مصاحبه با يكي از جداشدگان گروهك منافقين
نوری زاده: آقاي سيد روحالله مربوطه وعده بهشت داد، وعده بهبه حكومتي كه دموكراسي است و آزادي است و همه چيز، آمد شد وليفقيه، يك وليفقيه ديگر هم آنجا بود، وليفقيه در جوار وطن، او هم ميگفت نه، من از [امام]خميني ارجحتر هستم براي اين كه سلطان فقيه باشم، اين دو دعوايشان شد. در اين وسط 30، 40 هزار جوان عاشق كه عشق به ايران و آزادي در ذرات وجودشان بود قرباني شدند، آقاي [امام]خميني دستور قتل عام داد، 30 خرداد سال 67، آن جناياتي كه بعضي از آن جنايتكاران همچنان در قيد حيات هستند و به شما مژده بدهم اين اطلاعاتي كه ما جمع كرديم 20 وكيل نازنين جوان عاشق ايران كه پيگير اين كار هستند جنايت عليه بشريت، براي من ايميل بفرستيد و ما داريم فايلها را زياد ميكنيم،ديدم آن روز پورمحمدي آمده رئيس سازمان بازرسي نشسته و حرف ميزند، اين پورمحمدي يكي از قطورترين فايلها را دارد و من ميبينم روزي كه اين جنايتكار بايد بيايد و پاسخ به جناياتش بدهد، اما همان طور كه گفتم يك جنايت در وطن اتفاق ميافتد و يك جنايت در جوار، چه بود، آقاي وليفقيه مقيم جوار وطن همدست صدام حسين، يك عده بچههاي جوان و آدمهاي عاشق، يك عده كه به من ميگفتند كه آقا به ما گفتند در ارتش مقاومت سربازي 18 ماه است، ما به هواي سربازي رفتيم، ما را گرفتند عراقيها، شكنجه دادند و بعد كه ما را تحويل آقايان دادند يك مدت آنجا گرفتار بوديم و بايد نوكري ميكرديم، يك عده جوانها بودند، حنيف و بازرگاني در ذهن آنها بود و به دنبال اين خط بودند، دكتر شريعي را ميخواندند و آن راه را ميرفتند،اينها در بدو نهضت آزادي بودند، خط ملي داشتند، به دكتر مصدق دلبسته بودند ولي خب، مسلسل گرفتند و چريك شدند، يك عده از اينها بعداً دريافتند كه قصد چيست، به خصوص وقتي كه آقاي وليفقيه در جوار وطن ميل به تجديد فراش كردند و آمدند و با خانم رئيس جمهور مقاومت ازدواج كردند، خب يك عده زيادي از بچهها بيرون آمدند، يك عده زيادي سرخورده شدند، يك عده مثل رفيق عزيز من ابوذر ورداسبي حقوقدان وكيل و همسرش رفتند، توبيخشان كردند، راننده كاميون شدند در عمليات فروغ جاويدان كه جز مرگ و جز نفرين براي اين سازمان چيز ديگري نداشت و الان بعد از فروپاشي سردار قادسيه قلابي را از سوراخ موش بيرون كشيدند و اينها شدند بيسرپرست و دنبال ارباب هستند، همين طوري به در و ديوار ميزنند، آمريكا، انگليس دادگاه اينجا و دادگاه آنجا كه آقا ما تروريست نيستيم، آماده خوشخدمتي و نوكري هستيم، اسراييل اخيراً گزارشي داده كه چقدر به اينها كمك ميكند، اما اين رهبري اين كار را ميكند به منزله آن است كه آن سه هزار انساني كه سوختند و جواني را از دست دادند در آن اردوگاه اشرف، در جوار وطن، اينها همدست اينها هستند؟ نه عزيزانم، من خودم رفتم در عراق ديدم بعضيها را، آمدند بيرون با آنها حرف زدم، اگر شما پاي صحبت برخي از اين بچهها بنشينيد ميبينيد فاجعه نسل من و نسل قبل از من و نسل بعد از من چه فاجعه بزرگي است،دو تا آدم نشستند اين طرف و آن طرف، وليفقيه در وطن مي كشد، ميخورد و ميبلعد، وليفقيه در جوار وطن منتظر است كه بيايد بكشد و بخورد و ببلعد،يعني مثل آن اسمش را گذاشته مقاومت و دموكراسي، اين بچهها وقتي ميآيند بيرون آنقدر داغان هستند، يكي از اينها به من ميگفت، من يك سوالي از شما ميكنم، من 49 سال دارم، 28 سال است كه با سازمان مجاهدين خلق هستم، از 21 سالگي، در 21 سالگي دانشجو بودم، آقاي نوريزاده! من 40 سالم است و معناي عشق را نميدانم چيست، نميدانم بوسه يعني چه، نميدانم فرزند را در آغوش گرفتن يعني چه. من يك فيلم درست نديدم، اگر فيلمي بوده آن بوده كه آوردند در اردوگاه نشان دادند، تلويزيون غير از كانال اينها نديدم، كتاب غير از كتابها و روزنامههاي اينها نخواندم، الان آمدم اينجا گيج شدم،اين همه جهان بزرگ را ميبينم، اسم شما را آوردن، از نوريزاده حرف زدن جنايت بود، ما چنان تنبيه ميشديم كه نابود بشويم، يكي از بچهها ميرفت بغداد خريد از اينترنت دو تا مطلب شما را پرينت ميكرد و ميآورد در دادگاه، اگر ميديدند كباب ميشد، خب وليفقيه هم اين كار را ميكند،سايت مرا فيلتر ميكند، پارازيت ميدهد در برنامه من، پس فرقي با هم ندارند، هر دو يك هدف دارند، اين كه ملت را برده كنند و در چنگ بگيرند به قدرت برسند، بچاپند و كارهايي كه در طول تاريخ همانند هيتلر آمدند انجام دادند و رفتند. امشب يكي از بچههاي دردمند را روي خط ميآورم، آدمي كه عمر و زندگي و جوانياش را گذاشته روي اين سازمان،ميخواهم اين فرد خودش بگويد چه كشيده و در چه حالي است. صادقانه بگويم، وقتي دردهاي اين بچهها را ميشنوم، وقتي دردهاي بچههايي كه از زندان وليفقيه در داخل كشور بيرون ميآيد، شكنجههايي كه شدند را كنار هم ميگذارم ميگويم، خدايا اين سكه قلب هر دو سويش مثل يكديگر است، يك ذره با هم تفاوت ندارد، تنها تفاوت اين است كه وليفقيه در جوار وطن مثل صدام لباس ميپوشد و هفتتير به كمر ميبندد، وليفقيه در وطن عمامه سرش است، ولي از آن تيپ آدمهاي صدام نشان زياد دارد، سرداران چپ و راست با درجه حلبي و بچههاي صادق ايران وقتي اينها را ميبينند چه ميكشند،چه دردي در جانشان ميسوزد. سلام بر شما عزيز من! خودتان را معرفي كنيد و بگوييد كه هستيد و چه كرديد؟
[محمد كرمي]: با سلام، محمد كرمي تقريباً 50 سال دارم، از سال 55 فعاليتهايم را با سازمان شروع كردم، در زمان شاه يك مدتي توسط ساواك در زندان بودم، پس از آزادي مجدد فعاليت خود را شروع كردم، وقتي انقلاب پيروز شد كماكان براي سازمان فعاليت ميكرديم، كارمان آن موقع تكثير نشريات و جزوات سازمان بود، دفاعيات رضاييها، دفاعيات محمد [نامفهوم] و با عشق اينها اين راه را داشتيم طي ميكرديم تا وقتي كه انقلاب پيروز شد، ما كماكان در همين خط بوديم كه هرچه نزديك انقلاب ميشديم سازماندهي و راهاندازي تظاهرات و سخنرانيها بيشتر ميشد، بعد كه انقلاب پيروز شد من تمام وقت خودم را وقف اين سازمان كردم، عليرغم تخصصي كه داشتم، من تكنسين برق هستم و وضعيت مالي خوبي داشتم كه من با سازمان شروع به فعاليت كردم و شركت كوچكي كه داشتم در اختيار سازمان قرار دادم، با آنها كار ميكرديم تا مقطع 30 خرداد، بعد از فاز نظامي كه به دستور [امام]خميني توسط پاسدارها در خيابانها شروع كردند به كشتار مردم، رو به مخفيكاري آورديم و مخفي شديم كه بعد از مدتي من دستگير شدم. شش ماه در زندانهاي [امام]خميني بودم كه سه ماه را در سلولهاي انفرادي بودم، بچهها كه انفرادي كشيدند ميدانند يعني چه سه ماه در انفرادي بودن؟