تعطیلات آمریکایی در طبس

پنجم اردیبهشت سالروز شکست نیروهای آمریکایی در صحرای طبس است. عملیات آمریکایی «پنجه عقاب» در طبس، بیش از هر چیز، شبیه یک تعطیلات دل انگیز آخر هفته بود که ناگهان منظره زیبای آن یعنی غروب طلایی خورشید در طبیعت بکر یک صحرای دور افتاده با در گرفتن طوفانی شدید ویران شد. این تعطیلات آمریکایی که می‌رفت تا خاطره برانگیزترین‌های نوع خود باشد، با وزیدن طوفانی از شن‌های صحرا مبدل به یک کابوس وحشتناک در حافظه تاریخی رهبران آمریکا شد. البته اگر بتوانیم در مورد این رهبران از حافظه تاریخی سخن بگوییم!
 
اگر می‌خواهید بدانید که رئیس جمهوری آمریکا چگونه به مسأله «شکست نیروهای دلتا در عملیات طبس» نگاه می‌کند، پس به خواندن این مطلب ادامه بدهید: «هنوز هم از یادآوری خاطرات آن روز آزرده خاطر می‌شویم. امید موفقیت زیاد بود. وقایع ناگوار و عصبیت، شهامت گروه نجات، شرمساری ناشی از شکست و بالاتر از همه، مرگ فاجعه آمیز افراد ما در کویر، همه و همه در خاطرم نقش بسته است. من برای چند ساعت موفق شدم بخوابم و صبح زود آماده شدم تا از طریق تلویزیون آن چه را که رخ داده بود، برای مردم آمریکا تشریح کنم. من تمام مسئولیت را شخصا به عهده گرفتم. آن چه را که روی داده بود، تشریح کردم و دلایل خود را برای این تلاش شرح دادم. من عملی را که ایران مرتکب شده بود به دنیا یادآوری کردم و داوطلبانی را که با شهامتی بی نظیر، زندگی خود را از دست داده بودند، مورد ستایش قرار دادم.»
 
اینها بخشی از خاطرات جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکاست که پس از پایان دوره ریاست جمهوری اش منتشر کرد. بعدها آن بخش از خاطرات کارتر که مربوط به ایران بود ترجمه شد و در کتابی به نام ۴۴۴ روز منتشر شد.
 
ناشر ایرانی کتاب در مقدمه ترجمه در این باره چنین نوشته است: «در میان زمامداران غرب، رسم است که بعد از کناره گیری از کار، خاطرات دوره زمامداری خود را جهت ثبت در تاریخ و مطالعه نسل‌های بعدی، می‌نویسند و به یادگار می‌گذارند، کارتر نیز چنین کرده است. او بعد از آن که از انقلاب ایران سیلی خورد و نتوانست در انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریکا موفق شود دست به کار نوشتن خاطرات خود زده است».
 
این توصیف دوستدارانه ناشر ایرانی از فرهنگ سیاسی آمریکا پر بیراه نیست. مردم آمریکا، فرهنگ خاصی دارند که دانستن زندگی نیمه خصوصی سیاستمداران، جزئی از آن است. این فرهنگ آمریکایی است که رئیس جمهور را وا می‌دارد تا خاطرات دوره ریاست خود را منتشر سازد. همین فرهنگ خاص آمریکایی بود که مانع از راهیابی مجدد کارتر به کاخ سفید شد. آن چه در این نوشتار پی گیری می‌شود بیشتر همین فرهنگ مورد بحث است تا شکست مفتضحانه نیروهای دلتا در طبس. فرهنگی که در آن، گذراندن یک تعطیلات آخر هفته آرام، لذت بخش و خاطره انگیز، اصلی ترین انگیزه برای به پایان رساندن یک هفته کاری بسیار سخت است.
 
* * *
 
سرانجام کاخ سفید برای انجام برنامه اش در ایران مصمم شد. آمریکایی‌ها برنامه ای بلندپروازانه در ذهن داشتند. چیزی که اکنون پس از گذشت سال ها، شبیه یک رؤیای خام به نظر می رسد. طرحی شبیه همین بازی‌های کامپیوتری که در آن همیشه کماندوهای آمریکایی به موفقیت کامل می‌رسند!
 
برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا «طرح عملیات پنجه عقاب در ایران» را در کتابی که با نام «انتخاب‌های دشوار» به چاپ رساند، تشریح کرده است. مطابق آنچه او نوشته، عملیات نظامی نیروهای دلتا جمعا دو روز (از چهارم تا ششم اردیبهشت ۱۳۵۹) به طول می‌انجامید. در شب اول، هشت هلی کوپتر و شش هواپیمای سی ـ۱۳۰ در عمق خاک ایران در میان کویر فرود می‌آمدند. هلی کوپترها پس از سوخت گیری شبانه در نزدیکی طبس، به نقطه ای در نزدیکی تهران ـ حوالی دماوند ـ پرواز می‌کردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می‌نمودند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگانهای آمریکایی بود، در شب دوم با کامیون‌های ارتشی که قبلا تدارک شده بود، انجام می‌گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات بروس لینکن کاردار سفارت و دو آمریکایی دیگر که در محل وزارت امور خارجه ایران نگاهداری می‌شدند در نظر گرفته شده بود.
 
برنامه ای که برای ورود به ساختمان سفارت طراحی شده بود، آن قدر دقیق و حاوی جزئیات مختلف است که نمی‌توانیم به آن بپردازیم. به هر حال قرار بود گروگان‌ها پس از رهایی و شاید همراه چند نفر ایرانی که به اسارت گرفته می‌شدند به استادیوم شهید شیرودی که در نزدیکی سفارت قرار داشت منتقل شوند. این چیزی است که در اکثر منابع آمریکایی مثل خاطرات کارتر دیده نمی‌شود. شاید به خاطر حفظ «سیمای بشر دوستانه آمریکا» و لکه دار نشدن شرافت ملی بود که کارتر ترجیح می‌دهد این بخش از عملیات را در خاطرات خود ننویسد. زیرا بدین ترتیب کشور او متهم به آدم ربایی و خشونت ورزی غیر موجه می‌شود. به هر حال قرار بود از آنجا به یک فرودگاه مجاور پرواز کنند. فرودگاهی که شبانه توسط کماندوهای همیشه پیروز آمریکایی اشغال می‌شد تا برای پرواز نیروهای آمریکایی به بیرون خاک ایران آماده شود. در این مرحله چند جنگنده پرواز هواپیماهای آمریکایی را پوشش می‌دادند. آن چه در طرح این عملیات مهم است نه جزئیات نظامی آن بلکه هماهنگی جالب توجه قدرت‌های جهانی و منطقه ای با انقلاب نوپای ایران است. هواپیماهای آمریکایی از پایگاههای نظامی آمریکا در عمان و مصر بر می‌خیزند. عملیات نظامی پس از پایان موفقیت آمیز از فراز آسمان عربستان سعودی، مراحل پایانی خود را طی می‌کند. و از همه مهمتر، دولت انگلستان ـ به عنوان شریک همیشگی اقدامات مداخله جویانه دولت آمریکا ـ در جریان جزئیات حمله به ایران قرار می‌گیرد. کارتر به شیوه ای غیرصادقانه در خاطرات خود می‌نویسد یک افسر انگلیسی که در خدمت پادشاهی عمان بود، به لندن گزارش کرده بود که آمریکایی‌ها از طریق عمان، هواپیماهایی مجهز به ادوات جنگی برای مجاهدین افغان می‌فرستند! و در نتیجه، دولت انگلستان که به دنبال منافع خود در افغانستان بود، روی این مسأله حساس شد و بدین ترتیب فرستاده ویژه رئیس جمهوری آمریکا با مارگارت تاچر نخست وزیر وقت انگلیس ملاقات کرد و جزئیات عملیات را به اطلاع آنها رساند. صرف نظر از صحت داستانی که کارتر برای ما تعریف می‌کند، این را می‌دانیم که دولت خانم تاچر قطعا در جریان جزئیات این حمله نظامی بوده است.
 
