فلسفه امامت در اندیشه ملاصدرا و امام خمینى(س)‏

یکى از اصول اساسى اندیشه سیاسى متفکران و فیلسوفان مسلمان شیعه، اعتقاد به امامت، به معناى شیعى آن است، یعنى اعتقاد به تداوم رسالت و نبوت حضرت رسول اکرم (ص) بعد از او توسط امامان، که به آن امامت گفته مى‏شود. اهمیت اعتقاد به این امر در اسلام به قدرى است که نحوه اعتقاد و تفسیر ارایه شده از آن، باعث ایجاد فرقه‏هاى گوناگونى شده است. در این میان، اعتقاد شیعه امامیه داراى ویژگى و جایگاه خاص خود است زیرا بر اساس آن، امامت و خلیفه‏ الهى، مقامى است که از جانب خدا و بواسطه پیامبر براى امت بعد از او و نیز برخى پیامبران دیگر جعل شده است و امام کسى است که سرنوشت امور دینى و دنیایى مردم در دست اوست.
نویسنده این نوشتار معتقد است:
در طول تاریخ اندیشه اسلامى، متفکران، فیلسوفان و متکلمان همواره با مساله امامت سر و کار داشته و به ارایه تفسیر خود از آن پرداخته‏اند که ملاصدرا و امام خمینى (س) نیز از این امر برکنار نیستند. هر دو این ها در دامن تفکر اسلامى شیعى رشد و اندیشه کرده‏اند و لذا در قالب اندیشه شیعى، امامت را تبیین کرده‏اند. در عین‏حال مساله امامت، که در شیعه جنبه کلامى و سیاسى دارد به مرور با ابعاد عرفانى و سپس فقهى هم درآمیخته شده است، خصوصا جنبه عرفانى آن که رنگ‏ و معناى خاصى به امامت داده است. زیرا، در این اندیشه، امام ضمن دارا بودن ویژگى زعامت دنیایى، مصداق واقعى انسان کامل و خلیفه الهى خدا بر روى زمین و دارنده ولایت مطلقه الهى شناخته مى‏شود. از این رو با نظر به ابعاد عرفانى، فلسفى و کلامى مشترک اندیشه ملاصدرا و امام خمینى (س) و با در نظر داشتن فاصله زمانى این دو، این مفهوم مورد بررسى تطبیقى در اندیشه آنها قرار مى‏گیرد، با این فرضیه که ملاصدرا و امام خمینى (س) در چهارچوب تفکر کلامى، سیاسى و عرفانى شیعه مى‏اندیشیدند، لذا تفسیر آنها از امامت، در یک راستا به شمار مى‏آید. با این تفاوت که نگاه‏ ملاصدرا به امامت جنبه فلسفى بیشترى دارد ولى نگرش امام خمینى (س) به امامت جنبه کلامى و عرفانى بیشتر.

ملاصدرا داراى زندگى سیاسى، به معناى داشتن مقامات و مشاغل سیاسى نبود، بلکه در طول زندگى‏اش همواره با نظام حاکم سیاسى در تعارض بود و به عنوان یک معترض، در زمان خود شناخته مى‏شد. از این رو عمده زندگى او صرف فعالیت عملى گردید. نیز ساختار تفکر ملاصدرا را چهار مشرب عمده عرفان، کلام، فلسفه مشاء و اشراق و تعالیم دینى اسلام تشکیل مى‏داد و از آنجا که حکمت متعالیه او یک حکمت فلسفى شیعى بود که داراى بن‏مایه‏هاى عمیق عرفانى و دینى است، به طور طبیعى، امر سیاست در آن جایگاه خاصى داشت که این امر در کتب گوناگون او چون شرح هدایه اثیرى، اکسیرالعارفین، مظاهرالالهیه، شواهد الربوبیه و مبدأ و معاد آشکار است. در این کتاب ها، هرچند او متأثر از مکاتب فکرى و فلسفى قبل از خود است، اما جنبه قالب بر تفکر سیاسى او، تفکر دینى شیعه است. بنابراین مى‏توان گفت اندیشه سیاسى ملاصدرا، اندیشه‏اى خدامحور است که در آن خدا، حضورى جدى در متن زندگى انسان دارد و انسان را در روى زمین خلیفه خود قرار داده است. به تعبیر ملاصدرا آدمى بالقوه خلیفه خدا است و حمل‏کننده بار امانت او مى‏باشد. در این اندیشه، انسان مسافرى است که از سوى خدا آمده و به سوى او در حرکت است و لازمه نیل او به منزل مقصود، دستگیرى و راهنمایى وى از سوى انبیاء، اوصیاء، نگاه ملاصدرا به امامت جنبه فلسفى بیشترى دارد و نگرش امام خمینى (س) به امامت جنبه کلامى و عرفانى بیشتر‏.

ملاصدرا سیاست را تدبیر و تلاش انتخابى و عقلایى و مبتنى بر کشش هاى فطرى و طبیعى انسان ها مى‏داند که براى اصلاح زندگى جمعى و به منظور نیل به سعادت و غایات الهى مى‏باشد.
امامان و علما طریق هدایت است. به عبارت دیگر در اندیشه سیاسى ملاصدرا، انسان به تنهایى در این دنیا قادر به زندگى و رسیدن به اهداف عالیه خود نیست. او هم براى معاش دنیایى خود و هم براى سیر خود به هدف غایى، نیاز به راهنمایى و هدایت دارد. چرا که دین و دنیا، دین و سیاست، دنیا و آخرت و ماده و معنا مکمل، لازم و ملزوم هم هستند. لذا او بر آن است که «انسان ناچار شارعى مى‏خواهد که معین نماید از براى مردم منهجى را که به سلوک آن منهج، معیشت ایشان در دنیا منظم گردد.»
بنابراین مى‏توان گفت اندیشه سیاسى ملاصدرا، اندیشه‏اى غایتمند و هدف‏دار است که در آن، همه عناصر و لوازم نظرى و عملى سیر به سوى خدا و وصول الى‏الله و کسب سعادت نهایى منظور است. از اینرو وى تصریح مى‏کند که مقصود اصلى از وضع قوانین الهى، سوق دادن آفریدگان به جوار الله تعالى و رساندن آنان به معرفت ذات او، و رهاسازى ایشان از صفات نکوهیده و خوى‏هاى ناپسند است که موجب وابستگى ذات آنان به امور پست و دستیابى‏شان در مراتب دورى و حرمان و خذلان مى‏گردد. با توجه به این نگاه ملاصدرا به سیاست و تأکید فراوان او به اهمیت سیاست براى سیر دینى انسان به سوى هدف واقعى خود، سیاست مفهوم و معناى خاصى مى‏یابد. او سیاست را تدبیر و تلاش انتخابى و عقلایى و مبتنى بر کشش هاى فطرى و طبیعى انسان ها مى‏داند که براى اصلاح زندگى جمعى، به منظور نیل به سعادت و غایات الهى مى‏باشد. لذا در شواهد الربوبیه مى‏گوید: «السیاسته حرکته مبدئها من النفس الجزئیه تابعه لحسن اختیار الاشخاص البشریه لیجعهم على نظام مصلح لجماعتهم» او سپس سیاست را به دو قسم انسانى و الهى تقسیم مى‏کند و سیاست الهى را به مجموعه تدابیرى که از طرف شارع مقدس براى اصلاح حیات اجتماعى انسان در نظر گرفته شده است اطلاق مى‏کند، و انبیاء و امامان را متولیان حقیقى این سیاست مى‏داند. به عبارت دیگر از آنجا که در نظر صدرالمتألهین، سیاست امرى الهى براى هدایت انسان ها به منظور وصول به اهداف عالیه معنوى است، این سیاست تنها از طریق انسان‏هاى کامل و برگزیده که خلیفه واقعى خدا بر روى زمین باشند قابل اجرا مى‏باشد، که این بیان‏کننده ماهیت و لزوم رهبرى سیاسى جامعه توسط انبیا و امامان است. علاوه بر این ملاصدرا سیاست بدون دین و شریعت را مثل جسد بدون روح مى‏داند و بر آن است که هدف نهایى از سیاست اطاعت از شریعت است. سیاست همانند عبد و شریعت مانند مولا و آقاست که مى‏تواند از او اطاعت کند یا عصیان نماید.

