امریکا و گزینه نظامی در قبال ایران

ساقط شدن رژیم مرتجع طالبان و حکومت به ظاهر مقتدر بعثی ، آن هم سریعتر از آنچه که بسیاری از تحلیلگران پیش بینی می کردند ، ممکن است برخی افراد جامعه و گروههای داخلی را به این نتیجه رسانده باشد که هیچ کشوری توان مقاومت در برابر تهاجم امریکا را ندارد.
هر چند صدور ، ترویج و جا افتادن چنین گزاره هایی ناگزیر از پاره ای واقعیات بیرونی سرچشمه می گیرد و نمی تواند تماما عاری از حقیقت باشد ، اما لزوما نیز حاوی همه حقایق نیست.
روشن است که در تبیین علت شکست های مزبور ، در کنار عوامل سخت افزاری می بایست نقش عوامل نرم افزاری نیز مورد توجه قرار گیرد تا هرگونه مدلی که در نهایت ایجاد می شود ، جنبه واقعگرایانه بیشتری داشته باشد.
به عنوان مثال ، فقدان مشروعیت و پایگاه مردمی در زنجیره علل بنیادین فروپاشی رژیم های خشن طالبانی و بعثی ، جایگاه قابل ملاحظه ای دارد که نباید در روند تحلیل وقایع مربوطه از آن غفلت کرد.
عدم توجه نخبگان سیاسی و مسوولان رسانه ای کشور در فهم و تبیین این گونه ظرافت ها در جامعه می تواند به ایجاد اختلالات عظیم و جبران ناپذیری در عزم ، اراده و امید ملی منجر شود.
طبعا روحیه ملی دارای نقش بسزایی در موقعیت دولت و رفتار سیاست خارجی آن در قبال سایر واحدهای سیاسی است و مردم و مسوولان می بایست با درایت ، هوشیاری و آگاهی در صیانت از بنیادهای این سرمایه گرانبها بکوشند. همان طور که تاریخ سیاسی ایران نیز موید اتحاد و انسجام هر چه بیشتر مردم به هنگام بروز مخاطرات خارجی است.
این وحدت ملی و همگرایی نسبی احزاب و گروههای داخلی را می توان به روشنی در خلال دوره پس از سقوط صدام و افزایش تهدیدات لفظی دولتمردان امریکایی علیه ایران مشاهده کرد.
تهاجم نظامی امریکا به افغانستان و عراق و اشغال این کشورها در کنار فعالیت پایگاه های امریکایی در کشورهای همسایه شمالی و جنوبی از آنجا که به تکمیل محاصره استراتژیک جمهوری اسلامی ایران انجامیده ، این سوال را در برابر کارشناسان سیاسی داخلی و خارجی قرار داده است که آیا ممکن است هدف بعدی ماجراجویی های کاخ سفید ، ایران باشد؟ در رابطه با نحوه تعامل با ایران ، طیف گسترده ای از رویکردها در هیات حاکمه امریکا مطرح بوده است ؛ گروهی از سیاستمداران ایالات متحده ، راه حل مذاکره و سازش با ایران را پیشنهاد می کنند ، برخی نیز از افزایش فشارهای سیاسی و اقتصادی بر تهران حمایت می نمایند.
بعضی از افراطگرایان هم هستند که گزینه نظامی و برخوردی مشابه آنچه امریکا در قبال افغانستان و عراق در پیش گرفت را تجویز می کنند.
با این حال آنچه مورد اتفاق غالب تصمیم گیرندگان امریکایی است این است که ایران ، مانعی بزرگ در مسیر پیشبرد اهداف دولت ایالات متحده در خاورمیانه است.
از طرف دیگر ، دستیابی دانشمندان ایرانی به پیشرفت های چشمگیر در زمینه فناوری صلح آمیز هسته ای نیز با مقاومت غرب مواجه شده است.
امریکا متعاقب جنگ عراق ، تلاش های مضاعفی را جهت امنیتی کردن موضوع ایران در افکار عمومی جهانی و به انزوا کشاندن جمهوری اسلامی در معادلات سیاسی منطقه ای و بین المللی به کار گرفته است و بیش از پیش می کوشد ایران را به عنوان کشوری حامی تروریسم ، ناقض حقوق بشر و اصول مردم سالاری و در پی دستیابی به سلاح های کشتار جمعی به جهانیان معرفی کند.
