتاب را به رشته تحریر درآورده که ۱۰۸ جلد در حوزه مسائل دینی است. او در حال حاضر دو درس «فلسفه تربیت در قرآن» و «تربیت از دید حضرات معصومین (ع)» را در دانشگاه‌های تهران تدریس می‌کند. برای مصاحبه به سراغ دکتر «علی قائمی» رفتیم. خواستیم خودش را معرف کند، با تواضع هرچه تمام‌تر گفت؛ من چیزی از خودم ندارم برایتان بیان کنم، فقط می‌گویم معلمی با حدود ۵۴ سال سابقه هستم. او در دانشگاه‌های مختلف تدریس می‌کند. تدریسش در دوره کار‌شناسی ارشد و دکتری است. از روزی که دکترای علوم تربیتی تاسیس شده است تا به حال دکتر قائمی این درس را در هر دو دوره تدریس می‌کند و دروسش اغلب دروس اسلامی است. دکتر قائمی فارغ‌التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه‌ در رشته علوم تربیتی است. یک دکترای دیگر هم در جامعه‌شناسی مذهبی دارد. از سن هشت سالگی تا‌کنون در کار طلبگی بوده‌ اما به دلایل متعددی لباس نپوشیده است. او نماینده دوره اول خبرگان قانون اساسی و دوره اول مجلس شورای اسلامی بوده در حالی که هر چهار سال عضو هیئت رییسه بوده است. بعد از آن به دلیل مسئولیت‌های دیگر مانند شورای عالی جوانان، شورای فرهنگ عمومی کل کشور و کارهای تالیفاتی که داشته، مسئولیت نپذیرفته است.
 
***
 
جنابعالی پیش از انقلاب در پاریس تحصیل می‌کردید. جریان‌های سیاسی ایرانیان مقیم فرانسه چگونه بود؟
 
در دوران پیش از انقلاب اغلب برنامه‌ها در قالب جلسات بود. مانند آموزش قرآن و بحث درباره به مذاهب. اما آنچه که فعالیت سیاسی بود بیشتر مربوط به نهضت آزادی بود و جنبه‌های ملی‌گرایی، اینکه گروهی به صورت منسجم در حالت یک حزب وجود داشته باشد، نداشت مگر حزب سیاسی مانند حزب رستاخیز که معمولا افرادی مذهبی با این احزاب سر و کار نداشتند ولی نهضت آزادی در اروپا و آمریکا بسیار فعال بود. جبهه ملی بعد از آن نسبتا فعال بود اما هرگز به قدرت نهضت آزادی نمی‌رسید. کارهای آقای بازرگان و دوستدارانش کاملا در اروپا و آمریکا مطرح بود و افرادی مثل بنی‌صدر و دیگران خودشان را جبهه ملی نمی‌دانستند؛ به عنوان مذهبی‌هایی که به هر حال گرایششان به این سمت است، بیشتر مطرح بودند. بنی‌صدر هم ظاهرا به عنوان یک فرد ضد دستگاه دولتی مطرح بود. ظاهر قضیه این است که ایشان با شاه میانه خوبی نداشت، به صورت یک وجود تبعیدی در فرانسه زندگی و تحصیل می‌کرد. منتها من‌‌ همان وقت هم نتوانستم باور کنم که ایشان در جریان ضد شاه هست. علتش این است که کلیه دانشجویان ایرانی که در آنجا تحصیل می‌کردند، اگر رساله‌شان به نفع ایران بود، هر دانشجو را در ماه حدود هزار تومان کمک می‌کردند. بنی‌صدر خب ضدشاه به نظر می‌آمد اما من نمی‌دانم چرا ماهی ۴ هزار و ۶۰۰ تومان از وزارت خارجه پول می‌گرفت. اگر ضد شاه بود، چرا این پول را به او می‌دادند، به من ندادند. حتی آن هزار تومان را هم در تمام مدتی که من در فرانسه بودم، به من ندادند. با توجه به اینکه رساله من مسئله رفرم آموزشی در ایران بود. خود به خود بر من به صورت وجوب تعلق می‌گرفت. اما چرا به او دادند، به من ندادند، یک مسئله‌ای بود.
 
از طرف دیگر ایشان در ایامی که امام در عراق بودند، با او در ارتباط بود، من هم با امام در رابطه بودم و نامه‌های زیادی برای ایشان نوشتم. در یکی از نامه‌ها امام به من گفتند که شما با بنی‌صدر تماس بگیرید اما بدانید که ایشان کمی عصبی مزاج است، مغرور است. تو ناراحت نباش.
 
