سیاست‌های نفتی امریکا در ایران

وسوسۀ نفت ایران، به عنوان اولین کشوری که استخراج نفت آن خصوصیت استراتژیک بین‌المللی یافته بود، سرانجام امریکاییِ بانجابت و سربه‌زیر در صحنۀ جهانی را هم وارد معرکۀ خود کرد. امریکایی‌ها، که هم به‌خاطر پذیرفتن نظریۀ مونروئه، هم دوری مسافت و هم نوپا بودن قدرت صنعتی خود، در حاشیۀ روابط استعماری گام برمی‌داشتند، سرانجام و طی برنامه‌هایی کاملاً تدریجی، زمینه‌های نفوذ منفعت‌طلبانۀ خود را در مناطق مختلف جهان و از جمله خاورمیانه فراهم ساختند. این حضور تدریجی در ایران، که از حضور مبلغان مسیحی در سال 1831 آغاز شده بود، ناگهان در قضیۀ ملّی شدن صنعت نفت پررنگ شد و امریکا با نفوذ سیاسی، اقتصادی و نظامی خود نه تنها دولت ملّی دکتر محمد مصدق را با کودتای ننگین 28 مرداد 1332 سرنگون ساخت، بلکه بر سر هم‌پیمان دیرین خود، یعنی انگلستان، نیز کلاهی بزرگ گذاشت و ایران نفتی را تحت سلطۀ خویش درآورد. در قضیۀ ملّی شدن صنعت نفت، امریکایی‌ها گاهی بر نعل می‌کوبیدند و گاهی بر سندان. گاهی از نهضت ملّی مردم ایران در بیانیه‌های خود دفاع می‌کردند و گاهی در دیوان داوری در جایگاه حمایت از انگلیس قرار می‌گرفتند. در مقالۀ حاضر می‌توانید جزئیات بیشتری از داستان سیاست‌های نفتی امریکا در ایران را مطالعه نمایید.

سیاست نگاه به شرق امریکا در ایران
با صدور اعلامية «مونرو» در سال 1823، به ظاهر امريكا سياست انزواگرايي و مداخله نکردن در امور بين‌المللي را در پيش گرفت، درحالي‌كه اعلامية فوق نوعی استراتژي پوششي بود، و مقامات امريكايي «سياست نگاه به شرق» را دنبال مي‌كردند. اين سياست در مورد كشور ما، كه تنها دولت مستقل خاورميانه بود، در چهارچوب اقدامات به‌ظاهر خيرخواهانه در دورة محمدشاه قاجار اجرا شد.
از اوايل قرن نوزدهم، مقامات امريكايي تصميم گرفتند با پنهان شدن در پشت فعاليت‌هاي تبشيري كليساي پروتستان، كه عميقاً دولت فدرال امریکا از آن پشتیبانی می‌کرد، با زيركي سياست نگاه به شرق را اجرا كنند. امّا ريشه‌هاي عميق منافع روس و انگليس در ايران و نفوذ فوق‌العادة اين دو كشور در دربار و ساير نهادهاي قدرت، امريكا را وادار كرد با احتياط بيشتري به ايران نزديك شود. اين در حالي بود كه ايران نيز به منظور كاهش فشارهاي سياسي، اقتصادي و نظامي روس و انگليس تمايل بسیاری نسبت به ورود نيروي سومي در مناسبات داخلي و خارجي خود داشت.
در سال 1831.م، نخستين گروه امريكايي در پوشش مبشران مذهبي با هدايت دو كشيش پروتستان به نام اسميت و دوايت، برای برقراري روابط كليسايي و حمايت از مسيحيان آذربايجان، با موافقت دیپلماتیک ایران به اروميه وارد شد. اين هيئت در گزارش خود به دولت فدرال از مناسب بودن شرايط ايران براي تبليغ مسيحيت سخن گفت، ازاین‌رو دولت امريكا يك كشيش پروتستان را به نام پركينز براي اقامت در اروميه به ايران فرستاد. اين كشيش مراكز ميسيونري را در تهران (1871.م)، تبريز (1873.م) و همدان (1881.م) نيز تأسيس كرد.
هرچند امريكاييان قبلاً زير همين پوشش‌ها فعاليت خود را در استامبول، ازمير و بيروت آغاز كرده بودند، اطلاعات چنداني از مردم، فرهنگ و شرايط عمومي خاورميانه نداشتند. آگاهي محدود آنان و حتي مقامات تصميم‌گيرنده در امريكا برگرفته از گزارش شخصيت‌هاي غيررسمي مثل مبلغان مذهبي، باستان‌شناسان و عده‌ای از بازرگانان بود. ظنّ غالب در ميان امريكاييان اين بود كه مشرق، سرزمين سحر و جادو با مردماني غيرمتمدن و حتي وحشي و مسلمان ضدمسيحي است.
به‌رغم همة اين داوري‌هاي نابخردانه كه از فقدان دانش عمومي امریکاییان و حتي مقامات بلندپاية آنها در مورد شرق حکایت مي‌كرد، امريكا ناچار بود به بازار رقابت‌هاي سرمايه‌داري وارد شود. ورود امريكا به شرق و به‌ویژه به كشور ما از راه‌هایی انجام شد كه سرمايه‌گذاري براي انگليس و روس در آنها مثل خدمات آموزشي ــ بهداشتي مقرون به صرفه نبود.
