ایران؛ بازیگری پرهزینه برای هژمونی آمریکا

عملکرد بازیگران در صورتی که در چارچوب ارزش های سیستم باشد هزینه های نگهداری آن را به طور فزاینده ای کاهش می دهد و در صورتی که در تعارض آشکار و و اضح با ماهیت و کلیت سیستم باشد تداوم بقای آن را بسیار پر هزینه برای متولیان سیستم و یا نافذترین بازیگر سیستم می سازد. با وقوف بر این فرضیه است که متوجه می شویم چرا مطرح ترین بازیگران بین المللی امروزه به سیاست تشویق در خصوص کشور هایی که ارزش های سیستم حاکم بین المللی را پذیرا شده اندمی پردازند و به سیاست تنبیه کشورهایی که ارزش های بنیادی سیستم را به زیر سوال برده اند مبادرت می کنند.
با توجه به فرضیه ذکر شده در بالا و اقدامات ایران از نظر شرکت و حضور در تحولات مهم اطراف خود (حمایت از شیعیان عراق، گروههای مخالف آمریکا در افغانستان، تهدید بالقوه برای اسرائیل) براساس منافع ملی اش که به شکل اختلاف زا با نافذ ترین بازیگر حال حاضر سیستم جهان یعنی آمریکا و منافع ملی این کشور در منطقه خاورمیانه و حتی در سطح جهانی ظاهر شده است این سوال ها به ذهن می رسد:
• آیا اختلاف نظر در منافع ملی میان ایران و آمریکا به مرحله بعدی در رویارویی و تبدیل آن به منافع متعارض که به شکل درگیری فیزیکی از سوی کشور هژمون یعنی آمریکا ظاهر می شود پیش می رود؟
• آیا بهترین تصمیم برای آمریکا در و ضعیت کنونی یعنی اشغال افغانستان و عراق اتخاذ سیاست های تشویقی یا تنبیهی برای ایران می باشد؟
منافع ملی ایران را بعد از انقلاب جمهوری اسلامی ایران که دارای بار ارزشی و اسلامی شده است می توان در:
- حفظ، تثبیت و نهادینه کردن انقلاب آن هم به شکل جمهوری اسلامی در سطح داخلی.
- صدور انقلاب؛ «تبدیل انقلاب ایران به مدلی برای تمامی کشورهای آزادی خواه جهان» در سطح بین المللی، خلاصه کرد.
حفظ و تبدیل انقلاب ایران به مدلی برای اشاعه در سطح جهان آن هم با دیدگاه های ضد امپریالیستی که کشورهایی همچون آمریکا و انگلستان را دشمن درجه اول انقلاب و آزادی خود میبیند مورد علاقه آمریکا نمی باشدوطبیعتاً رویارویی با چند کشور که برخواسته از مدل انقلاب ایران می باشند برای هژمونی آمریکا بسیارخطرناک و پرهزینه می باشد.
منافع ملی ایران که شکل دهنده استراتژی کلان جمهوری اسلامی ایران درقبال منطقه تحت نفوذ خودیعنی خاورمیانه و حتی مناطق بسیار دورتر مثل آمریکای لاتین و کشورهای خواهان تغییر، و اشاعه منافع خود در مناسبات قدرت درسطح جهانی دچار رویاروئی و اختلاف با منافع ملی کشور آمریکا در دیگر کشور ها شده است که مهمترین اصول منافع ملی آمریکا عبارتند از:
- اشاعه لیبرالیسم
- اشاعه تجارت آزاد
- اشاعه سرمایه داری
از این رو بعضی از کارشناسان بر این باورند که آمریکا همانطور که صبرش در برابر گروه های تندرو ایجادشده در افغانستان و دیکتاتوری صدام حسین به پایان رسید، حال بدنبال برخورد نظامی با ایران می باشد. و این بخاطر قدرت و نفوذ ایران در منطقه به خصوص میان مردم افغانستان و عراق می باشد، که این موجب به حاشیه راندن نقش ارزشی آمریکا در این کشور ها شده است و این برای آمریکا بسیار پرهزینه تمام می شود زیرا یکی از دلایل مهمحمله آمریکا به افغانستان و عراق و حضور در منطقه خاورمیانه تحمیل راه و روش زندگی آمریکایی (American way of Life) برای مردم این منطقه می باشد و لی حال با خواست مردم این کشورها برای زندگی به سبک ایرانی روبرو شده است.
