مرور 30 سال سينماي انقلاب
قسمت اول
انقلاب اسلامي كه پيروز شد، بيشترين پرسش پيرامون كم و كيف ادامه (و حتي توقف) فعاليت دستكم دو حيطه سينما و موسيقي وجود داشت. تا زمان پيروزي نهضت، سينماهاي زيادي در آتش خشم انقلابيون مذهبي سوخته بود، اما آنچه علاقهمندان به سينما را اميدوار نگه ميداشت، شنيدن اين جمله كليدي در دوازدهم بهمن از زبان رهبر انقلاب بود كه: «ما با سينما مخالف نيستيم، با فحشا مخالفيم» و سينماي ايران از بيست و سومين روز بهمن ماه 1357 به حركت افتاد تا از خود فسادزدايي كند و به پسندها و آرمانهاي مردم در زير لواي نظام جديد حكومتي و فرهنگي نزديك شود.
اتفاقا در نخستين سال استقرار جمهوري اسلامي، هر 3 فيلم تازه توليد شده به موضوع انقلاب اختصاص داشتند: مستند «سقوط 57» ساخته باربد طاهري و يارانش، به همراه دو فيلم سينمايي فرياد مجاهد (مهدي معدنيان) و پرواز به سوي مينو (تقيكيوان سلحشور). اولي به هر حال اثري بود كه سنديت آن بر بقيه ويژگيهايش ميچربيد، ولي دوتاي ديگر فيلمفارسيهاي متظاهرانهاي بودند كه ميكوشيدند با حفظ ظاهر جديد، تنها به جلد عوض كرده بسنده كنند. البته مقداري از اين اتفاقها طبيعي مينمود، چرا كه جامعه در آن سالها به سرعت در حال پوست انداختن بود و بيشتر مديران و متوليان اكثرا جوان جديد بويژه در حيطههاي فرهنگي و هنري فاقد برنامهاي روشن و نيز عنصر مهمي به نام تجربه براي كار كردن بودند. هم از اين رو بود كه آنان در همان سال نخست مجبور به توقيف يا دستكم صادر نكردن پروانه نمايش براي فيلمهاي زيادي شدند. تاريخسازان (هادي صابر)، حرف بزن تركمن و زندگي صمد بهرنگي (رضا علامهزاده) و چند فيلم ديگر از جمله اين آثار بود.
در همان فضا تصور كنيد دفترهاي فراوان تهيه فيلم را كه به «چه كنم، چه كنم» دچار بودند، سينماهايي را كه به مصادره دولت درميآمدند و واردكنندههايي را كه به پخش فيلمهاي سياسي در محاق مانده در رژيم گذشته (كودتا، زد، شب روي شيلي و حكومتنظامي) و صدالبته فيلم هندي پرطرفدار «شعله» مشغول بودند. اما سينما هنري است كه به هر حال به راه خود ادامه ميدهد و در آن روزگار نيز چنين بود. اتفاق مهم ديگر در آن سالها، دوبله و نمايشي موفق «الرساله( »پيام يا با نام مشهورترش در ايران: محمدرسولالله(ص)) ساخته مصطفي عقاد بود.
اين كارگردان مسلمان توانسته بود با بهكارگيري هنرپيشگان و تمامي ابزارهاي هاليوودي فيلمي همهجانبه از زندگي پيامبر اسلام بسازد. در فضاي پرشور و هيجانانگيز آن زمان، فيلم با قدرت در سينماها و مساجد به نمايش درآمد و در اندك زماني سر از تلويزيون درآورد و تماشاگران بارها و بارها به تماشايش نشستند و دوستش داشتند. اين تجربه به سرعت به يكي از الگوهاي مديران جديد سينماي ايران بدل شد و آنها همواره به طور مستقيم و غيرمستقيم حمايت خود را از فيلمها و سريالهاي اينچنيني ابراز ميكردند (فيلم سفير ساخته فريبرز صالح و سريال سربداران ساخته محمدعلي نجفي از نخستين آثار سينما و تلويزيون ايران در اين زمينه بود.)
شايد تعبيرهايي چون سينماي اسلامي، سينماي عرفاني، سينماي معناگرا و غيره همگي از اينجا بودند كه نطفهشان بسته شد. اين تعبير بخوبي نشان ميداد كه مطلوب متوليان سينما و تلويزيون در ايران چيست، اما در عمل حاصلضرب آرمانها، شرايط، امكانات حرف ديگري ميزند و مرور زمان است كه به روشنتر شدن واقعيتها كمك ميكند.
دومين سال بعد از انقلاب نيز در حالي شروع شد كه سينماهاي يك در ميان تعطيل همچنان به نمايش آثار خارجي سياسي و فيلمهاي ايراني و هندي قبل از انقلاب مشغول بودند و معدود فيلمهاي توليدي جديدي كه پيش از نمايش توقيف ميشدند، بعد از اكرانهاي محدودشان مهر توقيف ميخوردند يا دچار جرح و تعديل ميشدند: زندهباد ... (خسرو سينايي)، طلوع انفجار (پرويز نوري)، از فرياد تا ترور (منصور تهراني) و سرباز اسلام (امان منطقي) كه همگي به انقلاب ميپرداختند از جمله اين آثار بودند از ميان اين فيلمها تنها زنده باد... و نيز نخستين ساخته اميرقويدل (خونبارش) واجد ارزشهايي بودند. در اين سال دامنه اكران فيلمهاي قديمي محدودتر شد و تهيهكنندگان و پخشكنندگان به فراخور شرايط جديد، سفارشهاي لازم را به فيلم نامه نويس و بازيگر نمودند تا فيلم قابل پخش توليد شود.
اين سال با وقوع مهمترين رخداد 3 دهه اخير يعني جنگ تحميلي عراق عليه ايران مقارن شد. جنگي 8 ساله و عظيم كه جداي از تاثيرات فراواني كه بر مجموعه كشور، هنرها و صنايع گذاشت و سينما را نيز دستخوش معضلاتي (اعم از اقتصادي و غيره) كرد، ژانري جديد در سينماي ايران به وجود آورد و آن هم سينماي جنگي بود. نخستين محصول اين ژانر فيلم «مرز» بود كه در مدتي كمتر از يكسال بعد از آغاز جنگ، جمشيد حيدري آن را ساخت و (در سال 1360) روانه اكرانش كرد. «مرز» با فروش خوبش توانست پاسخ مثبتي براي اين سينما از تماشاگر بگيرد و آثار بعدي در اين زمينه به سرعت ساخته و روانه اكران شدند، اما درخصوص اين كه كيفيت اين آثار چه نسبتي با فيلم ايراني و نيز فيلمهاي هاليوودي جنگي و تركيب متعادل و بومي شده اين دو داشته است حرف و حديث بسيار است.
نكته مهم در اين سالها رونق پديده تازهاي به نام ويدئو در ايران بود. تغييرها و تحولات فراواني كه در توليد و پخش برنامههاي راديو و تلويزيون رخ داد و نيز ديگرگوني شرايط سينما و جلوگيري از پخش بسياري از فيلمها و سريالهاي قديم، بسياري از مردم رو به دستگاه قبلا در خارج امتحان پسداده، آوردند كه روز به روز استفاده از آن براي اين عده در ايران ضروريتر مينمود. اينچنين بود كه سيل فيلمهاي ايراني و خارجي قديمي و جديد به سرعت روي نوار ويدئو تكثير شد و در ويدئو كلوبهاي مجوزدار از وزارت ارشاد به مردم كرايه داده ميشد.
مشكل از آنجا آغاز شد كه شمار فيلمهاي بدون پروانه نمايش در ميان اين آثار بسيار بيشتر از آثار مجاز بود و بدين ترتيب در سال 1361 حداقل به مدت يك دهه ويدئو و فيلمهاي مربوط به آن به كالاهايي قاچاق بدل شد.
«اعدامي» ساخته محمدباقر خسروي نيز فيلمي به نمايش درآمده در سال 1360 بود كه به موضوع روز آن دوران ميپرداخت: مردي نيمه عاقل، نيمه ديوانه گاه و بيگاه با تفنگ بادياش اسكناسهاي منقش به تصوير شاه را بر تخته نشانه ميرودو چشمهاي او را هدف قرار ميدهد. با پخش شدن اين اسكناسها در ميان مردم، ساواك تلاش وسيعي براي يافتن اين مرد (تحت عنوان يك عده عناصر خرابكار) ميكند.
سرانجام با دستگيري مرد وقتي مشخص ميشود كه او «باند» نيست، بلكه يك فرد است، براي توجيه قشونكشيها به شاه اطلاع ميدهند كه باندي وسيع و داراي سوابق فراوان در خرابكاري به دام افتاده است:
اعدامي با مقياسهاي آن زمان فيلم بدي نبود، اما نكتهاي كه آن را به فيلمي تاثيرگذار و در عين حال تاثربرانگيز تبديل كرد مرگ پرويز فنيزاده، يكي از بازيگران سينما، تلويزيون و تئاتر ايران در ميانههاي فيلمبرداري آن بود. گروه براي آن كه نام و نقش فنيزاده بزرگ را در «اعدامي» حفظ كنند با حفظ سكانسهاي بازي او، ادامه ايفاي نقش را به رضا كرمرضايي سپرد و تماشاگر در لابهلاي فيلم مدام با تغيير بازيگر مواجه ميشد، بيآنكه توجيه آن را بداند. آفتابنشينها نخستين ساخته مهدي صباغزاده نيز از فيلمهاي برتر سال بود.