قبل از آغاز روابط رسمي ميان ايران و امريكا در سال 1883.م (در زمان ناصرالدين‌شاه كه به مبادلة سفير ميان دو كشور منجر شد)، اميركبير، كه از بنيان‌گذاران سیاست نيروي سوم است، به فكر افتاد که با امريكا رابطه برقرار کند. بين سال‌هاي 1851 تا 1856، دولت ايران به سفير خود در قسطنطنيه دستور داد براي انعقاد يك رشته موافقت‌نامه‌هاي نظامي و بازرگاني، با سفير امريكا وارد مذاكره شود. ايران به خريد كشتي جنگي و استخدام مستشاران امريكايي براي آموزش و تقويت نيروي دريايي خود علاقه‌مند بود، اما از يك‌سو پيروي امريكا از سياست انزواگرايي و مداخله نکردن در امور کشورها و درگيري پیدا نکردن با دولت‌هاي اروپايي و از سوي ديگر غرض‌ورزي‌هاي انگليس و روس، كه نگران ورود نيروي تازه‌نفس و قدرتمندي به بازار ايران بودند، سبب شكست مذاكرات ميان دو كشور شد. با وجود این در سال 1851.م، نخستين قرار مودّت بين ايران و امريكا امضاء شد. موافقت‌نامۀ همكاري‌هاي دو كشور در زمينة كشتيراني در خليج فارس نيز ضمیمۀ این قرارداد شد. بعضي از منابع معتقدند كه اصرار اميركبير در وارد كردن امريكا و بعضي از كشورهاي اروپايي به ايران در بركناري و حتي قتل او به تحريك انگليس و بي‌توجهي روس، مؤثر بوده است.
در سال 1837.م فردی امريكايي به نام پاتر همراه همسرش تلاش‌هايي را در جوار مبلغان مذهبي براي تأسيس و گسترش شبكۀ مدارس امريكايي در ايران آغاز كرد. از اين سال تا سال 1874.م حدود 34 مدرسه با 530 دانش‌آموز كه اكثر آنها مسيحي و يهودي بودند، در شهرهاي اروميه، تبريز، تهران، اصفهان، همدان و مشهد مشغول فعاليت بودند.
در سال 1877.م امريكايي ديگري به نام ساموئل وارد، كه مي‌توان او را نخستين سفير امريكا در تهران در نظر گرفت، براي سرپرستي فعاليت ميسيونرها و مدارس امريكایی، در تهران مقيم شد. در سال 1898.م دكتر جردن و همسرش به ايران آمدند و كالج بزرگ امريكايي (دبيرستان البرز فعلي) را كه به طور شبانه‌روزي (پانسيون) دانش‌آموزان در آنجا درس مي‌خواندند و زندگي مي‌كردند، تأسيس كردند. دانش‌آموزان كالج از اشراف‌زادگان، بدون در نظر گرفتن اختلاف ديني، بودند.
كشته شدن مستر باسكرويل، در جنبش مشروطه در تبريز، از حضور امريكاييان در آذربايجان و حمايت آنان از جنبش حکایت می‌کند. در مجلس دوم به سال 1910، با استخدام يك هيئت پنج نفرة امريكایی براي سامان‌دهي امور ماليه موافقت شد. حسينعلي‌خان نواب، وزير امورخارجه در تاريخ 22 ذي‌الحجة 1328.ق (1910.م) به ميرزا علي‌نقي‌خان امين‌الدوله، كاردار ايران در واشنگتن، دستور داد به سرعت افراد اين هيئت را استخدام و به تهران روانه كند. هيئت فوق به رياست مورگان شوستر در سال 1911.م به ايران وارد شد. اين مأموريت با موافقت هوارد تافت، رئيس‌جمهوري امريكا، انجام شد و به اين ترتيب كليه امور مالياتي كشور به دست شوستر افتاد. شوستر توانست به بسياري از نابساماني‌ها، رشوه‌گيري‌ها و تن‌پروري‌ها خاتمه دهد و ازآنجاكه وي قدرت فوق‌العاده‌اي داشت، با مخالفت روس و انگليس مواجه شد و بالاخره پس از یک سال مجبور شد ايران را ترک کند.
در سال 1921.م نيز دومين هيئت مستشاري امريكایی براي سامان‌دهي اقتصاد كشور به تهران وارد شد. اين هيئت به رياست دكتر ميليسپو به اصلاحاتي در نظام مالياتي كشور دست زد، ولي به همان سرنوشت مورگان شوستر دچار شد.
در همين سال با تصويب مجلس شوراي ملّي، دولت ايران امتياز كشف و استخراج منابع نفتي پنج استان شمالي كشور را به شركت استاندارد اويل امريكن واگذار كرد. شوروی به اين امتياز اعتراض کرد؛ زيرا اين كشور مدعي بود، امتياز نفت شمال قبلاً و در دورۀ تزارها به شخصي به نام خوشتاريا، كه تبعة گرجستان بود، داده شده بود. اعتراض انگلستان به این قرارداد نيز مبنی بر اين بود كه قبلاً امتياز خوشتاريا را خريداري كرده است.  دولت امريكا نيز به انگليس اعتراض كرد كه اقدام لندن به انحصار درآوردن بازار نفت ايران است و اين امر با سياست «درهاي باز»، كه پس از جنگ جهاني اول به تصويب دولت‌هاي پيروز (متفقين) رسيد، مغاير است. دولت انگليس تلاش مي‌كرد تا از ورود كمپاني‌هاي نفتي امريكا به بازار نفت ايران جلوگيري كند.
دولت امريكا از دولت ايران خواست که دیدگاه خود را دربارۀ امتياز نفت شمال به طور رسمي اعلام كند. وزيرمختار ايران در واشنگتن (حسين علا) با صدور اعلاميه‌اي گفت: «شركت نفت ايران و انگليس كوشش مي‌كند كه امتياز نفت را در پنج ايالت شمالي ايران به انحصار خود درآورد، ولي دولت ايران ترجيح مي‌دهد كه اين امتياز را به كمپاني‌هاي نفتي امريكا واگذار كند».
طی مذاكرات مربوط به نفت شمال، مشيرالدوله (نخست‌وزير) با واگذاري امتياز به دولت انگليس مخالف بود. پس از وي صمصام‌السلطنه نخست‌وزير شد و در اولين كابينة او موضوع امتياز خوشداريا مطرح شد و هيئت دولت به دليل اينكه واگذاري اين امتياز به تصويب مجلس شوراي ملّي نرسيده بود آن را ملغي اعلام كرد.
