سياست ايالات متحده آمريكا در قبال انقلاب ايران / خطابه آقاي سوليوان براي ناشنوايان

صبح ۲۲ بهمن ماه ۵۷، هيات مستشاري آمريكا در ايران مثل هر روز به محل كار خود در مركز ستاد مشترك ارتش رفتند اما طولي نكشيد كه ساختمان ستاد را در محاصره انقلابيوني ديدند كه بعد از چند روز نبرد در اطراف پادگان هاي ارتش نه فقط اسلحه هاي ژـ۳ بلكه تانك نيز در اختيار داشتند.

در غرش تانك هايي كه ساختمان ستاد را نشانه گرفته بودند، بيست و شش عضو هيات مستشاري همچون افسران ايراني به زيرزمين پناه بردند و در آنجا تلفني از ويليام سوليوان، سفير كشور خود در تهران خواستند كه راه نجاتي برايشان بيابد.

سوليوان بي درنگ درصدد برآمد كه از مهدي بازرگان، نخست وزير دولت موقت كمك بخواهد اما هنوز موفق به اين كار نشده بود كه ديويد نيوسام، معاون وزير امور خارجه آمريكا از واشنگتن تماس گرفت و با اعلام اينكه از جلسه اضطراري كاخ سفيد درباره بحران ايران سخن مي گويد، از سوليوان خواست كه گزارش آخرين اوضاع ايران را ارائه دهد. سفير خيلي سريع آنچه را مي دانست بازگو كرد و به نيوسام گفت كه بايد هر چه زودتر براي نجات مستشاران آمريكايي اقدام كند. چند دقيقه بعد كادر سياسي سفارت موفق به تماس با ابراهيم يزدي، معاون بازرگاني شدند اما هنوز اين خبر را به سوليوان نداده بودند كه دوباره تلفن به صدا درآمد و نيوسام پرسش هاي ديگري را درباره وضع ايران مطرح ساخت. او گفت برژينسكي، مشاور امنيت ملي رئيس جمهور مي خواهد بداند كه آيا امكان ترتيب يك كودتا براي استقرار يك رژيم نظامي به جاي دولت بختيار وجود دارد يا نه؟ سوليوان با شنيدن اين جمله اختيار خود را از كف داد و با نثار يك ناسزا به برژينسكي به نيوسام گفت: آيا او نمي داند كه رئيس هيات مستشاري آمريكا در يك پناهگاه زيرزميني به دام انقلابيون افتاده؟!

عصبانيت سوليوان فقط به خاطر پرسش نامعقول برژينسكي نبود، بلكه كاسه صبر او از اينكه مي ديد اوضاع به سرعت به ضرر آمريكا در حال تغيير است و كاخ سفيد هشدارها و توصيه هاي او را جدي نمي گيرد، لبريز شده بود. او به عنوان ارشدترين مقام آمريكايي كه از نزديك شاهد تحولات ايران بود و دولت بختيار و ارتش را در برابر امواج انقلاب شكننده و متزلزل مي ديد، مايل بود كه براي انتقال قدرت، مذاكره با مخالفان دولت بختيار را به طور جدي دنبال كند اما نظرياتش آشكارا از سوي واشنگتن ناديده گرفته مي شد.

سوليوان در همان ملاقات نخست با بختيار، بيهودگي سرمايه گذاري روي او را تشخيص داد و بعدها در خاطراتش نوشت: «با وجود اينكه از گفت وگوهاي خود با شاه اين طور استنباط كرده بودم كه بختيار بيشتر نقش يك محلل را براي خروج قانوني شاه از كشور بازي مي كند، از مذاكرات خود با بختيار در كمال شگفتي به اين نتيجه رسيدم كه او خود را چيز ديگري مي پندارد. او با لحن پراحساسي از نقشه هايي كه براي دولت خود داشت، صحبت مي كرد و از طرح هاي خود براي ربودن انقلاب از دست آيت الله خميني سخن مي گفت. او تصور مي كرد كه با خروج شاه از ايران مي تواند رهبري ملت ايران را به دست خود بگيرد.»

شايد از همين رو بود كه سوليوان وقت خود را بيش از اين براي مذاكره با بختيار تلف نكرد و متوجه كانون اصلي قدرت يعني مخالفان شاه شد. به يكي از ماموران سياسي سفارت كه با نهضت آزادي در تماس بود، دستور داد كه با مهدي بازرگان، رهبر اين سازمان قرار ملاقاتي را بگذارند. اين ملاقات پيش از بازگشت امام خميني به ايران به انجام رسيد و در حالي كه آيت الله موسوي اردبيلي نيز در كنار مهندس بازرگان حضور داشت، مذاكراتي كه سوليوان آن را «رضايتبخش و شروع خوبي براي اقدامات بعدي» مي دانست، به انجام رسيد.