كركسها ميميرند (جمشيد حيدري)، برنج خونين (امير قويدل) در محاصره (اكبر صادقي) نيز همگي به موضوع انقلاب ميپرداختند و دست شيطان (حسين زندباف) نيز به خنثيسازي يكي از توطئههاي جاسوسان آمريكايي در تهران توسط انقلابيون در سالهاي بعد از انقلاب ميپرداخت. ضمن اينكه مرز (ديگر ساخته حيدري) نيز طلايهدار سينماي جنگ در همين سال بود.
همه اينها در مقايسه با فيلمها و اتفاقات بعدي سينمايي ايران در حكم مقدمه و سياه مشقهايي بود كه سينماي جديد ايران را شكل ميدادند. اين سينما در سال 1361 با روي كارآمدن مديران سينمايي سيدمحمد خاتمي (وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامي) شكل گرفت و نخستين جشنواره فيلم فجر نيز در بهمن ماه همين سال برگزار شد.
قسمت دوم
بهار سينما
سال 1361 از هر نظر سال شلوغي در سينماي ايران بود. نمايش پرسروصداي دو فيلم از ايرج قادري (داد او برزخيها) و نيز شروع مارتون جشنواره دولتي و تعيين كننده فجر به همراه توقيف دائم دو فيلم خط قرمز (مسعود كيميايي) و مرگ يزدگرد (بهرام بيضايي) و نيز توقيف يك دهه و نيمهاي حاجي واشنگتن (علي حاتمي) كه هر سه در اين جشنواره به نمايش درآمده بودند، از جمله اين رخدادها بود.
ايرج قادري يكي از نمادهاي سينماي قبل از انقلاب بود. او چه در جايگاه فيلمساز و چه در جايگاه بازيگر در آن دوره يك از پركارها بود و طبيعي بود كه در فضا و نظام جديد، فعاليت او حساسيتهايي را برانگيزد. خاصه اينكه در اين سال «دادا»و «برزخيها» با بازي و كارگرداني او بر پرده افتادند. دادا فيلمي روستايي بود كه به ظلم خانهاي قبل از انقلاب ميپرداخت و اينكه آنها رسما حتي به ناموس روستاييان نيز چشم دارند. دادا در شب عروسياش بر اين سنت ننگين ميشورد و خانه ظلم خان را به كمك روستاييان ويران ميكند. فضاي شعاري فيلم در آن سالها تماشاگران زيادي را مجذوب كرد و از دادا يك فيلم پرفروش ساخت. فيلم ديگر «برزخيها» بود كه به جز خود قادري، فردين و ناصر ملكمطيعي (در آخرين بازيهايشان) و نيز سعيد راد و محمدعلي كشاورز هم در آن بازي ميكردند. فيلم روايتگر داستان مجرمان و زندانياني است كه با گسستهشدن در زندانها در 22 بهمن 1357 ميگريزند و به سوي مرز حركت ميكنند تا به خارج از كشور بروند. در آنجا به سبك فيلمهاي هفت سامورايي، هفت دلاور (و بعدها اخراجيها) به كمك مردمان مرزنشين و با هجوم دشمن مواجه شده ميشتابند و تا آخرين قطره خون جانفشاني ميكنند. فضاي فيلم بسيار به جنگ ايران و عراق نزديك بود، اما در تيتراژ ابتدايي چنين ذكر ميشد كه فيلم قبل از وقوع جنگ ساخته شده است. «برزخيها» با وجود صحنههاي پر زد وخورد و هنرپيشگان مشهورش پرفروشترين فيلم سال شد، اما به چند دليل جلو نمايش آن را گرفتند: يكي بازيگران آن و ديگري نحوه تحول آنها كه آبكي و نچسب مينمود. قادري نيز از آن پس فقط مجال كارگرداني يك فيلم (تاراج) را يافت و از سال 1372 كه دوباره امكان فيلمسازي پيدا كرد تا همين چند سال پيش مجوز بازيگري نداشت.
جانبازان (ساخته ناصر محمدي، فيلمساز قبل از انقلاب) نيز فيلمي بود كه به جنگ تحميلي ميپرداخت، اما كيفيت آن با فيلمهاي خوب و حتي متوسط بعدي اين ژانر فاصله زيادي داشت.
فرمان (كوپال مشكوه) به همراه توجيه (منوچهر حقانيپرست) ديگر فيلمهاي اين سال بودند. توجيه به دو علت صاحب اهميت بود: نخست ورود محسن مخملباف، فيلمنامهنويس آن به سينما تا در سالهاي بعدي به مهمترين فيلمسازان بعد از انقلاب بدل شد و ديگري شروع توليدات سينمايي حوزه هنري در جايگاه يكي از مهمترين توليدكنندگان سالهاي آتي سينماي ايران.
سال 1361 با اعطا نكردن هيچ جايزهاي به فيلمهاي بلند در جشنواره فجر به پايان رسيد، جايزههايي كه از دوره بعد حكم چراغ راهنما و بخشنامه را پيدا كردند.
همچنين توقيف سه فيلم از مجموع پنج فيلم ايراني آن سال، تا مدتها (و شايد هميشه) باعث حرص و ولع علاقهمندان سينما به ديدن فيلمهاي جشنواره براي از دست ندادن تنها فرصت احتمالي نمايش آنها شد.
استانداردهاي تازه
سرانجام سال 1362 رسيد. سالي كه بسياري آن را بهار سينماي ايران مينامند، چرا كه وقتي بهمن ماه برفي اين سال رسيد و زنگ شروع دومين جشنواره فجر به صدا درآمد، فيلمها هيچ نشاني از زمستان نداشتند و همه را به آينده اين سينما اميدوار كردند: نقطه ضعف (محمدرضا اعلامي)، بازجويي يك جنايت (محمدعلي سجادي) به همراه فيلمهاي ديگري چون ديار عاشقان (حسن كاربخش)، هيولاي درون (خسرو سينايي) تفاوتهاي زيادي با فيلمهاي قبلي سينماي بعد از انقلاب داشتند. به اين ترتيب سينماي ايران كمكم صاحب استانداردهاي جديدي شد و در كوتاه مدت به جشنوارههاي بينالمللي راه يافت و جهاني شد؛ هر چند كه اين جهاني شدن همواره با سوء تعبيرهاي زيادي همراه بود. در اين سال همچنين محسن مخملباف با ارائه «توبه نصوح» در اكران و «استعاذه»و «دو چشم بيسو» در جشنواره حضور خود را در فيلمسازي اعلام كرد. هر چند كه اين سه اثر سياهمشقهايي براي رسيدن به سينماي مطلوب او بودند. در زمينه اكران نيز سينما در سال 1362 نسبتا موفقي را پشت سرگذاشت سفير (صالح) فيلمي تاريخي و شسته رفته بود كه با حمايتهاي تلويزيون خوب فروخت و رهايي (نخستين ساخته رسول صدرعاملي) با موضوع جنگي عاطفياش توانست خانوادهها را به سيما بكشاند. زخمه (خسرو ملكان) نيز با تكيه بر شخصيت شيرين حسن سنتوري (مهدي فخيمزاده) بد نفروخت. فيلمهاي جنگي نينوا (رسول ملاقليپور) و عبور از ميدان مين (جواد طاهري) به همراه ديار عاشقان (كه به سرعت پس از جشنواره اكران شد) فيلمهاي قابل ذكر اين سال هستند، بويژه اولين ساخته رسول فقيد كه بعدها بهترين ساختههاي اين ژانر را به نام خود امضا كرد.
نكته بسيار مهم، جداي از شكلگيري و جا افتادن مديريت دولتي و اصلا آغاز حيات سينماي دولتي در ايران، انتشار مداوم ماهنامه سينمايي فيلم در اين سال است. «فيلم» را مسعود مهرابي، عباس ياري و هوشنگ گلمكاني تا امروز ادامه دادهاند و عيب فيلمها شايد اين است كه گاه بسيار محتاطانه از كنار اتفاقات مهم سينماي ايران عبور ميكنند و ديگر اين كه كيفيت مجلههاي اين سالهايشان با آن مجلههاي خوب سالهاي نخست قابل قياس نيست.
قسمت سوم
فيلمهايي با موضوع خاص
سال 1363 كه رسيد، ديگر همگان داشتند به شرايط جديد عادت ميكردند. «فلان بازيگر باشد، فلاني نباشد. اين عكس تست گريم قبول است. فلان ديالوگ بايد تغيير كند، نه اصلا حذف شود بهتر است» و....
كمكم داشت بساط درجهبندي فيلمها و آدمها از راه ميرسيد و تاريخ و مدت اكران نيز پيشاپيش مشخص ميشد. فيلمنامههايي كه مدام اصلاحيه ميگرفتند و فيلمسازاني كه مدام از پشت اين در به پشت آن در راهنمايي ميشدند. مسوولان از اين همه سختگيري و وسواس، فقط يك سينماي بيضرر ميخواستند، اما از دل اين شرايط سينمايي ديگر به وجود آمد، سينمايي كه عرصههاي جهان را پيمود و حداقل به مدت 15 سال بسياري از جهانيان، ايران و ايراني را با سينمايش ميشناختند.
در اين سال در اكران «سناتور( »مهدي صباغزاده) بر صدر جدول فروش تكيه زد و با ارائه فيلمي حادثهاي و عاطفي به همراه برخورداري از موسيقي متن مجيد انتظامي و چهره جديدي چون بيژن امكانيان توانست تا چند سال به الگويي براي فيلمهاي پرفروش در ژانر مواد مخدر (!) بدل شود. دادشاه (حبيب كاوشي) نيز فيلم حادثهاي تاريخي ديگري بود كه آن هم بد نفروخت.