شاید تنها راهی که به فکر سران آمریکا درحال حاضر برای خروج از بحران افغانستان و عراق و توجیه اشتباهات خود برای کوتاه مدت و جلوگیری از فشار افکار عمومی مردم آمریکا به ذهن میرسد گناهکار جلوه دادن ایران در بین اذهان مردم جهان و بویژه افکار عمومی آمریکا مبنی بر سنگ اندازی ایرا ن بر سر اهداف آمریکا یعنی نهادینه ساختن و گسترش دموکراسی در افغانستان و عراق می باشد و لی همانطور که گفته شد برای کوتاه مدت و به شکل مسکن می باشد زیرا به گفته واین برگر(Wein berger) وزیر دفاع آمریکا در نوامبر 1984، در سخن رانی خود در باشگاه مطبوعاتی ملی، شرایطی را که نیروهای آمریکایی در صورت تحقق آن به جنگ می روند، بر شمرد و این دیدگاه را به تفصیل عنوان نمود. نویسندگان نظامی متعددی آن را در قالب اصطلاحات بسیار پیچیده بیان کرده اند. طبق این دیدگاه اصولاًعامل عدم موفقیت نظامی آمریکا دو چیز است:
عامل نخست، رهبری سیاسی یعنی دولت حاکم موفق نشد مردم آمریکا را در برای حمایت ازجنگ بسیج کند. دیگر این که آن ها موفق نشدند مجوز جنگ را که می توانست کشور را پیروز کند بگیرند. کشور دچار تفرقه شد و ارتش از این بابت خسارت دید. همانگونه که «واین برگر» بیان کرد، آمریکا هیچ گاه نباید بدون «هدف ملی و احد» و «عزم ملی استوار» نیروهای خود را درگیر جنگ کند.
بر این اساس بود که گفته شد بهانه هایی همچون دخالت های ایران مثل مسکن برای کوتاه مدت اثر بخش می باشد و در آینده و طولانی مدت ثمر بخش نمی باشد و این مشکل بسیار مهم است زیرا این بار درگیری و تنش از سوی مردم و افکار عمومی خود آمریکا می باشد و این به مراتب پرهزینه تر از تهدیدات خارجی همچون ایران می باشد.
«واین برگر» در ادامه می گوید: قبل از اینکه دوباره نیروهایمان را روانه جنگ کنیم باید اطمینان منطقی حاصل شود که از حمایت مردم و نمایندگان منتخب آن ها در کنگره برخورداریم. زیرا نمی توانیم در داخل کشور با کنگره در جنگ باشیم و در همان حال از نیروهای خودمان بخواهیم که در خارج از کشور در جنگ پیروز شوند؛ یا مانند قضیه و یتنام، در و اقع از آنها نخواهیم که پیروز شوند، بلکه فقط در آنجا حضور داشته باشند. گفته های(برگر) مبنی بر نقش مردم و افکار عمومی آمریکا در سال 1984 شاهد خوبی در مورد نقش افکار عمومی آمریکا در رقم زدن جنگ های آمریکا به خصوص جنگ های فرسایشی این کشور می باشد. بنابر این به نظر می رسد برای آمریکا اینطور منطقی است که بجای اینکه از ایران برای آرام کردن افکار عمومی آمریکا و جهان آن هم در کوتاه مدت مبنی بر سنگ اندازی ایران بر سر راه دموکراسی آمریکایی استفاده کند، اگر بر نقش ایران در منطقه بویژ افغانستان و عراق اطمینان دارد با سیاست های تشویقی خود در قبال ایران مثل برداشتن تحریم های اعمال شده بر ایران، از قدرت منطقه ای ایران برای خروج دائمی از بحران این دو کشور و حتی دیگر نقاط خاورمیانه استفاده کند.