ملاصدرا در اندیشه سیاسى خود بر جایگاه ویژه انسان در میان دیگر موجودات تأکید خاص دارد. زیرا او انسان را نسخه پیچیده همه عالم و مثال خداوند مى‏داند، که خدا بواسطه ویژگى‏هاى خاص انسان، از جمله عقل و آزادى، او را شایسته خلافت و جانشینى خود قرار داده است. به نوشته ملاصدرا: «آنکه اراده دانش قرآن را دارد لازم است که نخست علم معرفت انسان بیاموزد و در علم به او باید آغاز از مبادى و اصول و احوال و رازها و اسرار و سببهایى که موجب وجود او و مقامات و منازل سفر و درجات اوست نماید. زیرا انسان کامل نوشته مختصر و خلاصه‏اى است از تمامى عوالم مادى و عقلى و آنچه بین آن دو است. هرکس که او را شناخت همه چیز را شناخت‏ و هر که او نشناخت هیچ چیز را نشناخته است. در نظام طبیعت مادون قمر، انسان در رأس سیر صعودى قرار مى‏گیرد، زیرا هر پدیده‏اى موضوع و ماده نوع برتر است.» 

 

پس مى‏توان نتیجه گرفت که هدف از خلقت همه هستى و موجودات طبیعى، نباتى و حیوانى، همانا انسان است که شایستگى جانشینى خدا و اصلاح جهان را دارد و از این رو به او عالم صغیر گفته مى‏شود، ملاصدرا با نظر به این ویژگى، مواردى را که انسان خلیفه خدا مى‏شود بر مى‏شمارد:

 

1- ابداع و آن ایجاد از عدم است. 2- تکوین که ایجاد افعالى است. 3- تدبیر که عبارت است از به کمال رساندن امور ناقص. 4- تسخیر اعمالى که موجودات را براى آن خلق کرده است. 5- صناعت که عبارت از افعالى است که مختص انسان است. و سپس بیان مى‏کند که مشیت الهى بر این قرار گرفت که بار امانت الهى را بر دوش خلیفه و نایبى قرار دهد که در موارد فوق بتواند در صحنه عالم تصرف نماید. در هر انسانى چنین توانایى به بروز رسد او است که ولایت از آن او مى‏باشد، و تنها اوست انسان کامل که شایسته رهبرى و هدایت انسان هاى دیگر به سعادت واقعى است. که از آن مى‏توان به نبى، امام، حکیم الهى و عارف ربانى، رئیس مطلق و اول، نیز نام برد.

 

انسان کاملى که در نظر ملاصدرا شایستگى خلافت را به روى زمین بدست آورده است، تنها اوست که باید اداره سرنوشت جامعه را به عهده بگیرد. زیرا از یک طرف زندگى اجتماعى انسان ها طورى است که آنها داراى نیازمندی هاى مادى و معنوى هستند و نیل به سعادت واقعى تنها زمانى امکان‏پذیر است که انسان ها در سایه برآوردن درست احتیاجات خود، زندگى درستى داشته باشند که این امر مستلزم رهبرى معنوى و الهى جامعه آنهاست. از سوى دیگر تنها رهبر واجد شرایط براى انجام این امر خطیر نیز، همان رئیس مطلق و انسان کامل است که ولایت مطلقه الهى بر بندگان دارد و تنها اوست که مى‏تواند سعادت واقعى اجتماعى بشرى را شناخته، آنها را به آن‏ راهنمایى و هدایت کند. به گفته ملاصدرا: «حکیم الهى و عارف ربانى، سرور عالم است و به ذات کامل خود، که منور به نور حق است و فروغ‏گیرنده از پرتوهاى الهى است، سزاوار است تا نخستین مقصود خلقت باشد و فرمانروا به همگى خلایق، و مخلوقات دیگر بر طفیل وجود او موجود و فرمانبردار اوامر اویند» ملاصدرا در عین حال بر آن است که حکیم و عارفى که داراى چنین خصوصیاتى باشد در زمان هاى مختلف، مصداق مختلف دارد که ممکن است نبى، امام معصوم و یا حکیم الهى دیگرى باشد. لذا مى‏گوید: «و چنانکه براى همه، خلیفه است که واسطه است میان ایشان و حق تعالى، باید که براى هر اجتماع جزیى، والیان و حکامى باشند از جانب آن خلیفه، و ایشان پیشوایان و علمااند و چنانکه ملک واسطه است میان خدا و پیامبر، و پیامبر واسطه است میان ملک و اولیاء که ائمه معصومین باشند، ایشان نیز واسطه‏اند میان نبى و علما، و علما، واسطه‏اند میان ایشان و سایرخلق. پس عالم به ولى قریب است و ولى به نبى، و نبى به ملک و ملک به حق‏تعالى، و انبیاء و اولیاء و علما را در درجات قرب تفاوت بسیار است.»

 

بنابراین مشخص مى‏شود که در اندیشه ملاصدرا ویژگى انسان مسکون در زمین، و ویژگى حیات اجتماعى او و لزوم نیل نهایى انسان به سعادت واقعى معنوى، وجود ولّى و امام و رهبر را براى جامعه او ضرورى مى‏سازد که در صورت نبود نبى، این امر به عهده امام و در صورت غیبت او به عهده حکیم الهى و ربانى است. و این امر ذاتى آنهاست و این‏چنین نیست که از ناحیه مردم به آنها داده شده باشد.