ميرزا كوچكخان (امير قويدل) فيلمي بود كه به اين شخصيت تاريخي ميپرداخت. اين اثر پر خرج و سوپر پروداكشن را بخش خصوصي با زحمت زيادي تهيه كرد و چون فيلمبرداري آن به پايان رساند، سازندگانش تصميم گرفتند آن را در دو قسمت روانه اكران كنند، اما اين مساله در پوستر و پلاكارد فيلم اعلام نشد و تنها در پايان «ميرزا كوچكخان» بود كه تماشاگر ميفهميد بخش اول تمام شده است و او ميبايست دستكم يك سال و نيم ديگر صبر كند تا «سردار جنگل( »بخش دوم همين فيلم) از راه برسد. هر دو اين فيلمها (و در واقع اين فيلم دو قسمتي) بد نفروختند، هر چند كه در پايان هادي مشكوه مجبور شد تمامي سهمش را بفروشد و برادران شايسته با اكران «سردار جنگل» در سال 1364 رسما فعاليتشان را به عنوان يكي از مهمترين تهيهكنندگان بخش خصوصي در سينماي بعد از انقلاب شروع كردند.
در اين سال در جشنواره سوم، بيشترين بخت و اقبال به فيلمهايي با موضوع عاطفي روي كرد و «گلهاي داوودي( »رسول صدرعاملي) و مترسك (حسن محمدزاده) توانستند سيمرغها و ديپلمهاي افتخار زيادي را بربايند. اتفاقا مترسك، چندان منتظر اكران نماند و پيش از پايان سال بر پرده افتاد و خوب فروخت. كمال الملك (علي حاتمي) نيز جزء آثاري بود كه اين فيلمساز در وقفههايي كه حين ساخت سريال طولاني و به يادماندنياش «هزار دستان» پيش ميآمد، آن را ساخت و پس از نمايش در جشنواره (و برگزيده شدن جمشيد مشايخي به عنوان بهترين بازيگر نقش اول مرد به طور مشترك به همراه فيلم ديگر همين بازيگر يعني گلهاي داوودي)، همزمان با مترسك اكران شد و اين يكي هم توانست تماشاگران زيادي را به سينما بكشاند.
مردي كه زياد ميدانست، نخستين ساخته يدالله صمدي يكي از كمديهاي برتر بعد از انقلاب است كه در جشنواره سوم مورد توجه قرار گرفت. فيلم، آشكارا با بسياري از ساختههاي بعدي همين فيلمساز و مجموعه آنچه امروز تحت عنوان سينماي كمدي عرضه ميشد فاصله دارد. تماشاي دوباره «مردي كه زياد ميدانست» اين پرسش حسرتآميز را در بيننده ايجاد ميكند كه آيا به راستي ما در حدود ربع قرن پيش در ايران چنين سينمايي داشتهايم و مسير موفق آن را ادامه ندادهايم؟!
سينماي ايران با اكران نبستا موفق فيلم «مردي كه زياد ميدانست» سال 1364 را شروع كرد. از ديگر آثار به نمايش در آمده در جشنواره سوم كه به اكران نوروزي راه يافته بودند «فرار» ساخته جمشيد حيدري (تهيه شده در ايران و آلمان) بود. اين فيلم، اثري نسبتا حرفهاي در محدوده سينماي آن زمان بود كه به صورت توامان به مساله مهاجرت از ايران و نيز جبهه و جنگ ميپرداخت. نكته مهم درباره «فرار» شكلگيري تعاونيهاي فيلمسازي در دهه شصت است. در آن سالها و در خلا‡ تهيهكنندگان حرفهاي، معمولا يك كارگردان به همراه فيلمبردار، تدوينگر و يكي دو بازيگر يا عوامل فني دور هم جمع ميشدند و با فروختن اتومبيل و فرش و طلاهاي همسرشان و نيز موكول كردن زمان اخذ دستمزد به بعد از اكران فيلم، در تهيه آن شريك ميشدند.
عمر اين تعاونيها (نظير همين فيلميران، تهيهكننده فرار و تشريفات) در گرو فروختن يا نفروختن فيلمهاي توليديشان بود و بسته به شانس سرمايهگذاران آنها، به دو سه فيلم (يا كمي بيشتر) محدود مي شد. نمونهاش هم فيلم سناتور (توليد تعاوني ايفا فيلم) بود كه پيش از اكران به «خانه فيلم ايران» واگذار شده و سرمايهگذاران اوليهاش را از بخت خوب فروش فيلم محروم كرده بود (در واقع خود آنها ريسك انتظار و گذراندن مرحله اكران را نپذيرفته بودند). از طرف ديگر شكلگيري تعاونيهاي سينمايي ربط زيادي با شعارها و سياستهاي رسمي اوايل انقلاب داشت. بعدها به دلايل عديده اين تعاونيها كمرنگ شدند و جاي خود را به تهيهكنندگان ذينفوذ و شركاي معمولا دو سه نفرهاي چون هدايت فيلم و پويا فيلم دادند.
البته بحث تعاونيها چندان جداي از ضعف ما ايرانيان در زمينه كارهاي جمعي نيست. ضمن اين كه ظهور و افول تعاونيهاي سينمايي مسالهاي مهم در تاريخ سينماي ايران است كه بايد از منظرهاي گوناگون و گستردهاي به آن پرداخت.
«راه دوم» ساخته رضا رخشاني پنجمين محصول شركت بهديد است كه سرانجام طلسم نمايش داده نشدن توليدهاي بهديد را شكست. نكته مهم اين فيلم بازگشت پروانه معصومي بازيگر متفاوت قبل از انقلاب و بويژه آثار بهرام بيضايي بود كه در كنار ناصر طهماسب، چهره معروف دوبلا ژ، نقش اصلي فيلم را ايفا ميكرد. راه دوم به نوعي آغازگر فيلمهاي خانوادگي (با محوريت طلاق) بود كه با محوريت موضوع عاطفي از طريق فيلم مترسك در سال قبل و گلهاي داوودي در همين سال رونق بخش سينماها شدند.
«گلهاي داوودي» با فروش خيرهكنندهاش پروانه معصومي را تا چند سال به پركارترين و مطرحترين بازيگر زن سينماي ايران بدل كرد. همچنين بيژن امكانيان را حداقل تا ظهور فيلم عروس و ستارههايش جوان اول سينماي ايران معرفي كرد (امكانيان سال قبل نيز در پرفروشترين فيلم سال حضور داشت). گلهاي داوودي همچنين از فيلمبرداري و موسيقي متن خوبي بهره ميبرد و به رسم آن سالها تا چند سال در اكرانهاي بعدي و شهرستانها بساط سينماها را گرم نگه داشت.
«شهر موشها»، ديگر فيلم پرفروش سال، نام دو كارگردان را بر خود داشت. مرضيه برومند (تحت عنوان كارگردان هنري و عروسكي) و محمدعلي طالبي (با عنوان كارگردان سينمايي). اين فيلم عروسكي در واقع از دل مجموعه تلويزيوني «مدرسه موشها» كه در برنامه كودك طرفداران زيادي داشت، بيرون آمده بود و توانست تابستان سينماهاي تهران را جولانگاه بچهها (و پدر و مادرهاي همراه آنها) كند. «شهر موشها» در واقع الگوي موفق سينماي كودك در يك دهه بعدي را شكل ميداد كه معجوني بود از رقص و آواز (در محدوده ضوابط سينماي بعد از انقلاب) كه گاهي با تلفيق عروسك و بازيگر همراه ميشد (نظير دزد عروسكها، گلنار و گربه آوازهخوان). اين فيلمها كه از آنها تحت عنوان «سينماي كودك و نوجوان» ياد ميشد توانستند تا زمان ظهور «كلاه قرمزي» در تلويزيون و سپس سينما به آثار پرفروشي بدل شوند. طبيعي بود كه در دوره ظهور ماهواره و اينترنت، آنچه با اين مشخصات و زير عنوان «سينماي كودك» توليد و عرضه ميشد نتوانست مخاطبان را جذب كند و بجز مواردي چون «كلاه قرمزي و پسرخاله»، «كلاه قرمزي و سروناز» و يكي دو فيلم ديگر، ميدان را به رقيبان ديگر واگذار كرد.
صاعقه، شبشكن و حادثه از فيلمهاي تجارياي بودند كه در بهار و تابستان اين سال اكران شدند. صاعقه نخستين فيلم سيدضياءالدين دري اثري سياه و سفيد بود كه به تضادهاي فرهنگي پيش از انقلاب ميپرداخت و ويژگيهايي چون صميميت در ساخت آن و نيز اين كه نخستين فيلمي بود كه خسرو شكيبايي نقش اول آن را بر عهده داشت هنوز هم آن را قابل ديدن مينمايد. شبشكن (خسرو ملكان) نيز يكي از بيشمار فيلمهايي بود كه در آن سالها به مقوله اعتياد به مواد مخدر ميپرداخت و معمولا نيز اين آثار ميفروختند. حادثه (منصور تهراني) مساله كاپيتولاسيون و ظلمي كه بر يك معلم ايراني و همسرش ميرفت آن هم به صورتي سطحي و با ساختي ضعيف را محور خود قرار داده بود. از همين فيلمساز اثر ضعيف ديگري به نام «برگ و باد» در همين سال به نمايش درآمدو كار را براي اتمام ششمين و آخرين فيلمش «گرفتار» مشكل كرد؛ آنچنان كه متوليان براي بهبود كيفي فيلم، آن را به دست فيلمساز ديگري سپردند و به اين وسيله پرونده فيلمسازي اين كارگردان آهنگساز بسته شد و او به خارج مهاجرت كرد.