اما در همين زمان ژنرال هايزر كه با ماموريت بررسي امكان كودتاي نظامي به ايران آمده بود، به راهي ديگر مي رفت. او از سوي وزارت دفاع آمريكا تحت فشار قرار گرفته بود كه حوزه هاي نفتي ايران را تحت كنترل نيروهاي مسلح درآورد و در صورت امكان صنعت نفت را به كمك نظاميان به كار اندازد، كاري كه از نظر سوليوان كاملا غيرممكن بود.

هايزر البته از تضاد اهداف سفر خود با ديدگاه هاي سفير آمريكا در تهران بي خبر نبود. وقتي در همان ابتداي كار مقاصد اساسي ماموريت خود را براي سفير توضيح داد و نظر مشورتي او را خواست، متوجه شد او به اين نتيجه رسيده كه ارتش قادر به انجام هيچ كاري نيست و كار شاه نيز تمام شده است. شايد اقامت هايزر در ايران و ديدن اوضاع و احوال جاري از نزديك مي توانست نظر او را به نظرات سوليوان نزديك سازد اما چنين نشد و وقتي هايزر به آمريكا بازگشت، در جلسه اي با حضور جيمي كارتر گفت: در بازديدهايي كه از يگان هاي ارتش داشته به اين نتيجه رسيده كه انضباط افراد همچنان قوي و پابرجاست. او افزود كه همواره نسبت به اوضاع ايران خوشبين بوده و حتي نشانه هايي از شكست آيت الله خميني را مشاهده مي كند.

هايزر حتي از اين نيز فراتر رفت و تاكيد كرد كه طي روزهاي اخير فرسايش كلي در شهرت و محبوبيت آيت الله خميني به وجود آمده است.

اين سخنان بيش از همه براي برژينسكي خوشايند بود كه معتقد بود آشتي دادن شاه با مخالفان و شركت آنها در حكومت، بايد سال ها پيش و قبل از رسيدن بحران به مرحله حاد انجام مي گرفت اما در شرايطي كه بحران به مرحله رويارويي اراده و قدرت رسيده، توصيه به نرمش و سازش نتيجه عكس دارد. از اين رو بر خلاف سوليوان و نيز سايروس ونس، وزير امور خارجه ايالات متحده، تماس با مخالفان حكومت ايران را گامي در جهت دودلي بيشتر شاه مي دانست. از اين گذشته او كه كودتاي نظامي و سركوب شديد انقلابيون را يك گزينه جدي براي آمريكا مي دانست، مي هراسيد كه خالي كردن پشت شاه تاثير ناخوشايندي بر متحدان آمريكا در سراسر جهان بگذارد و ديكتاتورهايي چون انور سادات مصر يا عمر توريخوس، ديكتاتور نظامي پاناما را نسبت به پشتيباني ايالات متحده مردد سازد.

برژينسكي نهايتا در حساس ترين روزها موفق شد كه كفه ترازو را به نفع خود پايين آورد و هنگامي كه در ۱۷ بهمن ۵۷ روزنامه واشنگتن پست به نقل از يك منبع وزارت امور خارجه آمريكا نوشت كه انتظار نمي رود دولت بختيار بيش از چند روز دوام آورد، كارتر مقام هاي اين وزارتخانه را به كاخ سفيد احضار كرد و به آنها گفت: تنها سوليوان نيست كه براي من مشكل ايجاد كرده است. اگر مايل نيستيد كه از تصميمات من [در حمايت از شاه و بختيار] حمايت كنيد تنها راه كناره گيري است.

در اين زمان سوليوان كاملا منزوي شده بود. او در خاطراتش مي نويسد: «واقعه عجيب و غيرعادي ديگري كه در اين مدت روي داد اين بود كه از واشنگتن مستقيما پيامي به عنوان بختيار مخابره شد كه او را از حمايت و اعتماد كامل دولت آمريكا مطمئن مي ساخت. اين پيام مستقيم، نشانه ديگري از عدم اعتماد واشنگتن به من و ظاهرا براي پيشگيري از فتنه انگيزي من در تهران بود. رونوشت پيام به من مخابره شد كه متضمن دستوراتي در اجراي مفاد آن بود و من بر خلاف عقيده و احساس خود، در اجراي سوگند وفاداري كه نسبت به رئيس جمهوري و قانون اساسي آمريكا خورده بودم عمل كردم و به بختيار اطلاع دادم كه در اجراي دستور دولت متبوع خود، آنچه از دستم برآيد خواهم كرد.»