 

همانطور که بیان شد، اندیشه سیاسى ملاصدرا در چهارچوب تفکر سیاسى شیعه امامیه است، از این رو با توجه به نگرش فلسفى و عرفانى وى به امامت و جایگاه آن در خلیفه الهى خدا در روى زمین، تعریف آن آشکار مى‏گردد. ملاصدرا براى بیان دیدگاه خود درباره امامت، دیدگاه هاى گوناگونى از مکاتب مختلف دینى اسلامى را ذکر مى‏کند، او به شش دیدگاه اشاره دارد، که در این میان: دیدگاه اول قایل به وجوب شرعى و نقلى نصب امام بر بندگان است که نظر ملاصدرا سیاست بدون دین و شریعت را مثل جسد بدون روح مى‏داند. انسان کامل، نوشته مختصر و خلاصه‏اى است از تمامى عوالم مادى و عقلى و آنچه بین‏ آن دو است. هرکس که او را شناخت همه چیز را شناخت و هر که او نشناخت هیچ چیز را نشناخته‏ است.‏

 

دیدگاه دوم قایل به وجوب عقلى نصب امام بر بندگان است که نظر جاحظ و کعیب و ابوالحسن بصرى است، دیدگاه سوم بر عدم وجوب نصب امام قایل است که دیدگاه خوارج است. و چهارم عقیده به قائلین نصب امام در وقت ظهور ظلم است که دیدگاه ابوبکر اصم معتزلى است، پنجم عقیده نصب امام در وقت ظهور عدل به منظور اظهار شعائر مشرع واجب است که مذهب هشام یاقوطى است. و در نهایت دیدگاه شیعه امامیه است که قایل به وجوب عقلى نصب امام به خداوند است و مورد تأیید ملاصدرا مى‏باشد. استدلال ملاصدرا بر این دیدگاه به تلقى او از امامت ارتباط دارد. زیرا در تفکر او امامت یعنى ولایت بر امور دین و دنیاى مردم جامعه اسلامى که مستلزم سه امر است: نفس قدسى، الهام غیبى و علم لدّنى. یعنى هر انسانى که داراى این مرتبه و مقام باشد شایستگى و صلاحیت امامت بر دین و دنیاى مردم را دارد. به بیان دیگر، در میان انسان ها امام و نبى از نوع عالى، شریف و اشرف از سایر انواع فلکیه و عنصریه مى‏باشند و لذا تنها آنها هستند که صلاحیت حجت بر سایر افراد بشر را دارند. ملاصدرا بیان مى‏کند که حکما و عرفاى شیعه از طریق قوانین عقلیه و آیات قرآنیه آگاهند که زمین ممکن نیست از حجت‏الله بر خلق خالى باشد، حجت‏الهى همواره یا رسول امت و نبى و یا امام است.

 

وحى و سنت الهى نیز از زمان آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران تا زمان حضرت ختمى مرتبت بر همین امر تعلق یافته است. لکن نبوت به معناى نبوت رسالت و تشریع، به آن حضرت ختم گردیده و امامت که باطن نبوت تا روز قیامت است باقى است. بنابراین در هر زمان بعد از ختم رسالت بالضروره بایستى یک ولّى‏اى، که خداوند را به شهود کشفى عبادت کند و علم‏الکتاب نزد او بوده، مأخذ علوم علما و مجتهدین باشد که ریاست مطلقه و امامت در امر دین و دنیا به دست او خواهد بود، خواه مردم اوامرش را اجابت کنند یا بر او انکار ورزند و همانطور که رسول، رسول است، هرچند که هیچ‏کس به رسالت وى ایمان نیاورد، مثل زمان نوح، همین‏طور امام، امام است هرچند که هیچکس او را اطاعت نکند، همانگونه که طبیب، طبیب است هرچند که هیچکس به وى جهت استعلاج مراجعه نکند. انبیاء و اولیاء که اطباء نفوس‏اند و معالجه‏کنندگان امراض نفسانى و بیمارى قلبى مى‏باشند، آنان نیز همین‏گونه هستند.

 

بنابراین در این بیان ملاصدرا آشکار مى‏شود که امام کسى است که به باطن دین و شریعت راه یافته و اسرار الهى براى او هویدا گشته است. طوریکه او خداوند را به شهود کشفى و باطنى مى‏یابد و معدن علم الهى و عالم بر اسرار خلقت است و مى‏تواند سرنوشت دین و دنیاى مردم را در دست بگیرد. و او تنها کسى است که بر اسم اعظم الهى احاطه دارد. از این رو، امام موردنظر ملاصدرا، همان انسان کامل و ولّى مطلق است که ولایت تامه و کامل بر عام هستى دارد از این رو امامت و ولایت او، در دست مردم و به اختیار آنها نیست، بلکه تنها از ناحیه خدا و به اذن الهى است. حتى اگر تمام مردم مخالف او باشند، در ولایت و امامت او کوچکترین خللى وارد نمى‏شود. از سوى دیگر ملاصدرا، وجود امامى را که حجت خدا بر خلق و تنها انسان کامل عصر خود است لازم و واجب مى‏داند. زیرا در نظر او نظام دین و دنیا سازمان نمى‏یابد، مگر به وجود امامى که مردم به او اقتدا کنند و رهنمود یابند و راه هدایت و رستگارى و پارسایى را از وى فراگیرند. و نیاز به او در هر زمان، بیشتر و مهمتر است از نیازى که مردم به غذا و لباس و امثال آن دارند. پس مقتضاى لطف و عنایت الهى آن است که زمین خالى از حجت خدا، یعنى امام بر حق نباشد.

 

ملاصدرا براى اثبات ضرورت وجود امام و حجت دائم خدا بر روى زمین، علاوه بر استفاده از براهین کلامى، یک برهان فلسفى خاص نیز به کار مى‏برد که آن استفاده از قاعده امکان اشرف است. این قاعده بیان مى‏کند که در تمام مراحل وجود لازم است ممکن اشرف به ممکن اخس مقدم باشد، بنابراین هرگاه ممکن اخس وجود داشته باشد، باید مقدم بر آن ممکن اشرف موجود شده باشد.

 

ملاصدرا با پذیرش قاعده امکان اشرف، چگونگى افاضه فیض را از وجود حق تعالى، بر اساس این قاعده بیان مى‏کند و نشان مى‏دهد که افاضه وجود و ریزش فیض به طور سلسله‏وار از اشرف به اخس است. یعنى ترتیب سلسله وجود صادره از حق تعالى است، همواره از اشرف به ادنى است. و هرکس در احوال موجودات و نسبت بعضى بر بعضى دیگر نظر کند، مى‏فهمد که ادنى و انقص موجود نمى‏گردد مگر به سبب اعلى و اکمل، و این سببیت و تقدم، ذاتى و طبیعى است، هرچند که وجود ادنى و انقص مبدأ اعدادى و مقدمه‏اى براى افاضه اعلى و اکمل به ماده مى‏باشد. خلاصه آنکه نوع اشرف، متقدم بر نوع اخس است و اشخاص اشرف، تقدم زمانى دارند.

