مصیبتی که در انتظار استکبار است

ظلم و بی عدالتی نیز حدی دارد و تاریخ نشان می دهد که بزرگترین دشمن ظالم، قساوت قلب و طمع بی حد و حصر او بوده است. اگر این طور نبود امپراتوری روم، سلسله بنی امیه، دستگاه مغول ها، جهانگشائی اسپانیا، مستعمرات انگلستان و فرانسه، و سیستم ابرقدرت شوروی هنوز پابرجا و پایدار بودند. امروز نیز استکبار جهانی و در رأس آن سیاست های آمریکا و صهیونیسم در بن بست و بحران بزرگی قرار گرفته اند. چشم و گوش دولتمردان و افکار عمومی و دوربین رسانه ها متوجه کشتار و «حملات انتحاری» در آمریکا و فلسطین اشغالی شده است ولی از انتحار و خودکشی تدریجی نظام ها و سیستم های ملی و بین المللی استکبار که نتیجه ظلم و بی عدالتی نامحدود آنهاست غفلت کرده ایم زیرا اینگونه مصیبت ها در آغاز به صورت بحران های نامرئی و غیرملموس بروز می کنند.
در تاریخ معاصر و پس از جنگ جهانی دوم هیچ وقت مسلمانان و امت اسلامی این همه تحت حملات و فشار و تجاوزهای دولتمردان آمریکا و صهیونیسم نبوده اند. ولی این حملات به مسلمانان دقیقا موقعی شدت پیدا کرده است که استکبار غرب و شرق به طور کلی و نظام های آمریکا و صهیونیسم به ویژه با چهاربحران بزرگ که زیر ساخت های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنها را متزلزل کرده است روبرو شده اند: بحران تناقضات، بحران مشروعیت و اعتماد، بحران قدرت و بحران اراده شناخت و داوری صحیح درباره هریک از این بحران ها مصیبت یا مصیبت هائی را که در انتظار استکبار است روشن می کند.
آیا پیمانی هست که صهیونیست ها آن را امضاء کرده و به آن وفادار مانده اند؟ آیا تفاوت اصلی در سیاست جهانی بین دو حزب حاکم آمریکا، دموکرات ها و جمهوریخواهان و رؤسای انتصابی و دولتمردان آنها وجود دارد؟ چه تفاوت اصولی بین آریل شارون و بقیه رهبران صهیونیست موجود است؟ کسی که امروز در یک اتاق بدون پنجره و به گزارش رسانه ها بدون آب و برق و بهداشت توسط تانک ها و قشون صهیونیست ها محبوس شده و با سرنیزه می خواهند از او امضای جدیدی درباره «صلح» بگیرند همان عرفات و فردی است که در ضیافت و مراسم رسمی کاخ سفید در واشنگتن، کلینتون و نخست وزیر اسرائیل، رابین، با او دست دادند. عرفات که به مدت سه دهه «رهبر تروریست ها» نامیده می شد پس از آن که بخواسته های غرب تن داد از طرف آمریکا و صهیونیست ها رئیس و نماینده مشروع فلسطینی ها اعلام گردید، «مرد سال» مجله تایم آمریکائی شد و جایزه نوبل در انتظارش بود. امروز عرفات مجدداً «دشمن اسرائیل» اعلام شده است و همه آن مهمان نوازی های «ماکیاولی» آمریکا و اتحادیه اروپا و دوستی رؤسای جمهور و نخست وزیران غرب به فراموشی سپرده شده است. استکبار به حیات معقول اعتقاد ندارد و به ارزش های والای انسانی اهمیت نمی دهد.
سال ها است که صهیونیسم کوشش کرده است مشروعیت خود را در مفهوم «مظلومیت» قوم یهود پیدا کند. آمریکا نیز که از خاتمه جنگ جهانی دوم تا امروز در حقیقت دنیا را اداره کرده است همیشه بر این شعار تکیه کرده است که چون ریاست و سلطه گرائی جهانی می خواهم، بنابراین بر حقم، مشروعیت اینگونه حقانیت در نیم قرن اخیر برپایه ارزش های انسانی و عالمگیری که «ینگه دنیائی ها» دارا باشند، نبوده است بلکه براساس «آقائی» بودن و زیر ساخت های عظیم فیزیکی اقتصادی، سیاسی، نظامی و تکنولوژی بوده است. این صیانت ابرقدرتی گاهی از طریق جنگ (جنگ های کره، ویتنام، آمریکای لاتین، سومالی، خلیج فارس، بوسنی و هرزگوین، کوزوو، افغانستان)، زمانی توسط تحریم های اقتصادی و اغلب با حمایت و پشتیبانی از رژیم های دیکتاتوری، نظامی، پادشاهی و در صورت لزوم با کودتاهای نظامی و مدنی به مرحله اجرا درآمده است. سیستم سازمان ملل نیز که برای مدتی با همایش های خود به این سلطه گرائی مشروعیت می بخشید اخیرا به طور کامل در سایه خودخواهی تنها ابرقدرت روز کنار گذاشته شده است. جالب اینکه رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر اسرائیل هر دو بدلخواه خود «جنگ طولانی» را اعلام کرده اند. هر دو در سرزمین های اسلامی و با مسلمانان طرف شده اند. هر دو از عدم اعتماد مردم، از بحران مشروعیت سیاسی، و از عدم بقاء خود رنج می برند. مهم تر از همه اینکه سیاست های سال های اخیر آنها، رژیم های محافظه کار و مورد حمایت و اعتماد واشنگتن و تل آویو را در دنیای عرب و مسلمان با بحران های داخلی عمیقی مواجه کرده است و آمریکا و صهیونیست ها نمی دانند چگونه از این بن بست خود را رهائی بخشند. بزرگترین تحولات و تلاطم و تغییرات در آینده از داخل رژیم های ملی خواهد بود.
