فرقان حاصل خلأ پس از شریعتی است

پس از دستگیری گروه فرقان و لو رفتن این تشکیلات، بازجویی‎‎ها و رسیدگی به پرونده سنگین این گروه شروع شد. حجت‎الاسلام علی‎اکبر ناطق نوری و حجت‎الاسلام عبدالمجید معادیخواه، به‎طور همزمان و توأمان مسئول رسیدگی به جرائم و قاضی این پرونده بودند. قضاوتی که پس از انقلاب نظیرش را از جهت حساسیت، شکل و نوع رسیدگی سراغ نداریم. حجت‎الاسلام عبدالمجید معادیخواه، رسیدگی به این پرونده را مایه افتخار دستگاه قضایی پس از انقلاب می‌‎داند و در عین‎حال یک نقد جدی به دستور آقای منتظری دارد که مگر می‌‎شود دو قاضی روی یک پرونده نظر دهند و امضای دو نفر پای قضاوت یک پرونده باشد؟ نکته این‎جاست که این حکم وقتی صادر می‌‎شود که بعضی از جلسه‎‎های دادرسی، بدون حضور یکی از صاحبان دو امضای لازم، تشکیل می‌‎شد.
 
 
***
 
در فقه اسلامی، شورای قضاوت داریم؟ چطور آقای منتظری، حکم قضاوت همزمان دو قاضی را روی یک پرونده صادر کردند؟
 
این انتقاد و سئوال را بار‎ها مطرح کردم. این مسأله جزو کاستی‎‎هایی است که آن زمان وجود داشت. بار‌ها گفته‎ام اگر روند رسیدگی به پرونده گروه فرقان در ترازوی مقایسه گذاشته شود، افتخارآفرین بوده است. چون تعداد اعدامی‎‎های گروه فرقان، کمتر از تعداد ترورهای‎شان بوده است. بیش از مقداری که اعدام شدند، آن‎ها ترور کردند. اگر دقت کنیم، می‌‎بینیم اتفاق نادری است. وقتی یک ترور انجام می‌‎شود، قاعدتا چند نفر اعدام می‌‎شوند، در حالی‎که درباره گروه فرقان برعکس است؛ شاید نصف تعدادی که ترور کردند، اعدام شدند. بیشتر افراد گروه فرقان واقعا متحول شدند. این‎ها جنبه مثبت قضیه است. اما بار‎ها گفته‎ام نقطه قوت به این معنا نیست که انتقادی وجود ندارد و همه فضیلت است. انتقاد‎هایی را مطرح کرده‎ام که یکی از آن‎ها همین شیوه قضاوت است. در یک دادگاه، دو قاضی حضور داشتند و بعد‎ها گفتند همه حکم‎‎ها باید امضای دو قاضی را داشته باشد، حتی جلسات دادگاهی که من در آن‎ها شرکت نکرده بودم. این اشکال هم به مسامحه ما مربوط می‌‎شد و هم به حکمی که آقای منتظری داد. در فقه سنتی موجود چنین چیزی نداریم. وجود و حضور دو قاضی در یک پرونده ضرری نمی‌‎زند، اما برای خود من سئوال است و این اتفاق نشان می‌‎دهد آن زمان چه فضایی در ایران حاکم بوده است. این انتقاد‎ها را مطرح کرده‎ام، گاهی آقایان ناراحت شدند و پراکنده حرف‎‎ها و جواب‎‎هایی دادند، اما لازمه رسیدن به مقصود، طرح سئوال در حضور مطلعان و پاسخگویی رودررو است.
 
 
چرا جمهوری اسلامی در‌‌ همان سال‎‎ها با وجود شرایط خاص و حساسیت‎‎های ویژه، توانست گروه فرقان را شناسایی و غائله را ختم کند، اما درباره مجاهدین خلق این‎طور نبود و دردسر‎های منافقین هنوز هم در مقاطع حساس بروز پیدا می‌‎کند؟
 