در همین روزها که آمریکایی‌ها در تدارک آخرین مقدمات حمله نظامی به ایران بودند، روزنامه نگاران دو روزنامه آمریکایی به نام‌های «واشینگتن استار» و «هرستون کرونیکل» در دو مطلب جداگانه که به چاپ رساندند خبر از حمله قریب الوقوع نیروهای آمریکایی به ایران دادند. روزنامه نگاران این دو روزنامه نه چندان مشهور آمریکایی شاید به خاطر جنجال آفرینی و فروش بیشتر روزنامه خود، چنین «سناریوی زیبایی» را طراحی کرده بودند. اما به هر حال چند روز بعد پیش بینی آنها به وقوع پیوست و احتمالا نویسندگان خوش شانس این مطالب، یک شبه شهرت و اعتباری همسان «نوستر اداموس» پیشگوی مشهور یهودی به دست آوردند.
 
همچنین در همین روزها نامه‌ای از یک شخص ناشناس به دست دانشجویان مستقر در سفارت رسید که در آن نویسنده که هرگز هویت خود را فاش نکرد، مدعی شده بود اطلاعات مفیدی از یک افسر اطلاعات ارتش اسرائیل به دست آورده که به خاطر «داشتن احساسات دوستانه نسبت به ملت ایران» آنها را در اختیار دانشجویان ایرانی و شورای انقلاب می‌گذارد.
 
در این نامه آمده بود که شورای امنیت ملی آمریکا با همکاری سازمان جاسوسی اسرائیل سرگرم طرح نقشه‌ای نظامی به منظور آزادی گروگانهای سفارت آمریکا در تهران می‌باشد. و سپس طرح عملیات با جزئیات کامل شرح داده شده بود. اگر چه جزئیات مطرح شده در این نامه با آنچه که بعدها توسط همیلتون جوردن، برژینسکی، سرهنگ چارلی بکویث و رئیس جمهور کارتر منتشر شد متفاوت است اما دارای اهمیت نسبتا زیادی است. به هر حال این نامه نه چندان قابل اعتماد، پس از کشف توطئه آمریکایی‌ها در یکی از انتشارات دانشجویان، تحت عنوان «طبس، مصداقی بر سوره فیل» منتشر شد. اما با تمام مقدماتی که فراهم شده بود، عملیات «پنجه عقاب» شکست خورد. زیرا طوفان شن، چیزی نبود که تحت کنترل آمریکایی‌ها قرار گیرد.
هامیلتون جوردن در کتاب بحران می‌نویسد: «نزدیک ظهر، رئیس جمهوری مرا احضار کرد. وقتی وارد دفترش شدم، او را خیلی افسرده و ناراحت دیدم. پیش از آن که من سخن بگویم، خود او شروع به صحبت کرد و گفت الان خبر بدی به من داده اند». بله، پنجه عقاب شکسته بود و دقیقا به همین دلیل، «همه ناراحت و ماتمزده بودند و هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت حال می‌بایست بین صبر و جنگ، یکی را انتخاب می‌کردیم» شاید هامیلتون جوردن هنگامی که این خط آخر از خاطرات روز ۴ اردیبهشت ۵۹ را می‌نوشت بیش از آن که به واقعیت بیاندیشد، به آمریکایی بودن و آنچه «شرافت ملی» اش می‌نامید فکر می‌کرد. زیرا به غلط می‌گوید دو راه پیش رو داشتیم یکی صبر و دیگری جنگ. اما حتی او هم می‌ داند که جنگ با ایران ـ که یکپارچه غرق شور و نشاط انقلاب بود ـ عملی غیرممکن و یک شکست حتمی است. اما به هر حال همین عبارت هم گویای ابعاد بزرگ شکست آمریکایی هاست. از مشاور رئیس جمهوری قدرتی که هرگز به شکست عادت ندارد، نمی‌توان انتظار داشت که آشکارا شکست سیاست‌های خود را بپذیرد آن هم نه از شوروی، چین یا فرانسه بلکه از کشوری که «جزیره ثبات» می‌پنداشتش که چون گربه ای دوست داشتنی و دست آموز قدرتمندانه بر روی نقشه خاورمیانه نشسته است!
 