من حكم اعدام گرفتم در زندان [امام]خميني كه در هفت بهمن با هفت تا از دوستانم از زندان همدان فرار كرديم و بعد از فرار مجدد برگشتم به سازمان و عليرغم بدبختيهايي كه كشيدم و تمام شكنجهها كه ديده بودم و آثار سوختگياش در دستم هست و آثار شكنجهها كه شدم تماماً در بدن من هست، عليرغم آن دوباره فعاليتم را شروع كردم، وقتي سازمان نتوانست من را در شهر نگه دارد مرا فرستاد كردستان و در كردستان فعاليت خودم را شروع كردم، كه در كردستان هم كارهاي نظامي انجام ميداديم.
[نوريزاده]: شما كه ميگوييد به اعدام محكوم شدي، اولاً در همدان دستگيرت كردند كه آنجا محكوم به اعدام شدي؟ در مورد مجاهدين هيچ رحمي قايل نميشدند و محكوم ميكردند و همانجا ميكشتند، چه شد موفق شدي فرار بكني و بعد از فرارت آيا سازمان يا رهبري مجاهدين شكي به شما نداشت، در چه شرايطي بود و بعد كه رفتي كردستان با رهبري در ارتباط بودي يا همان رفقاي سابقت را پيدا كردي؟ اينها را توضيح بدهيد.
يك نكته را بگويم كه از فردا راديو و تلويزيون سلطان صاحبقران در بغداد و صدا و سيماي مقاومت آنها شروع ميكند. توهين كردن به شما، به من كه كارشان هست و روز و شب ميكنند و مسالهاي نيست و پوست ما كلفت شده است.
[كرمي]: من كه دستگير شدم ممنوع الملاقات بودم در زندان همدان، در خود همدان دستگير شدم و در يك دادگاه دو دقيقه كه حاكم شروع وقت كه اعلمي بود كه بعداً به عنوان نماينده مجلس انتخاب شد در همانجا حكم مرا داد، از من سه چهار سوال كرد و گفت، كي هستي، خودم را معرفي كردم و گفتم قبلاً راننده محافظ آيتالله عالمي بودم،در دو دقيقه حكم ما را صادر كردند و گفتند ببريد اينها را اعدام كنيد، وقتي به ما حكم اعدام دادند، از اول كه به زندان رفتم گفتم تنها راه نجات من فرار است و با دوستانم در مدت زماني كه در سلول جمعي بوديم در فكر فرار بوديم، با شناختي كه به مناطق همدان داشتم از اول روي طرح فرار كار ميكرديم و به همين خاطر در يك موقعيت مناسب توانستيم از زندان دادگاه انقلاب همدان كه پشت بيمارستان اكباتان بود با شكستن چند تا از درها و پريدن از ارتفاع 15، 16 متر كه در زمستان بود و زير پاي ما يخ بود، وقتي پريدم مچ پايم از سه جا و پاي چپم از چهار جا در رفته بود كه بعد از دو سه روز توسط شكستهبند محلي جا انداخته شد و اين كه سازمان به ما شك داشت، در همان زمان وقتي ما فرار كرديم سازمان هيچ شكي به من نداشت، آنها ميدانستند من در بازجوييها هيچ حرفي نزدم و اطلاعاتي ندادم،از اين بابت مطمئن بودم و بعد از 24 ساعت من دوباره وصل شدم به سازمان و سازمان مرا انتقال داد به تهران و در تهران وقتي ديد نميتواند مرا نگهداري بكند گفت، تو بايد بروي به منطقه، چون امكان دستگيري تو زياد است، در تهران كه بودم چهار، پنج بار از دادگاه همدان براي دستگيري من آمدند كه از طريق سازمان به من اطلاع دادند كه دستگير نشدم، وقتي ميخواستم بيايم كردستان، عليرغم اين كه ميدانستم قرار سوختهام، افتادم در تور اطلاعات سپاه پاسداران كه فرار كردم و در گورستان شهر سنندج شب را در گور خوابيدم كنار مردهها، تا اينها كه دنبال من بودند، يعني وزارت اطلاعات