امریکا, اردوگاه فکری اصول گرا و انتخابات مجلس شورای اسلامی

در نوشته های گذشته مفصلا گفته شد که نظم نوین جهانی وضعیتی است که جهان, آمریکایی و امریکا, جهانی می گردد. بدین معنا که شیوه زندگی امریکایی با حاکم شدن بر اقصی نقاط جهان, موجبات سلطه, منفعت و امنیت ایالات متحده را هم فراهم می آورد. مهم این است که این ابرقدرت, بر عکس سایر قدرتها فقط دنبال سلطه و منفعت نیست بلکه در پی همیشگی کردن عمر خویش است. بنابراین باید تلاش نماید سلطه و منفعت را ابدی و جاوید نماید و این میسر نمی شود مگر با حاکمیت شیوه زندگی امریکایی در جهان. اگر دیگران به پیروی از واشنگتن اندیشه نکنند, هر لحظه ممکن است با عرضه ایده ای استقلال طلبانه از سلطه امریکا خارج گردند. بنابراین کاخ سفید به اصطلاح خواهان دموکراتیزه کردن جهان است. اگر چه در جنگ سرد با وجود شوروی و مساله بقای امریکا, این قدرت حاضر بود در کوتاه مدت و میان مدت با توتا لیتالیسم هم کار کند, اما فراموش نکنیم, انقلاب اسلانی ایران, و حرکتهای دینی و آزادیخواهانه و جنبش های اجتماعی از بستر توتالیتاریسم بیرون آمدند. لذاست که اشاعه اندیشه و زیست مدنی امریکایی در سرلوحه کار قرار می گرد تا دیگر هیچ ایده ای در جهان نباشد که با امریکانیسم دیالکتیک نماید. در این راستا, ساختارهای اجتماعی و فرهنگ خانواده و اجتماع مورد هدف قرار می گیرند. جالب است که امنیت هژمون از سوی حکومتهای وابسته هم تامین نشد و علیرغم حفظ سلطه, از درون نظام و اجتماعی خاورمیانه و عربستان سعودی, القاعده و بن لادن , بیرون آمد.
اما نکته مهم, معنای دموکراسی است. باید گفت منظور از حقوق بشر و دموکراسی , امریکایی شدن است چرا که از نظر آنها, دموکراسی غیر از الگوی امریکایی آن وجود ندارد. غیر از امریکانیسم, همه توتالیتاریسم است.
نباید سوء برداشت از افاضات آنها داشت. اساسا منظور از حقوق بشر, سرمایه داری است چرا که حق مالکیت محوری ترین حق است که با الهام از فلسفه جان لاک در اعلامیه حقوق آن کشور تعبیه شده و منشا سرمایه داری است. بنابراین مهم این است که آزادی در سراسر دنیا شکل گیرد و مهم تر اینکه, آزادی در بستری امریکایی پدیدار آید و گرنه فاشیسم محسوب می گردد. مساله, آزادی نیست بلکه مساله , آزادی امریکایی است که با حاکمیت خویش فرهنگ و سرمایه کشورها را در ید مبسوط سرمایه و فرهنگ ایالات متحده قرار می دهد. فقط یک الگوی آزادی یافت می شود و آن الگوی کاخ سفید است. به تعبیر هانتینگتون, امریکایی ها بدلیل تعریف بسیار مضیق از آزادی, حاضرند با آزادترین رژیمها مبارزه کنند چرا که آزادی در بستری غیر امریکایی شکل گرفته است. یعنی جمهوری اسلامی ایران از این منظر بدتر از رژیمهای عرب است زیرا نه تنها آزادی امریکایی را نمی پذیرد بلکه آزادیی هم تعریف و عرضه می کند که می تواند الگوی سایر ملتها واقع گردد.
از نظر آنها, آزادی برخاسته از فقه بسیار بدتر از فاشیسم است چرا که حالتی پیشروانه دارد. به تعبیری, نه تنها امریکانیسم را پذیرا نیست بلکه راه مستقلی هم, عرضه می نماید.
اکنون جهت عملی کردن تز نظم نوین, خاورمیانه هدف اصلی است. بنابراین رسما اعلام می شود که ساختارهای اجتماعی خاورمیانه, تروریسم است و باید دستکاری شود. اگر ممکن نباشد, باید این کشورها تجزیه شوند تا فاقد قدرت لازمه برای تعیین کنندگی لازمه باشند. در این راستا, طرح تجزیه عربستان ریخته می شود تا عربستان بزرگ, فروپاشیده و جایگاه محوری خویش را در القای ایدئولوژی دینی از دست دهد. به نظرم می رسد که حتی بر فرض محال با سکولاریزه شدن نظام سیاسی هم, خواسته های امریکا متوقف نخواهد شد چرا که این ساختارهای اجتماعی ایران است که باید اصلاح گردد. البته آنها نگاهشان به سیاست , فیلسوفانه و عمیق است.در زمان شاه هم بدلیل اختلافات ساختاری, فلسفی و فرهنگی, ایران از کوچکترین سرمایه گذاری ماندگار و جهت دار محروم گردید, بطوریکه شاه کارخانه ذوب آهن را از شوروی خریداری کرد. آنها بعد از اقدام ملی شدن نفت و مطالعه تاریخ, دقیقا پی بردند که ایران جای قرار نیست. اکنون چگونه عده أی انتظار دارند که امریکا مرهم آلام مردم مظلوم و فهیم ایران باشد ؟ آنها به ایران هیچگونه اعتمادی (با توجه به اهداف خود) ندارند.