 

بنابراین بر اساس این قاعده مى‏توان گفت، وجود انسان‏هاى گوناگون با درجات و مراتب متفاوت کمال و شرافت، دلیل بر وجود انسان یا انسان هاى برتر و کاملتر از آنهاست که از آنها مى‏توان به نبى، امام، ولى مطلق، و حجت‏الله و نیز انسان کامل تعبیر کرد. یعنى نوع نبى و امام، نوع شریف و اشرف از دیگر انواع انسانى هستند و لذا نسبت آنها به انسان هاى دیگر مثل نسبت انسان ها به حیوانات است. در واقع انسان هاى معمولى، مرتبه تنزل یافته نوع نبى و امام هستند و این خود دلیلى بر وجود و ضرورت امام مى‏باشد، تا آنجا که هیچگاه نمى‏توان صحنه هستى را بدون امام و حجت‏الله در نظر گرفت. این استدلال ملاصدرا بیان‏کننده رابطه تشکیک میان موجودات، بویژه انسان هاست و این که میان این مراتب انسانى روابط على و معلولى وجود دارد، تا آنجا که فقدان یک مرتبه، سبب عدم مراتب پایین‏تر مى‏گردد. پس نبود امام و حجت خدا بر روى زمین، سبب نیستى مردم است به عبارتى وجود امام علت خلقت و هستى انسان هاى دیگر است. که این امر نشان‏دهنده جایگاه ویژه امام و حجت حق در سلسله هستى مى‏باشد.

 

در این اندیشه، امامى که حجت حق بر بندگان و انسان کامل و عالم بر دین و دنیاى مردم است داراى صفات و ویژگی هاى خاصى است که به برخى از آنها مى‏توان اشاره کرد.

 

اولین ویژگى امام که اینجا مورد نظر است عینیت مقام امامت و صفات امام است، یعنى چون امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترین مقام را دارد و امامت و صفات امام از این درجه برتر وجود سرچشمه مى‏گیرند، و چون کمالات وجودى یک امر خارجى عینى است، انتخاب و انتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت لذا مى‏توان گفت امام منصوب و معرفى شده از سوى خداست نه مردم، که این نشان‏دهنده اعطایى بودن مقام امامت است نه کسبى بودن آن، پس امامت یک صفت و مرتبه الهى است و خارج از حد توان و درک مردم و به اراده مستقیم خداست؛ جعل او تنها از ناحیه خدا مى‏باشد.

 

دومین ویژگى را که مى‏توان در نظر گرفت، استفاده امام از الهام و امداد الهى به طور پیوسته‏ شیعه امامیه، قائل به وجوب عقلى نصب امام از طرف خداوند است.‏ مقتضاى لطف و عنایت الهى آن است که زمین خالى از حجت خدا (یعنى امام برحق) نباشد است. این امداد و الهام الهى نیز نتیجه تعالى جایگاه وجودى امام و کون جامع بودن او است. یعنى امام نیز مثل نبى از درجه وجودى خاصى برخوردار است که آن درجه نسبت به دیگران غیرعادى و در حد اعجاز است و لذا آثار آن نیز چنان که گذشت در حد اعجاز است که یکى از آثار آن همین علم خارق‏العاده امام است.

 

از این‏رو مى‏توان نتیجه گرفت که امامت باطن نبوت است و امامت با نبوت از یک سرچشمه آب مى‏خورند و نیز از آنجا که امام از نظر کمالات وجودى با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث بر حق علوم و کتب انبیاء است.

 

درباره علم امام نیز مى‏توان گفت، چون علم امام، علمى لدنى و نتیجه الهام است، امام برترین عالم عصر خویش است. زیرا علم وى از آثار وجود اوست که آن وجود، برترین درجه وجود، در آن عصر است.

صفت دیگر امام که داراى اهمیت ویژه است احاطه و نظارت امام بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست. یعنى امام به دلیل بهره‏مندى از بالاترین درجه هستى، در رأس هرم امکان قرار دارد، در نتیجه او داراى حاکمیت تکوینى بر جهان ممکنات است و مى‏تواند بر جریان حوادث جهان، از جمله رفتار انسانها اشراف و نظارت داشته باشد، که این امر درباره ائمه و نبى‏اکرم تصریح شده است. با این وصف، امام باید داراى مقام عصمت و مصونیت از خطا باشد که‏ ویژگى دیگر او را نشان مى‏دهد. این ویژگى از آن رو براى امام است که او به دلیل مرتبه عالى وجودى و دارا بودن تمام صفات کمالى، از خطا و گناه بدور است. زیرا وقوع خطا در نظر و عمل امام، او را از مقام امامت دور مى‏کند. و نیز از آنجا که مهمترین عوامل خطا یعنى هوى و هوس و شهوت و غضب بر امام مستولى نیست امام داراى مصونیت و عصمت مى‏باشد.

 

بنابراین ملاحظه مى‏شود که امام در نظر ملاصدرا، حجت واقعى خدا بر مردم و انسان کامل به دور از خطا و گناه و داراى الهام و کرامات الهى است که بواسطه داشتن علم لدنى صاحب اسم‏ اعظم مى‏باشد. لذا تنها اوست که مى‏تواند شایستگى رهبرى دینى و دنیایى امت اسلامى را به دست بگیرد. زیرا وظیفه چنین امامى، تنها راهنمایى نیست، بلکه راهبرى و هدایت عملى امت اسلامى براى نیل به سعادت واقعى است. از این رو اطاعت امت از امام عین اطاعت از نبى و خداوند است و در این تفکر تنها راه واقعى نیل به سعادت براى جامعه نیز در این کار نهفته است. تا آنجا که در این بینش، اقرار به ولایت امامان معصوم همان اقرار به توحید دانسته شده است. زیرا در اندیشه شیعى ملاصدرا، امت اسلامى هرگز بدون امام نیستند و امت نیز باید به ولایت الهى از طریق امام خود چنگ زنند تا به سعادت برسند.