در اين ايام كودتاي سوم اسفند 1299 اتفاق افتاد. دولت ايران قبل از كودتا از امريكا تقاضاي ده‌ميليون دلار وام كرده بود كه تضمين بازپرداخت آن، قول واگذاري امتياز نفت شمال بود. بنابراين ديپلماسي پنهان ميان ايران و امريكا در سفارتخانه‌هاي يكديگر ادامه يافت تا اينكه در آبان‌ماه 1300 مجلس شوراي ملّي با قيد فوريت امتياز اكتشاف و استخراج نفت در ايالات آذربايجان، گيلان، استرآباد، مازندران و خراسان را به كمپاني استاندارد اويل واگذار كرد. مدت اين قرارداد بيشتر از پنجاه سال نبود و كمپاني حق واگذاري امتياز را به غير نداشت. واگذاري اين امتياز بار ديگر با عکس‌العمل‌‌هاي تند شوروي و انگليس روبه‌رو شد.
لرد كُدمن، رئيس هيئت‌مديرۀ شركت نفت انگليس و ايران، به كمپاني استاندارد گفت: «زماني كه شما در شمال ايران به نفت دست پيدا كنيد، ناچاريد يا از طريق شوروي يا از راه خليج‌فارس نفت را صادر كنيد كه در اين صورت هيچ‌كدام از دو كشور به شما اجازة صادرات را نخواهد داد». كُدمن پيشنهاد مشاركت 50 درصد را به كمپاني استاندارد داد. شركت استاندارد با پيشنهاد كُدمن موافقت كرد به شرطي كه همين شیوه در نفت عراق و فلسطين نيز اجرا شود. دو طرف به منظور جلوگيري از نفوذ كمونيست‌ها در منطقة خاورميانه اصل شراكت را پذيرفتند، ولي جنجالي كه شوروي و طرفداران آن در جراید تهران عليه كمپاني استاندارد به پا کردند و مشكلات داخلي ايران در آستانة انتقال قدرت از قاجار به پهلوي و كشته شدن ايمبري تبعة امريكايي (1924.م)، همگي سبب شد قرارداد نفت شمال به هم بخورد و شركت‌هاي نفتي امريكا ايران را ترك كنند؛ همان آرزويي كه انگليس داشت.

ورود امريكا به بازار نفتي ايران
با آغاز جنگ جهاني دوم، ايران همچون جنگ جهاني اول، اعلام بي‌طرفي كرد، امّا شوروي و انگليس بی‌توجه به سياست بي‌طرفي، كشور ما را از شمال و جنوب اشغال كردند. امریکا نیز از اين اقدام تجاوزكارانه پشتیبانی کرد. بهانة اشغالگران حضور كارشناسان آلماني در ايران بود، درحالي‌كه كارشناسان ساير كشورهاي اروپايي و حتي امريكايي نيز در ايران حضور داشتند. اين تجاوز در 3 شهريور 1320 (اوت 1941) انجام شد. رضاشاه در نامه‌اي به فرانكلين روزولت نوشت: آقاي رئيس‌جمهوري، كشور شما به عنوان پيشرفته‌ترين دموكراسي جهان چرا بايد در برابر اين تجاوز صريح سكونت كند؟ روزولت در پاسخ كوتاهي نوشت: وقتي جهان در آتش جنگ مي‌سوزد شما نمي‌توانید در جزيره‌اي امن زندگي كنيد. وقتي خانة شما آتش مي‌گيرد، مأمور آتش‌نشاني براي اطفای حريق خانة شما، از خانة همسايه استفاده مي‌كند و براي اين كار منتظر اجازة او نخواهد ماند.
جنگ جهاني دوم مثل هر حادثة مهم تاريخي نظم حاكم بر جامعة بين‌المللي را تغيير ‌داد. ايران نیز از اين اصل مستثنا نبود، همان‌گونه‌كه جنگ جهاني اول سبب دگرگوني و جابه‌جايي قدرت در تمام كشورهاي مهم منطقه شد و رضاشاه خود محصول اين استراتژي و سلطنت او حاصل توافقی بين‌المللي بود و همچنان‌كه در تركيه به عمر چهارصدسالة خلافت عثمانی پايان داده شد و آتاتورك قدرت را به دست گرفت، در افغانستان امان‌الله‌خان به سلطنت رسيد و در عراق ملك فيصل بنياد سلسلة هاشمي را پي‌ريزي كرد؛ جالب اينكه در همة اين كشورها قدرت به دست نظاميان افتاد.
با سقوط رضاشاه و اخراج او از ايران (25 شهريور 1320/اوت 1941) ميان وزرای خارجة انگليس، شوروي و امريكا بر سر نوع حكومت يا تعيين جانشين براي او اختلاف روی داد، اما آنها نهايتاً با سلطنت فرزندش موافقت كردند. از اين تاريخ امريكا عملاً جاي انگليس را در ايران گرفت و ابتدا با نفوذ مستشاران خود در ارتش، بر مهم‌ترين نهاد قدرت دست يافت و سپس بر شريان‌هاي اقتصادي مسلط شد. محمدرضاشاه، كه نسبت به انگليس كينه و تنفّر داشت؛ زيرا گرچه در به قدرت رسيدن پدرش سهم بسزایی داشت، به دلیل رفتار آمرانة لردهاي لندني با پدرش در دورۀ سلطنت و به‌ویژه موجباتي كه انگليسي‌ها در سقوط و تبعيد رضاشاه فراهم كردند، ترجيح مي‌داد زير ساية امريكا سلطنت كند.
با توجه به ضعف مفرط نظامي ــ اقتصادي انگليس در سال‌هاي آخر جنگ، كه امريكا از آن شادمان بود،  ايران در چهارچوب سياست خارجي ايالات متحده حائز دو اهميت استراتژيك گردید.
الف‌) موقعيت استراتژيك و ژئوپولتيك ايران در منطقة حساس خاورميانه با مرزهاي گسترده در خليج فارس و نیز همجواري با اتحاد جماهير شوروي. با توجه به زمينه‌هاي وسيع فقر و بي‌سوادي در ايران، بسترهاي مناسب نفوذ و رشد كمونيسم در ايران بسيار بالا بود. در تاريخ 2 مه 1942.م فرانكلين روزولت، رئيس‌جمهوري امريكا، اعلام كرد: دفاع از ايران براي امنيت امريكا مسئله‌اي حياتي به شمار مي‌رود و ازاين‌رو حاضر است به ايران كمك كند. وي براي رسيدگي به چگونگي پرداخت وام و كمك‌هاي اقتصادي به ايران، واندل ويكي، نمايندۀ ويژۀ خود، را به ايران فرستاد.