امروز یکی از بزرگترین شکافی که بین غرب و اسلام وجود دارد و منبع بسیاری از مصیبت های عصر ما شده است مفهوم حقیقی قدرت و اراده است. منابع قدرت برای غرب و متفقین آن و غرب گرایان، تغییرپذیرند و از جنبه فلسفی و سیاسی برپایه افکار افرادی مانند ماکیاولی وهابز بنا شده است. همان طوری که بارها در نوشته های خود استناد کرده ام، این معنای قدرت، توانائی کاربردی خود را از دست داده است و از جنبه معرفت شناسی با جهان بینی قدرت در اسلام و با واقعیات عصر حاضر تطابقی ندارد. توپ و تفنگ، نفت و طلا، ماشین و تکنولوژی تنها منابع قدرت نیستند. از جنبه اسلام قدرت حقیقتی است باارزش ذاتی و همان طوری که مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری به خوبی در تبیین قدرت حسینی فرمودند: «قدرت ذاتاً جلوه ای از حق است... و قدرت هرگز در مقابل حق صف آرائی نمی کند و باطل نیز هرگز توانائی رویاروئی و به اصطلاح، جنگ تن به تن با حق را ندارد.» بنابراین، این «حامیان حق و حامیان باطل هستند که برای مبارزه رودرروی هم قرار می گیرند، نه خود قدرت و حق و باطل.»
منابع غیرملموسی نیز مانند علم و باورها و اعتقادات قدرت را تجلی نمی کند مگر آنکه اینگونه پدیده ها با اراده همراه شود. معنای اسلامی قدرت و اراده بود که انقلاب اسلامی ایران و رهبر عالیقدر آن امام خمینی(ره) را قدرتمند ساخت و دقیقاً عدم وجود اینگونه منابع اراده است که خلأ بزرگی در دنیای امروزی به وجود آورده است. کشت و کشتار مسلمانان و قلدری نظامی و خشونت های امروزی دلیل وجود قدرت نیست بلکه کمبود و حتی عدم وجود آن است. سؤال اصلی اینست که قدرت از آن کیست: دختر جوانی که خود را برای آزادی و وحدت قربانی و شهید می کند یا ژنرالی که برای حفظ نظام خود سرگرم سرکوب انتفاضه است؟ تروریسم چیست؟ تروریست کیست؟ شهید کیست؟ حق و باطل کدامند؟ تعریف و معنای آن در نظام جهانی امروز چیست؟
دقیقاً یک دهه قبل در آستانه فروپاشی شوروی و جنگ خلیج فارس بود که جورج بوش ارشد، پدر رئیس جمهور کنونی، که بر مسند ریاست تکیه کرده بود «منشور و دکترین نظام جدید جهانی» را در چهار اصل به شرح زیر اعلام کرد: (1)حاکمیت ملی، یعنی هیچ کشوری نمی تواند اختیارات و آزادی خود را تسلیم نظام و کشور دیگر کند، (2)احترام به قانون، یعنی مقررات بین المللی و نه جنگ باید بر نظام جهانی حاکم باشد، (3)مذاکرات و مسالمت، یعنی اختلافات باید بین طرفین به حالت تساوی و با گفت وگو حل وفصل شود و نه تجاوز و زور، و بالاخره (4)حقوق بشر، یعنی اعتقاد و احترام به حقوق دیگران. نظام حاکم جهانی امروز، سیاست های متداول آمریکا و صهیونیست ها کاملاً در نقطه مخالف این اصول ادعائی قرار دارد. از همه بالاتر دول کشورهای اسلامی و عربی، همانند سیاست ها و تجربه های گذشته خود، در مقابل تجاوزاتی که به امت اسلامی می شود عملاً ساکت بوده و بدین ترتیب به بحران مشروعیت و فروپاشی تدریجی خود می افزایند.