آن موقع تا رفتند كه فردا صبح بيايند من شب توانستم از شهر سنندج خارج بشوم سازمان هيچ شكي به من نداشت وقتي آمدم بيرون خيلي از من استقبال كردند و در راديوي آن موقع به عنوان قهرمان از ما نام بردند، قهرماناني كه توانستند از زندانهاي رژيم [امام]خميني فرار كنند، افرادي كه لقب قهرمان به آنها ميدادند در سازمان خيلي كم بودند، مگر اين كه كارهاي مهمي انجام ميدادند. در مورد صدا و سيماي اينها گفتيد، اينها پنج سال است دارند به من هر آنچه لايق رهبر به اصطلاح ايدئولوژيك آنها مريم قجر و مسعود فراري است لايق خود و خانواده آنهاست به من دادند ميگويند، آن زمان شكايت كردم به ديدهبان حقوقبشر و جنايتهايي كه اينها انجام دادند و گفتم از سال 83 اينها دارند به من بد و بيراه ميگويند و براي خانواده من مشكل درست كردند كه به موقع خودش همه اينها را بيان خواهم كرد.
[نوريزاده]: شما از زمان جدايي دچار اين مشكل شدي؟ نميدانم چه موقع آمدي بيرون.
[كرمي]: دقيقاً وقتي كه صدام سقوط كرد، در 30 ژوئن 2003 سال 82 وقتي صدام سقوط كرد يكي دو ماه بعد از آن كه وزارت خارجه آمده بود در قرارگاه اشرف براي مصاحبه ما از قرارگاه اشرف توسط دوستانم فرار كرديم و به كمپ آمريكاييها پناهنده شديم كه بعد از چند ماه من شكايت كردم به خاطر شكنجههايي كه شده بودم در زندان سازمان به ديدهبان حقوقبشر من شكايت كردم، از سال 83 بارها و بارها توسط مسوولين اين سازمان نظير مهدي برايي و سيدمحمد محدثين، فريد سليماني، محمدتقي توحيدي توسط اينها در نشستهاي مختلف و سخنرانيهاي مختلف در لوكزامبورگ و دانمارك در جلوي پارلمان اروپا در همه جا اينها آنچه لايق خانواده خود بوده به من نثار كردند و گفتند، از اين جهت من هيچ باكي ندارم، ديگر سازمان چيزي ندارد كه به من بگويد، حرفي دارد باشد بيايد در تلويزيون خودشان من با اينها صحبت ميكنم، اگر راست ميگويند به من يك ساعت وقت بدهند آزاد من با اينها صحبت بكنم، اگر حرفي براي گفتن دارند.
[نوريزاده]: شما رفتي به عراق، مرحله ورودتان به عراق را بگوييد چه ديديد و چه مسالهاي در انتظار شما بود؟
[كرمي]: حدود يكسال در كردستان بودم، اواخر سال 61، سازمان علناً نميگفت كه به عراق تردد دارد،من سال 61 به عراق رفتم و از طريق افسر مخابرات عراق هفت، هشت نفر بوديم با آنها رفتيم به منطقه بمو در استان كرمانشاه در منطقه مرزي بمو مستقر شديم كه از سال 61 سازمان در عراق بود و قبل از آن هم بود و تردد ميكردند و ما از آن موقع در عراق بوديم، يكسال بعد از رفتن به بمو رفتم به منطقه سليمانيه و در سال 63 مريم قجر عضدانلو به عنوان همرديف مسوول اول كه انتخاب شد، ما اعتراض داشتيم به اين كه چطور ميشود كسي كه پروسهاي نداشته ميتواند يك شبه به عنوان همرديف مسوول اول قرار بگيرد كه در اين رابطه وقتي گزارش نوشتم و به اين مساله اعتراض داشتم، اواخر سال 63 بود كه تعداد افرادي كه مخالف اين جريان بودند همه را ريختند به زندانهاي 63، 64 كه من در زندان منصوري به مدت پنج ماه بودم، يك ماه در زندان محمدمقدم بودم كه روستاي مواود محل بازجوييها بود، دادگاهي كه تشكيل داده بودند توسط سران آنموقع، ما را دادگاهي ميكردند كه من در زندان مجاهدين به شدت شكنجه شدم.