كردل هال، وزير امورخارجة امريكا، در اوت 1943.م در نامه‌اي خطاب به روزولت، ضمن بحث در مورد دلايل اخلاقي و انساني براي حضور امريكا در ايران به منظور خنثي كردن جاه‌طلبي‌هاي شوروي و انگليس نوشت: «به نفع ماست كه در خليج فارس در مقابل مجتمع فنّي امريكا در عربستان، قدرت بزرگي مستقر نشود».
ب) منابع عظيم نفتي در ايران از دلايل مهم توجه امريكا به كشور ما بود. امريكايي كه براي گرفتن امتياز نفت شمال ايران با آن همه مشكل و كارشكني انگليس روبه‌رو شد و نهايتاً به دليل كارشكني و تحريكات این کشور نتوانست امتيازي كسب كند. اينك با بروز ناتواني در سيطرة قدرت انگليس و به دست گرفتن رهبري جنگ و مبدل شدن به قدرت بي‌رقيب اقتصادي، بدون دردسر بر نفت ايران و منطقه مسلط شده بود و به هيچ قيمتي حاضر نبود اين موقعيت را از دست بدهد.
انگليس كاملاً متوجه اين امر شده بود كه خیلی زود امريكا سلطة بريتانيا بر منابع نفتي ايران و خاورميانه را متزلزل خواهد كرد؛ زيرا عصر تسلط دولت‌هاي سنتي اروپا، مثل انگليس و فرانسه، با خاتمۀ جنگ جهانی دوم پایان یافته و عصر قدرت‌نمايي شوروي و ايالات متحده فرا رسيده بود. بريتانيا ترجيح مي‌داد به جاي نفوذ شوروي در خاورميانه و تسلط مسكو بر منابع نفتي، از حضور امريكا در منطقه حمايت كند.

استراتژي نفتي امريكا در ايران
هري ترومن، رئيس كميسيون دفاع ملّي در مجلس سنا، در گزارش خود كه در فوريه 1942.م به سنا تقدیم كرد، گفت: سرمايه‌داري امريكا بايد بيش‌ازپيش در استخراج منابع نفتي به كار افتد و ذخایر نفتي ساير كشورها، به‌ویژه خاورميانه، بايد بيش از اين در اختيار امريكاييان قرار گيرد. همچنين دي گالير، رئيس كميسيون كارشناسان بررسي نفت در امريكا، در اكتبر 1943.م گزارشي به اين شرح به فرانكلين روزولت، رئيس‌جمهوري امريكا، تسليم كرد: آيندۀ نفت اين كشور نمي‌تواند فقط به منابع داخلي متكي باشد؛ زيرا طولي نخواهد كشيد كه ذخایر و مراكز مهم توليد نفت جهان از خليج مكزيك و جزاير كارائيب (ونزوئلا) به منطقۀ خليج‌فارس انتقال خواهد يافت.
در پی بررسي و تحقيقاتي كه دربارة نفت جهان، در امريكا به عمل آمد معلوم شد كه 63 درصد نفت جهان در خاورميانه است و اين ذخایر براي مصرف 130 سال جهان كفايت مي‌كند. كارشناسان امريكا پيش‌بيني مي‌كردند كه ذخایر نفت امريكا پيوسته كاهش خواهد يافت و امريكا طی سال‌های آینده، از كشور صادركنندۀ نفت، به كشوری واردكننده تبديل خواهد شد. به اين دليل دولتمردان امريكا ناچار شدند توجه و سرماية خود را متوجه خاورميانه و به‌ویژه ايران كنند. در آن زمان (1945.م) طبق برآورد كارشناسان، ذخایر نفتي ايران، پس از امريكاي شمالي، ونزوئلا و شوروي مقام چهارم جهان و اول خاورميانه را داشت. پالايشگاه آبادان با تصفيۀ سالانه بيش از 25 ميليون بشكه، بزرگ‌ترين پالايشگاه جهان بود و توليد نفت خام ايران از 32 ميليون تن تجاوز مي‌كرد.
در همسايگي ايران، بيشتر سهام نفت عراق را انگليس در اختيار داشت و تمام نفت عربستان متعلق به كمپاني‌هاي نفتي امريكا بود. نفت كويت را شركت نفت انگليس و شركت امريكايي خليج به تساوي تصاحب كرده بودند. به عبارت ديگر در اوايل جنگ جهاني دوم، امريكا 16 درصد و انگليس 78 درصد نفت خاورميانه را در اختيار داشتند. توسعۀ جنگ توأم با افزايش مصرف نفت، كوشش‌ شركت‌هاي امريكايي را براي دستيابي بيشتر به نفت خاورميانه، به‌ویژه نفت ايران، افزون ساخت، به‌طوري‌كه در سال 1943.م از حالت رقابت با انگلیس به صورت كشمكش درآمد.
حفظ موقعيت برتر برای ايالات متحده بعد از جنگ جهاني دوم بستگي تمام به امكان دسترسي بيشتر به منابع نفتي خارجي داشت كه تا آن زمان عمدتاً در اختيار انگليس بود. برقراري نظم جديد مستلزم اتخاذ خط‌مشي روشن در ابعاد اقتصادي، سياسي، نظامي و جغرافيايي بود كه حيات امريكا را تضمين نمايد. اين خط‌مشي براساس استراتژي منافع ملّي امريكا شكل گرفت و چيزي جز گسترش روابط اقتصادي با جهان خارج و دستيابي به بازارهاي صادراتي و تأمين مواد اوليۀ مورد نياز صنايع اين كشور از طريق نشر هرچه بيشتر الگوي توسعۀ خود در جهان سوم، مهم‌ترين محل تأمين‌كنندۀ مواد خام به ويژه نفت نبود و اين نيز ميسر نمي‌شد مگر با ايجاد بستر مناسب براي تأمين منافع اقتصادي از طريق نفوذ بر حيات سياسي كشورها و روي كار آوردن، حمايت و وابسته كردن رژيم‌هاي اين قبيل كشورها در سطح وسيعي از جهان، به اين جهت كه اغلب تكيه‌گاه نظام استعماري خارجي بودند و نیز بدون وجود سيستم متكي بر استعمار و بهره‌كشي در داخل، تسلط اقتصادي استعماري نمي‌تواند وجود داشته باشد.
