دیدگاه های آمریکا در قبال ایران

سه ماه قبل بود که جورج بوش رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی سالانه خود در کنگره، ایران، کره شمالی، و عراق را «محور شرارت» نامید و مدعی شد که این کشورها با تولید سلاح های کشتارجمعی امنیت آمریکا را تهدید می کنند. برخی از دولتمردان و مطبوعات داخلی و خارجی از این اظهارات بوش متعجب شدند و فراموش کردند که به مدت بیش از دودهه سیاست خارجی آمریکا و لحن گفتمان رؤسای جمهور سابق آن کشور درباره انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران مؤدب تر از این نبوده است. در حقیقت بوش با این سخن پراکنی خود سیاست و رفتار آمریکا را در مقابله با ایران برای 23 سال گذشته خلاصه می کرد: جیمی کارتر بود که از شاه دفاع کرد و ژنرال های آمریکا را برای کودتا و سرکوبی انقلاب اسلامی روانه ایران کرد. لغت «شرارت» را رونالد ریگان همزمان برای انقلاب اسلامی و برای جامعه و امپراتوری شوروی سابق به کار برد و در زمان او بود که آمریکا و متفقین اروپای غربی، انگلستان، فرانسه و آلمان موشک، هواپیمای جنگنده، مواد شیمیائی و سلاح های کشتار جمعی را، در جنگ تحمیلی در اختیار عراق گذاشتند. بوش ارشد، پدر رئیس جمهور کنونی، آتش جنگ خلیج فارس را برافروخت ولی صدام را در بغداد نگاه داشت وتحریم اقتصادی علیه ایران را شدت بخشید. بیل کلینتون با اعلام سیاست مهار دوجانبه در قبال عراق و ایران سعی کرد به وسیله «اصلاحات آمریکاپسند» نقشه براندازی خاموش نظام جمهوری اسلامی را تسریع بخشد. امروز نیز متهم کردن ایران به تولید سلاح های کشتارجمعی ناشی از هراس بوش و همفکران او از ماهیت انقلاب اسلامی است. حملات تبلیغاتی او به ایران همچنین نشانه ای از بحران های داخلی و خارجی و ناکامی های سیاست خارجی آمریکا در مسئله فلسطین، در حفظ رژیم های موردنظر در خاورمیانه و دنیای عرب، و در مهارکردن کامل نیروهای مقاومت در سطح جهانی است. در این دودهه، مشکل آمریکا با جهانی شدن اسلام است.
ضرب المثل «آنچه در دل است بر زبان می آید» تا حدودی از سیاست های تبلیغاتی و ماکیاولی و «دیپلماسی عمومی» عصر ما مشهود است: معمولاً آنچه از سیاست های مختلف در پشت پرده قدرت های حاکم می گذرد در سطح پروپاگاندا بروز داده شده و بر زبان جاری می گردد. در دهه های قبل چین، لیبی و سوریه «محور شرارت» برای غرب بود و مدتی نیز کوبا، سودان و صربستان افتخار این عنوان را پیدا کرده بودند و البته همه اینها به جنگ روانی جنگ جهانی دوم بر می گردد که درآن متفقین آلمان و ایتالیا و ژاپن را «محور شرارت» و خود یعنی آمریکا و انگلیس و فرانسه و بقیه دنیای غرب را «محور شرافت» نامیدند. امروز تناقضات حاصله از سیاست ها و گفتمان های واشنگتن و دولتمردان آن کشور از اعتبار آمریکا می کاهد و از اعتماد جامعه بین المللی به تنها ابرقدرت روز کم می کند و این عدم صداقت، متفقین اروپائی آمریکا را و رژیم هائی که تحت زور و زر آمریکا محافظت می شوند، به تأمل وا می دارد.