اصولا شبیه‎سازی، کار درستی نیست. این‎گونه قیاس‎ها به معنی نادرست مطرح می‌‎شود که خیلی هم رایج شده است. بد‌ترین چیزی که این روز‎ها دیده می‌‎شود، شبیه‎سازی تاریخی است. الان بعضی‎ها این دو گروه را با هم مقایسه می‌‎کنند، حال آن‎که باید در آن شرایط، اوضاع را بررسی کرد. البته این دو گروه تفاوت‎‎ها و وجوه مشترکی هم دارند که می‌‎شود بررسی کرد، اما گاهی وقایع امروز را با ۱۳۰۰ سال پیش مقایسه می‌‎کنیم. افراد و شخصیت‎‎هایی را که امروز هستند - مثبت یا منفی - به شخصیت‎‎های آن دوره نسبت می‌‎دهیم. این قیاس درباره گروه‎‎ها هم وجود دارد مثل گروه خوارج. شبیه‎سازی تاریخی گاهی بیش از آن‎که راهنما باشد غلط ‎انداز است. تفاوت‎‎های گروه فرقان با مجاهدین این بود که فرقان گروه ریشه‎داری نبود و پشتوانه و عقبه‎ای هم در انقلاب نداشت. تقریبا در فضای باز سیاسی سر و کله این‎ها به‎صورت گروه پنهانی پیدا شد. در جمهوری اسلامی وارد عملیات شدند،‌‌ همان کسانی که زمان شاه هیچ حرکت عملی نداشتند. مردم حرکتی کردند، انقلابی شد و به پیروزی رسید. گروه فرقان، در حرکت مردم برای رسیدن به انقلاب، حضوری نداشته و حداقل جا پایی ندارند که بتوانند روی آن تکیه کنند. یک مرتبه انقلاب پیروز می‌‎شود و این‎ها دست به ترور‎های مکرر می‌‎زنند. اما گروه رجوی این‎طور نبود، گروهی بود که حداقل از ۱۵ خرداد شکل گرفت و از سال ۱۳۵۰ وارد عمل شد؛ عملیاتی کرده بود. اعضای این گروه در دوره‎ای بین بخش زیادی از مردم به‎ویژه جوانان و دانشجویان کاریزمای پرجاذبه‎ای پیدا کرده بودند منتها دستخوش فاجعه‎ای شدند که به آن‎ها لطمه اساسی زد و به انقلاب هم آسیب زد.
 
گروه مجاهدین مدعی بودند که هزینه این انقلاب را ما پرداختیم. اما واقعیت این است که مجاهدین سر سفره ۱۵ خرداد نشستند. گویی گروهی خون بی‎صاحبی را مصادره کرد. اگر ۱۵ خرداد اتفاق نمی‌‎افتاد، فضایی فراهم نمی‌‎شد که مجاهدین و چریک‎‎های فدایی خلق وارد میدان شوند. آن‎ها مدعی‎اند ما انقلاب کردیم، حرکت مؤثر را ما انجام دادیم و ۱۵ خرداد یک جنبش کور بود که به بن‎بست رسید و ما راه را باز کردیم. گروهی که چنین ادعا و عقبه‎ای دارد، با فرقان که چنین پشتوانه‎ای ندارد، قابل ‎مقایسه نیست. مسأله دیگر این‎که سازماندهی مجاهدین، سازماندهی متفاوتی از گروه فرقان بود. مجاهدین از تجربه‎‎های جریان‎‎های مارکسیستی در دنیا استفاده کردند. تفاوت دیگر، کیفیت افرادی بودند که اعضای این گروه‎‎ها را تغذیه ایدئولوژیک می‌‎کردند. اگر آثار مجاهدین را با آثار گروه فرقان مقایسه کنیم، می‌‎بینیم ممکن است آثار گروه فرقان شبهه ایجاد کند، اما کسی که اندک مطالعه‎ای داشته باشد این حرف‎‎ها برایش اهمیتی ندارد و سست و بی‎پایه به‎نظر می‌‎رسد. درباره گروه مجاهدین، قضیه فرق می‌‎کرد و عمیق‎تر بود. این‎ها تفاوت‎‎های ظاهری است که در نگاه اول به چشم می‌‎خورد، اما به این معنا نیست که نمی‌‎شد روش متفاوتی داشت. منتها مطرح کردن آن شرایطی لازم دارد. اگر زمینه‎ای برای بازخوانی گذشته فراهم شود با مشارکت کسانی که در آن جریان‎‎ها مؤثر بودند، به طرح این سئوال‎‎ها و جواب آن، می‌‎شود امیدوار بود. تصور می‌‎کنم چیزی که به‎عنوان «تواب‎سازی» رایج شد، یک کپی ضعیف از کاری بود که تفاوت‎‎های اساسی داشت. جریان فرقان یک مجموعه محدود بود. نهایتا به ۶۰ - ۷۰ نفر می‌‎رسید و تمام می‌‎شد. برای این مجموعه محدود، سرمایه‎گذاری زیادی کردند و تا حدی هم جواب گرفتند. اما سازمان مجاهدین خلق، سازمان عریض و طویلی است که در اولین برخوردی که جمهوری اسلامی با آن‎ها کرد، چند هزار نفر روی دستش ماند. نمی‌‎شود توقع داشت اعضای این سازمان به همین راحتی کنار گذاشته شوند و کاری که درباره گروه فرقان انجام شد، برای این‎ها هم صورت بگیرد. چنین نگاهی واقع‎بینانه نیست.
 