 

خط سیر کلى اندیشه امام خمینى (س) و ملاصدرا درباره امامت تعارضى با هم ندارند، با این تفاوت که جنبه‏هاى کلامى، عرفانى و فقهى در اندیشه امام خمینى (س) پررنگ‏تر است که این به شرایط زمانه او برمى‏گردد. امام خمینى (س) در زمانه خود با گرایشات گوناگون دنیاى جدید، خصوصا اندیشه‏هاى غربى مواجه بود، بنابراین زمینه اندیشه سیاسى امام و اندیشه امامت در دیدگاه ایشان به مبانى اسلامى و سپس مقتضیات زمان ارتباط دارد. علاوه بر آن امام خمینى (س) کسى بود که با طرح نظریه ولایت‏فقیه در عصر حاضر توانست نظام جمهورى اسلامى را تأسیس نماید و اندیشه سیاسى خود را، حداقل در برخى جنبه‏هاى آن مورد آزمون و حتى بسط قرار دهد که یکى از آنها نوع نگرش به امامت و ولایت و تداوم آن، که ولایت فقیه بود، مى‏باشد. عمده مباحث امام درباره‏ ولایت و امامت در اکثر کتب و آثار ایشان و نیز سخنرانى‏هاى عمومى دوران رهبرى و قبل از آن وجود دارد. از کتب ایشان مى‏توان به مصباح‏الهدایه، تعلیقات على شرح فصوص الحکم، شرح دعاى سحر، ولایت فقیه، شرح حدیث جنود عقل و جهل و غیره اشاره کرد. امام خمینى (س) در این آثار به مناسبت‏هاى گوناگون بحث امامت و نیز ولایت و انسان کامل و متفرعات آنها را طرح کرده‏اند. از این میان به مباحث انسان کامل، ولایت، رابطه ولایت و امامت، امامت ائمه و ویژگى‏هاى امامان پرداخته مى‏شود.

 

مساله انسان کامل داراى ارتباط نزدیکى با امامت است از این رو، در اندیشه امام خمینى(س) نیز مثل دیگر عرفا و فیلسوفان، امر بسیار مهمى است، زیرا انسان کامل مى‏تواند حجت خدا و ولى مطلق الهى در روى زمین براى مردم باشد که مصداق آن در اندیشه امام خمینى (س)، انبیاء و ائمه و در زمان حاضر حضرت بقیه‏الله‏الاعظم هستند. در این باره امام ابتدا به حکمت الهى اشاره دارد که بر اساس آن زمین بدون خلیفه نیست. یعنى در طول زمان ها همواره خلیفه خدا در جهان به ظهور رسیده است که این اقتضاى عنایت رحمانى الهى است. به بیان امام خمینى (س) «به حکم قضاى سابق الهى و عنایت رحمانى، وجود خلیفه‏اى که جامع جمیع صفات ربوبى و حقایق اسماى الهى باشد واجب است تا مظهر اسم اعظم الله شود.»

 

نظر امام خمینى (س) بر آن است که در عالم هستى هر چیزى نشانى از حقیقت خود، که مکنون در عالم غیب است دارد، پس براى حقیقت عین ثابت انسانى، یعنى عین ثابت محمدى و حضرت اسم اعظم نیز مظهرى در عالم عین وجود باید وجود داشته باشد تا احکام ربوبیت را ظاهر سازد و بر اعیان خارجى حکومت کند، پس هر موجودى که داراى صفت و ویژگى الهیت در این عالم باشد خلیفه بودن از آن اوست. و این همان انسان کامل است که حجت خدا بر خلق مى‏باشد و به صورت جامع خداوند آفریده شده است.

 

نظر امام خمینى (س) بر آن است که در عالم هستى هر چیزى نشانى از حقیقت خود، که مکنون در عالم غیب است دارد، پس براى حقیقت عین ثابت انسانى، یعنى عین ثابت محمدى و حضرت اسم اعظم نیز مظهرى در عالم عین وجود باید وجود داشته باشد تا احکام ربوبیت را ظاهر سازد و بر اعیان خارجى حکومت کند، پس هر موجودى که داراى صفت و ویژگى الهیت در این عالم باشد خلیفه بودن از آن اوست. و این همان انسان کامل است که حجت خدا بر خلق مى‏باشد و به صورت جامع خداوند آفریده شده است، زیرا خدا او را آینه اسماء و صفات خویش قرار داده است. در این نگرش انسان کامل، کاملترین مظهر خداوند بر روى زمین است، زیرا او جامع همه‏ کمالات اعطا شده از ناحیه خداوند است و نیز مظهر همه تجلیات آن مى‏باشد.

 

امام خمینى (س) درباره اوصاف وجودى انسان کامل مى‏گوید: «بدان که انسان کامل است که مَثَل اعلاى خدا و آیت کبراى او و کتاب مبین حق و نبأ عظیم بوده و بر صورت حق آفریده شده است و با دو دست قدرت او وجود یافته، و خلیفه خداوند بر مخلوقاتش و کلید باب معرفت حق مى‏باشد، هر که او را بشناسد خدا را شناخته است، او با هر صفتى از صفات و تجلى از تجلیاتش آیتى از آیات خداوند است و از زمره نمونه‏هاى بلند مرتبه و گرانقدر براى شناخت کامل خالقش‏ مى‏باشد.»

 

از این رو انسان کاملى که نسخه اعلى و مظهر صفات حق تعالى در این جهان باشد، او داراى ولایت مطلقه و صاحب مقام مشیت مطلقه است که موجودات هستى به واسطه آن ظهور یافته‏اند و حقایق و ذوات بدان محقق گردیده‏اند، پس این انسان کامل ریشه تمام هستى‏ها و آنها شاخه‏هاى او هستند و او بر تمام مراتب وجود و منازل غیب و شهود داراى احاطه کامل است.

 

به نظر مى‏رسد انسان کامل مورد نظر امام خمینى (س) همان خلیفه بر حق خدا بر روى زمین است و کسى است که از میان انسان هاى دیگر نسبت به خدا نزدیکتر و مقربتر مى‏باشد. یعنى اگر بر اساس قاعده امکان اشرف ملاصدرا بررسى کنیم، انسان کامل امام خمینى (س)، انسانى است که در مرتبه وجود و شرافت، برتر از تمامى انسان هاى دیگر مى‏باشد. و بدون وجود و هستى او، سبب خلقت و هستى انسان هاى دیگر تحقق نمى‏یابد. زیرا تا ممکن اشرف نباشد ممکن اخس نمى‏تواند لباس هستى را بر تن خود نماید. از این رو عظمت وجودى انسان کامل تا آنجاست که در اندیشه امام خمینى (س) نور فطرت او بر تمام انوار احاطه دارد، صاحب مقام تحقق به جمع میان ظاهر و باطن و اول و آخر است و از علم ربوبى آگاهى دارد. و اینکه بواسطه قرب او در درگاه حق، در استجابت دعاى او تأخیرى نیست. امام خمینى (س) در این باره مى‏گوید: «دعاى چنین انسان کاملى به زبان گفتار نیز مستجاب است. زیرا او چون به مقامات وجود و عوالم غیب و شهود و حضرت علمیه آگاهى دارد جز آنچه را که مقدر است درخواست نمى‏کند و به همین دلیل است که بیشتر دعاهاى کمّل مستجاب بوده است.»

 

امام خمینى (س) مصداق واقعى چنین انسان‏هاى کاملى را در جهان هستى، حضرت رسول اکرم، اهل بیت عصمت و طهارت داراى مقامات روحانیه‏اى هستند که این مقامات در ظرفیت انسان هاى دیگر نیست، تا آنجا که انوار هستى آنان حتى قبل از خلقت عوالم هستى، داراى هستى بوده، به تسبیح خداوند مشغول بوده‏اند.