ديگر اثر ژانر در اين سال فيلم پرفروش «تاراج» ايرج قادري بود. مردي طاس با تفنگي در دست به همراه پليس كه او هم با هفتتيرش كسي يا چيزي را نشانه رفته، در اين سال چنان صفهاي طويلي در مقابل سينماهاي تهران و شهرستانها ايجاد كرد كه «تاراج» را به يكي از موفقترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران (البته در مجموع اكرانهاي دورهاياش) تبديل كرد. تاراج جداي از فروش بسيار خوبش در اين سال، به فيلم بحرانشكن سينماهاي كشور مشهور شد، چنان كه هرگاه آنها با ركود فروش روبهرو ميشدند تا مدتي اين فيلم را هرچند به عنوان اثري اكران چندم نمايش ميدادند و از بحران خارج ميشدند(!) تاراج همچنين جمشيد هاشمپور (جمشيد آرياي نهچندان مشهور سابق) را به مهمترين ستاره فيلمهاي حادثهاي ده، پانزده ساله بعدي سينماي ايران بدل كرد. او كه البته در ابتداي شهرت و محبوبيت غافلگيركنندهاش تا دو سه سال دچار محروميت از بازيگري شد، در همين سال با «عقابها» فيلم كارگردان كهنهكار سينماي حادثهاي يعني ساموئل خاچيكيان در كنار سعيد راد، زوج قهرمان پرفروشترين فيلم سال او تا آن زمان پرفروشترين فيلم ريالي تاريخ سينماي ايران را تشكيل داد. يادآوري صفهاي چندصد متري جلوي سينماهاي نمايشدهنده عقابها، هر علاقهمند به سينماي ايران را دچار نوستالژي و حسرت ميكند. گاه ميشد كه تماشاگران چند بار به سينماها مراجعه ميكردند و به دليل ازدحام مردم موفق نميشدند وارد سينما شوند و به تماشاي عقابها بنشينند. گاه هم كار به مداخله ماموران انتظامي ميكشيد. «عقابها» با يك اقدام عجيب از مسوولان سينمايي همراه بود. آنان تهيهكننده را وادار كردند تا نام مشهور سعيد راد، بازيگر اول فيلم را در سايه قرار داده و اسم شناسنامهاي او (احمد حقپرست راد) و نيز جمشيد آريا (جمشيد هاشمپور) را بر پوستر، پلاكارد و تيتراژ فيلم درج كند.
فروش بالاي عقابها، براي سعيد راد خوشايند نبود و او به همراه چند بازيگر فعال آن سالها مجبور به كنارهگيري از بازيگري شد. راد تنها در حدود 20 سال بعد بود كه توانست با فيلم «دوئل» به سينما بازگردد.
در اين سال، سيروس الوند در دومين ساخته بعد از انقلابش «آوار» گرهي از مطرحترين بازيگران سينماي بعد از انقلاب (مشايخي، قريبيان، اسلامي، مطيع، مظفري، الماسي، بيات و طاري) را در فيلمي نسبتا پرهزينه گرد هم آورد و توانست با اثر خانوادگي و «پندآموزش» تماشاگران را جذب كند. مرور آثار اين فيلمساز در آن دوره كه منتهي به ساخت، نمايش و مطرح شدن بهترين اثرش «يك بار براي هميشه» در دهه 70 شد و نيز توجه به منحني پرنوسان آثار خوب، متوسط و بويژه ضعيف الوند در سالهاي اخير، ميتواند نمونهاي از اوج و حضيضهاي كارگردانان سينماي بعد از انقلاب تلقي شود و بررسي اين آثار ميتواند نمايانگر مسائل مختلف سينماي ايران باشد و به كار آسيبشناسي ابتذال دامنگير اين سينما در اين سالها بيايد. (اتفاقا «آوار» كه تازه اثر ممتازي نيست، به تازگي از تلويزيون به نمايش درآمد و مقايسه اين اثر بالاي متوسط الوند در بيست و چند سال پيش با آثار جديدترش نظير تله روند منفي فيلمسازي اين كارگردان و بسياري از همنسلان او را نشان ميدهد).
قسمت چهارم
سال مياني دهه موفق سينما
سال 1364 و جشنواره چهارم فجر، از ديدگاهي يك سال نمونهاي در معرفي برخي استعدادها و ناتواني حافظان دولتي سينما (و در برخي موارد ناتواني خود صاحبان استعداد) در ارتقا يا دستكم حفظ استعداد اين اميدهاي فيلمسازي است. در اين سال مجيد قاريزاده با «پدربزرگ»، رحمان رضايي با «مدار بسته»، مسعود جعفري جوزاني با «جادههاي سرد»، كيانوش عياري با «تنوره ديو»، محمدعلي طالبي با نخستين فيلم مستقلش از شهر موشها يعني «خط پايان»، سيفالله داد با «زير باران» و علي ژكان با «ماديان» به خوبي رخ نمودند.
جشنواره چهارم را از نظر معرفي چهرههاي تازه و مايهدار سينماي ايران، به يكي از پربارترين دورههاي اين جشنواره بدل كردند، اما همچنان كه گفتيم متاسفانه همه اين افراد نتوانستند آنچنان كه شروع كرده بودند ادامه دهند و بدرخشند. (نظير همين اتفاق در جشنواره دوم نيز رخ داد و اعلامي، سجادي و كاربخش هيچ گاه نتوانستند فيلمهايي برتر از نخستين ساختههايشان ارائه كنند.) درست در همين سال ساموئل خاچيكيان كه «عقابها»يش توفاني در اكران به راه ا نداخته بود، با «يوزپلنگ» و نمايش آن در جشنواره همگان را از تكرار موفقيتش در دهه 40 نااميد كرد و اين فيلم در جايگاه يكي از آخرين تلاشهاي اين فيلمساز قديمي قرار گرفت كه تنها حضورش را در سينما تداوم ميبخشيد، اما يكي از مهمترين اتفاقهاي جشنواره سينمايي پس از انقلاب، در همين سال و درست چند ماه مانده به جشنواره فجر نمايش فيلم پرشور «دونده» بود كه با تمامي موفقيتش براي امير نادري شگون نداشت و او پس از آماده كردن «آب، باد، خاك»، به سرعت روح حساس و آزردهاش را با جسم رنجورش همراه كرد و به خارج از كشور رفت. نادري سالهاست كه در آن سوي آب مشغول فيلمسازي است.
از ديگر فيلمهاي قابل ذكر سال 1364، «تشريفات» مهدي فخيمزاده است كه با الگو قرار دادن «ژنرال دلارووره» ايتاليايي تماشاگران زيادي را به سينماها كشاند. تشريفات در ضمن از همان الگويي بهره ميبرد كه سالهاي سال بود و هست كه در سينماي ايران به كار رفته است. شباهت دو آدم و جابهجايي آنها و بروز اتفاقات خندهدار يا مهيج. فخيمزاده از اين دو الگو، براي ساختن فيلم انقلابي و با مضمون ساواك و شكنجه و ايدئولوژي بهره برد و توانست با صحنههاي خندهآفرينش صفهاي طويلي جلو سينماها ايجاد كند.
اگر دهه 60 را موفقترين و پربارترين دهه در تاريخ سينماي ايران بناميم، سخني گزاف نگفتهايم. در اين ميان، اكران نوروزي سال 1365 يكي از خاطرهانگيزترين اكرانهاي نوروزي آن سالهاست. «اتوبوس»، «پدربزرگ» و «كفشهاي ميرزانوروز» گرمابخش سينماها در آن بهار سينمايي بودند كه فيلم اول و آخر به شيوه قديمي سينماي ما هر دو مضموني كمدي داشتند. يادش بخير، مرحوم هادي اسلامي براي اتوبوس از جشنواره فجر سيمرغ گرفت و حميد طاعتي و مرتضي احمدي نيز بهترين نقشهاي كارنامهشان را ارائه كردند؛ هرچند بر سر اين كه فيلمنامه اوليه اتوبوس را چه كسي نوشته است درگيريهايي رخ داد. «كفشهاي ميرزا نوروز» هم بازگشتي موفق از محمد متوسلاني بازيگر و كمديساز قديمي بود كه متاسفانه سينماي ايران نخواست يا نتوانست از اين آدم خبره بهره بگيرد و مجال را در دهههاي بعدي به بنجلسازهايي داد كه معجونهاي مندرآورديشان را امروز به اسم فيلم كمدي بر پرده سينماها ميبينيم.
پدربزرگ بهترين فيلم قاريزاده نيز از مشايخياي بهره ميبرد كه در ميانسالي (همچون جوانياش) نقش پيرمردها را به خوبي بازي ميكرد و جهانگير الماسي جوان و باانرژياي كه در بهترين دوره كارياش به سر ميبرد و آهو خردمندي كه در گير و دار ماندن و رفتن طولانياش بود. اين هر 3 فيلم خوب و باارزش با استقبال مردم مواجه شدند. در ماههاي بعدي «تنوره ديو» ساخته عياري در سينما آزادي بر پرده افتاد و عجيب اين كه در آن سالها حتي فيلمهاي هنري قوي و آبرومند، اما به ظاهر نفروش نيز دستكم خرج خودشان را درميآوردند و تنوره ديو اين چنين بود.
«خط پايان» فيلمي ورزشي بود كه زوج پايدار ايرج طهماسب و حميد جبلي را نخستين بار به تماشاگران سينما معرفي كرد. محمدعلي طالبي اما با وجود فروش موفق اين فيلم راه ديگري را برگزيد و بيش از 2 دهه (تا زمان ساخت «ديوار)» به ارائه فيلمهاي جشنوارهپسند و سهوا يا عمدا كمبيننده روي آورد. چكمه، تيكتاك، كيسه برنج و بيد و باد ازجمله اين آثارند.