اعتراف مقامات دولتی آمریکا و وزیر دفاع آن کشور بر این که واشنگتن مشغول «بررسی حالت هسته ای (اتمی)» است تا در صورت لزوم از آن استفاده کند نه تنها به ثبات سیستم بین المللی کمک نمی کند بلکه منشور امنیت جهانی را زیر سؤال می برد. پروژه «بررسی حالت هسته ای» آمریکا بر لزوم استفاده از سلاح های اتمی و هسته ای تاکید دارد. فکر استفاده از «بمب های اتمی چمدانی» علیه شوروی سابق و چین کمونیست جزیی از برنامه «جنگ سرد» بود ولی بررسی چنین پروژه ای در شرایط کنونی بین المللی با دکترین «مبارزه با تروریسم» مغایرت دارد. در مصاحبه ای که چند هفته قبل بوش و نخست وزیر انگلستان تونی بلر در ایالت تگزاس داشتند، رئیس جمهور آمریکا با صراحت از«براندازی» و «تغییر رژیم»ها صحبت کرد. یک ماه قبل سناتور بایدن از کنگره آمریکا اعلام کرد که «برای تغییر در ایران آماده ملاقات با نمایندگان مجلس (شورای اسلامی) هستیم»، و رسما گفت که «ما باید به طرفداران تغییر در ایران کمک مالی کنیم.» در بحبوحه انفجارهای 20 شهریور (11 سپتامبر) و جنگ در افغانستان، روبرت کوپلند سردبیر مجله «آتلانتیک» در مصاحبه تلویزیونی با «چارلی روز» آمریکا پیشنهاد کرد که براندازی و تغییر رژیم در ایران را، همان طوری که درباره روسیه و اروپای شرقی تجربه شده است، می توان و باید «از طریق کمک به مطبوعات و رسانه های وابسته و تهیه تسهیلات لازم از ماشین تحریر گرفته تا کامپیوتر برای مخالفان» انجام داد. سیاست خارجی آمریکا در مورد چین کمونیست در دهه های 1950 و 1960 چیزی در همین ردیف بود و قطع رابطه با آن کشور این چنین مراحلی را طی کرد. مذاکرات جدی آمریکا با چین در اواخر دهه 1960 و اوائل 1970 موقعی شروع شد که آمریکا با شکست بزرگی در هند و چین و ویتنام مواجه شده بود و شوروی و چین علیه واشنگتن بهم نزدیک می شدند. چوئن لای در آن زمان درس بزرگی به هنری کیسینجر آموخت که بعداً بدان اشاره خواهم کرد.
ولی این تناقضات در سیاست آمریکا هیچ گاه از عملیات نامعقولانه واشنگتن نکاسته است و از اهمیت تصمیماتی که دنبال شده کاهش نیافته است. عملیات صهیونیست ها در سرزمین اشغالی فلسطین در سه هفته گذشته با چراغ سبز واشنگتن صورت می گیرد.
آریل شارون نخست وزیر رژیم اسرائیل این هفته در پاسخ به این سؤال که چرا قوای نظامی تل آویو از شهرها و قصبات فلسطین عقب نشینی نمی کند، اظهار داشت: «ما دقیقاً آنچه بوش می خواهد می کنیم، ما برای انهدام تروریسم جنگ می کنیم!» مسافرت فوری ژنرال پاول وزیر خارجه آمریکا به خاورمیانه در این چند روز برای دلداری شاهان و رهبران دول عربی بود که سیاست های خارجی آمریکا ثبات هرچه بیشتر آنها را به تزلزل انداخته است. نقش و مأموریت ایران در صحنه بین المللی و در سطح منطقه ای امروز بیش از هر موقع دیگر برای جهان اسلام و امت اسلامی حیاتی است. بازتاب و سیاست گذاری ایران به جریانات اخیر جهانی تنها در چهارچوب یک درک صحیح از واقعیات و تحولات امروزی باید صورت گیرد و دیدگاه آمریکا درباره ایران می تواند یک شاخص روشنگری برای جمهوری اسلامی و نظام باشد.
سیاست خارجی آمریکا درباره ایران در دو دهه گذشته (1979 تا 2001 میلادی) را می توان به چهار دوره مشخص تقسیم کرد: 1-از طلوع انقلاب اسلامی تا آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، 2-از جنگ تحمیلی تا صدور قطعنامه سازمان ملل 3-از رحلت امام خمینی(ره) تا پایان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و 4-از آغاز ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی تا امروز.