[نوريزاده]: حسن مراديان اسمي بود كه آقاي كرمي را در اشرف به آن نام ميشناختند، معمولاً كساني كه در سازمان مجاهدين هستند و در ردههاي بالا ميروند و جزو كادرها ميشوند اينها اسامي مختلفي دارند و فقط اسم شناسنامه ندارند. آدمي مثل شمس حائري اين از حزب ملل بود و بعد رفته در نهضت و سازمان مجاهدين و جزو كادرهاي اوليه بوده است، اين سازمان با اين چه رفتاري را كرد، چه چيزهايي، بچه او را گرفت، زن او را گرفت، يا كساني كه در شوراي ملي به اصطلاح مقاومت بودند، آنهايي كه زير سايه صدام حسين بودند در اين شورا پيرمردي مثل حاج سيدجوادي وقتي آمد بيرون توسط برادرزادهاش چيها نوشتند. من فكر ميكنم سازمان مجاهدين خيلي پيشتر از آن كه صدام حسين يا طارق العزيز با آقاي رجوي قرارداد امضا بكند، اينها در ارتباط بودند، من خودم يادم است، جريان هواپيمايي كه آقاي خياباني در دوبي بود بردند، به عراق بردند و از آنجا اينها ارتباط داشتند و پس از انقلاب اينها آمدند ساختمان بنياد پهلوي را گرفتند چسبيده به سفارت عراق و از آنجا آمد و شدهايشان غيرقابل كنترل بود، مرتب با هم در تماس بودند، شما چه كشف كرده بوديد از اين ارتباط دير و دور اينها با دولت عراق؟
[كرمي]: اين سازمان به اصطلاح مجاهدين تقريباً از سال 60 با رژيم صدام همكاري داشتند، طوري كه سال 61 در مركز بغداد دو پايگاه بزرگ داشتند انبار بزرگي داشتند، در كركوك پايگاه داشتند، در سليمانيه همين طور، آن سال 61 بود كه ما ميخواستيم برويم راحت تا مرز رفتيم و به لحاظ همكاري تنها چيزهايي كه تا الان بيان شده اينها سر سوزني از كوهي است كه ديده شده، خيلي از هموطنان ما از اينها خبر ندارند، سازمان مستقيماً در داخل پايگاه صادق در منطقه سليمانيه مستقر شدند كه استراق سمع ميكردند و اطلاعات ارتش ايران را ميگرفتند و ميدادند به صدام و از اين پايگاهها خيلي زياد داشتند و در پايگاه عباسيفرد بود و در تمام منطقه مرزي ايران و عراق در سليمانيه هفت، هشت پايگاه استراق سمع داشت، تمامي اطلاعات ايران را جمع ميكرد و ميداد به صدام، اين پايگاهها براي صدام خيلي ارزش داشت، از منطقه كلهقندي، پيرانشهر تا شما بگيريد بيايد تا نفتشهر تمام اينجاها سازمان پايگاههاي مختلفي داشت كه براي استراقسمع استفاده ميكرد و اطلاعات به دست آمده را به عراق ميداد، در صورتي كه همان طور كه هموطنان ما در جريان هستند بعد از بمبارانهاي شيميايي كه انجام ميشد سازمان ميآمد تمامي اينها را انكار ميكرد و ميگفت، چنين چيزي نيست، در حالي كه اطلاعات اينها را تماماً سازمان ميداد كه در اين بمبارانهاي شيميايي چند درصد مردم آسيب ديدند و در تبليغات بيرون ميآمد ميگفت، چنين چيزي اصلاً وجود ندارد، اينها شايعه است.
