فرايند بحران سلطه در ايران معاصر

مقاله حاضر به تبيين اين مدعى مى‏پردازد كه علاوه بر بحران‏هاى معروف و مشهورى كه براى دولت‏ها ذكر مى‏شود، از قبيل بحران مشروعيت، بحران مشاركت، بحران هويت و... دولت در ايران معاصر دچار بحرانى بوده است به نام بحران سلطه و كنترل سياسى. دوره‏هاى مختلف تاريخ معاصر جهت آزمون اين مدعا بررسى شده است. ريشه اصلى اين بحران ناتوانى دولت در انجام كارويژه‏هايش مى‏باشد.
واژه‏هاى كليدى: بحران سلطه، سلسله قاجاريه، سلسله پهلوى، دولت ايران و سلطنت.
مقدمه‏
پولانزاس سه كار ويژه را براى دولت در نظر مى‏گيرد تا دولت بتواند سلطه‏اش را همراه با مشروعيت حفظ كند:
1. ايجاد انسجام بين بلوك قدرت. بلوك قدرت در جوامع مدرن عبارتند از طبقات مختلف اقتصادى اعم از تجارى، صنعتى و... كه با قدرت اقتصادى خود بر دولت اعمال نظر مى‏كنند. از اين‏رو دولت براى حفظ سلطه‏اش بايد بين اعضاى بلوك قدرت انسجام ايجاد كرده و تا حد امكان براى ايجاد هژمونى ايدئولوژيك تلاش كند؛
2. ايجاد اختلاف در بين مخالفان. در اين راستا دولت بايد از ايجاد انسجام بين طبقات تحت سلطه جلوگيرى كند؛ اما از آن‏جا كه دولت به صورت مطلق نمى‏تواند همه خواسته‏هايش را عملى كند، بايد اين كار را تحت يك هژمونى ايدئولوژيك به اجرا در آورد و حتى در بعضى مواقع از زور و اجبار در چارچوب قانون استفاده كند به عبارت ديگر از خشونت مشروع و قانونى استفاده كند؛
3. بسيج ايدئولوژيك و سازماندهى سياسى طبقات متعلق به وجوه توليد قديمى مانند خرده بورژوازى و دهقانان به اين ترتيب دولت مى‏تواند از نيروهايى كه خارج از مبارزه طبقاتى هستند به نفع خود استفاده كند و آنها را در راستاى تداوم سلطه‏اش به كار گيرد.
در اين مقاله توضيح خواهيم داد كه آيا دولت در ايران معاصر توانسته است به كار ويژه‏هاى سه گانه‏اش به طور شايسته بپردازد؟ يا اين كه موجب شده است در طول صد سال اخير، ايران هميشه شاهد بحران سلطه باشد؟

1. دوره 1285 - 1299
دولت در ايران تا قبل از جنبش تبناكو به نوعى خاص كارويژه‏هاى خود را انجام مى‏داد. بلوك قدرت در آن دوره عبارت بودند از «شاه و درباريان، روحانيون برجسته، رهبران عشاير، تجار بزرگ و مالكان عمده».2 مى‏توان از خاندان قاجار و شخص شاه به عنوان گروه مستولى و هژمونيك نام برد.
زمين‏داران بزرگ ايران از رايزنان عالى رتبه شاه بودند و گاهى مقام‏هاى پرقدرتى در ديوان‏سالارى دولتى داشتند. بيشتر عشاير مسلح بودند و تهديدى جدى براى اقتدار دولت به شمار مى‏آمدند. اين امر باعث نفوذ سران آنها بر دولت مى‏شد. برخى رهبران عالى رتبه روحانى در عمل با دولت مدارا و آن را تأييد مى‏كردند و دولت بدين‏سان مشروعيت مى‏يافت و روحانيت روى آنها نفوذ پيدا مى‏كرد. روحانيون به علت مقام خويش به عنوان رهبران معنوى و نقش قضايى خود، بر ماليات‏هاى دينى (خمس و زكات) نظارت داشتند. بر همين اساس روى ديگر گروه‏هاى جامعه نيز نفوذ بيشترى اعمال مى‏كردند. روحانيت مى‏توانست با بسيج اين گروه عليه اقتدار دولت باز هم نفوذ بيشترى اعمال كند.3 بدين ترتيب دولت توانسته بود انسجام لازم بين بلوك قدرت ايجاد كند.

جنبش تنباكو
نفوذ و تأثير غرب در نيمه دوم سده نوزدهم رابطه دولت قاجار با جامعه ايران را به دو شيوه متفاوت تضعيف كرد: اول اين‏كه نفوذ غرب به خصوص نفوذ اقتصادى، بيشتر بازارهاى شهرى را تهديد كرده و باعث شد بازاريان براى نخستين بار از دردها و مشكلات مشترك خود آگاه شوند؛ اين طبقه به لحاظ پيوندهايش با اقتصاد سنتى و نهادهاى مذهبى، در سال‏هاى بعد به طبقه متوسط سنتى معروف شد، دوم، برخورد و ارتباط غرب به ويژه تماس فكرى و ايدئولوژيكى از طريق نهادهاى جديد آموزشى، زمينه رواج مفاهيم و انديشه‏هاى جديد، گرايش‏هاى نو، مشاغل جديد را فراهم ساخت و طبقه روشنفكر را به وجود آورد. آنان اصول ليبراليسم، ناسيوناليسم و سوسياليسم را تبليغ مى‏كردند.4 از اين زمان به بعد رابطه دولت و جامعه دستخوش تغييراتى شد، زيرا دولت مثل سابق قادر به انجام كار ويژه هايش نبود.
جنبش تنباكو نخستين جنبش گسترده عليه سلطه خارجى و دولت بود. نيروهاى اجتماعى دست‏اندركار جنبش، روحانيت، بازرگانان، صنعتگران، دكان داران، روشنفكران و تهيدستان شهرى بودند. جنبش تنباكو را روحانيت رهبرى مى‏كردند و به صورت متحد روشنفكران تندرو غير مذهبى و ملى‏گرا در صحنه ظاهر شدند. از اين پس شاهد تزلزلى در بلوك قدرت هستيم، يعنى همراهى روحانيت با مردم باعث اختلاف در بلوك قدرت شد و سلطه دولت را سست كرد. البته دولت در اين جريان تقريباً با پذيرش نظر مخالفان مانع از عميق‏تر شدن شكاف بين بلوك قدرت و روحانيون از يك طرف و دولت و جامعه از طرف ديگر شد.

نهضت مشروطيت‏
دولت بعد از نهضت مشروطيت نتوانست انسجام لازم در بين بلوك قدرت را ايجاد كند، بلكه بر عكس با انجام كارهايى باعث شكاف بيشتر بين دولت و جامعه شد. در سال 1284 شمسى زمينه يك انقلاب سياسى به سرعت فراهم شد. طبقه متوسط سنتى از لحاظ اقتصادى و ايدئولوژى سياسى از هيأت حاكمه جدا شد و طبقه متوسط جديد تحت تأثير مشروطه‏خواهى، ناسيوناليسم و سكولاريسم در جست‏وجوى نگرشى جديد به آينده بود. هر دو طبقه على رغم اختلافات خود به حكومت مركزى حمله مى‏كردند.5
اين حملات همراه با اعتصابات عمومى و تحصن علما در شاه عبدالعظيم و قم، نيز تحصن معترضان در سفارت انگليس، مظفرالدين شاه را ناگزير ساخت سه هفته پس از تحصن مخالفان، اعلاميه تشكيل مجلس شوراى ملى را امضا كند. بدين ترتيب ساختار نظام سياسى عوض شد و بلوك قدرت جديدى با حضور روشنفكران در قدرت شكل گرفت.
انسجام اوليه بلوك قدرت با روى كار آمدن محمدعلى شاه تضعيف شد. وى كه خواستار استقلال دولت خويش بود تلاش داشت تا رقباى خود را از قدرت براند و بر اين اساس اختلافات در درون دستگاه‏هاى دولت شروع شد. مجلس تلاش‏هاى زيادى براى تحديد قدرت دولتى انجام داد. در مقابل «دولت در خرداد 1287 با كمك قزاق‏ها دست به كودتا زده، مجلس تعطيل گرديد و بسيارى از رهبران ملى‏گرا و محبوب باز داشت و اعدام شدند. بختيارى‏ها در آزادسازى اصفهان از دست سلطنت طلبان به انقلابيون كمك كردند و آنها نيز به سوى تهران به حركت در آمدند. بختيارى‏ها در تير ماه 1288 در تهران به انقلابيون شمال پيوستند. تلاش انگليس‏ها و روس‏ها براى حفظ شاه با شكست رو به رو شد».6
سال 1289 سال بحران خيزى بود و در نهايت ناصرالملك نايب السلطنه با انحلال مجلس دوم، تا آغاز جنگ جهانى اول يك دوره استبداد سه ساله را بر ايران تحميل كرد. او فضاى دمكراتيك را به شدت محدود نمود. براى خود تشريفات سلطنتى برقرار كرد و كانون‏هاى آزادى خواهى و مطبوعاتى مترقى را در هم كوبيد.7
با شروع جنگ جهانى، ايران ناخواسته وارد جنگ شد. بى‏طرفى ايران در جنگ سستى و ناتوانى دولت را مشخص مى‏كرد. از يك سو، افكار عمومى دولت را به سوى دول محور سوق مى‏داد و از طرف ديگر، كمك‏هاى مالى و نيروى نظامى آن را در جانب متفقين نگه مى‏داشت. برخى قيام‏هاى محلى نظير نهضت جنگل در گيلان بيانگر آرمان‏هاى ملى‏اى بود كه دولت به آنها توجه نداشت. قرارداد 1919 در پى تحميل تحت الحمايگى انگليس بر ايران بود كه با واكنش ميهن دوستانه‏اى مواجه شد و رضاخان و سيد ضياء الدين طباطبايى از اين موقعيت براى كسب قدرت استفاده كردند.
در اين دوره در اثر ناتوانى دولت در ايجاد انسجام بين بلوك قدرت، دولت از ديگر كار ويژه‏هايش نيز باز ماند و نتوانست با مخالفان مقابله كند و چون در ايجاد هژمونى ايدئولوژيك نيز شكست خورده بود از بسيج ايدئولوژيك توده‏ها نيز ناتوان شد و به اين ترتيب بحران سلطه باعث فروپاشى حكومت قاجار گرديد.