 
این به چه سالی برمی‌گردد؟
 
حدودا سال ۵۱، ۵۲ که من با امام در پاریس نامه زیاد رد و بدل می‌کردم. واسطه ما آقای کریمی بود که رییس دفتر امام در پاریس بودند و اکنون هم در قم هستند. نامه‌ها از طریق ایشان رد و بدل می‌شد. گاهی امام یک چیزی می‌نوشتند و او برای من می‌فرستاد. من دیگر در پاریس با بنی‌صدر به خاطر اخلاقش میانه خوبی نداشتم اما خب در کلاس‌های درسی که من هم بودم، بود. یک دوره‌ای در بعضی از درس‌ها با هم همکلاس بودیم منتها من با ایشان میانه خوبی نداشتم، سلام و علیک هم نداشتم تا اینکه انقلاب پیروز شد و ایشان به ایران آمد.
 
 
آن مقطعی که امام به نوفل لوشاتو آمدند، چطور بود؟
 
ما در نوفل لوشاتو نبودیم. آن وقت من در ایران بودم. من سال ۱۳۵۳ به ایران بازگشتم. مسئله نوفل لوشاتو مربوط به سال ۱۳۵۷ می‌شود. اما دوستان من با امام رابطه داشتند، بنی‌صدر هم در آن تشکیلات بود. تقریبا به عنوان فردی که نظراتی به امام عرضه می‌کرد. او، قطب‌زاده و صادق طباطبایی که می‌شود برادر خانم سید احمد خمینی در آنجا بودند. من آن وقت آنجا نبودم چون هنگامی که به ایران آمدم، در حقیقت ممنوع‌الخروج شدم. بعد هم که انقلاب پیروز شد، پرونده من نشان داد که قائمی «خمینیست» است. این است که دیگر نتوانستم به خارج از ایران بروم تا اینکه امام آمد و جزو هیئت مستقبلین امام بودم. باید برای افرادی که از شهرستان می‌آمدند، جا مهیا می‌کردیم. من حدود سال‌های ۴۴، ۴۵ که من یک مسافرتی به عراق داشتم. آنجا به صورت خیلی محدود ایشان را ملاقات کردم. چون ایشان تحت نظر بود. خود ما هم تحت نظر بودیم. تا زمانی که ایشان به ایران بازگشتند و اولین مسئله‌ای که مطرح شد، قانون اساسی و مجلس خبرگان قانون اساسی بود. من در خبرگان قانون اساسی نماینده مردم مازندران بودم.
 
 
آیا شما در لیست حزب جمهوری اسلامی بودید؟ یا آزاد شرکت کردید؟
 
نه، آزاد شرکت کردم. منتها حزب جمهوری اسلامی از من طرفداری می‌کرد. بار‌ها مرحوم شهید بهشتی که خیلی با ایشان مأنوس بودم، از من خواست که حزب جمهوری اسلامی شوم، گفتم من عضو حزب نمی‌شوم اما هر‌گاه بخواهید کمک می‌کنم و کمک هم زیاد کردم. عضو حزب نشدم اما همان‌طور که گفتم مرحوم شهید بهشتی بار‌ها از من خواست که به حزب بروم و شاخه تعلیم و تربیت را برای وزارت آموزش و پرورش عهده بگیرم که آن هم نشد اما در خبرگان نماینده استان مازندران بودم. در آنجا پنج نفر بودیم که قانون اساسی را تدوین کردیم. آن زمان بنی‌صدر هم عضو مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
 
 
در شورای انقلاب هم او عضو بوده است.
 
بله بنی‌صدر عضو بوده است. از ما هم به صورت عضو کمکی در شورای انقلاب دعوت کردند منتها عضو رسمی نبودم. مثلا به عنوان فردی که در سایه نظراتی می‌دهد. تا اینکه انقلاب پیروز شد و من با تمام افرادی که در شورای انقلاب بودند، سلام و علیکی داشتم. مانند مرحوم شهید بهشتی، مرحوم استاد شهید مطهری که یک مدتی شاگرد ایشان بودم، به همین ترتیب آقای طالقانی و خود مهندس بازرگان که از قبل با ایشان سلام و علیک داشتیم. ایامی را که ایشان در زندان بودند، به دیدار ایشان می‌رفتم. داستانش مفصل است.
 