اما اوضاع وقتي براي سوليوان گيج كننده تر شد كه با اوج گيري انقلاب و نزديك شدن آن به روزهاي سرنوشت ساز، واشنگتن عملا با سفارت قطع رابطه كرد و هيچ دستورالعملي براي تعيين خط مشي سفير صادر نمي كرد. او به تماس هاي خود با بازرگان كه حالا نخست وزير دولت موقت شده بود، ادامه داد و در يك مورد نيز براي كمك به بختيار از استعفاي ارتشبد قره باغي، رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران، جلوگيري كرد اما به درستي نمي دانست كه دولت متبوعش چه رويه اي را در قبال بحران ايران تعقيب مي كند.

البته از ۲۶ دي ماه ۵۷ (روز رفتن شاه از ايران) وارن زيمرمن، نماينده دولت آمريكا در پنج نوبت با امام خميني كه در پاريس اقامت داشت، تماس گرفته و نظرات ايالات متحده درباره ايران را به اطلاع رهبر انقلاب رسانده بود اما اين ملاقات ها پيش از آنكه براي سياست آمريكا راهگشا باشد، موجب گرديد كه امام دست آمريكايي ها براي دور نگه داشتن او از ايران و ترتيب يك كودتا را بخواند و در نتيجه بازگشت خود به كشور را به جلو بيندازد (متن اين مذاكرات از سوي دكتر ابراهيم يزدي كه در هر پنج ملاقات حضور داشته، منتشر شده است.)

دست آخر بي توجهي كاخ سفيد به سوليوان او را تا آستانه استعفا پيش برد اما وخامت بيش از حد اوضاع، مانع از تقديم استعفا شد. در واقع روشن نبود كه اگر كاخ سفيد نتواند نظر سفير و كادر سفارت خود در تهران درباره اوضاع و احوال ايران را بپذيرد، پس كاركرد سفير و سفارت چه خواهد بود؟ آيا كاخ سفيد ديده بان ديگري در ايران داشت كه اين وظيفه را بر دوش بگيرد؟

نهايتاً انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و دولت آمريكا در حالي كه تا آخرين روزها و شايد ساعت ها براي شكست آن تلاش كرده بود، ناگزير به شناسايي دولت انقلاب شد. اين شناسايي نه از آن رو بود كه كاخ سفيد واقعاً با انقلاب كنار آمده بود، بلكه بدين سبب صورت مي گرفت كه هنوز تعداد زيادي اتباع آمريكايي در ايران به سر مي بردند.

سرنوشت قراردادهاي نظامي و اقتصادي بين دو كشور در هاله اي از ابهام بود و حفظ جريان صدور نفت ايران به آمريكا دست كم در كوتاه مدت اهميت حياتي براي اقتصاد اين كشور داشت.

روز ۲۵ بهمن دستورالعملي از سوي واشنگتن به سوليوان رسيد كه بر مبناي آن سفير بايد شناسايي حكومت جديد از سوي ايالات متحده را به وزير خارجه جديد ايران ابلاغ مي كرد اما او هنوز موفق به اين كار نشده بود كه رگبار بي امان گلوله، شيشه هاي سفارت را شكست و همه را به وحشت انداخت.

طي ساعت هاي بعد، ۷۵ چريك مسلح چپ گرا، سفارت را به اشغال خود درآوردند و سوليوان را دستگير كردند. هرچند اندكي بعد با مداخله دولت موقت او و كادر سفارت آزاد شدند و چريك ها محوطه سفارت را ترك كردند اما اين آغاز جرياني بود كه در نهايت به تسخير سفارت آمريكا در ۱۳ آبان ماه ۵۸ و قطع روابط سياسي دو كشور در فروردين ۵۹ انجاميد.

در ۱۱ فروردين ۵۸ دولت آمريكا سوليوان را پس از دو سال به واشنگتن فراخواند تا اين فراخواني همچنان كه به پاي ضعف او در مواجهه با انقلاب ايران گذارده مي شد، نشانه اي از رويكرد جديد كاخ سفيد به ايران تلقي شود. گويي آنكه ماموريت دو ساله سوليوان در تهران چيزي نبود، مگر خطابه اي براي گوش هاي ناشنوا!