2. دوره 1299 - 1320
در اواخر دوره قاجاريه، تعارضات در بين بلوك قدرت باعث هرج و مرج زيادى در جامعه شد و همه خواستار ايجاد امنيت و آرامش بودند. رضاخان پس از گذشت سه ماه از كودتاى سوم اسفند، با كنار زدن سيد ضياء قدرت را به دست گرفت و توانست طى دوره كوتاه دست‏يابى به قدرت با آزاد كردن بسيارى از اعضاى طبقه بالاى سلطنتى كه سيد ضياء زندانى كرده بود و باز گرداندن بسيارى از مقام‏هايى كه از ديوان‏سالارى دولتى تصفيه شده بودند و پشتيبانى كوتاه مدت از نخست وزيرى قوام كه يكى از اعضاى ميانه‏رو خانواده سلطنتى قاجار بود به جذب طبقه بالاى سنتى بپردازد. رضا شاه در آغاز سلطنت خود، براى جلب نظر روحانيت، خود را مسلمان متعصبى معرفى كرد و با كارهايى از قبيل رفتن به زيارت عتبات عاليات، شركت در دسته‏هاى عزادارى محرم و مجلس روضه خوانى، خود را به مردم و روحانيون نزديك كرد. همچنين در اين دوره رضا شاه دست به تقويت ارتش زد، زيرا تا اندازه زيادى به اين نيروى نظامى تكيه داشت؛ بخشى از روشنفكران نيز از حاميان اصلى رضا شاه بودند.
بدين ترتيب رضا شاه با همراهى تمامى اعضاى بلوك قدرت سابق توانست به تقويت پايه‏هاى قدرت خود بپردازد، ولى بعد از استحكام قدرت با تكيه بر ارتش به سوى استقلال دولت گام نهاد و تمامى مخالفان را از ميان برداشت.

ناتوانى دولت پهلوى در ايجاد انسجام در بلوك قدرت‏
يكى از كارويژه‏هاى دولت ايجاد انسجام بين بلوك قدرت است، ولى رضاشاه با عملكرد خود باعث تفرقه بلوك قدرت شد. وى با ايجاد انحصارات دولت و كارخانه‏هايى كه دولت آن را تأسيس مالى مى‏كرد موجب نارضايى گسترده جامعه تجارى سنتى گرديد. همچنين با لغو 216 صنف، مخالفت طبقه متوسط تجارى را تشديد كرد، زيرا با لغو اين اصناف، قدرت و اختيارات تعيين ميزان ماليات اعضاى هر صنف را از بزرگان و رؤساى اصناف گرفت و در نتيجه سازمان‏ها و نهاد تشكيلات بازار را تضعيف كرد.8
رضا شاه در سال 1310 با تصويب قانون منع فعاليت‏هاى اشتراكى (كمونيستى)، بسيارى از مخالفان خود را به بهانه تبليغ مرام اشتراكى دستگير و روانه زندان‏ها كرد. از جمله مهم‏ترين زندانيان سياسى دوران رضا شاه گروه موسوم به 53 نفر بود كه در سال 1316 به اتهام قيام عليه سلطنت و ترويج مرام كمونيستى باز داشت شدند و پس از محاكمات سريع و غيرعلنى به زندان‏هاى ميان مدت و دراز مدت محكوم شدند.9 رضا شاه طبقه زمين‏دار و عشاير را نيز از خود مى‏راند.
طبقه زميندار در اثر افت كشاورزى، مصادره زمين‏ها و اقدام‏هايى از قبيل سربازگيرى و گسترش سواد كه اقتدارش را در مناطق روستايى سلب مى‏كرد بسيار تضعيف شده بود. ارعاب و اسكان اجبارى عشاير چادرنشين كوچنده ايران را از حدود 25 درصد كل در 1900 به زير 10 درصد در 1920 كاسته بود و بدين سان پايه قدرت سران عشاير را سست كرده بود.10
مقارن دوره ششم مجلس، رضاخان اصلاحات اجتماعى را شروع كرد. در اين هنگام مبارزه بين روحانيون و رضا شاه در گرفت. نقطه برخورد آنها مسأله نظام اجبارى بود كه اقدامى عليه روحانيون و حوزه‏هاى علميه تلقى شد و با مخالفت روحانيون، در قانون نظام اجبارى تجديد نظر شد. در ادامه مخالفت با روحانيت، رضا شاه آداب مذهبى را خلاف تجدد دانست و محاضر شرعى را به محاضر رسمى تبديل كرد و كم‏كم روحانيون را از امور عمومى كنار گذاشت. در اجراى اين سياست، رضا شاه نه تنها در صدد سركوب و نابودى رهبران مذهبى - سياسى فعال همچون مدرس بر آمد، بلكه به خلع لباس روحانيون، تعطيلى مراسم و فعاليت‏هاى مذهبى از جمله عزادارى پرداخت.11 در سال 1303 قسمت ديگرى از اختيارات روحانيون سلب شد. سن قانونى هجده سال اعلام شد؛ كه مغاير با حكم شرعى بود. همچنين براى تشريح مردگان در دانشكده پزشكى تهران اجازه داده شد. بر طبق قانون 21 تير 1310 به زنان اجازه داده شد كه در موارد خاصى درخواست طلاق كنند. به خارجى‏ها اجازه داده شد كه به داخل برخى از مساجد كه در شمار آثار تاريخى بود بروند.12
ضربه عمده بر پيكر اختيارات روحانيت هنگامى وارد شد كه حق قضاوت از آنها سلب گرديد. در سال 1306 قانون مدنى اعلام شد. قانون مدنى مبانى واحدى را براى اعمال شريعت ايجاد كرد و نفوذ اسلام را در آيين دادرسى كيفرى كاهش داد. تشخيص مالكيت را از حاكم شرع گرفت و به دادگاه محول كرد. فعاليت روحانيت را بر امور زناشويى، طلاق و وصيت محدود نمود. اما چند سال بعد به اين قلمروها نيز حمله برد و آنها را محدود در مسائل دينى كرد.13
همچنين رضا شاه در جهت استحكام قدرت ديكتاتورى خويش، مطبوعات را كه از اركان مهم جامعه آزاد مدنى محسوب مى‏گردد، زير تيغ سانسور خويش در آورد. روزنامه نگارانى چون ميرزاده عشقى و فرخى يزدى در مبارزه با قدرت جان خويش را از دست دادند و احزاب از جمله حزب كمونيست و اتحاديه‏هاى كارگرى غير قانونى اعلام شد و تفتيش عقايد و سلب امنيت مردم به وضوح ديده مى‏شد.14