سرهنگ چارلی بکویث فرمانده نیروهای نظامی آمریکا در عملیات پنجه عقاب، در کتاب «نیروی دلتا» جزئیات شکست عملیات را تشریح کرده است. همه ایرانی‌ها کم و بیش جزئیات این شکست را در فیلم «طوفان شن» اثر جاودان جواد شمقدری دیده اند و به یاد دارند. به علت مواجه شدن ناگهانی هلی کوپترهای آمریکایی با طوفان شن: دو تا از هلی کوپترها دچار نقص فنی شدند و به ناچار فرود آمدند بعد از نشستن هلی کوپترها، سیستم هیدرولیکی یکی از آنها به کلی خراب شد به طوری که اصلا قادر به پرواز نبود.
به دلیل ناهماهنگی‌های یاد شده، «کنترل» اوضاع از دست فرمانده عملیات خارج شد و او اعلام کرد که به دلیل در اختیار نداشتن سه هلی کوپتر از مجموع هشت هلی کوپتر، او قادر به انجام عملیات نیست. چند لحظه بعد که پرزیدنت مأیوسانه متقاعد می‌شد که عملیات را عقیم بگذارد، حادثه بزرگتری رخ داد. یکی از هلی کوپترها که از هواپیمای سی ـ۱۳۰ سوختگیری کرده بود، بلند شد تا جای خود را به یک هلی کوپتر دیگر بدهد اما در اثر طوفان شن و اشتباه خلبان، با هواپیما برخورد کرد و در یک لحظه آتش همه جا را فرا گرفت، ۳ نفر آمریکایی در هواپیمای سی ـ۱۳۰ و ۵ نفر دیگر در آن هلی کوپتر نابود شدند. رئیس جمهور حالا دیگر مجبور بود عملیات را لغو کند، زیرا فرمانده شجاع و همیشه پیروز عملیات، سرهنگ چارلی بکویث، اکنون یک گوشه در صحرا نشسته بود و گریه می‌کرد. او این را بعدها در خاطراتش خواهد نوشت. اگر می‌خواهید بدانید فرمانده عملیات شکست خورده پنجه عقاب در آن شرایط بحرانی چه حالی داشته، می‌توانید صحنه‌های ماندگار فیلم طوفان شن را به یاد بیاورید که «احمد نجفی» با آن لهجه کاملاً آمریکایی اش که نتیجه بیش از ده سال اقامت او در آمریکا است، در نقش سرهنگ چارلی بکویث اضطراب یک فرمانده شکست خورده و مایوس را به نمایش درآورد. «احمد نجفی» در آن صحنه ها، یاس و بهت و ترس را به طور همزمان بازی می‌کرد. یاس از نتیجه رسوایی برانگیز عملیات نیروی دلتا در این صحرای خشک، بهت از سرعت و سادگی این شکست و کنترل ناپذیری آنچه رخ می‌داد، و ترس از نیرویی ناشناخته و مجهول که این چنین مهارناشدنی همه چیز را خراب می‌کرد و تا لحظه ای دیگر معلوم نبود چه بلایی می‌خواهد سر بقیه افراد نیروی دلتا بیاورد. شاید در آن لحظه او فقط برای این در جهت نجات زندگی خودش و نیروهایش می‌کوشید که دوست داشت یک بار دیگر تعطیلات خود را در اطراف ساوت همپتون انگلیس بگذراند. جایی که به گواهی خاطراتش در ژوئن ۱۹۶۲ به اتفاق همسر و دو دخترش روزهای خوشی را سپری کرده بود. اما اکنون او مبهوت بود. آیا این شکست توسط عوامل جاسوسی و نظامی شوروی رقم خورده بود. یا آن طور که بعدها اشاراتی پیدا شد، دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد؟
به هر حال سرهنگ بکویث در آن لحظات چیزی نمی‌دانست و جز به فرار و نجات جان بقیه نیروهایش نمی‌اندیشید. یک شکست تمام عیار برای سربازان آمریکایی. انقلاب اسلامی ایران، تنها حادثه ای بود که به آمریکایی‌ها برای اولین بار آموخت که باید به شکست خوردن نیز عادت کنند.
 
