فراز و فرود جنبش دانشجويي / آرمانگرا يا عصيانگر؟

از زمان تاسيس دانشگاه و ورود اين نهاد مدرن اجتماعي به ساحت اجتماعي- فرهنگي- سياسي جامعه ايران، نقش دانشجويان در تحولات جامعه در تمامي ابعاد آن نقشي پايدار و ادامه‌دار بوده كه شايد با فراز و فرود‌هاي بسيار همراه بوده يا در مقاطعي به محاق رفته، اما هيچ‌گاه تاثيرگذاري آن اگرچه كمرنگ، اما محو نشده و حتي تلا‌ش‌هايي كه براي زدودن اين نقش در دوره‌هاي مختلف تاريخ معاصر شده هم نتوانسته توقفي بر استمرار آن در طول اين سال‌ها باشد.
قريب به هفتاد سال از حيات پديده‌اي كه به جنبش دانشجويي شهرت يافته مي‌گذرد و هنوز اين پديده كه هويت آن به شكل مبهمي در تقابل با ساخت و ساختار قدرت تعريف شده است، تاريك و روشناهاي زيادي را بر چهره خود دارد كه هيچ‌گاه پاسخ و تبييني درخور نديده است. اولين و مهم‌ترين ابهام درباره ‌پديده‌اي كه چنين نام پرهيجان و زنده‌اي را برخود نهاده اين است كه تعريفي از دايره شمول آن ارائه نشده و تنها با كمي اغماض مي‌توان گفت مجموعه فعاليت‌هاي (عموماً سياسي) دانشجويان دانشگاه‌هاي ايران كه از طيف‌هاي مختلف و متنوع و گاه متضادي تشكيل شده‌اند را تعبير به جنبش دانشجويي كرده‌اند. اگر از اين‌كه هيچ‌گاه هيچ جريان، گروه يا افراد خاصي با مانيفست و اصولي مشخص خود را به نام جنبش دانشجويي ايران معرفي نكرده‌اند يا ائتلاف از گروه‌هاي مختلف دانشجويي چنين اصولي را تدوين نكرده‌اند، بتوان گذشت تا به ورطه مناقشات هميشگي اين بحث نيفتاد، اما از اختلاف‌نظرها در خصوص ماهيت جنبش دانشجويي ايران گريزي نيست. ساختار شكلي جنبش دانشجويي ايران و پيچ‌و‌خم‌هاي آن را مي‌توان با مرور كرونولوژي هفت‌دهه‌اي آن و وقايع و رويدادهاي تاريخ معاصر سياسي- اجتماعي اين سرزمين دنبال كرد و به شناختي نسبي دست يافت اما در خصوص محتوا و ماهيت جنبشي كه ردپاي آن در بسياري از مهم‌ترين رخ‌دادهاي تاريخي قابل‌مشاهده است، بايد دوره‌هاي مختلف فعاليت آن را با هم جمع زد تا بتوان در نهايت گزاره مناسبي را به آن نسبت داد.
پوست انداختن و به پيش رفتن
جنبش دانشجويي همچون زادگاهش دانشگاه، پديده‌اي بود كه اساسش از ورود تجدد به ايران و آشنايي با مدرنيته مغرب‌زمين ريشه مي‌گرفت، اما خيلي زود و در واكنش به فضاي سياسي حكومت پهلوي دوم از انديشه‌هاي ليبرالي كه با چنان عقبه‌اي انتظار مي‌رفت در پي آن باشد، جدا شد و به گرايشات چپ متقابل با غرب‌گرايي كه حكومت وقت را سردمدار آن مي‌ديد، روي خوش نشان داد، اما زودتر از آن كه بخواهد اصول ماركسيستي را در خود نهادينه يا آرمان‌هاي آن را تمام و كمال در عمل پياده كند، انديشه‌هاي اسلامي برگرفته از متن جامعه‌اي كه تك‌تك دانشجويان در آن رشد كرده و باليده بودند خود را به ساير گرايشات و وجوه ماهيتي اين جنبش تحميل كرد و آرمان‌هاي مذهبي به آنچه جنبش دانشجويي هدف راه خود قرار داده بود گره خوردند. در تمام اين سال‌ها و در كشاكش وجوه مختلف، ماهيت اين جنبش ميان انديشه‌هاي چپ، ليبراليسم و آرمان‌گرايي و عدالت‌خواهي اسلامي، تعارض و اصطكاك آن با ساختار قدرت به عنوان اصلي بي‌خدشه بر جاي اول خود باقي ماند.
رويدادهاي مهم جنبش دانشجويي ايران در كليت خود نشان از آن دارد كه ماهيت اسلامي آن نه تنها بخشي جدايي‌ناپذير از آن است كه بر تمام وجوه گوناگون آن رجحان دارد. بررسي نقاط عطف اين جنبش نشان از آن دارد كه مهم‌ترين حركت‌هاي جنبش دانشجويي ايران كه برخي از آنها مسير جريان سياسي و حتي نوع رويدادهاي اجتماعي- فرهنگي بعد از خود را دگرگون كرده و به آنها شكل تازه‌اي بخشيده‌اند، نوعي مبارزه ضداستعماري با مايه‌هاي وام‌گرفته از آرمان‌هاي اسلامي بوده است.