ايجاد هژمونى ايدئولوژيك‏
به هر حال رضا شاه موفق شده بود يك دولت متمركز و قدرتمند و مستقل تشكيل دهد و با استفاده از ابزار زور مخالفان را منكوب و از صحنه رقابت خارج نمايد؛ ولى از آن جا كه ديكتاتورى و اختناق دراز مدت نمى‏تواند دوام بياورد، رضاشاه براى بسيج ايدئولوژيك مردم و همراهى آنها با دولت تلاش‏هاى زيادى انجام داد. پولانزاس در اين زمينه معتقد است:
ايدئولوژى و اجبار و دستگاه‏هاى اجراى آن، دو كار ويژه مكمل يكديگرند. ... اجبار به دو نوع بخش مى‏شود: اجبار ابزارى و اجبار ايدئولوژيك. ايدئولوژى و زور به طور توأمان به كار مى‏رود. دولت انحصار اجبار مشروع را در دست دارد و سلطه سياسى مبنى بر تكنيك‏هاى اجبار و اجماع است.15
از آن جا كه پايه‏هاى ايدئولوژيك قدرت در زمان قاجار را روحانيون با ايدئولوژى تشيع تشكيل مى‏دادند، رضا شاه سعى داشت مردم را در قالب يك ايدئولوژى منسجم كند كه وزنه متقابلى در برابر آن‏ها باشد؛ از اين‏رو با به خدمت گرفت مورخان، ادبا و سازمان‏هاى آموزشى و فرهنگى تلاش‏هايى جهت بسط و نهادينه كردن ناسيوناليسم و سلطنت انجام داد و دائماً تبليغات مى‏شد كه ايران فقط هنگامى نيرومند است كه شاه نيرومندى داشته باشد و وجود ايران و امنيت و وحدت آن قائم به وجود شاه مى‏باشد.16
پى الول ساتن مى‏گويد:
گرايش باستان‏گرا رضاشاه از هنگام جشن تاجگذارى وى به وضوح نمودار گرديد. وى با گزينش نام پهلوى كه نشانه دوره قبل از اسلام و نامى از دوره ساسانيان بود دلبستگى خودرا به ايران قبل از اسلام نشان داد.17
ناسيوناليسم باستان‏گرا دستاوردهاى فرهنگى ايران قبل از اسلام را تمجيد مى‏كرد و در طلب ايرانى از نوع ساسانى بود و از سوى ديگر بر ماندگارى قوم ايران و فرهنگ آن در دوران اسلامى به دليل غناى اين فرهنگ تكيه داشت. دستگاه تبليغاتى رضاشاه به ترويج اين ايده مى‏پرداخت كه ايران قبل از ورود مسلمانان از عظمت و شكوه بسيار فراوانى برخوردار بوده است و يادآور مى‏شد كه چنين عظمتى را پادشاهان ايران به وجود آورده بودند. وى مورخان را تشويق به بازنويسى تاريخ ايران مى‏كرد و در اين تاريخى نويسى دوران پس از اسلام اهميت نداشت و به جاى آن دوران پيش از اسلام برجسته مى‏شد.18 در اين زمينه رضا شاه به اكتشافات باستان‏شناسى بها مى‏داد تا بقاياى دوران تاريخ ايران پيش از اسلام نيز شناخته شود و در مدارس اين تاريخ را به شيوه تبليغاتى به دانش‏آموزان مى‏آموختند. بسيارى از تاريخ‏هايى كه در زمان رضا شاه نوشته شدند شامل داستان‏هاى شووينيستى بودند كه در آنها سعى مى‏شد فرهنگ ايران را نسبت به تمامى فرهنگ‏هاى ديگر برتر جلوه دهند.19
باستان‏گرايان با تحريف بسيارى از واقعيت‏ها درباره فردوسى و ناديده گرفتن بسيارى از اشعار وى كه در مدح پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه سروده است، وى را احياگر آداب و رسوم ايران باستان و آيين زرتشتى معرفى مى‏كردند و از كتاب شاهنامه به عنوان كتاب مقدس ايدئولوژى شاهنشاهى بهره‏بردارى مى‏نمودند. پس از جشن كنگره هزاره فردوسى در دى ماه 1312 دولت ايران به اطلاع كليه سفارتخانه‏هاى خارجى معتبر تهران رسانيد كه از اين به بعد به جاى (پرس، پرشيا، پرشين) واژه ايران به كار برده شود. تغيير ماه‏هاى عربى و تركى به فارسى و لغو امتياز انحصارى آثار باستانى كه در انحصار دولت فرانسه بود نيز در اين راستا بود.20
باستان‏گرايى مخالف تمام سنت‏هاى فلسفى، عرفانى، دينى و سياسى اسلامى بود و آنها را باعث از بين رفتن تمدن ايران و انحطاط ايرانيان به حساب مى‏آورد. فلسفه اسلامى به دليل يكسرى مفاهيم مبهم، عرفان اسلامى به دليل نابود ساختن روح تعقل و سنت‏هاى دينى به عنوان خرافات، مورد حمله قرار مى‏گرفتند.21
از آن‏جا كه زدودن روح اسلام از اذهان مردم به كندى صورت مى‏گرفت و عمق مسائل مذهبى بسيار زياد بود رضا شاه دست به تشكيل سازمان پرورش افكار زد. سازمان پرورش افكار در جهت ساختن پشتوانه ايدئولوژيك و مشروعيت براى رژيم رضاشاهى فعاليت مى‏كرد. از مهم‏ترين اقدامات اين سازمان ترويج باستان‏گرايى و آرياگرايى و توجيه اقدامات حكومت در دين‏زدايى بود. در اكثر سخنرانى‏ها تلاش مى‏شد كه شعار اساسى اين دوره (خدا، شاه، ميهن) را در ذهن مردم قابل پذيرش سازند. نظام شاهنشاهى را جزئى از روحيات مردم ايران و شاه را يكى از مهم‏ترين اركان جامعه ايران بيان كنند.22 رضا شاه در انجام كارويژه سوم يعنى فراهم آوردن همه مردم در زير چتر يك ايدئولوژى واحد ناتوان ماند، زيرا وى بدون توجه به بستر تاريخى ايران و همراهى حكومت با دين اسلام، در تلاش بود ايدئولوژى در مقابل اسلام شيعى ايجاد كند، غافل از آن كه خون و گوشت مردم ايران با تشيع عجين شده است و چگونه مى‏شد تمامى اين اعتقادات و احساسات مردمى را از آنها گرفت. به هر حال دولت رضا شاهى نتوانست يك حاكميت ملى ايجاد كند و با زور و اجبار و ايجاد ترس و وحشت به حكومت خود ادامه مى‏داد و ثباتى ظاهرى را ايجاد كرده بود. به هر حال، تلاش رضاخان براى تثبيت قدرت ناكام ماند و در شهريور 1320 هيچ گروهى از عدم سقوط او حمايت نكرد و حتى بسيارى از طرفداران وى نيز بعد از سقوط عليه ديكتاتورى و اعمال قدرت يكجانبه او بر مردم و گروه‏هاى سياسى انتقاد مى‏كردند.
در اين دوره از تاريخ ايران نيز ما شاهد بحران سلطه هستيم، زيرا دولت به صورت كامل نتوانست كار ويژه‏هايش را انجام دهد تا در سايه آن از حمايت مردمى برخوردار باشد. به دليل اين كه معتقديم سلطه زمانى مى‏تواند دوام و قوام داشته باشد كه قدرت سياسى و هژمونى ايدئولوژيك توأمان در جامعه اعمال گردد. بر اساس استدلال پولانزاس قدرت سياسى و ايدئولوژى دو روى يك سكه‏اند و قدرت سياسى در چارچوب ايدئولوژى و به صورت مشروع بايد اعمال گردد كه در دوره رضاشاه عكس اين عمل صورت گرفت.

3. دوره 1320 - 1332
قدرت رضا شاه بر سه پايه اصلى قرار داشت: ارتش، دربار و بوروكراسى. در جريان سقوط رضاشاه، بخش اعظم ارتش 125 هزار نفرى او متلاشى شد و افسران و سربازان وظيفه از پادگان‏ها گريخته و به شهرها و روستاهايشان بازگشتند. نظميه يا نيروى انتظامى رضاشاه كه هدف عمده‏اش تعقيب، مراقبت، پرونده سازى، به زندان انداختن و بعضاً از ميان برداشتن مخالفان و منتقدان رضاشاه بود فرو پاشيد. دربار نيز همچون خيمه‏اى شده بود كه عمود ميان آن از وسط شكسته شده باشد. بعلاوه بحران اقتصادى و مالى ناشى از ورود ارتش‏هاى بيگانه به ايران سبب شده بود تا مقامات دولتى نتوانند خواسته‏ها و نيازهاى مردم را تأمين كنند و در نتيجه دستگاه بوركراسى رضا شاهى نيز اعتبار خود را از دست داد.23
بدين ترتيب قدرت در اين دوره از حالت متمركز خارج شد و تمامى اعضاى بلوك قدرت سنتى كه رضاشاه سركوب كرده بود به اضافه نيروهاى اجتماعى جديد سربرآوردند و قدرت در بين شاه، دربار، روحانيت، روشنفكران و ايلات و مالكين تقسيم شد. بيشتر منازعات در درون دولت شكل مى‏گرفت، اگر چه بعضى از نيروهاى اجتماعى نيز از طريق احزاب و جنبش‏ها دولت را تحت تأثير قرار مى‏دادند. در اين ميان محمدرضا شاه نيز يكى از طرف‏هاى قدرت بود كه هژمونى لازم را نداشت. ولى مترصد فرصت بود تا بتواند پايه‏هاى قدرت خويش را محكم كند.