 
چه کسی بنی‌صدر را به شورای انقلاب پیشنهاد داده بود؟ شما در جریان هستید؟
 
گمان می‌کنم خود امام بودند، اما من اطلاع کاملی ندارم. چون ایشان در پاریس بود و به همراه امام به ایران آمد. نظرم قطعی نیست اما گمان می‌کنم که خود امام دراین باره نظر دادند. البته بعدا که به مجلس خبرگان آمدیم، در مجلس خبرگان من یک مقدار با بنی‌صدر نزدیک‌تر شدم. یعنی آن جریان پاریس را‌‌ رها کردم اما بنی‌صدر از ابتدای کار با افراد خوب برخورد نمی‌کرد. مغرور بود. فکر می‌کرد خودش یک کسی، یک کله‌ای است! در حالی که برخلاف آنچه شایعه است، ایشان دکتر نشده بود، بلکه به «دکتر بنی‌صدر» معروف شده بود. در مجلس خبرگان گاهی پهلوی هم می‌نشستیم. حتی با او صحبت ریاست جمهوری کردم، گفت؛ نه من قصد ندارم. معلوم شد دروغ می‌گوید.
 
ابتدا ماهیت بنی‌صدر در ایران معلوم نبود. فقط من به اصطلاح خودم افشاگری کردم که این آدم این طوری است اما مردم حرف مرا قبول نمی‌کردند، چون او معروفیت داشت و شعار این بود؛ «بنی‌صدر، صد در صد» یعنی خودش را جا انداخت. من حقیقت را می‌گفتم. مثلا من در دانشگاهی سخنرانی کردم. در آنجا از من پرسیدند؛ نظرت در مورد بنی‌صدر چیست؟ به صراحت گفتم من در برابرش خواهم ایستاد. این اتفاق زمانی بود که او هنوز رییس جمهور نشده بود. فقط صحبتش بود و این‌ها تعجب کردند که من چگونه این طور سخن می‌گویم. حتی در مجلس خبرگان ایشان به ولایت فقیه رأی نداده بود. من شاهد بودم و دیدم. بعد امام فرمودند؛ کلیه کسانی که به قانون اساسی رأی ندادند، حق ریاست جمهوری ندارند. در شهرستان از من پرسید؛ ایشان رأی داد؟ گفتم نه. چون من خودم دقیقا به خاطر دارم هنگامی که قرار شد درباره ولایت فقیه رأی‌گیری شود، ایشان از در غربی مجلس بیرون رفت. فردای آن روز از او پرسیدم چرا رفتی؟ گفت من مشهد سخنرانی داشتم. گفتم یک دقیقه می‌ایستادی، رأی را می‌دادی. ایشان رأی را قبول نکرد. چون معتقد بود استبداد آخوندی به وجود می‌آید.
 
ایشان چند روز بعد از من رفت در‌‌ همان جا سخنرانی کرد. یک نفر گفت آقا شنیدیم شما رأی ندادید. او نگفت من رأی دادم، کلک زد. گفت من سیدم. اسمم هست؛ «سید ابوالحسن بنی‌صدر» آیا من سید علیه علی قیام می‌کنم؟ در حالی که اصلا جواب سئوال این نبود. سئوال این بود آیا شما رأی داده‌اید یا نه؟ او هم باید یا بله می‌گفت یا نه. گفت آیا من ضد علی می‌شوم. کلک زد. بعد آنجا مردم علیه من شعار دادند. اما بالاخره مردم با فریب به او رأی دادند چون او به ولایت فقیه رأی نداد. آقای علی تهرانی که اکنون هم هست، جزو کسانی بود که ضد ولایت فقیه بوده و آن را قبول نکرده، در حالی که آخوند بود.
 