[نوريزاده]: ژنرال وفيق السامرايي بعد از جنگ كويت، صدام را رها كرد و آمد جزو مخالفان و مبارزان شد و بعد از سرنگوني صدام مدتي مسووليتهايي داشت از جمله مشاور نظامي رئيس جمهوري عراق طالباني بود، امروز هم يكي از عراقيهايي كه سخت در برابر جمهورياسلامي ايستاده است، ايشان در يك مصاحبه با خود من گفت، ما در خدماتي كه آقاي رجوي و گروهش به ما كردند اصلاً قابل مقايسه نيست، عربها ميلياردها دلار به ما اسلحه دادند، اما اطلاعاتي كه مجاهدين به ما ميدادند خيلي مهم بود، مثلاً به ما ميگفتند در فلان نقطه در غرب تهران يك مهماني تولد است و صد بچه آنجاست، شما اگر موشك به آنجا بزني و اين بچهها كشته بشوند در ايران شورشي به پا ميشود كه رژيم سرنگون ميشود و ميگويد، اتفاقاً ما زديم و اين تعداد بچه كشته شدند و ميگفت، در گزارشي كه من مينوشتم دستم لرزيد و گريهام گرفت كه چطوري ما زديم 90، 100 تا بچه را كشتهايم و ميگفت ما كيسه كيسه به اينها پول ميداديم، غير از پولهايي كه به صورت ارز خارجي دلار به اينها داده ميشد، كيسه كيسه به اينها دينار ميداديم و فيلمهايش را عراقيها به دست آوردند و پخش كردند كه نشاندهنده جلسات پنهاني آنهاست، شما از اين چيزها، چيزي ميدانستيد، چطور بود كه كشورتان در حالي مورد حمله قرار گرفته بود و در حال جنگ بود و آيا نميدانستند اين همكاريها دارد صورت ميگيرد؟
[كرمي]: در رابطه با اين همكاريها كسي به اين شكل خبر نداشته است، مثلاً ميگفتند ما اين استراق سمعها را ميكنيم براي تيمهاي عملياتي خودمان و بعد از اين كه صدام سقوط كرد و آن فيلمها را ديديم در صحبتهاي عباس داوري ميكرد كه در جريان استراق سمعها بوديم، آن موقع متوجه شديم اين استراق سمعها در پايگاههاي مختلف به چه دليل بوده است، تا آن زمان كسي خبر نداشت كه اينها دارند اطلاعات ميدهند، اين در سازمان مخفي بود و كسي خبر نداشت، ملاقاتهاي مختلف را ما ميديديم، اما اينها ميگفتند ما در مورد مسايل خودمان داريم صحبت ميكنيم و هيچوقت علني نگفته بودند كه دارند با دولت عراق همكاري ميكنند و اطلاعات ايران را دارند مفت و مجاني به صدام ميدهند و در مورد پولها، پولها را ما ميديديم نفرات گونيگوني ميگرفتند و ميآوردند حتي ميتوانم اسم ببرم كساني كه چك امضا ميكردند اما ميگفتند اين پولها را در خارج ما ميگذاريم در بانك و ميآييم به جايش دينار ميگيريم، ادعا ميكردند دلارهاي خود را در خارج ميدهيم بانك و از طريق بانك اين پولها را ميگيريم، با اين شگرد بود كه اينها داشتند اين پولها را جا به جا ميكردند و كسي خبر نداشت.
[نوريزاده]: زندگي در اشرف چگونه بود، از صبح تا شب چهكار ميكرديد؟
[كرمي]: ميخواستم به عمليات كردكشي اشاره بكنم، در داستان كردكشي تا جايي كه من خودم ديدم، اينها وقتي كه ميخواستند حمله كنند و در عمليات مرواريد شخص مسعود رجوي با طاها ياسين رمضان در يك ستاد مشترك بودند، مريم و مسعود و ياسين رمضان اين را به چشم چند بار ديدم، دو بار كه عمليات ميخواست شروع بشود اين را خودم ديدم، همكاري اينها در اين حد بو.د و بعد از اين كه كردها را توانستند سركوب كنند، همان طور كه هموطنان نوارها و فيلمهاي آن را ديدند، رجوي برميگردد ميگويد نياز نبود صدام از ما تشكر كند، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، اين قدر اين غلام حلقه به گوش بود و اينجا بود كه نوكري و سرسپردگي خود را به صدام توانست ثابت بكند و در خزانههاي صدام به رجوي باز بشود.