شناسنامه‌اي واحد براي نام‌هاي بي‌شمار
16 آذر 1332 به عنوان نقطه عطفي كه براي اولين‌بار نقاب از تاثيرگذاري نقش و جايگاه دانشجويان در معادلات سياسي- اجتماعي جامعه برداشت، نوعي مقاومت و اعتراض در برابر ماهيت غرب‌گراي حكومتي بود كه خود را پرچم‌دار انديشه‌هاي ليبرال در منطقه مي‌دانست. اعتراض به سفر يك مقام بلندپايه آمريكايي به تهران نشان داد جنبشي كه در آن زمان هنوز ماهيت آرمان‌هاي آن چندان روشن نبود، انگيزه‌ها و اهدافي دارد كه چندان در دوره‌هاي بعدي تغييري به آنها راه نيافت. تمايل و گرايش قدرت حاكم وقت به انديشه‌هاي غربي و مراودات وسيع با آمريكا از يك سو و تقابل هميشگي اين جنبش با نهاد قدرت بر اساس منطقي كاملاً ساده و قابل‌درك اين جنبش و حركت وقت، آن را سمت‌وسويي مي‌داد كه قابل‌جمع با پذيرش رفتارهاي سياسي دولتي كه خود را سردمدار دولت-ملت‌ها مي‌دانست، نبود. حادثه 16 آذر و مقاومت جنبش دانشجويي كه با شهادت 3 دانشجو همراه شد، نگاه و وجه ضداستعماري جنبش را به‌شدت تقويت كرد.
تثبيت هويتي يك جنبش
اما رخدادي كه وجه مبارزه‌اي جنبش دانشجويي ايران را بسيار بيش از 16 آذر 32 پررنگ كرد، نزديك به سه دهه بعد به وقوع پيوست. 13 آبان 58 وقتي دانشجوياني كه خود را پيرو رهبر مذهبي انقلابي اسلامي مي‌دانستند از ديوار سفارت آمريكا بالا رفتند و ماهيت جنبش دانشجويي ايران بيش از هر زمان ديگري وجه اسلامي-ضداستعماري خود را از ساير وجوه هويتي‌اش متمايز كرد. اين‌بار اين حركت نه اعتراض و مقاومت در برابر رفتار و كنشي غرب‌گرايانه كه هجوم بي‌واسطه به قلب گفتمان سرمايه‌داري سلطه‌گراي آمريكايي بود. مي‌توان گفت ديواري كه دانشجويان از آن بالا رفتند، پرده‌اي بود كه از چهر‌ه جنبش دانشجويي كنار زده شد تا ماهيت اسلامي و ضد امپرياليستي آن رخ بنماياند. نكته جالب توجه اين كه اين آخرين بار بود كه اين جنبش توانست در بازتعريف و تقويت تعريف ناقصي كه از خود كرده بود، موفق باشد. جنبش دانشجويي ايران در موقعيت‌هاي مختلف ديگر بارها سعي كرده كه هويتش را با توجه به تحولات روز سياسي-اجتماعي، بازتعريف كند اما دور شدن از وحدت اوليه در ميان اقشار مختلفي كه اين جنبش را تشكيل داده‌اند و از سوي ديگر قدرت و جايگاه هويت اسلامي آن باعث شده تا قابليت بُرخوردن آن و جمع بستن با رويكردها و آرمان‌هايي كه برخي رسالت امروز اين جنبش تعريف كرده‌اند، نه تنها در اين مورد نتيجه را حاصل نكرده كه توان آن را در ارائه نقش اساسي‌اش كاسته است.
آرمانگرايي، پاشنه آشيل يا موتور محركه
جنبش دانشجويي ايران را با آرمان‌گرايي گره زده‌اند. تاثير و نقش فراتر از انتظار اين جنبش تا حدود زيادي ناشي از فقدان ساير نهادهاي مردمي-اجتماعي خارج از ساختار قدرت در تاريخ معاصر بوده است. خلأيي كه باعث شد اين جنبش در مدت هفت دهه حياتش، خود را پيش‌قراول وصول مطالبات اقشار مختلف جامعه نيز بداند، بي‌آنكه تعريف و درك مناسبي از اين مطالبات داشته باشد. عدم حضور نهادهاي سنديكايي و صنفي در مواجهه با نهاد قدرت موجب شد تا مطالبات عيني و معيشتي مردم هيچ‌‌گاه آن چيزي نباشد كه از حاكميت مطالبه مي‌شده است. يكه‌تازي جنبش دانشجويي با وجود خالي بودن صحنه از ساير همتايان مردمي، اين توقع را به‌وجود مي‌آورد كه اين جنبش بيش از آنكه در عرش آرمان‌گرايي سير كند در فرش عينيات و واقعيت‌ها گام بردارد، اما اين انتظار خود تبديل به آرماني شد كه هيچ‌گاه جنبش دانشجويي ايران و عملكرد آن نتوانست آن را محقق كند. اگرچه بسياري بويژه دانشجوياني كه در تمام اين سال‌ها گاه تند و گاه بي‌رمق راه پيموده‌اند، جنبش بي‌آرمان را جنبشي زنده نمي‌دانند و آرمان‌گرايي دانشجويي را مقدمه‌اي براي تحولات اجتماعي-سياسي قلمداد مي‌كنند، ورود به مطالبات خرد اجتماعي را چندان همخوان با رسالت خود نمي‌بينند.
منتقدان اما آرمانگرايي جنبش دانشجويي را از مهم‌ترين دلايل برآورده نشدن بسياري از خواست‌هاي تاريخي آن مي‌دانند. رويكردي كه موجب شده نتيجه حركت‌هاي تاريخي اين جنبش چندان به كام خود آنها نباشد.