در حالی که دور دوم ریاست بوش بر کاخ سفید بتازگی آغاز شده و کاندولیزا رایس (چهره شاخص نومحافظه کاران) به جای کالین پاول (شخصیت معتدلتر تیم سابق بوش)، زمام دستگاه سیاست خارجی امریکا را به دست گرفته است ، همچنان این سوال به قوت خود باقی است که واشنگتن قصد دارد چه تدبیری را در مقابل تهران به کار بندد؟ آیا گزینه نظامی در برابر ایران قابل اعتنا و کارآمد خواهد بود؟ آیا امریکا خواهد توانست نسخه افغانی و عراقی را برای ایران نیز تجویز کند؟ رایس می گوید: «ایران می بایست در قبال نگرانی هایی که ما در مورد سیاست های این کشور داریم ، پاسخگو باشد [این سیاست ها] اکنون 180درجه در تضاد با منافع ماست».
آیا این سخنان از سوی یکی از مقامات عالی رتبه دستگاه سیاستگذاری امریکا ، حاکی از خواب های جدید ایده آلیست های پرخاشجو و افراطگرای کاخ سفید برای یکی از مهمترین کشورهای خاورمیانه است؟ آیا امریکایی ها می خواهند و اصولا می توانند مهمترین مانع عمده پیشروی به سمت منافع خود در خاورمیانه را با بمب و موشک از میان بردارند؟ و آیا غلبه بر ایران به همان سهولت پیروزی های نظامی امریکا در افغانستان و عراق میسر خواهد شد؟ پیشنهاد کمیته ویژه شورای روابط خارجی برای تعیین نحوه تعامل با ایران که تحت ریاست 2 تن از سیاستمداران بنام امریکایی یعنی برژینسکی و گیتس فعالیت می کرد برقراری روابط «محدود و گزینشی» با ایران بوده است. اما آنچه که دولتهای مختلف ایالات متحده را از توسل به نیروی نظامی علیه ایران باز داشته است. چیست؟ و چرا دولت نومحافظه کار و ماجراجوی بوش نیز در ارتباط با این مساله ، تامل و احتیاط بیشتری به خرج می دهد؟
به اعتقاد نگارنده ، یکی از مهمترین علل این امر به ابعاد نرم افزاری امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران مربوط می شود. این ابعاد، مشروعیت و انسجام سیاسی ، وفاق اجتماعی ، همبستگی ملی ، مشارکت گسترده توده ها در حمایت از رویکردهای نظام و نقش و عملکرد ویژه رهبری در هدایت جامعه و بسیج مردمی به هنگام بروز بحران ها را شامل می شود.
چنانکه می دانیم ابعاد نرم افزاری امنیت ملی دارای نقش اساسی در حفظ و بقای یک نظام سیاسی است که مراقبت و تقویت هر چه بیشتر این ابعاد از سوی نخبگان فکری و ابزاری ، استوارتر شدن پایه های نظام سیاسی را در کوران تحولات شتابنده منطقه ای و بین المللی و حتی در برابر تهدیدات سخت افزاری خارجی در پی خواهد داشت.
درواقع ، یکی از مهمترین وجوه تمایز جمهوری اسلامی ایران نسبت به افغانستان و عراق و سایر کشورهای همسایه با ابعاد یاد شده مرتبط است ، یعنی همان سپر محافظی که در طول سالیان پر تب و تاب پس از انقلاب اسلامی تاکنون ، از اصل نظام در برابر تهدیدات گوناگون داخلی و خارجی صیانت کرده است.
در بخش دوم این نوشتار می کوشیم با ارائه چند نمونه تاریخی ، مساله را بیشتر مورد کند و کاو قرار دهیم. ذکر این شواهد روشن می سازد که آیا امریکایی ها پیوسته توانسته اند مسیر نیل به اهدافشان را با توسل به ماشین جنگی هموار سازند یا نه؟ به عبارت دیگر آیا سران ایالات متحده در تمام ماجراجویی های خود در گوشه و کنار جهان کامیاب شده اند؟ یکی از این نمونه ها ، جنگ کره است که در سال 1950 آغاز شد و 37 ماه به طول انجامید.
این جنگ که اولین رویارویی مستقیم ایالات متحده با یک کشور خارجی در دوران جنگ سرد به حساب می آید به بهانه دفع خطر کمونیسم ، مقابله با کره شمالی و حمایت از کره جنوبی صورت گرفت. دالس (وزیر خارجه دولت آیزن هاور) می گفت: «همه جهانیان می خواهند مثل امریکایی ها باشند ؛ مردم در هر کجا به رهبری امریکا چشم دوخته اند؛ کمونیسم، یک دشمن شرور مطلق است و با توطئه به مردم بی دفاع تحمیل شده است...صلح دایمی با کمونیست ها اصولا امکان پذیر نیست زیرا یک درگیری آشتی ناپذیر است».