 
همان شیخ علی تهرانی که در مجلس خبرگان بوده است؟
 
بله، ایشان در مجلس خبرگان بود. در زمان جنگ فرار کرد و به عراق رفت و برگشت و اکنون در ایران است و نمی‌دانم چرا هنوز زنده است! او طرفدار بنی‌صدر بود و در‌‌ همان شهری که من سخنرانی کردم، گفته بود من بودم و با چشمم دیدم بنی‌صدر رأی داد، ‌در حالی که الان من می‌توانم وضع آن مجلس را دقیق تصویر کنم. انتهای مجلس علی تهرانی نشسته بود. بنی‌صدر این طرف کنار من نشسته بود. رأی مخفی بوده اما او به دروغ گفته که من دیدم که او رأی داد. بر این اساس دیگر مردم به بنی‌صدر اعتماد کردند و رأی آورد. بعدا هم که ماجرای مجلس شورای اسلامی پیش آمد، امام وضعیت او را متوجه شد و او را از فرماندهی کل قوا خلع کرد. بعد هم بنا شد او را در مجلس استیضاح کنند. من عضو هیئت رییسه مجلس بودم. اول قرار بود ۱۵ تن از نمایندگان امضا کنند که سر مسئله عدم کفایت رئیس جمهور رییس جمهور بحث کنیم. این ۱۵ را افراد جرئت نکرده بودند امضا کنند. الان هم آن برگه هست. یکی من بودم و ۱۴ نفر دیگر. حتی آقای هاشمی رفسنجانی هم امضا نکرد، با وجودی که ایشان رییس مجلس بود. تا اینکه مسئله طرح شد و مردم برای تجمع مقابل مجلس آمدند و گفتند بنی‌صدر باید عزل شود. من هم به بالای مجلس رفتم و با بلندگو اعلام کردم که ما کار بنی‌صدر را تا ظهر امروز تمام می‌کنیم تا مردم یک مقدار آرامش پیدا بکنند و بعد از آرامش بتوانیم حرف‌هایمان را بزنیم که این کار را کردیم. بنی‌صدر ساعت ۱۱ صبح بود که دیگر عزل شد و از‌‌ همان جا هم فرار کرد و در رفت.
 
 
شما به فریب مردم اشاره کردید اما در این میان بسیاری از خواص هم فریب خوردند.
 
افراد خواص تحت‌الشعاع بودند حتی بنی‌صدر شهید بهشتی را در سخنرانی تخطئه کرد. شهید بهشتی که در آن وقت قدرتی بود و آن زمان که او قدرت بود، هاشمی رفسنجانی هنوز اسمی نداشت. تا حدی که آقای بهشتی رفت یک سخنرانی انجام دهد. در آن سخنرانی گفت من درباره حرف‌هایی که می‌زنند جواب دارم اما چون امام گفته سکوت کنید، من سکوت می‌کنم. این بود که امام بعد از شهادتش گفت ایشان «شهید مظلوم» بوده است. یعنی خیلی حرف‌ها داشت. می‌خواهم بگویم نفوذ بنی‌صدر خیلی بیشتر از نفوذ بهشتی بود. چون بهشتی را همه کس نمی‌شناختند. ایشان یک مدتی آلمان بود. سال ۴۸ از آلمان به ایران آمد. بعد در کارهای وزارت آموزش و پرورش بود. اهل سر و صدا نبود که من چنینم، چنانم. بنی‌صدر در بین عوام معروف بود. عوام مردم بیشتر به بنی‌صدر احترام می‌گذاشتند تا شهید بهشتی. با توجه به اینکه طبقات فاضل مملکت، آنهایی که اهل فقه بودند، می‌دانستند که بهشتی کیست و روی او خیلی حساب کردند. این‌ها جزو مسائلی‌ست که باید تاریخ روی آن‌ها بحث کند.
 
 
نظر شما در خصوص اینکه خواص به حزب جمهوری اسلامی روی آورده بودند و نزدیکان امام خمینی (ره) به بنی‌صدر روی آورده بودند، مانند امثال آقای لاهوتی چیست؟
 
لاهوتی هم جزو همین تیپ بنی‌صدر بوده است. چون می‌دانید دو پسر ایشان اسلحه جمع می‌کردند. با منافقین مراوده داشتند. دستور داده شد به منزل او بروند و اسلحه‌ها را دربیاورند که ایشان آنجا سکته کرد. لاهوتی الان اگر بود، جزو کسانی بود که اعدام می‌شد. یعنی همین وضعیتی که امروز درباره بعضی از این روسا و سران فتنه مطرح است، عین همین برای او پیش می‌آمد. منتها بعضی از این‌ها شانس آوردند که زود‌تر مردند. اگر بودند، آبشان در یک جوب نمی‌رفت. خیلی از موارد داریم که چنان منزوی شدند که قابل حساب نبود. لاهوتی گفت نمی‌گذارم بروید اسلحه را بگیرید، جوش زد و داد و بیداد کرد و‌‌ همان جا جابه‌جا مرد. او جزو طرفداران بنی‌صدر بوده است. بعضی دیگر هم بوده‌اند که از خواص بودند اما یکی به نعل می‌زدند، یکی به میخ. یعنی می‌خواستند هم وجهه‌شان را در بین مردم حفظ کنند و هم در....
 