 

حضرت على (ع)، ائمه اطهار و در زمان ما حضرت بقیه‏الله الاعظم مى‏دانند که این بزرگواران بواسطه داشتن تمام صفات عالى انسانى و قرب واقعى به درگاه الهى به چنین مقامى نایل شدند تا آنجا که واسطه در خلقت جهان هستى هستند. یعنى نبود آنها، سبب نیافریده بودن جهان هستى مى‏شد. امام خمینى (س) درباره حضرت رسول مى‏گوید: «رسول خدا انسان کاملى است که در رأس مخروطه این عالم واقع است. ذات مقدس حق تعالى که غیب است و در عین‏حال ظاهر است و مستجمع همه کمال به طور غیرمتناهى است، در رسول اکرم متجلى است به تمام اسماء و صفات، و روز بعثت، روزى است که خداى تبارک و تعالى موجود کاملى که از او کاملتر نیست و نمى‏شود باشد، مأمور کرد که تکمیل کند موجودات را.»

 

امام خمینى(س) دو صفت ذاتى این انسان هاى کامل را ولایت و امامت بر جهان و بویژه امت‏هاى خودشان مى‏داند.

 

ولایت از دیدگاه امام خمینى (س) داراى جنبه‏هاى سیاسى، فقهى، عرفانى و کلامى است و با توجه به هر جنبه‏اى که مورد توجه قرار گیرد معنا و ویژگى خاص خود را خواهد داشت. در این مقاله به جنبه عرفانى و کلامى ولایت توجه بیشترى مى‏شود، هرچند همین جنبه‏ها با ابعاد فقهى و سیاسى هم ارتباط دارد. در دید امام خمینى (س) حقیقت ولایت ظهور الوهیت است و آن اصل وجود و کمال آن است و هر موجودى که حظى از وجود دارد از حقیقت الوهیت و ظهور آنکه حقیقت‏ خلافت و ولایت است حظى دارد و لطیفه الهیه در سرتاسر کائنات از عوام غیب تا منتهاى شهادت بر ناصیه هم ثبت است و آن لطیفه الهیه حقیقت وجود منبسط و نفس الرحمان و حق مخلوق به است که بعینه باطن خلافت ختمیه ولایت مطلقه علویه است».

 

به بیان دیگر تجلى خارجى الوهیت و فیضان الطاف الهى در اعیان خارجى در قالب ولایت مى‏باشد، یعنى ولایت، بالاخص در انسان کامل، اولین و بارزترین تجلى الوهیت حق تعالى مى‏باشد. از این رو امام در موضع دیگرى مى‏گوید حقیقت ولایت در نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق است و آن فیض، خارج‏ از همه مراتب حدود و تعینات است که از آن تعبیر به وجود مطلق شود و فطرت به آن حقیقت متعلق است. امام بواسطه نزدیکى معنایى و محتوایى ولایت با خلافت، آن دو را یکى مى‏داند و مى‏گوید «این خلافتى که پیرامون مقام و قدر و منزلتش شنیدى، همان حقیقت ولایت است. زیرا که ولایت عبارت از قرب، یا محبوبیت، یا تصرف، یا ربوبیت و یا نیابت است و اینها همه حق و واقعیت این حقیقت، و دیگر مراتب ظلل و سایه آنند و این خلافت رب ولایت علویه است که با حقیقت خلافت محمدیه در نشئه امر و خلق متحد است.»

 

امام مصداق ولایت در جهان خارجى را حضرت رسول اکرم و امامان شیعه مى‏داند که آنها داراى ولایت الهى به معناى واقعى هستند که این ولایت باطن خلافت نیز مى‏باشد. زیرا آنها کسانى هستند که از جام وجود نوشیده‏اند و داراى سعادت حقیقى شده‏اند و نیز داراى مقام ولایت مطلقه الهى شده مظهر اسم اعظم‏الله و سرسلسله وجود و پایان آن و اول و آخر آن شده‏اند. بنابراین ولایت در دیدگاه امام خمینى (س)، شأن و مقامى خاص و برجسته است که تنها شامل حال انسان هاى خاصى مى‏شود که این انسان ها، داراى بالاترین درجه کمال بوده و به مقام انسان کامل نایل شده‏اند و بواسطه این مقام، داراى شأن و نیز وظیفه خلیفه خدا بودن در روى زمین هستند. زیرا شأن ولایت مطلقه الهى آنان، وظیفه و مقام خلافت و نیز امامت را براى آنها بوجود مى‏آورد. از این رو انبیاء عظام، ضمن اینکه داراى مقام ولایت هستند وظیفه امامت و رهبرى جامعه را نیز به عهده دارند.

امام خمینى (س) امامت و نبوت را مظاهر ولایت دانسته مى‏گوید: «امامت و بعثت دو امر هستند که اینها به ظهور آن معنویت بزرگ عام است و آن ولایت است.» بنابراین در اندیشه امام‏ امامت، تداوم نبوت براى اجراى احکام الهى است‏.

 

انسان کامل، کاملترین مظهر خداوند بر روى زمین است زیرا جامع همه کمالات اعطا شده از ناحیه خداوند است و مظهر همه تجلیات آن مى‏باشد.

 

امام خمینى(س) در عین حال ولایت را به ولایت تکوینى و ولایت تشریعى تقسیم مى‏کند او در تبیین ولایت تکوینى، براى حضرت رسول و ائمه اطهار در نظام هستى قایل به جایگاه مشخص و مقام معلوم است. زیرا در نظر او اهل بیت عصمت و طهارت داراى مقامات روحانیه‏اى هستند که این مقامات در ظرفیت انسان هاى دیگر نیست، تا آنجا که انوار هستى آنها، حتى قبل از خلقت عوالم هستى، داراى هستى بوده و به تسبیح خدا مشغول بوده‏اند. چرا که حضرت رسول و اهل بیت انسان هاى کاملى هستند که خلقت عالم به خاطر آنها صورت گرفته است و اگر قبل از خلق عالم، آنها معدوم باشند، علت تامه براى خلقت عالم وجود نخواهد داشت. از این رو امام براى انبیاء و اوصیا مقام روح‏القدس را در نظر مى‏گیرد که آنها بواسطه آن مقام احاطه علمى و قیومى به تمام ذرات کائنات دارند.

 

با توجه به ویژگی هایى که امام خمینى (س) براى انسان کامل در نظر مى‏گیرد که مهمترین آن ولایت است، این ولایت را در قالب نبوت و به ویژه امامت در جهان خارجى ترسیم مى‏نماید که‏ امامت شیعه در تفکر اسلامى نمونه و مصداق بارز آن است. به عبارت دیگر در دنیاى مادى، تنها پیامبر و پس از او امام است که حجت زمان است و مى‏تواند رهبرى و امامت جامعه اسلامى و دینى را به عهده بگیرد. زیرا او توانسته است شایستگى این مقام و وظیفه را بدست آورد. از این رو در نظر امام خمینى (س)، امامت امامان معصوم و در زمان ما امامت حضرت بقیه‏الله الاعظم، تنها امامت و رهبرى واقعى و وظیفه الهى انسان کامل در روى زمین و نشانه تحقق ولایت مطلقه الهى است.

