فرقه تروریست

به مدت بیش از 30 سال است که مجاهدین خلق وجود داشته و در حاشیه تاریخ و پناهگاههایی که دولتهای فرانسه و عراق بدان پیشنهاد کرده اند زندگی کرده است. در طول دهه 1970، وقتی که این گروه هنوز جنبش سیاسی زیر زمینی بود، می‌توانستی تعدادی از اعضایش را درخیابانهای نیویورک ببینی که تصاویر شکنجه‌شدگان رژیم شاه را تکان میدادند. در دهه‌های 80 و 90، بعد از این که رهبر گروه از ایران گریخت، آن‌ها رامی‌توانستی در راهروهای دانشگاه‌ها درحال جمع آوری پول و حمایت ببینی. مجاهدین خلق، با داشتن همسر و شوهر کاریزماتیک یعنی مسعود و مریم رجوی، خود را به تنها ارتشی در دنیا بدل کرده که عمدتا از زنان تشکیل می‌شود.
تا وقتی که ایالات متحده در ماه مارس به عراق حمله کرد، مجاهدین به مدت دو دهه تحت حمایت صدام حسین به حیات خود ادامه داد. صدام به گروه، پول، اسلحه، و جیپ میداد و در طول مرز ایران و عراق پایگاه نظامی – محلی که به راحتی میشد از آنجا ایران را هدف موشک قرار داد _ در اختیارشان قرار داده بود. وقتی نیروهای امریکایی رژیم صدام حسین را سرنگون کردند، مطمئن نبودند چگونه باید با ارتش حدودا 5000 نفری مجاهدین، که عمدتا از زنان و وفاداران به رجوی‌ها تشکیل میشود، برخورد کنند.
مجاهدین لابی قدرتمندی داشت و از سربازان زن که با دولت اسلامی تهران می جنگیدند به عنوان وسیله ای برای جلب حمایت در کنگره استفاده میکرد. اما درعین حال این گروه در لیست سازمان‌های تروریستی وزارت خارجه امریکا نیز هست. با سقوط صدام حسین، مجاهدین ناگهان خود را در میان دعواهای سیاست خارجی واشنگتن بر سر ایران یافت. و اکنون سرنوشت اش بطور ناپایدار بین انقراض و احیا معلق است. تعدادی از بازهای پنتاگون و سیاستگذاران تقاضا دارند که مجاهدین از لیست تروریستی حذف شود و به عنوان وسیله ای برضد ایران در آینده از آن استفاده شود. فرانسویها وارد معرکه شده اند، دولت ایران مجاهدین و ارتش آن را یک دشمن خونی محسوب میکند. در اولین ساعات از روز 17 ژوئن؟ حدود 1300 پلیس فرانسوی به محله اورسوراواز هجوم بردند، جایی که مجاهدین پایگاه‌های سیاسی خود رادر آن مکان بنا نهاده بود. بعد از دادن پناهگاه به مجاهدین و ساکت ماندن به مدت دو دهه و فراهم آوردن حفاظت پلیس برای مریم رجوی، فرانسه رجوی را به همراه 160 تن از دیگر اعضا را به اتهام برنامه ریزی برای حملات تروریستی بر ضد اهداف ایرانی در اروپا و تغییر مکان پایگاه نظامی‌اش از عراق به پاریس، دستگیر کرد. بلافاصله هواداران گروه در پاریس، لندن، و رم دست به اعتصاب غذا زدند و خواهان آزادی مریم رجوی شدند، تعدادی نیز خود را به آتش کشیدند.
در واشنگتن، سناتور سام براون بک، همراه با چند تن دیگر از اعضای کنگره، نامه‌ای اعتراضی به ژاک شیراک نوشت؛ در همین حال طرفداران با سابقه مجاهدین مانند شیلا جکسون ناراحتی خود را از بازداشت مریم رجوی اعلام کردند. اما درواقع هیچ یک از این طرفداران از کمپ صحرایی مجاهدین درعراق بازدید نکرده اند و نمی‌دانند که این گروه چقدر عجیب است.اخیرا من از پایگاه اشرف، پایگاه اصلی مجاهدین، که در حدود 100 کیلومتری شمال بغداد در استان دیاله و نزدیک مرز ایران واقع شده، دیدن کردم. این پایگاه حدود 14 کیلومتر مربع است و درصحرای خشن واقع شده و با سیم خاردار، برج نگهبانی و سنگرهایی که با برگ‌های خشک درختان خرما استتار شده‌اند احاطه شده است. همچنانکه از پست‌های بازرسی و موانع عبور می‌کنی و به شهرک نظامی وارد می‌شوی‌، احساس می‌کنی که به دنیای افسانه‌ای زنبوران ماده کارگروارد شده‌ای. البته، مردها نیز در اطراف دیده می‌شوند؛ حدود 50 درصد سربازان مرد هستند. اما هرکجا که رفتم، زنان را که لباس خاکی به تن و روسروی لجنی به سر داشتند دیدم که از سویی به سوی دیگر می‌رفتند، گام برمی‌داشتند و قدم می‌زدند انگار در کارخانه‌ای در چین مائویی هستی.