 
هر دو دسته، با این‎که گرایش مارکسیستی خاص داشتند، چطور توانستند از بدنه متدین مردم نیرو جذب کنند؟
 
شعار هر دو گروه، اسلام بود. هر دو گروه، ادعای اسلام و ترقی داشتند و بیشتر جذب نیروهای‎شان، حاصل پنهان کاری بود. وقتی در جامعه اختناق حاکم باشد، طبعا شرایط برای پچ‎پچ و حرف‎‎های پنهانی فراهم می‌‎شود و فرصت گفت‎وگوی رودررو پیش نمی‌‎آید. وقتی این گروه‎‎ها پیدا شدند، همه مبارزان را تحت‎تأثیر قرار دادند. نسل فعلی واقعا مشکل دارد برای این‎که بفهمد در سال ۱۳۵۰ چه اتفاقی افتاده. بعضی‎‎ها می‌‎گویند: ما از اول می‌‎دانستیم این‎ها گروه‎‎های انحرافی هستند، اما این‎ها ادعا‎های دقیقی نیست. یا افرادی بودند که داخل مبارزه نبودند و تخطئه می‌‎کنند یا کسانی هستند که ادعا‎های نادرستی دارند؛ به هر دلیلی. واقعیت این است که کسانی‎که اهل مبارزه بودند، غیر از شخص امام که یک انسان استثنایی بود، بقیه همه تحت‎تأثیر آن شرایط قرار گرفته بودند. مجاهدین در یک فضای سنگین اختناق، که کسی حتی نمی‌‎توانست یک زمزمه علیه رژیم ایجاد کند، عملیات بزرگی انجام دادند. این اتفاق جوان‎‎ها را جذب کرد.
 
 
اما حضرت امام از روز اول هم به سازمان مجاهدین روی خوش نشان ندادند.
 
بله، امام انسان استثنایی‌ای بود. گروهی در یک فضای اختناق وارد صحنه شدند و کار‎های پرسروصدایی کردند. این گروه در حالی‎که مردم دائم زیر فشار و چکمه و سرنیزه بودند، یک ‎مرتبه مثل یک پناهگاه، برای نسل جوان آغوش باز کرد. به‎طور طبیعی جوان‎‎ها به چنین گروهی جذب می‌‎شوند و چون مبارزه، مبارزه پنهانی است، آشکارا بحث نمی‌‎کنند. افراد را در گوشه‎ای دو - سه نفری پیدا می‌‎کنند و آن‎چه را دل‎شان می‌‎خواهد منتقل می‌‎کنند. این گروه، جلوی بقیه ابراز عقیده نمی‌‎کنند که فرصت بحث پیش بیاید. موفقیت گروه فرقان در جذب نیرو، حاصل اختناق بود.
 