 
علت این مخالفت به حسادتی که نسبت به شهید بهشتی داشتند، برنمی‌گشت؟
 
داستان این است؛ شهید بهشتی خیلی معقول فکر می‌کرد. من یک کتاب برای او نوشتم با عنوان «زندگی و دیدگاه شهید بهشتی» که در بازار هست.‌‌ همان سال اولی که ایشان شهید شدند،‌ این کتاب را نوشتم. تاریخ و کیفیت زندگی اوست. چون با ایشان خیلی مأنوس بودم. داستان از این قرار است که امام قدر شهید بهشتی را می‌دانست. منتها خود امام که نمی‌آمد همه جا داد بزند ایها الناس من چنینم، من چنانم. امام سعی نمی‌کرد افراد را بلند و معروف کند. مطابق معمول می‌‌گفت وظیفه‌تان را انجام می‌دهید. اما افرادی مانند بنی‌صدر سخنرانی می‌کردند و به میان جمع می‌آمدند. مثلا در دانشگاه شریف، دانشگاه تهران، یک سری حرف‌هایی می‌زدند که مردم خوششان بیاید. شهید بهشتی اهل کلک نبود که حرفی بزند مردم بگویند بارک‌الله! مطابق معمول وظیفه‌اش را انجام می‌داد. خیلی هم راحت و وجدانش در این زمینه آرام بود. بنی‌صدر می‌خواست مردم را جمع کند و به همین جهت حرف می‌زد و شاید در بسیاری موارد وعده وعیدهای بی‌حسابی می‌داد، سخنان پرتی می‌گفت. مثلا این روزنامه انقلاب اسلامی می‌نوشت؛ امروز بر رییس جمهور چه گذشت؟ من صبح صبحانه خوردم، بعد از ظهر.... یعنی روزنامه انقلاب اسلامی معرف کل بنی‌صدر بوده است. این‌ها را باید در نظر بگیریم. افرادی را که صاحب آبرو و شخصیت هستند، این جنبه‌ها را رعایت می‌کنند که سر و صدا نشود، غصب نکنند، ریا نکنند؛ دروغ نگویند. خب ایشون پایبندی به این مسائل را نداشت. در نتیجه این عوارض به وجود آمد. روزی را که امام او را عزل کرد، تازه مردم فهمیدند که امام چه چیزهایی در دلش بود. حتی در یک سخنرانی ایشان گفت؛ والله من به بنی‌صدر رأی ندادم. این‌ها خیلی مهم است، ‌ در حالی که باور همه مردم این بوده که امام به او رأی داده است. به این حساب رأی دادند.
 
امام تودار بود، نمی‌آمد حرف‌ها را در ملأ عام بگذارد مثلا آن روزی که قرار شد در خبرگان قانون اساسی را وضع کنند، گفت من به قانون اساسی این طور رأی می‌دهم؛ «جمهوری اسلامی» یعنی نه یک کلمه کم نه یه یک کلمه زیاد. دیگران این حرف را نمی‌زدند. دیگران بحث می‌کردند. همین بنی‌صدر بحث کرده که در آن صورت دموکراسی چه می‌‌شود؟ آزادی چه می‌شود؟ شبیه این گونه مسائل بود. به همین جهت افرادی که بسیار اهل تقوا، اهل فضیلت، ‌اهل انسانیت بودند، خودشان را رو نمی‌کردند که من که هستم، چه هستم. مانند آقای مهدوی کنی. روزی هم که بنا شد ایشان وزیر کشور بشود، بعد هم نخست وزیر شود، خیلی ساده گفت رأی دادید، می‌مانیم، ندادید، نمی‌مانیم. از مجلس بیرون رفت. برای خودش نیامده بود، دفاع کند.
 
 
بیت امام در آن مدت به بنی‌صدر خیلی نزدیک بودند.
 