 

در دید امام خمینى (س) لزوم و ضرورت وجود امامت در هر زمانى، حتى زمان ما و یا پس از پیامبر، از دید دینى آشکار است. زیرا تنها با وجود امام است که ضمانت استمرار احکام دین و اجراى آنها بوجود مى‏آید. چرا که امام نگهبان دین و احکام آن است. از این رو تعیین امام در هر زمان یک ضرورت بر خدا، پیامبر و امام بعدى است. به گفته امام خمینى (س) «... با حکم خرد ثابت نمودیم که باید امامت که معنى‏اش تعیین نگهبان از براى دین است در دین اسلام مسلم و ثابت باشد و اگر قانونگذار اسلام یک شخص خردمند عادى هم بود باید تکلیف دینداران را پس از خود معین کند. اینک باز هم مى‏گوییم خداى عالم که قانون هایى گذاشته براى زندگى بشر و احکامى آورده براى سعادت این جهان و آن جهان، ناچار به حکم خرد، قانون ها و احکامى است که جریان خود آنها را خدا و پیغمبر مى‏خواستند، نه ضد و نقیض آن را و این محتاج به دلیل نیست. خود از احکام روشن عقلى است که هر قانونگذارى در عالم، قانون را براى جریان و عملى کردن مى‏گذارد. از براى نوشتن و گفتن و ناچار جریان قانون ها و احکام خدایى فقط منحصر به زمان خود پیغمبر نبوده. پس از او هم بایستى آن قانون ها جریان داشته باشد چنانکه واضح است، و ما پس از این ثابت مى‏کنیم، ناچار در این صورت باید کسى را خداى عالم تعیین کند که گفته او و پیغمبر او را یکان یکان، بى‏کم و کاست بداند و در جریان انداختن قانون هاى خدایى نه خطاکار و غلطانداز باشد و نه خیانتکار و دروغ‏پرداز و ستمکار و نفع‏طلب و طماع و نه ریاست‏خواه و جاه‏پرست باشد.» بنابراین مشخص مى‏شود که امامت تداوم نبوت براى اجراى احکام الهى است. زیرا در دید امام خمینى (س)، امامت قوه جریان قانون است که مقصود اصلى از دین و قانونگذارى‏ است. از این جهت بدون امامت، دین ناقص است و تنها با تحقق آن کامل مى‏گردد. از این رو در نظر امام خمینى (س) اهمیت امامت بعد از پیامبر تا آن حد است که به گفته ایشان اگر امامت همانطور که خدا و پیامبر خواسته تحقق مى‏یافت، امت اسلامى دچار این اختلافات دینى و گرفتاری هاى ناشى از آن نمى‏شد. پس امامت براى حفظ حدود دین و اجراى احکام آن و حتى تشکیل حکومت دینى براى تحقق اهداف الهى ضرورى و واجب است. لذا امام خمینى (س) در بیان دیگر در لزوم وجود امام مى‏گوید: «و باز از جمله دلایل و علل، این است که اگر براى آنان امام، برپانگهدارنده نظم و قانون، خدمتگذار امین و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعیین نکند، دین به‏ کهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد و آیین از میان خواهد رفت و سنن و احکام اسلامى و دگرگونه و وارونه خواهد گشت و بدعتگزاران چیزها در دین خواهند داد.» پس امام تنها تضمین‏کننده استمرار و سلامت دین خدا در روى زمین و لذا حجت خدا و صاحب ولایت مطلقه بر بندگان است. زیرا امام و نیز پیامبر تنها کسى است که خداوند تعالى به سبب و واسطه وجود ایشان و سیره و رفتار و گفتار آنان در تمام زندگى‏شان بر بندگان احتجاج مى‏کند که از جمله شئون امامان، عدالت آنان در همه زمینه‏هاى حکومت است. از این رو امام خمینى (س)، از نظرگاه مذهب شیعه، امام را تنها حجت خدا بر روى زمین مى‏داند و دلیل آن را منصب الهى و ولایت مطلقه او بر بندگان مى‏داند که خداوند این ولایت را براى او جعل کرده است. یعنى امام هم داراى شأن بیان احکام حقیقى دین الهى است و هم‏شأن ولایت الهى بر دینداران را دارد و از این رو حجت خدا و انسان کامل مى‏باشد. با این وصف و دیدگاه امام خمینى (س) درباره جایگاه و مقام امامت، در نظر او که همان دیدگاه شیعه امامیه است، تنها پیامبر و امامان دوازده‏گانه داراى این شأن و مقام هستند. یعنى شأن بیان احکام دین و ولایت بر دینداران براى آنها از طرف خدا جعل شده است. امام خمینى (س) در این باره مى‏گوید: «تردید نیست که بنابر مذهب حقه شیعه، امامان و زمامداران امت اسلامى پس از پیامبر (ص)، بزرگ اوصیاى الهى حضرت على و فرزندان معصوم او (ع) بوده‏اند که یکى پس از دیگرى رهبرى و ولایت امر مسلمین را تا زمان غیبت بر عهده داشته‏اند. اینان همان اختیارات پیامبر مکرم و ولایت عام و خلافت کلى الهى او را دارا بوده‏اند.»

 

امام خمینى (س) براى امامت و امامان شیعه قایل به مقامات معنوى خاصى است که جداى از جنبه دنیایى آنهاست. او مى‏گوید که آن مقام براى امام، همان خلافت کلى الهى است که جداى از حکومت در دنیا است و خلافت تکوینى است که به موجب آن جمیع ذرات در برابر ولى امر خاضعند. پس مقام امامت داراى دو رویه است، یکى رویه آن حکومت و رهبرى سیاسى جامعه است و دوم رویه مقام خلافت الهى، که خاص امام است و با تغییر شرایط خارجى، در آن تغییرى حاصل نمى‏شود. در این جنبه دوم است که امامت و نبوت هر دو پایه اساسى دین هستند و دین بدون آنها کامل نمى‏گردد، هرچند نوبت و امامت در رویه ظاهرى به شکل رهبرى سیاسى یا ولایت سیاسى نمایان مى‏شوند که مثل حاکمیت سیاسى متعارف است. از این رو ولایت یک امر اعتبارى و قراردادى نیز است که در این معنا جداى از ولایت کلیه الهیه است و همچون سلطنت و حکومت عرضى است که حق رهبرى پیامبر و حضرت على (ع) نیز داراى چنین ویژگى است و این معنا از ولایت در دید امام خمینى (س) به فقها قابل انتقال مى‏باشد.