«سمندر» فيلمي از كارگردان پركار و مشهور قبل از انقلاب محمود كوشان، پسر دكتر اسماعيل كوشان مدير پارسفيلم بود كه آن را با همكاري حسين قاسميوند به پايان برد. «سمندر» اما با عنوان كارگروهي بر پرده رفت و وجود صحنههاي اسبسواري و بازيگري چون فرامرز قريبيان از آن فيلمي پرفروش ساخت. ديگر فيلم قريبيان «گمشده» بود كه با مهدي صباغزاده و در پي موفقيت اين هر دو در «سناتور» آن را در ژانر خانوادگي، به بازار پرفروش اين گونه فيلمها در آن سالها ارائه كردند. «مترسك» و «گلهاي داوودي» تا سالها خانوادهها را به تماشاگران ثابت فيلمهاي ايراني بدل ساختند. جالب اين كه جمشيد مشايخي، جعفر والي و مهري وداديان «گلهاي داوودي» مستقيما به گمشده راه يافتند و «افسانه بايگان» مهمترين بازيگر زن جوان سينماي تجاري در يك دهه بعدي (و بازيگر ميانسال پركار امروز سينما و تلويزيون ايران) با «گمشده» بود كه خود را به مردمشناساند (منهاي حضور كوتاهش در سريال پربيننده سربهداران).
«زنگها» نخستين فيلم پرفروش محمدرضا هنرمند موضوع جالبي داشت. هر بار به كسي تلفني از سوي يك ناشناس ميشود، دقايقي بعد او ميميرد و اين اتفاق سريالي ترس و وحشت زيادي در يك جامعه ناشناس ايجاد ميكند. زنگها شايد نخستين فيلم ايراني بود كه از موسيقي كامپيوتري (ساخته علي غلامعلي) بهره ميبرد. فروش «جادههاي سرد» جعفري جوزاني يكي از اتفاقات عجيب آن سالها بود. اين فيلم آرام عرفاني كه تقريبا تمامي صحنههاي آن در روستا و جادههاي برفي ميگذشت، به مدد پخش مكرر تيزرهاي تلويزيوني و حميد جبلي بانمكش خوب فروخت.
بايكوت نخستين فيلم محكم مخملباف (از نظر سينمايي) نيز در اين سال از پرفروشها بود. تيزرهاي تلويزيوني بايكوت را فيلمي اكشن معرفي ميكردند، اما در واقع اين فيلمي تفكربرانگيز و خوشساخت بود كه تماشاگر آن سالها را راضي ميكرد. بازي مجيد مجيدي، فيلمساز افتخارآفرين دهههاي بعدي در اين فيلم را نميتوان فراموش كرد.
«ماديان» نيز جزو فيلمهاي اولي است كه متاسفانه تا امروز بهترين فيلم سازندهشان باقي مانده است. ماديان هنوز هم فيلمي ديدني است و عجيب اين كه هنوز هم پايان نچسب و ديكته شدهاش بدجوري توي ذوق ميزند.
اكران سينماي ايران در سال 1365 با دو فيلمي كه به سرعت از جشنواره به نمايش درآمدند پايان يافت. «جدال» سومين فيلم سجادي (پس از فيلم دومش «گنج» كه نمايش آن سالها به تعويق افتاد) دومين فيلم اكران شده اين فيلمساز است. به ياد ماندنيترين ويژگي جدال، معرفي فاطمه معتمدآريا به عنوان يكي از برجستهترين بازيگران زن تاريخ سينماي ايران است.
«ملاقات» نخستين فيلم خسرو معصومي از پي جدالهاي تاريخ تهيهكننده كارگردان در سينماي ما سر برآورد و كمرمق نشان داد. معصومي بعدها با ساخت فيلمهاي بهتري نشان داد در صورتتفاهم با تهيهكننده، ملاقات ميتوانست با بازيگران حرفهاياش اثري به ياد ماندنيتر و بهتر از كار درآيد.
قسمت پنجم
فيلمهاي متنوع
به سال 1366 ميرسيم. سال بهترين فيلم كمدي ايراني: اجارهنشينها. فيلمي كه پس از اعلام اقتدار امير نادري، اين بار داريوش مهرجويي را در شرايط سياسي، اجتماعي و از همه مهمتر فرهنگي جديد مقتدر و توانا نشان داد. اجارهنشينها همچنان و تا سالهاي بعد زمينههاي مختلفي براي بررسي دارد. تجديد حيات دوباره آقاي بازيگر عزتالله انتظامي و معرفي او به نسل جديد سينمارو، تغيير جايگاه هوشمندانه و موفقيتآميز اكبر عبدي، مهمترين پديده تلويزيوني آن سالها (و شايد يكي از 3 پديده تاريخ تلويزيون ايران) از پرده كوچك به بزرگ، حضور نادره (حميده خيرآبادي) مادر سينماي ايران در بهترين نقش مادرانهاش (و اصلا شايد بهترين فيلمش)، تكدرخشش زندهياد حسين سرشار ستاره تكفيلمي سينماي ايران كه خواننده اپرا بود و ديگر هرگز نتوانست مجال نيافت تا اين چنين هنرنمايي كند.
ايرج راد، رضا رويگري، فردوس كاوياني، سياوش طهمورث و منوچهر حامدي خاطرهانگيز اين فيلم، همه و همه و از اينها مهمتر تماشاگران كه به شيوه فيلمهاي پرفروش آن سالها دوباره و سهباره و پنجباره(!) به تماشاي يك فيلم واحد ميرفتند، اين فيلم را به يكي از نمونهايترين فيلمهاي بعد از انقلاب تبديل كرد. «اجارهنشينها» هنوز هم بر پرده كوچك با طراوت و شاداب مانده است.
فيلمساز قديمي ديگري كه در كشاندن تماشاگران موفق نشان داد، شاپور قريب با «بگذار زندگي كنم» بود كه برخلاف شهرستانها نتوانست در تهران براي درجه جيم فيلمش فكري كند وگرنه «بگذار زندگي كنم» در تهران نيز كولاك ميكرد. (فيلمهاي «جيم» در آن زمان داراي محدوديت 2 هفتهاي در زمان اكرانشان بودند.) افسانه بايگان، در خلا‡ نبود بازيگران زن پولساز (شايد بجز پروانه معصومي كه از او مسنتر بود) در اين سال بجز فيلم قريب 3 فيلم ديگر هم بازي و روانه اكران كرد. حريم مهرورزي ساخته نخست ناصر غلامرضايي از «سوپر هشت»سازان سينماي آزاد قديم، به همراه تشكيلات (منوچهر مصيري) كه آن هم با وجود داشتن ويژگيهاي تماشاگر جلب كن و نيز ساخت نسبتا خوبش در دام درجه جيم افتاد و تنها توانست دخل و خرج كند. ديگر فيلم بايگان «دبيرستان( »به همراه بيژن امكانيان، جوان اول آن سالهاي سينماي ايران و به كارگرداني اكبر صادقي) بود كه آن هم (باوجود داشتن درجه «ب»، بالاتر از «ج)» در شهرستانها بسيار بيشتر از تهران كاركرد داشت.
مسعود كيميايي پس از خودرن به ديوار بنبست نمايش بر سر نخستين فيلمش «خط قرمز( »در سال 1361)، بهار در اين سال «تيغ و ابريشم» را اكران كرد. فيلم، پس از نمايش جشنوارهاي توفانياش، انگار، هيچچيز ديگري نداشت تا رو كند.
«تيغ و ابريشم» يا خالي بود، يا خالي شده بود؛ از هرگونه جذابيت و خط و ربطي تنها ميماند سياهه بلند بازيگران مطرحش و فيلمسازي كه در تمامي اين 30 سال فقط نام و سايه خالق «قيصر» و «گوزنها» را يدك كشيده است.
كيميايي تيزهوش و تيزچنگ كه در يكي دو سال پاياني عمر رژيم گذشته، توانسته بود با «سفر سنگ» متوسطش، وقوع و پيروزي انقلاب و ويراني كاخ جور را پيشبيني كند در تمامي اين سالها حتي از رصد كردن شرايط روز نيز ناتوان نشان داده است. كيميايي امروزي تنها در يك چيز موفق است: بستن ليست بازيگران و دادن نقشهاي كوچك به آدمهاي بزرگ و به راه انداختن هياهوهاي هميشگي و توخالي براي فيلمهايش و اين نويد نوميدكننده تكراري كه «به زودي، فيلم خودم را خواهم ساخت»، در حالي كه او شايد در بيش از دو سوم از اين 30 سال، فيلم خودش را ساخته است!
از ميان فيلمهاي اين سال، «پرواز در شب»، «شبح كژ دم»، «گزارش يك قتل»، «طلسم»، «ناخدا خورشيد»، «روزهاي انتظار»، «دزد و نويسنده» جزو بهترين (و حتي شايد بهترين) اثر در ميان تمامي ساختههاي خالقانشان به شمار ميروند.
«پرواز در شب» ساخته زندهياد ملاقليپور، سندي گرانبها از 8 سال جنگ است كه 2 سال مانده به پايان اين اتفاق عظيم تاريخي، ساخته و نمايش داده شد. «شبح كژ دم» كيانوش عياري شايد بهترين فيلم ايرانياي است كه به يك آدم «عشق سينما» و «عشق فيلم» ميپردازد.
«گزارش يك قتل» را نجفي پس از سريال پر سر و صدا و پر بينندهاش «سربداران» درباره تودهايها ساخت و اكبر زنجانپور بهترين بازياش را در همين فيلم ارائه كرده است.
«دزد و نويسنده» نخستين فيلم كاظم معصومي است كه خسرو شكيبايي مستعد را البته با صدايي بهغير از صداي خودش و در واقع دوبلوري كه منوچهر اسماعيلي بود به تماشاگران منتظر و تشنه «هامون( »در سالهاي بعد) معرفي كرد. روزهاي انتظار (اصغر هاشمي) و بويژه طلسم (داريوش فرهنگ) نيز از فيلمهاي خوب اين سال هستند كه دومي متاسفانه در سياهه بهترين فيلم اولهاي همه عمر و (بهترين فيلم) كارنامه برخي فيلمسازان ايراني قرار گرفت.البته هاشمي در سالهاي بعدي فيلمهاي خوب ديگري هم ساخت و بويژه يك فيلم كمدي خوب به نام «زير بامهاي شهر» اما فرهنگ هنوز با قدرت ابتدايي، چيزي رو نكرده است.