بله، همین طور است. یعنی ما این طور می‌فهمیدیم، که بیت ایشان به بنی‌صدر بیشتر توجه می‌کردند، حتی مرحوم سیداحمد خمینی؛ خب این‌ها در بین مردم نفوذ داشتند. پسر امام بوده است و دیگر افراد مانند حسین خمینی پسر سید مصطفی که جزو طرفداران قرص و محکم بنی‌صدر بود تا حدی که می‌گفت مویی از سر بنی‌صدر کم شود، من چنین می‌کنم، چنان می‌کنم که امام به او گفته بود؛ خفه شو، دیگر صدایت درنیاید. الان هم در قم است و صدایش هم درنمی‌آید. چون امام با این‌ها ملاحظه نمی‌کرد. با اینکه پسر سیدمصطفی بود. خب این‌ها طرفدار بنی‌صدر و آن زمان در بیت امام بودند. بعدا یکی یکی تصفیه شدند و کنار رفتند.
 
 
آیا مجلس اول از ابتدا با بنی‌صدر مخالف بود؟
 
 شاید بشود بگویم دو سوم مجلس طرفدار بنی‌صدر بودند. بعدا که دیدند امام موضعش در برابر بنی‌صدر چگونه است برگشتند. بسیاری از کسانی که در مجلس بودند، جزو نهضت آزادی و طرفدار بنی‌صدر بودند؛ بدون استثنا. چون معتقد نبودند که آن مقاومت که برای عزل بنی‌صدر می‌خواهد انجام شود و به همین دلیل ۱۵ رأی را ندادند. ۱۵ نفر باید امضا می‌کردند که بنی‌صدر مورد محاکمه قرار بگیرد. جرئت نکرد کسی این را امضا کند. ما به زحمت این ۱۵ امضا را جمع کردیم، حاضر نشدند. یعنی بعضی از افراد مانند بازرگان امضا نکرد، من توهین نمی‌کنم. این‌ها جزو مشکلات کار ما بود. در مجلس هم حتی دودستگی و حتی سه‌دستگی بود. این کار بعد از سال دوم، عزل بنی‌صدر خیلی عمیق و ریشه‌دار شد. اوایل مردم جرئت نداشتند بگویند ما بنی‌صدر را قبول نداریم چون بیشترین رأی را آورده بود. در بین مردم نفوذ داشت. در خیابان‌ها دختر‌ها، زن‌ها، مرد‌ها عکس بنی‌صدر را در دست داشتند در کنار شعارهایی مانند «زنده باد بنی‌صدر»، «بنی‌صدر صد در صد» بعد هم یک روز شد؛ «بنی‌صدر، صد در صد اعدام باید گردد».
 
اما وجهه امام در بین مردم فوق‌العاده بود. فوق‌العاده محبوب بود. مردم نگاه می‌کردند ببینند امام حرفی می‌زند یا نمی‌زند. شاید شنیده باشید یک بار بنی‌صدر در کرمانشاه از هلی‌کوپتر سقوط کرد. امام خبردار شد. خب امام پیام خوبی به نفع او داد. مردم این را می‌شنیدند می‌گفتند نگاه کنید رییس جمهور محبوب ما چقدر عزیز است که هنگامی که از هلی‌کوپتر افتاد، خدا او را نگاه داشت. مردم این را می‌شنیدند اما در دل امام چه می‌گذشت را نمی‌دانستند، چون امام آن را در لفافه می‌گفت. یک بار بنی‌صدر را تهدید کرد گفت کاری نکنید آن چیزهایی را که به شما دادم، از شما بگیرم. مردم نفهمیدند امام چه چیزی را می‌گوید، این مسئله تنفیذ ریاست جمهوری بود. در آن تنفیذ امام گفت کاری نکنید که آنچه را به شما دادم، از شما بگیرم. مردم چون این‌ها را به صراحت می‌شنیدند، کمتر گوش می‌کردند. اما آن چیزی که صریح بود، عزل بنی‌صدر بود. مردم هم طرفداری امام بودند. کار به جایی رسیده بود که بنی‌صدر به خود من گفت: بررسی که کرده‌اند، معلوم شده است که من در بین مردم محبوب‌تر از امام هستم. روزنامه‌اش همین را نوشت. امام جواب نداد. یعنی به این حرف اعتنا نکرد.
 
 
ماجرای نخست وزیری میرسلیم چه بود؟
 
من ماجرای میرسلیم را دقیق نمی‌دانم اما در کل او را یک وجود لایقی می‌دانستم. یک آدم موثر و یک آدم مذهبی.
 