کاخ سفید خواهان حاکمیت اسلامی است که توسط عقل ابزاری و مدرنیسم دور می خورد. این نوع اسلام هم از سوی کسانی عرضه شده که نه در لانه های عصیان سکنی گزیده اند. از آنجا که اسلام آنها با ایدئوژی امریکا دیالکتیک نمی کند, مسلم است که مورد حمایت مقامات دولتی و افرادی همچون هانتینگتون باشند.
گروههای مزبور می خواهند به راحتی نه تغییر گفتمانی بلکه نسخه تغییر ایدئولوژی را فراهم آورند که از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شدند. آنها با عینک غرب و نظم جهانی امریکا به دین نگاه می کنند و دین است که باید خود را مطابق مطالبات هسته های سرمایه داری تغییر دهد. لذا باید گفت افکار آنها هیچ نسبتی با افکار امام (ره) ندارد و اینکه آقایان برای نظام فکری امام (ره) دل می سوزانند, جکی بیش نیست. آنها خواسته و ناخواسته با همراهی امریکا به سمت تجزیه ایران, حرکت می کنند و این, هر دانشجوی نه تنها اسلام گرا بلکه ملی گرا را هم به حرکت و مقاومت وا می دارد. باید با شرکت جدی در انتخابات و صحه نهادن بر مشروعیت و مقبولیت میراث فکری ولایی و مردمسالاری دینی, حرکتهای کور را عقیم گذاشت. نباید مشکلات جزئی ما را از این مسیر باز دارد.
اما نکته ای هم به دوستان اصول گرا عرض نمایم و آن اینکه روش مواجهه با دشمن را مورد مداقه و تامل بیشتر قرار دهند. یک سری مشکلات سیاسی, ناشی از بیماریها و فقر تاریخی و فرهنگی ماست. فرهنگ عمومی و سیاسی ایران دارای سه لایه است:
1. لایه دینی: که قوی ترین و تعیین کننده ترین است. 2- لایه ملی و ایران باستان3- لایه غربی.
حل معضلات, تنشها و گسیختهای فرهنگی, نیازمند صبر و حوصله و فرایندهای فیلسوفانه و عالمانه است. اصلاح تعارضات فرهنگی به نفع دین محوری, کاری بسیار شاق و زمان براست. بنابراین باید دقت نظر و سلیقه به خرج داد. از سوی دیگر باید منتظر طی زمان قدرتمندی و تعیین کنندگی غرب و امریکا بود. یعنی در این برهه از زمان, افکار دینی را باید مصلحت اندیشانه در دنیا پی گرفت تا زمینه های لازم بوجود آید.
گاهی حتی نیاز است که دشمن را به خاطر قاعده دفع افسد به فاسد تحمل کرد. در این باره ذکر مثالی خالی از لطف نیست. اگر چه راقم این سطور به هیچ وجه قصذ مقایسه و تجویز عملکرد خاصی را ندارم. صرفا می خواهم دوستانم را متنبه سازم. با روی کار آمدن مصدق, دو گروه در امریکا وجود داشتند: 1. ترومن و یارانش معتقد بودند که ایران کشوری خطرناک با ملتی استقلال خواه و دیندار است. لذا مصدق بعنوان سوپاپ اطمینانی باید تحمل شود وگرنه احساسات ملی و دینی مردم عود خواهد کرد و ممکن است باعث تقویت دین گرایی گردد 2. آیزنهاور بعکس وی پس از روی کار آمدن بلافاصله با همکاری لندن, موجبات کودتا را فراهم آورد. (1) خلاصه اینکه پس از 25 سال مشخص گردید که نگاه ترومن عاقلانه بوده است.
یا گاهی دشمن باید جذب و استحاله گردد و یا اینکه لااقل باید از برخوردهای تندوروانه با کسانی که با ایدئولوژی انقلاب تعارض ندارند اما انتقاداتی دارند, پرهیز شود. بر فرض مثال, جرج بوش پدر طی سفری به فرانسه مشاهده کرد که میتران, رئیس جمهور آن کشور, چند تن از دشمنان خود را در دولت جای داده است. بوش می گوید: من گفتم که میتران دیوانه است. اما بعد از مدتی مشاهده کردم که وی رقبای خود را در دستان خود استحاله نمود(2) این فقط یک مثال ساده است وگرنه حقیر قصد تطبیق ندارم.همچنین باید از انتقادات دشمنان ایدئولوژیک نیز جهت ساختن خود و اصلاح اردوگاه فکری اصول گرا, استفاده کرد و این رسم دینداری و کیاست اسلامی است, غرب لیبرال با استفاده از انتقادات محافظه کاران ,مارکس و پست مدرنها , به خود اصلاحی پرداخته و می پردازد. در این میان اگر تفوق از آن انقلابیون در انتخابات باشد, باید مواظب فرصت طلبان و یا افراطیها بود. خیلی از منافقین و عصیان گران عصر حاضر, از افراطیون دهه 60 و یا سوء استفاده چی های عصر سازندگی بوده اند. ما حزب اللهی مکتبی می خواهیم نه مصلحتی و یا حتی حزب اللهی سیاسی. حزب اللهی مکتبی, سیاسی و در عرصه سیاست, خدامدار است.

منابع:
1. عبدالرضا هوشنگ مهدوی , تاریخ روابط خارجی ایران , ج2.
2. آندره فونتن, یکی بدون دیگری.