ناتوانى دولت در ايجاد انسجام بين بلوك قدرت‏
طى انتخابات مجلس چهاردهم در سال 24 - 1322 بين عناصر طرفدار و مخالف شاه بر سر دخالت‏هاى شاه در انتخابات تنش‏هايى بروز كرد. اين تنش‏ها مجلس چهاردهم را به يك جناح نسبتاً كوچك سلطنت‏گرا و يك جناح بزرگ و ناهمگن ضد شاه، تقسيم كرد. ائتلاف ضد شاه مهم‏ترين كميته‏هاى مجلس را به دست آورد و شروع به تكميل كابينه كرد. آنگاه كوشيد كنترل نيروهاى مسلح را نيز به دست آورد. در انتخابات مجلس پانزدهم كه پس از فروپاشى دو جمهورى خود مختار آذربايجان و كردستان انجام شد، حزب دمكرات قوام اكثريت نيرومندى به دست آورد؛ اما حزب دموكرات نيز همچون ائتلاف مجلس چهاردهم عناصر چند گونه‏اى در برداشت كه از زمينداران، ثروتمندان و سران عشاير تا اعضاى طبقه متوسط جديد و طبقه كارگر را شامل مى‏شد بعد از بركنارى قوام از نخست‏وزيرى، به علت انشعاب در حزب، ائتلافى از نمايندگان سلطنت طلب مجلس ابراهيم حكيمى را با يك رأى بيشتر از مصدق به نخست وزيرى رساند.24
با توجه به اختلافات اساسى بين نيروهاى مختلف، درباريان و سلطنت طلبان كم كم تقويت شدند و در صدد بودند تا خود را به عنوان گروه مستولى در بلوك قدرت نشان دهند. حكيمى بعد از رسيدن به نخست وزيرى، پيشنهادهايى به قصد تقويت قدرت شاه از جمله افزايش هزينه‏هاى نظامى و تأسيس يك مجلس بالاتر به نام سنا كه نيمى از اعضايش را بايستى شاه منصوب مى‏كرد ارائه كرد. شاه در اواخر سال 1326 تلاش مستمرى براى افزايش كنترل خويش بر دولت آغاز كرد و در اين راستا شروع به در خواست كمك نظامى و اقتصادى از ايالات متحده كرد. در ادامه جناح سلطنت طلب توانست بعد از حكيمى هژير را به نخست‏وزيرى برساند و وى نيز به سرعت براى تقويت نيروهاى مسلح اقدام كرد و مذاكرات مخفى با شركت نفت ايران و انگليس براى افزايش در آمد دولت از نفت آغاز شد. اين اقدامات منجر به درگيرى بيشتر جناح طرفدار انگليس با آية الله كاشانى و در پى آن، تظاهرات وسيعى عليه طرفداران انگليس شد. اين حوادث باعث استعفاى هژير گرديد و بحران جديدى شروع شد.25 بدين ترتيب شاه توانسته بود از حالت انفعالى خارج شده و به تقويت ارتش بپردازد و منتظر فرصت بود تا برترى خود را نسبت به ديگر رقيبان در بلوك قدرت نشان دهد.
در بهمن 1327 سوء قصدى نافرجام به شاه در دانشگاه تهران به دست يكى از اعضاى حزب توده به نام ناصر فخرآرايى صورت گرفت. اين حادثه موجب محدود شدن فعاليت‏هاى مخالفان و زمينه‏ساز برپايى حكومت ديكتاتورى شد. اقدامات سريع وى در اين زمينه عبارت بودند از: اعلام حكومت نظامى، انحلال حزب توده، تعطيلى روزنامه‏هاى منتقد دربار، حبس مصدق در املاكش (نزديك تهران) و تبعيد آيةالله كاشانى به لبنان. شاه براى گسترش قدرتش دستور برپايى مجلس مؤسسان را داد و اين مجلس طرح تأسيس مجلس سنا را تصويب كرد و به شاه قدرت انحلال هر دو مجلس را در هر زمان كه بخواهد اعطا كرد. بعلاوه املاك سلطنتى كه بعد از بركنارى رضاشاه، تحت اختيار دولت قرار گرفته بود دوباره به شاه بازگردانده شد.26 بدين ترتيب شاه نشان داد كه نسبت به ديگر رقيبان دست بالاتر را دارد و به عبارتى مى‏توان از او و نزديكانش (دربار) به عنوان گروه مستولى در بلوك قدرت نام برد. او تلاش مى‏كرد به سمت استقلال دولت گام بردارد. اما در سال 1328 جريان ملى شدن نفت قدرت دولت را به چالش كشيد.

ناتوانى دولت در جلوگيرى از انسجام مخالفان‏
در اواخر سال 1328 قرارداد نفتى ايران و انگليس به صورت يك موضوع سياسى عمده درآمد. كاميابى جبهه ملى در دومين انتخابات تهران با توجه به طرز برخورد و عمل سرلشكر زاهدى رئيس شهربانى از اهميت زيادى برخوردار شد. همزمان با ادامه تلاش‏هاى سرسختانه رزم آرا براى به تصويب رساندن قرارداد نفت در مجلس، جبهه‏گيرى مخالفان او نيز محكم‏تر شد، به طورى كه در اواخر پاييز 1329 موضوع ملى كردن نفت به صورت نقطه تجمع نيروهاى سياسى مخالف دولت در سطح كشور درآمد.27 دولت در اين زمان خوب عمل نكرد و با اين كار مخالفت‏ها بيشتر شد و علاوه بر جبهه ملى و حزب توده، طبقه متوسط سنتى را نيز در برگرفت. بدين ترتيب در نيمه زمستان 1329 به نظر مى‏رسد كه مخالفان در مجلس توانسته بودند با جلب نيروهاى عمده سياسى، مخالفت جناح محافظه كار هيأت حاكمه را بى اثر سازند. در جبهه ملى، روشنفكران، بازاريان و مقامات مذهبى از مبارزه مصدق با انگلستان براى ملى كردن نفت جانبدارى مى‏كردند.28
دولت در اين هنگام نتوانست مانع انسجام مخالفان شود و در انجام اين كار ويژه‏اش ناتوانى نشان داد. به همين دليل قدرت شاه و دربار به شدت كاهش يافت و گروهى خارج از بلوك قدرت، توانستند قدرت سياسى را تصاحب كنند.
با روى كار آمدن مصدق جبهه ملى كوشيد تا قدرت شاه و نفوذ قدرت‏هاى خارجى را تحت نظارت بگيرد. على رغم اين واقعيت كه جبهه ملى در قدرت بود ولى حكومت را در كنترل نداشت. شاه فرمانده كل نيروهاى مسلح باقى ماند، و وكلايش را در مجلس حفظ كرد.29
به اين ترتيب اختلاف ادامه پيدا كرد و هر كدام در صدد اخراج ديگرى از بلوك قدرت بود. يكى از درخواست‏هاى مصدق پس از نخست وزيرى داشتن اختيارات تام بود. در واقع هدف وى از بين بردن تمامى راه‏هاى ممكن جهت تضعيف حكومت او بود، خواه از طريق قانونى كه مجلس باشد يا از طريق نظامى، كه ارتش باشد. اين پيشنهاد قبول نشد؛ لذا مصدق در 25 تير 1331 استعفا كرد. بعد از استعفاى مصدق، شاه بدون روال قانونى، قوام را براى نخست وزيرى به مجلس معرفى كرد. اما همزمان با استعفاى مصدق و معرفى قوام در تهران و شهرستان‏ها تظاهرات وسيعى عليه قوام و به طرفدارى از مصدق انجام گرفت. در اين هنگام كاشانى براى جلوگيرى از لوث شدن مسأله ملى شدن نفت، مردم را به قيام عليه قوام و به نفع مصدق دعوت كرد. بعد از 25 تير 31 زد و خورد و درگيرى‏ها در چند شهر صورت گرفت و عده‏اى كشته و زخمى شدند. كشور به حالت تعطيل درآمد. سى‏ام تير اوج اين درگيرى‏ها بود. سرانجام قوام مجبور به استعفا شد و مجدداً مصدق تشكيل كابينه داد.30
محمدرضا شاه بار ديگر عقب نشست، اما مترصد فرصتى بود كه دوباره قدرت را در دست گيرد كه اين فرصت را مصدق در بعد از قيام سى ام تير با عملكردهاى خود در اختيار شاه قرار داد. در 25 مرداد 32 مصدق مجلس را رسماً منحل كرد و از اين طريق پشتوانه قانونى خود را از دست داد. همچنين به دليل سهل‏انگارى و مسامحه‏كارى در مجازات مقصران و مسؤولان حوادث سى ام تير و مخالفت با آية الله كاشانى عملاً منزوى گرديد.31 بدين ترتيب شاهد اختلاف در بين احزاب مختلف جبهه ملى هستيم. اين كار «محافظه كاران جبهه ملى مانند بقايى رهبر حزب زحمتكشان و خليل ملكى را مضطرب كرد و فداييان اسلام نيز از جبهه ملى كنار كشيدند و مصدق را به ديكتاتورى، تخلف از قانون اساسى و برگشتن از اسلام متهم كردند».32
بدين ترتيب مصدق تنها شد و پشتيبانى مردمى را از دست داد و اين فرصتى بود كه شاه با كمك ارتش و سرويس‏هاى اطلاعاتى امريكا و انگليس توانست دولت مصدق را ساقط كند و قدرت را به دست بگيرد.
به نظر مى‏رسد جبهه ملى با تمام زحماتى كه در جنبش ملى شدن نفت كشيد و مردم را تا سر حد پيروزى واقعى رساند در شكست اين جنبش نيز بى‏تقصير نباشد. در اين زمينه آبراهاميان به كابينه مصدق اشاره مى‏كند كه:
تركيب نخستين كابينه وى محافظه كارانه بود. او هشت پست وزارت، از جمله وزارت مهم كشور و امور خارجه را به دولتيان عالى‏رتبه هوادار جبهه ملى واگذار كرد. ولى چهار سمت ديگر از جمله وزارت جنگ را در اختيار افراد طرفدار دربار قرار داد. اين اقدام بلافاصله خشم فداييان اسلام را برانگيخت و دولت را به باد انتقاد گرفتند.33
يكى ديگر از عوامل اختلاف و شكاف در ائتلاف ملى شدن نفت، ناتوانى دولت ملى در حل مسائل اجتماعى است و اين عوامل دست به دست هم داد و حاميان نهضت را سرخورده كرد و بى تفاوت ساخت.
بنابراين دومين تجربه حضور مردم در صحنه شكست خورد در اين دوره دوازده ساله (1320 - 1332)، همانند دوران بعد از پيروزى نهضت مشروطه، شاهد كشمكش‏هاى زيادى بين بلوك قدرت و جبهه ملى و حزب توده هستيم. در اين دوره، اغلب تعارضات در درون دولت صورت مى‏گرفت و لذا در اين دوره دوازده ساله، دوازده نخست وزير، 31 كابينه و 148 وزير كه چهل وزارت در دولت گرفتند به ميدان آمدند. به طور ميانگين نخست وزيران هشت ماه و كابينه‏ها كمتر از پنج ماه بر سركار بودند. همچنين در اين دوره كشور از يك آشوب اجتماعى به آشوبى ديگر، از يك بحران سياسى به بحرانى ديگر و از يك بلواى ديپلماتيك به بلواى ديگر دچار مى‏شد.34
از جهت شدت ضعف دولت در مقابل مخالفان مى‏توانيم اين دوره را به دوره مشروطه تشبيه كنيم. در اين دوره دولت به علت ناتوانى در انسجام بين بلوك قدرت نتوانست كار ويژه‏هاى ديگرش را انجام دهد و دولت را دچار بحران سلطه كرد.