تبدیل منافع اختلاف زا به متعارض در روابط ایران و آمریکا
همواره تحصیل منافع متعارض بامناقشه و ستیزش همراه است و اهداف متعارض هریک از طرفین به منزله بی توجهی به خواستهای دیگری تلقی می شود؛ برای مثال صدور انقلاب اسلامی به عنوان مدلی برای ایران به عنوان منافع ملی و اصول سیاست خارجی ایران محسوب می شود بویژه صدور انقلاب به کشورهایی که ریشه اسلامی در آنها دیده می شود مثل افغانستان و عراق که در حال حاضر و با توجه به تغییرات پیش آمده بعد از حمله نظامی آمریکا زمینه های پذیرش انقلابی به شکل انقلاب ایران یا حداقل اصولی از انقلاب ایران را دارا می باشند ولی این منافع ایران بامنافع آمریکایی در این کشور ها در تعارض کامل است زیرا همانطور که در ادامه مقاله به آن خواهم پرداخت خواست و اهداف آمریکا از حضور آن هم به شکل نظامی در افغانستان و عراق ترویج زندگی به شیوه آمریکایی می باشد تا زمانی که تصمیم خارج شدن از این کشور را داشت، ترس افغانستان یا عراقی مخالف ارزش های آمریکایی را نداشته باشد و نتنها زندگی مردم بلکه افکار مردم این کشور ها به نفع و دنباله رو هژمونی آمریکا باشند. پس منافع متعارض به شکلی می باشدکه امکان هر نوع سازش و توافقی میان دولتهای ذی نفع از بین می رود و چنانچه عوامل برهم زننده تعادل سیستم مرتفع نشوند، چه بسا دولتهای متعارض به مواجهه مستقیم نظامی علیه یکدیگر کشیده می شوند.
با توجه به مطالب ذکر شده امکان ظهور درگیری آن هم به شکل درگیری فیزیکی و جنگ بین ایران و آمریکا در حال حاضر ممکن نمی باشد بلکه در حد درگیری به شکل جنگ سرد باقی می ماند. ارائه چنین اظهار نظری بر اساس مطالب ذکر شده یعنی عدم حمایت مردم و کنگره آمریکا از ادامه جنگ افغانستان و عراق میباشد، حال چه برسد به شروع جنگی جدید آن هم با کشوری به مراتب قوی تر یعنی ایران.

سیاست های تنبیهی یا تشویقی آمریکا درقبال ایران
همانطور که در بالا بیان شد آمریکا در حال حاضر توانایی حمله نظامی به ایران را ندارد، و لی این به معنای بی توجه بودن آمریکا نسبت به ایران نیست. زیرا جنگ به شکل سرد بوده و ایران هم مثل آمریکا به دنبال کسب مناطق نفوذی برای خود می باشد.
حال این سوال مطرح می شود که آیا سیاست آمریکا در قبال ایران به عنوان هژمونی تنبیهی یا تشویقی می باشد؟
به نظر نمی رسد سیاست های آمریکا تشویقی باشد؛ مثلاً با پرونده هسته ای ایران موافقت کند، تا اهداف خود در خاورمیانه را هموار کند. بلکه بیشتر بر سیاست های تنبیهی مثل گزینۀ ترغیب دیگر کشور ها به همراهی و گسترش تحریم ها علیه ایران برای جلوگیری از کسب مناطق نفوذ و منزوی نگه داشتن ایران از برنامه های دستگاه دیپلماسی آمریکا خواهد بود، که البته اتخاذ همین سیاست هم برای آمریکا بسیار پرهزینه می باشد زیرا ترغیب دیگر کشور ها همچون چین، روسیه، کشور های اروپائی و... که دارای سطح بالائی از روابط اقتصادی با ایران هستند، برای هژمونی آمریکا بسیار هزینه بردار می باشد.

منابع:
1. دکتر حسین دهشیار، سیاست خارجی و استراتژی کلان ایالات متحده آمریکا. تهران: قومس، 1386.
2. دکتر سید عبدالعلی قوام، اصول سیاست خارجی و سیاست بین الملل. تهران: سازمان سمت، 1380.
3. ساموئل هانتینگتون، استراتژی نظامی آمریکا، [ترجمه] جمشید سرمستانی. دانشکده فرماندهی جنگ. 1382.
4. جان. ال. اسپوزیتو (Esposito. John L)، انقلاب ایران و بازتاب جهانی آن. انتشارات باز. 1388