 
حضرت امام چطور این موضع استثنایی را اتخاذ می‌‎کردند؟
 
این مسأله به تجارب و فراست خاص امام خمینی مربوط می‌‎شود که ایشان را از بقیه، در زمینه‎‎های زیادی متفاوت می‌‎کرد. یکی از زمینه‎‎ها همین نگاه دقیق‎شان به مسایل و احساس مسئولیت دقیق رهبری بود. فرض کنید یک عالم پرآوازه یا روحانی سر‌شناسی در جایی گروهی را تأیید کند، این مسأله فرق می‌‎کند با کسی که در جایگاه فتوا قرار دارد و وقتی حرفی می‌‎زند، یک جامعه مسلمان دنبال او راه می‌‎افتند. این، مسئولیت مضاعف می‌‎آورد، امام مسئولیت مضاعف را احساس می‌‎کردند و سنگین‎تر قدم برمی‎داشتند. اساسا کسانی‎که در چنین جایگاهی قرار می‌‎گیرند، نباید زود حرکت کنند. یکی از شاخص‎‎های رهبر خوب این است که پخته حرکت کند، منتها وقتی پخته شد، سریع حرکت کند و برق‎آسا! امام پایبندی خاصی داشتند که باید تبدیل به فرهنگ می‌‎شد و هنوز نشده و آن این است که «و لا تقف ما لیس لک به علم». این یک آموزه قرآنی است. تا همه جوانب یک قضیه روشن نشده، نباید با هیاهو و پروپاگاند جلو رفت. اگر کسی این قضیه را جدی گرفت، عملا کافی نیست چند نفر افراد مطمئن برایش چیزی بگویند. امام به تقوایی که برای هر حرکتی لازم است، اعتقاد و التزام داشتند. به همین دلیل خواستند یک نفر نماینده از سازمان مجاهدین بیاید و در چند جلسه حرف‎هایش را بزند. این، نقطه شروع بدبینی بود. آن‎ها بهترین فردی را که می‌‎شناختند انتخاب کردند؛ آن فرد ۳۰ - ۴۰ روز فرصت داشت که بنشیند و همه حرف‎هایش را بزند. امام هم کاملا به او میدان دادند و در این مدت طولانی، حرف‎هایش را ‎زد. امام هیچ عکس‎العملی نشان نمی‌‎داد که شخص مجبور به خودسانسوری شود یا پنهان‎کاری کند. نماینده مجاهدین روی خوش می‌‎دید و همه حرف‎هایش را راحت می‌‎زد. بعد از این جلسه‎‎ها برای امام روشن شد که این‎ها شرایط لازم را ندارند برای این‎که بتوانند یک حرکت تراز اسلام را به‎وجود بیاورند و هدایت کنند. این ویژگی‎‎هایی بود که ما از دور می‌‎دیدیم. تشخیص درست امام، دلیل نمی‌‎شود که بگوییم بقیه تقصیر داشتند. کار‎های گروه مجاهدین و فرقان خیلی غلط ‎انداز بود. علاوه بر این شرایطی که برای امام فراهم بود، برای بقیه نبود. تأیید امام برای این گروه‎‎ها مهم بود، به همین دلیل به راحتی نماینده می‌‎فرستادند. غیر از این موضع‎گیری استثنایی، بقیه مبارزان هم تأیید می‌‎کردند. حتی مردم نمی‌‎دانستند که امام این‎ها را تأیید نمی‌‎کند. امام در عین‎حال که مجاهدین را تأیید نکردند، اما کاری نکردند که باعث شود در مسیر مبارزه به مشکل بربخورند. این ظرافتی است که در موضع‎گیری امام دیده می‌‎شود و فوق‎العاده مهم است. امام می‌‎دانستند که گروه مجاهدین مشکل دارد، اما در مسیر مبارزه با رژیم شاه و ضربه زدن به حکومت پهلوی جلو آن‎ها را نمی‌‎گرفتند و سکوت معناداری اختیار می‌‎کردند.
 
 
چرا موضع‎گیری‎‎های متفاوت صفر تا صدی درباره گروه فرقان وجود داشت؟
 
من چیزی از روحانیان آن زمان، درباره تأیید گروه فرقان نشنیدم.
 
 
منظورم تأیید نیست، شیوه برخورد است.
 
اختلاف‎نظر درباره مجاهدین خلق وجود داشت، اما همه درباره گروه فرقان اتفاق نظر داشتند. هیچ‎کسی را سراغ ندارم که فرقان را تأیید کرده باشد.
 