بعضی از زنان با خجالت می‌خندیدند و بعضی دیگر صورت بیروحی داشتند. من سوار یک تانک شدم تا دور میدان آموزش دور بزنیم. زن‌ها گیج بودند و مغرور از آنچه سوارش شده‌اند. من شنیده بودم که مجاهدین باید قول "طلاق دائم" بدهند که طبق آن جوان‌ترها نمی‌توانند هرگز ازدواج کنندیا بچه داشته باشند و اینکه بزرگ‌ترها مجبور بودند در دهه 1980 همسرانشان را طلاق دهند. من متوجه شدم که همه افراد، جوان و پیر، در پایگاه اشرف به شیوه‌ای برنامه دار با آیت‌اله خمینی برخورد می‌کنند که انگار 14 سال پیش فوت نکرده است.
اگرچه مریم رجوی اکثر اوقات خودش را در فرانسه یا لابی در اروپا صرف می‌کرد، چشمان سبزش در همه جای پایگاه اشرف، همچون تصویرصدام درعراق،حضوردارد. به دهه 1960 برمی‌گردیم، بنیانگذران مجاهدین دانشجویانی بودند که انقلاب اسلامی را با مارکسیسم درآمیختند، و آنقدر تعدادشان کم بود که نمی‌توانستند با رژیم شاه با اسلحه بجنگند. همانند دیگر دانشجویان رادیکال دهه 60، آنان ارزش‌های بورژوا را نفی کردند، به فرد گرایی پشت پا زدند و در زندگی نظامی یک منازعه مهلت فعالیت پیدا کردند. آنان همچنین به شدت مخالف دخالت امریکا در ایران بودند و چندین امریکایی را که در تهران کار می‌کردند به قتل رساندند. اکثر رهبران دانشجویی – به غیر از مسعود رجوی و تعدادی دیگر که در زندان بودند—در دهه 1970 اعدام شدند.
بعداز این که شاه در سال 1979 سقوط کرد، رجوی با شیوه کاریزماتیک‌اش چندین هزار نفر پیرو اطراف خودش جمع کرد. وی ابتدا ازآیت ا... خمینی حمایت کرد، اما به سرعت با وی و دایره روحانیون وی دچار اختلاف شد. و در سال 1981، تصمیم گرفت رژیم اسلامی را سرنگون کند. رجوی نیروهایش را به خیابان‌های تهران فرستاد. مجاهدین بمبی قوی منفجر کردند که منجر به کشته شدن 70 مسئول ایرانی شد (رهبر ایران، علی خامنه‌ای، دریکی از همین نوع انفجارها دردست راست‌اش دچار نقص عضو شد.) رجوی با تغییر چهره به پاریس گریخت. در آنجا، شورای ملی مقاومت را تشکیل داد، که چتر سیاسی مجاهدین می‌باشد. در سال 1986، فرانسه روابط خارجی با ایران را آغاز کرد و رجوی و تیم تروریست‌اش را بیرون کرد، و آنان نیز به آغوش صدام حسین رفتند. حسین چندین سال از مجاهدین استقبال می‌کرد. (خیلی از هواداران سیاسی مجاهدین در فرانسه به عنوان پناهنده سیاسی باقی ماندند) درعوض رجوی، به مردم کشورش خیانت کرد، و اهداف نظامی ایرانی را شناسایی می‌کرد تا عراقی‌ها آنان را بمباران کنند، کاری که مردم ایران هرگز فراموش نخواهند کرد. سپس، درست بعد از صلح ایران _عراق در سال 1988، انگار که نقاط تراژیک اپرای خودش را هماهنگ می‌کند، رجوی هزاران نفر از اعضای خودش را در عملیاتی به نام "فروغ جاویدان" به مرز فرستاد تا سرزمین ایران راغصب کنند. دو هزار جنگجوی مجاهدین که بسیاری از آنان پدر و مادر، همسرو شوهر و آن‌هایی که اکنون درعراق بسر می‌برند – توسط سپاه پاسداران کشته شدند.