میزان تلفات امریکایی ها در این نبرد، بیش از 54 هزار نفر کشته و 100 هزار نفر مجروح و هزینه مالی این جنگ خونین برای دولت امریکا ، 50 میلیارد دلار بوده است.
کوبا آوردگاه دیگری بود که امریکایی ها از آن سرافکنده بیرون آمدند. در سال 1961 ، سازمان سیا طرحی را مبتنی بر حمله مستقیم به کوبا مورد مطالعه و بررسی قرار داد. این طرح پس از جلسات پی درپی کارشناسان اطلاعاتی و نظامی تکمیل شد و مورد موافقت کندی قرار گرفت.
نقشه که تاریخ اجرای آن 17 آوریل تعیین شد از این قرار بود که ضدانقلابیون با پشتیبانی پنهانی امریکا در یک منطقه دورافتاده کوبا پیاده شوند و به منظور عملیات سرنگونی کاسترو ، پایگاهی برپا کنند. تصور دست اندرکاران سازمان اطلاعات امریکا این بود که به محض ورود این عده به کوبا، یک نهضت عظیم ضدکاسترویی در کوبا به راه می افتد. در یک روز مقرر، فراریان کوبایی که تعدادشان به 2 هزار نفر می رسید ، کاملا مسلح و مجهز ، با پشتیبانی هواپیماهای امریکایی از خلیج خوکها وارد ساحل کوبا شدند. اما حاصل این عملیات برای دولت و دستگاه های نظامی و اطلاعاتی امریکا ، یک فاجعه بود ؛ ظرف 3 روز ، ارتش کوبا نیروهای مهاجم را تار و مار کرد و تعداد زیادی از آنها را به اسارت گرفت.
افشای حقایق مربوط به نبرد خلیج خوکها ، موجی از نفرت و اعتراض را بر ضد ایالات متحده در سراسر جهان برانگیخت.
این واقعه در عین حال موقعیت داخلی کاسترو را مستحکم تر کرد. نمونه دیگر، نبرد ویتنام است که دولت ایالات متحده را طی سالهای 1964 تا 1973 به خود مشغول کرد. بهانه امریکا از دخالت در این سرزمین نیز سد نفوذ کمونیسم بود. ایالات متحده به همان ترتیبی که کره جنوبی را تحت حمایت خود گرفته بود ، دولت دست نشانده خود در ویتنام جنوبی را نیز به زیر چتر حمایتی خود برد. در این جنگ نیز بمب و موشک های امریکایی نتوانست در برابر مقاومت ملی کاری از پیش ببرد.
ویت کنگها (مبارزان ویتنام شمالی) هرگز تسلیم نمی شدند. افزایش تعداد نظامیان امریکایی و گسترش حملات هوایی ، هرگز نتوانست روحیه سربازان ویتنام شمالی را تضعیف کند.
اگرچه تعداد نیروهای ارتش امریکا در ویتنام تا سال 1969 از مرز 540 هزار نفر هم گذشت و تا سال 1970 ، تعداد بمبهایی که بر روی ویتنام ریخته شد ، از همه بمبهایی که در تاریخ بشری بر روی کلیه هدفها فرو افتاده بودند ، فراتر رفت و در هر مایل مربع از خاک ویتنام شمالی ، 70 تن بمب فرو ریخته شد. اما هانوی تسلیم نشد. دست آخر هم امریکایی ها با شرمساری ناچار به ترک ویتنام شدند. این جنگ ، طولانی ترین نبردی است که ایالات متحده تاکنون خود را درگیر آن ساخته است. تلفات امریکایی ها در این جنگ بیش از 57 هزار نفر کشته و 300 هزار نفر مجروح و هزینه رسمی آن برای دولت امریکا 165 میلیارد دلار برآورد شده است.
خاطره هولناک ویتنام به عنوان مولود کوته فکری و ماجراجویی رهبران امریکا تا مدتها بر اذهان مردم این کشور سنگینی می کرد.
این جنگ خونبار نتوانست اهداف دولتمردان ایالات متحده را در سد نفوذ کمونیسم عملی سازد و تنها نتیجه آن برای رهبران امریکا، رسوایی ، ننگ ، سرشکستگی ، سرخوردگی توده های اجتماعی و انزجار ملتهای جهان از سیاست های مداخله جویانه کاخ سفید بود.