مطالعات و پژوهش های دو دهه گذشته نشان می دهد که به استثنای عده ای انگشت شمار، اغلب نظریات کارشناسان و نخبگان آمریکا در مورد انقلاب اسلامی ایران و نظام جمهوری اسلامی با سیاست خارجی دو حزب حاکم بر آمریکا یعنی جمهوری خواهان و دموکرات ها هم آهنگ است.
دردهه 1970 و در آستانه انقلاب اسلامی ایران دولتمردان و کارشناسان آمریکا نه تنها به امکان و احتمال یک انقلاب اسلامی در ایران معتقد نبوده و از آن صحبتی در ردیف تصمیم گیری به میان نیاوردند بلکه آن عده از دست اندرکاران و ایران شناسان که از بحران وضع سیاسی و اقتصادی ایران آگاهی داشته و از مشکلات رژیم پهلوی سخن گفته و نظام دیکتاتوری را تحلیل می کردند، هرگز تصور نمی کردند که خیزش اسلامی در ایران به چنین موفقیتی دست خواهد یافت و این نظریه کم و بیش با دیدگاه های کاخ سفید و سیاست خارجی آن روز آمریکا منطبق بود.
منظور از دیدگاه های آمریکا در اینجا دیدگاه ها و سیاست های قوه مجریه آمریکا و در رأس آن کاخ سفید و ریاست جمهوری، وزارت خارجه، وزارت دفاع ملی و سازمان های مختلف جاسوسی، و تصمیمات و بحث قوه مقننه این کشور یعنی کنگره (مجلس نمایندگان و سنا) و کمیته های وابسته به آن است، نقش مطبوعات و رسانه ها در آمریکا درباره سیاست خارجی آن کشور، به ویژه در مورد ایران، و فعالیت سازمان های غیردولتی و فرهنگی و استراتژیکی همیشه نقش کاتالیزور را داشته و در اغلب موارد در حمایت از مدلولات سیاست خارجی واشنگتن بوده است. مردم و افکار عمومی آمریکا در تعیین و جریان سیاست خارجی آمریکا درباره ایران نقشی نداشته اند به جز بسیج شدن آنها از طرف دولتمردان در پشتیبانی از تصمیمات اتخاذ شده در موارد بحرانی این سیستم سرمایه داری است که کنترل کاخ سفید و کنگره را در دست دارد.
با شکست نقشه های آمریکا در حفظ رژیم پهلوی و با ناکامی واشنگتن در به وجود آوردن یک کودتای نظامی به عنوان آخرین حربه در مهار کردن انقلاب اسلامی، این بار انقلاب اسلامی یک واقعیت تاریخی است ولی به عقیده گردانندگان سیاست خارجی آمریکا چنین نظامی قابل دوام نیست. استراتژی آمریکا را درباره ایران در این دوره اول می توان به شرح زیر خلاصه کرد: حمایت از نیروهای لیبرالیست نهضت آزادی و شخصیت های قدیمی جبهه ملی که با نخست وزیری شاپور بختیار سازش نکردند ولی جناح سکولار ملی را تشکیل می دهند، جلوگیری از دخالت احتمالی شوروی در امور ایران، حداکثر استفاده از اغتشاشات و جنگ های محلی و داخلی در بعضی از استان ها، و بالاخره سیاست «منتظر بودن و دیدن» و اقدام بر براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران از طریق مناقشات منطقه ای و با موافقت وحمایت دول اروپای غربی (آلمان، انگلستان، فرانسه) و رژیم های ضد انقلابی عربی (مانند عراق، مصر، عربستان سعودی و کویت) در فرصت مناسب، تجاوز قوای نظامی عراق به خاک ایران و ائتلاف و حمایت دولت های محافظه کار اعراب از رژیم بعث بغداد و کمک های نظامی دول اروپائی به صدام حسین و توطئه های واشنگتن و رژیم صهیونیستی در جنگ تحمیلی همه در تکمیل مرحله های مختلف این استراتژی بود.
دوره های بعدی سیاست آمریکا درباره ایران از جنگ تحمیلی گرفته تا آغاز ریاست جمهوری سید محمد خاتمی در مقاله آینده بررسی خواهد شد.