مسعودرجوی حزب را به چیزی شبیه به یک فرقه تبدیل کرد، سرقت تماشایی مریم، همسر دوست‌اش که مسعود عاشق وی شد و یک برنامه سیاسی کلی اختراع کرد تا وی (مریم) را به ملکه‌ای انقلابی تبدیل کند و طلاق وی رااز شوهرش توجیه کند. مسعود ادعا کرد که زنان باید با مردان مساوی باشند، و مریم هم باید همدوش وی رهبری کند. اما کارکردن درکنار یکدیگر بدون ازدواج ممکن بود نقض قانون اسلام باشد. بنابراین وی طلاق مریم را مانور داد و آن را "انقلاب فرهنگی" خواند.
آنگونه که ارواند آبراهامیان، مورخ و نویسنده کتاب "مجاهدین ایرانی"، به من گفت: "رجوی میگفت با پیامبر برابری می‌کند _ که با همسر پسرخوانده‌اش ازدواج کرد تا بر اخلاق سنتی غلبه کند. این کار وی کفر است."
 رجوی دوست داشت زنان دور و برش باشند و ساختار فرماندهی را طوری طرح ریزی کرد که زنان جای مردان را بگیرند _ این بار این کار را "انقلاب اساسی" خواند. این کار همچنین در روابط خارجی اش فریب دهنده بود.
همان طور که رهبران دوست دارند بلف کنند، مجاهدین یک امر خانوادگی است. اکثر دخترانی که من ملاقات کردم در مدارس مجاهدین در اشرف درس خوانده بودند، جایی که جدا از خانواده‌هایشان در آنجا زندگی کردند. روزهای پنجشنبه و جمعه ملاقات خانوادگی آزاد بود. وقتی عراق به کویت حمله کرد، بسیاری از این دختران به اردن فرستاده شدند و از آنجا به کشورهای مختلفی از جمله آلمان فرانسه، کانادا، دانمارک، انگلستان و ایالات متحده قاچاق شدند _ در آنجا توسط کسانی که اکثرا هوادار مجاهدین بودند بزرگ شدند.
وقتی که 18 یا 19 ساله بودند، بسیاری از آنان تصمیم گرفتند به عراق برگردند و جای خالی نسل جوان را پرکنند. اگرچه کلمه "تصمیم گرفتند" کلمه مناسبی شاید نباشد، چون از روزی که این دخترها و پسرها متولد شدند اجازه نداشتند برای خودشان فکر کنند بلکه باید فقط کورکورانه از رهبرانشان اطاعت کنند. نادره افشاری، یکی از اعضای سابق مجاهدین به من گفت: "هرروز صبح و شب، کودکان خردسال حتی 1 و 2 ساله مجبور بودند در مقابل پوستر مسعود و مریم بایستند و به آنها احترام گذاشته و برایشان دعا کنند. افشاری، که در آلمان بوده و مسئول دریافت بچه‌های مجاهدین در طول جنگ خلیج فارس بوده است، می‌گوید وقتی دولت آلمان تلاش کرد این بچه‌ها را وارد سیستم آموزشی خودش کند مجاهدین با این امر مخالفت کردند. بسیاری از بچه‌ها به مدارس مجاهدین بخصوص در فرانسه فرستاده شدند. افشاری ادامه می‌دهد، رجوی‌ها این بچه‌ها را به عنوان سربازان نسل بعد می‌دیدند. آن‌ها قصد داشتند بچه‌ها را شستشوی مغزی داده و کنترل‌شان کنند."