[نوريزاده]: در اشرف چهكار ميكرديد، شما را چطور سرگرم ميكردند؟
[كرمي]: ميگويند بايد نفرات را تماماً سرگرم كنيد كه ذهن آنها جايي كار نكنيد، ميدانند اگر نفر بيكار باشد ذهن كار ميكند و دنبال مسايل ديگر ميرود، دنبال چراهاي مختلف ميرود، به اصطلاح نيرو نبايد يك لحظه در اختيار خودش باشد، ما صبح كه ساعت پنج بيدار ميشديم، بچههايي كه در قسمت نظامي بودند كارشان سختتر بود، برنامه آنقدر فيكس بود كه فقط موقع صبحانه و نهار فرصت كوتاهي بود براي غذا خوردن و بعد از آن ادامه كار و بعد نشستهاي مختلف و آنچنان كه وقتي فرد شب ميخواست بخوابد مثل يك تنلش ميافتاد، ديگر نفر مجال فكر كردن برايش باقي نميماند، اين اجازه را نميدادند فرد فكرش آزاد بشود و كار بكند، هر جا كه نفر فكر ميكرد مسالهدار ميشد و سر مسايل و كارهايي كه سازمان ميكرد مسالهدار ميشدند و برايشان سوال پيش ميآمد كه چرا و اين چراها براي رجويها سخت بود، نميخواستند اين چراها را جواب بدهند.
[نوريزاده]: اشاره كرديد كه سرگرم ميكردند شما صبح تا شب مشغول بوديد، خب حداقل بگيريم 25 سال پيش، همه شما آدمهاي جواني بوديد، هر جواني دلش ميخواهد تشكيل زندگي بدهد، به هر حال دختران جوان اينجا بودند كه بايد مادر ميشدند و لذت مادر شدن را حس ميكردند، آيا از نظر عاطفي سازمان مراقبتي از شما ميكرد آيا تشويق ميكرد كه اعضايش ازدواج بكنند با هم و تشكيل خانواده بدهند، آيا اين مهر و محبت و عشق طبيعي دو انسان به يكديگر جايي در سازمان و قرارگاه اشرف داشت؟
[كرمي]: متاسفانه اين چيزها در سازمان معني و مفهوم ندارد، عشق و مهر و محبت دوستي را در سازمان كشته بودند و اينها معني و مفهوم نداشت و به جاي آن كينه و نفرت، تنفر از يكديگر، عقده، حقارت اين چيزها بود كه رواج ميدادند، در مورد زندگي مشترك مطلقاً چنين چيزهايي نبود،حتي كساني كه درخواست ازدواج ميدادند ميرفتند با اينها برخورد ميكردند، عشق و سرشاري را در سازمان ميكشتند، در درون نفرات ميكشتند، كاري ميكردند نفر نسبت به همرزم خودش كينهاي و عقدهاي بشود و اين طور بود كه نفرات نسبت به يكديگر ديدگاه بدي ميتوانستند پيدا بكنند، نفرات سازمان معني عشق را نميدانستند، اين چيزها را در درون ما از بين بردند، نميتوانند با يك خانم تنظيم روابط بكنند كه بخواهند با هم رابطه انساني برقرار كردند، هر آنچه بر ميگشت به انسانيت در وجود اين افراد ميكشتند و به جاي آن كينه و حقارت و تنفر را رشد ميدادند.
[نوريزاده]: مرسي، تا گفتوگوي بعد درباره مراحل بعدي و عمليات فروغ جاويدان و عمليات چلچراغ و مسايل بعد از جنگ و جنگ كويت و سپس جنگ آخري.