 
پس چرا مجلس به او رأی نداد؟
 
قبل از آقای میرسلیم ابتدا عده‌ای نزد امام رفته بودند. امام باید یک نظر می‌داد. آقای زواره‌ای خدا رحمتش کند و دیگران نیز نزد امام رفتند. یک مقدار که امام صحبت می‌کرد، می‌گفت به دنبال شخص دیگری بروید. نمی‌گفت این بد است. سر میرسلیم هم داستان همین بود. میرسلیم شاید یک مقدار قدرت مقاومتش کم بود. به همین علت قبول نکرد. وگرنه اول نزد امام می‌رفتند، یک مقدار صحبت می‌کردند، امام می‌گفت ببینید شخص دیگری هم هست. من میرسلیم را آدمی قوی و مومن می‌دانم. وقتی او در وزارت ارشاد بود، من در فرهنگ عمومی کشور بودم، ایشان هم سرپرست آن شورا بود، آدم مذهبی بود اما اینکه خوب اداره کند، یک مقدار جای بحث بود. یک بار به او گفتم اینجا اشعار فروغ فرخزاد در وزارتخانه شما هست، روی تابلو زده‌اند. تعجب کرد که مگر چنین چیزی هست، گفتم بله، تو از پله بالا می‌آیی باید این را ببینی. فورا دستور داد بروید بیاورید! خب وزیر باید از تشکیلات خودش مطلع باشد. آدم مذهبی بود اما نقطه‌ ضعفهایی داشت که به نظر من سبب شد که امام او را نپذیرد. تنها او نبود، خیلی‌ها بودند. تا بالاخره نوبت به رجایی رسید و سر رجایی دیگر دعوا علنی شد، چون بنی‌صدر آمد در مجلس سخنرانی کرد، گفت این کله خشک است. امام جوابش را داد، گفت کله خشک هست اما از تو بهتر است. عقلش از تو بیشتر است.
 
 
یعنی مجبور شد بنی‌صدر رجایی را قبول کند؟
 
دقیقا، ایشان به هیچ عنوان قبول نمی‌کرد. بعد از آن هم که به ریاست جمهوری رسید، خود رجایی آمد در مجلس گفت؛ ایشان کارشکنی می‌کند. نمی‌گذارد ما برخی از کار‌ها را انجام دهیم. بعضی از چیز‌ها را باید امضا کند، امضا نمی‌کند، در حالی که جزو اختیارات اوست که امضا کند. او هم آمد در مجلس جواب داد که مگر من ماشین امضا هستم که هر چه را خواستید امضا کنم، نمی‌کنم. این‌ها سبب شد خود امام ذره ذره به او حساسیت پیدا کند و زمینه عزل او خیلی راحت فراهم شد. نوشت؛ «بسمه تعالی بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد» همین و چیز دیگری هم ننوشت. روزنامه‌ها این را علنی کردند و مجلس هم این را در دستور کار آورد.
 
 
مهم‌ترین علت اختلاف شهید بهشتی و بنی‌صدر چه بود؟
 
بنی‌صدر سابقه دینی نداشت. این در حقیقت اندیشه دموکراتیک غرب را دوست داشت.
 
 
بنی‌صدر مگر تفکرات سوسیالیستی نداشته است؟
 
سوسیالیست نبود، سرمایه‌دار بود، یک اشراف‌زاده بود، گفتم در پاریس ما سر هزار تومان گیر کرده بودیم، ایشان ماهانه ۴ هزار و ۶۰۰ تومان می‌گرفت. اختلافات شهید بهشتی و بنی‌صدر به عقیده من اختلافات ریشه‌ای بود. چون او چندین سال در غرب بوده و با اندیشه دموکراسی انس گرفته است. او نمی‌تواند مسئله اسلام را بپذیرد، با توجه به اینکه بعضی‌ها چون جهت اسلام را نمی‌شناسند، فکر می‌کنند اسلام دین خشونت است. دیگر به مسئله رأفت اسلامی فکر نمی‌کنند. بنی‌صدر یک چنین فردی بود. چندین سال در غرب بود و کاری به کار اسلام نداشت. بله، نماز می‌خواند اما خانواده و دخترش فیروزه که بعد‌ها زن رجوی شد، بی‌حجاب رفت و آمد می‌کردند. یعنی اسلام غربی را پذیرفته بودند. در اسلام غربی زن و مرد دست می‌دهند، قصدی نداریم، دست می‌دهیم اما اسلام می‌گوید چه قصد داشته باشی، چه نداشته باشی، حرام است. بنی‌صدر نمی‌توانست کنار بیاید. این بود که اختلاف ذره ذره ریشه‌ای شد. آقای دکتر بهشتی اصرار داشت که خود اسلام خالص باید پیاده شود. دیگران این حرف را نمی‌زدند.
 