وقتی درحال گشتن دور پایگاه بودیم، مدنی گفت: "می‌دانستید که همه این‌ها را با دست درست کرده‌اند؟ وقتی من درباره اینکه صدام در ساختن این تاسیسات نقش داشته و اینکه این گروه درحال جنگ با رژیم است درحالی که خودش تحت نظر یک دیکتاتور می‌باشد، مدنی و بخشایی هردو تاکید کردند که شرط اولیه مستقر شدن درعراق این بوده که آن‌ها مستقل باشند و کاری به امور داخلی عراق نداشته باشند. بخشایی گفت: "تنها چیزی که ما استفاده کرده ایم خاک بوده." بخشایی یا دروغ می‌گفت یا کلاً میخواست همه چیز را تکذیب کند چون من با هرکه صحبت کردم – افسران اطلاعاتی عراق، فرماندهان کرد، و گروههای حقوق بشر _ همگی اذعان داشتند که در سال 1991 صدام حسین از مجاهدین و تانک‌هایش به عنوان نیرویی پیشرفته برای سرکوب شورش کردها در شمال و شورش شیعیان درجنوب استفاده کرده است. و اعضای سابق مجاهدین خلق فرمان مریم رجوی را در آن زمان به خوبی به یاد می‌آورند که گفته بود: "کردها را زیر تانکهای خود بگیرید و گلوله‌هایتان را برای سپاه پاسداران ایران نگاه دارید."
اگرچه مجاهدین سال‌ها یک ایدئولوژی مارکسیستی اسلامی را تبلیغ می‌کردند، با گذر زمان پیشرفت کرده‌اند و ادعا میکنند که قصد دارند درایران دموکراسی و حکومت سکولار ایجاد کنند. اما به رغم اینها مجاهدین همانند دیکتاتورها عمل می‌کنند. اعضای مجاهدین به روزنامه، رادیو یا تلویزیون دسترسی ندارند، مگر همانکه به طور دست چین به خوردشان داده می‌شود. همانطور که آبراهامیان مورخ به من گفت: "هیچ کس نمی‌توانداز رجوی انتقاد کند." و همه باید درجلسات هفتگی خود _ انتقادی شرکت کنند. "همه آن را روی نوار ضبط می‌کنند بنابراین از گفته‌هایت مدرک دارند. اگر از خودت مقاومت نشان دهی، به اندازه کافی انقلابی در نظر گرفته نمی‌شوی و لازم است درس‌های ایدئولوژیک بیشتری داشته باشی. مردم یا جدا می‌شوند یا تسلیم."
صلاح‌الدین مقتدی، یک مورخ ایرانی درتبعید که هنوز با مجاهدین درارتباط است چون فکر می‌کند این گروه قویترین گروه مسلح مخالف ایران می‌باشد، به من گفت که "اعضا اگر مخالفت کنند زندانی می‌شوند یا حتی کشته میشوند."
افشاری که 10 سال پیش از گروه فرار کرده به من گفت که چطور "دوستی" ممنوع بوده است. دو نفر اجازه ندارند تنها بنشینند و با هم صحبت کنند بخصوص درباره زندگی گذشته. خبرچین‌ها همه جا هستند. این ایده مریم بود که روابط عاطفی کشته شود. افشاری گفت: آنها به ما میگفتند که احساسات شما باید از طریق مسعود کانالیزه شوند و مسعود یعنی رهبری و رهبری یعنی ایران." جدا کردن جنسیتها از یکدیگر تقریبا از کودکی آغاز شد. " دخترها اجازه نداشتند با پسرها صحبت کنند. اگر آنهارا درحال صحبت میدیدند به شدت تنبیه‌شان میکردند."
اگرچه مسعود و مریم با حیله درکنار هم ماندند اما همه را مجبور کردند مجرد باشند. افشاری میگوید:" آن‌ها به ما میگفتند که ما الان در جنگ هستیم و سربازان نمیتوانند زن و شوهر داشته باشند." شما باید هر روز اعتراف کنی و رویاها و افکارت را بازگو نمایی. آنها مردان را مجبور میکنند که اعتراف کنند وقتی بوی زنی را شنیده‌اند.........، مردها و زن‌ها مجبوربودند در جلساتی هفتگی به نام "پاک شدن ایدئولوژیکی" شرکت کنند، که در این جلسات آنها باید درجمع به تمایلات جنسی‌شان اعتراف کنند. این کار نه فقط یک وسیله کنترل بلکه وسیله‌ای برای حذف کردن افکار شخصی باقیمانده میباشد.