* * *
 
چندی بعد جنازه آمریکایی‌ها تحویل دولت آمریکا شد و دولت کارتر زیربار انتقادات فراوانی که از در و دیوار می‌بارید، مراسم استقبال و تدفین باشکوهی ترتیب داد تا «شرافت ملی» لکه دار شده آمریکا را طوری بپوشاند که دیگر دیده نشود. اگر چه این اقدام کارتر تا اندازه ای برای غرور زخم خورده آمریکایی‌ها مفید بود اما باعث نشد تا سرهنگ چارلی بکویث فرمانده نیروهای دلتا در طبس، آن حادثه را فراموش کند. او همیشه این حادثه را به خاطر داشت و از آن نیروی شگرف کنترل نشدنی که در طبس دیده بود، رهایی نمی‌یافت. شاید دلیل این، بر می‌گردد به فرهنگ آمریکایی و مؤلفه‌های آن. فرهنگی که در آن، همه چیز باید کنترل شود چون اگر کنترل نشود، نمی‌توان آن را پیش بینی کرد پیشاپیش محاسبه کرد و بر آن چیره شد. و طوفان شن در طبس دقیقا چنین چیزی بود. اوج این خصیصه فرهنگ آمریکایی را می‌توان در لهجه ای که آمریکایی‌ها صحبت می‌کنند مشاهده کرد. «سامرست موام» داستان نویس شهیر انگلیسی در کتاب «خوشبختی‌های یک زندگی» می‌گوید «آمریکایی‌ها برای هر وضعیت خاص یک اصطلاح یا عبارت ویژه جعل کرده اند که همگی در شرایط مشابه، آن اصطلاح را به کار می‌برند و این خیلی جالب توجه است».
او درست می‌گوید. این خصلت سلطه جویی در دولت آمریکاست که آنها را وامی دارد که حتی زبان را - این شخصی ترین جلوه شخصیت آدمی را - به صورت اصطلاحاتی کلیشه ای درآورند تا یکسان و قابل پیش بینی باشد. این ویژگی فرهنگ آمریکایی تا آنجا رفته که «علم» را مثل پیتزا سفارش می‌دهند! به عبارت دیگر «علم» نمی‌جوشد بلکه با دلو «قدرت» از چاه تاریک آکادمی‌ها و مجامع روشنفکری بیرون کشیده می‌شود.
 
* * *
 
بی نتیجه ماندن دیپلماسی کارتر در حل بحران ایران وقتی که با شکست نظامی در طبس همراه شد، حیات سیاسی دولت او را چنان متزلزل ساخت که پس از چهار سال مجبور به ترک کاخ سفید شد تا ریگان جمهوری خواه بر جای او بنشیند. قطعا از مهمترین عواملی که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را در آن سال رقم زد انقلاب اسلامی ایران، رهبری‌های امام خمینی و اقدام شجاعانه دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود. کارتر در حالی برای حل مسأله گروگانها آخرین تلاش‌ها را به سرعت انجام می‌داد که آخرین روز از دوره چهار ساله ریاست جمهوری اش را می‌گذراند. چهار سال پر حادثه که نام ایران همچون کابوسی بر فراز آن ایستاده است او حتی مجبور شد تعطیلات آخر هفته اش را به خاطر جمع بالای کارها لغو کند. شاید در آن لحظه ناگوار، به لحظات شیرینی می‌اندیشید که در تهران، ساده لوحانه در جلسه ضیافت شامی که به افتخار او ترتیب داده شده بود این تعبیر را به کار برده بود که «من از همسرم پرسیدم که در تعطیلات کریسمس کجا مایلی برای مسافرت برویم، گفت من مایلم این ایام را کنار شهبانو در ایران باشم». و فقط چند ماه بعد از این ضیافت شام بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و کارتر بهای سنگینی برای حمایت خود از شاه پرداخت.
 
* * *
 
شکست کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا همان قدر نشان دهنده نقش تعیین کننده تعطیلات آخر هفته در سیاست آمریکاست که بیان گر نقش مذهب و رهبران مذهبی در ایران، و البته آن هنگام که طوفانی از شن در می‌گیرد، بازنده همیشه آمریکاست. طوفان، بزرگترین خطری است که همواره یک تعطیلات آخر هفته را تهدید می‌کند. طوفان، حرکتی کنترل ناشدنی است و این آسیب پذیرترین نقطه در سیاست آمریکا است.