براي نخستين‌بار در سال 1950.م يك قرارداد كمك دفاعي متقابل ميان امريكا و ايران امضا شد كه بر پايۀ آن، به طور ميانگين تا سال 1956.م، سالانه 23‌ميليون دلار كمك نظامي به ايران داده مي‌شد.  با حملة كره شمالي به كره جنوبي در سال 1950.م، امريكا نسبت به تهديد منافع حياتي‌اش در گوشه و كنار جهان احساس خطر كرد و براساس قانون امنيت مشترك كمك‌هاي خارجي به كشورهاي اروپايي و آسيايي با عنوان «منافع مقدس ملّي» از شکل سياسي ــ اقتصادي به شکل نظامي ــ استراتژيك، تغيير کرد. در مورد ايران، قانون امنيت مشترك كمك‌هاي خارجي (Mutual Security Act (M.S.A)) مي‌بايست به پيروي از سياست كلي ايالات متحده، به تقويت نيروهاي نظامي ايران و تثبيت موقعيت سياسي ــ اقتصادي اين کشور در برابر تهديد كمونيسم كمك نمايد.
امريكا در زمان هري ترومن در برابر ملّي شدن صنعت نفت ایران، از يك‌سو حامی حاكميت ملّي كشورها براساس منافع و منابع آنان بود، و از دیگر سو، از سیاست ملّي شدن نفت در مقابل پرداخت غرامت عادلانه به انگليسي‌ها و پيشبرد مذاكرات ميانجي‌گرايانه حمایت می‌کرد که این امر، همسويي غيرمستقيم امريكا با انگليس را نمايان می‌ساخت.

مقابلة امريكا با شوروي و انگليس بر سر تسلط بر نفت ايران
با حملة هيتلر به شوروي در سال 1941.م و پيشروي آلمان به سمت قفقاز، انگليس، كه در موضع ضعيفي قرار گرفته بود و نگران تسلط آلمان بر منابع نفت جنوب ايران و عراق بود، از امريكا خواست كه با استقرار پايگاهي در ايران و بهره‌گيري از خليج‌فارس به ارسال كمك‌هاي تسليحاتي و خواروبار به شوروي اقدام كند. امريكا و انگليس از يك‌سو از اينكه فاشيسم و كمونيسم، كه هر دو خصم غرب و ليبراليسم هستند، به جان يكديگر افتاده‌ بودند، خشنود به نظر مي‌رسيدند و احتمالاً يكي از اهداف كمك‌هاي سخاوتمندانه به مسكو اين بود كه جنگ را در سرزمين وسيع روسيه ادامه دهند تا هيتلر فرصت لشكركشي به سوي خاورميانه را نداشته باشد. اما از ديگر سو مي‌خواستند با ارسال كمك به روسيه و قطع راه‌هاي مواصلاتي نيروهاي هيتلر بين برلن و مسكو، ارتش پیشرفتۀ فاشيسم را در روسيه زمين‌گير كنند. از جهت ديگر هدف امريكا، شوروي و انگليس از اشغال ايران (اوت 1941) اين بود كه چنانچه هيتلر ارتش سرخ را شكست دهد و از طريق قفقاز وارد ايران شود، در مناطق شمالي كشور ما جبهة متحدي عليه هيتلر برپا كنند، كه البته به دليل گستردگي جنگ در روسيه، دوري و سختي راه ميان برلن و مسكو، ادامة جنگ به پاییز و زمستان سرد روسيه رسيد و هيتلر دچار همان سرنوشت ناپلئون در سال 1812.م شد.
مردم ما اشغال كشور را بيشتر از جانب روس و انگليس مي‌دانستند و با توجه به سوابق تاريك و آزاردهندة اين كشورها نسبت به ايران، ايرانيان هنوز خصومت عميقي نسبت به امريكا پيدا نكرده بودند. به اين ترتيب حملة آلمان به شوروي و سقوط شاه، پاي امريكا را به ايران باز كرد. يك كارشناس امور خاورميانه در وزارت‌خارجة امريكا در ژانويه 1943.م در گزارشي به وزارت متبوع خود آورده است: «با اينكه سياست روس‌ها در ايران تهاجمي و سياست انگليسي‌ها تدافعي است، هر دو يك وجه مشترك دارند و هر دو به نحوي در امور داخلي ايران مداخله مي‌كنند و نتيجتاً مردم نسبت به هر دو كشور بدبين هستند و امريكا بايد اين خلأ را با تعقيب سياسي در جهت دوستي و اعتمادسازي با ايرانيان پر كند».
وزارت امورخارجة امريكا به مقامات انگليسي هشدار داد كه نمي‌توان با تحميل فشار و گرسنگي به مردم، محبت و دوستي آنان را جلب كرد، بايد روش عاقلانه‌تري براي برقراري روابط دوستانه و صادقانه با ملّت ايران در پيش گرفت. براي نخستين‌بار در ژوئيه 1942.م، چند مستشار عالي‌رتبۀ امريكايي براي آموزش پيشرفتة نظامي و بررسي مسائل حمل و نقل به تهران آمدند. در دستگاه ديپلماسي و اجرايي، امريكا يكي از سياستمداران طرفدار خود را كه احمد قوام (قوام‌السلطنه) بود بر مسند نخست‌وزيری نشاند (اوت 1942.م).
از 28 نوامبر تا 1 دسامبر 1943/7 آذر تا 10 آذر 1322 رهبران سه كشور متفق يعني روزولت، چرچيل و استالين در كنفرانس تهران شركت كردند. در پايان كنفرانس اعلاميه‌اي منتشر شد كه اهمّ اصول آن عبارت بود از: 1ــ تضمين استقلال، حاكميت و تماميت ارضي ايران؛ 2ــ كمك به اقتصاد آسيب‌ديدة ايران از جنگ؛ 3ــ سه قدرت تعهد كردند شش ماه پس از خاتمة جنگ، نيروهاي خود را از ايران خارج كنند.