در روزهای آشوب زده پس از سقوط صدام چندین نفر از اعضای مجاهدین تصمیم گرفتند از کمپهای نظامی فرار کنند، آنها اسیر کردها در شمال عراق شده بودند. مسئولان کرد به من گفتند که نمیدانند با آنها چه کنند. یکی از آنها محمد 19 ساله از تهران بود. او سال گذشته در ترکیه و جویای کار بود که اسم مجاهدین را شنیده بود. آنها که درخیابان‌های ترکیه گرسنه مانده بودند گیر یکی از مجاهدین افتادند. آنها دیگر از گرسنگی نمیتوانستند به چیز دیگری فکر کنند. آن شخص مجاهد به آنها تختخواب و غذا داد و روز بعد به آنها فیلمهای مجاهدین را نشان داد. وی آنها را که به دنبال پول بودند فریب داد. وی به آنها گفت: "تازه، شما می توانید با دختران مجاهدین ازدواج کنید و برای خودتان زندگی دست و پا کنید." مجاهدین همانند بردگی است. به محمد یک پاسپورت عراقی داده شده بود و به او گفته شده بود به خانواده اش اطلاع دهد که دارد به آلمان میرود تا در آنجا کار کند.
وی میگوید اولین ماه در اشرف خیلی بد نبود. وی میگوید جلسات اعتراف آغاز شد. وی به زودی متوجه شد که خبری از همسر و دستمزد، ارتباط با خانواده،دوستان و آزادی درکار نیست. اما راهی برای خروج نبود. وقتی وی از سوگند دائم برای جنگ سرباز زد وی را تحت فشار روانی دائم قرار دادند. یک شب، دیگر نتوانست طاقت بیاورد. 80 قرص دیازپام خورد. وی میگوید دوستش رگ خودش را با تیغ زده بود. دوستش مرد اما محمد وقتی بیدار شد خود را در یک اتاق تنها یافت.بالاخره بعد از چند روز کلنجار رفتن و مقاومت وی راضی شد که سوگند بخورد. وقتی امریکائیها حمله کردند، او و دوستش تصمیم گرفتند به بیابان بگریزند. عربها به آنان کمک کردند و خودشان را به امید بخشش، تسلیم کردها کردند. وی میگوید: مجاهدین چهره خوبی برای دنیای بیرون دارند، اما هرکسی که درآن زندگی میکند میداند چقدر پوسیده و کثیف اند."
یک نفر ایرانی دیگر که درزندان کردها ملاقاتش کردم به من گفت که طرفدار مجاهدین بوده اما وقتی پایش به عراق رسیده فهمیده که همه رویاهایش یک دولت کوچک توتالیتر بوده است.به هرحال دو روز بعد از ملاقات من ژنرال اودیرنورا به کمپ فرستادند تا با مجاهدین به توافق خلع سلاح برسند. تانکهای امریکایی کمپ را احاطه کردند و هواپیماهای بی52 برآسمان کمپ پرواز میکردند. بعداز یک روز بحث بالاخره توافق صورت گرفت و مجاهدین سلاحهای خود را تحویل امریکائیها دادند. ژنرال جان میلر در مراسمی که مردها و زنها با سلاحهایشان خداحافظی میکردند شرکت کرد. وی میگوید ما ادمهایی را دیدیم که سلاح‌ها و تانکهایشان را میبوسیدند و انان را درآغوش میکشیدند.یک مرد پنجاه ساله درمقابل آنها زانو زد و گریه میکرد. وقتی زنها در خیابانهای اروپا برای آزادی رهبرشان مریم گریه میکردند مسعود حتی آه هم نکشید. در واقع وی به نظر میرسد که ناپدید شده باشد. بعضی از عراقیها ادعا میکنند که وی را چند روز قبل از سقوط بغداد درحال سوارشدن به هلی‌کوپتری در جنوب پایتخت دیده‌اند.
رجوی‌ها کشورشان را به صدام حسین فروختند و برای بدست آوردن جایی برای مسلک اسلامی مارکسیستی‌شان به معامله اطلاعاتی پرداختند.وقتی مریم دستگیر شد گروههای مخالف ایران درخارج از کشور خوشحال بودند و البته این سئوال را مطرح میکردند که مسعود کجا است و چرا وی را دستگیر نکرده اند. در ایران میگویند اگر مسعود و مریم فرصت بیابند به پل پت ایران تبدیل خواهند شد. حتی اگر امریکا در فکر احیای مجدد رجوی‌ها و ارتش زنان بیوه‌اش باشد، کارخطرناکی کرده است .