 
به نظر شما اگر بخواهیم بنی‌صدر را در یک نگاه بررسی کنیم، آن نکته‌ای که در این سال‌ها به آن کمتر اشاره شده است، چیست؟
 
بنده عرض می‌کنم که ایشان به زبان دیگری فریبکار و منافق بودند و تجربه هم در ایران همین را نشان داد. در ایران به عنوان طرفدار اسلام و شما می‌بینید که منافقین اعلام جنگ کردند، زدند و کشتند. چه کسی او را نجات داد و برد؟ منافقین بودند. بعد هم دختر خود را به مسعود رجوی داد. یک منافق بوده که پرده‌ روی خودش کشیده تا مردم متوجه نشوند، وگرنه چه کسی او را از ایران با هواپیمای نظامی نجات داد؟ آنجا هم که رفت دخترش را به رجوی داد، در حالی که او قبلا زن داشت. هیچ کس حاضر می‌شود دخترش را به کسی بدهد که قبلا زن داشته است. البته در سخنرانی در آنجا گفت من با رجوی میانه حزبی ندارم، همفکری دارم. همین می‌شود دیگر؛ تو دخترت را به او دادی، او هم بعد از یک مدت که او را نگه دارد بعد می‌گوید التماس دعا!
 
 
درباره عملکرد بنی‌صدر در ابتدای جنگ چه نظری دارید؟
 
بنی‌صدر در ابتدای جنگ یکی از کارهایی که کرد این بود که آرپی‌جی‌ها را از جبهه کشید و به سمت شرق کشور آورد. وقتی می‌پرسیدیم چرا این کار را کردی؟ گفت ممکن است پاکستان حمله کند! یا مثلا ما ۱۲ نفر عضو هیئت رییسه مجلس اول بودیم و شب‌ها به نوبت تا صبح کشیش می‌دادیم. شب سقوط خرمشهر در آبان ۵۹ نوبت من بود. آن شب از خرمشهر و اهواز به من زنگ زدند که ما دیروز ۳۹ نفر بودیم، امروز حدود ۱۰، ۲۰ نفر هستیم، ما کشته می‌شویم، شما نمی‌توانید جواب خدا را بدهید. گفتند چرا به ما آرپی‌جی نمی‌دهید؟ گفتم فرمانده کل قوا اوست، دست من نیست!
 
 
چرا برخی روحانیون ارشد از بنی‌صدر حمایت می‌کردند؟
 
چون در سیاست کار نکرده بودند. مجلس خبرگان که درست شد، رییسش آقای منتظری بود اما آقای منتظری بلد نبود چگونه باید اعلام رأی کند. شهید بهشتی مجلس را اداره می‌کرد. چون سال‌ها در آلمان بود، بلد بود اما دیگران بلد نبودند. بسیاری از این‌ها سطحی‌نگر بودند. آدم‌های بسیار خوبی بودند اما بسیار خوب بودن با سیاسی بودن تفاوت دارد.
 
 
آیا بنی‌صدر با سپاه و کمیته هم مشکل داشت؟
 
مشکل داشت. سپاه او را قبول نمی‌کرد. در بسیاری از موارد اشکالاتی بین او و سپاه بود. او معتقد بود که سپاه و ارتش باید یکی شوند. کمیته نباید باشد. برای امام نامه نوشتند که کجای دنیا رسم است که از یک طرف سپاه باشد، از یک طرف دیگر کمیته باشد و از طرف دیگر شهربانی، همه را در هم ادغام کنید که امام فرمودند نه، مصلحت نیست.
 
 
اما خودش از آن طرف می‌رود گارد ریاست جمهوری را بنا می‌کند.
 
همین جایی که الان پشت دانشگاه افسری است، برای خودش تشکیلاتی درست کرده بود. کاخ ریاست جمهوری درست کرده بود، که امام فرمود ما کاخ نداریم. خود امام در یک اتاق کار می‌کرد و می‌گفت باید مثل مردم زندگی کنیم. همین الان کاخ مرمر که بعضی از آقایان آنجا هستند، تا زمانی که امام آنجا بود، کسی حق نداشت در آن کاخ را باز کند.