در اوت 1944.م كارشناسان وزارت امورخارجه و كاخ سفيد گزارشي با عنوان سياست امريكا در ايران تهيه كردند كه به روزولت تقدیم شد و در آن آمده بود: «ادامۀ حضور نظامي روس و انگليس در ايران هم مغاير مفاد منشور آتلانتيك و هم مخالف با تضمين استقلال اين كشور است». اين گزارش نشان‌دهندة نگراني امريكا از حضور اين دو كشور در ايران بود؛ دو كشوري كه با توجه به سوابق و نفوذ در ميان نهادهای قدرت، مي‌توانستند همچنان به ماندگاري، اعمال قدرت و بهره‌برداري از منابع اقتصادي ايران ادامه دهند، و در اين صورت مانع تحقق استراتژي نفتي امريكا در ايران و خاورميانه مي‌شدند.
در سال 1943.م آرتور ميليسپو به پیشنهاد نخست‌وزیر (احمد قوام) در رأس هيئتی اقتصادي به منظور سامان‌دهي اقتصاد ايران وارد تهران شد.  پس از احيای ميليسپو، براساس لايحة قانوني مجلس شوراي ملّي، امريكا عملاً از طریق نفوذ در دربار و قبضه كردن پست‌هاي حساس ارتش و جمع‌آوري نخبگان در مجموعه احزاب سياسي به جنگ با شوروی و انگلیس در ایران اقدام نمود.

سياست دوگانة امريكا در قبال ملّي شدن صنعت نفت
در 28 ارديبهشت 1330، يك روز پس از تسليم تذكارية دولت انگليس به ايران، كه در آن از اقدام دولت ايران در اجراي قانون ملّي كردن صنعت نفت به عنوان اقدام و حق نامشروع ياد كرده بود، دولت امريكا بيانيه‌اي راجع به نفت ايران منتشر كرد كه نشان‌دهندۀ جهت‌گيري امريكا به نفع انگليس بود. در این بيانیه، دولت امريكا، ضمن ابراز نگراني عميق از اختلافات في‌مابين ايران و انگليس، خواستار آن شده بود كه انگلستان به ايرانيان در امور نفت حق كنترل و سهم بيشتري بدهد و از ايران نيز خواسته شده بود نسبت به تصميم ملّي شدن صنعت نفت دقت‌ و خويشتن‌داري نشان دهد. در بيانيه آمده بود: «آيا خلع يد از شركت مستقرة انگليس مي‌تواند درواقع حداكثر منافع ممكنه براي ايران باشد يا خير؟ شركت‌هاي امريكايي كه از همه بهتر به وسايل بهره‌برداري از منابع مهم و بزرگ و غامض نفت مانند آنچه در ايران موجود است، وارد مي‌باشند، به دولت امريكا اعلام داشته‌اند كه نظر به اقدام يك‌جانبة دولت ايران بر ضد شركت انگليسي مايل نيستند كه بهره‌برداري از معادن نفت ايران را به عهده بگيرند».
اقدام ديگر امريكا، پشتیبانی از انگليس در شوراي امنيت سازمان ملل متحد بود، درحالي‌كه دولت ايران شوراي امنيت را فاقد صلاحيت رسيدگي به شكايت دولت انگلستان مي‌دانست؛ زيرا موضوع اختلاف بين ايران و يك شركت خصوصي خارجي، امری داخلي تلقي مي‌شد كه رسيدگي به آن منحصراً در صلاحيت دولت ايران بود، ولي دولت امريكا اعلام مي‌كرد كه چون نفت ايران نه تنها از نظر خاورميانه، بلكه از جنبة جهاني اهميت دارد، نمي‌توان آن را امری داخلي دانست.
از موارد ديگري كه از پشتیبانی امريكا از انگليس حکایت مي‌كرد، پيشنهاد غيراصولي امريكا به دولت ايران بود داير بر اينكه يك شركت يا مؤسسة بين‌المللي عمليات توليد و تصفية نفت ايران را عهده‌دار شود و نفت حاصل از اين عمليات را با تخفيف عمده به شركت سابق تحويل دهد. اين پيشنهاد نيز به دليل مغايرت داشتن با منافع ملّي، رد شد.
وزراي امورخارجۀ انگليس و امريكا در 16 اسفند 1331/6 مارس 1953 در لندن ملاقات كردند و با انتشار بيانيه‌اي بر اين مطلب تأكيد نمودند كه هر دو دولت از طرح لويي هندرسن، سفير امريكا در تهران، كه تسليم دكتر مصدق شده است و سهم ايران را در تمام مراحل كشف، استخراج، تصفيه و فروش نفت به طور عادلانه رعايت خواهد كرد، پشتیبانی خواهند کرد. اين بيانيه در واقع اتمام حجت دو دولت عليه ايران تلقي مي‌شد كه باز هم به خاطر نقض منافع ملّي ايران، مصدق آن را رد کرد. اورل هريمن، فرستادة ويژۀ رئيس‌جمهوري امريكا (هري ترومن)، به عنوان میانجی بی‌طرف به تهران وارد شد. او در سر راه خود در پاريس با وزير امور دارايي انگليس نيز ملاقات كرد. هریمن در مذاكراتش با دكتر مصدق به صراحت اعلام كرد چون دولت ايران با تصرف اموال، املاك و تجهيزات شركت نفت انگليس و ايران، اقدام غيرقانوني انجام داده است، قانون مصوب مجلس قانون مصادره بوده است نه قانون ملّي شدن. این در حالی بود كه در متن قانون ملّي شدن صنعت نفت آمده بود كه دولت ايران كليه ضرر و زيان شركت را پرداخت خواهد كرد.
در نتيجة خودداري ايران از پذيرش پيشنهادهاي امريكا، بانك صادرات اين كشور پرداخت وام 120 ميليون دلاري و همچنين وام 25 ميليون دلاري را كه برای اجراي برنامه‌هاي عمراني و كشاورزي ايران به تصويب دولت واشنگتن رسيده بود لغو كرد.