ناخدا خورشيد (ناصر تقوايي)، فيلم مطرح جشنواره لوكارنو براساس رمان «داشتن و نداشتن» ارنست همينگوي نيز محصول همين سال است (وه، كه چه سالي را گذراند سينماي ايران در سال 1366). ناخدا خورشيد از تمامي ويژگيهاي يك فيلم كامل فقط فروش خوب را كم داشت. بسياري اين فيلم را بهترين اثر سازندهاش و يكي از ده فيلم برتر تاريخ سينماي ايران ميدانند. ارجمند، نصيريان، پورصميمي و از همه مهمتر فتحعلي اويسي بهترين نقشهاي سينمايي خود را در اين فيلم بازي كردند.
در اين سال از عليرضا شجاع نوري (از مسوولان موثر سينمايي در آن سالها) دو فيلم به عنوان بازيگر اكران شد؛ آن سوي مه (به كارگرداني منوچهر عسگري نسب) و دستنوشتهها (تنها ساخته تدوينگر حرفهاي، زندهياد مهرزاد مينويي). حضور اين مسوول بلندپايه نشانگر نمونهاي بودن هر دو فيلم بود كه ميبايست فيلمسازان ديگر را به ساخت چنين فيلمهايي ترغيب ميكرد؛ بويژه دومي كه هنوز هم فيلمي استخواندار نشان ميدهد، با حسرت نسبت به بازيگري چون جليل فرجاد كه قدر نديد (يا قدر خود را ندانست) و همچون جهانگير الماسي در سالهاي بعدي به بازيگري معمولي تبديل شد.
از ديگر فيلمهاي مهم اين سال اثر 3 اپيزودي «دستفروش» ساخته محسن مخملباف بود كه او را در آغاز راهي متفاوت نشان ميداد.
قسمت ششم
آرامش سينماي پس از جنگ
سال 1367، سالي بود كه سينماي ايران، در دوران جديد، دهه اول خود را پشت سر ميگذاشت و ميتوانست به جمعبنديهايي دست يابد. در اين سال همچنين جنگ 8 ساله به پايان رسيد؛ هر چند كه ماههاي نخست پرمخاطرهاش حتي سينماها را (به عنوان مكانهاي جمعي و بالقوه براي اصابت موشك و بمب و تلفات فاجعهبار جمعي) به تعطيلي كشاند. اين سال، سال ظهور بهترين فيلمساز زن تاريخ سينماي ايران يعني رخشان بنياعتماد بود. او در ادامه شروع فعاليت پوران درخشنده (با رابطه و پرنده كوچك خوشبختي) و زندهياد تهمينه اردكاني (با گل بهار)، «خارج از محدوده» را ساخت كه اگر چه آنچنان كه شايسته بود نفروخت، اما مسير را براي برداشتن گامهاي بعدي توسط اين خانم هنرمند هموار كرد.
بنياعتماد، بيترديد چند تا از بهترين فيلمهاي اين3 دهه را به نام خود ثبت كرده است.
در همين سال بهرام بيضايي بعد از به بنبست خوردن نمايش دو فيلم اول بعد از انقلابش (مرگ يزدگرد و باشو غريبه كوچك كه دومي در سال بعدي 1368 به نمايش درآمد) «شايد وقتي ديگر» را ارائه كرد. موسيقي بابك بيات، بازي حيرتانگيز سوسن تسليمي و زوج آن سالهايش داريوش فرهنگ همراه فيلمنامه، كارگرداني، فيلمبرداري و باقي قضايا، بيضايي را نيز در كنار مهرجويي و تقوايي آن سالها قدرتمند نشان داد. هر چند كه مهرجويي بارقههاي اميد را موقتا با «شيرك» در اين سال به ياس بدل كرد.
«خانه دوست كجاست» عباس كيارستمي و «آن سوي آتش» كيانوش عياري دو فيلم معروف جشنوارهاي بعد از انقلاب در همين سال اكران شدند و طبيعي بود كه تماشاگراني به اندازه كيفيت فيلمشان نيابند. اما ترديدي نبود و نيست كه چنين فيلمهايي بايد ساخته شوند و به نمايش در آيند؛ چرا كه سينما هنگام نمايش چنين فيلمهايي است كه به جنس اصلياش به تفكر واداشتن تماشاگر نزديك ميشود. البته پرواز سينما را بال ديگري به تمام سرگرميسازي (آن هم با رعايت استانداردهاي لازم) در بخش مفرح كامل ميكند. كاري كه پوران درخشنده با «پرنده كوچك خوشبختي( »بهترين فيلمش) در همين سال كرد.
يكي ديگر از كارگردانهايي كه سازنده بهترين فيلمش (با همان فيلم اول) باقيماند، سيامك شايقي، منتقد ماهنامه فيلم بود. او «جهيزيه براي رباب» را همچنان بر تارك كارنامهاش نشانده است. «كاني مانگا» (دومين فيلم سيفالله داد) از معدود فيلمهاي پرفروش جنگي استاندارد ايران است. بسياري، پيشاپيش اين فيلم را با «عقابها» مقايسه ميكردند، اما وقتي نمايش داده شد هم قدرتمندتر مينمود و هم فروشش تا حدي به «عقابها» نزديك شد.
يدالله صمدي نيز در ادامه دو فيلم نخست شاديآفرينش، فيلمي عبوس و جدي به نام «ايستگاه» ساخت كه بسيار جاندار و قوي مينمود و به نظر نگارنده ظريفيت ديده شدن و بررسي دراين سالها را نيز دارد. بازيهاي سنجيده پرويز پورحسيني و گلچهره سجاديه و طراحي صحنه دقيق فيلم هنوز در يادها ماندهاند. در اين سال «جلال مقدم» فيلمساز قديمي و خالق «فرار از تله» ، «خانه خدا»و «پنجره» سرانجام پس از سه سال توانست «آشيانه مهر» را به نمايش بگذارد. اين فيلم و اثر نوميدكننده بعدي مقدم «چمدان»، او را به بازيگري در نقشهاي فرعي سوق داد. تداوم اين كار تا زمان مرگ دلخراش اين سينماگر دوستداشتني، از يك طرف به صورتي غمانگيز يادآور آدمهاي توانايي بود كه امكان كار كردن و با شرايط جديد كنار آمدن را نداشتند و از طرفي آنها و دوستدارانشان را دلخوش ميكرد كه دستكم از طريق بازيگري ميتوان با چنين چهرههايي تجديد ديدار كرد. مقدم، البته بازيگري خوب و موثر نيز بود.
«تحفهها» ساخته ابراهيم وحيدزاده از مداومترين فيلمسازان ايراني در ژانر كمدي، از آثار پرفروش سال 1367 است. اگر يكي دو فيلم مثل شام عروسي را از كارنامه اين فيلمساز نه چندان پركار حذف كنيم، شايد بتوانيم او را به عنوان پايدارترين كارگردان ايراني در يك ژانر معرفي كنيم، ضمن اينكه فيلمهايش داراي حداقلهايي در اين ژانر هستند (منهاي همان يكي دو فيلم مذكور).
ويزا (بهرام ريپور) به مساله مهاجرت، يكي از مسائل مهم آن سالها ميپردازد. از ديگر فيلمهاي اين سال ميتوان به «يار در خانه و...( »خسرو سينايي)، شناسايي (محمدرضا اعلامي)، گمشدگان (محمدعلي سجادي)، سيمرغ (اكبر صادقي)، محموله (سيروس الوند)، وكيل اول (جمشيد حيدري، بهترين ساخته اين فيلمساز قديمي كه هنوز هم به كارش ادامه ميدهد.) شكار (نخستين و بهترين فيلم مجيد جوانمرد با زوج ديدني پرويز پرستويي و خسرو شكيبايي، رد پايي بر شن (محمدرضا هنرمند) نام برد. به همراه يك فيلمساز با دو فيلم: مهدي فخيمزاده: «بهار در پاييز» و «مسافران مهتاب»كه هيچ يك در اكران توفيقي نيافتند، اما دومي با «نمكي» بامزهاش ( با بازي خود فخيمزاده)، در نمايش تلويزيونياش در سالهاي بعدي به خوبي ديده شد و تلافي شكست تجاري عجيب (و غير قابل پيشبيني) اين فيلم را كرد. «مسافران مهتاب» قدر ناديده در اكران (كه شايد به سبب گرفتن درجه نازل كيفياش به چنين فرجامي دچار شد) هنوز هم از اين نظر به بررسي دقيقي گذاشته نشده است.
قسمت هفتم
فيلم هاي به ياد ماندني
سال 1368، سال كشتي آنجليكا، عروسي خوبان، بايسيكل ران، افق، هيجو، گلنار و فيلمهايي ديگر است. محمدرضا بزرگنيا، پس از تجربه مستند سينمايي به نمايش در نيامدهاش (با همكاري حسن قليزاده) ناخدا خورش يد (داريوش ارجمند) را مجددا به پشت سكان يك كشتي آورد و با شماري از مطرحترين بازيگران ايراني (انتظامي، مظفري، فتحي، پورحسيني، رياحي، پسياني) اين فيلم خوش ساخت را ارائه كرد. بزرگنيا در هر دو فيلم بعدياش (جنگ نفتكشها و توفان) به دريا و جنگ و كشتي پرداخت.