4. دوره 1332 - 1342
بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 شاه تلاش كرد قدرتش را همانند پدرش بر پايه‏هاى دربار، ارتش و بوروكراسى قرار دهد، ولى در اين موقعيت ناچار بود يك اتحاد موقتى با ديگر منتقدان جامعه به وجود آورد. با ايجاد انسجام نسبى در بلوك قدرت به سركوب مخالفان پرداخت.
شاه در دهه اول پس از كوتاى 28 مرداد 1332 قدرت خود را تثبيت كرد و روحيه سلطنت طلبان را بالا برد. در اين راستا از سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) - كه در سال 1335 تشكيل شده بود - استفاده كرد. شاه از حكومت نظامى و ارگان‏هاى نظامى و قانون سال 1310 بر ضد «مرام اشتراكى» سود جست تا نه تنها حزب توده بلكه جبهه ملى و ديگر احزاب مخالف را متلاشى كند؛ براى مثال حزب ايران در سال 1336 به اين بهانه كه در سال پيش، با جنبش كمونيستى ائتلاف كرده بود منحل شد. استانداران با استفاده از ژاندارمرى و شهربانى به شدت بر انتخابات نظارت مى‏كردند و عنان هر دو مجلس شوراى ملى و سنا را، شاه، در دست داشت.35

بسيج ايدئولوژيك مردم‏
ولى شاه مى‏دانست كه تنها با زور نمى‏تواند مخالفان را سركوب كند، لذا براى جلب حمايت مردم و همچنين جذب بعضى از مخالفان و دموكراتيك نشان دادن قدرت خود، احزاب اقليت و اكثريتى به نام‏هاى حزب مردم و مليون را ايجاد كرد. اهداف حزب مليون چنين بيان شده بود:
حزب مليون براى ترقى و تعالى ايران و نيك بختى و سربلندى ايرانيان و تقويت معنوى و جاودانى ملت و تأمين عدالت اجتماعى و آزادى فردى، مليت، قانون اساسى و بر اساس وحدت ملى و حكومت مشروطه سلطنتى تأسيس شده است.36
همچنين اسدالله علم در مورد اهداف حزب مردم گفته است:
حزب مردم براى تجسم و تقدس يك نيت پاك وطن خواهانه و آزاد منشانه شخص اعلى حضرت محمدرضا پهلوى به وجود آمد و ما مى‏خواستيم با تشكيل اين حزب از شاهنشاه دموكراتيك منش خود سپاس‏گزارى كنيم و بزرگ‏ترين افتخار ما اين خواهد بود كه در حدود امكانات خود توفيق پيدا كنيم قسمتى از اين نيت بزرگوارانه را عملاً تحقق بخشيم و اينك در آستانه اولين كنگره حزبى مى‏توانيم با جرأت به شاهنشاه بزرگوار خود اطمينان بدهيم كه حزب مردم هم به عنوان يك مكتب شاه دوستى آماده هرگونه جانبازى در راه نيات شاهنشاه است.37
هر دو حزب مى‏كوشيدند پايه‏هاى مردمى گسترده‏اى جور كنند. در سراسر كشور دفاترى گشودند و برنامه‏هايى برابر جلب حمايت مردمى مطرح كردند. اما هيچ يك از اين احزاب از مشروعيت مردمى چندانى برخوردار نبود و نتوانستند بيش از چند هزار عضو جذب كنند. جاذبه اين حزب‏ها بيشتر براى سود بردن از حمايت، فرصت‏هاى پيشرفت اجتماعى و حرفه‏اى بود كه عرضه مى‏كردند.38
با تمام اين اقداماتى كه دولت انجام داد ثبات سياسى ظاهرى بود و لذا طولى نكشيد كه به صورت اختلافاتى اساسى در بلوك قدرت خود را نشان داد.
در سال‏هاى 1337 - 1339ش. ايران با مشكلات اقتصادى جدى، كسرى بودجه، وام خارجى، بدى محصول كشاورزى و تورم شديد رو به رو شد. برنامه تثبيت صندوق بين المللى نيز به اين عوامل افزوده شد و ايران را در بحران عميقى فرو برد. داد و ستد داخل به خصوص در بازار دستخوش نابسامانى شد.39
همچنين شاه در اين زمان تلاش مى‏كرد با توقف سياست سركوب تا حدى از اين بحران بكاهد و لذا دستور آزاد بودن انتخابات مجلس را صادر كرد. در اين موقع بود كه مخالفان با تمام قوا وارد صحنه شده و مخالفت خود را به شاه نشان دادند. شاه براى غلبه بر بحران، دو راه در پيش داشت: كودتاى نظامى عليه مخالفان و احياى ديكتاتورى يا دادن امتياز اساسى به مخالفان. در آن موقع شاه چاره‏اى نداشت جز اين كه بين جبهه ملى كه به مصدق منتسب بود و برنامه مشخصى براى اصلاحات نداشت و گروه امينى كه پايگاه مردمى نداشت ولى برنامه اصلاحى مشخص و حمايت كامل ايالات متحده را داشت يكى را انتخاب كند.40 شاه در اين جا با توجه به اين كه گروه امينى بر خلاف جبهه ملى پايگاه مردمى نداشت، او را انتخاب كرد، برنامه امينى اعلام اصلاحات ارضى، مبارزه با تثبيت اقتصادى، محدود كردن قدرت و كاهش ميزان و نفوذ ارتش بود. براى چنين برنامه‏اى او مى‏خواست بلوك قدرت قديم را با يك بلوك قدرت بورژوازى به رياست پادشاه مشروطه جايگزين كند. در نتيجه او مجبور شد به طور همزمان با جبهه‏هاى مختلفى مبارزه كند. سازش ناپذيرى امينى در قبال مخالفانش، در ميان گروه‏هاى مختلف اجتماعى عداوتى را عليه او ايجاد كرد. امينى بعد از پانزده ماه كشمكش شديد با مسائل اقتصادى، همچنين عدم اعتماد مردمى و رقابت شاه سقوط كرد.41
قدرت شاه گرچه در اين برنامه به چالش كشيده شد، ولى وى با زيركى توانست امينى را كنار بزند و خودش پرچم‏دار اصلاحات ارضى شود.