به دنبال بيرون بردن كارشناسان و مهندسان صنايع نفتي از ايران توسط انگليس، عمليات استخراج با مشكل روبه‌رو شد. دولت ايران كوشيد كمپاني‌هاي نفتي امريكا را به اعزام متخصص ترغیب كند، امّا بلافاصله وزارت امورخارجة بريتانيا به دولت امريكا اطلاع داد كه چنين اقدامي مانع از تجديد هرگونه مذاكراتي براي حل اختلاف بر سر مسئلۀ نفت با ايران خواهد شد، وانگهي در افكار عمومي انگليس اين سوءظن به وجود خواهد آمد كه كمپاني‌هاي امريكايي مي‌خواهند جانشين كمپاني انگليسي (A. I. O. C) شوند. در تاريخ 12 ژوئيه 1951.م، مطبوعات و صداي امريكا گزارش دادند كه مؤسسة مهندسان مشاور لس‌آنجلس به نام «لي فاكتوربر» به دولت ايران پيشنهاد كرده براي ادارۀ فنّي و تكنيكي صنايع نفت آن كشور حاضر است 2500 كارشناس نفتی به ايران بفرستد، ولي دولت امريكا به این موسسه اطلاع داد اين اقدام با منافع بريتانيا سازگار نيست.
تحريم اقتصادي و به‌ويژه تحريم خريد نفت ايران و تحريم همكاري فنّي با اين کشور در عمليات استخراج از ديگر فشارهاي انگليس بر دولت دكتر مصدق بود كه امريكا نيز آنها را پذيرفت؛ زيرا تقريباً آخرين پيشنهاد امريكا را كه عبارت بود از تقسيم سود 50 ــ 50 (سيستم fifty. fifty) ميان انگليس و ايران، دكتر مصدق به دلیل مغایرت آن با چهارچوب قانون ملّي‌شدن صنعت نفت رد کرد. امريكا، به منظور جبران كمبود نفت ايران در بازارهاي جهاني، توليد داخلي و نیز توليد كمپاني‌هاي نفتي خود در ظهران عربستان و كويت را افزايش داد. اين اقدام ضربة سنگيني به اقتصاد و سیاست ايران وارد كرد.
پس از قطع رابطة ديپلماتيك ايران با انگليس و دستور دكتر مصدق به كادر سياسي سفارت اين کشور و كارشناسان نفتي براي ترك ايران، سازمان سیا (C.I.A) تنظيم عمليات خرابكارانه به نام «بدامن» (Bedaman) عليه دولت مصدق را آغاز کرد.
در زمان ریاست‌جمهوری هنري ترومن، در سياست غيرمشاركتي امريكا گاهي نزديكي به دولت دكتر مصدق مدنظر قرار می‌گرفت و حتي در اواخر دوران ریاست جمهوری او، این دولت اصل ملّي شدن نفت را به عنوان تصميمی داخلي پذيرفت و اغلب، نوع مشاركت اين كشور با انگليس عليه ايران غيرمستقيم بود، امّا از نوامبر 1953.م كه آيزنهاور از حزب جمهوري‌خواهان به پيروزي رسيد سياست امريكا عليه ايران عريان‌تر و خشن‌تر شد.
تسلط جمهوري‌خواهان و گسترش نفوذ مك‌كارتيست‌ها توأم با استراتژي جديد موسوم به «نگاه نو» (New Look)، كه خواستار اتخاذ شيوه‌هاي تهاجمي نه تدافعي عليه شوروي بود، زمينه را براي پذيرش طرح براندازي دولت مصدق فراهم نمود.  پس از انتخاب آيزنهاور، يك هيئت بلندپاية ديپلماتيك به سرپرستي آنتوني ايدن، وزيرخارجة انگليس، روانۀ امريكا شد تا دربارۀ توطئۀ مشترك عليه دولت ايران با امريكاييان رايزني نماید.
در فوريه 1953م، بار ديگر فرستادگان انگليس به واشینگتن رفتند و تبادل نظر نمودند و دربارة طرح عمليات مشترك به نام آژاكس (Ajax) و تعيين فرماندۀ عمليات به توافق رسيدند. آيزنهاور، رئيس‌جمهوري جديد امريكا، گفته بود: «اختلاف نفت ایران و انگلیس، زمينۀ مساعد را براي اجرای طرح‌هاي شوروي در ايران به‌وجود مي‌آورد. اگر روس‌ها كنترل ايران را به‌دست گيرند، اين امر به معناي اعلام بسيج در ايالات متحده خواهد بود».
با انتخاب آيزنهاور ــ جان فاستر دالس، وزير امورخارجة ضد كمونيست به جاي دين آچسن نشست. دالس دموكرات‌ها را به سياست غيرمسئولانه در برابر شوروي، پيروزي كمونيست‌ها در چين توسط مائوتسه تنگ (1949)، جنگ كره و بحران ايران متهم كرد. دموكرات‌ها معتقد بودند فقط اجرای اصلاحات سياسي ــ اقتصادي براي حفظ مناطق حاشيه‌‌اي شوروي كافي است، درحالي‌كه جان فاستر دالس طرفدار رفتار خصمانه عليه شوروي و ايران به عنوان نقطۀ اميدواري شوروي بود. وي در ماه مه 1953.م، در سفر خاورميانه‌اي خود، ايران را از ليست اين سفر حذف كرد كه خود نشانة تغيير سياست امريكا نسبت به ايران بود.
امريكا از سال 1942 تا 1948.م بسياري از پست‌هاي حساس ارتش ايران را در دست مستشاران خود قرار داده بود. در ميان مستشاران امريكايي كه در براندازي دولت مصدق شركت کرده بودند، ژنرال نورمن شوارتسكف از همه بیشتر سهیم بود. وي، كه رئيس سابق پليس ايالت نيوجرسي بود، از سال 1942 تا 1950.م به عنوان مستشار در ژاندارمري ايران خدمت مي‌كرد و از كساني بود كه در عمليات كودتا سهم بسزایی داشت. وي نخستين كسي بود كه طرح آژاكس را براي بررسي به ايران آورد و با محمدرضاشاه در ميان گذاشت. پس از آنكه كوشش‌هاي سيا و «اينتليجنت سرويس» انگليس برای برقراري ارتباط مستقيم با شاه به وسيلۀ اشرف پهلوي به نتيجه رسيد، شوارتسكف به تهران اعزام گرديد. وي از اوّل مرداد به بهانة سفر جهانگردي و بازديد از دوستان قديمي ايراني خود به تهران وارد شد و محرمانه با شاه ملاقات كرد و او را از پشتيباني كامل امريكا و انگليس در براندازي مصدق مطمئن ساخت و از شاه خواست كه با كرميت روزولت همكاري كند.