محسن مخملباف در اين سال دو فيلم از مهمترين آثارش را نمايش داد. دو فيلمي كه تماشاگران به خوبي با آنها همراهي كردند و اصلا تا چند سال پرفروشبودن را به ويژگي فيلمهاي اين نام هميشه جنجالي بدل ساختند. «عروسي خوبان» و «بايسيكلران» اسب مخملباف را براي آزمودن تجربههاي تازه زين كردند، هرچند كه در نخستين تلاش دوگانه بعدي جشنواره فجر آخر همين سال «نوبت عاشقي» و «شبهاي زاينده رود» اين فيلمساز مضر تشخيص داده شدند و تا امروز هيچ راهي به اكران (به جز نمايش زيرزميني خانگي) نيافتهاند.
«گلنار» ساخته كامبوزيا پرتوي از هر نظر در نقطه مقابل «ماهي» فيلم ديگر او در همين سال قرار داشت: گلنار يكي از دو فيلم پرفروش سال بود و ماهي يكي از دو كمفروش سال!
گلنار متعلق به چرخه فيلمهاي مدروز آن سالها ژانر كودك و نوجوان بود. ژانري كه با «شهر موشها» حياتش را آغاز كرد و به سرنوشتي غمانگيز دچار شد. رقص و آواز كودكانه (در حد بضاعتهاي مجوز يافته سينماي ايران) به همراه فضاي كارتون (خيالي) و عروسك و بازيگر زنده و ساختهاي غالبا تلويزيوني از ترجيعبندهاي تكرار شونده اين فيلمها بود. «ماهي» اما فيلمي كانوني و اصيل بود كه نام پرتوي را نامي درخور پيگيري آثارش معرفي ميكرد.
ديگر فيلم پرفروش سال «افق» رسول ملاقليپور بود. افق توانست بعد از «عقابها» و «كاني مانگا» صفهاي طويلي مقابل سالن نمايش دهنده يك فيلم جنگي ايجاد كند. معرفي جهانبخش سلطاني به عنوان بازيگر شاخص فيلمهاي جنگي يكي از موهبتهاي افق بود.
اين بازيگر كم كار امروز، به جز اين در نقشهاي تلويزيوني و طنز نيز موفق نشان داده است.
منوچهر عسگرينسب، بعد از فيلم سفارشي و كمفروش «آن سوي مه»اين بار به دنياي فيلمهاي كمدي روي آورد و با همكاري بازيگراني چون سعيد پورصميمي و فتحعلي اويسي «هيجو» را ساخت. «هيجو» اگر آن چنان كه توفنده اكرانش را آغاز كرده بود ادامه ميداد، هنوز هم بعد از 20سال پرفروشترين فيلم تاريخ سينماي ايراني باقي مانده بود، اما چنين نشد و در نهايت نيز هيجو يكي از پرفروشهاي سال باقي ماند. عسگرينسب نيز بهراهي ديگر رفت و به ندرت فيلم يا سريالي را ساخت و حالا سالهاست كه از او بيخبريم. «در مسير تند باد» را جعفري جوزاني در ادامه «شيرسنگي» ساخت. مثل آن فيلم/ هنرپيشه و با فروش مناسب (و البته تاريخي) و خوشساخت. «زرد قناري» نيز دومين ساخته رخشان بنياعتماد بود. كه اين بار همسر مهدي هاشمي (گلاب آدينه) را در مقابل اين بازيگر قرارداد و در سالهاي بعدي آدينه به بهترين نقشهاي سينماي ايران (از قضا در فيلمهاي همين فيلمساز) جان بخشيد. لنگرگاه (كيومرث پوراحمد)، گراند سينما (حسن هدايت وسالهاي خاكستر (مهدي صباغزاده) از فيلمهاي متوسط فيلمسازان حرفهاي، با فروشهايي مناسب، در اين سال هستند.
از ميان اين فيلمسازان البته مهدي فخيمزاده با (تپش) و اميرقويدل با (گالان) به فروشهاي مناسبي دست نمييابند. جعفر والي بازيگر خاطرهانگيز و قديمي تئاتر، سينما و تلويزيون در اين سال تنها فيلم بلندش «تا غروب»را با شركت سعيد پورصميمي و مرتضي احمدي روانه اكران ميكند كه آنچنان كه شايسته آن است قدر نميبيند و فراموش ميشود.
«ابراهيم حاتميكيا» يكي از پديدههاي سينماي بعد از انقلاب (بويژه در ژانر جنگي) در اين سال (پس از «هويت»اش كه تنها از تلويزيون به نمايش درآمد) دومين فيلمش «ديدهبان»را روانه اكران ميكند. از اينجا به بعد ميتوان «مولفههاي حاتميكيا» را در فيلمهاي اين فيلمساز ديد.
هامون، مادر، دندان مار و ...
سال 1369 با بقاياي جدلهاي قلمي يكي دو نشريه ارزشگراي به جاي مانده از اواخر پارسال، همراه بود كه گاهي مخملباف نيز آنها را بيپاسخ نميگذاشت. مخملباف آنقدر آدم مطرحي شده بود كه توقيف دو فيلم تازهاش آن همه جنجال بيافريند.
اين سال به جز «نوبت عاشقي» و «شبهاي زايندهرود» ناكام، سال مادر، هامون، اي ايران، دندان مار، مهجر، بچههاي طلاق، پول خارجي، ريحانه، مهمان ناخوانده، كليد و چند اثر متوسط و خنثي نيز بود.
«هامون» برگ برندهاي بود كه مهرجويي در اوايل ششمين دهه از زندگياش آن را رو كرد؛ سنيني كه براي يك فيلمساز اوج تجربه و توانايي و پختگي محسوب ميشود. فيلم پس از موفقيتي درخور (كه شايد با سوءتفاهم متوليان آن روز سينماي ايران به اين موفقيت نايل شده بود) به درستي و به دور از سوءتفاهم مخاطبان راستين خود را يافت و سيل انديشهورزان و دانشجويان تشنه را دوباره و چند باره به ديدار صحنههاي مشكل و دير هضمش كشاند. با «هامون» خسرو شكيبايي به بازيگر نمونه سينماي روشنفكري بدل شد، اما آن زندهياد تا پايان عمر چندان نتوانست از جلد اين نقش خارج شود؛ شايد به يك دليل ساده و آن هم اين كه هامون در واقع خود خسرو شكيبايي بود. يادش به خير و روحش شاد.
«مادر» را علي حاتمي با دريايي از عشق و علاقه و شهود ساخت. مادر نيز اسير سوءتفاهم شد، اين بار نه از سوي مسوولان و تماشاگران پرشمارش كه منتقدان اين مدعيان درك درست و دقيق فيلمها. «مادر» اما صبور بود و دلنشين و دوستداشتني. بتدريج به فيلم محبوب تلويزيون و خانوادهها بدل شد و سال به سال به نمايش درآمد، در دهه بعدي نسخه ويدئويي آن نيز بر محبوبيتش افزود و سرانجام سر از فهرست فيلمهاي برتر همين منتقدان درآورد كه ناديدهاش گرفته بودند. براستي مگر يكي از ويژگيهاي «مادر»ان مظلوميت آنان نيست؟!
«دزد عروسكها»ي محمدرضا هنرمند، فيلمي زنده عروسكي بود كه هم اكبر عبدي را داشت كه در آن سالها نامش به تنهايي تضمين كننده فروش بود و هم عروسكها را و رقص و آواز و «آهاي آهاي، ننه من گشنمه» در اكران كولاك كرد! «پاتال و آرزوهاي كوچك» مسعود كرامتي نيز ويژگيهايي مشابه با «دزد عروسكها» داشت؛ منهاي اكبر عبدي!
«خواستگاري» نيز عشق يك پيرمرد پيرزن را محور قرار داد و با صحنههاي شلوغش انبوه خانوادهها را جذب كرد.
«مرگ پلنگ» دومين و آخرين فيلم فريبرز صالح پس از «سفير» تا امروز است. مرگ پلنگ نيز مشابهتي با خواستگاري داشت، با اين تفاوت كه عشق قديمي پيرمرد پيرزني را در جواني مرور ميكرد و به انتهاي زندگي آن دو پيوندشان ميداد.
«مرگ پلنگ» توليد ديگر از تهيهكننده «تاراج» بود كه چندان هم بد نفروخت.
«اي ايران» فيلم مشكل ناصر تقوايي بود كه حضور اكبر عبدي و حميد جبلي آن را جذاب مينمود؛ اما مراحل ساخت و آماده كردناش آنقدر طولاني شد كه آدم مي ماند در قبال اين فيلم تقوايي چه موضعي بگيرد؟ آن را دوست داشته باشد يا خير؟ ولي به هر حال ديدن نام تقوايي بر هر فيلمي آن را واجد ارزشهايي ميكند و «اي ايران» نيز چنين بود.
«دندان مار» را منتقدان بهترين فيلم بعد از انقلاب كيميايي دانستهاند، اما نگارنده به هر دليلي رد پاي گرگ ساخته چند سال بعد اين فيلمساز را بيشتر دوست دارد. دندان مار داراي ارزشهاي زيادي است با بازي فرامرز صديقي و جلال مقدم و يكي از آخرين تلاشهاي فيلمبردار قديمي زندهياد ايرج صادقپور به همراه قصهاي كه برخلاف بسياري از فيلمهاي بعدي كيميايي سر و ته دارد!
«مدرسه»اي كه ميرفتيم» با نام سابق «حياط پشتي مدرسه عدل آفاق» نخستين ساخته بعد از انقلاب مهرجويي بود كه در اين سال از توقيف رست و با تغييراتي به نمايش درآمد، طبيعي بود كه با حرفهاي فراوان نتواند تماشاگران را جذب كند و به سرعت از يادها رفت. «مهمان ناخوانده» تنها فيلم بعد از انقلاب نصرت كريمي (با بازي جعفر والي) در واقع از روي تئاتري به همين نام و به همين سبك ساخته شده بود. «كليد» ابراهيم فروزش هم يك فيلم كانوني بود كه با تحسينهاي فراوان جشنوارهها و البته فروش ضعيف داخلي روبهرو شده بود.