ناتوانى دولت در همراه كردن مخالفان در مواقع ضرورى‏
با رحلت آيةالله بروجردى در فروردين 1340، يكى از بزرگترين پشتوانه‏هاى روحانيت از ميان رفت و شاه زمان را مناسب ديد تا بتواند تفوق لازم را پيدا كند؛ لذا لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى را مطرح كرد.
بر اساس اين لايحه مى‏بايست بخشى از تصميم‏گيرى‏ها، سياست گذارى‏ها و امور اجرايى از حالت متمركز موجود خارج گشته و به عهده مردم گذاشته شود، اما واقعيت اين است كه رژيم در پوشش اين عوامل دموكراتيك، اهداف و آرمان‏هاى كاملاً متفاوتى را تعقيب كرد.42
بدين ترتيب مبارزه اساسى با دو قدرت رقيب در بلوك قدرت يعنى روحانيون و مالكين شروع شد. لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى در شانزده مهرماه 1341 به تصويب هيأت دولت رسيد. اين لايحه در 50 ماده و چندين تبصره تنظيم شده بود. در اين بندها دو نكته قابل توجه بود: يكى، حذف شرط اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و دوم، سوگند به كتاب آسمانى در مراسم تحليف به جاى قرآن كريم. به نظر روحانيت اين بندها در جهت اسلام‏زدايى يا سكولار كردن جامعه و سياست صورت مى‏گرفت. اين طرح با مخالفت علما روبه‏رو شد تا اين كه دولت پس از چند هفته در 22 آبان 1341 تلگرافى به سه نفر از مراجع، به استثناى امام خمينى، مخابره كرد و موافقت خود را با تقاضاى آنها اعلام نمود. امام خمينى مصاحبه نخست وزير را فاقد اعتبار دانسته و خواست كه دولت آن را لغو كند و در جرايد اعلام نمايد. در نتيجه هيأت دولت رسماً لغو اعلاميه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى را اعلام داشت كه موضوع در تاريخ دهم آذر در مطبوعات بازتاب يافت.43
شاه گرچه از روحانيت شكست خورد، ولى قصد داشت حكومتش را بدون دخالت دو گروه عمده روحانيون و مالكين بزرگ سرپا نگه دارد. لذا يك سال بعد مجدداً تلاش‏هاى خود را با جديت شروع كرد.
شاه در نوزده دى ماه 1341 اصول شش‏گانه انقلاب سفيد را اعلام كرد و گفت:
اصولى كه من به عنوان شاه مملكت و رئيس قواى سه گانه به آراى عمومى مى‏گذارم و به طور بى واسطه مستقيماً رأى ملت را در استقرار آن تقاضا مى‏كنم به شرح زير است:
1. الغاى رژيم ارباب رعيتى؛
2. تصويب لايحه قانونى ملى كردن جنگل‏ها؛
3. فروش سهام كارخانجات دولتى به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضى؛
4. سهيم كردن كارگران در منافع كارخانه‏هاى توليدى و صنعتى؛
5. اصلاح قانون انتخابات؛
6. ايجاد سپاه دانش به منظور اجراى تعليمات عمومى و اجبارى.44
در اين موقعيت شاه تصميم داشت با اين برنامه‏ها هم حربه‏هاى مخالفان را از دستشان بگيرد و هم روحانيون و مالكين بزرگ را از بلوك قدرت براند تا بتواند قدرت را به صورت متمركز در دست بگيرد. با اعلام انقلاب سفيد از سوى شاه، روحانيت به طور مستقيم وارد صحنه شد.

ناتوانى دولت در ايجاد انسجام بين بلوك قدرت‏
انقلاب سفيد در ششم بهمن 1341 به تصويب رسيد. از آن پس شاه روحانيون را به ارتجاع سياه متهم كرد كه بدتر از كمونيسم بود.45 بدين ترتيب شاه تصور مى‏كرد توانسته است با استفاده از زور به اهداف خودش برسد؛ در حالى كه قيام مردمى به رهبرى امام خمينى همچنان ادامه داشت. شاه براى اين كه بتواند امام و روحانيون مخالف را از سر راه خود بردارد تلاش‏هاى زيادى كرد. در فاصله بين ششم بهمن 1341 تا دوم فروردين 1342، شاه چندين بار تلاش كرد از طريق گسيل نمايندگان به قم، با علما به ويژه امام خمينى تماس بگيرد و از آنها دلجويى كند، اما موفق نشد. شاه تلاش كرد با توطئه و زيركى علما را به نجف اشرف بفرستد تا از كانون مبارزه دور باشند و بهتر بتواند مردم را سركوب كند؛ اما امام خمينى با بصيرت خاص خودشان در مقابل اين ترفند موذيانه رژيم قاطعانه ايستادند. از جمله روش‏هاى ديگرى كه رژيم براى عقيم گذاشتن اين حركت مردمى به آن متوسل شد ايجاد تفرقه در بين علما بود. لذا دست به انتشار يكسرى اعلاميه‏هايى با امضاهاى مجهول و بعضاً حقيقى زدند و اين اعلاميه‏ها كه با عناوينى از قبيل «مصلحين حوزه علميه قم» يا «طلاب حوزه تبريز»... منتشر گرديد از نوعى حمايت ضمنى از رژيم و مخالفت آشكار با اين حركت نوپا بود.46 ولى ظاهراً شاه نتوانست با اين دسايس به هدف خود دست يابد و ناچار شد زهر چشمى از علما و روحانيت بگيرد تا بدين وسيله آنها را ساكت كند.
دوم فروردين ماه 1342 مصادف با 25 شوال روز وفات امام صادق‏عليه السلام بود. روزى كه به طور معمول در سرتاسر ايران مجالس سوگوارى و عزا بر پا مى‏شد. رژيم تصميم گرفت در اين مجالس سوگوارى خللى به وجود آورد و بعد تحت عنوان مبارزه با هرج و مرج تصفيه گسترده‏اى انجام دهد، در راستاى چنين هدفى درگيرى‏هاى زيادى در بعضى از شهرها از جمله قم به وجود آمد. در مدرسه فيضيه قم از طرف چند تن از علما و مراجع مجلس سوگوارى با شركت يكپارچه مردم تشكيل شده بود. در اين مجلس، عده‏اى ملبس به لباس روستاييان و مسلح به سنگ و چوب، كارد و حتى باتوم در طرفدارى از شاه و عليه مخالفان رژيم به مدرسه حمله كردند. آنها با مضروب كردن مردم، سعى كردند جلسه را به هم بزنند. براى مقابله، بعضى از طلاب از طبقات بالاى مدرسه شروع به پرتاب سنگ عليه مهاجمان كردند كه اين درگيرى‏ها نيز باعث ضرب و جرح بعضى از طلاب و پايين انداختن طلاب از طبقه دوم شد.47
بدين ترتيب بود كه مخالفت‏ها عميق‏تر شد «و حتى جبهه ملى كه تا ششم بهمن سال 41 شعارهايى با مضامين رفرميستى مى‏داد بعد از حادثه مدرسه فيضيه لحن شعارها را تغيير داده، صحبت از قانون اساسى مى‏كرد.»48 به خصوص در محرم سال 1342 تظاهرات مخالفت‏آميزى عليه شاه صورت گرفت كه پس از دستگيرى امام اين قيام‏ها گسترش يافت و شاه دست به جنايت هولناكى زد و آن كشتار جمع كثيرى از مردم در تظاهرات روز دوازدهم محرم مصادف با پانزده خرداد 42 بود.
شاه با اين اقدام نشان داد كه به هر قيمت تصميم گرفته است كه مبارزه مردم را سركوب كند و حاضر نيست امتيازى به مخالفان بدهد. در اين دوره نيز دولت نتوانست كار ويژه‏هايش را انجام دهد. گرچه در نيمه اول اين دهه توانست انسجام بين بلوك قدرت را حفظ كند، ولى در سال‏هاى پايانى با اختلاف بين بلوك قدرت، مخالفان نيز به صورت گسترده‏اى وارد صحنه مخالفت با شاه شدند و در نتيجه كار ويژه سوم كه بسيج ايدئولوژيك مردم است نيز شكل نگرفت و سرانجام دولت مجبور شد تنها با ابزار زور خود را در رأس قدرت نگهدارد و اين به معناى حاكميت بدون رضايت مردمى است كه اين نيز نتيجه ناتوانى دولت در انجام كار ويژه‏هايش است و كما فى السابق، در اين دور نيز شاهد بحران سلطه و رابطه ناهموار دولت و ملت هستيم.