 ‏

امام خمینى (س) در کنار بحث‏هاى عقلى درباره ضرورت و اهمیت امامت، به جایگاه آن در قرآن و احادیث نیز توجه دارد. او بر آن است که از آنجا که امامت یکى از اصول مسلم اسلام است، خداوند آن را در چند جاى قرآن ذکر کرده، اما در عین حال از هیچ امامى نام نبرده است. امام علت این امر را ضرورت پرداختن قرآن به کلیات مى‏داند نه ذکر جزئیات، یعنى قرآن جزئیات را به عهده پیامبر نهاده است، ضمن اینکه حتى اگر اسم امامى در قرآن ذکر مى‏شد مسلم نبود که همه مسلمانان آن را بپذیرند و لذا امکان داشت مسلمان هایى که مخالف امام ذکر شده بودند زمینه‏هاى تحریف آن را فراهم مى‏کردند. به گفته امام «آنکه ممکن بود در صورتى که امام را در قرآن ثبت مى‏کردند آنهایى که جز براى دنیا و ریاست، با اسلام و قرآن سروکار نداشتند و قرآن را وسیله اجراى نیات فاسد خود کرده بودند، آن آیات را از قرآن بردارند و کتاب آسمانى را تحریف کنند و براى همیشه قرآن را از نظر جهانیان بیندازند و تا روز قیامت این ننگ براى مسلمانان و قرآن آنها امامت در اندیشه ملاصدرا و امام خمینى (س) یک اصل الهى و برخاسته از متن دین براى راهبرى جامعه دینداران است و ضرورتى براى جامعه دینى است که بدون آن سعادت جامعه تحقق نخواهد یافت‏ بماند و همان عیبى را که مسلمانان به کتاب یهود و نصارا مى‏گرفتند عینا براى خود اینها ثابت شود.» امام در عین حال آیات زیادى را از قرآن بیان‏کننده اصل امامت مى‏داند. از جمله آنها آیه اکمال دین در سوره مائده، آیه اول سوره معارج، آیه ولایت در سوره مائده، آیه اعتصام به حبل‏الله در سوره آل عمران و آیه صادقین در سوره توبه هستند.

 

او درباره آیه ولایت یعنى آیه: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنو یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون» مى‏گوید که 24 حدیث از اهل سنت نقل شده که این آیه درباره على‏بن‏ابیطالب نازل شده است. علاوه بر این محتواى آیه اکمال در سوره مائده و محتواى تاریخى آن آشکارا بیان‏کننده ماهیت امامت است.

 

امام مبحث امامت در احادیث را با گستره بیشترى دنبال مى‏کند او نیز مثل بیشتر علماى شیعه تمام احادیث وارده از طریق شیعه و سنى را در این زمینه در نظر دارد که از جمله آنها مى‏توان به حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث ثقلین، حدیث سفینه، حدیث طیر و دیگر موارد اشاره کرد. از این میان حدیث غدیر داراى اهمیت و جایگاه خاصى است. امام خمینى (س) بر اساس کتاب غایه‏المرام بیان مى‏کند که 89 حدیث از طریق اهل سنت این مسئله را بیان کرده‏اند که مأخذ بیشتر آنها کتاب مسند احمد بن حنبل است. و نیز به احادیث دیگرى اشاره دارد که پیامبر مستقیما على (ع) را به خلافت و جانشینى خود تعیین کرده است. او درباره حدیث ثقلین مى‏گوید: «از جمله احادیثی که از طریق سنى و شیعه متواتر است و نص بر امامت على (ع) و فرزندان معصومین اوست، حدیث ثقلین است و آن حدیثى است که از بیست و چند نفر از اصحاب پیغمبر نقل و به 39 طریق از اهل سنت منقول است.» در این حدیث پیامبر مى‏گوید: «من در بین شما چیزهایى مى‏گذارم که اگر تمسک به آن کنید به ضلالت و گمراهى هرگز نمى‏افتید بعد از من، و آن دو چیز است که یکى از آنها از دیگرى است و آن کتاب خداست که ریسمانى است که از آسمان به زمین کشیده شده و دیگر عترت من که اهل بیت من هستند، و این دو از هم جدا نمى‏شوند تا روز قیامت، ببینید چه جور سلوک مى‏کنید بعد از من با اهل بیت من.»

 

تفکر شیعى ملاصدرا و امام خمینى (س)، آن دو را در یک مسیر قرار داده است. یعنى اینکه در دید آنها ویژگى جامعیت دین اسلام براى تأمین سعادت دنیا و آخرت دینداران، باعث شده است تا این دین براى اداره زندگى فردى و اجتماعى انسان برنامه و هدف داشته باشد. از سوى دیگر تفکر الهى و خدا محور آنها به این نتیجه رهنمون مى‏شود که هدایت امر اجتماع انسان‏ها، تنها باید در دست انسان صاحب صلاحیت خلیفه‏اللهى باشد. یعنى در اندیشه ملاصدرا و امام خمینى (س)، حکومت یک امر انتخابى کاملًا آزاد و بدون هیچگونه معیارى نیست، بلکه از آنجا که سازمان اجتماعى مردم، مهمترین کانال تأمین سعادت آنها است، رهبرى و هدایت این جامعه باید در دست انسان هاى برگزیده از سوى خدا باشد و در این امر هیچ انتخابى وجود ندارد. این انسان ها که به آنها خلیفه و حجت خدا، نبى، امام و ولى هم گفته مى‏شود، هم از جنبه وجودى، یعنى کمالات و فضایل و هم جنبه معرفتى یعنى علم و دانش از دیگران برتر هستند. و لذا بهتر از دیگران مى‏توانند رهبرى و هدایت دنیایى و آخرتى مردم را در دست داشته باشند. ملاصدرا و امام خمینى (س) که مصداق واقعى این انسان ها را بعد از پیامبر، امامان و اکنون حضرت بقیه‏الله مى‏دانند بر آن هستند که امامان حتى به باطن دین هم راه یافته‏اند، لذا آنها مقدم بر دینداران، تمامى مصالح و مفاسد عالم را مى‏دانند و بهترین راهنمایان به سعادت واقعى هستند زیرا در نظر و در رفتار آنها هیچگونه خطایى وجود ندارد.

 

بنابراین امامت در اندیشه ملاصدرا و امام خمینى (س)، یک اصل الهى و برخاسته از متن دین براى راهبرى جامعه دینداران است و ضرورتى براى جامعه دینى است که بدون آن سعادت جامعه تحقق نخواهد یافت. و به دلیل آگاهى و علم امام از باطن شریعت و احوال دینداران، امام داراى دو جنبه و حیث وجودى است، جنبه باطنى امامت که از آن به ولایت نیز تعبیر مى‏شود و دارنده آن انسان کامل و حجت واقعى خدا بر روى زمین است و دوم جنبه ظاهرى که همان حکومت و زعامت‏ دنیایى امام با تشکیل حاکمیت سیاسى است.