قسمت هشتم
فراواني فيلم هاي نه چندان خوب
سال 1370، سال فيلمهاي «كودك و نوجوان»و پر فروش سفرجادويي (ابوالحسن داوودي)، علي و غول جنگل (بيژن بيرنگ و مسعود رسام) و مدرسه پيرمردها (سيدعلي سجادي حسيني) بود. ساختن اين فيلمها هم تضمين فروش داشت و هم اطمينان از اخذ پروانه نمايش و عدم ركود سرمايه. هنوز بساط ماهواره و اين جور چيزها گرم نشده بود و تماشاچي را ميشد به اين وسيلهها با خود همراه كرد.
اين سال، اما بيش از هر چيز سال عشق بود. مضموني كه سالها از سينماي ايران رخت بربسته بود و تنها ميشد دوست داشتن را در رابطه يك رزمنده با دختر دايياش (رهايي)، دو نابينا (گلهاي داوودي) يا يك پيرمرد و پيرزن (خواستگاري) نمايش داد. سينماي ايران، پس از جنگ و در پي تلاشهاي ناكامي چون «نوبت عاشقي» در اين سال فرمول قابل نمايشي را با «عروس» يافت. بهروز افخمي پس از تجربههايش در تلويزيون (از نظر اجرايي و مديريتي و نيز ساخت سريال «كوچك جنگلي)» با كشف دو چهره گمنام (كه هر دو در تك فيلمهايي نقشهاي غير مهمي را بازي كرده بودند) ابوالفضل پورعرب و نيكي كريمي را سوار بر ماشين گلزده عروس بر پرده سينماها (و تيزر تلويزيوني) چرخاند و به ستارههاي سينماي ايران در دهه 70 بدل كرد. جالب اينكه اين نخستين دو ستاره واقعي زن و مرد سينماي بعد از انقلاب (كه تقريبا با شرايط موجود تمامي ويژگيهاي ستارههاو حتي فروش و عرضه پوستر و عكسشان به مردم را داشتند) هر يك سرنوشتي متفاوت يافتند. كريمي كه 10 سال هم جوانتر بود بسيار سنجيده عمل كرد و يك يا دو در ميان در فيلمهايي از كارگردانهاي برگزيده بازي كرد. اما پورعرب گذشته از آغاز محكمش (با بازي در فيلمهاي افخمي، صدرعاملي، بنياعتماد) به تدريج خود را در سينماي تجاري يله و رها كرد و محبوبيتش تا دهه 80 دوام نيافت.
«پرده آخر» نخستين فيلم بلند «واروژ كريم مسيحي» يكي از آثار برتر بعد از انقلاب است كه به روايتي تا قبل از جشنواره بيست و هشتم، بيشترين جوايز را از جشنواره فيلم فجر ربوده است. اين فيلم خوب متاسفانه در اكران نتوانست انتظارها را برآورده كند و كريم مسيحي تا ساختن دومين فيلمش (ترديد)، مجبور شد 16 15 سال منتظر بماند.
سايه خيال تنها ساخته «حسين دلير» با سياههاي از بازيگران حرفهاي در واقع درباره شخصيت واقعي حسين پناهي، بازيگر متفاوت سينما، تئاتر و تلويزيون ايران بود كه گاهي شعر هم ميگفت. مشخص نيست كه با وجود فروش خوب اين فيلم چرا كارگردان ديگر فيلمي نساخت (هر چند كه بسياري حضور مسعود جعفري جوزاني را در پشت فيلم بسيار موثر ميدانستند.)
عشق و مرگ، ساختهاي نسبتا خوب از محمدرضا اعلامي بود كه دو بازيگر تازه از محروميت رها شده ايران (جمشيد هاشمپور و چنگيز وثوقي) را با خود داشت. هاشمپور پس از تاراج، عقابها و تيغ و ابريشم، نتوانسته بود در فيلمي باز كند تا اين كه عياري در روز باشكوه نقشي «غير زينالي( »زينال بندري كاراكتر كله طاس فيلم تاراج) و فرعي به او داد و اين بازيگر كمكم با مادر، عشق و مرگ، پرده آخر توانست خود را تثبيت كند، اما پس از تثبيت دوباره از همان فيلمهاي مواد مخدري و جنايي و پليسي به سبك تاراج سردر آورد و ستاره بيرقيب سينماي ايران در شهرستانها و گاهي در تهران (با فيلمهايي مثل افعي) شد.
در همين سال، امير نادري با فيلم «آب، باد، خاك» پس از گذشت سالها از مهاجرت او و توقيف فيلمش، در سينماهاي ايران حضور يافت و با فرستاده شدن اين فيلم مهجور به قعر جدول اكران، وداعي تلخ با سينماروهاي هموطنش برپا كرد.
اكران سال 1371 تقريبا از دل جشنواره فجري بيرون آمد كه يكي از موفقترين و آخرين دورههاي زوج «انوار بهشتي» مديران وقت سينماي ايران به شمار ميرفت. در اين سال تعداد فيلمهاي خوب آنقدر زياد بود كه ميتوان آنها را دو سه برابر سالهاي خوب ديگر (و متاسفانه چندين برابر تعداد كل فيلمهاي خوب اين سالهاي سينماي ايران) دانست. مهدي صباغزاده كه امروز در چنبره روابط سينمايي در ايران و ساير عوامل به فيلمسازي ضعيف بدل شده، در سال 1371 بهترين فيلم كارنامهاش «خانه خلوت» را روانه اكران كرد. عياري با «دو نيمه سيب» و استفاده از همان فرمول قديمي شباهت و جابهجايي دو آدم، يكي از پرفروشترين فيلمهاي كارنامهاش را ارائه داد. تهمينه ميلاني فمينيست پرسر و صداي سالهاي بعد سينماي ما، در همين سال «ديگه چه خبر؟» را بر صدر فيلمهاي پرفروش نشاند. عليرضا خمسه در اوج شهرت و محبوبيت جيببرها به بهشت نميروند (ابوالحسن داوودي) و دو نفر و نصفي (يدالله صمدي) را از نظر فروش بالاتر از دلشدگان (حاتمي) نشاند كه اميدهاي فراواني به آن وجود داشت. حاتمي در همان حدي كه مجبور شده بود با نقاشي فيلمش را به نوعي تمام كند نيز فيلم بدي نساخته بود، اما تماشاگران و شايد منتقدان با فيلمهاي سرراستتر ميانه بهتري داشتند و دارند.
ديگر فيلمساز نااميدكننده اين سالها سيروس الوند، با برخورد توانست به نوعي رضايت عام (متوليان، منتقدان و از همه مهمتر تماشاگران) را به دست آورد و اسبش را براي ساخت فيلم بعدي (بهترين فيلم كارنامهاش) زين كند. كامران قدكچيان با استفاده از 3 ستاره دهههاي 50 (چنگيز وثوقي)، 60 (بيژن امكانيان) و 70 (ابوالفضل پورعرب) فيلم پذيرفتني آواز تهران را با مايههاي دهه پنجاهي سينماي ايران عرضه كرد و از مردم جواب مثبتي گرفت. عليرضا داوودنژاد با «نياز» بهترين فيلم عمرش را ارائه كرد. هنوز يك دنيا صفا، صميميت، سادگي در اين فيلم شبهكانوني داوودنژاد موج ميزند.
كاش در اين سالها داوودنژاد هر بار كه ميخواهد فيلم جديدي را شروع كند، يك بار ديگر نياز را ببيند، البته خدا ميداند شايد مشكل امروز سينماي ايران در فيلمسازان آن نيست و در جاي ديگري بايد دلايل را جستجو كرد... .
رخشان بنياعتماد نيز «نرگس» را رونمايي كرد. نرگس را هيچ گاه نميتوان بدون تعقيب و گريزهاي خياباني و فضاي دهه پنجاهي و فريماه فرجامي، ابوالفضل پورعرب، عاطفه رضوي و رضا كرمرضايي تكرارناپذيرش به خاطر آورد. موسيقي محمدرضا عليقلي در «نرگس» به راحتي بر صدر بهترين آثار اين موسيقيدان كه قدر خودش را نميداند جاي ميگيرد. بهرام بيضايي «مسافران»اش را روانه اكران كرد: «لعنت به جادهها، اگر معنيشان جدايي است...» و اين فيلمساز و تماشاگران بايد 9 سال ديگر صبر ميكردند تا دوباره نام بيضايي را بر سر در سينمايي ببينند... .
صدرعاملي (قرباني)، حاتميكيا (وصل نيكان)، شهرام اسدي (اوينار)، احمد هاشمي (قرق) و مجيد مجيدي (بدوك) از ديگر فيلمسازاني بودند كه در اين سال فيلمي براي تماشاگران داشتند؛ بويژه مجيدي كه از اين فيلم به بعد ديگر گرد بازيگري نچرخيد و با فيلم ساختن خود را در سينماي ايران و جهان مطرح كرد.
محسن مخملباف با «ناصرالدينشاه آكتور سينما» به بهترين وجهي تب رايج ديدن فيلمهاي غيرمجاز قديمي سينماي ايران در ويدئو را سينمايي كرد. او با درهم آميختن رگبار و گنج قارون و قيصر و تعدادي از فيلمهاي بعد از انقلاب، به زيبايي عشق به سينما را به تصوير كشيد، هر چند كه تماشاگران آن سالها نتوانستند به خوبي با اين ساخته ستايشبرانگيز ارتباط برقرار كنند... .