5. دوره 1342 - 1357
پس از سال 1342 و سركوب خشن رقبا در بلوك قدرت و مخالفان خارج از بلوك قدرت، شاه پايه‏هاى قدرت خويش را بر دربار، ارتش و بوروكراسى قرار داد. او توانست تمامى قدرت را در دست بگيرد و همه رقبا و مخالفان را از ميدان به در كند، سپس شاه تلاش كرد با انجام كار ويژه‏هايش يعنى اختلاف بين مخالفان و بسيج ايدئولوژيك مردم سلطه‏اش را حفظ كند. در اين راستا از يك طرف، با ابزار زور مثل ارتش، ساواك و شهربانى به ايجاد رعب و وحشت در بين مردم پرداخت و از طرف ديگر، با ايجاد احزاب دولتى در صدد جذب مردم و ايجاد پايگاه اجتماعى در بين مردم برآمد. تمركز قدرت در دستان شاه از طريق سازماندهى دوباره ارتش و گسترش بوروكراسى انجام گرفت. تحكيم قدرت ديكتاتورى در ايران بازتاب منافع طبقاتى خاصى نبود و عدم وجود خاستگاه طبقاتى از ويژگى‏هاى قدرت حاكمه در ايران بود. اين رژيم بود كه چگونگى و ميزان توسعه طبقات را تعيين مى‏كرد تا از اين طريق بتواند جامعه را بر اساس نيازهاى خود شكل دهد. اين فرايند منجر به بيگانه‏تر شدن طبقات از رژيم به عنوان يك اليگارشى فاسد گرديد. شاه اهميت زيادى به بوروكراسى به عنوان نهاد عقل‏گرا و نوسازى ساختار قدرت در ايران مى‏داد. نوسازى نيروهاى نظامى و گسترش بدون وقفه توانمندى‏هاى اين نيرو، نياز ذاتى ساختار نظام ديكتاتورى حاكم بر جامعه بود.49

ناتوانى دولت در همراه كردن مخالفان در مواقع ضرورى‏
از آن‏جا كه شاه از پايگاه اجتماعى برخوردار نبود، براى حفظ خود بايستى با قوه قهريه و ايجاد رعب و وحشت، از ايجاد آشوب توسط مخالفان جلوگيرى مى‏كرد. تشكيل سازمان امنيت و اطلاعات كشور در اين راستا انجام گرفت. با اوج‏گيرى و گسترش فعاليت روحانيون مبارز در سال 1342، ساواك در صدد بر آمد روحانيت را با ترفندهاى مختلف از مبارزه با رژيم شاه باز دارد؛ از جمله تقويت روحانيون موافق رژيم، تضعيف مخالفان، كنترل حوزه و برنامه‏هاى درسى آن، ايجاد دانشكده علوم اسلامى، جلوگيرى از گسترش حوزه علميه قم، كنترل هيأت‏هاى مذهبى و عزادارى و در نهايت سركوب و از ميان برداشتن روحانيون مبارز. اما روحانيون در زندان يا شهرهاى محل تبعيد خود نيز دست از فعاليت نمى‏كشيدند و با برگزارى نماز جماعت و ملاقات با مردم و روحانيون محل، سعى در روشنگرى آنها به مظالم و جنايات رژيم داشتند. ساواك كه از مبارزه بى امان آنها در زندان به وحشت افتاده بود با كشتن آيةالله حسين غفارى و آيةالله سعيدى كه سرسختانه با حكومت مبارزه مى‏كردند در صدد ايجاد رعب و وحشت در ديگر روحانيون و متوقف كردن فعاليت آنان برآمد.50
در خصوص گروه‏هاى ملى نيز ساواك دست به اقداماتى زد.51 در اين دوره، حزب توده نيز به شدت سركوب شد.
به غير از افراد معمولى، وزرا، قضات و نمايندگان مجلس شوراى ملى همه به طور مداوم تحت نظر اين سازمان مخوف و تروريستى قرار داشتند و به اين صورت تقريباً تمام كشور را به كنترل در آورده بودند.52

بسيج ايدئولوژيك مردم‏
شاه متوجه بود كه تنها با زور و اجبار نمى‏تواند سلطه‏اش را حفظ كند لذا در صدد بر آمد در تأمين كار ويژه سوم يعنى بسيج ايدئولوژيك مردم بكوشد. در اين راستا دست به تشكيل احزاب دولتى زد و سعى كرد مردم را به نظام حاكم جذب كند و مخالفان را نيز متفرق كند. حزب ايران نوين رسماً در سال 1342 به مثابه حزب اكثريت آغاز به فعاليت كرد.
شاه از اين حزب هم نتايج دلخواه را به دست نياورد و نتوانست به اهداف خود برسد و لذا از شعارهاى گذشته خود مبنى بر وجود ساختار دو حزبى در ايران كه دال بر وجود دموكراسى مى‏باشد دست كشيد. شاه تصميم گرفت سياست فعال‏ترى براى بسيج پشتيبانى از رژيم اتخاذ كند و نقش سياسى دولت را نه فقط به صورتى غير مستقيم بلكه به شكل فعال در جامعه ايران تقويت كند؛ از اين رو به تشكيل حزب واحد رستاخيز اقدام كرد. همه ايرانيان تحت فشار قرار گرفتند تا به اين حزب ملحق شوند. حزب موظف بود طبق دستور به حزبى فراگير تبديل شود. گفته مى‏شد تا سال 1355 حدود پنج ميليون نفر به حزب پيوستند. هدف شاه از تشكيل حزب رستاخيز جلب حمايت و مجبور ساختن مردم به ويژه مستخدمين دولت يا سازمان‏هاى تحت نظر دولت براى اعلام وفادارى علنى به رژيم بود.53 حزب رستاخيز تلاش‏هاى زيادى براى ترويج ايدئولوژى شاهنشاهى كرد و اين كار امكان نداشت مگر با اسلام‏زدايى كه حزب رستاخيز آن را به عهده گرفت و اين كار را با تغيير تاريخ هجرى شروع كرد.54
دولت با تمام تلاش‏هايى كه در جهت ايجاد هژمونى ايدئولوژيك انجام داد نتوانست نتيجه دلخواه خود را بگيرد، زيرا ايدئولوژى دولت دقيقاً بر خلاف اعتقادات مردم بود و علت ناتوانى شاه در كسب وجهه عمومى نيز همين بود. حوادث بعد از ايجاد فضاى باز سياسى در سال 1356 و قيام مردم عليه شاه دليل اين مدعاست.

ناتوانى دولت در ايجاد انسجام بين بلوك قدرت‏
سياست آزاد سازى فضاى سياسى در سال 1356 نخستين فرصت لازم را براى مخالفان از سال 1342 به بعد فراهم كرد تا به بسيج امكانات و ترسيم راهكارهاى خود عليه رژيم اقدام كنند. جرقه‏اى كه موجب تسريع حركت اعتراض‏آميز مردم شد انتشار مقاله‏اى توهين‏آميز در دو روزنامه تهران در 1356 بود. تظاهراتى كه در اين راستا برگزار شد به خشونت گراييد و ده‏ها نفر از مردم كشته و صدها نفر زخمى شدند. از آن جا كه شاه تصور ائتلاف نيروهاى ميانه روى سكولار با روحانيان را نمى‏كرد به جاى دلجويى از آنها به خدشه‏دار كردن وجهه آنان به عنوان ايادى قدت‏هاى خارجى پرداخت. ولى به دليل پيوستن گروه بزرگ جبهه ملى به نيروهاى طرفدار امام خمينى، ائتلاف تاريخى روحانيان، بازار و روشنفكران كامل شد و آخرين گروهى كه به اين ائتلاف پيوست كارگران بودند. امام خمينى آشكارا اعلام كرد كه هدف ما فروپاشى سلطنت و استقرار يك جمهوى اسلامى است كه حافظ استقلال و دموكراسى ايران باشد.55 بدين ترتيب امام خمينى توانست به سرعت به بسيج ايدئولوژيك مردم بپردازد؛ كارى كه شاه در طول دوران حكومت خود موفق به انجام آن نشد.

6. دوره 1357 - 1382
بدين ترتيب روحانيت و همه نيروهاى مخالف دولت با كمك توده‏هاى مردم دولت را سرنگون كردند و با اين كار ساختار قدرت كاملاً عوض شد و بلوك قدرت جديدى متشكل از روحانيون، ملى‏گرايان اسلامى و ملى گرايان سكولار تشكيل شد. امام خمينى مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزير موقت تعيين كرد. دولت موقت ائتلافى از ملى گرايان سكولار و اسلامى بود. نماد گروه نخست جبهه ملى بود كه اعضاى آن 33 درصد كابينه را تشكيل مى‏دادند و نماد گروه دوم نهضت آزادى و وابستگان آن بود كه كنترل پنجاه درصد از پست‏هاى كابينه را در اختيار داشتند. دولت ملى موقت به رغم برخوردارى از چنين امتيازاتى نتوانست زمينه ترقى ناسيوناليسم ايرانى به عنوان يك عامل سياسى عمده در ايران پس از شاه را فراهم كند و از اوج‏گيرى بنيادگرايى شيعى جلوگيرى كند.56