 
از‌‌ همان سال ۱۳۵۶ که این گروه به‎وجود آمد؟
 
بله، از‌‌ همان سال. شهید مطهری حساس‎تر از بقیه بودند. درباره گروه فرقان، اجماع کاملی وجود داشت و همه می‌‎گفتند این‎ها گروه منحرفی هستند. زمانی‎که زندان بودم اصلا گروه فرقان مطرح نبود، مجاهدین مسأله بود. فرقان حاصل چند مؤلفه بود که یکی از این مؤلفه‎ها، خلأیی بود که بعد از دکتر شریعتی و پس از اعلام ارتداد سازمان مجاهدین پیدا شد. در فاصله زمانی کوتاهی، دو کاریزما از جوانان گرفته شد. خیلی از جوان‎‎ها جذب سازمان مجاهدین می‌‎شدند، بخش عظیمی هم اطراف دکتر شریعتی جمع می‌‎شدند. این‎ها هر دو از نسل جوان گرفته شد. در این میان، افراد سرگردانی بودند و دنبال جایی می‌‎گشتند که خلأ را پر کنند، گروه فرقان هم در حد محدودی توانستند ۶۰ – ۷۰ نفر را فریب دهند. بیشتر تقصیر اکبر گودرزی بود، خود رهبر پنداری در این شخصیت قوی بود. اکبر گودرزی می‌‎دانست عقبه سازمان مجاهدین و ادبیات و سواد قوی دکتر شریعتی را ندارد، پس به‎دنبال جاذبه دیگری بود. در شرایط بعد از پیروزی انقلاب و زمانی‎که دست همه اسلحه افتاده بود و هنوز هیچ سازمانی شکل نگرفته و شخصیت‎‎های جمهوری اسلامی بی‎پناه و بدون محافظ بودند، انجام تعدادی عملیات تروریستی که هنر نبود! با این عملیات خواستند تند‌ترین و ساده‎ترین جوان‎‎ها را در حد محدودی جذب کنند.
 
 
در مقطعی که خلأ ایجاد شده بود، جریان اصیل انقلاب اسلامی، روحانیون و مبارزان چه‎کار می‌‎کردند که گروه‎‎هایی نظیر فرقان توانستند نیرو جذب کنند؟
 
این‎ها خیلی کار می‌‎کردند، گروه فرقان کاری نمی‌‎کرد! گروه فرقان فقط توانست چند نفر را جذب کند. پر کردن تمام خلأ‎هایی که پس از سقوط یک رژیم به‎وجود می‌‎آید، وظیفه مبارزان انقلابی بود. سئوال اصلی این است که چطور این افراد، با آن بضاعت و شرایط توانستند کاستی‎‎ها را پر کنند. سپاه، کمیته و پیدا کردن افراد لایق برای تشکیلات انقلاب، کار سختی بود. انجام همه این کار‎ها معجزه انقلاب بود. حقیقت و مشارکت همه‎جانبه مردمی باعث شد چنین بار سنگینی را بردارند. هرکس اندک مسئولیتی داشت و شناخته شده بود، فرصت سر خاراندن نداشت. این‎که در چنین فضایی یک فرد۶۰ - ۷۰ نفر را صید کند، خیلی کار سختی نیست. گروه فرقان حاصل خلأ‎هایی است که باید آن خلأ‎ها را درست شناخت. باید به کاستی‎‎هایی توجه کنید که گروه فرقان از آن استفاده کردند، نه نقاط قوت آن‎ها. نسلی به‎شدت تحریف شد و آرمان‎خواهی در این نسل به حدی بالا گرفت که هیچ‎کسی نمی‌‎توانست جواب چنین آرمان‎خواهی را دهد. تصویری که با ادبیات دکتر شریعتی برای مثلا ابوذر در نگاه نسل جوان ایجاد می‌‎شد، این‎ها توقع‎‎هایی ایجاد می‌‎کرد که بهترین رهبران هم نمی‌‎توانستند جواب دهند، چه رسد به روحانیتی که بالأخره کاستی‎‎هایی هم داشت. الان هم هست، در گذشته هم ضعف‎‎هایی در این لباس بود. به‌‌ همان اندازه که آزاد بودن ورود به این حوزه مفید است، به‌‌ همان اندازه هم ضرر دارد.