مستشار ديگر امريكايي كه تأثیر مهمي در موقعيت كودتا داشت ژنرال مك كلار رئيس هيئت مستشاري امريكا در تهران بود. ژنرال مك كلار با سرلشكر دولّو، فرماندۀ پادگان اصفهان، و سرهنگ تيمور بختيار، فرماندۀ پادگان كرمانشاه، براي اعزام نيروهاي خودي به تهران براي سرنگوني دولت مصدق مذاكره كرد و محمد دفتري، از وابستگان مصدق و دوستان سپهبد زاهدي، را تشويق نمود كه با مصدق مذاكره کند و از او بخواهد رياست شهرباني كل كشور را به او واگذار كند.
لويي هندرسون، سفیر امریکا در تهران، كه به جاي هنري گريدي، سفير سابق امريكا در يونان، آمده بود سهم بسزایی در كودتا داشت. وي دربارۀ به راه انداختن مرحلة اول كودتا (25 مرداد) گفته است: «ما با يك وضع نوميدكننده و خطرناك و مردي ديوانه (مصدق) روبه‌رو شده‌ايم كه ممكن است با روس‌ها متحد شود. بنابراين چاره‌اي جز دست زدن به اين كار (كودتا) نداريم».
طرح كودتا دارای چهار قسمت بود: 1ــ توانايي تبليغاتي و اقدام سياسي «بدامن» بي‌درنگ عليه مصدق به‌كار گرفته شود؛ 2ــ اپوزيسيون را به ايجاد هرج و مرج و آشوب تشويق كنند؛ 3ــ موافقت و همدستي محمدرضا پهلوي براي عزل مصدق و انتصاب زاهدي جلب گردد؛ 4ــ پشتيباني افسران كليدي در حال اشتغال در ارتش نيز به‌دست ‌آید.
در مرحلة اول كودتا (25 مرداد) به ظاهر همه چيز از اجراي موفقيت‌آميز كودتاچيان حکایت مي‌كرد، امّا دستگيري نصيري، فرماندۀ گارد سلطنتي و يكي از مهره‌هاي كودتا و عواملي چند، سبب شد نقشة كودتا از هم بپاشد. ازهمین‌رو كودتاچيان مجبور شدند استراتژي خود را براي مرحلة دوم (28 مرداد) به شرح زير تغيير بدهند: 1ــ انتشار فرمان نخست‌وزيري؛ 2ــ انتقال زاهدي به يكي از مخفي‌گاه‌هاي سيا در ايران؛ 3ــ همراه ساختن فرماندهان تيپ كرمانشاه و لشكر اصفهان براي حمله به تهران؛ 4ــ بسيج چاقوكشان و اوباش و اراذل در تظاهرات خيابانی به حمايت از شاه.
از ساعت 9 صبح روز 28 مرداد 1332 خيابان‌هاي مركزي تهران مركز تجمع افراد طرفدار احزاب سياسي و مردم عادي بود كه با نيروهاي پليس درگير بودند. به‌تدریج كنترل شهر از دست نيروهاي دولتي طرفدار دكتر مصدق خارج مي‌شد و به دست نيروهاي نظامي و انتظامي طرفدار كودتا مي‌افتاد. نزديك ساعت 12 راديو ايران و اداره پست و تلگراف به تصرف كودتاچيان افتاد. حدود ساعت 16:30 بعدازظهر، 27 دستگاه تانك با تعدادي نيروي نظامي پياده منزل دكتر مصدق را تصرف، و خانة او را غارت كردند. به اين ترتيب كليه ادارات دولتي به دست نيروهاي نظامي افتاد. زاهدي از مخفي‌گاه سيا خارج شد و از راديوي ايران طي پخش اعلاميه‌اي بركناري نخست‌وزير (دكتر مصدق) را اعلام، و حكم نخست‌وزيري خود را كه شاه صادر کرده بوده قرائت كرد.

نتيجه:
به اين ترتيب داستان ملّي شدن صنعت نفت و مداخلۀ امريكا در بركناري انگليس از منافع انحصاري منابع نفتي ايران، كه پس از ترور سپهبد علی رزم‌آرا و تصويب قانون ملّي شدن آغاز شده بود، با سقوط دكتر مصدق در شامگاه 28 مرداد 1332 پايان یافت و امريكا بر ارتش، دربار، نظام اداري و اجرايي و به ويژه بر منابع نفتي ايران مسلط شد. زاهدي نه تنها مقام نخست‌وزيري كودتا، بلكه وزارت كشور، جنگ و امورخارجه را در اختيار خود گرفت.
آنچه در ماجراي كودتاي 28 مرداد و مسئلۀ تسلط بر بازار نفت ايران اهميت استراتژيك داشت، بازيگري دو پهلوي امريكاييان بود؛ به‌ويژه در دورة ترومن كه حتي اصل ملّي كردن صنعت نفت را حق ملّي اعلام كرد. امّا از زمان آيزنهاور سياست خارجي خشن امريكا به بهانۀ مبارزه با كمونيسم به کلی جانب انگليس را گرفت، درحالي‌كه با مهرة انگليس وارد بازي شد تا خود انگليس را مات كند و به دوران تسلط انحصاري بريتانيا بر بازار نفت ايران خاتمه دهد. كودتاي 28 مرداد ديوار بلندي از بدگماني و تاريكي ميان ملّت ايران و امريكا ايجاد كرد كه هنوز اين سوءظن در اذهان عمومي ملّت ما وجود دارد. امّا به‌هرحال اصل ملّي شدن صنعت نفت اجرا شد؛ هرچند كنسرسيوم خود نيز نوع ديگري از سلطة اقتصادي بر ملّت ايران بود.