ناتوانى دولت در ايجاد انسجام بين بلوك قدرت‏
با سقوط دولت موقت در سال 1358، نيروهاى ملى‏گرا از بلوك قدرت خارج شدند و قدرت كاملاً در دست روحانيون افتاد. اين اولين تعارضى بود كه بعد از تشكيل بلوك قدرت جديد بين نيروهاى سنتى و نيروهاى مدرن اتفاق افتاد. پس از خروج ملى گرايان از بلوك قدرت، حاكميت يكدست شد. اين حاكميت يكدست از سال 60 تا 76 از وحدت و انسجام نسبى برخوردار بود، زيرا بر جنبش اجتماعى و سياسى بسيار فعال تكيه داشت و به ويژه در ميان طبقات سنتى و توده‏هاى گسيخته شهرى از حمايت بسيار گسترده‏اى برخوردار بود. اين حمايت مرهون ايدئولوژى بود كه در انقلاب اسلامى از آن براى بسيج توده‏اى استفاده مى‏شد.57
ويژگى اصلى ايدئولوژى حكومت را مى‏توان در كوشش براى ايجاد همبستگى جديد با احياى همبستگى سنتى، احساس نا امنى در برابر فشارهاى خرد كننده مدرنيسم سرمايه دارى مدرن با تأكيد بر هويت سنتى، ايجاد يكپارچگى اجتماعى و حمله به مظاهر تمدن جديد، دشمنى با ليبراليسم غربى و غيره خلاصه كرد.58
با وجود يكدست شدن حاكميت و انسجام نسبى در بين بلوك قدرت تا سال 76، تعارضاتى نيز در بين بلوك قدرت وجود داشت، براى مثال در دوران مجلس سوم و بعد از آن با انشعاب مجمع روحانيون مبارز از جامعه مبارز، شكاف درونى آنها آشكار شد. در دهه 1370 شكاف ديگرى در بلوك نيروهاى سنتى و محافظه كار حاكم رخ نمود كه اين بار تحت عنوان راست سنتى و راست مدرن ظاهر شد. به اين ترتيب ميزانى از قدرت طبقه حاكم كاسته شد و مبارزات كه در خارج از بلوك قدرت سركوب شده بود به عرصه سياست و حكومت كشانده شد. اين تعارضات در درون طبقه حاكم پس از انتخابات سال 1376 به صورت شديدترى بروز يافت.59 به اين صورت كه روحانيون مبارز كه از قدرت طرد شده بودند با نيروهاى ملى‏گراى خارج از بلوك قدرت ائتلاف كردند و توانستند بخش‏هاى مهمى از دستگاه‏هاى دولتى را در دست گيرند و رقيبى سرسخت براى روحانيت مبارز شوند.
بعد از اين، تعارضات بيشتر در درون دولت جريان داشت و اكنون شاهد هستيم كه به علت اين اختلافات، حكومت در بسيج ايدئولوژيك مردم قدرت پيشين را ندارند. اگر تعارضات به همين منوال پيش برود ممكن است نظام سياسى حمايت توده‏اى خود را از دست بدهد و دولت را دچار بحران سلطه كند.

نتيجه‏
مى‏توان گفت ايران در قرن اخير همواره با بحران سلطه رو به رو بوده است. در بعضى از دوره‏ها به شدت در بلوك قدرت اختلاف وجود داشته و هر كدام عليه ديگرى مبارزه مى‏كرد، مانند دوران پس از مشروطه و سال‏هاى 1320 - 1332، و در بعضى ديگر از دوره‏ها، دولت با قدرت و اجبار، ثبات ظاهرى ايجاد مى‏كرد، ولى چون بر اساس هژمونى ايدئولوژيك نبود و دولت قدرت جلب رضايت شهروندان را نداشت، همچنان دچار بحران سلطه است؛ براى مثال مى‏توان به دوره‏هاى حكومت رضاشاه و سال‏هاى بعد از 1342 تا پيروزى انقلاب اشاره كرد. در خصوص دوران پس از انقلاب اسلامى، مى‏توان گفت در دهه اول انقلاب تمامى كار ويژه‏هاى سه گانه دولت به نحو مطلوبى اعمال مى‏شد؛ اما از سال 67به بعد شاهد اختلاف در سطح بلوك قدرت هستيم كه در عين حال دولت همچنان قادر به انجام دو كار ويژه ديگر خود بود. ولى بعد از دوره هفتم انتخابات رياست جمهورى در سال 76 و انتخاب آقاى خاتمى به رياست جمهورى، اختلاف در بلوك قدرت جدى‏تر شد و تا حدى از قدرت دولت در انجام دو كار ويژه ديگر نيز كاسته شد.

پى‏نوشت‏ها
1. حجة الاسلام افخمى اردكانى، فارغ التحصيل كارشناسى ارشد مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏عليه السلام.
2. سعيد برزين، «ساختار سياسى. طبقاتى و جمعيتى در ايران»، مجله اطلاعات سياسى، اقتصادى، ش 83 - 84 (مهر و شهريور، 1377) ص 27.
3. مارك. ج. گازيوروسكى، سياست خارجى آمريكا و شاه، ترجمه فريدون فاطمى (تهران: نشر مركز، 1371) ص 61.
4. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدى (تهران: نشر نى، 1377) ص 66.
5. همان، ص 112.
6. نيكى كدى، ايران دوران قاجار و برآمدن رضاخان (1304 - 1175)، ترجمه مهدى حقيقت خواه (تهران: ققنوس، 1381) ص 106.
7. همان، ص 190.
8. يرواند آبراميان، پيشين، ص 189.
9. مجتبى مقصودى، «اشتغال نظامى ايران در شهريور 1320» تحولات سياسى اجتماعى ايران، 1320 - 1357، به كوشش مجتبى مقصودى (تهران: روزنه، 1380) ص 29.
10. مارك. ج. گازيو روسكى، پيشين، ص 81 .
11. عليرضا امينى، تحولات سياسى اجتماعى در دوران پهلوى (تهران: صداى معاصر، 1381) ص 35.
12. همان، ص 36.
13. ريچارد كاتم، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين (تهران: انتشارات صوت، 1371) ص 182.
14. فرد هاليدى، ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل الله نيك آيين، ص 66.
15. حسين بشيريه، انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم، ص 326.
16. فرد هليدى، پيشين، ص 68.
17. رضا بيگدلو، پيشين، ص 251.
18. داريوش قمرى، تحول ناسيوناليسم در ايران (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1380) ص 134.
19. فرد هاليدى، پيشين، ص 66.
20. رضا بيگدلو، پيشين، ص 222 - 228.
21. داريوش قمرى، پيشين، ص 86.
22. رضا بيگدلو، پيشين، ص 271.
23. صادق زيباكلام، «ساختار قدرت بعد از رضا شاه»، تحولات سياسى اجتماعى ايران، 1320 - 57، به كوشش مجتبى مقصودى، پيشين، ص 43.
24. مارك. ج. گازيوروسكى، پيشين، ص 87 - 88 .
25. همان، ص 87 - 89 .
26. جان فوران، پيشين، ص 100 - 101.
27. سپهر ذبيح، ايران در دوره دكتر مصدق، ترجمه محمد رفيعى مهر آبادى (تهران: مؤسسه انتشارات عطائى، 1381) ص 47 - 51.
28. همان، ص 54 - 51.
29. محمد امجد، ايران از ديكتاتورى سلطنتى تا دين سالارى، ترجمه حسين مفتخرى (تهران: مركز بازشناسى اسلام و ايران، 1380) ص 102.
30. جواد منصورى، سير تكوينى انقلاب اسلامى (مركز انتشارات علمى آزاد اسلامى، 1373) ص 63 - 64.
31. همان، ص 65.
32. محمد امجد، پيشين، ص 107.
33. يرواند آبراهاميان، پيشين، ص 330.
34. همان، ص 209.
35. همان، ص 511 - 515.
36. عليرضا ازعندى، تاريخ تحولات سياسى و اجتماعى ايران 1320 - 1358 (تهران: سمت، 1379) ص 13.
37. همان، ص 78.
38. مارك، ج. گازيوروسكى، پيشين، ص 271 - 272.
39. جان فوران، پيشين، ص 38.
40. محمد امجد، پيشين، ص 127.
41. همان، ص 128.
42. عليرضا ملايى توانى، «نهضت امام خمينى» تحولات سياسى اجتماعى ايران 1357 - 1320، به كوشش مجتبى مقصودى (تهران: روزنه، 1380) ص 385.
43. همان، ص 359 - 360.
44. عماد الدين باقى، بررسى انقلاب ايران (تهران: سرابى، چاپ دوم، 1381) ص 171.
45. ژان پيرديگار، ايران در قرن بيستم، ترجمه عبدالرضا مهدوى (تهران: نشر البرز، 1377) ص 167.
46. جواد منصورى، پيشين، ص 133 - 134.
47. همان، ص 134 - 135.
48. همان، ص 145.
49. بابك نادر پور. «ايالات دو دولت» تحولات سياسى اجتماعى ايران 57 - 1320، به كوشش مجتبى مقصودى، پيشين، ص 312 - 314.
50. نقى بخارى راد، ساواك و نقش آن در تحولات داخلى رژيم شاه (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1378) ص 164-172.
51. همان، ص 149.
52. فرد هاليدى، پيشين، ص 85 .
53. فرد هاليدى، پيشين، ص 55.
54. عزت الله نوذرى، تاريخ احزاب سياسى در ايران (شيراز: نويد شيراز، 1380) ص 212.
55. محسن ميلانى، شكل‏گيرى انقلاب اسلامى، ترجمه مجتبى عطارزاده (تهران: انتشارات گام نو، 1381) ص 207 - 215.
56. همان، ص 265 - 262.
57. حسين بشيريه، جامعه مدنى و توسعه سياسى در ايران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوين، 1378) ص 80.
58. همان،، ص 81.
59. حسين بشيريه، ديباچه‏اى به جامعه‏شناسى سياسى ايران (تهران: مؤسسه نگاه معاصر، 1381) ص 99-100.